Telegram Web Link
#طفلان_حضرت_زینب
#شب_چهارم_محرم

به چه دردی بخورد بی تو پسر داشتنم
چه کنم بعد تو با داغ جگر داشتنم

نه پسرهای من‌اند این دو نه خواهر زاده
به تو سوگند که هستند دو حیدر زاده

تیغ آماده رویِ دامنشان است ببین
حرزِ یا فاطمه بر گردنشان است ببین

این دو پولادِ جگر تافته یعنی زینب
این دو سرباز و دو سرباخته یعنی زینب

بر سر عهد تو هستیم و همان خواهد شد
خواهرت مرد شود این دو جوان خواهد شد

یار بی یار رسیدم که دلت غم نخورد
آمدم در دلِ تو آب تکان هم نخورد

دست و بازوی علمدار حرم آوردم
پیشِ تو بر سرِ دوشم دو علم آوردم

دو سپاه حرمِ فاطمه را می‌بینی
ذوالفقار دو دم فاطمه را می‌بینی

به درِ خیمه امّیدم امید آوردم
تا که ردم نکنی موی سپید آوردم

خواهرت موقع حج نذر دو قربانی کرد
وقت نذرش شده قربانی عید آوردم

دو علی‌اکبر و عباس ولی کوچکتر
دو سلحشور دو شیر و دو رشید آوردم

دو حسن روی دو سید دو حسینی زاده
قابلت را که ندارد دو شهید آوردم

این دم و بازدمم این ضربانهای من‌اند
این حسین و حسن و تیر وکمان‌های من‌اند

ای جوانمرده بگو که جگرم را چه‌کنم
سر به زیرِ حرمِ دو رو برم را چه‌کنم

تو اگر اذن دهی لشگر عالم با من
مادرم گفته برو اذنِ حسینم با من....


* * * *


مانده دایی که چگونه خبرش را بِبَرد
خبر سوختن بال و پرش را بِبَرد

با چه رویی برود دیدن زینب از دشت
با چه جانی به حرم دو پسرش را بِبَرد

دو جگرگوشه‌ی او روی زمین می‌غلتند
ولی از خیمه نیامد جگرش را بِبَرد

یک نفر آمده این‌سو بزند تیغش را
یک نفر رفته به آن‌سو تبرش را بِبَرد

یک نفر آمده این‌سو تن این را بکشد
یک نفر رفته به آن‌سو که سرش را ببرد


تنشه بودند و نشد جرعه‌ی دیگر بینند
یا که یکبار دگر چهره‌ی مادر بینند

 دید آخر چه بلایی سرشان آوردند
زخمها بر جگرِ مادرشان آوردند

قصدِ جانِ دو برادر دو برادر کردند
ضربه‌ی تیغ و سنان را دوبرابر کردند

مانعِ بُردنشان پشتِ خَمِ دایی بود
 اِرباًاِربا شدنِ این دو تماشایی بود

کمرش خم شده باید که عصا بردارد
باید او خیمه رود تا دو عبا بردارد

زینب انگار نه انگار که بی سر شده‌اند
دید بر نیزه  ولی سایه مادر شده‌اند

حسن لطفی

@marsiyeeh
#طفلان_حضرت_زینب
#شب_چهارم_محرم

یک زن آمد که از او عشق مصور شده است
دو پسر داشت ولی صاحب لشکر شده است

دو کفن پوش دو پروانه دو شمشیر به دست
دو ذبیح اند که او حضرت هاجر شده است

داغ فرزند ، که زانوی پدر را لرزاند
سهم این مادر دلخون دو برابر شده است

مادر صبر ، عجب خیمه نشین شد وقتی
غرق در خون بدن آن دو کبوتر شده است

چه خجالت زده گردید برادر از او
چه خجالت زده خواهر ز برادر شده است


صوت مظلوم که برخواست به او خندیدند
همه ی درد همین بود که خواهر شده است

میثم مؤمنی نژاد

@marsiyeeh
#طفلان_حضرت_زینب
#شب_چهارم_محرم

سلام حضرت دارالسلام‌ها زینب
سلام جامع جمع امام‌ها زینب

شکوه صبر و سکوت و صلابت و فریاد
حماسه‌ی ابدی  و سَّلام‌ها زینب

سلام ای جگرِ فاطمه  جهادِ علی
سلام خواهر صلح و قیام‌ها زینب

تمامِ پاسخِ پرسش  برای خلقتِ زن
جواب کاملِ این  احترام‌ها زینب

چه کس رسیده به نور نَوافِلت بانو
چه کس رسیده به شانت کدام‌ها زینب

حسین ملتمس یک قنوتِ تو تا که...‌
 تمام با تو شود  ناتمام‌ها زینب

سلام زمزمه  هفت مرتبه سوگند
برای دیدن ختم کلام‌ها زینب


فقط نه روضه که باید کلام تو برسد
پیام داری و باید پیام تو برسد


برای خاکِ ترک خورده آب آوردی
هزار چشمه به جای سراب آوردی

تو از بهشت تو از نور از کنار خدا
تو با نهایت عزت حجاب آوردی

فقط تویی که در این روزگارِ پُر تشویش
برای عاطفه‌ی زن جواب آوردی

که جمع عاطفه و عقل و عشق و احساس است
و در کمال شرف انتخاب آوردی

تو نقطه چینی و باید ادامه‌ی تو شوند
تو خواهرانِ مرا در حساب آوردی

فقط خداست که آرامش تو را فهمید
که ایستادی و فصل‌الخطاب آوردی

تو روی دست هرآنچه که داشتی دادی
برای عشق دو عالیجناب آوردی


وداع نکردی و دیدی به شوقِ غم رفتند
خدای من  دو جگرگوشه‌ی حرم رفتند


خدا کند نرسد ناله‌های آخرشان
خدا کند نرسد دادشان به مادرشان

میان خیمه نشسته چسان؟ نمی‌دانم
دعا کنید  نبیند وداعِ آخرشان

نشسته فاطمه اینسو علی هم آنطرفش
نشسته‌اند  بگِریند پیش دخترشان

سوارِ نیزه به دستی بقیه را می‌خواند:
زمانش آمده بازی کنیم با سرشان

سوارهای حرامی چقدر می‌چرخند
که حلقه تنگ شود دورِ حلقِ حنجرشان

که نیامده عباس کار خود بکنند
که تا گلاب کشند از تمام پیکرشان

جگرخراش بوَد ناله‌های وا اُمّا
سپاه ساخت خدایا علیِ اکبرشان

حسین آمد و در بِینشان زمین اُفتاد
بلندمرتبه شاهی زِ صدرِ زین اُفتاد

حسن لطفی

@marsiyeeh
#طفلان_حضرت_زینب
#شب_چهارم_محرم

در وجود پاکشان عشق پیمبر(ص) جاری است
عشقِ بی مانند بر زهرای أطهر جاری است

مرد میدانِ نبردَند و به غیرت شهره اند
در رگ أبناء زینب(س) خون حیدر جاری است

از همان بدو تولد عشقِ بر دایی حسین(ع)
از نگاه هر دویِ آنها مکرر جاری است

یک به یک رفتند و شد تنها تر از تنها حسین(ع)
بارها دیدند از غم اشکِ مادر جاری است

زینب(س) آورده دو قربانی خود را در مِنا
آه، از لب های عطشانِ برادر جاری است

إذن میگیرد به سختی، وای از سنگینیِ
بغضِ سرشاری که از دیدارِ آخر جاری است

بوسه های آخرِ زینب(س) تماشایی شده
قطره اشکی بیهوا از روی معجر جاری است

دل به امواجِ بلا دادند در میدانِ رزم
دورِشان دریایِ شمشیرِ شناور جاری است

بر زمین افتاده اند و بیشتر از هر کجا
زخمهای باز از «پهلو» و از «سر» جاری است

داغ تازه سمت خیمه با خود آورده حسین(ع)
تیر و نیزه، خاک و خون از هر دو پیکر جاری است

بعدِ آهی مادرانه، قطره قطره اشک شوق
با هزاران شُکر؛ از چشمان خواهر جاری است!

مرضیه عاطفی

@marsiyeeh
#طفلان_حضرت_زینب
#شب_چهارم_محرم

تا ناله ات زبانه میانِ حرم کِشَد
آهِ توشعله بر همه‌ی پیکرم کِشَد

آخر غمِ غریبی تو می کُشد مرا
بارِ غریبی تو دو چشمِ ترم کِشَد

لازم نکرده رو بزنی بر حرامیان
شمشیر بهرِ یاری تو لشگرم کِشد

دارو ندارِ خواهرِ خود را قبول کن
مگذار ،کار، بر قسمِ مادرم کشد

این دو زنسلِ حیدر واز خونِ جعفرند
خیلِ سپاهِ مِنّت تو دلبرم کشد

وقتی صدا زدند که«ابناءِ زینبیم»
دستِ غرور شانه به بال وپرم کشد

من فاطمه نژادم و ناموسِ حیدرم
ای وای اگر که کار ،به مویِ سرم کشد

مثلِ مدینه کرببلا ،زیر ورو کنم
دستم اگر گِرِه ز نخِ معجرم کشد

یک چشمه ای زغیرت حق را ببین حسین
صوتِ علی حجاب بر این حنجرم کشد

بیرون نیامدم که مبادا به یک نگاه
خجلت ز اشک دیدة من دلبرم کشد

بی کس شدی ولی تو بزرگِ قبیله ای
جانم فدایِ تو ،تو عزیزِ عقیله ای

حالا که مادرِ دوشهید است خواهرت
گردیده رو سپید دگر پیش مادرت

رخصت اگر دهی نگذارم در این دیار
کم گردد ای عزیز دلم موئی از سرت

با نجمه یادِ ناله ی لیلا کنیم ما
فرزندهایِ ماهمه قربانِ اکبرت

اذنِ جهاد گر بدهی ای امیرِ عشق
طوفان به بپا کنم چو علمدارِ لشگرت

با گوشه ای زچادرِ خود پاک می کنم
هر قطره ای که می چکد از دیده ی ترت

کمتر نیَم به جان تو از مادرِ وهب
شمشیر می کشم دمِ خیمه برابرت

پروانه زاده ترس ندارد ز سوختن
جاری بُود میانِ رگم خون مادرت

امروز من به روی تو این غم نیاورم
فردا توهم سراغ نگیری ز دخترت

قاسم نعمتی

@marsiyeeh
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن
#شب_پنجم_محرم

سخن اهل عشق این سخن است
کربلا در احاطه ی حسن است

هرکسی رو به کربلا کرده
باطناً رو به مجتبی کرده

بزم مارا حسن فراهم کرد
او حسین‌را عزیز عالم کرد

این‌همه مجلس مصیبت ها..
پرچم یاحسین هیات ها..

خیر ها را به ما حسن داده
او به ما اذن سوختن داده..

میوه نور می‌دهد شجرش
ای به قربان هردوتا پسرش

با حسن، جانِ تازه میگیریم
امشب از او اجازه میگیرم

که بگویم ز جلوه‌ی آن ماه
مددی یا جناب عبدالله

یازده ساله است و صف شکن است
پس یتیم حسن خودش حسن است

دست آورده جای شمشیرش
همه ماتند مات تکبیرش


حق شده پیش هو بزرگ شده
این پسر با عمو بزرگ شده

گریه کن ها نظر به راه کنید
حسن کوچه را نگاه کنید

**
از روی تل خدا خدا می‌کرد
عمویش را فقط صدا می‌کرد

چه عمویی؟میان چندسپاه
تشنه ای در میان قربانگاه..

صحنه را تا که دید گفت حسین
دست خود را کشید گفت حسین

حسن کربلا به جان آمد
پابرهنه دوان‌دوان آمد

آمد و دید گریه بی اثر است
یک نفر روی سینه ی پدر است


پاره پاره شدست پیرهنش
میزند با قلاف بر دهنش

بند بند تنش گسسته شده
نیزه ها در تنش شکسته شده

داد زد ای عموی خون جگرم
غم نخور من برای تو سپرم


چشم بر سمت خیمه گاه ندوز
دست ناقابلم که هست هنوز


می‌دهم دست در برابر تو
تا بلا دور باشد از سر تو

دیدی آخر تنم ز عشقت سوخت
تیر، من را به روی جسم تو دوخت

سیدپوریا هاشمی

@marsiyeeh
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن
#شب_پنجم_محرم

عمه محکم گرفته دستش را
داشت اما یتیم‌تر می‌شد
لحظه لحظه عمو در آن گودال
حال و روزش وخیم‌تر می‌شد

باورش هم نمی‌شد او باید
بنشیند فقط نگاه کند
بزند داد... بعدِ هر تیری
"ای خدا کاش اشتباه کند"

کار او نیست بی عمو ماندن
داغ‌ها را الی‌الابد بکشد
تا ببیند چه می‌شود باید
به نوکِ پایِ خویش قد بکشد

ازدحامی میانِ گرد و غبار
از حرامی و سنگ و شمشیر است
نوک سرنیزه‌های بی احساس
با تنی زخم خورده درگیر است

تشنه بود و زِ گونه‌ها خونش
روی لب‌های آتشین می‌ریخت
یک نفر آب می‌خورد پیشش
یک نفر آب بر زمین می‌ریخت

خواست تا خویش را به سینه کشد
تا که شاید رسد به اطفالش
یک نفر نیزه‌ای به کتفش کرد
رفت و او را کشید دنبالش

از همانجا به سنگ اندازان
"داد می‌زد تو رو خدا نزنید"
وای بر من مگر سر آورید
اینقدر تیغ بی هوا نزنید


هرچه گلبرگ بر زمین می‌ریخت
پخش هر گوشه بوی گُل می‌شد
کم‌کم احساس کرد انگاری
دست بی جان عمه شُل می‌شد

دستِ خود را کشید از آنجا
یک نَفَس می‌دوید در گودال
از میانِ حرامیان رد شد
شمر با او رسید در گودال

باز هم پای حرمله وا شد
پیچ می‌خورد حنجری ای داد
پیش چشم حسن عمو می‌دید
بازویش در مقابلش اُفتاد

دو گلو را سه‌شعبه با هم دوخت
نیزه‌ها هم که از دو سو  رفتند
اسبها کارِ خویش را کردند
دو بدن بینِ هم فرو رفتند

چند ساعت میانِ آن گودال
به گمانم قمار می‌کردند
فقط عبدلله است شاهد که
چند ساعت چکار می‌کردند ...

حسن لطفی

@marsiyeeh
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن
#شب_پنجم_محرم

آمد به میدان، لشکر غم را خبر کرد
از خیمه نه، از سن و سالش هم گذر کرد

آه بلندش در دل آهن اثر کرد
کوچک نخوانش، این پسر کار پدر کرد

بغض جمل را بین دشمن شعله ور کرد
با نعره ی ابن الحسن عزم خطر کرد

مانند قاسم دشت را زیر و زبر کرد
سقا شد آنجا که عمویش را نظر کرد

چشم تمام خیمه را ناگاه تر کرد
آمد جلو، خود را بلاگردانِ سر کرد

اینجای مقتل عمه اش را خون جگر کرد
ارثیه ی زهراست...دستش را سپر کرد

مسعود یوسف پور

@marsiyeeh
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن
#شب_پنجم_محرم

چیزی نمانده از بدن او حیا کنید
دست مرا به جای سر او جدا کنید

خواهر تمام دار و ندارش برادر است
تا جان نداده عمه ، عمو را رها کنید

من مثل مجتبی و عمو مثل فاطمه
گودال هم مدینه شده ، کوچه وا کنید

ارزش نداشت آن قَدَر این چند روز عمر
تا که به زور، نیزه در این جسم جا کنید

ای پیرمردهای کوفه ، مبادا که بعد من
بی حرمتی به پیکر او با عصا کنید

باید که این جهاد علی اصغری شود
پس زود ِ زود حرمله را هم صدا کنید

تا عمه را غریب تر از این ندیده ام
جان مرا ازین قفس تن رها کنید

خیلی برای عمه دلم شور می زند
ای وای اگر که حمله به ناموس ما کنید...

محمدحسین رحیمیان

@marsiyeeh
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن
#شب_پنجم_محرم

افتاده بود ، غیرت ِ مردانه ، در سرش
خیلی شبیه شد به پدر ، روز ِ آخرش

دُردی‌کِشانه پر زد و « هَلْ‌مِن‌مَزید »گفت
بالا گـرفـت ، بـاده و مـینـا و سـاغرش

گویی مـغیـره آمـده باشد به خیمـه هـا
گویی دوباره قنفذ و دیوار و مادرش

وقتی کمـان حـرمـله صبـرش سر آمده
پس بی قرار ، آمـده تا سینه و سرش ...

او دید عموش « قَد ضُعِـف َ عَن قِتٰالِه» ی
افتـاده است ، غـرق به خـون در برابرش

او دیده بود « فَـانْـبَـعَـثَ الْـدَّمْ کَـأَنـَّه ُ ...
میٖزٰابُ » آه ، خون زده فـواره پیکرش

«یَابْن َالخَبیثَه تَـقـتُلُ عَـمّیٖ؟» به سینه اش
نـیزه نـزن که وا نـشود ، زخـم ِ کوثرش

« وَاللّه لٰا اُفـٰارِق ُ عـَمّـیٖ » بمـیـرم آه
افتاده ماه ، غرق به خون بین قتلگاه

روح الله قناعتیان

@marsiyeeh
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن
#شب_پنجم_محرم

دست اگر از پوست آویزان شود
خوش تر است از این که بار جان شود
جان اگر در مقتلت قربان شود
مرگ در آغوش تو آسان شود
با تو در این بحر هم رنگم عمو
با گلو و دست می‌جنگم عمو

نیزه ها رفتند بین پهلویت
سنگ جا خوش کرده روی ابرویت
چنگی افتاده به موج گیسویت
دست من قربان دست و بازویت
با خودم آوردم آنچه هست را
پس پذیرا باش از من دست را

مادرت هم دست داده پای یار
من چرا بی بهره باشم یک کنار
تیر ها و تیغ های آبدار
ساقی جسمت شدند ای شهسوار
داری ای شه خانه خانه می‌شوی
چون اناری دانه دانه می‌شوی

ای به قربان قد و بالای تو
کاش در گودال باشم جای تو
میکشم این نیزه را از نای تو
تا ته این قصه هستم پای تو
با تو تا اعماق این غم می‌روم
زیر سُمّ اسب‌ها هم می‌روم

لحظه ای این قوم کور شب پرست
برنمی‌دارند از جان تو دست
استخوان هایت شبیه نی شکست
نیزه ای راه گلو را بسته است
آمدم آغوش وا کن جان من
آمده گودال بابایم حسن

دشمنم با هر که با تو بد کند
کاش دستم از تو دردی رد کند
کار سرو امروز کوته قد کند
کاش تیری حنجرم را سد کند
کیف کن از غیرتم دور از وطن
حرمله زانو زده در نزد من

محمدعلی بقایی

@marsiyeeh
#حضرت_قاسم
#شب_ششم_محرم

تیغ دودم، قاسم
در کربلا ارث از پدر برده جنم قاسم
مثل عمو عباس
حالا شده دل‌گرمی اهل حرم قاسم
شوق شهادت داشت
وقتی که پای مکتبش خورده قسم قاسم
پیروز میدان است
در معرکه وقتی که بردارد علم قاسم
تومار ازرق را
می‌پیچد و راضی نخواهدشد به‌کم قاسم

جانش به‌لب آمد
ابرو گره کرده‌ست یعنی باغضب آمد
آن نوجوانی که
از شاه ملک "لافتی" دارد نسب آمد
با نامه‌ای در دست
در محضر شاه دوعالم با ادب آمد
"هل من مبارز؟" خواند
طوری که حتی کربلا هم در عجب آمد
آهنگ شمشیرش
از بس که موزون است میدان در طرب آمد

آورد طوفان را
با گوشه ی چشمش رصد می کرد میدان را
مثل علی‌اکبر
بر خاک می‌افکند پشت پهلوانان را
شمشیر لازم نیست
وقتی که آورده‌ست با خود تیر مژگان را
دشمن حریف او
وقتی نشد، از سنگ پر کردند دامان را
زیر سم مرکب...
قد می‌کشید و هی صدا می‌زد عموجان را

هم دست‌وپا می‌زد
هم زیر دست‌وپا عمویش را صدا می‌زد
جامانده‌ی کوچه
می‌آمد و در پهلوی او نیزه جا می‌زد
اهل جمل آنجا
او را به قصد انتقام از مجتبی می‌زد
تنها نه قاسم را
شمشیر را بر سینه‌ی آل‌عبا می‌زد
هی سنگ پشت سنگ
می‌آمد و داماد را در کربلا می‌زد

شلر از گروه #یاقوت_سرخ
دفتر شعر و ادب آیینی شهرستان بروجرد

@marsiyeeh
#حضرت_قاسم
#شب_ششم_محرم

دستت افتاده لب افتاده و سر افتاده
عمویت دیده تو را و ز کمر افتاده

همه با چکمهٔ جنگی ز تنت رد شده اند
بس که امروز تنت بین گذر افتاده

پشت لب‌های تو دیگر پسرم سبز شده
روی خشکی لبت خون جگر افتاده

چشم‌های حَسَنی تو نه بسته ست نه باز
هرکسی دیده تورا یاد پدر افتاده

باز انگار علی رفته اُحد برگشته
باز انگار روی فاطمه دَر افتاده

آسمانی شده ای که پُر ماه است عمو
به رویت سُم فرسها چقدر افتاده

مشتری های تو با سنگ خریدند تورا
عسلت ریخته و شیشه دگر افتاده...

سیدپوریا هاشمی

@marsiyeeh
#حضرت_قاسم
#شب_ششم_محرم

شکر خدا که نور ولایت به ما رسید
الطاف خاندان کرامت به ما رسید

وقتی برای خون خدا نوحه خوان شدیم
بالاترین مقام عبادت به ما رسید

اسلام را محرم او زنده کرده است
این نکته هم ز پیر طریقت به ما رسید

روز ازل که موسِم تقسیم رزق بود
از آن میانه، ذکر مصیبت به ما رسید

اشکی چکید و این دل تیره شفا گرفت
تا قطره ای ز زمزم تربت به ما رسید

ذکر لبان ما صف محشر بوَد: حسین
بعد از هزار سال که نوبت به ما رسید

ما نوکران فاطمه ایم و عجب مدار
روزی اگر مقام شفاعت به ما رسید

مَستیم ما ز بادۀ "احلی من العَسل"
اینگونه شد که شهد شهادت به ما رسید

از نالۀ یتیم حسن زیر سمّ اسب
راز وفا و عزّت و غیرت به ما رسید

عباس احمدی

@marsiyeeh
#حضرت_قاسم
#شب_ششم_محرم

بی‌زره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...

دست‌خطی حسنی داشت که ثابت می‌کرد
سیزده سال، به دنبال حسینی شدن است!

جان سرِ دست گرفت و به دل میدان برد
خواست با عشق بگوید که عمو، جانِ من است

ناگهان از همه سو نعره کشیدند که آی...
تیرها! پر بگشایید که او هم حسن است

نه فرات و نه زمین، هیچ کسی درک نکرد
راز این تشنه که آمادهٔ دریا شدن است...

ایوب پرندآور

@marsiyeeh
#حضرت_قاسم
#شب_ششم_محرم

کنار نام عمویت صدا بزن پدرت را
نفس بکش؛ برسان تا مدینه نامه‌برت را

به سوره‌ی مَدَنی دست برد پنجه‌ی کوفی
گرفت آیه به آیه؛ بُرید موی سرت را

نوشت کاتبِ سرنیزه با مرکّب خونت
به روی مصحف من روضه‌های معتبرت را

شبیه شیشه‌ی عطری؛ که سنگ خورده شکسته
خدا کند نبَرد باد، تا حرم خبرت را

چرا کشیده شدی آیه‌ی مُقَطَعه‌ی من؟!
اگر چه لشکرِ قاری ربوده بیشترت را

کشید شیره‌ی جان تو را تبارِ تبردار
و بعد، اسب، لگدمال کرد برگ و برت را

تو مثلِ حمزه‌ای و قاتل از عشیره‌ی هند است
نشست و خورد تمام عصاره‌ی جگرت را

کبوترم!؛ قفست باز شد برو به سلامت
اگر چه سنگ‌پرانان شکسته‌اند پرت را

رضا قاسمی

@marsiyeeh
#حضرت_قاسم
#شب_ششم_محرم

هزار شُکر سَرم زیرِ پرچمِ حسن است
شبِ ششم شده یعنی مُحَرم حسن است

هزار شکر که زهرا خرید ما را باز
که جمعِ ما همه در جنس دَرهَمِ حسن است

بد است پیشِ کریمان که بیش و کم خواهیم
که کار و بارِ دو عالم از عالم حسن است

قسم به گریه کنانش که زود می‌بینیم
قرارِ ما همه صحنِ معظمِ حسن است

چه غم که قفل زیاد است از قضا و قَدَر
کلیدِ رفعِ بلا ذکرِ اعظمِ حسن است

چقدر فاطمه می‌خواهدش کسی را که
کنارِ داغِ حسینش  غمش غمِ حسن است

فقط نه مرحم انبوهِ زخمهای حسین
که اشکِ چشمِ عزادار  مرحم حسن است

همینکه روضه‌ی "لایومک" را حسن فرمود
دمیده‌اند شروعِ عزا دَمِ حسن است

نه اینکه اول ماه صفر نه آخر آن
محرم و صفر ما، مُحَرَمِ حسن است

فقط نه کوچه و دیوار و آتش و سم بود
تمامِ کرببلا مقتلِ غمِ حسن است

حسن لطفی

@marsiyeeh
#حضرت_علی_اصغر
#شب_هفتم_محرم

شب و روزام اینطوری سر نمیشه
بدتر از این میشه بهتر نمیشه
دلمو به گهواره ش خوش نکنین
اینا واسم علی اصغر نمیشه

حرمله وصله جونمو گرفت
عصای قدّ کمونمو گرفت
مگه من چند تا دیگه پسر دارم
حرمله یکی یدونه مو گرفت

اشک ابر تو مگه یادم میره
قتل صبر تو مگه یادم میره
کفن و دفن تو اگه یادم بره
نبش قبر تو مگه یادم میره

نیزه میخواد بی نقابت ببره
بهره از بوی گلابت ببره
وقتی نیزه دار،داره تابت میده
لالایی میگم که خوابت ببره

سندی بودی که رو شدی علی
هق هق بغض گلو شدی علی
آرزوم بود ببینم بزرگ شدی
حالا هم قدّ عمو شدی علی

شعر از گروه یا مظلوم

@marsiyeeh
#حضرت_علی_اصغر
#شب_هفتم_محرم

قراره زندگی هامون
همش دور و برت باشه
تموم زندگیم روضه س
تا حرف اصغرت باشه

صدا پیچیده تو خیمه
صدای اصغره انگار
رباب از غصه دلخونه
بازم اصغر شده بیدار

ببخش ای کودکم ، مادر
نداره قطره ی شیری
تو که حال منو دیدی
چرا آروم نمی گیری

بابات تنها توو مِیدونه
دلش پر غصه و درده
صدات و بشنوه ایکاش
صداش کن بلکه برگرده

اجابت شد دعام ، بابات
نشد گریَه ت فراموشِش
میخاد آبِت بده ، مادر!
بخواب آروم توو آغوشِش

چه سخته ، روضه سنگینه
حسین با کودکش اومد
برای قطره ی آبی
حسین به دشمنش رو زد

چی شد اصغر شده خاموش
چرا توو دشت غوغا شد
گلوش خشکیده بود اما
با تیر حرمله وا شد

حسین و اضطرار ای وای
چرا حیرونه توو این دشت
اومد سمت حرم اما
چرا هی اومد و برگشت

محسن ناصحی

@marsiyeeh
#حضرت_علی_اصغر
#شب_هفتم_محرم

رفت و سرش را روی نی دیدم؛ دلم سوخت
از کربلا تا شام رنجیدم؛ دلم سوخت

چشمم چهل منزل به سمتِ نیزه بود و
از اضطراب و ترس لرزیدم؛ دلم سوخت

ترسیدم از اینکه بیفتد با نسیمی
پشت سرش چون ابر باریدم؛ دلم سوخت

تیرِ سه پر را حرمله(لع) می شُست با آب
چشمان خود را زود دزدیدم؛ دلم سوخت

داغش تمام عمر از یادم نمیرفت
گاهی اگر یک لحظه خندیدم؛ دلم سوخت

شاید سه ماهش بود خندید اولین بار
در خاطراتم هر چه چرخیدم؛ دلم سوخت


دیدم که خوردم آب و شد سیراب از شیر
کابوس دیدم هر چه خوابیدم؛ دلم سوخت

در کارهای خانه خیلی گریه کردم
قنداقه را رویِ عبا چیدم؛ دلم سوخت

آهسته خواندم زیر لب لالا لالا لا
تا شیرخواره هر کجا دیدم دلم سوخت!

مرضیه عاطفی

@marsiyeeh
2025/07/04 15:16:50
Back to Top
HTML Embed Code: