#حضرت_عباس
#شب_تاسوعا
تا نور قمر هست به سر، سایه سری هست
هر جا که علم رفته به بالا، خبری هست
هر جا که خط و خال و قد و قامت و ابروست
دنبال سرش چشم و نگاه و نظری هست
وقتی که تو را پور اباالغوث نوشتند
یعنی که برای دل زهرا ثمری هست
گفتند تو را کاشف کرب دل ارباب
با بودن تو از غم و غصه اثری هست؟
تا پشت و پناهش تویی قامت نکند خم
تا هست علمدار کنارش، کمری هست
یک لحظه کنار تو دل خیمه نلرزید
عباس اگر هست، یقینا سپری هست
حسین ایزدی
@marsiyeeh
#شب_تاسوعا
تا نور قمر هست به سر، سایه سری هست
هر جا که علم رفته به بالا، خبری هست
هر جا که خط و خال و قد و قامت و ابروست
دنبال سرش چشم و نگاه و نظری هست
وقتی که تو را پور اباالغوث نوشتند
یعنی که برای دل زهرا ثمری هست
گفتند تو را کاشف کرب دل ارباب
با بودن تو از غم و غصه اثری هست؟
تا پشت و پناهش تویی قامت نکند خم
تا هست علمدار کنارش، کمری هست
یک لحظه کنار تو دل خیمه نلرزید
عباس اگر هست، یقینا سپری هست
حسین ایزدی
@marsiyeeh
#حضرت_عباس
#شب_تاسوعا
دستی افتاد ز تن، دست دگر یاری کن
گرچه بی تاب شدی خوب علمداری کن
مشک! نومید مشو، تا به حرم راهی نیست
تو در این معرکه ی درد مرا یاری کن
تیر! در چشم برو، لیک سوی مشک میا
به هوای سر زلفش تو هواداری کن
تیر بر مشک نه، بر این جگر تشنه نشست
عشق! ساکت منشین با دل من زاری کن
چشم! دیدی علم و مشک به خاک افتادند
قطره ی اشک تو در غربت من جاری کن
بانوی تشنه لبان! دست روی سینه مَنِه
لااقل بهر من سوخته دل کاری کن
آب را تا به در خیمۀ اصغر برسان
بعد آن بر من بی دست عزاداری کن
سیدمحمد جوادی
@marsiyeeh
#شب_تاسوعا
دستی افتاد ز تن، دست دگر یاری کن
گرچه بی تاب شدی خوب علمداری کن
مشک! نومید مشو، تا به حرم راهی نیست
تو در این معرکه ی درد مرا یاری کن
تیر! در چشم برو، لیک سوی مشک میا
به هوای سر زلفش تو هواداری کن
تیر بر مشک نه، بر این جگر تشنه نشست
عشق! ساکت منشین با دل من زاری کن
چشم! دیدی علم و مشک به خاک افتادند
قطره ی اشک تو در غربت من جاری کن
بانوی تشنه لبان! دست روی سینه مَنِه
لااقل بهر من سوخته دل کاری کن
آب را تا به در خیمۀ اصغر برسان
بعد آن بر من بی دست عزاداری کن
سیدمحمد جوادی
@marsiyeeh
#حضرت_عباس
#شب_تاسوعا
دلی به وسعت پهنای عرش بالا داشت
لبی به وسعت مهریه های زهرا داشت
کنار علقمه در سجده گاه چشمانش
نداشت هیچ کسی را فقط خدا را داشت
اگر چه قطره آبی میان مشک نبود
ولی کرانهی چشمش هزار دریا داشت
هدر نرفت ز پرتاب چله ها، تیری
امیر علقمه از بس که قدّ و بالا داشت
همین که در وسط گیر و دار، گیر افتاد
عمودی آمد و فرقش شکست تا جا داشت
درست وقت نزولش؛ همه نگاه شدند
رشید بود و زمین خوردنش تماشا داشت
حسین بود و علی اصغر شهید شده
کنار علقمه اما هنوز سقا، داشت...
علی اکبر لطیفیان
@marsiyeeh
#شب_تاسوعا
دلی به وسعت پهنای عرش بالا داشت
لبی به وسعت مهریه های زهرا داشت
کنار علقمه در سجده گاه چشمانش
نداشت هیچ کسی را فقط خدا را داشت
اگر چه قطره آبی میان مشک نبود
ولی کرانهی چشمش هزار دریا داشت
هدر نرفت ز پرتاب چله ها، تیری
امیر علقمه از بس که قدّ و بالا داشت
همین که در وسط گیر و دار، گیر افتاد
عمودی آمد و فرقش شکست تا جا داشت
درست وقت نزولش؛ همه نگاه شدند
رشید بود و زمین خوردنش تماشا داشت
حسین بود و علی اصغر شهید شده
کنار علقمه اما هنوز سقا، داشت...
علی اکبر لطیفیان
@marsiyeeh
#حضرت_عباس
#شب_تاسوعا
دستی افتاد ز تن، دست دگر یاری کن
گرچه بی تاب شدی خوب علمداری کن
مشک! نومید مشو، تا به حرم راهی نیست
تو در این معرکه ی درد مرا یاری کن
تیر! در چشم برو، لیک سوی مشک میا
به هوای سر زلفش تو هواداری کن
تیر بر مشک نه، بر این جگر تشنه نشست
عشق! ساکت منشین با دل من زاری کن
چشم! دیدی علم و مشک به خاک افتادند
قطره ی اشک تو در غربت من جاری کن
بانوی تشنه لبان! دست روی سینه مَنِه
لااقل بهر من سوخته دل کاری کن
آب را تا به در خیمۀ اصغر برسان
بعد آن بر من بی دست عزاداری کن
سیدمحمد جوادی
@marsiyeeh
#شب_تاسوعا
دستی افتاد ز تن، دست دگر یاری کن
گرچه بی تاب شدی خوب علمداری کن
مشک! نومید مشو، تا به حرم راهی نیست
تو در این معرکه ی درد مرا یاری کن
تیر! در چشم برو، لیک سوی مشک میا
به هوای سر زلفش تو هواداری کن
تیر بر مشک نه، بر این جگر تشنه نشست
عشق! ساکت منشین با دل من زاری کن
چشم! دیدی علم و مشک به خاک افتادند
قطره ی اشک تو در غربت من جاری کن
بانوی تشنه لبان! دست روی سینه مَنِه
لااقل بهر من سوخته دل کاری کن
آب را تا به در خیمۀ اصغر برسان
بعد آن بر من بی دست عزاداری کن
سیدمحمد جوادی
@marsiyeeh
#حضرت_عباس
#شب_تاسوعا
بیا که محفل ما بی تو آسمانی نیست
اگر نظر نکنی اشک دیدگانی نیست
تو پیر گریهء مایی مرا دعائی کن
که بی دعای تو خیری در این جوانی نیست
بهار بودن من دیده های نمناک است
به روضه ها که ببارم دگر خزانی نیست
چقدر دوری از تو ز گریه دورم کرد
برای وسعت این رزق جُز تو بانی نیست
شباهت من و تو این لباس مِشکی شد
وگرنه بهر رسیدن به تو توانی نیست
گذشت هم رمضان و گذشت هم عرفه
هنوز غرق گناهم غمم نهانی نیست
به دستهای عمویت بگیر دست مرا
که بهتر از تو مرا چاره و اَمانی نیست
بیا به روضهء دستِ قَلم سراسیمه
بیا و روضه بخوان جز تو روضه خوانی نیست
بیا بگو که علمدار بر زمین اُفتاد
ز چشم پاره بگو قدرت بیانی نیست
بگو چه شد که ز پهلو سرش به نیزه نشست
که بعد از آن به تن اهل خیمه جانی نیست
مگر چه بوده عمودی که بر سرش آمد
که بهر ساقیِ طفلان لب و دهانی نیست
ز علقمه که می آمد حسین شَک کردند
صدا زدند که بابای ما کمانے نیست
مجتبی صمدی شهاب
@marsiyeeh
#شب_تاسوعا
بیا که محفل ما بی تو آسمانی نیست
اگر نظر نکنی اشک دیدگانی نیست
تو پیر گریهء مایی مرا دعائی کن
که بی دعای تو خیری در این جوانی نیست
بهار بودن من دیده های نمناک است
به روضه ها که ببارم دگر خزانی نیست
چقدر دوری از تو ز گریه دورم کرد
برای وسعت این رزق جُز تو بانی نیست
شباهت من و تو این لباس مِشکی شد
وگرنه بهر رسیدن به تو توانی نیست
گذشت هم رمضان و گذشت هم عرفه
هنوز غرق گناهم غمم نهانی نیست
به دستهای عمویت بگیر دست مرا
که بهتر از تو مرا چاره و اَمانی نیست
بیا به روضهء دستِ قَلم سراسیمه
بیا و روضه بخوان جز تو روضه خوانی نیست
بیا بگو که علمدار بر زمین اُفتاد
ز چشم پاره بگو قدرت بیانی نیست
بگو چه شد که ز پهلو سرش به نیزه نشست
که بعد از آن به تن اهل خیمه جانی نیست
مگر چه بوده عمودی که بر سرش آمد
که بهر ساقیِ طفلان لب و دهانی نیست
ز علقمه که می آمد حسین شَک کردند
صدا زدند که بابای ما کمانے نیست
مجتبی صمدی شهاب
@marsiyeeh
#حضرت_عباس
#شب_تاسوعا
شرمنده ام نشد که بمانم کنارِ تو
تسکین شوم برایِ دلِ بی قرارِ تو
اشکِ رقیه دیدم و گفتم که میشوم
مرهم به زخم های دلِ غُصِّه دارِ تو
رفتم فُرات را به حضورت بیاورم
تیری به مَشک خورد و شدم شرمسارِ تو
این نیزه ها نذاشت که با خود بیاورم
آبی برایِ کودکِ چَشم انتظارِ تو
تا پایِ دشمنان نرود سمتِ خیمه ها
دست و سر و تمامِ تَنم شد حصارِ تو
با ذکر یا أخا تو به بالینم آمدی
با این حساب من شده ام از تبارِ تو
محسن زعفرانیه
@marsiyeeh
#شب_تاسوعا
شرمنده ام نشد که بمانم کنارِ تو
تسکین شوم برایِ دلِ بی قرارِ تو
اشکِ رقیه دیدم و گفتم که میشوم
مرهم به زخم های دلِ غُصِّه دارِ تو
رفتم فُرات را به حضورت بیاورم
تیری به مَشک خورد و شدم شرمسارِ تو
این نیزه ها نذاشت که با خود بیاورم
آبی برایِ کودکِ چَشم انتظارِ تو
تا پایِ دشمنان نرود سمتِ خیمه ها
دست و سر و تمامِ تَنم شد حصارِ تو
با ذکر یا أخا تو به بالینم آمدی
با این حساب من شده ام از تبارِ تو
محسن زعفرانیه
@marsiyeeh
#حضرت_عباس
#شب_تاسوعا
کارِ ما شد از جفایِ خارها پیچیده تر
در دلم شد حسرتِ دیدارها پیچیده تر
بعدِ تو طوفان به سمتِ خیمه ها خواهد رسید
می شود حالِ همه گلزارها پیچیده تر
کوچکت کردند بدرها شمشیر و تیغ و نیزه ها
پس گره خورده به کلِّ کارها پیچیده تر
رفتی و اصلأ نگفتی باخودت..وضعِ حسین
می شود بی یار وبی سردارها پیچیده تر
نوکری کردی..نصیبت شد برادر گفتنم
مادرم آمد..شد این اسرارها پیچیده تر
بعدِ از این سبِّ علی و فاطمه خواهند کرد
بعد از این قطعاً شود انکارها پیچیده تر
می کند با دستِ خود رَختِ اسارت را به تن
سهمِ خواهر می شود آزارها پیچیده تر
بر سرِ نیزه من وتو شاهدِ غم می شویم
کارِ زینب بر سرِ بازارها پیچیده تر
الامان از چشمِ نامحرم..امان از بیکسی
دردِ ناموس ست در انظارها پیچیده تر
ای علمدارِ رشیدم باز یک قولی بده
تا شوی بر نی چنان قهّارها پیچیده تر
چشمِ خود را لحظه ای هم بر رخِ زینب نبود
باز هم اعجاز کن چون یارها پیچیده تر
رویِ نی یا که سلامت،حفظِ زینب با شماست
هست کار ِ حیدرِ کرّار ها پیچیده تر
محسن راحت حق
@marsiyeeh
#شب_تاسوعا
کارِ ما شد از جفایِ خارها پیچیده تر
در دلم شد حسرتِ دیدارها پیچیده تر
بعدِ تو طوفان به سمتِ خیمه ها خواهد رسید
می شود حالِ همه گلزارها پیچیده تر
کوچکت کردند بدرها شمشیر و تیغ و نیزه ها
پس گره خورده به کلِّ کارها پیچیده تر
رفتی و اصلأ نگفتی باخودت..وضعِ حسین
می شود بی یار وبی سردارها پیچیده تر
نوکری کردی..نصیبت شد برادر گفتنم
مادرم آمد..شد این اسرارها پیچیده تر
بعدِ از این سبِّ علی و فاطمه خواهند کرد
بعد از این قطعاً شود انکارها پیچیده تر
می کند با دستِ خود رَختِ اسارت را به تن
سهمِ خواهر می شود آزارها پیچیده تر
بر سرِ نیزه من وتو شاهدِ غم می شویم
کارِ زینب بر سرِ بازارها پیچیده تر
الامان از چشمِ نامحرم..امان از بیکسی
دردِ ناموس ست در انظارها پیچیده تر
ای علمدارِ رشیدم باز یک قولی بده
تا شوی بر نی چنان قهّارها پیچیده تر
چشمِ خود را لحظه ای هم بر رخِ زینب نبود
باز هم اعجاز کن چون یارها پیچیده تر
رویِ نی یا که سلامت،حفظِ زینب با شماست
هست کار ِ حیدرِ کرّار ها پیچیده تر
محسن راحت حق
@marsiyeeh
#امام_حسین
#عاشورا
جانا چرا تو جای خدا پا گذاشتی
ای سر بریده سر به سر ما گذاشتی
دیروز نیل را به عصایت شکافتی
امروز نام خویش مسیحا گذاشتی
لبخند بر مسیح زدی یعنی این منم
در خاک پای خود دم عیسی گذاشتی
ترسم سری ز خانه ی ترسا درآورم
ای دوست از چه پا به کلیسا گذاشتی
عالم ز خال گونه ی تو میخورد نمک
ای نخل! روی لب ز چه خرما گذاشتی
با آب و آفتاب نگردد دوباره پاک
ننگی که تو به دامن دریا گذاشتی
چشمان خود ز دار جهان بسته ایی و بعد
ما را حرم برای تماشا گذاشتی
کردی اگر چه جمع بساط مرا ولی
قلب غریب را به حرم جا گذاشتی
محسن قاسمی
@marsiyeeh
#عاشورا
جانا چرا تو جای خدا پا گذاشتی
ای سر بریده سر به سر ما گذاشتی
دیروز نیل را به عصایت شکافتی
امروز نام خویش مسیحا گذاشتی
لبخند بر مسیح زدی یعنی این منم
در خاک پای خود دم عیسی گذاشتی
ترسم سری ز خانه ی ترسا درآورم
ای دوست از چه پا به کلیسا گذاشتی
عالم ز خال گونه ی تو میخورد نمک
ای نخل! روی لب ز چه خرما گذاشتی
با آب و آفتاب نگردد دوباره پاک
ننگی که تو به دامن دریا گذاشتی
چشمان خود ز دار جهان بسته ایی و بعد
ما را حرم برای تماشا گذاشتی
کردی اگر چه جمع بساط مرا ولی
قلب غریب را به حرم جا گذاشتی
محسن قاسمی
@marsiyeeh
#امام_حسین
#عاشورا
نگران بودم از این لحظه و آمد به سرم
زینب و روز وداع تو!؟ امان از دل من
این همه رنج و بلا دیدم و چشمم به تو بود
تازه با رفتنت آغاز شده مشکل من
شوق دیدار، تو را میکِشد اینسان، اما
ای همه هستی زینب! کمی آهسته برو
تو قرار است به میدان بروی ... آه ! ولی
جان من آمده بر لب، کمی آهسته برو
خواستی پیرهن کهنه چرا یوسف من؟
گرگهای سر راه تو چه دینی دارند؟
این جماعت سرشان گرم کدام اسلام است؟
که از آیینۀ پیغمبرشان بیزارند
تو که از روز تولد شدی آرامِ دلم
نرو اینگونه شتابان و نکن حیرانم
بوسهای زیر گلویت زدهام اما باز
بروی، میروم از حال، خودم میدانم
با تو آمد دم میدان دل آوارهی من
پر زد انگار در این فاصله روح از بدم
من که بی عطرت از اول نکشیدم نفسی
میشود از تو مگر جان و دلم! دل بِکَنم؟
روی تل بودم و دیدم که چه تنها شدهای
نیزه دیدم که به دستان غریبت مانده
همه رفتند، همه ... قاسم و عباس و علی
نه برای تو زهیرت، نه حبیبت مانده
سنگ در دست همه آمدهاند استقبال
مومنانی که به تو نامه نوشتند حسین!
در پی کوثر و جنات، ... پیِ ریختنِ
خون آقای جوانان بهشتند حسین!
دیدم از نور خدا گفتی و آغوش نبی
ولی آواز تو را هلهله ها نشنیدند
سنگدلها به خیام تو نظر میکردند
سنگها صورت زیبای تو را بوسیدند
زینت دوش نبی را به چه حالی دیدم
خون پیشانی بر صورت او جاری بود
غیر از این صحنه اگر هیچ نمیدید دگر
کار زینب همهی عمر عزاداری بود
تو رجز خواندی و دیدم همگی لرزیدند
یا علی گفتی و دیدم که چه غوغایی شد
کاش عباس و علی اکبرت اینجا بودند
صحنۀ رزم تو لب تشنه! تماشایی شد
هر چه از خیبر و از بدر شنیدم، دیدم
هر کس از خوردن یک تیغ تو بر خاک افتاد
با خدا، عالم و آدم به تماشا بودند
ناگهان نالهای از عرش در افلاک افتاد
مادرت فاطمه بود آه کشید از ته دل
تا تو را دید چنین از سر زین افتادی
من ندیدم که چه شد کارِ تن و آن همه تیر
چشم بستم به خدا! تا به زمین افتادی
ناگهان معرکهی دور و برت ساکت شد
کاش دست از سرت ای دلبر من بردارند
چیست در دست سیاهی؟ نکند ...! یازهرا !
یعنی این مردم بیرحم چه در سر دارند؟
آن سیاهی به تو نزدیک شد و زانو زد
چشمهای من از این صحنه سیاهی رفتند
قاسم صرافان
@marsiyeeh
#عاشورا
نگران بودم از این لحظه و آمد به سرم
زینب و روز وداع تو!؟ امان از دل من
این همه رنج و بلا دیدم و چشمم به تو بود
تازه با رفتنت آغاز شده مشکل من
شوق دیدار، تو را میکِشد اینسان، اما
ای همه هستی زینب! کمی آهسته برو
تو قرار است به میدان بروی ... آه ! ولی
جان من آمده بر لب، کمی آهسته برو
خواستی پیرهن کهنه چرا یوسف من؟
گرگهای سر راه تو چه دینی دارند؟
این جماعت سرشان گرم کدام اسلام است؟
که از آیینۀ پیغمبرشان بیزارند
تو که از روز تولد شدی آرامِ دلم
نرو اینگونه شتابان و نکن حیرانم
بوسهای زیر گلویت زدهام اما باز
بروی، میروم از حال، خودم میدانم
با تو آمد دم میدان دل آوارهی من
پر زد انگار در این فاصله روح از بدم
من که بی عطرت از اول نکشیدم نفسی
میشود از تو مگر جان و دلم! دل بِکَنم؟
روی تل بودم و دیدم که چه تنها شدهای
نیزه دیدم که به دستان غریبت مانده
همه رفتند، همه ... قاسم و عباس و علی
نه برای تو زهیرت، نه حبیبت مانده
سنگ در دست همه آمدهاند استقبال
مومنانی که به تو نامه نوشتند حسین!
در پی کوثر و جنات، ... پیِ ریختنِ
خون آقای جوانان بهشتند حسین!
دیدم از نور خدا گفتی و آغوش نبی
ولی آواز تو را هلهله ها نشنیدند
سنگدلها به خیام تو نظر میکردند
سنگها صورت زیبای تو را بوسیدند
زینت دوش نبی را به چه حالی دیدم
خون پیشانی بر صورت او جاری بود
غیر از این صحنه اگر هیچ نمیدید دگر
کار زینب همهی عمر عزاداری بود
تو رجز خواندی و دیدم همگی لرزیدند
یا علی گفتی و دیدم که چه غوغایی شد
کاش عباس و علی اکبرت اینجا بودند
صحنۀ رزم تو لب تشنه! تماشایی شد
هر چه از خیبر و از بدر شنیدم، دیدم
هر کس از خوردن یک تیغ تو بر خاک افتاد
با خدا، عالم و آدم به تماشا بودند
ناگهان نالهای از عرش در افلاک افتاد
مادرت فاطمه بود آه کشید از ته دل
تا تو را دید چنین از سر زین افتادی
من ندیدم که چه شد کارِ تن و آن همه تیر
چشم بستم به خدا! تا به زمین افتادی
ناگهان معرکهی دور و برت ساکت شد
کاش دست از سرت ای دلبر من بردارند
چیست در دست سیاهی؟ نکند ...! یازهرا !
یعنی این مردم بیرحم چه در سر دارند؟
آن سیاهی به تو نزدیک شد و زانو زد
چشمهای من از این صحنه سیاهی رفتند
قاسم صرافان
@marsiyeeh
#امام_حسین
#عاشورا
دل که عاشق بشود واله و سر گردان است
چشم هم در پِیِ این عشق فقط گریان است
راه تسکین فراق و غم و محنت اشک است
دل که خشکید فقط چارهء آن باران است
حلقهء روضهء ارباب بُوَد عرش خدا
هر چه فیض است در این دایرهء امکان است
شاه و رعیت درِ این خانه همه مُحترمند
نوکر این حرم عشق خودش سلطان است
این سخن را سرِ بازار محبّت بزنید
هر کَسی شد سگِ دربار حسین انسان است
کربلا یک کلمه هست ولی در معنا
شرح آن باطن آیات همه قرآن است
شرح بی تابی زینب شب عاشورا چیست
که از این مصرعِ غم بر لب عالم جان است
باید امشب به سر و سینه زنان دَم بدهیم
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
ولی افسوس قرار است ببیند زینب
صبح فردا بدنش زیر سُمِ اسبان است
بدنش هیچ چه سازد که ببیند به درخت
سر بُبریدهء یار است که آویزان است
لطمه اینجاست روا، هر که غروب فردا
موی زینب بِکِشد پست تر از حیوان است
مجتبی صمدی شهاب
@marsiyeeh
#عاشورا
دل که عاشق بشود واله و سر گردان است
چشم هم در پِیِ این عشق فقط گریان است
راه تسکین فراق و غم و محنت اشک است
دل که خشکید فقط چارهء آن باران است
حلقهء روضهء ارباب بُوَد عرش خدا
هر چه فیض است در این دایرهء امکان است
شاه و رعیت درِ این خانه همه مُحترمند
نوکر این حرم عشق خودش سلطان است
این سخن را سرِ بازار محبّت بزنید
هر کَسی شد سگِ دربار حسین انسان است
کربلا یک کلمه هست ولی در معنا
شرح آن باطن آیات همه قرآن است
شرح بی تابی زینب شب عاشورا چیست
که از این مصرعِ غم بر لب عالم جان است
باید امشب به سر و سینه زنان دَم بدهیم
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
ولی افسوس قرار است ببیند زینب
صبح فردا بدنش زیر سُمِ اسبان است
بدنش هیچ چه سازد که ببیند به درخت
سر بُبریدهء یار است که آویزان است
لطمه اینجاست روا، هر که غروب فردا
موی زینب بِکِشد پست تر از حیوان است
مجتبی صمدی شهاب
@marsiyeeh
#امام_حسین
#عاشورا
عاشق شدن غریبیِ ایّام بودن است
حیرانی و بدون سرانجام بودن است
مقصود کعبه کرب و بلا رفتن است و بس
این حجّ واقعی و در اِحرام بودن است
بوسه اگر که لب ، نزند بر ضریح یار
معنی دور بودن و ناکام بودن است
پُخته شدن ز سوز جگر میشود نصیب
چشم بدون اشک همان خام بودن است
*خاموش شد چراغ ، نرو که مسیر حق
با یار خویش ماندن و همگام بودن است
دنیا طلب اگر که شدی *اِبن حُرِ شوی
کاین مرزِ خاص بودنت از عام بودن است
اینجا برای دیده شدن نوکری نکن
جلوه گری به وادی گمنام بودن است
در این مسیر چون حُججی ها قدم بنه
که راه وصل غرق در آلام بودن است
واقف مگر نبود به احکام ذبح ، شمر
این ادّعایِ خادم اسلام بودن است!؟
از پشت سر برید و به او آب هم نداد
این روضه داغ سینه ، در اِبهام بودن است
با قتل صبر و زجر کُشی شد جدا سرش
این شرح مرغ بِسملِ در دام بودن است
* اشاره به خاموش کردن چراغ به فرمان امام در شب عاشورا
* عبیدالله ابن حرّ جعفی که دعوت امام را نپذیرفت
مجتبی صمدی شهاب
@marsiyeeh
#عاشورا
عاشق شدن غریبیِ ایّام بودن است
حیرانی و بدون سرانجام بودن است
مقصود کعبه کرب و بلا رفتن است و بس
این حجّ واقعی و در اِحرام بودن است
بوسه اگر که لب ، نزند بر ضریح یار
معنی دور بودن و ناکام بودن است
پُخته شدن ز سوز جگر میشود نصیب
چشم بدون اشک همان خام بودن است
*خاموش شد چراغ ، نرو که مسیر حق
با یار خویش ماندن و همگام بودن است
دنیا طلب اگر که شدی *اِبن حُرِ شوی
کاین مرزِ خاص بودنت از عام بودن است
اینجا برای دیده شدن نوکری نکن
جلوه گری به وادی گمنام بودن است
در این مسیر چون حُججی ها قدم بنه
که راه وصل غرق در آلام بودن است
واقف مگر نبود به احکام ذبح ، شمر
این ادّعایِ خادم اسلام بودن است!؟
از پشت سر برید و به او آب هم نداد
این روضه داغ سینه ، در اِبهام بودن است
با قتل صبر و زجر کُشی شد جدا سرش
این شرح مرغ بِسملِ در دام بودن است
* اشاره به خاموش کردن چراغ به فرمان امام در شب عاشورا
* عبیدالله ابن حرّ جعفی که دعوت امام را نپذیرفت
مجتبی صمدی شهاب
@marsiyeeh
#امام_حسین
#عاشورا
شمعم که با نگاهِ تو آتش گرفتهام
امشب کنارِ آهِ تو آتش گرفتهام
پیرت شدم نگاه به این پیرزن بکن
امشب بیا و خواهرِ خود را کفن بکن
امشب غنیمت است برایم چه میکُنی
آقا شکسته است صدایم چه میکُنی
امشب نشستهای ولی از من جُدا چرا
ای جانِ خیمه پشتسرِ خیمهها چرا
امشب به پشتِ خیمه چرا خار میکَنی
این خاک را برایِ که اینبار میکَنی
با این قلاف قبرِ که را میکُنی درست
این قبر کوچک است چرا میکُنی درست
یک پلک هم به هم نَزَنم تا نرفتهای
گیسویِ خویش را نَکَنم تا نرفتهای
گفتند عمه دخترکان: نامه آمده است
عمه عمو کجاست اماننامه آمده است
از پیشِ پاسبان حرم آمدم حسین
از سمتِ مهربانِ حرم آمدم حسین
گفتم به خیمه موقعِ هنگامه نیست نیست
بس کُن رباب حرفِ اماننامه نیست نیست
یگ گوشه رفته تا نخِ قنداقه وا کُنَد
پیراهنی که تازه خریده است تا کُنَد
هِی دستهایِ کوچکِ مهتاب را نَبوس
بس کن رباب بچهی در خواب را نَبوس
از مَشک ، تازه خورده کمی آب میپَرَد
آرام بو کُنَش گُلَت از خواب میپَرَد
امشب دلم برایِ حرم شور میزند
اصلاً دلم برای خودم شور میزند
مادر که رفت بعدِ پدر هم حسن نماند
از پنج تا کفن بهخدا یک کفن نماند
امشب نشستهام که خودم را کفن کنم
فکری برایِ آنهمه دستِ بزن کنم
امشب که فکر میکنم از حال میروم
فردا چقدر بر سرِ گودال میروم
امشب زِ درد بر جگرم دست میزنم
فردا چقدر بر کمرم دست میزنم
امشب زِ خاک خار اگر جمع میکنیم
فردا میانِ تیغ ، پسر جمع میکنیم
امشب غبار از سرِ گیسوت میکِشم
فردا غروب نیزه زِ پهلوت میکِشم
امشب کنارِ مادر خود میخورم زمین
فردا غروب با سرِ خود میخورم زمین
حسن لطفی
@marsiyeeh
#عاشورا
شمعم که با نگاهِ تو آتش گرفتهام
امشب کنارِ آهِ تو آتش گرفتهام
پیرت شدم نگاه به این پیرزن بکن
امشب بیا و خواهرِ خود را کفن بکن
امشب غنیمت است برایم چه میکُنی
آقا شکسته است صدایم چه میکُنی
امشب نشستهای ولی از من جُدا چرا
ای جانِ خیمه پشتسرِ خیمهها چرا
امشب به پشتِ خیمه چرا خار میکَنی
این خاک را برایِ که اینبار میکَنی
با این قلاف قبرِ که را میکُنی درست
این قبر کوچک است چرا میکُنی درست
یک پلک هم به هم نَزَنم تا نرفتهای
گیسویِ خویش را نَکَنم تا نرفتهای
گفتند عمه دخترکان: نامه آمده است
عمه عمو کجاست اماننامه آمده است
از پیشِ پاسبان حرم آمدم حسین
از سمتِ مهربانِ حرم آمدم حسین
گفتم به خیمه موقعِ هنگامه نیست نیست
بس کُن رباب حرفِ اماننامه نیست نیست
یگ گوشه رفته تا نخِ قنداقه وا کُنَد
پیراهنی که تازه خریده است تا کُنَد
هِی دستهایِ کوچکِ مهتاب را نَبوس
بس کن رباب بچهی در خواب را نَبوس
از مَشک ، تازه خورده کمی آب میپَرَد
آرام بو کُنَش گُلَت از خواب میپَرَد
امشب دلم برایِ حرم شور میزند
اصلاً دلم برای خودم شور میزند
مادر که رفت بعدِ پدر هم حسن نماند
از پنج تا کفن بهخدا یک کفن نماند
امشب نشستهام که خودم را کفن کنم
فکری برایِ آنهمه دستِ بزن کنم
امشب که فکر میکنم از حال میروم
فردا چقدر بر سرِ گودال میروم
امشب زِ درد بر جگرم دست میزنم
فردا چقدر بر کمرم دست میزنم
امشب زِ خاک خار اگر جمع میکنیم
فردا میانِ تیغ ، پسر جمع میکنیم
امشب غبار از سرِ گیسوت میکِشم
فردا غروب نیزه زِ پهلوت میکِشم
امشب کنارِ مادر خود میخورم زمین
فردا غروب با سرِ خود میخورم زمین
حسن لطفی
@marsiyeeh
#امام_حسین
#عاشورا
عشق، سر در قدمِ ماست اگر بگذارند
عاشقان را سر سوداست اگر بگذارند
ما و این کشتی طوفانزده در موج بلا
ساحل ما دل دریاست اگر بگذارند
دشت از هُرم عطش سوخته و هالۀ غم
سایهبانِ گل زهراست اگر بگذارند
آب بر آتش لبهای عطشناک زدن
آخرین نیّت سقاست اگر بگذارند
دوش در گلشن ما بلبل شیدا میگفت:
باغ گل، وقف تماشاست اگر بگذارند
هرچه گل بود، ز تاراج خزان پرپر شد
وقت دلجویی گلهاست اگر بگذارند
طفل ششماهۀ من زینت آغوشم شد
جای این غنچه همینجاست اگر بگذارند
این به خون خفته، که عالم ز غمش مجنون است
تشنۀ بوسۀ لیلاست اگر بگذارند
چهرهاش آینۀ حُسن رسولالله است
آری این آینه زیباست اگر بگذارند
این گل سرخ که از گلبُن توحید شکفت
آبروی چمن ماست اگر بگذارند
در عقیق لب من موج زند دریایی
که شفابخش مسیحاست اگر بگذارند
یوسف مصر وجودم من و، این پیراهن
جامۀ روز مباداست اگر بگذارند...
محمدجواد غفورزاده
@marsiyeeh
#عاشورا
عشق، سر در قدمِ ماست اگر بگذارند
عاشقان را سر سوداست اگر بگذارند
ما و این کشتی طوفانزده در موج بلا
ساحل ما دل دریاست اگر بگذارند
دشت از هُرم عطش سوخته و هالۀ غم
سایهبانِ گل زهراست اگر بگذارند
آب بر آتش لبهای عطشناک زدن
آخرین نیّت سقاست اگر بگذارند
دوش در گلشن ما بلبل شیدا میگفت:
باغ گل، وقف تماشاست اگر بگذارند
هرچه گل بود، ز تاراج خزان پرپر شد
وقت دلجویی گلهاست اگر بگذارند
طفل ششماهۀ من زینت آغوشم شد
جای این غنچه همینجاست اگر بگذارند
این به خون خفته، که عالم ز غمش مجنون است
تشنۀ بوسۀ لیلاست اگر بگذارند
چهرهاش آینۀ حُسن رسولالله است
آری این آینه زیباست اگر بگذارند
این گل سرخ که از گلبُن توحید شکفت
آبروی چمن ماست اگر بگذارند
در عقیق لب من موج زند دریایی
که شفابخش مسیحاست اگر بگذارند
یوسف مصر وجودم من و، این پیراهن
جامۀ روز مباداست اگر بگذارند...
محمدجواد غفورزاده
@marsiyeeh
#امام_حسین
#عاشورا
شبِ حرم شبِ احرام شامِ تاسوعاست
میان خیمهیِ اصحاب روضهی زهراست
شب است و باز به گِردِ خیام میگردد
دوباره دورِ خیامِ امام میگردد
صدایِ پایِ نگهبان خیمه میآید
دوباره خواب به چشمانِ خیمه میآید
کسی خیالِ حرم را نمیکند تا اوست
سکینه صحبتِ غم را نمیکند تا اوست
عَلَم به دوشِ علمدار تا قدم میزد
هراس را به دلِ دشمنان رقم میزد
اگر صدایِ قدمهاست جایِ غربت نیست
میان لشکرِ دشمن نگرد جرات نیست
به مَشک سمتِ حرم بُرده آب را عباس
حرام کرده به بیگانه خواب را عباس
گذشته نیمهای از شب مدام میگردد
شب است و باز به گِرد خیام میگردد
که دید بِینِ سیاهیِ شب کسیآید
زِ دور سمتِ امیر عرب کسیآید
به خشم خیره شده شیرِ هاشمی غُرید
نَهیبِ غُرشِ عباس در فضا پیچید
که هستی اینهمه جرات به خویشتن دادی؟
و دودمانِ خودت را به سوختن دادی؟
عَلَم ندیده ای از دور با علمدار است
چگونه آمده ای چشم خیمه بیدار است
اگر قدم زِ قدم رویِ خاک برداری
قدم به خاک نخورده دو چاک برداری
کلام او که به پایان رسید جانش سوخت
صدایِ نالهی زینب شنید جانش سوخت
به رویِ چشمِ زمین ماهِ خاندان اُفتاد
زمین به پیشِ قدمهایِ آسمان اُفتاد
مرا ببخش چرا آمدید تا اینجا
سلام حضرت بانو شما کجا اینجا
دو چشمِ خستهیِ خاتون کربلا وا شد
تمام زمزمه اش ذکرِ واحسینا شد
رسیدهام که ببینی مرا قراری تو
وصیتِ پدرم را به یاد داری تو
گرفت دست تو و گفت ای توانِ حسین
همیشه جانِ تو و جانِ کودکانِ حسین
چه شد که خاک به دامان و چنگ بر جامه است
ببین به خیمهمان صحبتِ امان نامه است
جهان به چشمِ علمدار تار تر شده بود
تمامِ قامتِ عباس شعله ور شده بود
میانِ شب عرقِ شرم از جبین میریخت
سرش به زیر چه اشکی بر آن زمین میریخت
گرفت چادرِ بانو و بال و پَر میزد
برایِ غربت او داد از جگر میزد
سوار رفرف خود شد توان به مرکب داد
علم به دوش گرفت و توان به زینب داد
کشید تیغ دو سر را به دورِ سر چرخاند
سپاه را به نگاهی به جنبشی لرزاند
رگی به صفحهی پیشانیاش تورم کرد
تمام لشکرِ شب دست و پایِ خود گم کرد
دوباره مرکبِ خود را به رقص آورده
شبیه سینهی آتش فشان تلاطم کرد
به بیرقی که به دوشش نهاده موج اُفتاد
امیر سمت حرم آمد و تبسم کرد
کشیده نعره که امشب امانتان بِبُرم
برای حرف امان نامه دودمانتان بِبُرم
به زخم تیغ علی بازوانتان شکنم
به ضربهای همهی استخوانتان شکنم
رسید ظهرِ دهم نوبت علمدار است
تنش به رویِ زمین های گرم خونبار است
وزید سوزِ حزینی به خیمهگاهِ رباب
که ای برادرِ تشنه برادرت دریاب
میان علقمه خونش به راه اُفتاده
دو چشم خون شده و از نگاه اُفتاده
کنارِ پیکرِ او بویِ یاس پیچیده
شکسته مادری آنجا به آه اُفتاده
حرامیان همه با نیزه های خود رفتند
امیر مانده و در قتلگاه اُفتاده
حسین می رسد و جمع میکند او را
میانِ راه چرا تکه ماه اُفتاده
به پا بخیز که سمت حرم کسی نَرَود
ببین به خیمه ی زینب نگاه اُفتاده
حسن لطفی
@marsiyeeh
#عاشورا
شبِ حرم شبِ احرام شامِ تاسوعاست
میان خیمهیِ اصحاب روضهی زهراست
شب است و باز به گِردِ خیام میگردد
دوباره دورِ خیامِ امام میگردد
صدایِ پایِ نگهبان خیمه میآید
دوباره خواب به چشمانِ خیمه میآید
کسی خیالِ حرم را نمیکند تا اوست
سکینه صحبتِ غم را نمیکند تا اوست
عَلَم به دوشِ علمدار تا قدم میزد
هراس را به دلِ دشمنان رقم میزد
اگر صدایِ قدمهاست جایِ غربت نیست
میان لشکرِ دشمن نگرد جرات نیست
به مَشک سمتِ حرم بُرده آب را عباس
حرام کرده به بیگانه خواب را عباس
گذشته نیمهای از شب مدام میگردد
شب است و باز به گِرد خیام میگردد
که دید بِینِ سیاهیِ شب کسیآید
زِ دور سمتِ امیر عرب کسیآید
به خشم خیره شده شیرِ هاشمی غُرید
نَهیبِ غُرشِ عباس در فضا پیچید
که هستی اینهمه جرات به خویشتن دادی؟
و دودمانِ خودت را به سوختن دادی؟
عَلَم ندیده ای از دور با علمدار است
چگونه آمده ای چشم خیمه بیدار است
اگر قدم زِ قدم رویِ خاک برداری
قدم به خاک نخورده دو چاک برداری
کلام او که به پایان رسید جانش سوخت
صدایِ نالهی زینب شنید جانش سوخت
به رویِ چشمِ زمین ماهِ خاندان اُفتاد
زمین به پیشِ قدمهایِ آسمان اُفتاد
مرا ببخش چرا آمدید تا اینجا
سلام حضرت بانو شما کجا اینجا
دو چشمِ خستهیِ خاتون کربلا وا شد
تمام زمزمه اش ذکرِ واحسینا شد
رسیدهام که ببینی مرا قراری تو
وصیتِ پدرم را به یاد داری تو
گرفت دست تو و گفت ای توانِ حسین
همیشه جانِ تو و جانِ کودکانِ حسین
چه شد که خاک به دامان و چنگ بر جامه است
ببین به خیمهمان صحبتِ امان نامه است
جهان به چشمِ علمدار تار تر شده بود
تمامِ قامتِ عباس شعله ور شده بود
میانِ شب عرقِ شرم از جبین میریخت
سرش به زیر چه اشکی بر آن زمین میریخت
گرفت چادرِ بانو و بال و پَر میزد
برایِ غربت او داد از جگر میزد
سوار رفرف خود شد توان به مرکب داد
علم به دوش گرفت و توان به زینب داد
کشید تیغ دو سر را به دورِ سر چرخاند
سپاه را به نگاهی به جنبشی لرزاند
رگی به صفحهی پیشانیاش تورم کرد
تمام لشکرِ شب دست و پایِ خود گم کرد
دوباره مرکبِ خود را به رقص آورده
شبیه سینهی آتش فشان تلاطم کرد
به بیرقی که به دوشش نهاده موج اُفتاد
امیر سمت حرم آمد و تبسم کرد
کشیده نعره که امشب امانتان بِبُرم
برای حرف امان نامه دودمانتان بِبُرم
به زخم تیغ علی بازوانتان شکنم
به ضربهای همهی استخوانتان شکنم
رسید ظهرِ دهم نوبت علمدار است
تنش به رویِ زمین های گرم خونبار است
وزید سوزِ حزینی به خیمهگاهِ رباب
که ای برادرِ تشنه برادرت دریاب
میان علقمه خونش به راه اُفتاده
دو چشم خون شده و از نگاه اُفتاده
کنارِ پیکرِ او بویِ یاس پیچیده
شکسته مادری آنجا به آه اُفتاده
حرامیان همه با نیزه های خود رفتند
امیر مانده و در قتلگاه اُفتاده
حسین می رسد و جمع میکند او را
میانِ راه چرا تکه ماه اُفتاده
به پا بخیز که سمت حرم کسی نَرَود
ببین به خیمه ی زینب نگاه اُفتاده
حسن لطفی
@marsiyeeh
#امام_حسین
#عصر_عاشورا
#گودال_قتلگاه
شمس ولايت غرق خون،پيكرزمين سرروي ني
اِنگارگشته لاله گون هفت آسمان برروي ني
روزِ رسيدن ماه راگلهافُرودآورده اند
دروَقت رفتن گلشني گرديده پرپرروي ني
جايِ تعجب نيست كه قرآن تلاوت ميكند
آنجاكه باشدسوره اي ازجنسِ كوثرروي ني
شدجورِدشمن بيشتربراهلبيت مصطفي
وقتيكه پيداشدسَرِسقاي لشكرروي ني
سخت است يارب خواهري باشداَسيرو ازستم
دشمن نشانِ اودهدرأسِ برادرروي ني
ازقتلگاه وبوسه اَش تاطشت زَرميگفت كاش
هرگزنميشدديده ام باتوبرابرروي ني
قاريِ قرآن بودي و ازكينه ميزددشمنت
باخِيزَران برلب،گهي،باسنگ برسرروي ني
توناخدايِ كشتيِ دنياوديني زين سَبب
هستي شده دريا،تويي،درآن شناورروي ني
مرثيه هاي زينب وآواي قرآنِ حسين
آيد بگوشِ عاشقان تاصبح محشرروي ني
داود تيموري عاصي
@marsiyeeh
#عصر_عاشورا
#گودال_قتلگاه
شمس ولايت غرق خون،پيكرزمين سرروي ني
اِنگارگشته لاله گون هفت آسمان برروي ني
روزِ رسيدن ماه راگلهافُرودآورده اند
دروَقت رفتن گلشني گرديده پرپرروي ني
جايِ تعجب نيست كه قرآن تلاوت ميكند
آنجاكه باشدسوره اي ازجنسِ كوثرروي ني
شدجورِدشمن بيشتربراهلبيت مصطفي
وقتيكه پيداشدسَرِسقاي لشكرروي ني
سخت است يارب خواهري باشداَسيرو ازستم
دشمن نشانِ اودهدرأسِ برادرروي ني
ازقتلگاه وبوسه اَش تاطشت زَرميگفت كاش
هرگزنميشدديده ام باتوبرابرروي ني
قاريِ قرآن بودي و ازكينه ميزددشمنت
باخِيزَران برلب،گهي،باسنگ برسرروي ني
توناخدايِ كشتيِ دنياوديني زين سَبب
هستي شده دريا،تويي،درآن شناورروي ني
مرثيه هاي زينب وآواي قرآنِ حسين
آيد بگوشِ عاشقان تاصبح محشرروي ني
داود تيموري عاصي
@marsiyeeh
#حضرت_زینب
#عصر_عاشورا
#شام_غریبان
مانند سایه از سرم ای تاج سر ، مرو
ما با هم آمدیم و تو بی همسفر ، مرو
تنها نه این که خواهر تو ، مادر توام
از رفتنت به خاطر من درگُذر ، مرو
از کودکی برای تو بودم سپر ، حسین
میدان جنگ می روی و بی سپر ، مرو
حالا که می روی کمی آهسته تر برو
آتش به جان مزن تو از این بیشتر ، مرو
طفلت به خواب رفته و بیدار اگر شود
بیچاره میکند همه را بی خبر ، مرو
لبها دو چوب خشک شده میخورد به هم
این گونه از مقابل چشمان تر ، مرو
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
ای از تمام اهل حرم تشنه تر ، مرو
باشد نگاه تو به من اما دلت کجاست؟
هستی به یاد مادر و دیوار و در ، مرو
سعید خرازی
@marsiyeeh
#عصر_عاشورا
#شام_غریبان
مانند سایه از سرم ای تاج سر ، مرو
ما با هم آمدیم و تو بی همسفر ، مرو
تنها نه این که خواهر تو ، مادر توام
از رفتنت به خاطر من درگُذر ، مرو
از کودکی برای تو بودم سپر ، حسین
میدان جنگ می روی و بی سپر ، مرو
حالا که می روی کمی آهسته تر برو
آتش به جان مزن تو از این بیشتر ، مرو
طفلت به خواب رفته و بیدار اگر شود
بیچاره میکند همه را بی خبر ، مرو
لبها دو چوب خشک شده میخورد به هم
این گونه از مقابل چشمان تر ، مرو
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
ای از تمام اهل حرم تشنه تر ، مرو
باشد نگاه تو به من اما دلت کجاست؟
هستی به یاد مادر و دیوار و در ، مرو
سعید خرازی
@marsiyeeh
#حضرت_زینب
#عصر_عاشورا
#شام_غریبان
تازه آتش به رقص آمده و
تن صحرا تب جنون دارد
چوب مَحمل نمیکند گریه
اشکِ شوقی به رنگِ خون دارد
تازه اینجا شروع زیباییست
چه کسی گفته آخر سفراست؟
زینبانه کمی تأمل کن
ازهمیشه حسین زنده تر است
خواهرانه برادری کردی
پشت هم داغ دیده ای بانو
شک ندارم هزار مرتبه هم
به شهادت رسیده ای بانو
درکتاب تو خون مقدمه شد
وقت ایثاروجان فشانی توست
فرق دارد نبرد تو؛ حالا
چشمِ عالَم به خطبه خوانی توست
خطبه یعنی در اوجِ غم ها هم
چشمه سارِ کرامت و فضلی
خطبه یعنی میانِ جنگ و نبرد
پایَش افتَد خودَت ابالفضلی
خطبه یعنی همان زمانی که
اقتدارِ تو زینبی تر شد
آن زمان که صدایِ مادری ات
قدکشید و صدای حیدر شد
آسمان ها فدای چشمانت
از نگاه تو نور می خواهم
دوست دارم غلامتان باشم
شور دارم شعور می خواهم
تا همیشه بدونِ پاییزی
تا همیشه فقط بهاری تو
قبل از این ها که بوده ای بانو
بعدازاین هم ادامه داری تو...
محسن کاویانی
@marsiyeeh
#عصر_عاشورا
#شام_غریبان
تازه آتش به رقص آمده و
تن صحرا تب جنون دارد
چوب مَحمل نمیکند گریه
اشکِ شوقی به رنگِ خون دارد
تازه اینجا شروع زیباییست
چه کسی گفته آخر سفراست؟
زینبانه کمی تأمل کن
ازهمیشه حسین زنده تر است
خواهرانه برادری کردی
پشت هم داغ دیده ای بانو
شک ندارم هزار مرتبه هم
به شهادت رسیده ای بانو
درکتاب تو خون مقدمه شد
وقت ایثاروجان فشانی توست
فرق دارد نبرد تو؛ حالا
چشمِ عالَم به خطبه خوانی توست
خطبه یعنی در اوجِ غم ها هم
چشمه سارِ کرامت و فضلی
خطبه یعنی میانِ جنگ و نبرد
پایَش افتَد خودَت ابالفضلی
خطبه یعنی همان زمانی که
اقتدارِ تو زینبی تر شد
آن زمان که صدایِ مادری ات
قدکشید و صدای حیدر شد
آسمان ها فدای چشمانت
از نگاه تو نور می خواهم
دوست دارم غلامتان باشم
شور دارم شعور می خواهم
تا همیشه بدونِ پاییزی
تا همیشه فقط بهاری تو
قبل از این ها که بوده ای بانو
بعدازاین هم ادامه داری تو...
محسن کاویانی
@marsiyeeh
#امام_حسین
#شام_غريبان
بعد از غروب سرخ که جان ها مذاب شد
آنجا که هتک حرمت گل ها ثواب شد
تا جیب های غارتی کوفه پر شود
دنیای درد بر سر زینب خراب شد
خلخال های سوخته در بهت کودکان
بعد از ظفر غنیمت جنگ انتخاب شد
سرباز ها که تاجر بی رگ شدند و بعد
روی تمام زینت طفلان حساب شد
وقتی که خوب فاتح سوغات ها شدند
وقتی حرم ز آتش غم بی حجاب شد
پای فرات سمت حرم باز شد ولی
اهل حرم به آب چشیدن عذاب شد
ناگاه با صدای جگر سوز مادری
در قلب داغدار حرم انقلاب شد
حالا رباب هست و علی اصغری که نیست
حالا که آب هست امیدش سراب شد
در جستجوی بال و پر سینه سرخ خود
قبری که خالی است نصیب رباب شد
حسن کردی
@marsiyeeh
#شام_غريبان
بعد از غروب سرخ که جان ها مذاب شد
آنجا که هتک حرمت گل ها ثواب شد
تا جیب های غارتی کوفه پر شود
دنیای درد بر سر زینب خراب شد
خلخال های سوخته در بهت کودکان
بعد از ظفر غنیمت جنگ انتخاب شد
سرباز ها که تاجر بی رگ شدند و بعد
روی تمام زینت طفلان حساب شد
وقتی که خوب فاتح سوغات ها شدند
وقتی حرم ز آتش غم بی حجاب شد
پای فرات سمت حرم باز شد ولی
اهل حرم به آب چشیدن عذاب شد
ناگاه با صدای جگر سوز مادری
در قلب داغدار حرم انقلاب شد
حالا رباب هست و علی اصغری که نیست
حالا که آب هست امیدش سراب شد
در جستجوی بال و پر سینه سرخ خود
قبری که خالی است نصیب رباب شد
حسن کردی
@marsiyeeh
#امام_حسین
#شام_غریبان
با صدای روضهخوان رفتم به جایی سوخته
روضهخوان میخواند اما با صدایی سوخته
باز هم شرمنده؛ در دستم ندارم بیشتر
واژههایی آتشین، زلفِ رهایی سوخته
حرف سنگین است، سنگین؛ روضهخوان سربسته گفت:
کاش کوچکتر نبود از تیر نایی سوخته...
گفت: «میبینم یکی افتاده عریان» بعد گفت:
کودکانی ماندهاند و خیمههایی سوخته...
کودکان در انتظار ذوالجناح، از دورها
ذوالجناج آمد ولی با یالهایی سوخته...
هر چه تابیدی به دنیا، باز هم تاریک ماند
باید از این کوهسار از سر برآیی سوخته
آخر کار است و باید ذکر «یا زهرا» گرفت
عطر زهرا میوزد از کربلایی سوخته...
جواد شیخ الاسلامی
@marsiyeeh
#شام_غریبان
با صدای روضهخوان رفتم به جایی سوخته
روضهخوان میخواند اما با صدایی سوخته
باز هم شرمنده؛ در دستم ندارم بیشتر
واژههایی آتشین، زلفِ رهایی سوخته
حرف سنگین است، سنگین؛ روضهخوان سربسته گفت:
کاش کوچکتر نبود از تیر نایی سوخته...
گفت: «میبینم یکی افتاده عریان» بعد گفت:
کودکانی ماندهاند و خیمههایی سوخته...
کودکان در انتظار ذوالجناح، از دورها
ذوالجناج آمد ولی با یالهایی سوخته...
هر چه تابیدی به دنیا، باز هم تاریک ماند
باید از این کوهسار از سر برآیی سوخته
آخر کار است و باید ذکر «یا زهرا» گرفت
عطر زهرا میوزد از کربلایی سوخته...
جواد شیخ الاسلامی
@marsiyeeh
#حضرت_زینب
#شام_غریبان
همین امروز اکبر داشتم حیف
همین امروز اصغر داشتم حیف
ندارم طاقتِ نامحرما رو
که من هفتا برادر داشتم حیف
کمانیتر از این خواهر نمیشُد
حریفِ گریهی مادر نمیشُد
میببخشی خواهرت زیرِ کتک بود
گلوت از این مرتبتر نمیشُد
کنارِ ناقههای بی جهازم
میخندن بر من و سوز و گدازم
جنازترو نمی شناختم ولی تو
دارم میرم بیا تشیع جنازم
رُباب این تیر دنیاتو گرفته
سکینه شمر باباتو گرفته
کنارِ ناقهی عریان سنانه
ببین عباس کی جاتو گرفته
رُباب است دلی پرتاب مهتاب
نتاب امشب به روی آب مهتاب
نزار موی یتیما رو ببینند
نتاب امشب به ما مهتاب مهتاب
زدن از پیش رو از پشت ای داد
زدن با سیلی و با مشت ای داد
جدا از پیکرت اصلا نمی شه
حرامی دخترت رو کشت ای داد
حسن لطفی
@marsiyeeh
#شام_غریبان
همین امروز اکبر داشتم حیف
همین امروز اصغر داشتم حیف
ندارم طاقتِ نامحرما رو
که من هفتا برادر داشتم حیف
کمانیتر از این خواهر نمیشُد
حریفِ گریهی مادر نمیشُد
میببخشی خواهرت زیرِ کتک بود
گلوت از این مرتبتر نمیشُد
کنارِ ناقههای بی جهازم
میخندن بر من و سوز و گدازم
جنازترو نمی شناختم ولی تو
دارم میرم بیا تشیع جنازم
رُباب این تیر دنیاتو گرفته
سکینه شمر باباتو گرفته
کنارِ ناقهی عریان سنانه
ببین عباس کی جاتو گرفته
رُباب است دلی پرتاب مهتاب
نتاب امشب به روی آب مهتاب
نزار موی یتیما رو ببینند
نتاب امشب به ما مهتاب مهتاب
زدن از پیش رو از پشت ای داد
زدن با سیلی و با مشت ای داد
جدا از پیکرت اصلا نمی شه
حرامی دخترت رو کشت ای داد
حسن لطفی
@marsiyeeh