Forwarded from برنامه های کنفرانس اکادمی فلسفه مارزوک
🔻 آکادمیِ فلسفهی مارزوک تقدیم میکند...
🔹نشست معرفی دوره: «قابهای اخلاقی؛ فلسفه اخلاق در آیینه سینما»
🔸با تدریس امید کشمیری
پژوهشگر فلسفه وروانشناسی اخلاق
🕒 زمان:دوشنبه ۱۶ تیرماه،۱۴۰۴
ساعت ۲۲ بوقت ایران
کانالِ امید کشمیری
@Omidkeshmiri
کانالِ آکادمی
@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy
🔹نشست معرفی دوره: «قابهای اخلاقی؛ فلسفه اخلاق در آیینه سینما»
🔸با تدریس امید کشمیری
پژوهشگر فلسفه وروانشناسی اخلاق
🕒 زمان:دوشنبه ۱۶ تیرماه،۱۴۰۴
ساعت ۲۲ بوقت ایران
کانالِ امید کشمیری
@Omidkeshmiri
کانالِ آکادمی
@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
این هفته در گروه آکادمی به کارکرد اسطوره در ادیان میپردازیم https://www.tg-me.com/+RgpoTxExbs0yOTA0
اسطوره..دین و نظام جامعتی (بورژوایی)دست در دست هم دارند
اسطوره ابتدایی ترین فهم و شعور بشری بوده است
که با توسل به داستانها و روایت ها درمورد مسائل مبتلابه انسان نوعی از جهان بینی را شکل میداده و میدهد که مبنایی برای اموزش محسوب میشد و میشود انچه را که اسطوره ها انعکاس میداده بمثابه «الگو» یی بودند که در زندگی معنوی و اخلاقی بکارگرفته میشدند توضیح پدیده های طبیعی بخشی از جهان اسطوره را میساخت «پرومته» در دنیای خیالی شکل میگیرد تا اتش را برباید کنترل کند و در خدمت انسان قراردهد در نتیجه پرومته بمثابه یک«الگو» منبع الهام برای باستانیان بوده است
در واقع اسطوره ها نقش انتقال ارزشها را بازی میکرد
ارزشهایی که منبع الهامی برای انسان بود که در اجتماع بکار گرفته میشد
پس در قبال این پرسش که:
اسطوره چه کارکردی داشته میتوان گفت که کارکرد«روانی» داشته است
اسطوره گام اولیه ای برای فراتر رفتن از خرافه های دوران خود بوده است
ذهن گرایی خمیرمایه اسطوره ها را میسازد بنابراین اگر امروز قرار است در قبال اسطوره ها موضعی گرفته شود میباید ذهنگرایی حاکم بر ان را مورد نقد قرار داد چرا که از ابتداء تا کنون ذهنگرایی مانع رشد فکری انسان و جامعه بوده است نمادها(اسطوره وافراد و غیره) فریبنده اند و نمیتوان از تاثیر روانی نمادها خیز برداشت و به شناخت«واقعیت» ها رسید
برای تبیین هستی و جامعه و انسان میباید به شرائط مادی مراجعه کرد
ذهن(شعور) تابعی از عین(ماده) است
بدون شناختِ ماده شعور نمیتواند دوباره بر ماده برگردد و انرا تغییر دهد
وقتی انسانها نمیتوانند واقعیت اجتماعی و تاریخی را به درستی درک کنند و به جای آن، آن را به صورت یک "چیز" ثابت و خارجی میبینند، اسطورهها به وجود میآیند اسطورهها محصول شرایط خاصی از آگاهی انسانی هستند که
در آن، واقعیت اجتماعی و تاریخی به صورت "شیوار"
(یعنی به صورت چیزی ثابت، غیرقابل تغییر و خارج از کنترل انسان)
درک میشود در این حالت، انسانها به جای اینکه خود را فاعل تاریخ و واقعیت بدانند، واقعیت را به صورت یک "چیز" خارجی و غیرقابل کنترل میبینند این نوع آگاهی، آگاهی شیوار نامیده میشود
اسطورهها در حقیقت بازتابی از آگاهی شیوار هستند که در ان
ارزشهای فرهنگی به عنوان «قوانین طبیعی» ارائه میشود
در اساطیر، پدیدههای طبیعی، اجتماعی یا وجودی به صورت نمادین و شیوار توضیح داده میشوند. به عنوان مثال:
طبیعت به صورت خدایان یا موجودات ماوراءالطبیعه توصیف میشود.
حوادث تاریخی به صورت قضاوتهای الهی یا سرنوشتهای غیرقابل تغییر تفسیر میشوند اسطورهها که ظاهرا توضیحدهنده پدیدهها هستند بازتابی از ناتوانی انسانها در درک واقعیتهای اجتماعی و تاریخی به صورت منطقی هستند برای همین است که اسطوره نمیتواند کارکرد رهایی بخش داشته باشد برای مثال اسطورهٔ «سیزیف» در اگزیستانسیالیزم کامو را در نظربگیریم
که به طغیانی(خنده) دست میزند که قادر نیست اراده خدایان را درهم بشکند
اسطورهها به ما این حس را القا میکنند که جهان همین است که هست
ونمیتوان برخدایان فائق امد نظم کیهانی یا سرنوشت چنین خواسته است
انسانها به دلیل ساختارهای اقتصادی و اجتماعی به جای اینکه خود را فاعل تاریخ بدانند، خود را در برابر نیروهای خارجی قرار میدهند.
اسطورهها در دورانهای قدیم، بازتابی از این نوع آگاهی بودند آنها نشان میدادند که انسانها چگونه واقعیت را به صورت یک چیز خارجی
و غیرقابل تغییر درک میکردند در واقع اسطوره همان
توجیه نمادین نظمهای اجتماعی شیوارشده است
این قالبهای نمادین و تغییرناپذیر ضد شعوراند و اگاهی را فلج میکنند
در حالیکه از منظر برخی اسطوره نه مانع اگاهی و ابزار سلطه
بلکه ابزارِ قدرت خلاقه است برای مثال: نیچه
که اسطوره را نیروی حیاتی زندگی محسوب میدارد بزعم او اسطوره زبان نمادینِ زندگی و اراده به قدرت است که خلق افقهای معنوی، شور حیات
و« بیانِ اراده به شدن »کارکرد ان است در «تولد تراژدی»، نیچه مینویسد که تمدن برای زندهماندن به نیروی دیونیزوسی اسطوره نیاز دارد
ایشان میفرمایند پذيرش ديونيسوسي جهان، آنگونه كه هست، بدون هيچگونه كم و كاست و بدون استثنا و انتخاب..مضمون عشق به سرنوشت از نیجه پذيرش كلي همه چيزهايي است كه در زندگي انسان و جهان رخ ميدهند چقدر شبیه پذیرش سرنوشت توسط سیزیف کامو است!..حل مسائل جامعتی از کانال مواجه شدن با شرائط مادی جامعه میگذرد
در دستگاه فکری(ایدئولوژیک) لیبرالی این دست نامرئی بازار است
که بحرانهای سرمایهداری را به عنوان قانون طبیعیِ عرضه و تقاضا توجیه میکند همان اسلوبی که در جهان اسطوره ها حاکم است
اما نیچه بی اعتنا به این واقعیت همچنان در پیِ اسطوره است
aniss
https://www.tg-me.com/marzockacademy
اسطوره ابتدایی ترین فهم و شعور بشری بوده است
که با توسل به داستانها و روایت ها درمورد مسائل مبتلابه انسان نوعی از جهان بینی را شکل میداده و میدهد که مبنایی برای اموزش محسوب میشد و میشود انچه را که اسطوره ها انعکاس میداده بمثابه «الگو» یی بودند که در زندگی معنوی و اخلاقی بکارگرفته میشدند توضیح پدیده های طبیعی بخشی از جهان اسطوره را میساخت «پرومته» در دنیای خیالی شکل میگیرد تا اتش را برباید کنترل کند و در خدمت انسان قراردهد در نتیجه پرومته بمثابه یک«الگو» منبع الهام برای باستانیان بوده است
در واقع اسطوره ها نقش انتقال ارزشها را بازی میکرد
ارزشهایی که منبع الهامی برای انسان بود که در اجتماع بکار گرفته میشد
پس در قبال این پرسش که:
اسطوره چه کارکردی داشته میتوان گفت که کارکرد«روانی» داشته است
اسطوره گام اولیه ای برای فراتر رفتن از خرافه های دوران خود بوده است
ذهن گرایی خمیرمایه اسطوره ها را میسازد بنابراین اگر امروز قرار است در قبال اسطوره ها موضعی گرفته شود میباید ذهنگرایی حاکم بر ان را مورد نقد قرار داد چرا که از ابتداء تا کنون ذهنگرایی مانع رشد فکری انسان و جامعه بوده است نمادها(اسطوره وافراد و غیره) فریبنده اند و نمیتوان از تاثیر روانی نمادها خیز برداشت و به شناخت«واقعیت» ها رسید
برای تبیین هستی و جامعه و انسان میباید به شرائط مادی مراجعه کرد
ذهن(شعور) تابعی از عین(ماده) است
بدون شناختِ ماده شعور نمیتواند دوباره بر ماده برگردد و انرا تغییر دهد
وقتی انسانها نمیتوانند واقعیت اجتماعی و تاریخی را به درستی درک کنند و به جای آن، آن را به صورت یک "چیز" ثابت و خارجی میبینند، اسطورهها به وجود میآیند اسطورهها محصول شرایط خاصی از آگاهی انسانی هستند که
در آن، واقعیت اجتماعی و تاریخی به صورت "شیوار"
(یعنی به صورت چیزی ثابت، غیرقابل تغییر و خارج از کنترل انسان)
درک میشود در این حالت، انسانها به جای اینکه خود را فاعل تاریخ و واقعیت بدانند، واقعیت را به صورت یک "چیز" خارجی و غیرقابل کنترل میبینند این نوع آگاهی، آگاهی شیوار نامیده میشود
اسطورهها در حقیقت بازتابی از آگاهی شیوار هستند که در ان
ارزشهای فرهنگی به عنوان «قوانین طبیعی» ارائه میشود
در اساطیر، پدیدههای طبیعی، اجتماعی یا وجودی به صورت نمادین و شیوار توضیح داده میشوند. به عنوان مثال:
طبیعت به صورت خدایان یا موجودات ماوراءالطبیعه توصیف میشود.
حوادث تاریخی به صورت قضاوتهای الهی یا سرنوشتهای غیرقابل تغییر تفسیر میشوند اسطورهها که ظاهرا توضیحدهنده پدیدهها هستند بازتابی از ناتوانی انسانها در درک واقعیتهای اجتماعی و تاریخی به صورت منطقی هستند برای همین است که اسطوره نمیتواند کارکرد رهایی بخش داشته باشد برای مثال اسطورهٔ «سیزیف» در اگزیستانسیالیزم کامو را در نظربگیریم
که به طغیانی(خنده) دست میزند که قادر نیست اراده خدایان را درهم بشکند
اسطورهها به ما این حس را القا میکنند که جهان همین است که هست
ونمیتوان برخدایان فائق امد نظم کیهانی یا سرنوشت چنین خواسته است
انسانها به دلیل ساختارهای اقتصادی و اجتماعی به جای اینکه خود را فاعل تاریخ بدانند، خود را در برابر نیروهای خارجی قرار میدهند.
اسطورهها در دورانهای قدیم، بازتابی از این نوع آگاهی بودند آنها نشان میدادند که انسانها چگونه واقعیت را به صورت یک چیز خارجی
و غیرقابل تغییر درک میکردند در واقع اسطوره همان
توجیه نمادین نظمهای اجتماعی شیوارشده است
این قالبهای نمادین و تغییرناپذیر ضد شعوراند و اگاهی را فلج میکنند
در حالیکه از منظر برخی اسطوره نه مانع اگاهی و ابزار سلطه
بلکه ابزارِ قدرت خلاقه است برای مثال: نیچه
که اسطوره را نیروی حیاتی زندگی محسوب میدارد بزعم او اسطوره زبان نمادینِ زندگی و اراده به قدرت است که خلق افقهای معنوی، شور حیات
و« بیانِ اراده به شدن »کارکرد ان است در «تولد تراژدی»، نیچه مینویسد که تمدن برای زندهماندن به نیروی دیونیزوسی اسطوره نیاز دارد
ایشان میفرمایند پذيرش ديونيسوسي جهان، آنگونه كه هست، بدون هيچگونه كم و كاست و بدون استثنا و انتخاب..مضمون عشق به سرنوشت از نیجه پذيرش كلي همه چيزهايي است كه در زندگي انسان و جهان رخ ميدهند چقدر شبیه پذیرش سرنوشت توسط سیزیف کامو است!..حل مسائل جامعتی از کانال مواجه شدن با شرائط مادی جامعه میگذرد
در دستگاه فکری(ایدئولوژیک) لیبرالی این دست نامرئی بازار است
که بحرانهای سرمایهداری را به عنوان قانون طبیعیِ عرضه و تقاضا توجیه میکند همان اسلوبی که در جهان اسطوره ها حاکم است
اما نیچه بی اعتنا به این واقعیت همچنان در پیِ اسطوره است
aniss
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
اسطوره..دین و نظام جامعتی (بورژوایی)دست در دست هم دارند اسطوره ابتدایی ترین فهم و شعور بشری بوده است که با توسل به داستانها و روایت ها درمورد مسائل مبتلابه انسان نوعی از جهان بینی را شکل میداده و میدهد که مبنایی برای اموزش محسوب میشد و میشود انچه را که اسطوره…
حال اگر نیچه زنده میبود ایلان ماسک را بعنوان ابرمردی که نابغه فناوری است تشویق و تایید میکرد اراده معطوف بقدرت ایلان ماسک فرقی با اراده خدایان اسطوره ای ندارد ماسک الگویی از کارافرینی؟؟قهرمانانه است
که در سایه ان بشریت ره رهایی را خواهد یافت
اما انچه که توجیه شده است چیزی بجز تخریب محیط زیست
و استثمار کارگران و سایر ملل نیست
سرمایه داری با بازگشت به اسطوره و دین خلایق را به باورهای غیر واقعی و در بهترین حالت انها را بسوی معنویت و هویتی سوق میدهد که
مناسبات استثمارگرایانه خود را از منظرعمومی پنهان سازد
اگر کارکرد اسطوره و دین شکل دادن هویت های فردی و یا جمعی باشد
همین کافیست که بورژوازی از یکطرف بتواند دیواری بین انسان ها بکشد و هرگونه اتحاد اجتماعی علیه خود را سست بنیاد سازد
و از طرف دیگر با توسل به «تقدیر» یا اراده الهی(یا خدایان اسطوره ای) میتواند
خلایق را به پذیرش نابرابریها و عدم اعتراض به ساختارهای قدرت ترغیب کند اسطوره و دین با تاثیرات روانی خود به خلایق احساس یک امیدِ کاذب را میدهد فشارهای وارده بر انها را تخلیه میسازد وهمین سبب میشود که اعتراضات توده ای کم رمق گردد اگر دین و اسطوره ابزارهای مهمی برای نظام سرمایه داری محسوب میشوند اسطورهها به مردم میآموزند که سرنوشت.. نظم جهان.. سلطهی پادشاهان یا تفاوت طبقاتی طبیعی است چنین روایاتی نظم موجود را ابداع نمیکنند بلکه تثبیت و توجیه میکنند
در این بین جایگاه نیچه کجاست؟
اگر دین واقعیت های تاریخیِ پیامبران خود را دارد
اسطوره ها فاقد واقعیت تاریخی و عینی اند
دین نظام فکری تازه ای نسبت به اسطوره پرستی است از انجا که هر نظام نو نمیتواند تمامت عناصر نظام کهنه را برچیند و حذف کند
بنابراین دین عناصری از اسطوره را در متن خود حمل میکند
اگر دین و اسطوره ماوراءالطبیعه خود را دارند یعنی به نیرویی رویکرد دارند
که فاقد پتانسیل اند چنین ذهنیتی قادر نخواهد بطور رادیکال بمصافِ نابرابری های موجود برود چرا که اسطوره و دین حرفی برای«مناسبات بنیادین جامعه» مثل مناسبات اقتصادی ندارد هر چند دین بخواهد
به اقتصاد(نه مناسبات اقتصادی) ورود کند در نتیجه خیال بورژوازی راحت میشود و چه چیزی بهتر از اسطوره ودین برای سلطه فکری و فرهنگی.
نیچه ظاهرا دین(مسیحیت) را از دَر بیرون میکند
و از پنجره اسطوره را وارد میکند برای همین است که اگر
نیچه خدا را مرده میخواهد پشیزی ارزش ندارد اگر پرومته اتش را میرباید
انسان نیچه ای هم قدرت را باید برباید اگر در دوران فئودالی و حتی
سرمایه داری حق الهی شاهان برای طبقه حاکمه مشروعیت میساخت
در نتیجه نابرابری های اجتماعی و اقتصادی توجیه میشدند
در دوران سرمایه داری اسطوره ای بنام«رویای امریکایی» نیز امیدِ کاذبی را میسازد تا نابرابری ها تحمل شوند چقدر شبیه« رویای زندگیِ پس از مرگ» در دین است فرد توسط دستگاه ایدئولوژیک نظام سرمایه داری اسطوره وار میشود فرد مطابق فردگرایی بورژوایی همان نیمه انسان و نیمه خدایی است که گویا میتواند با اتکاء به کار وتلاش سخت و مداوم خود به موفقیت و ثروت و قدرت برسد این همان
اسطوره سازی ایدئولوژیکی نظم سرمایه داری است
اسطورهها با ایجاد توهم تقدس، نظامهای سلطه را تثبیت میکنند
همانگونه که فرد تقدیس میشود
اسطوره و دین و دستگاه ایدئولوژیک سرمایه داری کرد و کاری بغیر از منحرف ساختن افکار خلایق ندارند و با ساختن امیدهای واهی موجودیت خود را تثبیت میسازند همین بورژوازی که منادی پلورالیسم است و مدام بر طبل ایدئولوژیک بودن این یا آن حکومت میکوبد خود ایدئولوژیک ترین است
اگر فاشیسم در ایتالیا(تحفه سرمایه داری) موفق میشود با توسل به اسطوره های روم باستان یک هویت کاذب را شکل دهد و یکپارچهسازی ایدئولوژیک را میسر گرداند همین امر در رژیمهای سرمایه داریِ ملبس به دین خود را در«امت» تجلی میدهد تا به یکپارچگی ایدئولوژیک دست یازد
غیرایدئولوژیک های؟ سکولار و ناسیونالیست ما در داخل از بازگشت به «عظمت دوران گذشته» میگویند انگونه که ترامپ بعنوان الگویی از طرز تفکر فاشیسم از بازگشت به عظمت گذشته امریکا میگوید عظمتی که همچون اساطیر باستان الگویی را باید برای اخلاق و فرهنگ جامعه بسازد تا یکپارچهسازی ایدئولوژیک میسرگردد وهمین رویکرد هیچ فرقی با کارکرد اسطوره که دادن امیدهای واهی بخشی از جهانبینی اش میباشد ندارد
وقتی ادعا میشود که اسطورهها به عنوان بخشی از میراث فرهنگی و تاریخی بشر، میتوانند درک عمیقتری از انسان، جامعه و جهان ارائه دهند
ویا به عنوان منبع الهام برای خلق آثار جدید و نوآورانه عمل کنند
ره اوردی بجز سوبژکتیویسم معرفتی ندارد اسطوره ها ابزارهای ایدئولوژیک اند که در خدمت حفظ نظم طبقاتی و قدرت سیاسی عمل میکنند
با توسل به اسطوره ها حقیقتِ انسان و جامعه جعل و تحریف میشود
aniss
https://www.tg-me.com/marzockacademy
که در سایه ان بشریت ره رهایی را خواهد یافت
اما انچه که توجیه شده است چیزی بجز تخریب محیط زیست
و استثمار کارگران و سایر ملل نیست
سرمایه داری با بازگشت به اسطوره و دین خلایق را به باورهای غیر واقعی و در بهترین حالت انها را بسوی معنویت و هویتی سوق میدهد که
مناسبات استثمارگرایانه خود را از منظرعمومی پنهان سازد
اگر کارکرد اسطوره و دین شکل دادن هویت های فردی و یا جمعی باشد
همین کافیست که بورژوازی از یکطرف بتواند دیواری بین انسان ها بکشد و هرگونه اتحاد اجتماعی علیه خود را سست بنیاد سازد
و از طرف دیگر با توسل به «تقدیر» یا اراده الهی(یا خدایان اسطوره ای) میتواند
خلایق را به پذیرش نابرابریها و عدم اعتراض به ساختارهای قدرت ترغیب کند اسطوره و دین با تاثیرات روانی خود به خلایق احساس یک امیدِ کاذب را میدهد فشارهای وارده بر انها را تخلیه میسازد وهمین سبب میشود که اعتراضات توده ای کم رمق گردد اگر دین و اسطوره ابزارهای مهمی برای نظام سرمایه داری محسوب میشوند اسطورهها به مردم میآموزند که سرنوشت.. نظم جهان.. سلطهی پادشاهان یا تفاوت طبقاتی طبیعی است چنین روایاتی نظم موجود را ابداع نمیکنند بلکه تثبیت و توجیه میکنند
در این بین جایگاه نیچه کجاست؟
اگر دین واقعیت های تاریخیِ پیامبران خود را دارد
اسطوره ها فاقد واقعیت تاریخی و عینی اند
دین نظام فکری تازه ای نسبت به اسطوره پرستی است از انجا که هر نظام نو نمیتواند تمامت عناصر نظام کهنه را برچیند و حذف کند
بنابراین دین عناصری از اسطوره را در متن خود حمل میکند
اگر دین و اسطوره ماوراءالطبیعه خود را دارند یعنی به نیرویی رویکرد دارند
که فاقد پتانسیل اند چنین ذهنیتی قادر نخواهد بطور رادیکال بمصافِ نابرابری های موجود برود چرا که اسطوره و دین حرفی برای«مناسبات بنیادین جامعه» مثل مناسبات اقتصادی ندارد هر چند دین بخواهد
به اقتصاد(نه مناسبات اقتصادی) ورود کند در نتیجه خیال بورژوازی راحت میشود و چه چیزی بهتر از اسطوره ودین برای سلطه فکری و فرهنگی.
نیچه ظاهرا دین(مسیحیت) را از دَر بیرون میکند
و از پنجره اسطوره را وارد میکند برای همین است که اگر
نیچه خدا را مرده میخواهد پشیزی ارزش ندارد اگر پرومته اتش را میرباید
انسان نیچه ای هم قدرت را باید برباید اگر در دوران فئودالی و حتی
سرمایه داری حق الهی شاهان برای طبقه حاکمه مشروعیت میساخت
در نتیجه نابرابری های اجتماعی و اقتصادی توجیه میشدند
در دوران سرمایه داری اسطوره ای بنام«رویای امریکایی» نیز امیدِ کاذبی را میسازد تا نابرابری ها تحمل شوند چقدر شبیه« رویای زندگیِ پس از مرگ» در دین است فرد توسط دستگاه ایدئولوژیک نظام سرمایه داری اسطوره وار میشود فرد مطابق فردگرایی بورژوایی همان نیمه انسان و نیمه خدایی است که گویا میتواند با اتکاء به کار وتلاش سخت و مداوم خود به موفقیت و ثروت و قدرت برسد این همان
اسطوره سازی ایدئولوژیکی نظم سرمایه داری است
اسطورهها با ایجاد توهم تقدس، نظامهای سلطه را تثبیت میکنند
همانگونه که فرد تقدیس میشود
اسطوره و دین و دستگاه ایدئولوژیک سرمایه داری کرد و کاری بغیر از منحرف ساختن افکار خلایق ندارند و با ساختن امیدهای واهی موجودیت خود را تثبیت میسازند همین بورژوازی که منادی پلورالیسم است و مدام بر طبل ایدئولوژیک بودن این یا آن حکومت میکوبد خود ایدئولوژیک ترین است
اگر فاشیسم در ایتالیا(تحفه سرمایه داری) موفق میشود با توسل به اسطوره های روم باستان یک هویت کاذب را شکل دهد و یکپارچهسازی ایدئولوژیک را میسر گرداند همین امر در رژیمهای سرمایه داریِ ملبس به دین خود را در«امت» تجلی میدهد تا به یکپارچگی ایدئولوژیک دست یازد
غیرایدئولوژیک های؟ سکولار و ناسیونالیست ما در داخل از بازگشت به «عظمت دوران گذشته» میگویند انگونه که ترامپ بعنوان الگویی از طرز تفکر فاشیسم از بازگشت به عظمت گذشته امریکا میگوید عظمتی که همچون اساطیر باستان الگویی را باید برای اخلاق و فرهنگ جامعه بسازد تا یکپارچهسازی ایدئولوژیک میسرگردد وهمین رویکرد هیچ فرقی با کارکرد اسطوره که دادن امیدهای واهی بخشی از جهانبینی اش میباشد ندارد
وقتی ادعا میشود که اسطورهها به عنوان بخشی از میراث فرهنگی و تاریخی بشر، میتوانند درک عمیقتری از انسان، جامعه و جهان ارائه دهند
ویا به عنوان منبع الهام برای خلق آثار جدید و نوآورانه عمل کنند
ره اوردی بجز سوبژکتیویسم معرفتی ندارد اسطوره ها ابزارهای ایدئولوژیک اند که در خدمت حفظ نظم طبقاتی و قدرت سیاسی عمل میکنند
با توسل به اسطوره ها حقیقتِ انسان و جامعه جعل و تحریف میشود
aniss
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
🔻 آکادمیِ فلسفهی مارزوک تقدیم میکند... 🔹نشست معرفی دوره: «قابهای اخلاقی؛ فلسفه اخلاق در آیینه سینما» 🔸با تدریس امید کشمیری پژوهشگر فلسفه وروانشناسی اخلاق 🕒 زمان:دوشنبه ۱۶ تیرماه،۱۴۰۴ ساعت ۲۲ بوقت ایران کانالِ امید کشمیری @Omidkeshmiri…
به نظر من تبدیل شخصیتهای دینی به اسطوره میشه گفت فرایندی بوده که بخاطر نیازهای عمیق انسانی به معناو الگو و غلبه بر محدودیتها شکل گرفته..
مثلا پیامبرانی چون محمد (ص) با تجسم کامل حقیقت الهی و ارائه ایینی که راهنمای سعادت بشریت بود، به نمادهایی متعالی بدل شدن که فراتر از زمان و مکان حامل پیامی خاص یا بهتره بگم جاودانه بودن..
وزندگ یا گفتارو یاصبح زندگیشون یجورایی به عنوان مصداق کامل دین، به منبعی برا الهامبخشی و الگوسازی تبدیل شد که درک مفاهیم انتزاعی دینی رو اسون میکرد...
و چوندر تاریخ اسلام از معجزات یا خب کرامات محمد ص در کنار وقایع زندگیشون گفته شده به تدریج لایههایی از تقدس و عظمت بهش اضافه شد که ایشون رو از یک شخصیت تاریخی صرف متمایز ساخت
این ویژگی های ایشون توسط صحابه وتابعین و نسلهای بعدی جمعاوری و تفسیر شدن که در شکلگیری هویت جمعی مسلمانان و تثبیت جایگاه محمد(ص) به عنوان اسوه حسنه نقشی اساسی ایفا کردن.
و مسلمانان با اتکا به شخصیت اسطورهای پیامبر، به دنبال یافتن معناو هویت و اطمینان در زندگیشون بودن و با اقتدا به سیره نبوی یا همون سبک زندگی ایشون تلاش کردن تا ویژگیهایی چون صبرو عدالت و... رو در خودشون پرورش بدن و در مواجهه با چالشهایزندگیشون، به مثلا شفاعت و هدایت ایشون دل ببندن.
که این رابطه صرفا پیروی از یه شخصیت تاریخی نیستش بلکه ارتباطی عمیق با تجسمی از کمال انسانی و واسطهای برای تقرب به خدا بود که در مناسک عبادی و دعاها خودشو نشون داد و برای همین اسطوره پیامبر به عنوان قطب مرکزی هویت و معنویت مسلمانان عمل کرد..
هما طهماسب
https://www.tg-me.com/marzockacademy
مثلا پیامبرانی چون محمد (ص) با تجسم کامل حقیقت الهی و ارائه ایینی که راهنمای سعادت بشریت بود، به نمادهایی متعالی بدل شدن که فراتر از زمان و مکان حامل پیامی خاص یا بهتره بگم جاودانه بودن..
وزندگ یا گفتارو یاصبح زندگیشون یجورایی به عنوان مصداق کامل دین، به منبعی برا الهامبخشی و الگوسازی تبدیل شد که درک مفاهیم انتزاعی دینی رو اسون میکرد...
و چوندر تاریخ اسلام از معجزات یا خب کرامات محمد ص در کنار وقایع زندگیشون گفته شده به تدریج لایههایی از تقدس و عظمت بهش اضافه شد که ایشون رو از یک شخصیت تاریخی صرف متمایز ساخت
این ویژگی های ایشون توسط صحابه وتابعین و نسلهای بعدی جمعاوری و تفسیر شدن که در شکلگیری هویت جمعی مسلمانان و تثبیت جایگاه محمد(ص) به عنوان اسوه حسنه نقشی اساسی ایفا کردن.
و مسلمانان با اتکا به شخصیت اسطورهای پیامبر، به دنبال یافتن معناو هویت و اطمینان در زندگیشون بودن و با اقتدا به سیره نبوی یا همون سبک زندگی ایشون تلاش کردن تا ویژگیهایی چون صبرو عدالت و... رو در خودشون پرورش بدن و در مواجهه با چالشهایزندگیشون، به مثلا شفاعت و هدایت ایشون دل ببندن.
که این رابطه صرفا پیروی از یه شخصیت تاریخی نیستش بلکه ارتباطی عمیق با تجسمی از کمال انسانی و واسطهای برای تقرب به خدا بود که در مناسک عبادی و دعاها خودشو نشون داد و برای همین اسطوره پیامبر به عنوان قطب مرکزی هویت و معنویت مسلمانان عمل کرد..
هما طهماسب
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
این هفته در گروه آکادمی به کارکرد اسطوره در ادیان میپردازیم https://www.tg-me.com/+RgpoTxExbs0yOTA0
ویژگی اسطوره این است که تاریخ ندارد به همین جهت هم تاریخ مصرف او بی انقضاست
همین ویژگی امکان باز تولیدش را در هر زمان می دهد ، کافی است بشر یک گام از عقل پا پس بکشد بی درنگ در های جهان اسطوره باز می شود،
این ویژگی بی زمانی شامل شخصیت های اسطوره شده هم می شود ، بی مرگی ، و حضور هم زمان در همه جا ،
هر جا که روایت روی صحنه می رود شخصیت ها هم جان می گیرند حاضر می شوند و باورمند را در چنبره قدرت خود می گیرند ، گرچه شخصیت ها زاده روایت هستند اما خود روایت نیز هستند یعنی خود اوست که جهان روایت و قصه را بازنمایی می کند ،
بشر باورمند اسطوره با روایت هایی که شخصیت قصه باز می نماید به چیستی زندگی پاسخ می دهد ، این فرد نیست که برای یافتن پاسخ تقلا می کند بلکه او تنها شاهد تلاش قهرمان روایت است که چگونه پاسخ را به عینیت بدل می کند و مخاطب پاسخ را تماشا می کند ،
تعزیه یکی از آن ساز و کارهایی است که در هر جایی که بر پا می شود به روایت جان می دهد و مخاطب محتوای روایت را تماشا می کند با رنج های شخصیت روایت رنج می کشد و با غم هایش گریه می کند و از پیروزی هایش حس پیروز را تجربه می کند ،
اتفاقی که در این همدلی رخ می دهد مخاطب خودش را فراموش می کند و با مسئله های شخصیت داستان گره می خورد و مسئله او مسئله این می شود .
شخصیت اسطوره ای چهره ای غلو شده دارد زیرا ناشی از فرا فکنی بشری است که همه ی آنچه را که ندارد را در او تجسم بخشیده است ،
همه چنان که پیروزی های شخص اسطوره ای غلو شده و فرا تر از توانش بشری است رنج ها و شکست ها و مرگ و قتل او هم فرا تر از توانش بشری باید باشد ،
دشمن او هم غلو شده است درنتیجه همه ی شقاوت ها ، بی رحمی ها زشتی و پلیدی ها باید در او جمع شود ،
هم چنانکه شمشیر شخصیت اسطوره ای برنده ترین شمشیر است ، شمشیر چهره منفی داستان هم از آن قاعده پیروی می کند ،
در تعزیه شاهدیم که همه صفات جوانمردی و ایثار از یک سو و همه صفات شقاوت و بی رحمی در سوی دیگر گرد هم می آید ،
چرا که اسطوره قرار است نمایشی از حد اعلای شجاعت و شقاوت باشد ،
مخاطب با تماشای این حجم از دلیری و بی رحمی ،در رنج هایی که بر شخصیت اسطوره ای آوار می شود رنج و بدبختی خود را ناچیز می بیند ، هر چه رنج خود را با رنج قهرمان قصه اش مقایسه می کند تسکین می یابد چرا که در مقایسه رنج خود و رنج داستان اگر قرار باشد یکی را انتخاب کند حتما رنج خود را انتخاب می کند چرا که تحمل پذیر تر است ، این جا همان خاصیت افیونی آشکار می شود تحمل بدبختی و حس سبکی بعد از تماشای قصه ای که قهرمان داستان برای رسیدن به هدفش غیر قابل تصور ترین رنج ها را تحمل می کند .
Azizi
https://www.tg-me.com/marzockacademy
همین ویژگی امکان باز تولیدش را در هر زمان می دهد ، کافی است بشر یک گام از عقل پا پس بکشد بی درنگ در های جهان اسطوره باز می شود،
این ویژگی بی زمانی شامل شخصیت های اسطوره شده هم می شود ، بی مرگی ، و حضور هم زمان در همه جا ،
هر جا که روایت روی صحنه می رود شخصیت ها هم جان می گیرند حاضر می شوند و باورمند را در چنبره قدرت خود می گیرند ، گرچه شخصیت ها زاده روایت هستند اما خود روایت نیز هستند یعنی خود اوست که جهان روایت و قصه را بازنمایی می کند ،
بشر باورمند اسطوره با روایت هایی که شخصیت قصه باز می نماید به چیستی زندگی پاسخ می دهد ، این فرد نیست که برای یافتن پاسخ تقلا می کند بلکه او تنها شاهد تلاش قهرمان روایت است که چگونه پاسخ را به عینیت بدل می کند و مخاطب پاسخ را تماشا می کند ،
تعزیه یکی از آن ساز و کارهایی است که در هر جایی که بر پا می شود به روایت جان می دهد و مخاطب محتوای روایت را تماشا می کند با رنج های شخصیت روایت رنج می کشد و با غم هایش گریه می کند و از پیروزی هایش حس پیروز را تجربه می کند ،
اتفاقی که در این همدلی رخ می دهد مخاطب خودش را فراموش می کند و با مسئله های شخصیت داستان گره می خورد و مسئله او مسئله این می شود .
شخصیت اسطوره ای چهره ای غلو شده دارد زیرا ناشی از فرا فکنی بشری است که همه ی آنچه را که ندارد را در او تجسم بخشیده است ،
همه چنان که پیروزی های شخص اسطوره ای غلو شده و فرا تر از توانش بشری است رنج ها و شکست ها و مرگ و قتل او هم فرا تر از توانش بشری باید باشد ،
دشمن او هم غلو شده است درنتیجه همه ی شقاوت ها ، بی رحمی ها زشتی و پلیدی ها باید در او جمع شود ،
هم چنانکه شمشیر شخصیت اسطوره ای برنده ترین شمشیر است ، شمشیر چهره منفی داستان هم از آن قاعده پیروی می کند ،
در تعزیه شاهدیم که همه صفات جوانمردی و ایثار از یک سو و همه صفات شقاوت و بی رحمی در سوی دیگر گرد هم می آید ،
چرا که اسطوره قرار است نمایشی از حد اعلای شجاعت و شقاوت باشد ،
مخاطب با تماشای این حجم از دلیری و بی رحمی ،در رنج هایی که بر شخصیت اسطوره ای آوار می شود رنج و بدبختی خود را ناچیز می بیند ، هر چه رنج خود را با رنج قهرمان قصه اش مقایسه می کند تسکین می یابد چرا که در مقایسه رنج خود و رنج داستان اگر قرار باشد یکی را انتخاب کند حتما رنج خود را انتخاب می کند چرا که تحمل پذیر تر است ، این جا همان خاصیت افیونی آشکار می شود تحمل بدبختی و حس سبکی بعد از تماشای قصه ای که قهرمان داستان برای رسیدن به هدفش غیر قابل تصور ترین رنج ها را تحمل می کند .
Azizi
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
این هفته در گروه آکادمی به کارکرد اسطوره در ادیان میپردازیم https://www.tg-me.com/+RgpoTxExbs0yOTA0
«اُسطوره» یا «میت» (به انگلیسی: Myth) داستان یا روایت نمادینی است که در فرهنگها و تمدنهای مختلف به وجود آمده و نسل به نسل منتقل شده است. اسطورهها معمولاً به خاستگاه جهان، پیدایش انسان، خدایان، قهرمانان، نیروهای فراطبیعی، یا رخدادهای مهم تاریخی میپردازند. آنها تلاش انسانهای گذشته برای توضیح پدیدههای طبیعی، باورها، ارزشها و ترسهایشان بودهاند.
ویژگیهای کلیدی اسطوره:
✅ اغلب نقش دینی یا آیینی داشته است.
✅ شخصیتهای اصلی آن معمولاً خدایان، نیمهخدایان یا قهرمانان اسطورهای هستند.
✅ نمادین و چندلایه است و میتواند تفاسیر مختلفی داشته باشد.
✅ در جوامع باستانی برای آموزش، مشروعیتبخشی به قدرت، یا ایجاد هویت جمعی استفاده میشده.
مثلاً در اسطورههای یونان، داستان زئوس یا پرومته روایتهایی درباره خدایان و سرنوشت بشر است؛ در اسطورههای ایران، داستان ضحاک یا کیخسرو بخشی از شاهنامه فردوسی را شکل دادهاند.
H.Bolourtchi
https://www.tg-me.com/marzockacademy
ویژگیهای کلیدی اسطوره:
✅ اغلب نقش دینی یا آیینی داشته است.
✅ شخصیتهای اصلی آن معمولاً خدایان، نیمهخدایان یا قهرمانان اسطورهای هستند.
✅ نمادین و چندلایه است و میتواند تفاسیر مختلفی داشته باشد.
✅ در جوامع باستانی برای آموزش، مشروعیتبخشی به قدرت، یا ایجاد هویت جمعی استفاده میشده.
مثلاً در اسطورههای یونان، داستان زئوس یا پرومته روایتهایی درباره خدایان و سرنوشت بشر است؛ در اسطورههای ایران، داستان ضحاک یا کیخسرو بخشی از شاهنامه فردوسی را شکل دادهاند.
H.Bolourtchi
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
تا زمانی که اندیشیدن ممکن است، تسلیم خیانت است-تئودور آدرنو
#قربان_عباسی
در جهانی که تمدن، خود بانی بربریت شد، در زمانی که فرهنگ بدل به ابزار سلطه گشت، در لحظهای که هنر و اندیشه از معنا تهی شدند، تئودور آدورنو برخاست — نه چون پیامبری نجاتبخش، که چون ذهنی خسته، زخمی، اما بیقرار؛ فیلسوفی که از میان خاکستر آشویتس، اندیشیدن را از نو آغاز کرد، اما نه بیزخم، نه بیخشم. او فرزند رنج بود، روشنفکری بیوهم، که از هیچ ایدئولوژی، هیچ اتوپیا، و هیچ وعدهای نگذشت مگر آنکه آن را بیامان نقد کند.
آدورنو، با یهودیبودن، تبعید، تباهی مدرنیته و شکست عقل روشنگرانه زیسته بود. او با فلسفهی کلاسیک آلمان، با کانت و هگل بزرگ شد، اما دید که چگونه همین عقلانیت، همین ساختارهای منظم، در پایان راه به اردوگاه مرگ ختم شد. او دید که موسیقی واگنر میتواند با گاز زایکلون B همزیستی کند. و پرسید: «چگونه میتوان پس از آشویتس، شعر گفت؟» پرسشی نه از سر بدبینی، بلکه از درد، از حیرت، از سرگیجهی اخلاقی.
آدورنو در کنار ماکس هورکهایمر، در دیالکتیک روشنگری، نوشت که عقل مدرن، آنگاه که تنها در خدمت سلطه باشد، خود بدل به ابزار ویرانی میشود. روشنگری، اگر به آزادی نیانجامد، به تاریکی ختم خواهد شد. عقلانیکردن جهان، وقتی بیوجدان باشد، تنها ماشین ساختن است — ماشین انسانزدایی، ماشین کنترل، ماشین مرگ.
او با تیزیِ بیرحم، به نقد فرهنگ معاصر پرداخت؛ فرهنگی که دیگر رهاییبخش نبود، بلکه صنعتی شده بود. فرهنگ، تبدیل به صنعت شده بود — صنعت فرهنگ. سینما، رادیو، موسیقی عامهپسند، همگی دیگر نه هنر، که کالا بودند. هدف، نه بیداری انسان، که سرگرمکردن و تسلیمکردن او بود. فرهنگ عامه، دیگر آگاهی نمیداد؛ بلکه انسان را در وضعیت موجود تثبیت میکرد. انسان، بیآنکه بداند، در مصرف بیپایان سرگرمی، به بردهای رام بدل میشد.
آدورنو از فاشیسم تنها به عنوان یک رژیم سیاسی سخن نگفت، بلکه آن را یک وضعیت روانی ـ اجتماعی دانست: آمادگی انسانها برای اطاعت کورکورانه، برای حذف دیگری، برای کشتن معنا. در اثر ماندگار شخصیت اقتدارگرا، او نشان داد که چگونه خانواده، آموزش، رسانه، و حتی زبان، انسان را از درون برای پذیرش فاشیسم آماده میکنند. فاشیسم، پیش از آنکه در خیابانها ظاهر شود، در زبان، در ترس، در تنبلی اندیشه پنهان میشود.
و برای همین بود که آدورنو، تا پایان عمر، بر یک چیز پافشاری کرد: اندیشیدن. اندیشیدن انتقادی، خسته، تکهتکه، اما راستین. او با فلسفهای نوشت که نمیخواست تسکین بدهد، نمیخواست آرام کند. فلسفهی او، زخمی بود، و همین زخم، صداقتش بود. او به زبان، به موسیقی، به شعر، به هنر، با بیاعتمادی عشق میورزید — چون دیده بود که چگونه همهی اینها میتوانند در خدمت کشتار قرار بگیرند.
موسیقی برای آدورنو جایگاه ویژهای داشت. او خود موسیقیدان بود، و در آثارش، موسیقی را همچون جایگاه آخرین مقاومت در برابر سلطه میدید. موسیقی آتونال، مانند آثار شوئنبرگ، برای او صدای ناهموار حقیقت بود؛ موسیقیای که حاضر نبود با گوشِ مصرفکننده مصالحه کند. زیبایی، اگر بیدرد باشد، فریب است. هنر، اگر تسکیندهنده باشد، دروغ است.
آدورنو، هرگز از بار اخلاقی اندیشهاش نگریخت. او میدانست که فلسفه، پس از فاجعه، باید محتاطتر، صادقتر، و بیپناهتر بنویسد. دیگر خبری از نظامهای مطلق فلسفه نبود. او نوشت: «کل، دروغ است» — یعنی هر نظامی که بخواهد پیچیدگی، رنج، و کثرت واقعیت را در خود حل کند، به ذات سرکوبگر است. باید شکستخورده نوشت، باید قطعهقطعه اندیشید، باید از کلانروایتها پرهیز کرد.
او تا پایان، وفادار به رنج ماند. نگفت که نجاتی هست، نگفت که رهایی نزدیک است. اما سکوت نکرد. او فلسفه را از خودفریبی نجات داد. حتی اگر بهای آن، تلخی و تنهایی باشد.
تئودور آدورنو، فریادِ آهستهی یک قرن بود. فریادی که نمیخواست امید بفروشد، بلکه میخواست وجدان را بیدار کند. و امروز، در جهانی که صنعت فرهنگ از هر زمان نیرومندتر، و فاشیسم از همیشه پنهانتر شده، صدا و فکر او بیش از همیشه ضروریست. او ما را به پرسش فرا میخواند: آیا هنوز میتوان آزاد اندیشید، در جهانی که آزادی، خود به کالایی تبدیل شده؟
پاسخ آدورنو روشن است: «تا زمانی که اندیشیدن ممکن است، تسلیم خیانت است.»
https://www.tg-me.com/marzockacademy
#قربان_عباسی
در جهانی که تمدن، خود بانی بربریت شد، در زمانی که فرهنگ بدل به ابزار سلطه گشت، در لحظهای که هنر و اندیشه از معنا تهی شدند، تئودور آدورنو برخاست — نه چون پیامبری نجاتبخش، که چون ذهنی خسته، زخمی، اما بیقرار؛ فیلسوفی که از میان خاکستر آشویتس، اندیشیدن را از نو آغاز کرد، اما نه بیزخم، نه بیخشم. او فرزند رنج بود، روشنفکری بیوهم، که از هیچ ایدئولوژی، هیچ اتوپیا، و هیچ وعدهای نگذشت مگر آنکه آن را بیامان نقد کند.
آدورنو، با یهودیبودن، تبعید، تباهی مدرنیته و شکست عقل روشنگرانه زیسته بود. او با فلسفهی کلاسیک آلمان، با کانت و هگل بزرگ شد، اما دید که چگونه همین عقلانیت، همین ساختارهای منظم، در پایان راه به اردوگاه مرگ ختم شد. او دید که موسیقی واگنر میتواند با گاز زایکلون B همزیستی کند. و پرسید: «چگونه میتوان پس از آشویتس، شعر گفت؟» پرسشی نه از سر بدبینی، بلکه از درد، از حیرت، از سرگیجهی اخلاقی.
آدورنو در کنار ماکس هورکهایمر، در دیالکتیک روشنگری، نوشت که عقل مدرن، آنگاه که تنها در خدمت سلطه باشد، خود بدل به ابزار ویرانی میشود. روشنگری، اگر به آزادی نیانجامد، به تاریکی ختم خواهد شد. عقلانیکردن جهان، وقتی بیوجدان باشد، تنها ماشین ساختن است — ماشین انسانزدایی، ماشین کنترل، ماشین مرگ.
او با تیزیِ بیرحم، به نقد فرهنگ معاصر پرداخت؛ فرهنگی که دیگر رهاییبخش نبود، بلکه صنعتی شده بود. فرهنگ، تبدیل به صنعت شده بود — صنعت فرهنگ. سینما، رادیو، موسیقی عامهپسند، همگی دیگر نه هنر، که کالا بودند. هدف، نه بیداری انسان، که سرگرمکردن و تسلیمکردن او بود. فرهنگ عامه، دیگر آگاهی نمیداد؛ بلکه انسان را در وضعیت موجود تثبیت میکرد. انسان، بیآنکه بداند، در مصرف بیپایان سرگرمی، به بردهای رام بدل میشد.
آدورنو از فاشیسم تنها به عنوان یک رژیم سیاسی سخن نگفت، بلکه آن را یک وضعیت روانی ـ اجتماعی دانست: آمادگی انسانها برای اطاعت کورکورانه، برای حذف دیگری، برای کشتن معنا. در اثر ماندگار شخصیت اقتدارگرا، او نشان داد که چگونه خانواده، آموزش، رسانه، و حتی زبان، انسان را از درون برای پذیرش فاشیسم آماده میکنند. فاشیسم، پیش از آنکه در خیابانها ظاهر شود، در زبان، در ترس، در تنبلی اندیشه پنهان میشود.
و برای همین بود که آدورنو، تا پایان عمر، بر یک چیز پافشاری کرد: اندیشیدن. اندیشیدن انتقادی، خسته، تکهتکه، اما راستین. او با فلسفهای نوشت که نمیخواست تسکین بدهد، نمیخواست آرام کند. فلسفهی او، زخمی بود، و همین زخم، صداقتش بود. او به زبان، به موسیقی، به شعر، به هنر، با بیاعتمادی عشق میورزید — چون دیده بود که چگونه همهی اینها میتوانند در خدمت کشتار قرار بگیرند.
موسیقی برای آدورنو جایگاه ویژهای داشت. او خود موسیقیدان بود، و در آثارش، موسیقی را همچون جایگاه آخرین مقاومت در برابر سلطه میدید. موسیقی آتونال، مانند آثار شوئنبرگ، برای او صدای ناهموار حقیقت بود؛ موسیقیای که حاضر نبود با گوشِ مصرفکننده مصالحه کند. زیبایی، اگر بیدرد باشد، فریب است. هنر، اگر تسکیندهنده باشد، دروغ است.
آدورنو، هرگز از بار اخلاقی اندیشهاش نگریخت. او میدانست که فلسفه، پس از فاجعه، باید محتاطتر، صادقتر، و بیپناهتر بنویسد. دیگر خبری از نظامهای مطلق فلسفه نبود. او نوشت: «کل، دروغ است» — یعنی هر نظامی که بخواهد پیچیدگی، رنج، و کثرت واقعیت را در خود حل کند، به ذات سرکوبگر است. باید شکستخورده نوشت، باید قطعهقطعه اندیشید، باید از کلانروایتها پرهیز کرد.
او تا پایان، وفادار به رنج ماند. نگفت که نجاتی هست، نگفت که رهایی نزدیک است. اما سکوت نکرد. او فلسفه را از خودفریبی نجات داد. حتی اگر بهای آن، تلخی و تنهایی باشد.
تئودور آدورنو، فریادِ آهستهی یک قرن بود. فریادی که نمیخواست امید بفروشد، بلکه میخواست وجدان را بیدار کند. و امروز، در جهانی که صنعت فرهنگ از هر زمان نیرومندتر، و فاشیسم از همیشه پنهانتر شده، صدا و فکر او بیش از همیشه ضروریست. او ما را به پرسش فرا میخواند: آیا هنوز میتوان آزاد اندیشید، در جهانی که آزادی، خود به کالایی تبدیل شده؟
پاسخ آدورنو روشن است: «تا زمانی که اندیشیدن ممکن است، تسلیم خیانت است.»
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
🔻 آکادمیِ فلسفهی مارزوک تقدیم میکند...
🔹نشست معرفی دوره: «قابهای اخلاقی؛ فلسفه اخلاق در آیینه سینما»
🔸با تدریس امید کشمیری
پژوهشگر فلسفه وروانشناسی اخلاق
🕒 زمان:دوشنبه ۱۶ تیرماه،۱۴۰۴
ساعت ۲۲ بوقت ایران
لینک گروه اکادمی
https://www.tg-me.com/+RgpoTxExbs0yOTA0
کانالِ امید کشمیری
@Omidkeshmiri
کانالِ آکادمی
@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy
🔹نشست معرفی دوره: «قابهای اخلاقی؛ فلسفه اخلاق در آیینه سینما»
🔸با تدریس امید کشمیری
پژوهشگر فلسفه وروانشناسی اخلاق
🕒 زمان:دوشنبه ۱۶ تیرماه،۱۴۰۴
ساعت ۲۲ بوقت ایران
لینک گروه اکادمی
https://www.tg-me.com/+RgpoTxExbs0yOTA0
کانالِ امید کشمیری
@Omidkeshmiri
کانالِ آکادمی
@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy