Forwarded from برنامه های کنفرانس اکادمی فلسفه مارزوک
پرسش از دکتر سارا قزلباش در گروه آکادمی فلسفه مارزوک
https://www.tg-me.com/marzockacademy
نظر شما چیست در
مورد پاسخ لایب نیتس و فلاسفه ای که چنین رویکردی دارند؟؟
آیا صورت مسئله رو پاک نمیکنند؟؟
اگر سیل و زلزله و فقر و جنگ رو در نظر بگیریم، همواره شر بیش از خیر بوده و هست.
به نظر من پاسخ لایب نیتس پاک کردن صورت مسئله است چون پاسخ قانع کننده ای به مسئله شر و خلقت خداوند ندارد.
پاسخ :یه موضوعی اینجا مطرحه و اون هم علل موقعی هستش، یعنی هر رویدادی در زمان و مکان مشخص خودش طبق شرایط موجود و با تحقق عللش اتفاق میفته پس شرایط زمینه ای تعیین کننده هستن در رویدادی که پیش میاد و اگه عوامل زمینه ای تغییر کنن نتیجه رویداد متغیر خواهد بود. این ویژگی هماهنگی ساختاری در جهان و رویدادهای اون هستش که لایب نیتس ازش استفاده کرده و معتقده امور طبق هماهنگی زمینه ای با هم پیش میان و این هماهنگی از پیش تعیین شده یعنی دخالت موقعی و آنی خدا در اونها عامل تعیین کننده نیستش
پس سیستم داره کار می کنه و حالا اگه اجزائش از جنبه هایی با هم هماهنگ نباشن از جنبه های دیگه ای با هم هماهنگن یعنی زلزله مثلا از جنبه ای نوعی ناهماهنگی با شرایط زندگی ما انسانهاست ولی از جنبه دیگ هماهنگ با رویدادهای دیگه اتفاق میفته و ...
خب این توضیح قابل تامله ولی ضرورتا یک عامل تعیین کننده در ایجاد هماهنگی رو اثبات نمی کنه یعنی هماهنگی اگر چه وجود شر رو تردیدآمیز میکنه ولی وجود خدا رو هم اثبات نمی کنه
https://www.tg-me.com/marzockacademy
نظر شما چیست در
مورد پاسخ لایب نیتس و فلاسفه ای که چنین رویکردی دارند؟؟
آیا صورت مسئله رو پاک نمیکنند؟؟
اگر سیل و زلزله و فقر و جنگ رو در نظر بگیریم، همواره شر بیش از خیر بوده و هست.
به نظر من پاسخ لایب نیتس پاک کردن صورت مسئله است چون پاسخ قانع کننده ای به مسئله شر و خلقت خداوند ندارد.
پاسخ :یه موضوعی اینجا مطرحه و اون هم علل موقعی هستش، یعنی هر رویدادی در زمان و مکان مشخص خودش طبق شرایط موجود و با تحقق عللش اتفاق میفته پس شرایط زمینه ای تعیین کننده هستن در رویدادی که پیش میاد و اگه عوامل زمینه ای تغییر کنن نتیجه رویداد متغیر خواهد بود. این ویژگی هماهنگی ساختاری در جهان و رویدادهای اون هستش که لایب نیتس ازش استفاده کرده و معتقده امور طبق هماهنگی زمینه ای با هم پیش میان و این هماهنگی از پیش تعیین شده یعنی دخالت موقعی و آنی خدا در اونها عامل تعیین کننده نیستش
پس سیستم داره کار می کنه و حالا اگه اجزائش از جنبه هایی با هم هماهنگ نباشن از جنبه های دیگه ای با هم هماهنگن یعنی زلزله مثلا از جنبه ای نوعی ناهماهنگی با شرایط زندگی ما انسانهاست ولی از جنبه دیگ هماهنگ با رویدادهای دیگه اتفاق میفته و ...
خب این توضیح قابل تامله ولی ضرورتا یک عامل تعیین کننده در ایجاد هماهنگی رو اثبات نمی کنه یعنی هماهنگی اگر چه وجود شر رو تردیدآمیز میکنه ولی وجود خدا رو هم اثبات نمی کنه
Forwarded from برنامه های کنفرانس اکادمی فلسفه مارزوک
پرسش از دکتر سارا قزلباش در گروه آکادمی فلسفه مارزوک
https://www.tg-me.com/marzockacademy
این رویکرد تلاش می کند شر رو از دل نظام هماهنگ جهان توجیه کند، اما همین تلاش برا توجیه، نشان میدهد که شر نه صرفاً فقدان، بلکه مسئلهای جدی با واقعیتی انکارناپذیر است هم در سطح هستیشناسی و هم در حوزه اخلاق و تجربه انسانی.
پاسخ:خب بخاطر همین بعضی مفاهیم خیر و شر در تقابل وجودی با هم نمی دونن یعنی شر رو مثلا بر اساس آسیب، خطا یا زیان کاری تعریف می کنن
خب اینجا موضوع اینه ویژگی های اساسی خیر و شر چیست؟ تقابل این دو به چه معناست؟ یعنی مسئله صرفا یک تقابل منطقی و وجودی نیستش بلکه به طور معناشناختی یا حتی ماهوی باید ویژگی هاشون تعریف بشه
https://www.tg-me.com/marzockacademy
این رویکرد تلاش می کند شر رو از دل نظام هماهنگ جهان توجیه کند، اما همین تلاش برا توجیه، نشان میدهد که شر نه صرفاً فقدان، بلکه مسئلهای جدی با واقعیتی انکارناپذیر است هم در سطح هستیشناسی و هم در حوزه اخلاق و تجربه انسانی.
پاسخ:خب بخاطر همین بعضی مفاهیم خیر و شر در تقابل وجودی با هم نمی دونن یعنی شر رو مثلا بر اساس آسیب، خطا یا زیان کاری تعریف می کنن
خب اینجا موضوع اینه ویژگی های اساسی خیر و شر چیست؟ تقابل این دو به چه معناست؟ یعنی مسئله صرفا یک تقابل منطقی و وجودی نیستش بلکه به طور معناشناختی یا حتی ماهوی باید ویژگی هاشون تعریف بشه
Forwarded from برنامه های کنفرانس اکادمی فلسفه مارزوک
پرسش از دکتر سارا قزلباش در گروه آکادمی فلسفه مارزوک
https://www.tg-me.com/marzockacademy
بحث امروز منو یاد کتاب توتم و تابوی فروید انداخت. در بحث تابو، فردی که عمل مخالف توتمیسم رو انجام میده، خودش به تابو تبدیل میشه.
اینجا هم سوژه خودمختار عمل غیر اخلاقی تبدیل به شر میشه گویا... مثلا فردی که تجاوز انجام داده، شرور محسوب میشه و باید مجازات بشه تا این عامل شر از وی زدوده شود.
پاسخ :چه یادآوری جالبی بله همینطوره ولی یه فرقی وجود داره که البته بیشتر یجور مسئله و ابهامه اون هم اینکه اینجا از قبل تابو ها مشخصه که خب طبق توتم ها تعیین میشه
در اینجا موضوع انسان شرور طبق کدام شر از پیش تعیین شده شرور محسوب میشه؟ اگر طبق خیر و در تقابل با اون شر مشخص میشه پس هر نوع عمل نادرست و خطا شر خواهد بود ولی اونوقت عامل شر یعنی انسان شرور اگه خیر انجام بده چی؟ باز هم شرور محسوب میشه؟ مثلا کانت معتقده چون اراده اخلاقی مهمه فرد شرور که اراده و میل شر داره حتی با وجود انجام عمل خیر (طبق تعریف) باز هم شروره
https://www.tg-me.com/marzockacademy
بحث امروز منو یاد کتاب توتم و تابوی فروید انداخت. در بحث تابو، فردی که عمل مخالف توتمیسم رو انجام میده، خودش به تابو تبدیل میشه.
اینجا هم سوژه خودمختار عمل غیر اخلاقی تبدیل به شر میشه گویا... مثلا فردی که تجاوز انجام داده، شرور محسوب میشه و باید مجازات بشه تا این عامل شر از وی زدوده شود.
پاسخ :چه یادآوری جالبی بله همینطوره ولی یه فرقی وجود داره که البته بیشتر یجور مسئله و ابهامه اون هم اینکه اینجا از قبل تابو ها مشخصه که خب طبق توتم ها تعیین میشه
در اینجا موضوع انسان شرور طبق کدام شر از پیش تعیین شده شرور محسوب میشه؟ اگر طبق خیر و در تقابل با اون شر مشخص میشه پس هر نوع عمل نادرست و خطا شر خواهد بود ولی اونوقت عامل شر یعنی انسان شرور اگه خیر انجام بده چی؟ باز هم شرور محسوب میشه؟ مثلا کانت معتقده چون اراده اخلاقی مهمه فرد شرور که اراده و میل شر داره حتی با وجود انجام عمل خیر (طبق تعریف) باز هم شروره
Forwarded from برنامه های کنفرانس اکادمی فلسفه مارزوک
پرسش از دکتر سارا قزلباش در گروه آکادمی فلسفه مارزوک
https://www.tg-me.com/marzockacademy
کنفرانس هفته پیش در مورد شر از منظر کانت بود.
و این هفته عمل غیر اخلاقی آسیب زا.
شر طبیعی مانند زلزله و سیل رو میشه نسبی نگاه کرد که هم جنبه مثبت دارند هم منفی
ولی عملی مانند تجاوز و قتل عمد به دلیل آسیب رساندن، هیچ گونه توجهی نمیتونن داشته باشند و تنها میشه اونا رو شر حساب کرد.
خب دقیقا مسئله مطرح شده توسط کانت و کنفرانس امشب مطرح میشه، فردی که اراده شر داره و از دیدن رنج دیگران لذت میبره، دیگه غیر عنوان شر، چه اسمی میتونیم روی این عمل و این شخص بگذاریم؟؟
پاسخ:
مطمئنا این فرد فقط در حال آسیب زدن نیستش بلکه همزمان آسیب هم می بینه در واقع این فرد به جریانی از آسیب ها تبدیل شده که داره در یک جامعه جریان پیدا می کنه این موضوع در فیلم پرتقال کوکی کوبریک هم یجورایی نشون داده میشه . پس شر بودن باز جنبه نسبی یا ابعادی پیدا می کنه یعنی شرارت جنبه ای از این عمل هستش و خود این شرارت مشتق شده از عوامل دیگر و جنبه های دیگه هم هستش مگه اینکه شما برای انسان یک ذات یا طبیعت یا ساختار کلی قائل باشین که شر بودن جز مولفه اصلیش باشه
https://www.tg-me.com/marzockacademy
کنفرانس هفته پیش در مورد شر از منظر کانت بود.
و این هفته عمل غیر اخلاقی آسیب زا.
شر طبیعی مانند زلزله و سیل رو میشه نسبی نگاه کرد که هم جنبه مثبت دارند هم منفی
ولی عملی مانند تجاوز و قتل عمد به دلیل آسیب رساندن، هیچ گونه توجهی نمیتونن داشته باشند و تنها میشه اونا رو شر حساب کرد.
خب دقیقا مسئله مطرح شده توسط کانت و کنفرانس امشب مطرح میشه، فردی که اراده شر داره و از دیدن رنج دیگران لذت میبره، دیگه غیر عنوان شر، چه اسمی میتونیم روی این عمل و این شخص بگذاریم؟؟
پاسخ:
مطمئنا این فرد فقط در حال آسیب زدن نیستش بلکه همزمان آسیب هم می بینه در واقع این فرد به جریانی از آسیب ها تبدیل شده که داره در یک جامعه جریان پیدا می کنه این موضوع در فیلم پرتقال کوکی کوبریک هم یجورایی نشون داده میشه . پس شر بودن باز جنبه نسبی یا ابعادی پیدا می کنه یعنی شرارت جنبه ای از این عمل هستش و خود این شرارت مشتق شده از عوامل دیگر و جنبه های دیگه هم هستش مگه اینکه شما برای انسان یک ذات یا طبیعت یا ساختار کلی قائل باشین که شر بودن جز مولفه اصلیش باشه
Forwarded from برنامه های کنفرانس اکادمی فلسفه مارزوک
پرسش از دکتر سارا قزلباش در گروه آکادمی فلسفه مارزوک
https://www.tg-me.com/marzockacademy
یک آدم کش حرفه ای، تنها از کشتن لذت میبره... برخی تحقیقات روانشناسی نشون دادن که برخی افراد میل به خشونت دارند و این قضیه ژنتیکی هست... یعنی نه تنها از عمل خشونت آمیز آسیب نمیبینند بلکه نیاز به انجام اون دارند... مثلا افرادی وجود دارند که از رفتار خشونت آمیز پشیمون نمیشن و اگر آزادی داشته باشند... بیشتر این عمل رو انجام میدهند.
https://www.tg-me.com/marzockacademy
یک آدم کش حرفه ای، تنها از کشتن لذت میبره... برخی تحقیقات روانشناسی نشون دادن که برخی افراد میل به خشونت دارند و این قضیه ژنتیکی هست... یعنی نه تنها از عمل خشونت آمیز آسیب نمیبینند بلکه نیاز به انجام اون دارند... مثلا افرادی وجود دارند که از رفتار خشونت آمیز پشیمون نمیشن و اگر آزادی داشته باشند... بیشتر این عمل رو انجام میدهند.
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
Forwarded from برنامه های کنفرانس اکادمی فلسفه مارزوک
🔻 آکادمیِ فلسفهی مارزوک تقدیم میکند...
🔹 درسگفتار :آشنایی با مکتب فلسفی اسکندریه
"نشست دوم"
🔸 زهرا قزلباش
دکتری فلسفه غرب
🕒 زمان: چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت ماه،۱۴۰۴
ساعت ۲۲ بوقت تهران
❣️ از همراهی شما سپاسگزاریم...
🔗 لینک حضور:
https://www.tg-me.com/+RgpoTxExbs0yOTA0
کانال دکتر زهرا قزلباش:
https://www.tg-me.com/farzan_agahi
کانالِ آکادمی
@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy
🔹 درسگفتار :آشنایی با مکتب فلسفی اسکندریه
"نشست دوم"
🔸 زهرا قزلباش
دکتری فلسفه غرب
🕒 زمان: چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت ماه،۱۴۰۴
ساعت ۲۲ بوقت تهران
❣️ از همراهی شما سپاسگزاریم...
🔗 لینک حضور:
https://www.tg-me.com/+RgpoTxExbs0yOTA0
کانال دکتر زهرا قزلباش:
https://www.tg-me.com/farzan_agahi
کانالِ آکادمی
@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy
-نگاه فلسفه رادیکال به کنشی مثل نافرمانی مدنی و استراتژیهای رفرومیستی چیست؟ و در قبال دو مقوله «اولویت» و «حق» جانب کدامیک را میگیرد؟
نگاه فلسفه رادیکال به کنشهایی مانند نافرمانی مدنی و استراتژیهای رفرومیستی معمولاً بر پایه نقد ساختارهای موجود و تلاش برای تغییرات بنیادین استوار است. این فلسفه معمولاً به این باور است که تغییرات سطحی و اصلاحات جزئی نمیتوانند به حل مسائل عمیق و ساختاری جامعه کمک کنند.
در مورد نافرمانی مدنی، فلسفه رادیکال به عنوان یک ابزار برای مقابله با ناعدالتیها و نقض حقوق بشر تلقی میشود. نافرمانی مدنی به معنای عدم پیروی از قوانین ناعادلانه است و میتواند به عنوان یک واکنش به سیستمهای سرکوبگر و غیرمنصفانه در نظر گرفته شود. در این راستا، نافرمانی مدنی میتواند به عنوان یک اقدام اخلاقی و سیاسی برای جلب توجه به مشکلات عمیقتر و نیاز به تغییرات اساسی در جامعه محسوب شود.
از سوی دیگر، استراتژیهای رفرومیستی معمولاً بر اصلاحات تدریجی و تغییرات درونسیستمی تمرکز دارند. فلسفه رادیکال ممکن است نسبت به این رویکرد انتقاد کند و آن را ناکافی بداند، زیرا معتقد است که اصلاحات در بسیاری از موارد نمیتوانند به عمق مشکلات ساختاری پاسخ دهند.
در مورد مقولههای «اولویت» و «حق»، فلسفه رادیکال معمولاً بر حقها تأکید بیشتری دارد. این فلسفه میتواند اولویت را در زمینههای مختلفی قرار دهد، اما حقها به عنوان اصول بنیادین انسانی و اخلاقی در مرکز توجه قرار میگیرند. در نتیجه، فلسفه رادیکال ممکن است جانب حقها را بگیرد و بر ضرورت تحقق حقوق بشر، عدالت اجتماعی و آزادیهای فردی تأکید کند.
به طور خلاصه، فلسفه رادیکال به نافرمانی مدنی به عنوان یک ابزار مؤثر برای تغییرات بنیادی نگاه میکند و ممکن است نسبت به استراتژیهای رفرومیستی انتقاد کند. همچنین، این فلسفه معمولاً بر حقها تأکید بیشتری دارد تا اولویتها.
https://www.tg-me.com/marzockacademy
نگاه فلسفه رادیکال به کنشهایی مانند نافرمانی مدنی و استراتژیهای رفرومیستی معمولاً بر پایه نقد ساختارهای موجود و تلاش برای تغییرات بنیادین استوار است. این فلسفه معمولاً به این باور است که تغییرات سطحی و اصلاحات جزئی نمیتوانند به حل مسائل عمیق و ساختاری جامعه کمک کنند.
در مورد نافرمانی مدنی، فلسفه رادیکال به عنوان یک ابزار برای مقابله با ناعدالتیها و نقض حقوق بشر تلقی میشود. نافرمانی مدنی به معنای عدم پیروی از قوانین ناعادلانه است و میتواند به عنوان یک واکنش به سیستمهای سرکوبگر و غیرمنصفانه در نظر گرفته شود. در این راستا، نافرمانی مدنی میتواند به عنوان یک اقدام اخلاقی و سیاسی برای جلب توجه به مشکلات عمیقتر و نیاز به تغییرات اساسی در جامعه محسوب شود.
از سوی دیگر، استراتژیهای رفرومیستی معمولاً بر اصلاحات تدریجی و تغییرات درونسیستمی تمرکز دارند. فلسفه رادیکال ممکن است نسبت به این رویکرد انتقاد کند و آن را ناکافی بداند، زیرا معتقد است که اصلاحات در بسیاری از موارد نمیتوانند به عمق مشکلات ساختاری پاسخ دهند.
در مورد مقولههای «اولویت» و «حق»، فلسفه رادیکال معمولاً بر حقها تأکید بیشتری دارد. این فلسفه میتواند اولویت را در زمینههای مختلفی قرار دهد، اما حقها به عنوان اصول بنیادین انسانی و اخلاقی در مرکز توجه قرار میگیرند. در نتیجه، فلسفه رادیکال ممکن است جانب حقها را بگیرد و بر ضرورت تحقق حقوق بشر، عدالت اجتماعی و آزادیهای فردی تأکید کند.
به طور خلاصه، فلسفه رادیکال به نافرمانی مدنی به عنوان یک ابزار مؤثر برای تغییرات بنیادی نگاه میکند و ممکن است نسبت به استراتژیهای رفرومیستی انتقاد کند. همچنین، این فلسفه معمولاً بر حقها تأکید بیشتری دارد تا اولویتها.
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
۲-در چارچوب فلسفه رادیکال کنشی مثل نافرمانی مدنی که به نوعی پذیرش سیستم کلی قانونگذاری و تلاش برای اصلاح و تغییر برخی از قوانین آن است، چگونه دستهبندی میشود
این مفهوم «شورش منطقی» که از آن به ذات راستین فلسفه رادیکال تعبیر شده است، چگونه شورشی است؟ اساساً در فلسفه رادیکال چه ارتباطی میان منطق و مفهومی مثل شورش برقرار است؟
در چارچوب فلسفه رادیکال، نافرمانی مدنی به عنوان یک کنش اعتراضی و انتقادی در برابر سیستمهای قانونی و اجتماعی موجود تلقی میشود. این نوع کنش به معنای پذیرش کلیت سیستم نیست، بلکه به عنوان یک واکنش به ناعدالتیها و قوانین ناعادلانه در نظر گرفته میشود. در واقع، نافرمانی مدنی میتواند به عنوان یک «شورش منطقی» تعبیر شود، زیرا هدف آن جلب توجه به مشکلات ساختاری و تلاش برای تغییرات بنیادی است.
مفهوم «شورش منطقی»
شورش منطقی به معنای استفاده از عقلانیت و استدلال در راستای انتقاد از نظامهای موجود و تلاش برای تغییر آنهاست. این مفهوم به این معناست که نافرمانی مدنی نه تنها یک عمل احساسی یا انفعالی نیست، بلکه بر پایه استدلالهای منطقی و اخلاقی شکل میگیرد. در اینجا، شورش به معنای مخالفت فعال با وضع موجود است، اما این مخالفت باید مبتنی بر دلایل منطقی و مستند باشد.
ارتباط میان منطق و شورش در فلسفه رادیکال
در فلسفه رادیکال، منطق و استدلال به عنوان ابزارهایی برای تحلیل و نقد ساختارهای اجتماعی و سیاسی مورد استفاده قرار میگیرند. این فلسفه بر این باور است که هر گونه تغییر بنیادین نیازمند یک تحلیل عمیق از شرایط موجود و دلایل ناعدالتیهاست. بنابراین، شورش نه تنها یک عمل فیزیکی یا سیاسی، بلکه یک عمل عقلانی است که هدف آن ایجاد تغییرات معنادار و پایدار در جامعه است.
به طور خلاصه، نافرمانی مدنی در فلسفه رادیکال به عنوان یک عمل شورشی منطقی دیده میشود که بر پایه استدلالهای اخلاقی و اجتماعی شکل میگیرد. این نوع شورش نه تنها به دنبال تغییر قوانین خاص است، بلکه به دنبال نقد و تغییر ساختارهای عمیقتر و ناعادلانهای است که موجب بروز این قوانین شدهاند.
https://www.tg-me.com/marzockacademy
این مفهوم «شورش منطقی» که از آن به ذات راستین فلسفه رادیکال تعبیر شده است، چگونه شورشی است؟ اساساً در فلسفه رادیکال چه ارتباطی میان منطق و مفهومی مثل شورش برقرار است؟
در چارچوب فلسفه رادیکال، نافرمانی مدنی به عنوان یک کنش اعتراضی و انتقادی در برابر سیستمهای قانونی و اجتماعی موجود تلقی میشود. این نوع کنش به معنای پذیرش کلیت سیستم نیست، بلکه به عنوان یک واکنش به ناعدالتیها و قوانین ناعادلانه در نظر گرفته میشود. در واقع، نافرمانی مدنی میتواند به عنوان یک «شورش منطقی» تعبیر شود، زیرا هدف آن جلب توجه به مشکلات ساختاری و تلاش برای تغییرات بنیادی است.
مفهوم «شورش منطقی»
شورش منطقی به معنای استفاده از عقلانیت و استدلال در راستای انتقاد از نظامهای موجود و تلاش برای تغییر آنهاست. این مفهوم به این معناست که نافرمانی مدنی نه تنها یک عمل احساسی یا انفعالی نیست، بلکه بر پایه استدلالهای منطقی و اخلاقی شکل میگیرد. در اینجا، شورش به معنای مخالفت فعال با وضع موجود است، اما این مخالفت باید مبتنی بر دلایل منطقی و مستند باشد.
ارتباط میان منطق و شورش در فلسفه رادیکال
در فلسفه رادیکال، منطق و استدلال به عنوان ابزارهایی برای تحلیل و نقد ساختارهای اجتماعی و سیاسی مورد استفاده قرار میگیرند. این فلسفه بر این باور است که هر گونه تغییر بنیادین نیازمند یک تحلیل عمیق از شرایط موجود و دلایل ناعدالتیهاست. بنابراین، شورش نه تنها یک عمل فیزیکی یا سیاسی، بلکه یک عمل عقلانی است که هدف آن ایجاد تغییرات معنادار و پایدار در جامعه است.
به طور خلاصه، نافرمانی مدنی در فلسفه رادیکال به عنوان یک عمل شورشی منطقی دیده میشود که بر پایه استدلالهای اخلاقی و اجتماعی شکل میگیرد. این نوع شورش نه تنها به دنبال تغییر قوانین خاص است، بلکه به دنبال نقد و تغییر ساختارهای عمیقتر و ناعادلانهای است که موجب بروز این قوانین شدهاند.
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
-
فیلسوف کجا منفور است !
دلوز حق داشت که می گفت کار بزرگ فلسفه آفریدن معنا و مفهوم جدید است که مفاهیم کهنه را به چالش می طلبد . که این کهنه گی بیشتر تجلی اش در ساحت حکمرانان است که تمامت نبض یک جامعه را در سلطه دارند .
وقتی فیلسوف به جنگ حماقت زمانه اش می رود و رویاروی سلطه می ایستد ،
در چنین بسترِ پلشت است که فیلسوف باید منفور دیده شود !
جایی که زور و تحکم و فرمان هست .
نیچه بدین جهت است که درکتاب " تاملات نابهنگام " در ص ۲۰۵ سرنوشت فیلسوف را را اینگونه تقریر می کند :
هر کجا جامعه ها ، حکومت ها ، دین ها و باورهای مردم قوی و خلاصه هر کجا زور و استبداد حکم می راند ، فیلسوف تنها در آن جا منفور است ، زیرا فلسفه به انسان سر پناهی می دهد که استبداد و زور نمی تواند بدانجا رخنه کند .آن جا مغازهُ هزار توی درونی و راه پرپیچ دل است ، چیزی که زورگویان را نگران می کند .
اما تبعات سنگین استبداد و راندن فیلسوف به خانهُ تنهایی اش ، زمانی سنگین تر می شود که در نگاه مردم به تعبیر نیچه در پرده ایی از بدفهمی ها گرفتار می شوند . نیچه : و با هر قدرتی که آرزو کنند ، نمی توانند خود را از زیر پوشش ابرهای باورهای خطا ،مرزبندی های گمانی ، اعتراف های نیمه کاره و نیم بند ، سکوت توام با عفو و چشم پوشی تفسیر اشتباه آمیز مردم نسبت به کردار و رفتارشان بیرون آورند . به همین دلیل مالیخولیا ، بالای سرشان جمع میشود .
بنظر نیچه فیلسوف اگر با عقاید حاکم بر زمان موافقت کند و به وضوح انها را نفی نکند، که دیگر نفس فلسفیدنش به محاق می رود ، و این موافقت ، همداستانی با وضعیت مستقر خواهد بود ، در این صورت او پیشاپیش مرده است . و فیلسوف ناگزیر تنها و تنهاتر می شود . انزوایی که جان فیلسوف ذره ذره می فرساید .
همچون دردی که نیچه از تنهایی - یان هوس - تراژدی وار یاد می کرد .
وقتی در قرن پانزدهم از جانب کلیسا محکوم به سوزاندن در آتش هیزم هایی بود که وقتی دید دهقانی ساده از روستایی شاید دور ، هن هن کنان ، هیزم بر پشتش خود را به میدان عربده ی و قضاوت کلیسا در شهر رسانده بود که در سوزاندن آن نافرمان که سرنوشتی همچون فیلسوفان منفور را داشت رقم می زد ، و در صواب اش سهیم باشد ،
و هیزم را بر آتش انداخت و یان هُوس چه می توانست بگوید جز اینکه :
آه ای سادگی مقدس .
اری این درد دو گانه ی فیلسوف است ، هم منفور از جانب مراکز قدرت ، هم بدفهمی مردمانش . و فیلسوفی تنها ، تنهاتر می شود در هزارتوی اندوه تنهایی .
علی - زاهدی
https://www.tg-me.com/marzockacademy
فیلسوف کجا منفور است !
دلوز حق داشت که می گفت کار بزرگ فلسفه آفریدن معنا و مفهوم جدید است که مفاهیم کهنه را به چالش می طلبد . که این کهنه گی بیشتر تجلی اش در ساحت حکمرانان است که تمامت نبض یک جامعه را در سلطه دارند .
وقتی فیلسوف به جنگ حماقت زمانه اش می رود و رویاروی سلطه می ایستد ،
در چنین بسترِ پلشت است که فیلسوف باید منفور دیده شود !
جایی که زور و تحکم و فرمان هست .
نیچه بدین جهت است که درکتاب " تاملات نابهنگام " در ص ۲۰۵ سرنوشت فیلسوف را را اینگونه تقریر می کند :
هر کجا جامعه ها ، حکومت ها ، دین ها و باورهای مردم قوی و خلاصه هر کجا زور و استبداد حکم می راند ، فیلسوف تنها در آن جا منفور است ، زیرا فلسفه به انسان سر پناهی می دهد که استبداد و زور نمی تواند بدانجا رخنه کند .آن جا مغازهُ هزار توی درونی و راه پرپیچ دل است ، چیزی که زورگویان را نگران می کند .
اما تبعات سنگین استبداد و راندن فیلسوف به خانهُ تنهایی اش ، زمانی سنگین تر می شود که در نگاه مردم به تعبیر نیچه در پرده ایی از بدفهمی ها گرفتار می شوند . نیچه : و با هر قدرتی که آرزو کنند ، نمی توانند خود را از زیر پوشش ابرهای باورهای خطا ،مرزبندی های گمانی ، اعتراف های نیمه کاره و نیم بند ، سکوت توام با عفو و چشم پوشی تفسیر اشتباه آمیز مردم نسبت به کردار و رفتارشان بیرون آورند . به همین دلیل مالیخولیا ، بالای سرشان جمع میشود .
بنظر نیچه فیلسوف اگر با عقاید حاکم بر زمان موافقت کند و به وضوح انها را نفی نکند، که دیگر نفس فلسفیدنش به محاق می رود ، و این موافقت ، همداستانی با وضعیت مستقر خواهد بود ، در این صورت او پیشاپیش مرده است . و فیلسوف ناگزیر تنها و تنهاتر می شود . انزوایی که جان فیلسوف ذره ذره می فرساید .
همچون دردی که نیچه از تنهایی - یان هوس - تراژدی وار یاد می کرد .
وقتی در قرن پانزدهم از جانب کلیسا محکوم به سوزاندن در آتش هیزم هایی بود که وقتی دید دهقانی ساده از روستایی شاید دور ، هن هن کنان ، هیزم بر پشتش خود را به میدان عربده ی و قضاوت کلیسا در شهر رسانده بود که در سوزاندن آن نافرمان که سرنوشتی همچون فیلسوفان منفور را داشت رقم می زد ، و در صواب اش سهیم باشد ،
و هیزم را بر آتش انداخت و یان هُوس چه می توانست بگوید جز اینکه :
آه ای سادگی مقدس .
اری این درد دو گانه ی فیلسوف است ، هم منفور از جانب مراکز قدرت ، هم بدفهمی مردمانش . و فیلسوفی تنها ، تنهاتر می شود در هزارتوی اندوه تنهایی .
علی - زاهدی
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
-اساسا نگاه فلسفه رادیکال به رفرم چیست؟ اساسا آیا مکاتب فلسفی همچون آنارشیسم را میتوان ذیل دسته فلسفه رادیکال قرار داد، وقتی حتی فمینیسم و سوسیالیسم امروز نیز به نوعی در چارچوب پذیرش یک قاعده دیپلماتیک همچون دولت بازتعریف شدهاند؟
فلسفه رادیکال به طور کلی به نقد عمیق و بنیادی از ساختارهای موجود اجتماعی، اقتصادی و سیاسی میپردازد و معمولاً به دنبال تغییرات اساسی و ریشهای است. در این زمینه، نگاه به رفرم در فلسفه رادیکال معمولاً منفی است، زیرا رفرمها را به عنوان تلاشهایی برای اصلاح سیستمهای موجود میبیند که ممکن است به حفظ یا تقویت این سیستمها منجر شود. به عبارت دیگر، رفرم به جای ایجاد تغییرات بنیادین، ممکن است تنها به تغییرات سطحی و ظاهری منجر شود و در نتیجه، تضادهای اصلی و ساختاری را نادیده بگیرد.
در مورد آنارشیسم، میتوان گفت که این مکتب فلسفی نیز در زمره فلسفههای رادیکال قرار میگیرد. آنارشیسم به دنبال حذف دولت و ساختارهای سلسلهمراتبی است و بر آزادی فردی و خودمدیریتی تأکید دارد. آنارشیستها معمولاً به نقد شدید از نظامهای سیاسی و اقتصادی موجود میپردازند و به دنبال ایجاد جوامع غیرمتمرکز و خودگردان هستند. این رویکرد با فلسفه رادیکال همخوانی دارد، زیرا هر دو به دنبال تغییرات بنیادی و ریشهای در ساختارهای اجتماعی هستند.
اما در مورد فمینیسم و سوسیالیسم، باید گفت که این مکاتب در دهههای اخیر به نوعی با واقعیتهای سیاسی و اجتماعی موجود سازگار شدهاند و برخی از آنها به پذیرش دولت و نهادهای موجود روی آوردهاند. این تغییرات ممکن است باعث شده باشد که برخی از فمینیستها و سوسیالیستها به جای انحلال کامل ساختارهای موجود، به دنبال اصلاح آنها باشند. با این حال، همچنان درون این مکاتب، جریانهای رادیکالی وجود دارند که بر تغییرات بنیادین تأکید دارند و به نقد عمیق ساختارهای سلطه ادامه میدهند.
به طور کلی، میتوان گفت که فلسفه رادیکال به دنبال تغییرات اساسی است و مکاتب مانند آنارشیسم بخشی از این فلسفه را تشکیل میدهند. در حالی که فمینیسم و سوسیالیسم ممکن است در برخی جنبهها به سمت پذیرش اصلاحات حرکت کنند، اما هنوز هم میتوانند عناصر رادیکالی را در خود داشته باشند که بر تغییرات بنیادین تأکید دارند.
https://www.tg-me.com/marzockacademy
فلسفه رادیکال به طور کلی به نقد عمیق و بنیادی از ساختارهای موجود اجتماعی، اقتصادی و سیاسی میپردازد و معمولاً به دنبال تغییرات اساسی و ریشهای است. در این زمینه، نگاه به رفرم در فلسفه رادیکال معمولاً منفی است، زیرا رفرمها را به عنوان تلاشهایی برای اصلاح سیستمهای موجود میبیند که ممکن است به حفظ یا تقویت این سیستمها منجر شود. به عبارت دیگر، رفرم به جای ایجاد تغییرات بنیادین، ممکن است تنها به تغییرات سطحی و ظاهری منجر شود و در نتیجه، تضادهای اصلی و ساختاری را نادیده بگیرد.
در مورد آنارشیسم، میتوان گفت که این مکتب فلسفی نیز در زمره فلسفههای رادیکال قرار میگیرد. آنارشیسم به دنبال حذف دولت و ساختارهای سلسلهمراتبی است و بر آزادی فردی و خودمدیریتی تأکید دارد. آنارشیستها معمولاً به نقد شدید از نظامهای سیاسی و اقتصادی موجود میپردازند و به دنبال ایجاد جوامع غیرمتمرکز و خودگردان هستند. این رویکرد با فلسفه رادیکال همخوانی دارد، زیرا هر دو به دنبال تغییرات بنیادی و ریشهای در ساختارهای اجتماعی هستند.
اما در مورد فمینیسم و سوسیالیسم، باید گفت که این مکاتب در دهههای اخیر به نوعی با واقعیتهای سیاسی و اجتماعی موجود سازگار شدهاند و برخی از آنها به پذیرش دولت و نهادهای موجود روی آوردهاند. این تغییرات ممکن است باعث شده باشد که برخی از فمینیستها و سوسیالیستها به جای انحلال کامل ساختارهای موجود، به دنبال اصلاح آنها باشند. با این حال، همچنان درون این مکاتب، جریانهای رادیکالی وجود دارند که بر تغییرات بنیادین تأکید دارند و به نقد عمیق ساختارهای سلطه ادامه میدهند.
به طور کلی، میتوان گفت که فلسفه رادیکال به دنبال تغییرات اساسی است و مکاتب مانند آنارشیسم بخشی از این فلسفه را تشکیل میدهند. در حالی که فمینیسم و سوسیالیسم ممکن است در برخی جنبهها به سمت پذیرش اصلاحات حرکت کنند، اما هنوز هم میتوانند عناصر رادیکالی را در خود داشته باشند که بر تغییرات بنیادین تأکید دارند.
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
برگرفته از کنفرانس اسفند ۱۹۹۸ دراکادمی فلسفه مارزوک تهران با حضور (فواد حبیبی مترجم کتاب مبانی فلسفه رادیکال نوشته کائوزر )محمد مهدی اردبیلی وحسام سلامت به پرسش آیا فلسفه میتواند رادیکال بشود میپردازند. https://www.tg-me.com/marzockacademy
⏪تعبیر جهان و تغییر جهان: پیوند بنیادین نظر و عمل در افق فلسفۀ رادیکال
◀️موسی اکرمی
۱) همۀ اندیشهها و کنشگری های ما با هم پیوند آشکار و نهان دارند یا باید از پیوند آشکار و نهان برخوردار باشند؛
۲) از میان همۀ «انگاره»ورزان در پنج «دستگاه باور مدعی شناخت»، یعنی علم و فلسفه و دین و عرفان و اُستوره، فیلسوفان، یعنی کسانی که در چارچوب بیشترین شایستگی را هم برای تعبیر جهان و هم برای تغییر جهان دارند، هر چند
ولاً ممکن است شماری از آنان دو ساحت تعبیر و تغییر جهان را از هم جدا بدانند،
ثانیاً ممکن است فیلسوفان از در تعبیر و تغییر جهان از دستاوردهای چهار دستگاه باور مدعی شناخت دیگر، یعنی علم و دین و عرفان و اُستوره، بهویژه از دستاوردهای علم، بینیاز نباشند.
در این یادداشت کوتاه در افق فلسفۀ رادیکال – که در توجه به ریشه و بنیاد، چونان نگاهی ژرف، نقاد، تغییرآفرین، و رهاییبخش فلسفه را از برج عاج به زمین، به دل تاریخ، به جامعه، و به ساحتهای وجودی انسان میبرد - از نگرشی مینویسم که تعبیر جهان و تغییر جهان در آن دو سویۀ یک کنش یگانه به نام فلسفهورزیاند.
از دیدگاه فلسفۀ رادیکال من، مجموعههائی از اندیشهرزیها که تنها به تعبیر جهان یا تنها به تغییر جهان بپردازند - اگر امکانپذیر باشند - فلسفۀ راستین نخواهند بود.
۱. تعبیر جهان: از شناخت تا معنایابی و معنادهی
تعبیر جهان، در معنای نخستین خود، ناظر به کنشگری نظریِ انسان در برابر واقعیت جهانی است که انسان در آن میزید، از محیط طبیعی پیرامون در تراز خُرد تا همۀ جهان هستی در تراز کلان، از جامعۀ پیرامون در تاز خُرد تا همۀ جامعۀ انسانی در تراز کلان. از سُقرات و افلاتون و اَرَستو تا بسا فیلسوفان امروزی در خاور و باختر و شمال و جنوب، از زرتشت در سیمای فیلسوف تا فارابی و بسا فلسفهورزان دغدغهمند کنونی در ایران، همواره یکی از آماجهای فلسفه، تعبیر یا تفسیر جهان در پرسش از چیستی و چرایی و چگونگی پدیدآیی و سیر دگرگونی آن در زمان و پیوند رویدادهای درون آن هم در بُرش زمانی ویژه هم در پویایی روندها بوده است.
تعبیر تنها به معنای شناخت نیست. تعبیر به معنایابی در موضوع شناخت یا معنادهی به موضوع شناخت نیز میپردازد. ازاینرو تعبیر فلسفی جهان هم به معنای شناخت فلسفی جهان است هم به معنای معنایابی فلسفی در جهان یا معنادهی فلسفی به جهان.
[ادامه در فرستهی پسین 👇]
https://www.tg-me.com/marzockacademy
◀️موسی اکرمی
اشاره. یکی از جملههای پرآوازه در اندیشۀ مدرن، که در ادبیات فلسفی و سیاسی بازتاب بسیار داشته است، جملهای از کارل مارکس است که در اصل واپسین برنهاد از یازده برنهاد او «دربارۀ فوئرباخ» است:در این یادداشت کوتاه، مجال آن نیست که به این سه نکته بپردازم:
«فیلسوفان تا کنون تنها به تفسیر جهان به شیوههای گوناگون پرداختهاند؛ نکته همانا تغییر دادن آن است.»
این برنهاد، در ایجاز خود حامل بار مفهومی بسیار است. شماری از مفسران آن را اعلام گسست پیوند فلسفه با نظرپردازی ناب و دعوتی به پراکسیس یا کنشگری دگرگونساز دانستهاند. من آنگاه که، در دوران دانشآموزی، برای نخستین بار با این برنهاد روبهرو شدم، آن را چونان پتکی یافتم که با بیشترین توان بر سر تاریخ فلسفه فرود آمده است. مدتی در نوسان میان پذیرش و وازنش آن گذراندم تا برداشتی که از پیوند میان ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی فراچنگ آمد، چیستان ذهنی را گشود و دریافتم که مارکس خود در نظر و عمل به پیوند میان نظر و عمل، میان تنوریا و پراکسیس، میان فلسفۀ تعبیرکننده و فلسفۀ تغییردهنده باور داشته است. من خود در سالهای فلسفهآموزی نارسمی و رسمی به همبستگی و پیوند دوسویه میان این دو قطب در نقشآفرینی فلسفه باور یافتم، و چنان شد که سرانجام در سال ۱۳۸۰ مقالهای با فرنام «فلسفه از تعبیر جهان تا تغییر جهان» برای مجلۀ " گزارش گفتوگو"ی «مرکز بینالمللی گفتوگوی» تمدنها نوشتم.
آن مقاله کانون مجموعۀ مقالههائی شد که سیزده سال پس از آن پیکرۀ کتاب ۶۰۰ صفحهای "فللسفه از تعبیر جهان تا تغییر جهان" ساختند (مؤسسۀ نگاه معاصر، ۱۳۹۳).
من همچنان باورم به این پیوند چنان است که سالها است هم نام گذرگاه تلگرامیام «فلسفه از تعبیر جهان تا تغییر جهان» است هم شعار وبلاگم.
۱) همۀ اندیشهها و کنشگری های ما با هم پیوند آشکار و نهان دارند یا باید از پیوند آشکار و نهان برخوردار باشند؛
۲) از میان همۀ «انگاره»ورزان در پنج «دستگاه باور مدعی شناخت»، یعنی علم و فلسفه و دین و عرفان و اُستوره، فیلسوفان، یعنی کسانی که در چارچوب بیشترین شایستگی را هم برای تعبیر جهان و هم برای تغییر جهان دارند، هر چند
ولاً ممکن است شماری از آنان دو ساحت تعبیر و تغییر جهان را از هم جدا بدانند،
ثانیاً ممکن است فیلسوفان از در تعبیر و تغییر جهان از دستاوردهای چهار دستگاه باور مدعی شناخت دیگر، یعنی علم و دین و عرفان و اُستوره، بهویژه از دستاوردهای علم، بینیاز نباشند.
در این یادداشت کوتاه در افق فلسفۀ رادیکال – که در توجه به ریشه و بنیاد، چونان نگاهی ژرف، نقاد، تغییرآفرین، و رهاییبخش فلسفه را از برج عاج به زمین، به دل تاریخ، به جامعه، و به ساحتهای وجودی انسان میبرد - از نگرشی مینویسم که تعبیر جهان و تغییر جهان در آن دو سویۀ یک کنش یگانه به نام فلسفهورزیاند.
از دیدگاه فلسفۀ رادیکال من، مجموعههائی از اندیشهرزیها که تنها به تعبیر جهان یا تنها به تغییر جهان بپردازند - اگر امکانپذیر باشند - فلسفۀ راستین نخواهند بود.
۱. تعبیر جهان: از شناخت تا معنایابی و معنادهی
تعبیر جهان، در معنای نخستین خود، ناظر به کنشگری نظریِ انسان در برابر واقعیت جهانی است که انسان در آن میزید، از محیط طبیعی پیرامون در تراز خُرد تا همۀ جهان هستی در تراز کلان، از جامعۀ پیرامون در تاز خُرد تا همۀ جامعۀ انسانی در تراز کلان. از سُقرات و افلاتون و اَرَستو تا بسا فیلسوفان امروزی در خاور و باختر و شمال و جنوب، از زرتشت در سیمای فیلسوف تا فارابی و بسا فلسفهورزان دغدغهمند کنونی در ایران، همواره یکی از آماجهای فلسفه، تعبیر یا تفسیر جهان در پرسش از چیستی و چرایی و چگونگی پدیدآیی و سیر دگرگونی آن در زمان و پیوند رویدادهای درون آن هم در بُرش زمانی ویژه هم در پویایی روندها بوده است.
تعبیر تنها به معنای شناخت نیست. تعبیر به معنایابی در موضوع شناخت یا معنادهی به موضوع شناخت نیز میپردازد. ازاینرو تعبیر فلسفی جهان هم به معنای شناخت فلسفی جهان است هم به معنای معنایابی فلسفی در جهان یا معنادهی فلسفی به جهان.
[ادامه در فرستهی پسین 👇]
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
⏪تعبیر جهان و تغییر جهان: پیوند بنیادین نظر و عمل در افق فلسفۀ رادیکال ◀️موسی اکرمی اشاره. یکی از جملههای پرآوازه در اندیشۀ مدرن، که در ادبیات فلسفی و سیاسی بازتاب بسیار داشته است، جملهای از کارل مارکس است که در اصل واپسین برنهاد از یازده برنهاد او «دربارۀ…
[ادامهی فرستهی پیشین 👆]
۲. تغییر جهان: کنش، اراده و پراکسیس
در برابرِ تأمل نظری، کنش چونان فاعلیت و ارادهورزی در برابر واقعیت تفسیرپذیری تعریف شد که با کنشگری انسان تغییرپذیر نیز هست. در اندیشههای رادیکال سدۀ نوزدهم و سدۀ بیستم تغییر جهان وظیفۀ اصلی فیلسوف شمرده شد، چنان که در هر فلسفۀ رادیکال امروز و آینده نیز چنین است.
ولی در نخستین نگاه بسا فیلسوفان بودهاند که همواره دغدغۀ کاربست اندیشهها و انگارههای خود را در جامعه برای دگرگونی داشتهاند. هم چند تن از فیلسوفان پیشاسقراتی که به فیلسوفان گیتیشناس آوازه یافتهاند دغدغۀ تغییر جهان را داشتهاند هم میتوان فلسفۀ سُقرات-افلاتون را برایند همۀ دغدغههای فلسفهورزی یونانی دانست که در آن تغییر جهان چنان ارجمند است که برجستهترین کتاب افلاتون (دولتشهرداری یا کشورداری یا، بر پایۀ ترجمۀ لاتینی فرنام آن، جمهوری) از زبان سقرات با پرسشگری از دادگری (dikaiosúnē) آغاز میشود، و فرنام آن (Politeia) که برگرفته از «پولیس» به معنای «دولتشهر» است به دیسۀ حکومت و حقوق شهروندان اشاره دارد.
۳. پیوند میان تعبیر و تغییر: تقابل یا تعامل؟
پرسش بنیادین این است: آیا تعبیر و تغییر در فلسفهورزی دو راه جدا از هم و حتی در کشمکش با هماند؟ یا میتوان، و حتّا باید، آنها را همبسته یا متلازم، لازم و ملزوم یکدیگر، چونان دو رویۀ یک سکّۀ یگانه دانست؟
۴. فلسفۀ رادیکال
فلسفۀ رادیکال – آن گونه که من آن را در مییابم یا به آن باور دارم - همواره آهنگ فراتر رفتن از این دوگانگی را دارد.
در این نگرش تعبیر جهان تنها درنگریستن منفعلانۀ جهان نیست، بلکه خود گونهای کنشگری است؛ و تغییر جهان، اگر بی هیچ تعبیری، بهویژه تعبیری هر چه راستینتر به معنای برخورداری از شناختی در انطباق هر چه بیشتر با واقعیت، باشد، همانا حرکتی در آشوب است که پیامدش همواره آشوب یا استبداد سرکوبکنندۀ آشوب است. بهراستی هر تعبیر راستین جهان دربردارندۀ امکان تغییر جهان است، و هر تغییر راستین جهان بر تعبیر راستین جهان استوار است.
اینک اگر فلسفه را چونان کلیتی با حجم تعیننایافته و بی هیچ مرزی در جهان بیکران اندیشه بنگریم که همواره در تاریخ خود در دگرگونی و نمایشگری سویههای گوناگون خود بوده است و خواهد بود، درمییابیم که همواره هم به تعبیر جهان پرداخته است هم به تغییر جهان، هر چند بیشتر چنین بوده است که بیشترین شمار فیلسوفان «ظاهراً» تنها درگیر تعبیر جهان بودهاند، و شمار اندکی از آنان «ظاهراً» تنها دغدغۀ تغییر جهان را داشتهاند.
افلاتون - چه آنگاه که به امید تغییر جهان با یاری یک خودکامه به سیسیل رفت و چه آنگاه که از تغییردهی مستقیم جهان در عمر خود ناامید شد و آکادمی را بنیاد گذاشت - همواره به سیاست میاندیشید و همان برجستهترین کتاب او که با پرسش از دادگری میآغازد برجستهترین اندیشههای مابعدالطبیعی او را در چارچوب تعبیر جهان عرضه میدارد.
هم خود افلاتون هم شاگرد برجستهاش ارستو، که برجستهترین فیلسوفان همۀ تاریخ فلسفه تاکنون در تعبیر جهاناند، سیاست را، چونان بخشی یا سیمائی از فلسفه که عهدهدار تغییر جهان است، برایند فلسفهورزی و برترین بخش فلسفه و تاج فلسفه میدانستند.
من با باور و پایبندی به «فلسفه چونان کنش آگاهانۀ رهاییبخش»، برنهاد یازدهم در بارۀ فوئرباخ را فریاد این افسوس مارکس میدانم که شماری از فیلسوفان چشم بر سرشت راستین فلسفه بسته بودند و بر این گمان بودند که فیلسوفان در برجهای عاج نشسته و چنان غرقۀ تماشای جهان و فهم آناند که نه مجال فرود آمدن بر زمین را دارند نه اجازۀ آن را.
#تعبیر_جهان
#تغییر_جهان
#فلسفۀ_رادیکال
#رهاییبخشی_فلسفه
#افلاتون
#ارستو
#مارکس
#تز_یازدهم_دربارۀ_فوئرباخ
#موسی_اکرمی
#فلسفه_از_تعبیر_جهان_تا_تغییر_جهان
https://www.tg-me.com/marzockacademy
۲. تغییر جهان: کنش، اراده و پراکسیس
در برابرِ تأمل نظری، کنش چونان فاعلیت و ارادهورزی در برابر واقعیت تفسیرپذیری تعریف شد که با کنشگری انسان تغییرپذیر نیز هست. در اندیشههای رادیکال سدۀ نوزدهم و سدۀ بیستم تغییر جهان وظیفۀ اصلی فیلسوف شمرده شد، چنان که در هر فلسفۀ رادیکال امروز و آینده نیز چنین است.
ولی در نخستین نگاه بسا فیلسوفان بودهاند که همواره دغدغۀ کاربست اندیشهها و انگارههای خود را در جامعه برای دگرگونی داشتهاند. هم چند تن از فیلسوفان پیشاسقراتی که به فیلسوفان گیتیشناس آوازه یافتهاند دغدغۀ تغییر جهان را داشتهاند هم میتوان فلسفۀ سُقرات-افلاتون را برایند همۀ دغدغههای فلسفهورزی یونانی دانست که در آن تغییر جهان چنان ارجمند است که برجستهترین کتاب افلاتون (دولتشهرداری یا کشورداری یا، بر پایۀ ترجمۀ لاتینی فرنام آن، جمهوری) از زبان سقرات با پرسشگری از دادگری (dikaiosúnē) آغاز میشود، و فرنام آن (Politeia) که برگرفته از «پولیس» به معنای «دولتشهر» است به دیسۀ حکومت و حقوق شهروندان اشاره دارد.
۳. پیوند میان تعبیر و تغییر: تقابل یا تعامل؟
پرسش بنیادین این است: آیا تعبیر و تغییر در فلسفهورزی دو راه جدا از هم و حتی در کشمکش با هماند؟ یا میتوان، و حتّا باید، آنها را همبسته یا متلازم، لازم و ملزوم یکدیگر، چونان دو رویۀ یک سکّۀ یگانه دانست؟
۴. فلسفۀ رادیکال
فلسفۀ رادیکال – آن گونه که من آن را در مییابم یا به آن باور دارم - همواره آهنگ فراتر رفتن از این دوگانگی را دارد.
در این نگرش تعبیر جهان تنها درنگریستن منفعلانۀ جهان نیست، بلکه خود گونهای کنشگری است؛ و تغییر جهان، اگر بی هیچ تعبیری، بهویژه تعبیری هر چه راستینتر به معنای برخورداری از شناختی در انطباق هر چه بیشتر با واقعیت، باشد، همانا حرکتی در آشوب است که پیامدش همواره آشوب یا استبداد سرکوبکنندۀ آشوب است. بهراستی هر تعبیر راستین جهان دربردارندۀ امکان تغییر جهان است، و هر تغییر راستین جهان بر تعبیر راستین جهان استوار است.
اینک اگر فلسفه را چونان کلیتی با حجم تعیننایافته و بی هیچ مرزی در جهان بیکران اندیشه بنگریم که همواره در تاریخ خود در دگرگونی و نمایشگری سویههای گوناگون خود بوده است و خواهد بود، درمییابیم که همواره هم به تعبیر جهان پرداخته است هم به تغییر جهان، هر چند بیشتر چنین بوده است که بیشترین شمار فیلسوفان «ظاهراً» تنها درگیر تعبیر جهان بودهاند، و شمار اندکی از آنان «ظاهراً» تنها دغدغۀ تغییر جهان را داشتهاند.
افلاتون - چه آنگاه که به امید تغییر جهان با یاری یک خودکامه به سیسیل رفت و چه آنگاه که از تغییردهی مستقیم جهان در عمر خود ناامید شد و آکادمی را بنیاد گذاشت - همواره به سیاست میاندیشید و همان برجستهترین کتاب او که با پرسش از دادگری میآغازد برجستهترین اندیشههای مابعدالطبیعی او را در چارچوب تعبیر جهان عرضه میدارد.
هم خود افلاتون هم شاگرد برجستهاش ارستو، که برجستهترین فیلسوفان همۀ تاریخ فلسفه تاکنون در تعبیر جهاناند، سیاست را، چونان بخشی یا سیمائی از فلسفه که عهدهدار تغییر جهان است، برایند فلسفهورزی و برترین بخش فلسفه و تاج فلسفه میدانستند.
من با باور و پایبندی به «فلسفه چونان کنش آگاهانۀ رهاییبخش»، برنهاد یازدهم در بارۀ فوئرباخ را فریاد این افسوس مارکس میدانم که شماری از فیلسوفان چشم بر سرشت راستین فلسفه بسته بودند و بر این گمان بودند که فیلسوفان در برجهای عاج نشسته و چنان غرقۀ تماشای جهان و فهم آناند که نه مجال فرود آمدن بر زمین را دارند نه اجازۀ آن را.
من سخن مارکس را بیشتر یک هشدار و یادآوری میدانم زیرا هر کس، با هر گونه داوری در بارۀ مارکس و مارکسیم، اگر منصفانه به تاریخ فلسفه بنگرد او را برجستهترین نمونۀ فیلسوفی میداند که در فلسفۀ او - با هر چند و چون پذیرفتنی یا ناپذیرفتنی - نظر و عمل، تئوری و پراکسیس، و تغییر جهان و تعبیر جهان پیوند ناگسستنی دارند، و حتّا از بیشترین تناظر یک به یک در تاریخ فلسفه برخورداراند.
#تعبیر_جهان
#تغییر_جهان
#فلسفۀ_رادیکال
#رهاییبخشی_فلسفه
#افلاتون
#ارستو
#مارکس
#تز_یازدهم_دربارۀ_فوئرباخ
#موسی_اکرمی
#فلسفه_از_تعبیر_جهان_تا_تغییر_جهان
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
Forwarded from برنامه های کنفرانس اکادمی فلسفه مارزوک
🔻 آکادمیِ فلسفهی مارزوک تقدیم میکند...
🔹 درسگفتار :آشنایی با مکتب فلسفی اسکندریه
"نشست دوم"
🔸 زهرا قزلباش
دکتری فلسفه غرب
🕒 زمان: چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت ماه،۱۴۰۴
ساعت ۲۲ بوقت تهران
❣️ از همراهی شما سپاسگزاریم...
🔗 لینک حضور:
https://www.tg-me.com/+RgpoTxExbs0yOTA0
کانال دکتر زهرا قزلباش:
https://www.tg-me.com/farzan_agahi
کانالِ آکادمی
@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy
🔹 درسگفتار :آشنایی با مکتب فلسفی اسکندریه
"نشست دوم"
🔸 زهرا قزلباش
دکتری فلسفه غرب
🕒 زمان: چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت ماه،۱۴۰۴
ساعت ۲۲ بوقت تهران
❣️ از همراهی شما سپاسگزاریم...
🔗 لینک حضور:
https://www.tg-me.com/+RgpoTxExbs0yOTA0
کانال دکتر زهرا قزلباش:
https://www.tg-me.com/farzan_agahi
کانالِ آکادمی
@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
برگرفته از کنفرانس اسفند ۱۹۹۸ دراکادمی فلسفه مارزوک تهران با حضور (فواد حبیبی مترجم کتاب مبانی فلسفه رادیکال نوشته کائوزر )محمد مهدی اردبیلی وحسام سلامت به پرسش آیا فلسفه میتواند رادیکال بشود میپردازند. https://www.tg-me.com/marzockacademy
رادیکال کسانی هستند که اندیشه های تند و سخت و ریشهای را در بهبود جامعه خواهانند و دگرگونیهای بنیادی را در امور سیاسی و اقتصادی و اجتماعی طلب میکنند( البته گروهای چپ گرا وراست گرا را هم رادیکال میگویند) آیا فلسفه در ایران در این راستا اکتیو است ؟آیا استادان فلسفه در دانشگاهها توان تدریس فلسفه ی رادیکال را دارند ؟
https://www.tg-me.com/marzockacademy
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
رادیکال کسانی هستند که اندیشه های تند و سخت و ریشهای را در بهبود جامعه خواهانند و دگرگونیهای بنیادی را در امور سیاسی و اقتصادی و اجتماعی طلب میکنند( البته گروهای چپ گرا وراست گرا را هم رادیکال میگویند) آیا فلسفه در ایران در این راستا اکتیو است ؟آیا استادان…
درود بر خانم مارزوک گرامی
با سپاس از طرح پرسش دقیق و قابل تأمل شما درباره جایگاه رادیکالیسم در حوزه فلسفه ایران، باید نخست به این نکته توجه داشت که رادیکالیسم، صرفاً به معنای تندروی نیست، بلکه نگاهی عمیق و ریشهای به مسألههاست، خواه از منظر چپ یا راست. در این معنا، فلسفه ذاتاً رادیکال است، چراکه به ریشهها میپردازد و از سطح به عمق میرود.
اما در پاسخ به پرسش شما که آیا فلسفه در ایران «اکتیو» و فعال است در این راستا، باید گفت: متأسفانه در بسیاری از محافل رسمی آکادمیک، فلسفه بیشتر به محفوظات تاریخی، تفاسیر سطحی و ترجمههای بیجان تقلیل یافته است. کمتر استاد یا گروهی را میتوان یافت که با جرأت و جسارت، فلسفه را به مثابه ابزار تغییر اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در نظر بگیرد.
در مورد توانایی اساتید در تدریس «فلسفه رادیکال» نیز باید واقعنگر بود. بسیاری از اساتید فلسفه در دانشگاههای ایران، نه تنها با اندیشههای بنیادین رادیکال آشنایی عمیق ندارند، بلکه از ترس تبعات سیاسی و امنیتی، ترجیح میدهند در حوزههای بیخطر و محافظهکارانه سیر کنند. این البته نافی وجود اندک چهرههای شجاع و صاحب اندیشه در برخی دانشگاهها نیست، اما ساختار رسمی، مجال چندانی به اندیشههای رادیکال نمیدهد.
امید است که با پویاتر شدن فضای فکری، نسل تازهای از فلاسفه و متفکران پدید آید که نه تنها قدرت تحلیل فلسفی عمیق دارند، بلکه شجاعت طرح اندیشههای ریشهای و دگرگونساز را نیز دارا باشند.
با احترام
حسن ناصری
https://www.tg-me.com/marzockacademy
با سپاس از طرح پرسش دقیق و قابل تأمل شما درباره جایگاه رادیکالیسم در حوزه فلسفه ایران، باید نخست به این نکته توجه داشت که رادیکالیسم، صرفاً به معنای تندروی نیست، بلکه نگاهی عمیق و ریشهای به مسألههاست، خواه از منظر چپ یا راست. در این معنا، فلسفه ذاتاً رادیکال است، چراکه به ریشهها میپردازد و از سطح به عمق میرود.
اما در پاسخ به پرسش شما که آیا فلسفه در ایران «اکتیو» و فعال است در این راستا، باید گفت: متأسفانه در بسیاری از محافل رسمی آکادمیک، فلسفه بیشتر به محفوظات تاریخی، تفاسیر سطحی و ترجمههای بیجان تقلیل یافته است. کمتر استاد یا گروهی را میتوان یافت که با جرأت و جسارت، فلسفه را به مثابه ابزار تغییر اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در نظر بگیرد.
در مورد توانایی اساتید در تدریس «فلسفه رادیکال» نیز باید واقعنگر بود. بسیاری از اساتید فلسفه در دانشگاههای ایران، نه تنها با اندیشههای بنیادین رادیکال آشنایی عمیق ندارند، بلکه از ترس تبعات سیاسی و امنیتی، ترجیح میدهند در حوزههای بیخطر و محافظهکارانه سیر کنند. این البته نافی وجود اندک چهرههای شجاع و صاحب اندیشه در برخی دانشگاهها نیست، اما ساختار رسمی، مجال چندانی به اندیشههای رادیکال نمیدهد.
امید است که با پویاتر شدن فضای فکری، نسل تازهای از فلاسفه و متفکران پدید آید که نه تنها قدرت تحلیل فلسفی عمیق دارند، بلکه شجاعت طرح اندیشههای ریشهای و دگرگونساز را نیز دارا باشند.
با احترام
حسن ناصری
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک