آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
نكته لازمالذكر اين است كه كانت به رغم آنكه جنگ را سرچشمه همه شرها و تباهيهاي اخلاقي شمرده است اما در عين حال بر اين نكته اصرار داشته كه هر شهروندي بايد آماده دفاع از كشورش در برابر تجاوز خارجي باشد و در عين حال كه جنگ از نظر او، شكل حاد خودپرستي طبيعي است…
به نظر نيچه، جنگ بايد بيرحمانه و عاري از ترحم باشد تا نتيجه حاصل شود. تهور، سنگدلي، دلاوري، خدعه، هشياري، درك كلام و قدرت، تنها فضيلتهايي هستند كه در جنگ پسنديدهاند. وي در كتاب «تبارشناسي اخلاق»، بيش از هر چيز درباره واژههاي «عالي»، «با ارزش» و «خوب» سخن رانده و همه اينها را تلخيص و تعريفي از مرد جنگي با صفات بيرحمانهاش ميداند؛ كسي كه شيپور بر لب از فتح به فتح و از جنگ به جنگ و از خرابي به خرابي ميرود و از هيچ قاعدهاي جز هوش خود پيروي نميكند و كلاهخود زره، شمشير و شجاعتاش را يگانه نگهبان خود ميشمارد. وي تسليم در برابر تنعم و رفاه را مانع بزرگي براي انسان دانسته و به زعم او، بايد رنج كشيدن و مردن را آموخت و جنگ بهترين آزمون، مسابقهاي عادلانه و بيطرفانه و تنها رقابت ممكن است.
به رغم نظر آنان كه جنگ را ستودهاند، در تاريخ فلسفه به فيلسوفاني بر ميخوريم كه يا از ستايشگران جنگ انتقاد كرده و كوشيدهاند تا نشان دهند كه جنبه تخريبي و ارتجاعي جنگ، به مراتب از جنبههاي مثبت آن بيشتر است يا با گروهي ديگر مانند اراسم (erasme) و رابله (rabelais) و به ويژه فيلسوفان قرن هجدهم فرانسه روبهرو ميشويم كه كوشش كردهاند تا با معرفي جنگ به مثابه حادثه يا رويدادي مضحك و ابلهانه، جنبههاي مقدس آن را باز ستانده و به نفي جنگ بپردازند.
https://www.tg-me.com/marzockacademy
به رغم نظر آنان كه جنگ را ستودهاند، در تاريخ فلسفه به فيلسوفاني بر ميخوريم كه يا از ستايشگران جنگ انتقاد كرده و كوشيدهاند تا نشان دهند كه جنبه تخريبي و ارتجاعي جنگ، به مراتب از جنبههاي مثبت آن بيشتر است يا با گروهي ديگر مانند اراسم (erasme) و رابله (rabelais) و به ويژه فيلسوفان قرن هجدهم فرانسه روبهرو ميشويم كه كوشش كردهاند تا با معرفي جنگ به مثابه حادثه يا رويدادي مضحك و ابلهانه، جنبههاي مقدس آن را باز ستانده و به نفي جنگ بپردازند.
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
به نظر نيچه، جنگ بايد بيرحمانه و عاري از ترحم باشد تا نتيجه حاصل شود. تهور، سنگدلي، دلاوري، خدعه، هشياري، درك كلام و قدرت، تنها فضيلتهايي هستند كه در جنگ پسنديدهاند. وي در كتاب «تبارشناسي اخلاق»، بيش از هر چيز درباره واژههاي «عالي»، «با ارزش» و «خوب» سخن…
رويكردهاي جامعهشناختي: در اين رويكرد، جنگ محصول كنش اجتماعي شمرده شده و ميتوان ديدگاه و تفسير رايج ماركسيسم درباره جنگ را مهمترين نماينده اين رويكرد به شمار آورد. بر اين مبنا، كشمكشها يكي از اشكال ابتدايي كنش متقابل اجتماعي بوده و جنگ از دل نيازهاي اساسي جامعه و صورتبنديهاي اجتماعي توليد برميخيزد. مهمترين رويكرد جامعه شناختي در باب جنگ را بايد داروينيسم اجتماعي دانست. اين ديدگاه ملهم از نظريات داروين بوده و بر اساس آن، اجتماعات بشري همچون موجودات بيولوژيك، از طريق رقابت با يكديگر پيشرفت كرده و تكامل مييابند. در اين تنازع بقا، اجتماعات و كشورهاي قوي با از بين بردن ممالك ضعيف، پايايي خود را حفظ ميكنند. نظريه مذكور، جنگ را پديدهاي لازم در جهت تكامل تمدن بشري ميشمارد. البته جامعه شناسي نظير هربرت اسپنسر، ياكوف و نوويكف، ضمن اينكه به اثرات مخرب جنگ اذعان دارند، معتقدند كه تمدن شرايطي را ايجاد ميكند كه تحت آن شرايط اثر جنگ منفي ميشود. جنگ دولتهايي را ايجاد كرده، گسترش ميدهد و سپس آنان را نابود ميسازد؛ تمدنها را متحد و سپس آنان را نابود ميسازد. از اينرو، جنگ همواره به صورت يك فاجعه و مصيبت تسلسلي در تمدن بشري باقي ميماند. در بحث از دفاع مقدس – پديدهاي متمايز در بررسيها و مطالعات مرتبط با جنگ – پارهاي از مباني نظري مورد مطالعه قرار ميگيرد كه هم شيوه تحليل آنها غيرايدئولوژيك است و هم اين مفاهيم (آمادگي براي مرگ، نظم، انسجام، روحيه، رهبري، شعارها و تبليغات، تعلق گروهي، بيگانه ستيزي و …) گستردگي كمتري نسبت به دفاع مقدس داشتهاند. شايد بتوان تفاوت جنگهاي آزادي بخش و مردمي را با جنگهاي استعماري در همين صورت و باطن مذهبي و پوششهاي ايدئولوژيك بازشناسي كرد.
https://www.tg-me.com/marzockacademy
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
جنگی از سر نفرت، نه شجاعت
قربان عباسی
هیچ انسانی در حالت عادی، تشنهی جنگ نیست. هیچ کودکی با آرزوی دیدن جنازه و خاکستر بزرگ نمیشود. عشق به جنگ، اگر هم پدید آید، نه از جنس دلخوشی است و نه از باور راستین. گاهی از دل زخم برمیخیزد. از دل دلزدگی. از دل نفرتی که سالها انباشتهشده، چون زخمی که نه دیدهشده، نه درمان.
امروز در خیابانهای ایران، وقتی جوانی باخشم میگوید: «بگذار بجنگند، بگذار همهچیز بسوزد»، او درواقع جنگ نمیخواهد؛ او دادخواهی میخواهد. او دیده که چگونه جان انسان، در برابر قدرت، هیچ شده. چگونه صدای مردم خاموش شده، چگونه فقر، بیکاری، تحقیر، سرکوب و دروغ، زندگی را بلعیده است. او میبیند که حاکمانش، از کاخهای بلند، بیتفاوت به رنج مردم، از «مقاومت» میگویند؛ اما خود هرگز گرسنه نمیخوابند، خود هیچگاه فرزندشان را به جنگ نمیفرستند، خود هرگز در پناهگاهها نمیلرزند.
و همینجاست که نفرت شکل میگیرد. نفرتی نهفقط از حاکمیت که از همهچیز. از هر آنچه آنها میگویند خوب است. حتی اگر صلح باشد. حتی اگر آرامش. وقتی سخن از جنگ ایران و اسرائیل پیش میآید، عدهای که تا دیروز جنگستیز بودند، ناگهان از جنگ دفاع میکنند. چرا؟ نه از سر ایمان به آرمانها که از سر انتقام. میگویند: «بگذار همهچیز فروبپاشد»
در یک جامعه سالم، مردم میان خود و حاکمانشان جدایی نمیبینند؛ اما وقتی دیوار بیاعتمادی آنقدر ضخیم میشود که مردم دیگر سخن هیچ مقامی را باور نمیکنند، وقتی احساس میکنند که حاکمان نه نماینده آنها که نماینده منافع خودند، آنگاه هر تصمیمی—حتی عاقلانه—به چشم مردم سمی دیده میشود. آنها حتی اگر بدانند که جنگ فاجعه است، آن را ترجیح میدهند بر وضعیتی که در آن احساس میکنند هیچ چیز در دست خودشان نیست.
و در این نقطه است که خطر آغاز میشود. مردم، خسته از سرکوب، از بیعدالتی، از فقر، از تبعیض، از ریا، آنقدر از حاکمیت منزجر میشوند که اگر دشمن خارجی وارد شود، حاضرند برای تحقیر حاکم خود، با دشمن همصدا شوند. نه از سر خیانت که از سر استیصال.
آنها میخواهند فریاد بزنند: «ما این حکومت را نماینده خود نمیدانیم.» و وقتی هیچ راه فریاد زدن نمیماند، گاهی سکوتشان، گاهی حتی تحسین دشمن، خودش شکلی از اعتراض میشود. تلخ است، اما واقعی.
وقتی حاکمیت سالها صدای مردم را نشنیده، وقتی جز تحقیر و تهدید، پاسخی به خواستههای مشروع آنها نداده، دیگر نباید تعجب کند که چرا برخی از جوانان این کشور، در مواجهه با جنگ، لبخند میزنند. نه چون جنگ را دوست دارند؛ بلکه چون دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند.
جنگ، اگر بیاید، بر سر همه خراب خواهد شد؛ اما مسئولیت معنوی و اخلاقی این فاجعه، فقط بر دوش کسانی نیست که دکمهی شلیک را میفشارند. بلکه بر دوش آنانیست که با رفتارشان، مردم را از خود راندهاند، امید را کشتهاند و جامعه را به نقطهای رساندهاند که مرگ، برای برخی، جذابتر از ادامهی زندگی شده.
هیچ ملتی جنگ را نمیستاید، مگر وقتی احساس کند که در صلح، فقط خُرد میشود. پس اگر حاکمان نمیخواهند مردم با آتش بازی کنند، باید به آنها زندگی بدهند. باید اعتماد را بازسازی کنند، کرامت را، عدالت را. وگرنه، هر شلیک دشمن، از دل زخمی مردمی خواهد گذشت که دیگر نمیخواهند در این وضعیت بمانند.
و این، دردناکتر از هر جنگیست.
@nasaksara
https://www.tg-me.com/marzockacademy
قربان عباسی
هیچ انسانی در حالت عادی، تشنهی جنگ نیست. هیچ کودکی با آرزوی دیدن جنازه و خاکستر بزرگ نمیشود. عشق به جنگ، اگر هم پدید آید، نه از جنس دلخوشی است و نه از باور راستین. گاهی از دل زخم برمیخیزد. از دل دلزدگی. از دل نفرتی که سالها انباشتهشده، چون زخمی که نه دیدهشده، نه درمان.
امروز در خیابانهای ایران، وقتی جوانی باخشم میگوید: «بگذار بجنگند، بگذار همهچیز بسوزد»، او درواقع جنگ نمیخواهد؛ او دادخواهی میخواهد. او دیده که چگونه جان انسان، در برابر قدرت، هیچ شده. چگونه صدای مردم خاموش شده، چگونه فقر، بیکاری، تحقیر، سرکوب و دروغ، زندگی را بلعیده است. او میبیند که حاکمانش، از کاخهای بلند، بیتفاوت به رنج مردم، از «مقاومت» میگویند؛ اما خود هرگز گرسنه نمیخوابند، خود هیچگاه فرزندشان را به جنگ نمیفرستند، خود هرگز در پناهگاهها نمیلرزند.
و همینجاست که نفرت شکل میگیرد. نفرتی نهفقط از حاکمیت که از همهچیز. از هر آنچه آنها میگویند خوب است. حتی اگر صلح باشد. حتی اگر آرامش. وقتی سخن از جنگ ایران و اسرائیل پیش میآید، عدهای که تا دیروز جنگستیز بودند، ناگهان از جنگ دفاع میکنند. چرا؟ نه از سر ایمان به آرمانها که از سر انتقام. میگویند: «بگذار همهچیز فروبپاشد»
در یک جامعه سالم، مردم میان خود و حاکمانشان جدایی نمیبینند؛ اما وقتی دیوار بیاعتمادی آنقدر ضخیم میشود که مردم دیگر سخن هیچ مقامی را باور نمیکنند، وقتی احساس میکنند که حاکمان نه نماینده آنها که نماینده منافع خودند، آنگاه هر تصمیمی—حتی عاقلانه—به چشم مردم سمی دیده میشود. آنها حتی اگر بدانند که جنگ فاجعه است، آن را ترجیح میدهند بر وضعیتی که در آن احساس میکنند هیچ چیز در دست خودشان نیست.
و در این نقطه است که خطر آغاز میشود. مردم، خسته از سرکوب، از بیعدالتی، از فقر، از تبعیض، از ریا، آنقدر از حاکمیت منزجر میشوند که اگر دشمن خارجی وارد شود، حاضرند برای تحقیر حاکم خود، با دشمن همصدا شوند. نه از سر خیانت که از سر استیصال.
آنها میخواهند فریاد بزنند: «ما این حکومت را نماینده خود نمیدانیم.» و وقتی هیچ راه فریاد زدن نمیماند، گاهی سکوتشان، گاهی حتی تحسین دشمن، خودش شکلی از اعتراض میشود. تلخ است، اما واقعی.
وقتی حاکمیت سالها صدای مردم را نشنیده، وقتی جز تحقیر و تهدید، پاسخی به خواستههای مشروع آنها نداده، دیگر نباید تعجب کند که چرا برخی از جوانان این کشور، در مواجهه با جنگ، لبخند میزنند. نه چون جنگ را دوست دارند؛ بلکه چون دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند.
جنگ، اگر بیاید، بر سر همه خراب خواهد شد؛ اما مسئولیت معنوی و اخلاقی این فاجعه، فقط بر دوش کسانی نیست که دکمهی شلیک را میفشارند. بلکه بر دوش آنانیست که با رفتارشان، مردم را از خود راندهاند، امید را کشتهاند و جامعه را به نقطهای رساندهاند که مرگ، برای برخی، جذابتر از ادامهی زندگی شده.
هیچ ملتی جنگ را نمیستاید، مگر وقتی احساس کند که در صلح، فقط خُرد میشود. پس اگر حاکمان نمیخواهند مردم با آتش بازی کنند، باید به آنها زندگی بدهند. باید اعتماد را بازسازی کنند، کرامت را، عدالت را. وگرنه، هر شلیک دشمن، از دل زخمی مردمی خواهد گذشت که دیگر نمیخواهند در این وضعیت بمانند.
و این، دردناکتر از هر جنگیست.
@nasaksara
https://www.tg-me.com/marzockacademy
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
Photo
ایران باید بماند و ما باید با ایران بمانیم
June 16, 2025
✍حسام سلامت
اول.
وقتش رسیده است که خیلی صریح، بیلکنت و بدون هیچ تبصرهای بر سر نفی مطلق حملهی نظامی اسراییل به کشورمان با هم توافق کنیم. اگر بر سر این موضوع هم، که منطقاً میبایست موضعی بدیهی و بیمناقشه باشد، نتوانیم با یکدیگر به توافق برسیم نمیدانم بر سر چه موضوع دیگری ممکن است با هم موافق باشیم. برای مخالفت بیبروبرگرد با تهاجم اسراییل به ایران حتی نیازی نیست به وطندوستی یا عشق به میهن متوسل شویم که حالا لازم باشد بر سر معنای هر از این مفاهیم و تفسیر موجه یا غیرموجه از آنها با یکدیگر کلنجار برویم و با هم وارد مناقشه شویم. ماجرا سادهتر از این حرفهاست. کافی است باور کنیم با ویرانسازی ایران، که هماینک در برابر چشمهای ما دارد اتفاق میافتد، اساساً زمینی باقی نمیماند که بشود روی آن ایستاد و دربارهی اینکه ایران آینده باید پادشاهی باشد یا جمهوری باشد یا ولایی باشد با یکدیگر مجادله کرد. جنگی که وارد آن شدهایم اساساً هر آیندهای را میبلعد و جز یک «زمین سوخته» باقی نمیگذارد. در چنین زمینی فقط میتوان به بقای صِرف فکر کرد. جنگ باید متوقف شود تا بتوانیم به چیزی بیش از بقا فکر کنیم.
دوم.
در شرایط حاضر چیزی به نام جنگ رهاییبخش، جنگ تمیز، جنگ هدفمند یا جنگ عادلانه وجود ندارد. همین 3، 4 روزی که از هجوم اسراییل (و متحدانش) به ایران گذشته است باید برای دودشدن و بههوارفتن هر توهمی دربارهی جنگ مدیریتشدهی بدون تلفات که فقط حاکمان را نشانه میگیرد و کاری به کار مردم ندارد و امکانهای زندگی را دستنخورده میگذارد کفایت کند. بزرگترین مشکل ما تا پیش از وقوع جنگ هم «بحران زیستپذیری ایران» بود. در نتیجهی پنج دهه غارت و فساد و استبداد سیاسی با ایرانی طرفایم که عمیقاً گرفتار فرسایش تمدنی شده است. حقیقت این است که اصلاً مطمئن نیستیم زندگیکردن در جغرافیای سیاسی ایران تا چه زمانی ممکن باشد. اقتصاد سیاسی چپاول و تخریب که در قالب دزدسالاری هیئت حاکمه شکلی قانونی به خود گرفته از ایران یک سرزمین فرسوده ساخته است که دارد شرایط زیستپذیریاش را با شتابی فزاینده از دست میدهد. و در این میان جنگ، آنهم جنگی چنین تمامعیار که میرود تا زیرساختهای زیستپذیری ایران را ویران کند، در حُکم تیر خلاص است. با تداوم وضعیت جنگی با ایران بازسازیناپذیری طرف خواهیم بود که «زندگی شایسته» از مردماناش دریغ شده است. جنگ باید متوقف شود تا همهی توانها و همهی ظرفیتهای داشته و نداشتهی ما صَرف بازیابی زیستپذیری ایران شود. و البته که این مهم جز از مجرای آزادی از قدرت حاکم ممکن نمیشود
ادامه دارد..
https://www.tg-me.com/marzockacademy
June 16, 2025
✍حسام سلامت
اول.
وقتش رسیده است که خیلی صریح، بیلکنت و بدون هیچ تبصرهای بر سر نفی مطلق حملهی نظامی اسراییل به کشورمان با هم توافق کنیم. اگر بر سر این موضوع هم، که منطقاً میبایست موضعی بدیهی و بیمناقشه باشد، نتوانیم با یکدیگر به توافق برسیم نمیدانم بر سر چه موضوع دیگری ممکن است با هم موافق باشیم. برای مخالفت بیبروبرگرد با تهاجم اسراییل به ایران حتی نیازی نیست به وطندوستی یا عشق به میهن متوسل شویم که حالا لازم باشد بر سر معنای هر از این مفاهیم و تفسیر موجه یا غیرموجه از آنها با یکدیگر کلنجار برویم و با هم وارد مناقشه شویم. ماجرا سادهتر از این حرفهاست. کافی است باور کنیم با ویرانسازی ایران، که هماینک در برابر چشمهای ما دارد اتفاق میافتد، اساساً زمینی باقی نمیماند که بشود روی آن ایستاد و دربارهی اینکه ایران آینده باید پادشاهی باشد یا جمهوری باشد یا ولایی باشد با یکدیگر مجادله کرد. جنگی که وارد آن شدهایم اساساً هر آیندهای را میبلعد و جز یک «زمین سوخته» باقی نمیگذارد. در چنین زمینی فقط میتوان به بقای صِرف فکر کرد. جنگ باید متوقف شود تا بتوانیم به چیزی بیش از بقا فکر کنیم.
دوم.
در شرایط حاضر چیزی به نام جنگ رهاییبخش، جنگ تمیز، جنگ هدفمند یا جنگ عادلانه وجود ندارد. همین 3، 4 روزی که از هجوم اسراییل (و متحدانش) به ایران گذشته است باید برای دودشدن و بههوارفتن هر توهمی دربارهی جنگ مدیریتشدهی بدون تلفات که فقط حاکمان را نشانه میگیرد و کاری به کار مردم ندارد و امکانهای زندگی را دستنخورده میگذارد کفایت کند. بزرگترین مشکل ما تا پیش از وقوع جنگ هم «بحران زیستپذیری ایران» بود. در نتیجهی پنج دهه غارت و فساد و استبداد سیاسی با ایرانی طرفایم که عمیقاً گرفتار فرسایش تمدنی شده است. حقیقت این است که اصلاً مطمئن نیستیم زندگیکردن در جغرافیای سیاسی ایران تا چه زمانی ممکن باشد. اقتصاد سیاسی چپاول و تخریب که در قالب دزدسالاری هیئت حاکمه شکلی قانونی به خود گرفته از ایران یک سرزمین فرسوده ساخته است که دارد شرایط زیستپذیریاش را با شتابی فزاینده از دست میدهد. و در این میان جنگ، آنهم جنگی چنین تمامعیار که میرود تا زیرساختهای زیستپذیری ایران را ویران کند، در حُکم تیر خلاص است. با تداوم وضعیت جنگی با ایران بازسازیناپذیری طرف خواهیم بود که «زندگی شایسته» از مردماناش دریغ شده است. جنگ باید متوقف شود تا همهی توانها و همهی ظرفیتهای داشته و نداشتهی ما صَرف بازیابی زیستپذیری ایران شود. و البته که این مهم جز از مجرای آزادی از قدرت حاکم ممکن نمیشود
ادامه دارد..
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
ایران باید بماند و ما باید با ایران بمانیم June 16, 2025 ✍حسام سلامت اول. وقتش رسیده است که خیلی صریح، بیلکنت و بدون هیچ تبصرهای بر سر نفی مطلق حملهی نظامی اسراییل به کشورمان با هم توافق کنیم. اگر بر سر این موضوع هم، که منطقاً میبایست موضعی بدیهی و بیمناقشه…
سوم.
ملت اگر حاکماناش را نمیخواهد خود باید تکلیفاش را با آنها یکسره کند. ملت اگر میخواهد در آزادی زندگی کند خود باید عاملِ آزادی خودش باشد. اسرائیل غلط زیادی میکند که درست همان زمانی که دستبهکار ویرانکردن ایران است برای ما ژست «منجی ملت ایران» میگیرد. گُه اضافه میخورد که درست همان موقعی که سایهی تباهی و تخریب و مرگ را بر زندگی ما میگستراند و پادشاهیِ ترس و دلنگرانی را حاکم میکند به ما مردم فرمان میدهد که «به خیابان بریزید و کار را تمام کنید». مردم اگر قرار باشد روزی به خیابان بریزند و کار را تمام کنند این کار را خواهند کرد. تصمیماش (و آمادگیاش و سازماندهیاش) با خودشان است. اسراییل در مقام یکی از بدنامترین، جنایتکارترین و غاصبترین دولتهای جهان آخرین کشوری است که (و حتی آخرین کشور هم نیست) صلاحیت دارد به ما درس آزادی بدهد یا، از این هم بدتر، ما را آزاد کند. البته که اسراییل بر شکاف دولت و ملت در ایران حساب باز کرده و از این حیث، اشتباه که نکرده هیچ، هوشمندانه عمل کرده است. به این دلیل ساده این شکاف واقعی است. از هر واقعیتی واقعیتر. افتخار حفر این شکاف و تعمیقاش (تا جایی که به یک درهی عبورناپذیر تبدیل شود) با جمهوری اسلامی است. وجود دشمن مشترکی به نام اسراییل این شکاف را پُر نمیکند. رونق طبیعی و دامنزدن تبلیغاتی به ملیگرایی و ایراندوستی در هنگامهی جنگ هم کار زیادی از پیش نمیبَرَد. رفع این شکاف ممکن نمیشود مگر اینکه جمهوری اسلامی خود را به مردم تسلیم کند. و این یعنی بازآرایی ریشهای قدرت حاکم به واسطهی دموکراتیکسازی تاموتمام آن. اگر نه، ضرورت تاریخی حُکم میکند (و این ضرورت جز از طریق عاملیت سیاسیِ خودِ «مردم» محقق نمیشود) که دولت در ملت منحل شود (چنانکه انگار ضیافتی برپاست، یک انقلاب، که در آن مردم گوشت تن لویاتان را میان خود قسمت میکنند و میخورند) و ملت در قالب یک قرارداد اجتماعی جدید (یا یک قانون اساسی نوآیین) یک دولت نوظهور تأسیس کند که تجلی حاکمیت خود مردم در عین حفظ تنوع و تکثرشان باشد. ادامه دارد
https://www.tg-me.com/marzockacademy
ملت اگر حاکماناش را نمیخواهد خود باید تکلیفاش را با آنها یکسره کند. ملت اگر میخواهد در آزادی زندگی کند خود باید عاملِ آزادی خودش باشد. اسرائیل غلط زیادی میکند که درست همان زمانی که دستبهکار ویرانکردن ایران است برای ما ژست «منجی ملت ایران» میگیرد. گُه اضافه میخورد که درست همان موقعی که سایهی تباهی و تخریب و مرگ را بر زندگی ما میگستراند و پادشاهیِ ترس و دلنگرانی را حاکم میکند به ما مردم فرمان میدهد که «به خیابان بریزید و کار را تمام کنید». مردم اگر قرار باشد روزی به خیابان بریزند و کار را تمام کنند این کار را خواهند کرد. تصمیماش (و آمادگیاش و سازماندهیاش) با خودشان است. اسراییل در مقام یکی از بدنامترین، جنایتکارترین و غاصبترین دولتهای جهان آخرین کشوری است که (و حتی آخرین کشور هم نیست) صلاحیت دارد به ما درس آزادی بدهد یا، از این هم بدتر، ما را آزاد کند. البته که اسراییل بر شکاف دولت و ملت در ایران حساب باز کرده و از این حیث، اشتباه که نکرده هیچ، هوشمندانه عمل کرده است. به این دلیل ساده این شکاف واقعی است. از هر واقعیتی واقعیتر. افتخار حفر این شکاف و تعمیقاش (تا جایی که به یک درهی عبورناپذیر تبدیل شود) با جمهوری اسلامی است. وجود دشمن مشترکی به نام اسراییل این شکاف را پُر نمیکند. رونق طبیعی و دامنزدن تبلیغاتی به ملیگرایی و ایراندوستی در هنگامهی جنگ هم کار زیادی از پیش نمیبَرَد. رفع این شکاف ممکن نمیشود مگر اینکه جمهوری اسلامی خود را به مردم تسلیم کند. و این یعنی بازآرایی ریشهای قدرت حاکم به واسطهی دموکراتیکسازی تاموتمام آن. اگر نه، ضرورت تاریخی حُکم میکند (و این ضرورت جز از طریق عاملیت سیاسیِ خودِ «مردم» محقق نمیشود) که دولت در ملت منحل شود (چنانکه انگار ضیافتی برپاست، یک انقلاب، که در آن مردم گوشت تن لویاتان را میان خود قسمت میکنند و میخورند) و ملت در قالب یک قرارداد اجتماعی جدید (یا یک قانون اساسی نوآیین) یک دولت نوظهور تأسیس کند که تجلی حاکمیت خود مردم در عین حفظ تنوع و تکثرشان باشد. ادامه دارد
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
سوم. ملت اگر حاکماناش را نمیخواهد خود باید تکلیفاش را با آنها یکسره کند. ملت اگر میخواهد در آزادی زندگی کند خود باید عاملِ آزادی خودش باشد. اسرائیل غلط زیادی میکند که درست همان زمانی که دستبهکار ویرانکردن ایران است برای ما ژست «منجی ملت ایران» میگیرد.…
چهارم.
ما در ایران به امکان تداوم فضای سیاسی نیاز داریم، به فضایی که امکان فکرکردن و تخیلکردن آینده و سازماندهیکردن و عملکردن برای آینده را زنده نگه دارد. جنگ از حیث اینکه فضای سیاسی را تعطیل میکند و همهچیز را به امنیت و بقا تقلیل میدهد عمیقاً ضدسیاسی است. اینک همهی فکر و تخیل ما باید علاوه بر همبستگی با یکدیگر و همیاری با هم برای تابآوردن این روزها و شبهای نفسگیر صَرف پایاندادن به جنگ شود. مسلماً در شرایط حاضر ابتکارعمل با دولتهاست و از ما مردم شاید کار زیادی ساخته نباشد. با وجود این، بیانِ خواستِ یکصدای کاهش تنش، ترک مخاصمه، انعقاد آتش بس و، در نهایت، استقرار صلح پایدار از جانب ما مردم (هر چقدر هم که هر یک از اینها مبهم، نامتعین و شکننده باشد) کار کمی نیست. حداقلش این است که خود جامعه میتواند مستقلِ از دولت به شرایط امکان هر یک از مراحل فکر کند و ایدهها، پیشنهادها و مطالباتاش را پیش بگذارد و بر آنها اصرار کند.
@demos1402
https://www.tg-me.com/marzockacademy
ما در ایران به امکان تداوم فضای سیاسی نیاز داریم، به فضایی که امکان فکرکردن و تخیلکردن آینده و سازماندهیکردن و عملکردن برای آینده را زنده نگه دارد. جنگ از حیث اینکه فضای سیاسی را تعطیل میکند و همهچیز را به امنیت و بقا تقلیل میدهد عمیقاً ضدسیاسی است. اینک همهی فکر و تخیل ما باید علاوه بر همبستگی با یکدیگر و همیاری با هم برای تابآوردن این روزها و شبهای نفسگیر صَرف پایاندادن به جنگ شود. مسلماً در شرایط حاضر ابتکارعمل با دولتهاست و از ما مردم شاید کار زیادی ساخته نباشد. با وجود این، بیانِ خواستِ یکصدای کاهش تنش، ترک مخاصمه، انعقاد آتش بس و، در نهایت، استقرار صلح پایدار از جانب ما مردم (هر چقدر هم که هر یک از اینها مبهم، نامتعین و شکننده باشد) کار کمی نیست. حداقلش این است که خود جامعه میتواند مستقلِ از دولت به شرایط امکان هر یک از مراحل فکر کند و ایدهها، پیشنهادها و مطالباتاش را پیش بگذارد و بر آنها اصرار کند.
@demos1402
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
✥ زیر ۱۵۰۰ نفر کشته اسمش جنایت نیست!
✍ فاطمه علمدار
۱. خاله سوسکه نفقهبگیرِ پدرش بود و پدرش که دیگر نتوانست خرجش را بدهد، کفش و کلاه کرد که برود همدان و شو کند به مَشرمضان که بتواند نان گندم بخورد و منت بابا نکشد. در راه همدان با همین صراحت برای هرکسی که میپرسید کجا میروی با ناز و عشوه، مقصد و هدفش را توضیح میداد و اولین چیزی که به ذهن آدمها میرسید این بود که خُب جای اینکه زن مشرمضان بشوی، زن من بشو و اولین سوال خاله سوسکه از خواستگارانش این بود که اگر دعوایمان بشود من را با چی میزنی و خب خط قرمزش هم فقط کشته نشدن بود و نه کتک نخوردن... در نهایت هم زن موشی شد که گفته بود با دمبش او را خواهد زد و داستان اینطور تمام شد که سالها با خوبی و خوشی کنار هم زندگی کردند. کنار کسی که خرج زندگیاش را بدهد و سایۀ سرش شود و خُب هر وقت لازم دید طوری بزنتش که کشته نشود و زنده بماند. خاله سوسکه پذیرفته بود و باور کرده بود که کسی باید سایۀ سرش بشود و طبیعتاً وقتی زیر سایه کسی رفتن را میپذیری، برتری او و فروتری خودت را هم پذیرفتهای و اینکه او حق دارد در اِزای نان گندمی که دستت میدهد، کتکت بزند.
۲. بیبیسی فراخوان داده است که جنگ اولیها روایتهایشان را از تجربه جنگ بگویند. فکر میکنم پسرم در این دستهبندی جنگ اولی میگنجد و خودم جنگ دومی هستم و روایت پسرم برای آنها که پشت مانیتورهایشان نشستهاند که خبر تولید کنند، جالب است. همانها که قدرت رسانهایشان بهشان این فرصت را داده که آنچه بر ما میگذرد را تبدیل به داستانی کنند که بیشتر از بقیه داستانها به گوش مردم دنیا برسد و توسط مردم دنیا شنیده و باور شود؛ اسم پسر من را گذاشتهاند جنگ اولی. انگار که جنگ مرحلهای طبیعی و بدیهی از زندگی ما مردمان این نقطۀ کره زمین باشد! اگر لندن زیر موشک باران بود ولی بعید میدانم اصحاب رسانه به ذهنشان میرسید به نوجوانان لندن بگویند جنگ اولی! جنگ مرحلهای طبیعی از زندگی مردمان آنجا نیست و اگر اتفاق بیفتد تراژدی است و محکوم. من ولی در جنگ متولد شدم و از نوجوانی انتظار همین جنگ را میکشیدم و از همین جنگ میترسیدم چون همۀ زندگیام پای ثابتِ صحبت همۀ مسئولان کشورم این بود که قرار است اسرائیل یا آمریکا یا طالبان یا داعش یا... به ما حمله کند. ما همیشه منتظر بودیم که کسی بزندمان و برای اینکه کار به کتک نخوردن از بیگانه و حملۀ خارجی نرسد، حواسمان بود بهانه دست دشمن ندهیم و کتک خوردن از مسئولانِ خودمان را بپذیریم. ما همیشه در برهۀ حساسی بودیم که نباید اعتراض میکردیم.
۳. استوری کردهام ۲۴۴ جان از ما ستانده شد. دشمنِ دشمن من لزوماً دوست من نیست. دوستی جواب میدهد هنوز به ۱۵۰۰ نفری که در آبان از ما گرفتند نرسیده و من...! چه بر سر ما آمد که باور کردهایم باید کشته شویم، حالا چه به بهانۀ به بهشت بردنمان و چه به بهانۀ آزاد کردنمان؟ چه شد که باور کردهایم برای آزاد شدنمان از خشونت جمهوری اسلامی باید راضی باشیم و حتی خوشحال باشیم از خشونت دیدن از اسرائیل؟ بارها گفته و نوشته بودم که بزرگترین جنایت دیکتاتوریها بیشخصیت کردن مردمانشان است، اینکه به آنها میباورانند که بیعرضه و بدبخت و نفهماَند و اگر زور بالای سرشان نباشد و کسی نباشد که نان دستشان بدهد نابود میشوند.
آهای هموطن... همسرنوشت... کاش دمی همۀ دنیا ساکت میشد تا همۀ ما ۸۰ میلیون نفر بتوانیم همدیگر را تنگ در آغوش بگیریم و سیر گریه کنیم. به یاد پدربزرگها و مادربزرگهایمان که قحطی احمدشاهی را دیدند و تقسیم کشور میان انگلیس و روس را و شاهی که بیگانه از کشور اخراجش کرد و شاه جوانی که مخفیانه و با ترس شاه شد و... به یاد همۀ حاکمانی که زورشان فقط به زدن ما میرسید و نه دفاع از ما و آنقدر گریه کنیم که دلمان آرام شود و بتوانیم به یاد بیاوریم که هیچکس حق ندارد حتی یک نفر از ما را بکشد، که خانهمان را خراب کند، که بچههامان را بترساند، که برای آیندهمان تصمیم بگیرد... یادمان بیاید از شاهان و سلسلههاشان امروز فقط اسمی بهجا مانده، آنها رفتند ولی ایران ماند. ایران چیزی فراتر از شاه و حکومت و رژیم و نظام است. ایران خانۀ ماست. هیچکس حق ندارد خانۀ ما را خراب کند. نه به بهانۀ بهشت بردنمان و نه به بهانۀ آزاد کردنمان...
❥ @DubiumChannel
https://www.tg-me.com/marzockacademy
✍ فاطمه علمدار
۱. خاله سوسکه نفقهبگیرِ پدرش بود و پدرش که دیگر نتوانست خرجش را بدهد، کفش و کلاه کرد که برود همدان و شو کند به مَشرمضان که بتواند نان گندم بخورد و منت بابا نکشد. در راه همدان با همین صراحت برای هرکسی که میپرسید کجا میروی با ناز و عشوه، مقصد و هدفش را توضیح میداد و اولین چیزی که به ذهن آدمها میرسید این بود که خُب جای اینکه زن مشرمضان بشوی، زن من بشو و اولین سوال خاله سوسکه از خواستگارانش این بود که اگر دعوایمان بشود من را با چی میزنی و خب خط قرمزش هم فقط کشته نشدن بود و نه کتک نخوردن... در نهایت هم زن موشی شد که گفته بود با دمبش او را خواهد زد و داستان اینطور تمام شد که سالها با خوبی و خوشی کنار هم زندگی کردند. کنار کسی که خرج زندگیاش را بدهد و سایۀ سرش شود و خُب هر وقت لازم دید طوری بزنتش که کشته نشود و زنده بماند. خاله سوسکه پذیرفته بود و باور کرده بود که کسی باید سایۀ سرش بشود و طبیعتاً وقتی زیر سایه کسی رفتن را میپذیری، برتری او و فروتری خودت را هم پذیرفتهای و اینکه او حق دارد در اِزای نان گندمی که دستت میدهد، کتکت بزند.
۲. بیبیسی فراخوان داده است که جنگ اولیها روایتهایشان را از تجربه جنگ بگویند. فکر میکنم پسرم در این دستهبندی جنگ اولی میگنجد و خودم جنگ دومی هستم و روایت پسرم برای آنها که پشت مانیتورهایشان نشستهاند که خبر تولید کنند، جالب است. همانها که قدرت رسانهایشان بهشان این فرصت را داده که آنچه بر ما میگذرد را تبدیل به داستانی کنند که بیشتر از بقیه داستانها به گوش مردم دنیا برسد و توسط مردم دنیا شنیده و باور شود؛ اسم پسر من را گذاشتهاند جنگ اولی. انگار که جنگ مرحلهای طبیعی و بدیهی از زندگی ما مردمان این نقطۀ کره زمین باشد! اگر لندن زیر موشک باران بود ولی بعید میدانم اصحاب رسانه به ذهنشان میرسید به نوجوانان لندن بگویند جنگ اولی! جنگ مرحلهای طبیعی از زندگی مردمان آنجا نیست و اگر اتفاق بیفتد تراژدی است و محکوم. من ولی در جنگ متولد شدم و از نوجوانی انتظار همین جنگ را میکشیدم و از همین جنگ میترسیدم چون همۀ زندگیام پای ثابتِ صحبت همۀ مسئولان کشورم این بود که قرار است اسرائیل یا آمریکا یا طالبان یا داعش یا... به ما حمله کند. ما همیشه منتظر بودیم که کسی بزندمان و برای اینکه کار به کتک نخوردن از بیگانه و حملۀ خارجی نرسد، حواسمان بود بهانه دست دشمن ندهیم و کتک خوردن از مسئولانِ خودمان را بپذیریم. ما همیشه در برهۀ حساسی بودیم که نباید اعتراض میکردیم.
۳. استوری کردهام ۲۴۴ جان از ما ستانده شد. دشمنِ دشمن من لزوماً دوست من نیست. دوستی جواب میدهد هنوز به ۱۵۰۰ نفری که در آبان از ما گرفتند نرسیده و من...! چه بر سر ما آمد که باور کردهایم باید کشته شویم، حالا چه به بهانۀ به بهشت بردنمان و چه به بهانۀ آزاد کردنمان؟ چه شد که باور کردهایم برای آزاد شدنمان از خشونت جمهوری اسلامی باید راضی باشیم و حتی خوشحال باشیم از خشونت دیدن از اسرائیل؟ بارها گفته و نوشته بودم که بزرگترین جنایت دیکتاتوریها بیشخصیت کردن مردمانشان است، اینکه به آنها میباورانند که بیعرضه و بدبخت و نفهماَند و اگر زور بالای سرشان نباشد و کسی نباشد که نان دستشان بدهد نابود میشوند.
آهای هموطن... همسرنوشت... کاش دمی همۀ دنیا ساکت میشد تا همۀ ما ۸۰ میلیون نفر بتوانیم همدیگر را تنگ در آغوش بگیریم و سیر گریه کنیم. به یاد پدربزرگها و مادربزرگهایمان که قحطی احمدشاهی را دیدند و تقسیم کشور میان انگلیس و روس را و شاهی که بیگانه از کشور اخراجش کرد و شاه جوانی که مخفیانه و با ترس شاه شد و... به یاد همۀ حاکمانی که زورشان فقط به زدن ما میرسید و نه دفاع از ما و آنقدر گریه کنیم که دلمان آرام شود و بتوانیم به یاد بیاوریم که هیچکس حق ندارد حتی یک نفر از ما را بکشد، که خانهمان را خراب کند، که بچههامان را بترساند، که برای آیندهمان تصمیم بگیرد... یادمان بیاید از شاهان و سلسلههاشان امروز فقط اسمی بهجا مانده، آنها رفتند ولی ایران ماند. ایران چیزی فراتر از شاه و حکومت و رژیم و نظام است. ایران خانۀ ماست. هیچکس حق ندارد خانۀ ما را خراب کند. نه به بهانۀ بهشت بردنمان و نه به بهانۀ آزاد کردنمان...
❥ @DubiumChannel
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
آه اگر آزادی سرودی میخواند
کوچک
هم چون گلوگاه پرندهای،
هيچ کجا ديواری فروريخته بر جای نمیماند.
#احمد_شاملو
https://www.tg-me.com/marzockacademy
کوچک
هم چون گلوگاه پرندهای،
هيچ کجا ديواری فروريخته بر جای نمیماند.
#احمد_شاملو
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
وقتی جنگی آغاز میگردد، هر کسی باید سهمی پرداخت کند.
سیاستمدران باید سلاح، ثروتمندان باید مخارج و فقرا هم باید فرزندانشان را گسیل دارند.
وقتی جنگ تمام میگردد، سیاستمداران دست یکدیگر را میفشارند.
ثروتمندان قیمتها را افزایش میدهند
و فقرا نیز به دنبال گور فرزندانشان میگردند.
✍#آرتور_شوپنهاور
@fasli_baraye_ketab
https://www.tg-me.com/marzockacademy
سیاستمدران باید سلاح، ثروتمندان باید مخارج و فقرا هم باید فرزندانشان را گسیل دارند.
وقتی جنگ تمام میگردد، سیاستمداران دست یکدیگر را میفشارند.
ثروتمندان قیمتها را افزایش میدهند
و فقرا نیز به دنبال گور فرزندانشان میگردند.
✍#آرتور_شوپنهاور
@fasli_baraye_ketab
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🎵 نواهای ماندگار🎻
گلپا🎶 وطن
ترانه : وطن/با دکلمه
خواننده : گلپا
آهنگ : جهانبخش پازوکی
شعر : اردلان سرفراز
https://www.tg-me.com/marzockacademy
خواننده : گلپا
آهنگ : جهانبخش پازوکی
شعر : اردلان سرفراز
https://www.tg-me.com/marzockacademy
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
گلپا🎶 وطن – 🎵 نواهای ماندگار🎻
خیلی کم اتفاق میافتد که گریه کنم امااین آهنگ اشکم را روان کرد برای وطن تنها وهموطنان بی دفاع.
وقتی «دشمن»، معیارِ حق و باطل میشود
یکی از مغالطههای رایج در نظامهای استبدادی ــ و البته در بخشهایی از گفتمان اپوزیسیون آنها ــ مغالطهای است که تحت عنوان «گناه، بهواسطهٔ همنشینی» (Guilt by Association) شناخته میشود.
تعریف سادهاش این است: اگر ایده یا حرکتی با افرادی ناپسند یا منفور همسو شد، پس آن ایده نادرست است.
مایلم شکل خاصی از این مغالطه را «مغالطه دشمنمعیار» یا «دشمنپرستانه» بنامم:
بر اساس این منطق معیوب، درستی یا نادرستی یک موضع، سخن یا سیاست، نه بر پایهٔ شواهد و دلایل، بلکه با تمرکز بر واکنش یا موضعگیری «دشمن» سنجیده میشود.
اگر دشمن از چیزی خوشحال شد یا با آن موافق بود، آن چیز نادرست است؛ و اگر دشمن ناراحت شد یا مخالفت کرد، پس آن موضع درست است.
روشن است که چنین استدلالی بیش از آنکه خبر از رویکردی عقلانی و جامعنگر داشته باشد نوعی تقلید معکوس است که خبر از ذهنیت ایدئولوژیک، مقلد و سادهساز میدهد.
این منطق را میتوان در جملهٔ مشهور بنیانگذار جمهوری اسلامی بهروشنی دید: «آن روزی را که امریکا از ما تعریف کند باید عزا گرفت.»
جالب اینجاست که برخی از گروههای اپوزیسیون افراطی نیز دقیقاً همین منطق را در جهت معکوس بهکار میگیرند و زبان قال یا حالشان این است که: «اگر جمهوری اسلامی از فلان موضع خوشحال است، پس آن موضع نادرست است و باید کنار گذاشته شود.»
مثلاً:
اگر دفاع از تمامیت ارضی ایران، یا همدلی با مردم بیدفاع غزه، یا مخالفت با تحریمهای فلجکننده اقتصادی، باعث رضایت و خرسندی حاکمیت شود، پس حتماً باید این مواضع ترک شوند!
حتی برخی تا آنجا پیش میروند که حملات تجاوزکارانه اسرائیل به ایران را نیز اینگونه توجیه میکنند: چون اسرائیل دشمن جمهوری اسلامیست، پس سیاستهایش/ مواضعش درست(موجه) است!
این نوع نگاه، نه نتیجهٔ تحلیل عقلانی، بلکه حاصل ذهنیتی جناحی، هیجانی و گلهای است؛ ذهنیتی که پیچیدگی واقعیت را به دوگانهی سادهی «ما در برابر دشمن» تقلیل میدهد.
اما در دنیای واقعی، معقولیت یک موضع را نه با میزان رضایت یا خشم دشمن، بلکه با تحلیلِ دلایل و شواهدِ عینی و قابل گفتگو باید سنجید.
بهنظر من، نخستین درس عقلانیت، پذیرش پیچیدگی واقعیتها و کنار گذاشتن ذهنیت صفر و یکی و پرهیز از اندیشیدن در سایه دشمن است.
گاهی موضع درست ما، اتفاقاً ممکن است با موضع دشمن یا حتی با نظرات افراطیترین مخالفانمان همپوشانی پیدا کند. این نه دلیلی بر خطا بودن ما و نه بر حق بودن همه و یا دیگر مواضع آنهاست، بلکه نشانه نگاه ساختاری و جامع و کلان به امور ذاتاً پیچیده است.
🌾@Omidkeshmiri
https://www.tg-me.com/marzockacademy
یکی از مغالطههای رایج در نظامهای استبدادی ــ و البته در بخشهایی از گفتمان اپوزیسیون آنها ــ مغالطهای است که تحت عنوان «گناه، بهواسطهٔ همنشینی» (Guilt by Association) شناخته میشود.
تعریف سادهاش این است: اگر ایده یا حرکتی با افرادی ناپسند یا منفور همسو شد، پس آن ایده نادرست است.
مایلم شکل خاصی از این مغالطه را «مغالطه دشمنمعیار» یا «دشمنپرستانه» بنامم:
بر اساس این منطق معیوب، درستی یا نادرستی یک موضع، سخن یا سیاست، نه بر پایهٔ شواهد و دلایل، بلکه با تمرکز بر واکنش یا موضعگیری «دشمن» سنجیده میشود.
اگر دشمن از چیزی خوشحال شد یا با آن موافق بود، آن چیز نادرست است؛ و اگر دشمن ناراحت شد یا مخالفت کرد، پس آن موضع درست است.
روشن است که چنین استدلالی بیش از آنکه خبر از رویکردی عقلانی و جامعنگر داشته باشد نوعی تقلید معکوس است که خبر از ذهنیت ایدئولوژیک، مقلد و سادهساز میدهد.
این منطق را میتوان در جملهٔ مشهور بنیانگذار جمهوری اسلامی بهروشنی دید: «آن روزی را که امریکا از ما تعریف کند باید عزا گرفت.»
جالب اینجاست که برخی از گروههای اپوزیسیون افراطی نیز دقیقاً همین منطق را در جهت معکوس بهکار میگیرند و زبان قال یا حالشان این است که: «اگر جمهوری اسلامی از فلان موضع خوشحال است، پس آن موضع نادرست است و باید کنار گذاشته شود.»
مثلاً:
اگر دفاع از تمامیت ارضی ایران، یا همدلی با مردم بیدفاع غزه، یا مخالفت با تحریمهای فلجکننده اقتصادی، باعث رضایت و خرسندی حاکمیت شود، پس حتماً باید این مواضع ترک شوند!
حتی برخی تا آنجا پیش میروند که حملات تجاوزکارانه اسرائیل به ایران را نیز اینگونه توجیه میکنند: چون اسرائیل دشمن جمهوری اسلامیست، پس سیاستهایش/ مواضعش درست(موجه) است!
این نوع نگاه، نه نتیجهٔ تحلیل عقلانی، بلکه حاصل ذهنیتی جناحی، هیجانی و گلهای است؛ ذهنیتی که پیچیدگی واقعیت را به دوگانهی سادهی «ما در برابر دشمن» تقلیل میدهد.
اما در دنیای واقعی، معقولیت یک موضع را نه با میزان رضایت یا خشم دشمن، بلکه با تحلیلِ دلایل و شواهدِ عینی و قابل گفتگو باید سنجید.
بهنظر من، نخستین درس عقلانیت، پذیرش پیچیدگی واقعیتها و کنار گذاشتن ذهنیت صفر و یکی و پرهیز از اندیشیدن در سایه دشمن است.
گاهی موضع درست ما، اتفاقاً ممکن است با موضع دشمن یا حتی با نظرات افراطیترین مخالفانمان همپوشانی پیدا کند. این نه دلیلی بر خطا بودن ما و نه بر حق بودن همه و یا دیگر مواضع آنهاست، بلکه نشانه نگاه ساختاری و جامع و کلان به امور ذاتاً پیچیده است.
🌾@Omidkeshmiri
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک