Audio
توهم قدرت
Sound of Philosophy
https://youtu.be/wSSqIqZHfUo?si=ga1Xpf3cT28wbSLq
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Sound of Philosophy
https://youtu.be/wSSqIqZHfUo?si=ga1Xpf3cT28wbSLq
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Audio
🔉 از آتش تا آزادی : آیا جنگ میتواند دموکراسی بیاورد؟ ➥
Sound of Philosophie
https://youtu.be/wSSqIqZHfUo?si=ga1Xpf3cT28wbSLq
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Sound of Philosophie
https://youtu.be/wSSqIqZHfUo?si=ga1Xpf3cT28wbSLq
https://www.tg-me.com/marzockacademy
در کاربست عقل و علم در سیاست
پیشتر در استوریها گفته بودم که شکاف قدرت میان ما و اسرائیل، برخاسته از تفاوت شدت احساسات یا عواطف به میهن نیست، بلکه ناشی از تفاوت در بهرهگیری از عقل و علم در عرصهی حکمرانی است. این گزاره برای من روشن و بدیهی است، اما گویا برای همگان چنین نیست. در ادامه، فهرستی ابتدایی از این شکاف را با شما در میان میگذارم:
۱. هیچ سیاستمدار خردمندی، دوست راهبردی دشمن خود را بهعنوان شریک و متحد نمیپذیرد؛ امید بستن به چنین «دوستی»، نشانهی خاماندیشی است.
۲. هیچ سیاستمدار عاقلی، کشورش را وارد منازعهای با طرفی نمیکند که چند برابر او، توان فناوری، اقتصادی و نظامی دارد.
۳. سیاستمدار خردمند، منافع ۹۲ میلیون ایرانی را فدای منافع ۵.۵ میلیون فلسطینی نمیکند.
۴. سیاستمداری که خرد سیاسی دارد، وقتی دشمن تا نهانخانهاش نفوذ کرده، داوطلبانه به میدان جنگِ دشمن نمیرود؛ چرا که دشمن از همان نهانخانه، کار را تمام خواهد کرد.
۵. وقتی اکثریت شهروندان از وضع موجود ناراضیاند، سیاستمدار خردمند، تنها سرویس نسبتاً کارآمد خود ــ یعنی امنیت ــ را با ماجراجویی و جنگافروزی نابود نمیکند. حکومتی که از تأمین امنیت متعارف ناتوان است، به چه کار میآید؟
۶. سیاستمدار عاقل در لافزنی و تبلیغات، حد نگه میدارد و خود نیز ادعاهایش را باور نمیکند؛ باور کردن دروغها و لافهای خود، نخستین گام بهسوی سقوط در ورطهی توهّم است.
۷. سیاستمدار خردمند، اهل محاسبهی سود و زیان است و برای رسیدن به یک هدف، هزینهی گزاف بر خود و جامعه تحمیل نمیکند.
۸. او ملت خود و دیگر ملتها را نادان نمیپندارد، و برای هر اقدام سیاسی یا اقتصادی، دلایل عقلانی و قابل ارزیابی عرضه میکند.
۹. سیاستمداری که منافع کشور را بر تداوم حکمرانی خود ترجیح میدهد، نخبگان را تحقیر نمیکند و کار را به دست کوتولههایی نمیسپارد که نه معنای اعداد را میدانند و نه چیستی ویروس را؛ ویروس را با رادار می گرفتند، ولی از رصد هواپیماها ناتوان ماندند و آسمان کشور را یکسره به دشمن واگذار کردند.
۱۰. سیاستمدار عاقل، شکست و پیامدهای آن را میپذیرد و برای حفظ آبروی خود، کشور را با اقدامات نابخردانهی بیشتر، به ورطهی خسارتهای بزرگتر نمیکشاند.
۱۱. حکمرانی مبتنی بر علم میداند که تسلیحات متکی بر فناوریِ چهل سال پیش، توان مقابله با فناوری سال ۲۰۲۵ را ندارد.
۱۲. و در نهایت، حکمرانی عقلمحور آگاه است که تولید فناوریهای پیشرفته، نیازمند توسعهی دانشگاهها و مراکز تحقیقاتی و حفظ نخبگان است، نه گسترش حوزههای علمیه، مجالس مداحی و ترویج خرافه.
مهدی کاظمی زمهریر، 3 تیر 1404.
@kazemizamharir
https://www.tg-me.com/marzockacademy
پیشتر در استوریها گفته بودم که شکاف قدرت میان ما و اسرائیل، برخاسته از تفاوت شدت احساسات یا عواطف به میهن نیست، بلکه ناشی از تفاوت در بهرهگیری از عقل و علم در عرصهی حکمرانی است. این گزاره برای من روشن و بدیهی است، اما گویا برای همگان چنین نیست. در ادامه، فهرستی ابتدایی از این شکاف را با شما در میان میگذارم:
۱. هیچ سیاستمدار خردمندی، دوست راهبردی دشمن خود را بهعنوان شریک و متحد نمیپذیرد؛ امید بستن به چنین «دوستی»، نشانهی خاماندیشی است.
۲. هیچ سیاستمدار عاقلی، کشورش را وارد منازعهای با طرفی نمیکند که چند برابر او، توان فناوری، اقتصادی و نظامی دارد.
۳. سیاستمدار خردمند، منافع ۹۲ میلیون ایرانی را فدای منافع ۵.۵ میلیون فلسطینی نمیکند.
۴. سیاستمداری که خرد سیاسی دارد، وقتی دشمن تا نهانخانهاش نفوذ کرده، داوطلبانه به میدان جنگِ دشمن نمیرود؛ چرا که دشمن از همان نهانخانه، کار را تمام خواهد کرد.
۵. وقتی اکثریت شهروندان از وضع موجود ناراضیاند، سیاستمدار خردمند، تنها سرویس نسبتاً کارآمد خود ــ یعنی امنیت ــ را با ماجراجویی و جنگافروزی نابود نمیکند. حکومتی که از تأمین امنیت متعارف ناتوان است، به چه کار میآید؟
۶. سیاستمدار عاقل در لافزنی و تبلیغات، حد نگه میدارد و خود نیز ادعاهایش را باور نمیکند؛ باور کردن دروغها و لافهای خود، نخستین گام بهسوی سقوط در ورطهی توهّم است.
۷. سیاستمدار خردمند، اهل محاسبهی سود و زیان است و برای رسیدن به یک هدف، هزینهی گزاف بر خود و جامعه تحمیل نمیکند.
۸. او ملت خود و دیگر ملتها را نادان نمیپندارد، و برای هر اقدام سیاسی یا اقتصادی، دلایل عقلانی و قابل ارزیابی عرضه میکند.
۹. سیاستمداری که منافع کشور را بر تداوم حکمرانی خود ترجیح میدهد، نخبگان را تحقیر نمیکند و کار را به دست کوتولههایی نمیسپارد که نه معنای اعداد را میدانند و نه چیستی ویروس را؛ ویروس را با رادار می گرفتند، ولی از رصد هواپیماها ناتوان ماندند و آسمان کشور را یکسره به دشمن واگذار کردند.
۱۰. سیاستمدار عاقل، شکست و پیامدهای آن را میپذیرد و برای حفظ آبروی خود، کشور را با اقدامات نابخردانهی بیشتر، به ورطهی خسارتهای بزرگتر نمیکشاند.
۱۱. حکمرانی مبتنی بر علم میداند که تسلیحات متکی بر فناوریِ چهل سال پیش، توان مقابله با فناوری سال ۲۰۲۵ را ندارد.
۱۲. و در نهایت، حکمرانی عقلمحور آگاه است که تولید فناوریهای پیشرفته، نیازمند توسعهی دانشگاهها و مراکز تحقیقاتی و حفظ نخبگان است، نه گسترش حوزههای علمیه، مجالس مداحی و ترویج خرافه.
مهدی کاظمی زمهریر، 3 تیر 1404.
@kazemizamharir
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
140428_001
My Recording
▫️گزارش شنیداری (سنگین) «گزارش گمانشکن» سهشنبه که به خاطر قطع بودن اینترنت با قدری تاخیر منتشر میشود
✅ گزارش گمانشکن: جنگ ایران و اسرائیل
#گزارشگمانشکن
#جنگ
@sherwin_vakili
https://www.tg-me.com/marzockacademy
✅ گزارش گمانشکن: جنگ ایران و اسرائیل
#گزارشگمانشکن
#جنگ
@sherwin_vakili
https://www.tg-me.com/marzockacademy
آیا این پایان کار است؟
@Naqdagin
✥ آیا این پایان کار است؟
روایت ۱۲ روز مناقشه تمامعیار و در نهایت آتشبسی شکننده
🎙مهدی مطهرنیا
@DubiumChannel
https://www.tg-me.com/marzockacademy
روایت ۱۲ روز مناقشه تمامعیار و در نهایت آتشبسی شکننده
🎙مهدی مطهرنیا
@DubiumChannel
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Tasalli va Salam - Akhavan Sales
@flowwithmusic
تسلی و سلام
شعر: #اخوان_ثالث
برای پیر محمد احمدابادی (#دکتر_مصدق)
به پیر محمد احمدآبادی
زندهیاد مهدی اخوان ثالث (م.امید):
« این شعر را [ تسلی و سلام] برای زندهیاد دکتر مصدّق گفتهام . در آن وقت ها ـ در سال ۳۵ ـ نمیشد اسم مصدّق را ببری؛ این بود که بالای شعر نوشتم: برای پیرمحمّد احمدآبادی.
من خودم در زندان بودم که آن مرد بزرگ و بزرگوار تاریخ معاصر ما را گرفته بودند و تقریباً محکوم کرده بودند.
وقتی ما را در زندان زرهی برای هواخوری میبردند، او [دکتر مصدّق] را میدیدیم که در یک حصار سیمی خاص و جداگانهای به تنهایی راه می رفت و قدم می زد؛ مثل شیری درون قفس. بعدها این شعر را برایش گفتم.»
@flowwithmusic
https://www.tg-me.com/marzockacademy
شعر: #اخوان_ثالث
برای پیر محمد احمدابادی (#دکتر_مصدق)
به پیر محمد احمدآبادی
زندهیاد مهدی اخوان ثالث (م.امید):
« این شعر را [ تسلی و سلام] برای زندهیاد دکتر مصدّق گفتهام . در آن وقت ها ـ در سال ۳۵ ـ نمیشد اسم مصدّق را ببری؛ این بود که بالای شعر نوشتم: برای پیرمحمّد احمدآبادی.
من خودم در زندان بودم که آن مرد بزرگ و بزرگوار تاریخ معاصر ما را گرفته بودند و تقریباً محکوم کرده بودند.
وقتی ما را در زندان زرهی برای هواخوری میبردند، او [دکتر مصدّق] را میدیدیم که در یک حصار سیمی خاص و جداگانهای به تنهایی راه می رفت و قدم می زد؛ مثل شیری درون قفس. بعدها این شعر را برایش گفتم.»
@flowwithmusic
https://www.tg-me.com/marzockacademy
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اگر قرار باشه شهرم را بمباران کنند ومردمش را فراری دهند من میمانم ونقاشی میکشم
@marzockacademy.
@marzockacademy.
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
زاد روز ژان پل سارتر @marzockacademy
امروز: ما و یکصد و بیستمین سالروز تولد ژان پل سارتر: انسان چیزی نیست جُز آنچه خود میسازد!
در سال ۱۹۶۴ ژان پل سارتر جایزهی نوبل ادبیات را رد کرد و در دنیای ادبیات و سیاست شگفتی آفرید: او نمیخواست به نهادهای رسمی حاکم بر جهان مشروعیّت ببخشد: هیچ نویسندهای نباید خود را به یک نهاد بدل کند، حتی اگر نهاد موردنظر محترم باشد. برای سارتر، نویسنده باید مستقل بماند: در حاشیهی قدرت، اما همواره در موضع نقد.
در سال ۱۹۷۰ دولت فرانسه روزنامههای انقلابی و چپگرا را تعطیل کرد. در پاسخ، سارتر که چهرهای جهانی بود و دستگیریاش برای دولت تبعات بینالمللی داشت، خود به خیابان آمد و این نشریات را شخصاً به فروش رساند. پلیس پاریس به دولت پیشنهاد کرد که او را دستگیر کنند، اما ژنرال دوگل (رئیس جمهور) گفت «سارتر را نمیتوان دستگیر کرد. مگر «ولتر» را هم دستگیر میکنند»! این جملهی ماندگار، هم نشانهی جایگاه استثنایی سارتر بود و هم یادآور مسئولیت روشنفکر در برابر قدرت و اقتداری که مقاومت و موضع انتقادیاش میآفریند.
در دوران اشغال فرانسه به دست نازیها، سارتر بهرغم امکان تنعّم وعافیت، وارد جنبش مخفی مقاومت شد. او عضو شبکهی مقاومت بود، در پخش اعلامیهها و برگزاری جلسات زیرزمینی فعالیت داشت، و با وجود ضعف بینایی و معافیت از رزم هیچگاه از صحنهی خطر نگریخت. اهمیّت او در حفظ شعلهی عقلانیت و آزادی در فاشیسم بینظیر بود.
سارتر تنها در فرانسه معترض نبود. او با وقوع انقلاب کوبا به هاوانا رفت، با فیدل کاسترو و چهگوارا دیدار کرد و به دفاع از انقلاب کوبا برخاست. آن زمان تنها یک سال و اندی از انقلاب گذشته بود و آن انقلاب جوان و رزمنده و پیشرو، امیدی عظیم به ستمدیدگان و محرومان دنیا بخشیدهبود. در همین حال، او منتقد استالینیسم و کمونیسم اردوگاهی هم بود با اینکه بهشدت در مقابل شیطانسازی از کمونیسم مقاومت میکرد و علیه مطبوعات و تبلیغات اردوگاه بورژوایی میرزمید. در جریان جنگ استقلال الجزایر از فرانسه، او از استقلالطلبان الجزایری دفاع کرد با اینکه خود فرانسوی بود. او در مقالههایی آتشین بارها علیه استعمار فرانسه موضع گرفت تا جایی که راست افراطی فرانسه حتی تصمیم به قتل او گرفته بود: اگر انسان آزاد و مسئول است، باید علیه ستم، در هر کجا و به هر شکل، برخیزد.
نقطهی مرکزی فلسفهی سارتر آن بود که ما محکوم به آزادی هستیم. ما یکباره و بیهدف به این جهان پرتاب شدهایم، پس خودمان مسئول تمام اعمالمان هستیم. انسان در جهان پرتاب شده است بیهیچ ذات پیشینی، بیهیچ طبیعت انسانی که از پیش تعیین شده باشد. او موجودی است که اول وجود دارد، سپس خود را میسازد. انسان تنها از طریق کنش، از طریق انتخاب، و از طریق به دوش کشیدن بار مسئولیت خود، معنا مییابد. انسان همیشه در حال انتخاب است، حتی اگر وانمود کند که نمیخواهد انتخاب کند. در نتیجه، انسان نمیتواند مسئولیت پیامدهای انتخابهایش را به جامعه، تاریخ، خدا یا سرنوشت واگذار کند. انسان نه تنها اختیار دارد، بلکه موظف به انتخاب است، و در این انتخاب نمیتواند بهانهای برای رهایی از مسئولیت خود بیاورد: نه خدا، نه طبیعت، نه جامعه، نه تاریخ. پس مسئولیتی انقلابی بر دوش انسان گذاشته شدهاست: مسئولیتی که همزمان، هم آزادی و هم اضطراب میآورد. همین اضطراب، معنای انسانیت است. انسان نباید منزوی بماند، بلکه با کنش آزاد، تعهد به «دیگری»، و خیزش به سوی انتخاب، باید اخلاق و فرهنگ و تاریخ خود را خود بسازد: وظیفهی روشنفکر فقط آن نیست که حقیقت را بیابد و از آن پاسداری کند، بلکه او باید حقیقت را فریاد بزند، حتی اگر به زیان خودش باشد یا از گفتنش آسیب ببیند.
سارتر میآموزاند که ریشهی مقاومت در آگاهی، انتخاب، و مسئولیتپذیری است. از دید او، راههای مقاومت از مسیر مشارکت سیاسی و مدنی فعال، لزوم حضور مستقیم در اعتراضات و جنبشها و انقلابها، پشتیبانی از مبارزات آزادیبخش در سرزمین خود و هر نقطهی دیگر دنیا، استفاده از نوشتار همچون ابزار و اسلحهی مقاومت، افشاگری علیه قدرتهای حاکم و فاسد، نقد استثمار، نظام قضایی، سرمایهداری، امپریالیسم، نهادهای دولتی، انحصارطلبی تمامیتخواه، تبلیغات تحمیقکننده، ابتذال عوامانهی زندگی مصرفی و... میگذرند. پس در جهانی سرشار از بیعدالتی، بیطرفی هم یک موضع سیاسی است و اغلب، در خدمت ستمگران. روشنفکر باید «وجدان بیدار زمانه» باشد، نه ترجمان قدرت. آزادی، بدون تعهد و عمل، تهی است، و مقاومت، نه انتخابی احساسی یا عاطفی، بلکه وظیفهای عقلانی و اخلاقی است.
(خالد رسولپور)
https://www.tg-me.com/marzockacademy
در سال ۱۹۶۴ ژان پل سارتر جایزهی نوبل ادبیات را رد کرد و در دنیای ادبیات و سیاست شگفتی آفرید: او نمیخواست به نهادهای رسمی حاکم بر جهان مشروعیّت ببخشد: هیچ نویسندهای نباید خود را به یک نهاد بدل کند، حتی اگر نهاد موردنظر محترم باشد. برای سارتر، نویسنده باید مستقل بماند: در حاشیهی قدرت، اما همواره در موضع نقد.
در سال ۱۹۷۰ دولت فرانسه روزنامههای انقلابی و چپگرا را تعطیل کرد. در پاسخ، سارتر که چهرهای جهانی بود و دستگیریاش برای دولت تبعات بینالمللی داشت، خود به خیابان آمد و این نشریات را شخصاً به فروش رساند. پلیس پاریس به دولت پیشنهاد کرد که او را دستگیر کنند، اما ژنرال دوگل (رئیس جمهور) گفت «سارتر را نمیتوان دستگیر کرد. مگر «ولتر» را هم دستگیر میکنند»! این جملهی ماندگار، هم نشانهی جایگاه استثنایی سارتر بود و هم یادآور مسئولیت روشنفکر در برابر قدرت و اقتداری که مقاومت و موضع انتقادیاش میآفریند.
در دوران اشغال فرانسه به دست نازیها، سارتر بهرغم امکان تنعّم وعافیت، وارد جنبش مخفی مقاومت شد. او عضو شبکهی مقاومت بود، در پخش اعلامیهها و برگزاری جلسات زیرزمینی فعالیت داشت، و با وجود ضعف بینایی و معافیت از رزم هیچگاه از صحنهی خطر نگریخت. اهمیّت او در حفظ شعلهی عقلانیت و آزادی در فاشیسم بینظیر بود.
سارتر تنها در فرانسه معترض نبود. او با وقوع انقلاب کوبا به هاوانا رفت، با فیدل کاسترو و چهگوارا دیدار کرد و به دفاع از انقلاب کوبا برخاست. آن زمان تنها یک سال و اندی از انقلاب گذشته بود و آن انقلاب جوان و رزمنده و پیشرو، امیدی عظیم به ستمدیدگان و محرومان دنیا بخشیدهبود. در همین حال، او منتقد استالینیسم و کمونیسم اردوگاهی هم بود با اینکه بهشدت در مقابل شیطانسازی از کمونیسم مقاومت میکرد و علیه مطبوعات و تبلیغات اردوگاه بورژوایی میرزمید. در جریان جنگ استقلال الجزایر از فرانسه، او از استقلالطلبان الجزایری دفاع کرد با اینکه خود فرانسوی بود. او در مقالههایی آتشین بارها علیه استعمار فرانسه موضع گرفت تا جایی که راست افراطی فرانسه حتی تصمیم به قتل او گرفته بود: اگر انسان آزاد و مسئول است، باید علیه ستم، در هر کجا و به هر شکل، برخیزد.
نقطهی مرکزی فلسفهی سارتر آن بود که ما محکوم به آزادی هستیم. ما یکباره و بیهدف به این جهان پرتاب شدهایم، پس خودمان مسئول تمام اعمالمان هستیم. انسان در جهان پرتاب شده است بیهیچ ذات پیشینی، بیهیچ طبیعت انسانی که از پیش تعیین شده باشد. او موجودی است که اول وجود دارد، سپس خود را میسازد. انسان تنها از طریق کنش، از طریق انتخاب، و از طریق به دوش کشیدن بار مسئولیت خود، معنا مییابد. انسان همیشه در حال انتخاب است، حتی اگر وانمود کند که نمیخواهد انتخاب کند. در نتیجه، انسان نمیتواند مسئولیت پیامدهای انتخابهایش را به جامعه، تاریخ، خدا یا سرنوشت واگذار کند. انسان نه تنها اختیار دارد، بلکه موظف به انتخاب است، و در این انتخاب نمیتواند بهانهای برای رهایی از مسئولیت خود بیاورد: نه خدا، نه طبیعت، نه جامعه، نه تاریخ. پس مسئولیتی انقلابی بر دوش انسان گذاشته شدهاست: مسئولیتی که همزمان، هم آزادی و هم اضطراب میآورد. همین اضطراب، معنای انسانیت است. انسان نباید منزوی بماند، بلکه با کنش آزاد، تعهد به «دیگری»، و خیزش به سوی انتخاب، باید اخلاق و فرهنگ و تاریخ خود را خود بسازد: وظیفهی روشنفکر فقط آن نیست که حقیقت را بیابد و از آن پاسداری کند، بلکه او باید حقیقت را فریاد بزند، حتی اگر به زیان خودش باشد یا از گفتنش آسیب ببیند.
سارتر میآموزاند که ریشهی مقاومت در آگاهی، انتخاب، و مسئولیتپذیری است. از دید او، راههای مقاومت از مسیر مشارکت سیاسی و مدنی فعال، لزوم حضور مستقیم در اعتراضات و جنبشها و انقلابها، پشتیبانی از مبارزات آزادیبخش در سرزمین خود و هر نقطهی دیگر دنیا، استفاده از نوشتار همچون ابزار و اسلحهی مقاومت، افشاگری علیه قدرتهای حاکم و فاسد، نقد استثمار، نظام قضایی، سرمایهداری، امپریالیسم، نهادهای دولتی، انحصارطلبی تمامیتخواه، تبلیغات تحمیقکننده، ابتذال عوامانهی زندگی مصرفی و... میگذرند. پس در جهانی سرشار از بیعدالتی، بیطرفی هم یک موضع سیاسی است و اغلب، در خدمت ستمگران. روشنفکر باید «وجدان بیدار زمانه» باشد، نه ترجمان قدرت. آزادی، بدون تعهد و عمل، تهی است، و مقاومت، نه انتخابی احساسی یا عاطفی، بلکه وظیفهای عقلانی و اخلاقی است.
(خالد رسولپور)
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
اگر حاکمان ملتزم به قوانین نباشند !
اسپینوزا در کتابِ " رسالهُ سیاسی " اینگونه پاسخ می دهد ( ص ۶۹ ) :
اگر یک مدینه ( همان دولت از نظر اسپینوزا ) ملتزم به قوانین یا قواعدی نباشد ، دیگر یک مدینه نیست ، آن گاه مدینه را نه همچون یک چیز طبیعی بلکه می بایست همچون خیمایرا ( chimera هیولایی اسطوره ای با سر شیر ، بدن بز و دم اژدها ) در نظر گرفت . یک مدینه وقتی مرتکب اشتباه می شود که دست به انجام کارهایی می زند یا چیزهایی را متحمل می شود که به زوال آن می انجامد . همان طور که فیلسوفان و پزشکان از خطای طبیعت سخن می گویند ، ما هم از خطای مدینه حرف می زنیم ، بدین معنا وقتی می توانیم بگوییم مدینه خطایی مرتکب شده است که چیزی را بر خلاف فرامین عقل اجرا کند ، زیرا مدینه وقتی حقوق خویش را کاملا تحت کنترل خواهد داشت که مطابق با فرمان عقل عمل کند .
وقتی مدینه خلاف عقل عمل می کند ، قصور می ورزد یا مرتکب خطا می شود ، برای روشن این نکته می توان به تامل دربارهُ واقعیت ذیل پرداخت :
وقتی می گوییم هر کس می تواند با ابژه ای که حق اش را دارد هر کار خواست بکند ، بایستی در عین حال به یاد داشته باشیم که این قدرت [ مداخله ] را نه فقط می باید به واسطهُ تواناییِ سوژهُ عامل که هم چنین با میزان شایستگی هدفِ کار در حال انجام محدود ساخت .
برای مثال بگویم که حق دارم هر کاری را که دوست دارم با این میز انجام بدهم ، احتمالا منظورم این نیست که حق علف خوراندن به میز را در سر دارم ،
به طور مشابه ، هر چند می گوییم انسان ها نه اختیار دارِ حق خویش بلکه تابع حق مدینه هستند ، منظورمان این نیست که مدینه این حق را دارد تا انسان را به پرواز وا دارد یا کاری به همان ناممکنی انجام دهد ، یعنی باعث شود انسانها به چیزی احترام بگذارند که موجب مضحکه و تمسخر از سوی آنهاست .
ع-زاهدی
https://www.tg-me.com/marzockacademy
اسپینوزا در کتابِ " رسالهُ سیاسی " اینگونه پاسخ می دهد ( ص ۶۹ ) :
اگر یک مدینه ( همان دولت از نظر اسپینوزا ) ملتزم به قوانین یا قواعدی نباشد ، دیگر یک مدینه نیست ، آن گاه مدینه را نه همچون یک چیز طبیعی بلکه می بایست همچون خیمایرا ( chimera هیولایی اسطوره ای با سر شیر ، بدن بز و دم اژدها ) در نظر گرفت . یک مدینه وقتی مرتکب اشتباه می شود که دست به انجام کارهایی می زند یا چیزهایی را متحمل می شود که به زوال آن می انجامد . همان طور که فیلسوفان و پزشکان از خطای طبیعت سخن می گویند ، ما هم از خطای مدینه حرف می زنیم ، بدین معنا وقتی می توانیم بگوییم مدینه خطایی مرتکب شده است که چیزی را بر خلاف فرامین عقل اجرا کند ، زیرا مدینه وقتی حقوق خویش را کاملا تحت کنترل خواهد داشت که مطابق با فرمان عقل عمل کند .
وقتی مدینه خلاف عقل عمل می کند ، قصور می ورزد یا مرتکب خطا می شود ، برای روشن این نکته می توان به تامل دربارهُ واقعیت ذیل پرداخت :
وقتی می گوییم هر کس می تواند با ابژه ای که حق اش را دارد هر کار خواست بکند ، بایستی در عین حال به یاد داشته باشیم که این قدرت [ مداخله ] را نه فقط می باید به واسطهُ تواناییِ سوژهُ عامل که هم چنین با میزان شایستگی هدفِ کار در حال انجام محدود ساخت .
برای مثال بگویم که حق دارم هر کاری را که دوست دارم با این میز انجام بدهم ، احتمالا منظورم این نیست که حق علف خوراندن به میز را در سر دارم ،
به طور مشابه ، هر چند می گوییم انسان ها نه اختیار دارِ حق خویش بلکه تابع حق مدینه هستند ، منظورمان این نیست که مدینه این حق را دارد تا انسان را به پرواز وا دارد یا کاری به همان ناممکنی انجام دهد ، یعنی باعث شود انسانها به چیزی احترام بگذارند که موجب مضحکه و تمسخر از سوی آنهاست .
ع-زاهدی
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
Audio
🔉 فیوز ۲۹ با شروین وکیلی | چطور هوش مصنوعی میتواند “منِ ایرانی” را دگرگون کند؟ ➥
https://www.tg-me.com/marzockacademy
https://www.tg-me.com/marzockacademy
هابز :انسان گرگ انسان است
این جمله، "انسان گرگ انسان است" (به لاتین: Homo homini lupus est)، یک ضربالمثل و گزاره فلسفی معروف است که دیدگاهی خاص درباره ماهیت انسان و روابط اجتماعی ارائه میدهد
• منشأ: این عبارت ابتدا توسط نمایشنامهنویس رومی، تیتوس ماکیوس پلوتوس در نمایشنامه "آسیناریا" به کار برده شد.
اما شهرت و اهمیت فلسفی آن عمدتاً به فیلسوف انگلیسی توماس هابز (Thomas Hobbes) در قرن هفدهم بازمیگردد. هابز در کتاب معروفش "لویاتان" از این ایده به عنوان پایهای برای نظریه خود درباره "حالت طبیعی" انسان و لزوم وجود یک حکومت قدرتمند استفاده کرد.
هابز معتقد بود که در "حالت طبیعی" (یعنی وضعیتی که هیچ قانون، دولت، یا قدرت مرکزی برای کنترل انسانها وجود ندارد)، زندگی انسان "تنها، فقیرانه، کثیف، خشن و کوتاه" خواهد بود. در این وضعیت انسانها عمدتاً توسط خودخواهی، ترس از مرگ، و تمایل به کسب قدرت برای حفظ بقای خود هدایت میشوند.
این خودخواهی و رقابت منجر به "جنگ همه علیه همه" (bellum omnium contra omnes) میشود، جایی که هیچ امنیت، اخلاق یا عدالت واقعی وجود ندارد در این شرایط، انسانها به یکدیگر مانند گرگهایی درنده و بیرحم نگاه میکنند که آمادهاند برای منافع خود به دیگری آسیب برسانند یا او را از بین ببرند. این جمله بیانگر بدبینی هابز نسبت به ذات بشر در غیاب ساختارهای اجتماعی و حکومتی است.
از دیدگاه هابز، برای خروج از این وضعیت هرج و مرج و رسیدن به صلح و امنیت، انسانها باید بخشی از آزادیهای فردی خود را به یک حاکمیت مرکزی قدرتمند (لویاتان) واگذار کنند تا این قدرت بتواند با اعمال قانون و نظم، از "گرگ شدن" انسانها برای یکدیگر جلوگیری کند.
البته این جمله تنها یک دیدگاه درباره ماهیت انسان است و بسیاری از فلاسفه و مکاتب فکری دیگر با آن مخالفند یا دیدگاههای مکمل و متفاوتی دارند:
ژان-ژاک روسو: فیلسوف فرانسوی، دیدگاه متفاوتی داشت و معتقد بود که انسان در حالت طبیعی "وحشی نجیب" است و فساد و شرارت او ناشی از جامعه و تمدن است، نه ذات او.
بسیاری بر این باورند که انسان تواناییهای زیادی برای همکاری، همدلی، نوعدوستی و ساختن جوامع متمدن دارد. تاریخ بشر پر از نمونههای فداکاری، عشق و همبستگی است.
واقعیت این است که ذات بشر پیچیده است و میتواند هم جنبههای تاریک (مانند خشونت، خودخواهی و ستم) و هم جنبههای روشن (مانند محبت، همکاری و خلاقیت) را به نمایش بگذارد. "انسان گرگ انسان است" بیشتر به پتانسیل مخرب انسان در شرایط خاص یا در غیاب کنترلهای اجتماعی و اخلاقی اشاره دارد.
در مجموع، این جمله یک یادآوری قدرتمند است از ظرفیت انسان برای ظلم و ستم به همنوعان خود، و بر اهمیت وجود قوانین، اخلاق و نهادهای اجتماعی برای مهار این پتانسیل تأکید میکند.
https://www.tg-me.com/marzockacademy
این جمله، "انسان گرگ انسان است" (به لاتین: Homo homini lupus est)، یک ضربالمثل و گزاره فلسفی معروف است که دیدگاهی خاص درباره ماهیت انسان و روابط اجتماعی ارائه میدهد
• منشأ: این عبارت ابتدا توسط نمایشنامهنویس رومی، تیتوس ماکیوس پلوتوس در نمایشنامه "آسیناریا" به کار برده شد.
اما شهرت و اهمیت فلسفی آن عمدتاً به فیلسوف انگلیسی توماس هابز (Thomas Hobbes) در قرن هفدهم بازمیگردد. هابز در کتاب معروفش "لویاتان" از این ایده به عنوان پایهای برای نظریه خود درباره "حالت طبیعی" انسان و لزوم وجود یک حکومت قدرتمند استفاده کرد.
هابز معتقد بود که در "حالت طبیعی" (یعنی وضعیتی که هیچ قانون، دولت، یا قدرت مرکزی برای کنترل انسانها وجود ندارد)، زندگی انسان "تنها، فقیرانه، کثیف، خشن و کوتاه" خواهد بود. در این وضعیت انسانها عمدتاً توسط خودخواهی، ترس از مرگ، و تمایل به کسب قدرت برای حفظ بقای خود هدایت میشوند.
این خودخواهی و رقابت منجر به "جنگ همه علیه همه" (bellum omnium contra omnes) میشود، جایی که هیچ امنیت، اخلاق یا عدالت واقعی وجود ندارد در این شرایط، انسانها به یکدیگر مانند گرگهایی درنده و بیرحم نگاه میکنند که آمادهاند برای منافع خود به دیگری آسیب برسانند یا او را از بین ببرند. این جمله بیانگر بدبینی هابز نسبت به ذات بشر در غیاب ساختارهای اجتماعی و حکومتی است.
از دیدگاه هابز، برای خروج از این وضعیت هرج و مرج و رسیدن به صلح و امنیت، انسانها باید بخشی از آزادیهای فردی خود را به یک حاکمیت مرکزی قدرتمند (لویاتان) واگذار کنند تا این قدرت بتواند با اعمال قانون و نظم، از "گرگ شدن" انسانها برای یکدیگر جلوگیری کند.
البته این جمله تنها یک دیدگاه درباره ماهیت انسان است و بسیاری از فلاسفه و مکاتب فکری دیگر با آن مخالفند یا دیدگاههای مکمل و متفاوتی دارند:
ژان-ژاک روسو: فیلسوف فرانسوی، دیدگاه متفاوتی داشت و معتقد بود که انسان در حالت طبیعی "وحشی نجیب" است و فساد و شرارت او ناشی از جامعه و تمدن است، نه ذات او.
بسیاری بر این باورند که انسان تواناییهای زیادی برای همکاری، همدلی، نوعدوستی و ساختن جوامع متمدن دارد. تاریخ بشر پر از نمونههای فداکاری، عشق و همبستگی است.
واقعیت این است که ذات بشر پیچیده است و میتواند هم جنبههای تاریک (مانند خشونت، خودخواهی و ستم) و هم جنبههای روشن (مانند محبت، همکاری و خلاقیت) را به نمایش بگذارد. "انسان گرگ انسان است" بیشتر به پتانسیل مخرب انسان در شرایط خاص یا در غیاب کنترلهای اجتماعی و اخلاقی اشاره دارد.
در مجموع، این جمله یک یادآوری قدرتمند است از ظرفیت انسان برای ظلم و ستم به همنوعان خود، و بر اهمیت وجود قوانین، اخلاق و نهادهای اجتماعی برای مهار این پتانسیل تأکید میکند.
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
هابز :انسان گرگ انسان است این جمله، "انسان گرگ انسان است" (به لاتین: Homo homini lupus est)، یک ضربالمثل و گزاره فلسفی معروف است که دیدگاهی خاص درباره ماهیت انسان و روابط اجتماعی ارائه میدهد • منشأ: این عبارت ابتدا توسط نمایشنامهنویس رومی، تیتوس ماکیوس…
آیا الانم داریم تو همون دنیای هابز زندگی میکنیم؟!
این سوال بسیار جالبی است که به عمق ایدههای توماس هابز و ارتباط آن با دنیای امروز میپردازد.
پاسخ کوتاه این است: خیر، به معنای دقیق کلمه ما در دوران "حالت طبیعی" هابز زندگی نمیکنیم، اما بسیاری از جنبههای جوامع امروز ما بر اساس راه حلهایی بنا شدهاند که هابز برای خروج از آن حالت پیشنهاد کرد و ایدههای او هنوز هم بسیار مرتبط هستند.
حالت طبیعی هابز (وضعیت "انسان گرگ انسان است"):
هابز معتقد بود که در "حالت طبیعی" (یعنی وضعیتی که هیچ دولت، قانون، یا قدرت مرکزی برای کنترل انسانها وجود ندارد)، زندگی "تنها، فقیرانه، کثیف، خشن و کوتاه" خواهد بود. در این وضعیت، هر کس فقط به فکر منافع و بقای خود است و هیچ چیز مانع از این نیست که برای رسیدن به اهدافش، به دیگری آسیب برساند. این "جنگ همه علیه همه" است و در آن "انسان گرگ انسان است".
آیا ما اکنون در این حالت زندگی میکنیم؟
خیر ،اکثر مردم جهان تحت حاکمیت دولتها، قوانین، و نهادهای اجتماعی زندگی میکنند. ما دادگاه، پلیس، ارتش، بیمارستان، مدارس و زیرساختهای اجتماعی داریم. اینها دقیقاً همان چیزهایی هستند که هابز معتقد بود برای فرار از حالت طبیعی لازم است. ما به طور کلی در خیابانها از ترس اینکه همسایهمان به ما حمله کند، زندگی نمیکنیم (البته استثناهایی وجود دارد).
امادر کشورهای شکستخورده یا مناطق جنگزده در مناطقی که دولت مرکزی فروپاشیده، قانون حاکم نیست، و گروههای مسلح مختلف بر سر قدرت میجنگند (مانند برخی نقاط سومالی، سوریه، یا یمن در اوج درگیریها)، میتوان شباهتهای زیادی به "حالت طبیعی" هابز پیدا کرد. در این شرایط، امنیت فردی و جمعی به شدت پایین است و بقا در اولویت قرار میگیرد.
در جوامعی که قدرت دولت در برخی مناطق ضعیف است و باندهای تبهکار یا کارتلها کنترل را به دست میگیرند، نوعی "جنگ همه علیه همه" کوچکتر و محدودتر میتواند شکل بگیرد. گاهی اوقات در دنیای تجارت، سیاست یا حتی شبکههای اجتماعی، شاهد رفتارهایی هستیم که در آنها افراد برای رسیدن به منافع خود، به هر وسیله ای متوسل میشوند ودر عالم رقابت وبی اخلاقی، اخلاق و انسانیت را زیر پا میگذارند. این میتواند یادآور "گرگ بودن" انسان برای انسان باشد، هرچند نه به معنای خشونت فیزیکی.
ما نه در دوران هابرز بلکه در دوران در دوران "راه حل هابز" زندگی میکنیم.
هابز معتقد بود که برای فرار از حالت طبیعی، انسانها باید با یک "پیمان اجتماعی" (Social Contract) موافقت کنند و بخشی از آزادیهای خود را به یک حاکمیت مرکزی قدرتمند (که او آن را "لویاتان" مینامید) واگذار کنند. این لویاتان مسئول اعمال قانون، حفظ نظم، و تضمین امنیت خواهد بود. دولتهای مدرن به نوعی لویاتان هستند: دولتهای امروزی، با ارتشها، پلیسها، سیستمهای قضایی و قوانین خود، دقیقاً همان نقش لویاتان را ایفا میکنند. ما به عنوان شهروندان، با پرداخت مالیات، اطاعت از قوانین و پذیرش اقتدار دولت، در واقع بخشی از آزادیهای خود را برای دستیابی به امنیت، نظم و ثبات واگذار کردهایم. بسیاری از مردم و دولتها، حتی در جوامع دموکراتیک، از بازگشت به هرج و مرج و بیقانونی میترسند. این ترس، به نوعی، توجیهی برای وجود دولتهای قدرتمند و حتی گاهی محدودیتهای آزادیهای فردی است که در راستای حفظ امنیت عمومی اعمال میشوند.
پس ما در "حالت طبیعی" هابز زندگی نمیکنیم، زیرا جوامع ما با ساختارها و نهادهایی که هابز برای جلوگیری از آن پیشنهاد داد، شکل گرفتهاند. اما ایدههای هابز در مورد ظرفیت انسان برای خشونت و خودخواهی، و نیاز به یک قدرت مرکزی برای کنترل آن، همچنان در درک ما از دولت، قانون و نظم اجتماعی بسیار تاثیرگذار و مرتبط هستند. هر زمان که نظم اجتماعی به هم میریزد یا دولتی سقوط میکند، میتوانیم پتانسیل "گرگ شدن" انسان برای انسان را مشاهده کنیم. بنابراین، به جای اینکه بگوییم در دوران هابز زندگی میکنیم، میتوان گفت که ما در دوران "پس از هابز" یا "در سایه ایدههای هابز" زندگی میکنیم، جایی که راه حلهای او به واقعیت تبدیل شدهاند.
https://www.tg-me.com/marzockacademy
این سوال بسیار جالبی است که به عمق ایدههای توماس هابز و ارتباط آن با دنیای امروز میپردازد.
پاسخ کوتاه این است: خیر، به معنای دقیق کلمه ما در دوران "حالت طبیعی" هابز زندگی نمیکنیم، اما بسیاری از جنبههای جوامع امروز ما بر اساس راه حلهایی بنا شدهاند که هابز برای خروج از آن حالت پیشنهاد کرد و ایدههای او هنوز هم بسیار مرتبط هستند.
حالت طبیعی هابز (وضعیت "انسان گرگ انسان است"):
هابز معتقد بود که در "حالت طبیعی" (یعنی وضعیتی که هیچ دولت، قانون، یا قدرت مرکزی برای کنترل انسانها وجود ندارد)، زندگی "تنها، فقیرانه، کثیف، خشن و کوتاه" خواهد بود. در این وضعیت، هر کس فقط به فکر منافع و بقای خود است و هیچ چیز مانع از این نیست که برای رسیدن به اهدافش، به دیگری آسیب برساند. این "جنگ همه علیه همه" است و در آن "انسان گرگ انسان است".
آیا ما اکنون در این حالت زندگی میکنیم؟
خیر ،اکثر مردم جهان تحت حاکمیت دولتها، قوانین، و نهادهای اجتماعی زندگی میکنند. ما دادگاه، پلیس، ارتش، بیمارستان، مدارس و زیرساختهای اجتماعی داریم. اینها دقیقاً همان چیزهایی هستند که هابز معتقد بود برای فرار از حالت طبیعی لازم است. ما به طور کلی در خیابانها از ترس اینکه همسایهمان به ما حمله کند، زندگی نمیکنیم (البته استثناهایی وجود دارد).
امادر کشورهای شکستخورده یا مناطق جنگزده در مناطقی که دولت مرکزی فروپاشیده، قانون حاکم نیست، و گروههای مسلح مختلف بر سر قدرت میجنگند (مانند برخی نقاط سومالی، سوریه، یا یمن در اوج درگیریها)، میتوان شباهتهای زیادی به "حالت طبیعی" هابز پیدا کرد. در این شرایط، امنیت فردی و جمعی به شدت پایین است و بقا در اولویت قرار میگیرد.
در جوامعی که قدرت دولت در برخی مناطق ضعیف است و باندهای تبهکار یا کارتلها کنترل را به دست میگیرند، نوعی "جنگ همه علیه همه" کوچکتر و محدودتر میتواند شکل بگیرد. گاهی اوقات در دنیای تجارت، سیاست یا حتی شبکههای اجتماعی، شاهد رفتارهایی هستیم که در آنها افراد برای رسیدن به منافع خود، به هر وسیله ای متوسل میشوند ودر عالم رقابت وبی اخلاقی، اخلاق و انسانیت را زیر پا میگذارند. این میتواند یادآور "گرگ بودن" انسان برای انسان باشد، هرچند نه به معنای خشونت فیزیکی.
ما نه در دوران هابرز بلکه در دوران در دوران "راه حل هابز" زندگی میکنیم.
هابز معتقد بود که برای فرار از حالت طبیعی، انسانها باید با یک "پیمان اجتماعی" (Social Contract) موافقت کنند و بخشی از آزادیهای خود را به یک حاکمیت مرکزی قدرتمند (که او آن را "لویاتان" مینامید) واگذار کنند. این لویاتان مسئول اعمال قانون، حفظ نظم، و تضمین امنیت خواهد بود. دولتهای مدرن به نوعی لویاتان هستند: دولتهای امروزی، با ارتشها، پلیسها، سیستمهای قضایی و قوانین خود، دقیقاً همان نقش لویاتان را ایفا میکنند. ما به عنوان شهروندان، با پرداخت مالیات، اطاعت از قوانین و پذیرش اقتدار دولت، در واقع بخشی از آزادیهای خود را برای دستیابی به امنیت، نظم و ثبات واگذار کردهایم. بسیاری از مردم و دولتها، حتی در جوامع دموکراتیک، از بازگشت به هرج و مرج و بیقانونی میترسند. این ترس، به نوعی، توجیهی برای وجود دولتهای قدرتمند و حتی گاهی محدودیتهای آزادیهای فردی است که در راستای حفظ امنیت عمومی اعمال میشوند.
پس ما در "حالت طبیعی" هابز زندگی نمیکنیم، زیرا جوامع ما با ساختارها و نهادهایی که هابز برای جلوگیری از آن پیشنهاد داد، شکل گرفتهاند. اما ایدههای هابز در مورد ظرفیت انسان برای خشونت و خودخواهی، و نیاز به یک قدرت مرکزی برای کنترل آن، همچنان در درک ما از دولت، قانون و نظم اجتماعی بسیار تاثیرگذار و مرتبط هستند. هر زمان که نظم اجتماعی به هم میریزد یا دولتی سقوط میکند، میتوانیم پتانسیل "گرگ شدن" انسان برای انسان را مشاهده کنیم. بنابراین، به جای اینکه بگوییم در دوران هابز زندگی میکنیم، میتوان گفت که ما در دوران "پس از هابز" یا "در سایه ایدههای هابز" زندگی میکنیم، جایی که راه حلهای او به واقعیت تبدیل شدهاند.
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Audio
🔉 توماس هابز (انسان، گرگی در کمین انسان است) ➥
@sound_of_philosophy
https://www.tg-me.com/marzockacademy
@sound_of_philosophy
https://www.tg-me.com/marzockacademy
گزارشی کوتاه از
قرائت و بازاندیشی من از کارل مارکس؛
یا شاید کوششی برای فهم مدرنیته
رحیم محمدی
۶ تیر ۱۴۰۴
زمانی که تحلیلها و آراء مارکس (۱۸۱۸ - ۱۸۸۳) را در مورد سرمایهداری و نظم بورژوازی و منطق تاریخی- اجتماعی بازتولید نهادها و ساختارهای سرمایهدارانه میخواندم و سعی خود را میکردم آزاد از هر چیز و آزاد از خوانشهای حزبی و روشنفکری که با حزب توده در ایران آغاز شده بود، آنها را بفهمم و بیاندیشم. در این میان به ذهنم رسید که گاهی تحلیلها و آراء مارکس را با همعصران و پشینیان او نیز مقایسه کنم و در ذهنم گفتگوئی میان مارکس و برخی از آنها دراندازم.
کشاکش مارکس با هگل را مقداری میدانستم که اگر ستیز با مفاهیم و آراء هگل نبود، مارکس نمیتوانست به "نظریهی سرمایهداری" خود برسد. اما من سعی کردم گاهی او را به کشاکش هابز و کانت و کُنت هم ببرم. رفته رفته متوجه شدم این کارها به فهم درست و عمیق مارکس خیلی کمک میکند. مارکس کسی بود که روند معرفتی و عقلانی که دست کم از ۲۰۰، ۳۰۰ سال پیش از او آغاز شده بود، با او به نقطهی پایان خود رسید و روند جدیدی در مسیر دیگری آغاز شد و اتفاقاً کار مارکس خیلی زود مورد استقبال روشنفکران زمانه و اغلب متفکران و منتقدان و کنشگران واقع شد. مارکس راه شناختی و معرفتی که باز کرد، ادامهی راه جان لاک و بیکن و اسپینوزا و هابز و کانت و هگل نبود. بنابراین مارکس انقطاعی در روند مدرنیته ایجاد کرد و در واقع مدرنیته را به شناخت و نقد خود و حتی واسازی خود فراخواند، در حالیکه اندیشههای پیش از او غالباً در کشاکش با سنت و تاریخ و نهادهای سنتی خود را میساخت.
زمانهی مارکس که مرحلهی مهم "قرن نوزدهم" بود، در این دوره اولاً معلوم شد مدرنیته بازگشت ناپذیر است و سنّت پایان پذیرفته است و قرن نوزده قرن سرنوشتسازی در تثبیت مدرنیته شد. ثانیاً خود مدرنیته به اُبژهی عقل مدرن و به تعبیر دقیقتر به اُبژهی عقل انتقادی تبدیل شد.
اتفاقا همین امروز نیز که به مناسبتی آن خواندنها و اندیشیدنها را مرور میکردم و سعی میکردم اهمیت آراء و مفاهیم و نظریهی مارکس را بفهمم، به نکتهی جالبی رسیدم، متوجه شدم اهمیتِ "استقبال از رویکرد مارکس" به مراتب بیشتر از خود رویکرد وی بود. در واقع از منظر معرفتی و نظری کار مارکس به هیچ وجه مهمتر از کارهای کسانی چون هگل و کنت و کانت و هابز نبود. اما استقبال گستردهای که از رویکرد و مفاهیم او شد، نگاه و رویکردی پیرامون آراء و مفاهیم و نظریهی مارکس آفرید و گفتمانی پدید آورد که رقیبِ گفتمان مدرنیته شد که امروزه از آن به عنوان مارکسیسم و مکتب تضاد هم یاد میشود.
اما پرسش مهمی در اینجا پدیدار میشود:
چرا این همه از افکار و مفاهیم و نظریهی مارکس استقبال شد؟ مدرنیته و اندیشمندان آن چه مشکلی داشت که اغلب روشنفکران و متفکران و منتقدان زمانه را به سوی نگاه مارکسی سوق داد؟
کانال جامعه ایرانی
@Rahimmohamadi
https://www.tg-me.com/marzockacademy
قرائت و بازاندیشی من از کارل مارکس؛
یا شاید کوششی برای فهم مدرنیته
رحیم محمدی
۶ تیر ۱۴۰۴
زمانی که تحلیلها و آراء مارکس (۱۸۱۸ - ۱۸۸۳) را در مورد سرمایهداری و نظم بورژوازی و منطق تاریخی- اجتماعی بازتولید نهادها و ساختارهای سرمایهدارانه میخواندم و سعی خود را میکردم آزاد از هر چیز و آزاد از خوانشهای حزبی و روشنفکری که با حزب توده در ایران آغاز شده بود، آنها را بفهمم و بیاندیشم. در این میان به ذهنم رسید که گاهی تحلیلها و آراء مارکس را با همعصران و پشینیان او نیز مقایسه کنم و در ذهنم گفتگوئی میان مارکس و برخی از آنها دراندازم.
کشاکش مارکس با هگل را مقداری میدانستم که اگر ستیز با مفاهیم و آراء هگل نبود، مارکس نمیتوانست به "نظریهی سرمایهداری" خود برسد. اما من سعی کردم گاهی او را به کشاکش هابز و کانت و کُنت هم ببرم. رفته رفته متوجه شدم این کارها به فهم درست و عمیق مارکس خیلی کمک میکند. مارکس کسی بود که روند معرفتی و عقلانی که دست کم از ۲۰۰، ۳۰۰ سال پیش از او آغاز شده بود، با او به نقطهی پایان خود رسید و روند جدیدی در مسیر دیگری آغاز شد و اتفاقاً کار مارکس خیلی زود مورد استقبال روشنفکران زمانه و اغلب متفکران و منتقدان و کنشگران واقع شد. مارکس راه شناختی و معرفتی که باز کرد، ادامهی راه جان لاک و بیکن و اسپینوزا و هابز و کانت و هگل نبود. بنابراین مارکس انقطاعی در روند مدرنیته ایجاد کرد و در واقع مدرنیته را به شناخت و نقد خود و حتی واسازی خود فراخواند، در حالیکه اندیشههای پیش از او غالباً در کشاکش با سنت و تاریخ و نهادهای سنتی خود را میساخت.
زمانهی مارکس که مرحلهی مهم "قرن نوزدهم" بود، در این دوره اولاً معلوم شد مدرنیته بازگشت ناپذیر است و سنّت پایان پذیرفته است و قرن نوزده قرن سرنوشتسازی در تثبیت مدرنیته شد. ثانیاً خود مدرنیته به اُبژهی عقل مدرن و به تعبیر دقیقتر به اُبژهی عقل انتقادی تبدیل شد.
اتفاقا همین امروز نیز که به مناسبتی آن خواندنها و اندیشیدنها را مرور میکردم و سعی میکردم اهمیت آراء و مفاهیم و نظریهی مارکس را بفهمم، به نکتهی جالبی رسیدم، متوجه شدم اهمیتِ "استقبال از رویکرد مارکس" به مراتب بیشتر از خود رویکرد وی بود. در واقع از منظر معرفتی و نظری کار مارکس به هیچ وجه مهمتر از کارهای کسانی چون هگل و کنت و کانت و هابز نبود. اما استقبال گستردهای که از رویکرد و مفاهیم او شد، نگاه و رویکردی پیرامون آراء و مفاهیم و نظریهی مارکس آفرید و گفتمانی پدید آورد که رقیبِ گفتمان مدرنیته شد که امروزه از آن به عنوان مارکسیسم و مکتب تضاد هم یاد میشود.
اما پرسش مهمی در اینجا پدیدار میشود:
چرا این همه از افکار و مفاهیم و نظریهی مارکس استقبال شد؟ مدرنیته و اندیشمندان آن چه مشکلی داشت که اغلب روشنفکران و متفکران و منتقدان زمانه را به سوی نگاه مارکسی سوق داد؟
کانال جامعه ایرانی
@Rahimmohamadi
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
فروپاشی حقیقت ممکن است؟ تأملی در باب نسبت واقعیت، تبلیغات و آگاهی در خاورمیانه
پرسش از "فروپاشی حقیقت" در نگاه اول ممکن است گزارهای متافیزیکی یا حتی آخرالزمانی به نظر برسد. حقیقت، به معنای انطباق با واقعیت عینی، به خودی خود قابل فروپاشی نیست. اما آنچه در دوره معاصر، و بهویژه در مناطق پیچیدهای مانند خاورمیانه، در معرض تهدید جدی قرار گرفته، "کارکرد اجتماعی حقیقت" و توانایی جوامع برای توافق بر سر حقایق بنیادی و مشترک است. این پدیده را میتوان "پساحقیقت" (Post-truth) نامید؛ دورهای که در آن احساسات، باورهای شخصی و تبلیغات، بیش از حقایق عینی در شکلدهی افکار عمومی نقش دارند. در خاورمیانه، نسبت میان واقعیتهای پیچیده، تبلیغات هدفمند و سطح آگاهی عمومی، محیطی را فراهم آورده که این فروپاشی کارکردی حقیقت را تسریع میبخشد.
وخاورمیانه رابستری برای ابهام و دستکاری حقیقت میکند.
خاورمیانه منطقهای با تاریخ پرفراز و نشیب از منازعات ژئوپلیتیک، جنگهای داخلی، مداخلات خارجی، و دولتهای اغلب اقتدارگرا است. این بستر تاریخی و سیاسی، زمینه را برای دستکاری گسترده حقیقت فراهم کرده است
https://www.tg-me.com/marzockacademy
پرسش از "فروپاشی حقیقت" در نگاه اول ممکن است گزارهای متافیزیکی یا حتی آخرالزمانی به نظر برسد. حقیقت، به معنای انطباق با واقعیت عینی، به خودی خود قابل فروپاشی نیست. اما آنچه در دوره معاصر، و بهویژه در مناطق پیچیدهای مانند خاورمیانه، در معرض تهدید جدی قرار گرفته، "کارکرد اجتماعی حقیقت" و توانایی جوامع برای توافق بر سر حقایق بنیادی و مشترک است. این پدیده را میتوان "پساحقیقت" (Post-truth) نامید؛ دورهای که در آن احساسات، باورهای شخصی و تبلیغات، بیش از حقایق عینی در شکلدهی افکار عمومی نقش دارند. در خاورمیانه، نسبت میان واقعیتهای پیچیده، تبلیغات هدفمند و سطح آگاهی عمومی، محیطی را فراهم آورده که این فروپاشی کارکردی حقیقت را تسریع میبخشد.
وخاورمیانه رابستری برای ابهام و دستکاری حقیقت میکند.
خاورمیانه منطقهای با تاریخ پرفراز و نشیب از منازعات ژئوپلیتیک، جنگهای داخلی، مداخلات خارجی، و دولتهای اغلب اقتدارگرا است. این بستر تاریخی و سیاسی، زمینه را برای دستکاری گسترده حقیقت فراهم کرده است
https://www.tg-me.com/marzockacademy
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
فروپاشی حقیقت ممکن است؟ تأملی در باب نسبت واقعیت، تبلیغات و آگاهی در خاورمیانه پرسش از "فروپاشی حقیقت" در نگاه اول ممکن است گزارهای متافیزیکی یا حتی آخرالزمانی به نظر برسد. حقیقت، به معنای انطباق با واقعیت عینی، به خودی خود قابل فروپاشی نیست. اما آنچه در…
سوفیست گرایی رسانه ای در باز نمایی حقیقت قبل از هر روایت سازی بردن امر واقع در نا اشکارگی است تا امر واقع در پس و پشت تفسیر ها ، ارزشها ، آرزو انگاری ها واقعیت خود را از دست بدهد ،
اگر دو مفهوم اشکارگی و نا اشکارگی را واکاوی کنیم ، حقیقت آنگاه فرو می پاشد که نا اشکارگی خود را اشکارگی وانمود کند ، و اشکارگی که همانا امر واقع است در پس و پشت تفسیر ها ، خبر ها و روایت ها نا آشکار شود ، تا با نسبی انگاری حقیقت هر دو طرف قضیه خود را صادق وانمود کنند ،
پیروز و شکست خورده هردو به یکسان روایت می سازند با تجاوز به ساحت مفاهیم و واژگان ، در چنین روایت سازی مفهوم مطابقت به حاشیه رفته و واقع همانی است که روایت می شود ،
در فضای نسبی انگاری شده از حقیقت هر روایتی دم از حقیقت می زند بی آنکه متعهد باشد برای مطابقت روایت خود از امر واقع دلیل آوری کند یا اجازه دهد تا مخاطب این امکان را داشته باشد با چیز ها بی واسطه رو به رو شود ،
در چنین شرایطی که نبردگاه روایت سازی رواج می یابد حقیقت در پس سفسطه گرایی نا دیده انگاشته می شود و هر روایتی بر حقیقت خود پای می فشارد ،
کار فیلسوف در این شرایط باز سازی لحظه ای است که حقیقت را از فرو پاشی نجات دهد و تصور را با امر واقع مطابقت دهد .
Azizi
https://www.tg-me.com/marzockacademy
اگر دو مفهوم اشکارگی و نا اشکارگی را واکاوی کنیم ، حقیقت آنگاه فرو می پاشد که نا اشکارگی خود را اشکارگی وانمود کند ، و اشکارگی که همانا امر واقع است در پس و پشت تفسیر ها ، خبر ها و روایت ها نا آشکار شود ، تا با نسبی انگاری حقیقت هر دو طرف قضیه خود را صادق وانمود کنند ،
پیروز و شکست خورده هردو به یکسان روایت می سازند با تجاوز به ساحت مفاهیم و واژگان ، در چنین روایت سازی مفهوم مطابقت به حاشیه رفته و واقع همانی است که روایت می شود ،
در فضای نسبی انگاری شده از حقیقت هر روایتی دم از حقیقت می زند بی آنکه متعهد باشد برای مطابقت روایت خود از امر واقع دلیل آوری کند یا اجازه دهد تا مخاطب این امکان را داشته باشد با چیز ها بی واسطه رو به رو شود ،
در چنین شرایطی که نبردگاه روایت سازی رواج می یابد حقیقت در پس سفسطه گرایی نا دیده انگاشته می شود و هر روایتی بر حقیقت خود پای می فشارد ،
کار فیلسوف در این شرایط باز سازی لحظه ای است که حقیقت را از فرو پاشی نجات دهد و تصور را با امر واقع مطابقت دهد .
Azizi
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
سوفیست گرایی رسانه ای در باز نمایی حقیقت قبل از هر روایت سازی بردن امر واقع در نا اشکارگی است تا امر واقع در پس و پشت تفسیر ها ، ارزشها ، آرزو انگاری ها واقعیت خود را از دست بدهد ، اگر دو مفهوم اشکارگی و نا اشکارگی را واکاوی کنیم ، حقیقت آنگاه فرو می پاشد…
فروپاشی حقیقت یکی از بحرانهای بنیادین دوران ماست؛ بحرانی که در عصر رسانههای دیجیتال، شبکههای اجتماعی و پروپاگاندا به شکلی فزاینده خود را نشان میدهد. این بحران در خاورمیانه، با توجه به پیچیدگیهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی، ابعاد عمیقتر و نگرانکنندهتری یافته است. در این منطقه، واقعیت دیگر بهسادگی در دسترس نیست؛ بلکه در میانهی روایتهای متضاد، تکهتکه میشود و در هیاهوی تبلیغات گم میگردد. دولتها، گروههای ایدئولوژیک، بازیگران خارجی و حتی رسانههای شبهمستقل، هر یک تلاش میکنند تصویر خاصی از حقیقت را به جامعه القا کنند. روایتها نه بازتاب واقعیت، بلکه ابزارهایی برای شکلدهی به ادراک عمومیاند؛ آنچه اهمیت دارد، نه آنچه واقعاً رخ داده، بلکه آنچیزی است که باید به آن باور آورده شود.
در چنین فضایی، شبکههای اجتماعی از یکسو امکان دسترسی به منابع متنوع را فراهم کردهاند، اما از سوی دیگر، به زمین بازی قدرتهای اطلاعاتی بدل شدهاند. الگوریتمها، نه بر اساس صحت، بلکه بر پایه جذابیت و شدت واکنش، محتوا را تقویت میکنند. در نتیجه، شایعه، تئوری توطئه یا روایتی تحریفشده میتواند بسیار سریعتر از یک خبر واقعی در ذهنها جا بگیرد. این وضعیت، بهویژه در شرایط بحران، مانند جنگ، اعتراضات، یا بلایای اجتماعی، به شدت تشدید میشود. در نبود نهادهای رسانهای مستقل و قوی، حقیقت اغلب قربانی اولین گلولههای جنگ روایتها میشود.
با وجود این، نباید تصور کرد که حقیقت بهکلی نابود شده است. حقیقت ممکن است شکننده و در محاصره باشد، اما همچنان قابل بازیابی است؛ بهشرط آنکه مردم بتوانند به ابزارهای تفکر انتقادی و سواد رسانهای دسترسی پیدا کنند. یکی از راههای نجات از فروپاشی حقیقت، آموزش عمومی است؛ آموزشی که شهروندان را در برابر موجهای اطلاعات نادرست مقاوم کند و قدرت تشخیص منابع معتبر از جعلی را به آنان بدهد. آنچه حقیقت را زنده نگه میدارد، مقاومت است: مقاومت در برابر پذیرش کورکورانه، مقاومت در برابر سادگیِ روایتهای تکبعدی، و مقاومت در برابر فراموشی.
Azizi
https://www.tg-me.com/marzockacademy
در چنین فضایی، شبکههای اجتماعی از یکسو امکان دسترسی به منابع متنوع را فراهم کردهاند، اما از سوی دیگر، به زمین بازی قدرتهای اطلاعاتی بدل شدهاند. الگوریتمها، نه بر اساس صحت، بلکه بر پایه جذابیت و شدت واکنش، محتوا را تقویت میکنند. در نتیجه، شایعه، تئوری توطئه یا روایتی تحریفشده میتواند بسیار سریعتر از یک خبر واقعی در ذهنها جا بگیرد. این وضعیت، بهویژه در شرایط بحران، مانند جنگ، اعتراضات، یا بلایای اجتماعی، به شدت تشدید میشود. در نبود نهادهای رسانهای مستقل و قوی، حقیقت اغلب قربانی اولین گلولههای جنگ روایتها میشود.
با وجود این، نباید تصور کرد که حقیقت بهکلی نابود شده است. حقیقت ممکن است شکننده و در محاصره باشد، اما همچنان قابل بازیابی است؛ بهشرط آنکه مردم بتوانند به ابزارهای تفکر انتقادی و سواد رسانهای دسترسی پیدا کنند. یکی از راههای نجات از فروپاشی حقیقت، آموزش عمومی است؛ آموزشی که شهروندان را در برابر موجهای اطلاعات نادرست مقاوم کند و قدرت تشخیص منابع معتبر از جعلی را به آنان بدهد. آنچه حقیقت را زنده نگه میدارد، مقاومت است: مقاومت در برابر پذیرش کورکورانه، مقاومت در برابر سادگیِ روایتهای تکبعدی، و مقاومت در برابر فراموشی.
Azizi
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک