Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Aydan Perivinden Khabar Akhtaram [ MokhtalefMusic.com ]
Fərqanə Qasımova [ MokhtalefMusic.com ]
🎼 Ulduzlar Bəzmində
(نسخهٔ ترکی غوغای ستارگان)
خواننده: #فرغانه_قاسیموف(Fərqanə Qasımova)
@metaphortherapy🎧
(نسخهٔ ترکی غوغای ستارگان)
خواننده: #فرغانه_قاسیموف(Fərqanə Qasımova)
@metaphortherapy🎧
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
میدانستی یکی از مدیران ارشد از حملات ۱۱ سپتامبر برجهای دو قلوی آمریکا جان سالم به در برد فقط چون آن روز پسرش را برای اولین روز مهدکودک برده بود؟
مرد دیگری زنده ماند چون نوبت او بود که دونات بیاورد.
زنی جان سالم به در برد چون ساعت زنگدارش اصلاً زنگ نزد.
یکی دیگر دیر رسید چون در ترافیک نیوجرسی گیر کرده بود.
یکی اتوبوس را از دست داد.
یکی قهوهاش را ریخت و مجبور شد لباسش را عوض کند.
ماشین یکی روشن نشد.
یکی برگشت خانه تا به یک تماس تلفنی جواب بدهد.
والدی به خاطر اینکه فرزندش آن روز غیرعادی کند بود، تأخیر داشت.
مردی فقط به این دلیل که نمیتوانست تاکسی بگیرد، زنده ماند.
اما داستانی که بیشتر از همه تکانم داد؟
مردی بود که آن روز کفش نو پوشیده بود.
در راه، پاهایش درد گرفت.
توقف کرد تا از داروخانه چسب زخم بخرد.
و همین باعث شد زنده بماند.
از وقتی این داستان را شنیدم، جور دیگری فکر میکنم.
وقتی در ترافیک گیر میکنم…
وقتی آسانسور را از دست میدهم…
وقتی چیزی را فراموش میکنم و مجبورم برگردم…
وقتی صبحم طبق برنامه پیش نمیرود…
سعی میکنم مکث کنم و اعتماد داشته باشم:
شاید این تأخیر، عقبگرد نیست.
شاید زمانبندیای الهی است.
شاید دقیقاً همانجایی هستم که باید باشم.
پس دفعه بعد که صبحت بههم ریخت…
بچهها کند بودند، کلیدها پیدا نمیشدند، همه چراغها قرمز بود ..
حرص نخور. عصبانی نشو.
شاید همهاش… خوششانسی در لباس مبدل باشد.
*بنابرین
"آرام باش! هیچ خبری نیست!☘️
مرد دیگری زنده ماند چون نوبت او بود که دونات بیاورد.
زنی جان سالم به در برد چون ساعت زنگدارش اصلاً زنگ نزد.
یکی دیگر دیر رسید چون در ترافیک نیوجرسی گیر کرده بود.
یکی اتوبوس را از دست داد.
یکی قهوهاش را ریخت و مجبور شد لباسش را عوض کند.
ماشین یکی روشن نشد.
یکی برگشت خانه تا به یک تماس تلفنی جواب بدهد.
والدی به خاطر اینکه فرزندش آن روز غیرعادی کند بود، تأخیر داشت.
مردی فقط به این دلیل که نمیتوانست تاکسی بگیرد، زنده ماند.
اما داستانی که بیشتر از همه تکانم داد؟
مردی بود که آن روز کفش نو پوشیده بود.
در راه، پاهایش درد گرفت.
توقف کرد تا از داروخانه چسب زخم بخرد.
و همین باعث شد زنده بماند.
از وقتی این داستان را شنیدم، جور دیگری فکر میکنم.
وقتی در ترافیک گیر میکنم…
وقتی آسانسور را از دست میدهم…
وقتی چیزی را فراموش میکنم و مجبورم برگردم…
وقتی صبحم طبق برنامه پیش نمیرود…
سعی میکنم مکث کنم و اعتماد داشته باشم:
شاید این تأخیر، عقبگرد نیست.
شاید زمانبندیای الهی است.
شاید دقیقاً همانجایی هستم که باید باشم.
پس دفعه بعد که صبحت بههم ریخت…
بچهها کند بودند، کلیدها پیدا نمیشدند، همه چراغها قرمز بود ..
حرص نخور. عصبانی نشو.
شاید همهاش… خوششانسی در لباس مبدل باشد.
*بنابرین
"آرام باش! هیچ خبری نیست!☘️