Forwarded from رویای ایرانی (جوادی یگانه)
نگاهی به سفرنامه مغولستان
محمدرضا جوادی یگانه
🔘کتاب «دیدار و گفتگو با روح چنگیزخان»، مردمنگاری سفر بیستروزه امیر هاشمیمقدم، انسانشناس، به مغولستان در مرداد سال ۱۳۹۶ است. او برای شرکت در دوره آشنایی با فرهنگ مغولی با نام «مغولشناسان جوان» عازم این سفر شده است، که حدود سی نفر از گوشه و کنار جهان در این برنامه شرکت کرده بودند.
با امیر هاشمیمقدم دو سفر دلنشین دو هفتهای یکی به آسیای میانه و یکی به قفقاز داشتهام و میدانم چقدر خوشسفر است و چقدر دقیق و پیگیر. از این رو، خواندن سفرنامه برایم جذابیت مضاعفی داشت و در بخشهایی از کتاب با روح هاشمیمقدم! گفتگو میکردم. در ادامه توضیح مختصری از کتاب میدهم تا شاید خوانندگان به خواندن سفرنامه در دورهای که دیگر سفرنامهنویسی چندان رایج نیست، علاقمند شوند.
◾فصل اول کتاب گزارشی است از مصائب اخذ ویزای مغولستان که برای هر ایرانی که سفر خارجی رفته باشد، شرح مصیبت آشنایی است ولی برای مقصد کمطرفداری چون مغولستان، مصیبتش بیشتر است.
◾در فصول بعدی، که هر روز را در یک فصل شرح داده، دو بخش اصلی سفر را میتوان دید: اول، سفر یکهفتهای «مغولپژوهان جوان» در میان عشایر مغولی و زندگی در میان آنها است، و بخش دوم، شرکت در دورههای مغولشناسی است.
بعد از طی یک سفر سیزدهساعته به یک منطقه عشایری، یک هفته را در چادرهای مغولی (گیر) سر کردند و در آنجا بازیهای مغولی و ساخت گیر را یاد گرفتند و در جشنواره مغولی (نادام) شرکت کردند که شامل مسابقات کشتی مغولی، اسبسواری و تیراندازی و نیز موسیقی و رقص است و هاشمیمقدم هم تصنیف کاروان را خوانده است. دو مشاهده متفاوت او در این یک هفته، یکی مرگ اسبی است در اثرگرما و دیگری توصیف دقیق و جزیی از شیوه سنتی کشتن گوسفند که درآوردن قلب گوسفند است در حالی که هنوز زنده است. او در اینجا دلیل این نحوه کشتن را هم بر اساس رسم باستانی مغولان توضیح میدهد چون خون قربانی دارای روح است اگر بر زمین بریزد به قاتل آسیب میزند. کتاب جابجا شامل اطلاعات انسانشناختی در باره موضوعات گوناگون است از شمنیسم گرفته تا تکههای نیمپز گوشت.
کلاسهای مغولشناسی شامل موارد زیر در باره مغولستان است: موسیقی سنتی، باستانشناسی ، بودیسم. اصطلاحات مغولی، شمنیسم، ادبیات معاصر، تاریخ باستان، اقتصاد، بازیهای سنتی و بومی، زبانهای آلتایی، پژوهشهای انسانشناختی، پدیده دزود (زمستان بسیار سرد مغولستان)، ادبیات مدرن، مسایل اجتماعی مغولستان، بودیسم، سبک زندگی دامداران، و برنامههای مطالعات مغولشناسی و نهاد «مطالعات مغولی». در باره کلاس آخر، هاشمیمقدم عدم استفاده از منابع فارسی و منابع موجود در باره مطالعات مغولی را تذکر داده و آن را فرصتی برای ارتباط بیشتر با مغولستان میداند.
◾بخش دیگری از سفر او به اورخون و قرهقورروم برای دیدن سنگنوشتههای باستانی در قرن هشتم میلادی است و بازدید از تندیس چهلمتری چنگیزخان که عکس روی جلد کتاب است. چنگیز نماد ملیگرایی مغولی است. وجه مشترک همه نمادها در آنجا چنگیز است و در همه جا دیده میشود و گویی مغولها در همه جا مشغول گفتگو با روح او هستند. هاشمیمقدم نماد روح ایرانی را کورش میداند و بحثی میکند در باره اینکه اگر بنا باشد تندیس کورش برپا شود، چپگراها و امتگراها و قومگرایان چه نقدهایی که بر آن خواهند کرد. البته به نظرم ایران با مغولستان تفاوت دارد. ایران هویت متکثری دارد و با جامعه بسیطی چون مغولستان قابل مقایسه نیست.
◾تسلط هاشمیمقدم به زبان ترکی باعث ارتباط بیشتر او با مردم مغولستان شده، هر چند در فصل اول و سایر فصول کتاب در باره تفاوت ترکی مغولی و ترکی استانبولی هم توضیح میدهد. او خود را سانسور نمیکند و در باره چیزهایی مینویسد که دیگران کمتر در باره آن مینویسند، از جمله در باره کاسه توالت مغولی و در باره هنر تنکامه. در جایی هم از استفاده از نوار بهداشتی برای جلوگیری از خونریزی بواسطه کولیت توضیح میدهد!
◾مشخص است که او پیش از سفر در باره مغولستان خوانده و در سفر هم چشمش باز بوده تا بیشتر ببینید و دقیقتر ببیند. تفسیر و توضیح هم میدهد، از این رو میتوان کتاب را چیزی بیش از یک سفرنامه صرف دانست، بیشتر پژوهشی بر اساس انسانشناسی گردشگری است. و البته اهمیت کتاب فقط در اطلاعات او در باره کشوری که یکی از اساسیترین تاثیرات را بر سرنوشت ایران و آسیای میانه داشته است، نیست. بلکه نشان میدهد ما چقدر از مغولستان کم میدانیم. تعداد کتابهای با عنوان مغولستان، در سایت کتابخانه ملی، بجز کتاب هاشمی مقدم ۱۰ عنوان است. از این رو، میتوان کتاب هاشمیمقدم را نه یک سفرنامه، که درآمدی بر شناخت مغولستان هم دانست.
#سفرنامه
@javadimr
محمدرضا جوادی یگانه
🔘کتاب «دیدار و گفتگو با روح چنگیزخان»، مردمنگاری سفر بیستروزه امیر هاشمیمقدم، انسانشناس، به مغولستان در مرداد سال ۱۳۹۶ است. او برای شرکت در دوره آشنایی با فرهنگ مغولی با نام «مغولشناسان جوان» عازم این سفر شده است، که حدود سی نفر از گوشه و کنار جهان در این برنامه شرکت کرده بودند.
با امیر هاشمیمقدم دو سفر دلنشین دو هفتهای یکی به آسیای میانه و یکی به قفقاز داشتهام و میدانم چقدر خوشسفر است و چقدر دقیق و پیگیر. از این رو، خواندن سفرنامه برایم جذابیت مضاعفی داشت و در بخشهایی از کتاب با روح هاشمیمقدم! گفتگو میکردم. در ادامه توضیح مختصری از کتاب میدهم تا شاید خوانندگان به خواندن سفرنامه در دورهای که دیگر سفرنامهنویسی چندان رایج نیست، علاقمند شوند.
◾فصل اول کتاب گزارشی است از مصائب اخذ ویزای مغولستان که برای هر ایرانی که سفر خارجی رفته باشد، شرح مصیبت آشنایی است ولی برای مقصد کمطرفداری چون مغولستان، مصیبتش بیشتر است.
◾در فصول بعدی، که هر روز را در یک فصل شرح داده، دو بخش اصلی سفر را میتوان دید: اول، سفر یکهفتهای «مغولپژوهان جوان» در میان عشایر مغولی و زندگی در میان آنها است، و بخش دوم، شرکت در دورههای مغولشناسی است.
بعد از طی یک سفر سیزدهساعته به یک منطقه عشایری، یک هفته را در چادرهای مغولی (گیر) سر کردند و در آنجا بازیهای مغولی و ساخت گیر را یاد گرفتند و در جشنواره مغولی (نادام) شرکت کردند که شامل مسابقات کشتی مغولی، اسبسواری و تیراندازی و نیز موسیقی و رقص است و هاشمیمقدم هم تصنیف کاروان را خوانده است. دو مشاهده متفاوت او در این یک هفته، یکی مرگ اسبی است در اثرگرما و دیگری توصیف دقیق و جزیی از شیوه سنتی کشتن گوسفند که درآوردن قلب گوسفند است در حالی که هنوز زنده است. او در اینجا دلیل این نحوه کشتن را هم بر اساس رسم باستانی مغولان توضیح میدهد چون خون قربانی دارای روح است اگر بر زمین بریزد به قاتل آسیب میزند. کتاب جابجا شامل اطلاعات انسانشناختی در باره موضوعات گوناگون است از شمنیسم گرفته تا تکههای نیمپز گوشت.
کلاسهای مغولشناسی شامل موارد زیر در باره مغولستان است: موسیقی سنتی، باستانشناسی ، بودیسم. اصطلاحات مغولی، شمنیسم، ادبیات معاصر، تاریخ باستان، اقتصاد، بازیهای سنتی و بومی، زبانهای آلتایی، پژوهشهای انسانشناختی، پدیده دزود (زمستان بسیار سرد مغولستان)، ادبیات مدرن، مسایل اجتماعی مغولستان، بودیسم، سبک زندگی دامداران، و برنامههای مطالعات مغولشناسی و نهاد «مطالعات مغولی». در باره کلاس آخر، هاشمیمقدم عدم استفاده از منابع فارسی و منابع موجود در باره مطالعات مغولی را تذکر داده و آن را فرصتی برای ارتباط بیشتر با مغولستان میداند.
◾بخش دیگری از سفر او به اورخون و قرهقورروم برای دیدن سنگنوشتههای باستانی در قرن هشتم میلادی است و بازدید از تندیس چهلمتری چنگیزخان که عکس روی جلد کتاب است. چنگیز نماد ملیگرایی مغولی است. وجه مشترک همه نمادها در آنجا چنگیز است و در همه جا دیده میشود و گویی مغولها در همه جا مشغول گفتگو با روح او هستند. هاشمیمقدم نماد روح ایرانی را کورش میداند و بحثی میکند در باره اینکه اگر بنا باشد تندیس کورش برپا شود، چپگراها و امتگراها و قومگرایان چه نقدهایی که بر آن خواهند کرد. البته به نظرم ایران با مغولستان تفاوت دارد. ایران هویت متکثری دارد و با جامعه بسیطی چون مغولستان قابل مقایسه نیست.
◾تسلط هاشمیمقدم به زبان ترکی باعث ارتباط بیشتر او با مردم مغولستان شده، هر چند در فصل اول و سایر فصول کتاب در باره تفاوت ترکی مغولی و ترکی استانبولی هم توضیح میدهد. او خود را سانسور نمیکند و در باره چیزهایی مینویسد که دیگران کمتر در باره آن مینویسند، از جمله در باره کاسه توالت مغولی و در باره هنر تنکامه. در جایی هم از استفاده از نوار بهداشتی برای جلوگیری از خونریزی بواسطه کولیت توضیح میدهد!
◾مشخص است که او پیش از سفر در باره مغولستان خوانده و در سفر هم چشمش باز بوده تا بیشتر ببینید و دقیقتر ببیند. تفسیر و توضیح هم میدهد، از این رو میتوان کتاب را چیزی بیش از یک سفرنامه صرف دانست، بیشتر پژوهشی بر اساس انسانشناسی گردشگری است. و البته اهمیت کتاب فقط در اطلاعات او در باره کشوری که یکی از اساسیترین تاثیرات را بر سرنوشت ایران و آسیای میانه داشته است، نیست. بلکه نشان میدهد ما چقدر از مغولستان کم میدانیم. تعداد کتابهای با عنوان مغولستان، در سایت کتابخانه ملی، بجز کتاب هاشمی مقدم ۱۰ عنوان است. از این رو، میتوان کتاب هاشمیمقدم را نه یک سفرنامه، که درآمدی بر شناخت مغولستان هم دانست.
#سفرنامه
@javadimr
در حالیکه بسیاری از سفرای کشورهای غربی و شرقی و هنرمندان و ورزشکاران غیر ایرانی شب یلدا را شادباش میگویند، سخنگوی گروهک طالبان یلدا را کاری مشرکانه دانسته که جرم است.
بارها گفته و نوشتهام که طالبان بیش از آنکه گروهک بنیادگرای دینی باشد، گروهکی قومگرا است که تنظیمات کارخانهاش بر پایه ضدیت با زبان فارسی و ایرانستیزی است. هر بار هم شواهد تازهای این ادعا را تایید میکند.
با این همه هنوز برخی رسانههای خاص ما هر رفتار ضد ایرانی این گروهک را سریعا توجیه میکنند. بدتر از همه رفتار وزارت امور خارجه ماست که در دیدار هیئتهای رسمی این گروهک از ایران، مترجم میگذارند؛ اتفاقی که از ابتدای استقلال افغانستان تاکنون بیسابقه بود و برای نخستین بار سنگ بنای این رفتار ضد ایرانی نهاده شد.
سالها درباره رفتارهای ایرانستیزانه باکو هشدار داده شد، اما کسی جدی نگرفت تا دو سال پیش که باکو رسما و علنا با اتکا به اسرائیل، برای ایران شاخ و شانه کشید. حالا همین هشدارها درباره طالبان داده میشود؛ تا کِی آنان که باید، هشیار شوند.
شب دراز، سیاه و سرد طالبانی در افغانستان بالاخره با دمیدن خورشید مهر به پایان خواهد رسید.
@moghaddames
بارها گفته و نوشتهام که طالبان بیش از آنکه گروهک بنیادگرای دینی باشد، گروهکی قومگرا است که تنظیمات کارخانهاش بر پایه ضدیت با زبان فارسی و ایرانستیزی است. هر بار هم شواهد تازهای این ادعا را تایید میکند.
با این همه هنوز برخی رسانههای خاص ما هر رفتار ضد ایرانی این گروهک را سریعا توجیه میکنند. بدتر از همه رفتار وزارت امور خارجه ماست که در دیدار هیئتهای رسمی این گروهک از ایران، مترجم میگذارند؛ اتفاقی که از ابتدای استقلال افغانستان تاکنون بیسابقه بود و برای نخستین بار سنگ بنای این رفتار ضد ایرانی نهاده شد.
سالها درباره رفتارهای ایرانستیزانه باکو هشدار داده شد، اما کسی جدی نگرفت تا دو سال پیش که باکو رسما و علنا با اتکا به اسرائیل، برای ایران شاخ و شانه کشید. حالا همین هشدارها درباره طالبان داده میشود؛ تا کِی آنان که باید، هشیار شوند.
شب دراز، سیاه و سرد طالبانی در افغانستان بالاخره با دمیدن خورشید مهر به پایان خواهد رسید.
@moghaddames
آنها از شما ربودند و شما از مسلمانان
امیر هاشمی مقدم
دیروز فیلم «ربودهشده» که محصول امسال (دوهزار و بیست و سه) سینمای ایتالیا (با همکاری فرانسه و آلمان) است را دیدم. داستان کودکی یهودی به نام ادگاردو است که به دستور پاپ از خانوادهاش در محله یهودینشین بولونیا به زور جدا شده و در کلیسا تحت تعلیمات کاتولیکی قرار میگیرد؛ چرا که پرستار دوران نوزادی این بچه ادعا کرده در آن زمان و مخفیانه این کودک را غسل تعمید داده. بر پایه قانون کلیسا چنین کودکی مسیحی به شمار آمده و نمیتواند نزد خانواده یهودیاش باقی بماند.
داستان این فیلم واقعی است و در میانه سده نوزدهم در ایتالیا رخ داده. بسیار بدتر از اینها در اروپا بر سر یهودیان آمد. بارها محلاتشان به بهانههای واهی تاراج شد، کشته شدند، از خانه و محلهشان تبعید میشدند، اموالشان به زور غصب میشد، مالیاتهای بسیار سنگین بر آنها اعمال میگشت، فرزندان از خانوادهها جدا میشدند، هر نوع بلا/ بدبختی و شکستی به حضور یهودیان نسبت داده میشد و... .
دست کم ما در علوم اجتماعی با ماجرای دریفوس آشنایی داریم؛ افسر یهودی ارتش فرانسه که متهم به خیانت به فرانسه و ارائه اطلاعات حساس به آلمانیها شد. او سالها به ناحق به جزیره شیطان تبعید شد و در حالیکه مدتی بعد بیگناهیاش اثبات گردید، مقامات قضایی و ارتش فرانسه همچنان بر مجرم بودن او پافشاری میکردند. امیل دورکیم (پایهگذار جامعهشناسی فرانسه که خودش نیز یهودیتبار بود) در کنار امیل زولا، آناتول فرانس و برخی دیگر در دفاع از او مطالب بسیاری نوشتند.
یهودستیزی تنها در هولوکاست و آلمان نازی خلاصه نمیشد، بلکه تاریخی طولانی در بیشتر سرزمینهای اروپایی داشت.
اما تقریبا در همه این چند سده، جوامع مسلمان اصلیترین پناهگاه یهودیان بود که در مقایسه با جوامع اروپایی و مسیحی، برخوردهای بسیار انسانیتری با یهودیان داشت. کافی است بدانیم در سده پانزدهم که اسپانیا اموال یهودیان را تاراج و آنها را از این سرزمین اخراج کرد، حکومت عثمانی با دعوتنامه رسمی و آغوش باز آنان را در خود پذیرفت. اما در یک سده گذشته اروپا برای فرار از شرم تاریخی خود، با تجاوز به سرزمینهای مسلمانان (با این توجیه که چند هزار سال پیش اینجا متعلق به یهودیان بوده) و در پی قرارداد سایکس-پیکو میان انگلیس و فرانسه، آتشی افروخت که دامن کل خاورمیانه را گرفته است.
خواهش میکنم پیش از آنکه بخواهید بر پایه گزارش رسانههای فارسیزبان آنور آبی مرا متهم کنید، نگاهی به صدها کتاب نوشتهشده در این زمینه که نویسندگانشان غیرمسلمان هستند بیندازید. چند نمونه مشهورش که به فارسی برگردان شده:
✅صلحی که همه صلحها را بر باد داد
✅اختراع قوم یهود
✅فراتر از واپسین آسمان
و...
@moghaddames
امیر هاشمی مقدم
دیروز فیلم «ربودهشده» که محصول امسال (دوهزار و بیست و سه) سینمای ایتالیا (با همکاری فرانسه و آلمان) است را دیدم. داستان کودکی یهودی به نام ادگاردو است که به دستور پاپ از خانوادهاش در محله یهودینشین بولونیا به زور جدا شده و در کلیسا تحت تعلیمات کاتولیکی قرار میگیرد؛ چرا که پرستار دوران نوزادی این بچه ادعا کرده در آن زمان و مخفیانه این کودک را غسل تعمید داده. بر پایه قانون کلیسا چنین کودکی مسیحی به شمار آمده و نمیتواند نزد خانواده یهودیاش باقی بماند.
داستان این فیلم واقعی است و در میانه سده نوزدهم در ایتالیا رخ داده. بسیار بدتر از اینها در اروپا بر سر یهودیان آمد. بارها محلاتشان به بهانههای واهی تاراج شد، کشته شدند، از خانه و محلهشان تبعید میشدند، اموالشان به زور غصب میشد، مالیاتهای بسیار سنگین بر آنها اعمال میگشت، فرزندان از خانوادهها جدا میشدند، هر نوع بلا/ بدبختی و شکستی به حضور یهودیان نسبت داده میشد و... .
دست کم ما در علوم اجتماعی با ماجرای دریفوس آشنایی داریم؛ افسر یهودی ارتش فرانسه که متهم به خیانت به فرانسه و ارائه اطلاعات حساس به آلمانیها شد. او سالها به ناحق به جزیره شیطان تبعید شد و در حالیکه مدتی بعد بیگناهیاش اثبات گردید، مقامات قضایی و ارتش فرانسه همچنان بر مجرم بودن او پافشاری میکردند. امیل دورکیم (پایهگذار جامعهشناسی فرانسه که خودش نیز یهودیتبار بود) در کنار امیل زولا، آناتول فرانس و برخی دیگر در دفاع از او مطالب بسیاری نوشتند.
یهودستیزی تنها در هولوکاست و آلمان نازی خلاصه نمیشد، بلکه تاریخی طولانی در بیشتر سرزمینهای اروپایی داشت.
اما تقریبا در همه این چند سده، جوامع مسلمان اصلیترین پناهگاه یهودیان بود که در مقایسه با جوامع اروپایی و مسیحی، برخوردهای بسیار انسانیتری با یهودیان داشت. کافی است بدانیم در سده پانزدهم که اسپانیا اموال یهودیان را تاراج و آنها را از این سرزمین اخراج کرد، حکومت عثمانی با دعوتنامه رسمی و آغوش باز آنان را در خود پذیرفت. اما در یک سده گذشته اروپا برای فرار از شرم تاریخی خود، با تجاوز به سرزمینهای مسلمانان (با این توجیه که چند هزار سال پیش اینجا متعلق به یهودیان بوده) و در پی قرارداد سایکس-پیکو میان انگلیس و فرانسه، آتشی افروخت که دامن کل خاورمیانه را گرفته است.
خواهش میکنم پیش از آنکه بخواهید بر پایه گزارش رسانههای فارسیزبان آنور آبی مرا متهم کنید، نگاهی به صدها کتاب نوشتهشده در این زمینه که نویسندگانشان غیرمسلمان هستند بیندازید. چند نمونه مشهورش که به فارسی برگردان شده:
✅صلحی که همه صلحها را بر باد داد
✅اختراع قوم یهود
✅فراتر از واپسین آسمان
و...
@moghaddames
Telegram
پشتیبانی کانال مقدمه
به بهانه زادروز رودکی
امیر هاشمی مقدم
هزار و صد و شصت و سه سال پیش در چنین روزی، یعنی چهارم دیماه سال دویست و سی و نه هجری خورشیدی در روستای پنجرود یا پنجرودک سمرقند، رودکی چشم به جهان گشود.
من دو بار شانس این را داشتم که از روستای زادگاه و آرامگاه وی بازدید کنم؛ یکبار در پاییز سال نود و دو و یکبار هم در تابستان سال نود و پنج. بار نخست تنهایی به تاجیکستان سفر کرده بودم و بار دوم همراه با دوستانم جبار رحمانی، محمدرضا جوادی یگانه و حسین شرفی.
رودکی را نخستین شاعر فارسیسرای دارای دیوان میدانند. یعنی گرچه پیش از او نیز شاعران فارسیسرای دیگری داشتیم، اما هیچکدام صاحب کتاب و دیوان شعر نبودند. همچنین او را مبدع رباعی، مترجم کلیله و دمنه و نیز سندبادنامه از پهلوی (یا شاید عربی) به فارسی میدانند. همچنین سهم زیادی برای او در زمینه تغییر دبیره (خط) از پهلوی به فارسی قائلاند. دولت تاجیکستان که به زبان فارسی و تاریخ و تمدن ایران اهمیت بسیاری میدهد.
روستای پنجرود تقریبا نزدیک مرز ازبکستان است. شهر تاریخی سمرقند هم در ازبکستان جای گرفته. این از همان کثیفبازیهای شوروی بود که مرزها را طوری تنظیم کرد تا اختلافات تا ابد میان اقوام و کشورهای این حوزه باقی بماند و همیشه نیازمند ریشسفیدی برادر بزرگتر (روسیه) باشند؛ همان چیزی که در ارمنستان-آذربایجان هم شاهدیم.
رودکی شاعر درباری امیر نصر سامانی بود. مشهورترین شعرش «بوی جوی مولیان آید همی» است که برای ترغیب همین امیر به بازگشت به بخارا سرود. چرا که امیرنصر برای کاری به هرات (افغانستان امروز) رفته بود و چون از آب و هوای هرات خوشش آمد، چهار سال آنجا ماند. بالاخره لشکریان و اطرافیانش که دلتنگ بخارا و خانه و کاشانه خود شده بودند، دست به دامان رودکی میشوند و او نیز با سرودن چنین شعری، آنچنان باعث دلتنگی امیرنصر میشود که بدون کفش بر اسبش میجهد و به سوی بخارا میتازد. یادش به خیر، در سفر به بخارا (ازبکستان امروزی) هتلمان دقیقا کنار جوی مولیان، در محله «لب حوض» بود. هرچند امروزه به شکل کانال سیمانی در آمده است.
تندیسهای زیادی از رودکی در شهرهای مختلف تاجیکستان برافراشته شده است. به نظر تاجیکستان پاسدار خوبی برای فرهنگ و تمدن ایرانی و زبان فارسی باشد.
خلاصه زادروز رودکی بهانهای شد تا دوباره بخشی از عکسها و فیلمهای سفرهایم به روستای زادگاه و آرامگاهش را در برگه اینستاگرامم بازنشر کنم (اینجا را برای دیدن عکس و فیلمهای این سفر لمس کنید).
@moghaddames
امیر هاشمی مقدم
هزار و صد و شصت و سه سال پیش در چنین روزی، یعنی چهارم دیماه سال دویست و سی و نه هجری خورشیدی در روستای پنجرود یا پنجرودک سمرقند، رودکی چشم به جهان گشود.
من دو بار شانس این را داشتم که از روستای زادگاه و آرامگاه وی بازدید کنم؛ یکبار در پاییز سال نود و دو و یکبار هم در تابستان سال نود و پنج. بار نخست تنهایی به تاجیکستان سفر کرده بودم و بار دوم همراه با دوستانم جبار رحمانی، محمدرضا جوادی یگانه و حسین شرفی.
رودکی را نخستین شاعر فارسیسرای دارای دیوان میدانند. یعنی گرچه پیش از او نیز شاعران فارسیسرای دیگری داشتیم، اما هیچکدام صاحب کتاب و دیوان شعر نبودند. همچنین او را مبدع رباعی، مترجم کلیله و دمنه و نیز سندبادنامه از پهلوی (یا شاید عربی) به فارسی میدانند. همچنین سهم زیادی برای او در زمینه تغییر دبیره (خط) از پهلوی به فارسی قائلاند. دولت تاجیکستان که به زبان فارسی و تاریخ و تمدن ایران اهمیت بسیاری میدهد.
روستای پنجرود تقریبا نزدیک مرز ازبکستان است. شهر تاریخی سمرقند هم در ازبکستان جای گرفته. این از همان کثیفبازیهای شوروی بود که مرزها را طوری تنظیم کرد تا اختلافات تا ابد میان اقوام و کشورهای این حوزه باقی بماند و همیشه نیازمند ریشسفیدی برادر بزرگتر (روسیه) باشند؛ همان چیزی که در ارمنستان-آذربایجان هم شاهدیم.
رودکی شاعر درباری امیر نصر سامانی بود. مشهورترین شعرش «بوی جوی مولیان آید همی» است که برای ترغیب همین امیر به بازگشت به بخارا سرود. چرا که امیرنصر برای کاری به هرات (افغانستان امروز) رفته بود و چون از آب و هوای هرات خوشش آمد، چهار سال آنجا ماند. بالاخره لشکریان و اطرافیانش که دلتنگ بخارا و خانه و کاشانه خود شده بودند، دست به دامان رودکی میشوند و او نیز با سرودن چنین شعری، آنچنان باعث دلتنگی امیرنصر میشود که بدون کفش بر اسبش میجهد و به سوی بخارا میتازد. یادش به خیر، در سفر به بخارا (ازبکستان امروزی) هتلمان دقیقا کنار جوی مولیان، در محله «لب حوض» بود. هرچند امروزه به شکل کانال سیمانی در آمده است.
تندیسهای زیادی از رودکی در شهرهای مختلف تاجیکستان برافراشته شده است. به نظر تاجیکستان پاسدار خوبی برای فرهنگ و تمدن ایرانی و زبان فارسی باشد.
خلاصه زادروز رودکی بهانهای شد تا دوباره بخشی از عکسها و فیلمهای سفرهایم به روستای زادگاه و آرامگاهش را در برگه اینستاگرامم بازنشر کنم (اینجا را برای دیدن عکس و فیلمهای این سفر لمس کنید).
@moghaddames
Telegram
پشتیبانی کانال مقدمه
تصاویری از سفر چند سال پیش به پنجرود، زادگاه و آرامگاه رودکی بزرگ، به بهانه زادروزش.
توضیحات بیشتر را در اینجا بخوانید.
توضیحات بیشتر را در اینجا بخوانید.
Forwarded from باشگاه اندیشه
.
گروه روانشناسی اجتماعی انجمن جامعهشناسی ایران با همکاری باشگاه اندیشه برگزار میکند:
معرفی و نقد کتاب دیدار و گفتوگو با روح چنگیزخان: مردمنگاری سفر به مغولستان
با حضور
امیر هاشمی مقدم (نویسنده کتاب)
محمدرضا جوادی یگانه (عضو هیأت علمی دانشگاه تهران)
نعمتالله فاضلی (عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی)
دبیر نشست:
فاطمه علمدار (پژوهشگر جامعهشناسی)
چهارشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۲
ساعت ۱۶ تا ۱۸
تهران، خیابان انقلاب، خیابان وصال شیرازی، کوچه نایبی، پلاک ۲۳
ورود برای عموم آزاد و رایگان است
پخش زنده از صفحه اینستاگرام لایو باشگاه اندیشه و صفحه اینستاگرام گروه روانشناسی اجتماعی
#رویداد_آزاد #انجمن_جامعهشناسی #مغولستان #چنگیز #باشگاه_اندیشه
@bashgahandishe
گروه روانشناسی اجتماعی انجمن جامعهشناسی ایران با همکاری باشگاه اندیشه برگزار میکند:
معرفی و نقد کتاب دیدار و گفتوگو با روح چنگیزخان: مردمنگاری سفر به مغولستان
با حضور
امیر هاشمی مقدم (نویسنده کتاب)
محمدرضا جوادی یگانه (عضو هیأت علمی دانشگاه تهران)
نعمتالله فاضلی (عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی)
دبیر نشست:
فاطمه علمدار (پژوهشگر جامعهشناسی)
چهارشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۲
ساعت ۱۶ تا ۱۸
تهران، خیابان انقلاب، خیابان وصال شیرازی، کوچه نایبی، پلاک ۲۳
ورود برای عموم آزاد و رایگان است
پخش زنده از صفحه اینستاگرام لایو باشگاه اندیشه و صفحه اینستاگرام گروه روانشناسی اجتماعی
#رویداد_آزاد #انجمن_جامعهشناسی #مغولستان #چنگیز #باشگاه_اندیشه
@bashgahandishe
مقدمه
. گروه روانشناسی اجتماعی انجمن جامعهشناسی ایران با همکاری باشگاه اندیشه برگزار میکند: معرفی و نقد کتاب دیدار و گفتوگو با روح چنگیزخان: مردمنگاری سفر به مغولستان با حضور امیر هاشمی مقدم (نویسنده کتاب) محمدرضا جوادی یگانه (عضو هیأت علمی دانشگاه تهران)…
از دیدار دوستان در تهران خرسند میشوم.
شما هم دعوتید 🌺
شما هم دعوتید 🌺
آیا امیرکبیر قربانی اصلاحات همهجانبهاش نشد؟
امیر هاشمی مقدم
دو روز پیش سالروز شهادت امیرکبیر بود. او در بیستم دیماه هزار و دویست و سی و یک در حمام فین کاشان به دستور ناصرالدین شاه کشته شد. دلاک رگ هر دو دستش را زد، اما پیش از آنکه بمیرد میرغضب لگدی بر پشتش زد و دستمالی در گلویش فرو برد و گلویش را فشرد تا جان سپرد. همان روز در اینستاگرام و فیسبوک یادداشت کوتاهی دربارهاش نوشتم. در آن نوشته البته جملهای هم بیان کرده بودم که هرچه بیشتر فکر میکنم بیشتر به درستیاش پی میبرم. آنجا نوشته بودم:
«نمیدانم؛ شاید اگر امیر شرایط زمانه را بیشتر در نظر میگرفت و چنین بیپروا و به یکباره در برابر همه (از شاه و دربار و روحانیون گرفته تا انگلیس و روسیه و عثمانی) نمیایستاد، اندک اندک میتوانست با حساسیت برانگیزی کمتر کارها را سامان دهد و اثرگذاری ماندگارتری داشته باشد».
محمدرضا جوادی یگانه همان شب در کانال تلگرامیاش یادداشتی درباره امیرکبیر نوشت و ویژگی فعالیتهای اصلاحگرانه او را همزمانی و همهجانبگی دانسته بود. با توجه به جمله بالاتر که از نوشته اینستاگرامی خودم نقل کردم، به نظرم همین همزمانی و همهجانبگی فعالیتهایش کار دستش داد.
محمد فاضلی چند ساا پیش در فایل سخنرانی «افسانه پیل و پراید» اشاره کرده بود که امروزه و با توجه به ساختار مدیریتی کشور نمیتوان فعالیت بزرگ و همهجانبهای انجام داد؛ چرا که سریعا با واکنش بسیاری کسانی که منافعشان به خطر میافتد روبرو خواهد شد. به جای آن باید روی «موفقیتهای کوچک» متمرکز بود که چندان حساسیت برانگیز نباشد. اما وقتی سطح فعالیتها و موفقیتهای کوچک گسترده باشد و در سطحی وسیع توسط افراد بسیاری انجام شود، خواه ناخواه به نتایج بزرگ خواهد انجامید.
درباره امیرکبیر هم احتمال قوی میدهم چنانچه در جامعه آن روزگار که بستر و زمینه مناسبی برای اصلاحات بزرگ و انقلابی فراهم نبود، به دنبال اصلاحات کوچکتر میبود، شاید هم خودش و هم اصلاحاتش ماندگارتر میشد. البته میدانیم که عرصه تاریخ عرصه «اما و اگر» نیست و امکان آزمودن فرضیات کنونی درباره رویدادهای گذشته نیست. با این همه به نظرم حتی اگر ناصرالدین شاه هم دستور قتل او را نمیداد، بالاخره دیر یا زود یا یکی از سفارتخانههای روس، انگلیس یا عثمانی طومارش را میپیچید یا یکی از اصحاب قدرت دستور ترور پنهانیاش را صادر میکرد. حال آنکه شاید اگر همزمان با همه ذینفعان و صاحبان قدرت در نمیافتاد و منافع آنان که البته خلاف مصالح ملی بود را همهجانبه قطع نمیکرد، میتوانست کژدار و مریز اصلاحاتش را گام به گام و به آهستگی پیش ببرد.
بههرحال در آن یادداشت توضیحات عمومی دیگری هم داده بودم؛ از جمله اینکه:
سامان دادن به امور کشوری و لشکری، کوتاه کردن دست درباریان و برخی روحانیون از امور مملکتی، کوتاه کردن دست روسیه و انگلیس از امور داخلی ایران، راهاندازی دارالفنون، راهاندازی روزنامه وقایع اتفاقیه، ایستادگی در برابر زیادهخواهی عثمانی و تعیین مرز میان دو کشور و دهها خدمت دیگر، گوشهای از خدمات امیر به ایران بود.
شخصیت اصلاحگر امیر به گونهای بود که امروزه تقریبا هر ایرانی از او به نیکی یاد میکند. حتی نیاز به گذشت زمان طولانیای نبود تا ناصرالدین شاه نیز که در مستی حکم قتل او را صادر کرده بود، از کرده خویش پشیمان شود و بارها از نبود امیر زبان به ندامت بگشاید.
قتل امیرکبیر را میتوان در تداوم قتل وزرای ایرانی دید که در تحلیل اندیشه ایرانشهری زندهیاد سیدجواد طباطبایی جایگاه بالایی داشت. طباطبایی در کتاب مهم خویش: «خواجه نظام الملک» از «قتل بیش از صد وزیر و نابودی دهها خاندان از وزیران ایران» سخن میگوید که هدفشان پاسداشت سنتهای کهن ایرانی و حفظ اندیشه سیاسی ایرانی بود که قدرت مطلقه شاهان را به چالش میکشید. جعفر برمکی، حسنک وزیر، خواجه نظامالملک، محمد جوینی، خواجه فضلالله همدانی و دهها وزیر کاردان دیگر و نهایتا امیرکبیر برخی از مهمترین وزیران مقتول ایرانند. بیشتر این وزرا برای سامان دادن به امور کشور، مجبور به ایستادگی در برابر اوامر ملوکانه بودند و همین خود جرم اندکی نبود (چنانچه علاقهمند هستید کتاب وزیران مقتول ایران نوشته ناصر نجمی را مطالعه کنید). محسن رنانی سالها پیش پیشنهاد داد روز بیستم دی را به دلیل تلاشهای امیرکبیر برای توسعه ایران، «روز ملی توسعه» بنامند.
از میان دهها کتاب درباره او، هنوز کتاب «امیرکبیر و ایران» فریدون آدمیت و سپس «میرزاتقی خان امیرکبیر» عباس اقبال آشتیانی جزو مهمترین منابعند.
@moghaddames
امیر هاشمی مقدم
دو روز پیش سالروز شهادت امیرکبیر بود. او در بیستم دیماه هزار و دویست و سی و یک در حمام فین کاشان به دستور ناصرالدین شاه کشته شد. دلاک رگ هر دو دستش را زد، اما پیش از آنکه بمیرد میرغضب لگدی بر پشتش زد و دستمالی در گلویش فرو برد و گلویش را فشرد تا جان سپرد. همان روز در اینستاگرام و فیسبوک یادداشت کوتاهی دربارهاش نوشتم. در آن نوشته البته جملهای هم بیان کرده بودم که هرچه بیشتر فکر میکنم بیشتر به درستیاش پی میبرم. آنجا نوشته بودم:
«نمیدانم؛ شاید اگر امیر شرایط زمانه را بیشتر در نظر میگرفت و چنین بیپروا و به یکباره در برابر همه (از شاه و دربار و روحانیون گرفته تا انگلیس و روسیه و عثمانی) نمیایستاد، اندک اندک میتوانست با حساسیت برانگیزی کمتر کارها را سامان دهد و اثرگذاری ماندگارتری داشته باشد».
محمدرضا جوادی یگانه همان شب در کانال تلگرامیاش یادداشتی درباره امیرکبیر نوشت و ویژگی فعالیتهای اصلاحگرانه او را همزمانی و همهجانبگی دانسته بود. با توجه به جمله بالاتر که از نوشته اینستاگرامی خودم نقل کردم، به نظرم همین همزمانی و همهجانبگی فعالیتهایش کار دستش داد.
محمد فاضلی چند ساا پیش در فایل سخنرانی «افسانه پیل و پراید» اشاره کرده بود که امروزه و با توجه به ساختار مدیریتی کشور نمیتوان فعالیت بزرگ و همهجانبهای انجام داد؛ چرا که سریعا با واکنش بسیاری کسانی که منافعشان به خطر میافتد روبرو خواهد شد. به جای آن باید روی «موفقیتهای کوچک» متمرکز بود که چندان حساسیت برانگیز نباشد. اما وقتی سطح فعالیتها و موفقیتهای کوچک گسترده باشد و در سطحی وسیع توسط افراد بسیاری انجام شود، خواه ناخواه به نتایج بزرگ خواهد انجامید.
درباره امیرکبیر هم احتمال قوی میدهم چنانچه در جامعه آن روزگار که بستر و زمینه مناسبی برای اصلاحات بزرگ و انقلابی فراهم نبود، به دنبال اصلاحات کوچکتر میبود، شاید هم خودش و هم اصلاحاتش ماندگارتر میشد. البته میدانیم که عرصه تاریخ عرصه «اما و اگر» نیست و امکان آزمودن فرضیات کنونی درباره رویدادهای گذشته نیست. با این همه به نظرم حتی اگر ناصرالدین شاه هم دستور قتل او را نمیداد، بالاخره دیر یا زود یا یکی از سفارتخانههای روس، انگلیس یا عثمانی طومارش را میپیچید یا یکی از اصحاب قدرت دستور ترور پنهانیاش را صادر میکرد. حال آنکه شاید اگر همزمان با همه ذینفعان و صاحبان قدرت در نمیافتاد و منافع آنان که البته خلاف مصالح ملی بود را همهجانبه قطع نمیکرد، میتوانست کژدار و مریز اصلاحاتش را گام به گام و به آهستگی پیش ببرد.
بههرحال در آن یادداشت توضیحات عمومی دیگری هم داده بودم؛ از جمله اینکه:
سامان دادن به امور کشوری و لشکری، کوتاه کردن دست درباریان و برخی روحانیون از امور مملکتی، کوتاه کردن دست روسیه و انگلیس از امور داخلی ایران، راهاندازی دارالفنون، راهاندازی روزنامه وقایع اتفاقیه، ایستادگی در برابر زیادهخواهی عثمانی و تعیین مرز میان دو کشور و دهها خدمت دیگر، گوشهای از خدمات امیر به ایران بود.
شخصیت اصلاحگر امیر به گونهای بود که امروزه تقریبا هر ایرانی از او به نیکی یاد میکند. حتی نیاز به گذشت زمان طولانیای نبود تا ناصرالدین شاه نیز که در مستی حکم قتل او را صادر کرده بود، از کرده خویش پشیمان شود و بارها از نبود امیر زبان به ندامت بگشاید.
قتل امیرکبیر را میتوان در تداوم قتل وزرای ایرانی دید که در تحلیل اندیشه ایرانشهری زندهیاد سیدجواد طباطبایی جایگاه بالایی داشت. طباطبایی در کتاب مهم خویش: «خواجه نظام الملک» از «قتل بیش از صد وزیر و نابودی دهها خاندان از وزیران ایران» سخن میگوید که هدفشان پاسداشت سنتهای کهن ایرانی و حفظ اندیشه سیاسی ایرانی بود که قدرت مطلقه شاهان را به چالش میکشید. جعفر برمکی، حسنک وزیر، خواجه نظامالملک، محمد جوینی، خواجه فضلالله همدانی و دهها وزیر کاردان دیگر و نهایتا امیرکبیر برخی از مهمترین وزیران مقتول ایرانند. بیشتر این وزرا برای سامان دادن به امور کشور، مجبور به ایستادگی در برابر اوامر ملوکانه بودند و همین خود جرم اندکی نبود (چنانچه علاقهمند هستید کتاب وزیران مقتول ایران نوشته ناصر نجمی را مطالعه کنید). محسن رنانی سالها پیش پیشنهاد داد روز بیستم دی را به دلیل تلاشهای امیرکبیر برای توسعه ایران، «روز ملی توسعه» بنامند.
از میان دهها کتاب درباره او، هنوز کتاب «امیرکبیر و ایران» فریدون آدمیت و سپس «میرزاتقی خان امیرکبیر» عباس اقبال آشتیانی جزو مهمترین منابعند.
@moghaddames
Telegram
مقدمه
یادداشتهای رسانهای امیر هاشمی مقدم
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
[email protected]
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
[email protected]
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
بیهویتسازی شهرها
امیر هاشمی مقدم : انصافنیوز
دیروز از چالوس راه افتادم به طرف بابلسر. سر سهراهی «۴۵ متری»، تندیس مردی درست شده با چتری در یک دست و فانوسی در دست دیگر. همین چند روز پیش درستش کردند. خود این سهراهی و دور برگردانش هم به تازگی ایجاد شده. بیگمان دیری نخواهد پایید که هم سهراهی را دوباره تغییر شکل میدهند و هم این تندیس را برمیدارند و جایش تندیس یا سازه دیگری میگذارند.
از چالوس بیرون میروم و ساعتی بعد از میانه شهر نور میگذرم. چهارراه مرکزی شهر را دوباره خراب کردهاند و دورش را فعلا پوشاندهاند تا به زودی ببینیم از درون این «لُپ لُپ» چه برایمان بیرون خواهند آورد. قبلا پنج سالی ساکن نور بودهام و در همان مدت دیدم چندین بار در این میدان تندیسی یا سازهای درست کردند و هنوز مدتی نگذشته، خرابش میکردند تا تندیس دیگری درست کنند. روی بدنه حصاری که دور این میدانک کشیدهاند با خط درشت نوشتهاند «نور: پایتخت ساحلی ایران». شهری که پانزده سال است مسئولانش دارند این لقب دهان پرکن را به آن میچسباند، اما حتی یک چهارراهش را نتوانستهاند سامان دهند. یادش به خیر؛ ۱۲ سال پیش بود در روزنامه همشهری استان ویژهنامهای منتشر کردم درباره همین لقب بیربط و نچسب «پایتخت ساحلی ایران» که دستاوردی به جز نابودی جنگلها و منابع طبیعی برای این شهرستان نداشت.
همچنان در همین افکار غوطهورم که خودم را در وسط بابلسر میبینم. دور میدان شهربانی اینجا را هم حصار کشیدهاند و باید منتظر باشیم ببینیم از داخل این یکی «لُپ لُپ» چه برایمان بیرون خواهند آورد. بیست سال پیش دوران دانشجوییام را در این شهر گذراندم و در همان چند سال شاهد بودم چندین بار تندیسها و سازههای این میدان مرکزی بابلسر هم عوض شده بود.
مطمئنا اگر راهم را به هر طرف دیگری ادامه میدادم، موارد مشابه زیادی میدیدم. احتمالا خوانندگان نیز تجربیات مشابه اینچنین از شهرهایشان داشته باشند.
همین که میدان انقلاب تهران بهعنوان میدان مرکزی پایتخت کشور هر چند سال یکبار ویران و دوباره از نو ساخته میشود، آدم را یاد دیدگاه «جامعهکلنگی» کاتوزیان میاندازد که میگوید هر کسی در این کشور روی کار آمده، دستاوردهای پیشینیان را ویران کرده تا خودش طرحی نو در اندازد. در واقع میادین شهری تبدیل به آزمایشگاهی شده برای کاردستیهای شهردارها. هر شهرداری که روی کار میآید یکی از نخستین اقداماتش، لزوم ویران کردن تندیسها، سازهها و نمادهایی است که توسط شهرداران پیشین ساخته شده تا به جای آن، کاردستی خودش را جایگزین کند؛ کار دستیای که به زودی و با روی کار آمدن شهردار بعدی، ویران میشود.
در این زمینه دو نکته قابل توجه است:
نخست اینکه این کار دستیها (که حقیقتا گاهی از یک کار دستی بچه مدرسهای هم ضعیفترند) با پول مالیات و عوارضی که شهروندان میپردازند یا بودجه دولتی که به هرحال سهم مردم است ساخته میشود؛ بدون مشورت کافی با کارشناسان هنری، فرهنگی، شهرسازی و... و ارزیابی پیامدها. هیچکسی هم تاکنون شهرداران را مواخذه نکرده شما با چه مجوزی بودجه کشور و عوارضی که از شهروندان میگیرید را اینگونه بیمبالات هدر میدهید؟
دوم و مهمتر اینکه این ویران کردنها و ساختنها مانع از شکلگیری هویت و نماد شهری در حافظه جمعی ایرانیان میشود. از نگاه برندسازی باید به محض شنیده شدن نام یک شهر، مهمترین نماد و برند آن شهر به ذهن شنونده خطور کند. اما بهواسطه این ویران کردن و ساختنهای مکرر در بسیاری اوقات به محض شنیده شدن نام شهرهای کشورمان، تصورات مغشوش و در هم از فضاهای مختلف در ذهن شنونده شکل میگیرد. تهران در این زمینه تا حدودی با داشتن میدان و برج آزادی استثنا بود؛ که خب برای آن هم عدهای بدون هرگونه پیوست فرهنگی-اجتماعی و پشت درهای بسته تصمیم به ساخت برج میلاد گرفتند تا این نماد و برند شهر تهران نیز دچار همان آشفتگی دیگر شهرها گردد. هرچند بهواسطه حضور چند دههای میدان آزادی در اذهان ایرانیان و البته بزرگ بودن (و طبیعتا دشواری ویران کردن آن برای شهرداران) هنوز بیش از برج میلاد نماد و برند شهر تهران است.
در همین زمینه، تخریب بافتهای تاریخی شهرها به بهانههای مختلف (مثلا ویران کردن حمام تاریخی خسرو آغای اصفهان به بهانه احداث خیابان حکیم، تخریب بافت سلجوقی شیراز به بهانه طرح توسعه بینالحرمین، دستاندازی به حریم ارگ تبریز به بهانه ساخت پارکینگ و...) دارد از چهره این شهرها هویتزدایی میکند تا در آینده، با شنیده شدن نام این شهرها تصویر و تصوری غبار آلود و مغشوش در ذهن شنونده ایجاد گردد. نیازی به یادآوری نیست که ما هنوز یک مرحله قبل از طرح مباحثی همچون اهمیت شکلگیری برند و نماد قوی از یک مکان برای توسعه گردشگری قرار داریم؛ چرا که اولویت با حفظ هویت یک شهر برای شهروندانش است و سپس برای گردشگران.
@moghaddames
امیر هاشمی مقدم : انصافنیوز
دیروز از چالوس راه افتادم به طرف بابلسر. سر سهراهی «۴۵ متری»، تندیس مردی درست شده با چتری در یک دست و فانوسی در دست دیگر. همین چند روز پیش درستش کردند. خود این سهراهی و دور برگردانش هم به تازگی ایجاد شده. بیگمان دیری نخواهد پایید که هم سهراهی را دوباره تغییر شکل میدهند و هم این تندیس را برمیدارند و جایش تندیس یا سازه دیگری میگذارند.
از چالوس بیرون میروم و ساعتی بعد از میانه شهر نور میگذرم. چهارراه مرکزی شهر را دوباره خراب کردهاند و دورش را فعلا پوشاندهاند تا به زودی ببینیم از درون این «لُپ لُپ» چه برایمان بیرون خواهند آورد. قبلا پنج سالی ساکن نور بودهام و در همان مدت دیدم چندین بار در این میدان تندیسی یا سازهای درست کردند و هنوز مدتی نگذشته، خرابش میکردند تا تندیس دیگری درست کنند. روی بدنه حصاری که دور این میدانک کشیدهاند با خط درشت نوشتهاند «نور: پایتخت ساحلی ایران». شهری که پانزده سال است مسئولانش دارند این لقب دهان پرکن را به آن میچسباند، اما حتی یک چهارراهش را نتوانستهاند سامان دهند. یادش به خیر؛ ۱۲ سال پیش بود در روزنامه همشهری استان ویژهنامهای منتشر کردم درباره همین لقب بیربط و نچسب «پایتخت ساحلی ایران» که دستاوردی به جز نابودی جنگلها و منابع طبیعی برای این شهرستان نداشت.
همچنان در همین افکار غوطهورم که خودم را در وسط بابلسر میبینم. دور میدان شهربانی اینجا را هم حصار کشیدهاند و باید منتظر باشیم ببینیم از داخل این یکی «لُپ لُپ» چه برایمان بیرون خواهند آورد. بیست سال پیش دوران دانشجوییام را در این شهر گذراندم و در همان چند سال شاهد بودم چندین بار تندیسها و سازههای این میدان مرکزی بابلسر هم عوض شده بود.
مطمئنا اگر راهم را به هر طرف دیگری ادامه میدادم، موارد مشابه زیادی میدیدم. احتمالا خوانندگان نیز تجربیات مشابه اینچنین از شهرهایشان داشته باشند.
همین که میدان انقلاب تهران بهعنوان میدان مرکزی پایتخت کشور هر چند سال یکبار ویران و دوباره از نو ساخته میشود، آدم را یاد دیدگاه «جامعهکلنگی» کاتوزیان میاندازد که میگوید هر کسی در این کشور روی کار آمده، دستاوردهای پیشینیان را ویران کرده تا خودش طرحی نو در اندازد. در واقع میادین شهری تبدیل به آزمایشگاهی شده برای کاردستیهای شهردارها. هر شهرداری که روی کار میآید یکی از نخستین اقداماتش، لزوم ویران کردن تندیسها، سازهها و نمادهایی است که توسط شهرداران پیشین ساخته شده تا به جای آن، کاردستی خودش را جایگزین کند؛ کار دستیای که به زودی و با روی کار آمدن شهردار بعدی، ویران میشود.
در این زمینه دو نکته قابل توجه است:
نخست اینکه این کار دستیها (که حقیقتا گاهی از یک کار دستی بچه مدرسهای هم ضعیفترند) با پول مالیات و عوارضی که شهروندان میپردازند یا بودجه دولتی که به هرحال سهم مردم است ساخته میشود؛ بدون مشورت کافی با کارشناسان هنری، فرهنگی، شهرسازی و... و ارزیابی پیامدها. هیچکسی هم تاکنون شهرداران را مواخذه نکرده شما با چه مجوزی بودجه کشور و عوارضی که از شهروندان میگیرید را اینگونه بیمبالات هدر میدهید؟
دوم و مهمتر اینکه این ویران کردنها و ساختنها مانع از شکلگیری هویت و نماد شهری در حافظه جمعی ایرانیان میشود. از نگاه برندسازی باید به محض شنیده شدن نام یک شهر، مهمترین نماد و برند آن شهر به ذهن شنونده خطور کند. اما بهواسطه این ویران کردن و ساختنهای مکرر در بسیاری اوقات به محض شنیده شدن نام شهرهای کشورمان، تصورات مغشوش و در هم از فضاهای مختلف در ذهن شنونده شکل میگیرد. تهران در این زمینه تا حدودی با داشتن میدان و برج آزادی استثنا بود؛ که خب برای آن هم عدهای بدون هرگونه پیوست فرهنگی-اجتماعی و پشت درهای بسته تصمیم به ساخت برج میلاد گرفتند تا این نماد و برند شهر تهران نیز دچار همان آشفتگی دیگر شهرها گردد. هرچند بهواسطه حضور چند دههای میدان آزادی در اذهان ایرانیان و البته بزرگ بودن (و طبیعتا دشواری ویران کردن آن برای شهرداران) هنوز بیش از برج میلاد نماد و برند شهر تهران است.
در همین زمینه، تخریب بافتهای تاریخی شهرها به بهانههای مختلف (مثلا ویران کردن حمام تاریخی خسرو آغای اصفهان به بهانه احداث خیابان حکیم، تخریب بافت سلجوقی شیراز به بهانه طرح توسعه بینالحرمین، دستاندازی به حریم ارگ تبریز به بهانه ساخت پارکینگ و...) دارد از چهره این شهرها هویتزدایی میکند تا در آینده، با شنیده شدن نام این شهرها تصویر و تصوری غبار آلود و مغشوش در ذهن شنونده ایجاد گردد. نیازی به یادآوری نیست که ما هنوز یک مرحله قبل از طرح مباحثی همچون اهمیت شکلگیری برند و نماد قوی از یک مکان برای توسعه گردشگری قرار داریم؛ چرا که اولویت با حفظ هویت یک شهر برای شهروندانش است و سپس برای گردشگران.
@moghaddames
Telegram
پشتیبانی کانال مقدمه
تصاویری به ترتیب از چهارراهها و میدانهای شهری در چالوس، نور و بابلسر.
توضیحات درباره نصاویر در اینجا.
توضیحات درباره نصاویر در اینجا.
پیر خرفت! (به بهانه روز پدر)
امیر هاشمی مقدم: انصافنیوز
✅روز پدر است. برای همین خودم را رساندم به خانه پدری تا در کنارش باشم. ۹۴ ساله است و تقریبا بینایی و شنواییاش صفر شده. اگرچه همچنان هوش و حواسش به جاست، اما حافظهاش تحلیل رفته و گاهی برخی پرسشها را چند بار در یک روز میپرسد. بهانهگیر هم شده و مرتب به فرزندانش و بهویژه به مادرم گیر میدهد. مادرم اگرچه ۱۲ سال جوانتر است، اما از پا افتاده و دیگر همچون دوران جوانی، تاب و توان اجرای دستورات پدر که روی تشکچه نشسته و اُرد میدهد را ندارد دیگر. خُلقَش تنگ است. گاهی بهانههایی میگیرد و چیزهایی میخواهد که نشدنی است. تا آنجا که گاهی با خواهر و برادرها دردِ دل میکنیم. ما هم یک جاهایی خسته میشویم از این رفتارهایش که کاملا بچهگانه شده.
✅به تازگی کتاب «پیری» نوشته مهران حاجی محمدیان را خواندم. از سری کتابهای «مردمنگاری زندگی روزمره» است که انتشارات علمی و فرهنگی با همکاری معاونت اجتماعی و فرهنگی شهرداری تهران منتشر کرده. نویسنده رفته و با سی سالمند تهرانی (برخی در خانه سالمندان و برخی بیرون) مصاحبه کرده. عملا یعنی پای درد دلهایشان نشسته. جداگانه این کتاب را معرفی خواهم کرد (و انتقاداتم را نیز بر آن خواهم نوشت)؛ اما عجالتا به نظرم کسانی که در اطرافشان سالمند دارند این کتاب را بخوانند؛ شاید سختیهای زندگی در کنار سالمندان برایشان سادهتر و قابل تحملتر شود؛ چرا که زاویه نگاهشان به موضوعات متفاوت خواهد شد.
✅در این کتاب خاطرات و سرگذشت برخی سالمندان آمده که فرزندان ترکشان کردهاند؛ برخی دیگر آواره و کارتنخواب شدهاند؛ برخی از فرزندانشان کتک میخورند؛ برخی دیگر را فرزندانشان بردهاند در مکانهای عمومی همچون امامزاده صالح تجریش و رها کردند؛ برخی دیگر فقط خانه فرزندانشان را برای شبمانی دارند، اما فرزندان از آنها میخواهند که دیگر به خانهشان نروند؛ برخی با پیشنهاد خودشان به خانه سالمندان رفتهاند، اما فقط برای اینکه سربار فرزندان نشوند؛ این گروه اخیر گاهی روزها و هفتهها چشم به راه بازدید و سرکشی فرزندان میمانند؛ یا دوست دارند برای برخی مناسبتها آنها را برای یک روز هم که شده به خانه ببرند تا در کنار فرزندان و نوهها جشن بگیرند؛ برخیشان همچنان مجبورند کارگری، دستفروشی یا حتی گدایی کنند تا شکمشان را سیر کنند؛ بسیاریشان چون دچار فراموشی شدهاند یا نمیتوانند تند صحبت کنند، ترجیح میدهند سکوت کنند تا تمسخر نشوند.
✅برای من اثرگذارترین بخش کتاب که حالم را واقعا خراب کرد خاطره مردی است پا به سن گذاشته که برای گذران زندگی مسافرکشی میکند: «من بعضی وقتها در حساب کتاب بقیه پول مسافرها کم میآورم. قبلا اینطوری نبود. یک بار مردی که حساب کردن بقیه پولش طول کشید، وقتی در را بست گفت: پیر خرفت!». خودم را جای او میگذارم و میبینم چگونه همین دو واژه، سلول سلول روانم را ویران میکند.
✅در برخورد با افراد سالخورده کمی صبر و حوصله به خرج دهیم. اگر راننده جلویی پیرمرد است و کمی پشت چراغ قرمز یا پیجیدن توی کوچه معطل میکند، بوقکِشَش نکنیم. اگر مشتری است و هنگام خرید برای لحظاتی به فکر فرو میرود بیحوصله نشویم. اگر وسط پیادهرو به کندی راه میرود، مدارا کنیم. اگر آمد روی صندلی پارک و کنارمان نشست و خواست صحبت کند، در حد چند دقیقه وقت بگذاریم و با او همکلام شویم. بهطور کلی خودمان را آماده کنیم برای موج پیری جمعیت که نیازمند آشنایی بیشتر با خرده فرهنگ سالمندان است. موجی که دیر یا زود خودمان نیز به آن خواهیم پیوست.
@moghaddames
امیر هاشمی مقدم: انصافنیوز
✅روز پدر است. برای همین خودم را رساندم به خانه پدری تا در کنارش باشم. ۹۴ ساله است و تقریبا بینایی و شنواییاش صفر شده. اگرچه همچنان هوش و حواسش به جاست، اما حافظهاش تحلیل رفته و گاهی برخی پرسشها را چند بار در یک روز میپرسد. بهانهگیر هم شده و مرتب به فرزندانش و بهویژه به مادرم گیر میدهد. مادرم اگرچه ۱۲ سال جوانتر است، اما از پا افتاده و دیگر همچون دوران جوانی، تاب و توان اجرای دستورات پدر که روی تشکچه نشسته و اُرد میدهد را ندارد دیگر. خُلقَش تنگ است. گاهی بهانههایی میگیرد و چیزهایی میخواهد که نشدنی است. تا آنجا که گاهی با خواهر و برادرها دردِ دل میکنیم. ما هم یک جاهایی خسته میشویم از این رفتارهایش که کاملا بچهگانه شده.
✅به تازگی کتاب «پیری» نوشته مهران حاجی محمدیان را خواندم. از سری کتابهای «مردمنگاری زندگی روزمره» است که انتشارات علمی و فرهنگی با همکاری معاونت اجتماعی و فرهنگی شهرداری تهران منتشر کرده. نویسنده رفته و با سی سالمند تهرانی (برخی در خانه سالمندان و برخی بیرون) مصاحبه کرده. عملا یعنی پای درد دلهایشان نشسته. جداگانه این کتاب را معرفی خواهم کرد (و انتقاداتم را نیز بر آن خواهم نوشت)؛ اما عجالتا به نظرم کسانی که در اطرافشان سالمند دارند این کتاب را بخوانند؛ شاید سختیهای زندگی در کنار سالمندان برایشان سادهتر و قابل تحملتر شود؛ چرا که زاویه نگاهشان به موضوعات متفاوت خواهد شد.
✅در این کتاب خاطرات و سرگذشت برخی سالمندان آمده که فرزندان ترکشان کردهاند؛ برخی دیگر آواره و کارتنخواب شدهاند؛ برخی از فرزندانشان کتک میخورند؛ برخی دیگر را فرزندانشان بردهاند در مکانهای عمومی همچون امامزاده صالح تجریش و رها کردند؛ برخی دیگر فقط خانه فرزندانشان را برای شبمانی دارند، اما فرزندان از آنها میخواهند که دیگر به خانهشان نروند؛ برخی با پیشنهاد خودشان به خانه سالمندان رفتهاند، اما فقط برای اینکه سربار فرزندان نشوند؛ این گروه اخیر گاهی روزها و هفتهها چشم به راه بازدید و سرکشی فرزندان میمانند؛ یا دوست دارند برای برخی مناسبتها آنها را برای یک روز هم که شده به خانه ببرند تا در کنار فرزندان و نوهها جشن بگیرند؛ برخیشان همچنان مجبورند کارگری، دستفروشی یا حتی گدایی کنند تا شکمشان را سیر کنند؛ بسیاریشان چون دچار فراموشی شدهاند یا نمیتوانند تند صحبت کنند، ترجیح میدهند سکوت کنند تا تمسخر نشوند.
✅برای من اثرگذارترین بخش کتاب که حالم را واقعا خراب کرد خاطره مردی است پا به سن گذاشته که برای گذران زندگی مسافرکشی میکند: «من بعضی وقتها در حساب کتاب بقیه پول مسافرها کم میآورم. قبلا اینطوری نبود. یک بار مردی که حساب کردن بقیه پولش طول کشید، وقتی در را بست گفت: پیر خرفت!». خودم را جای او میگذارم و میبینم چگونه همین دو واژه، سلول سلول روانم را ویران میکند.
✅در برخورد با افراد سالخورده کمی صبر و حوصله به خرج دهیم. اگر راننده جلویی پیرمرد است و کمی پشت چراغ قرمز یا پیجیدن توی کوچه معطل میکند، بوقکِشَش نکنیم. اگر مشتری است و هنگام خرید برای لحظاتی به فکر فرو میرود بیحوصله نشویم. اگر وسط پیادهرو به کندی راه میرود، مدارا کنیم. اگر آمد روی صندلی پارک و کنارمان نشست و خواست صحبت کند، در حد چند دقیقه وقت بگذاریم و با او همکلام شویم. بهطور کلی خودمان را آماده کنیم برای موج پیری جمعیت که نیازمند آشنایی بیشتر با خرده فرهنگ سالمندان است. موجی که دیر یا زود خودمان نیز به آن خواهیم پیوست.
@moghaddames
Telegram
مقدمه
یادداشتهای رسانهای امیر هاشمی مقدم
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
[email protected]
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
[email protected]
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
امریکاییهای نادان
امیر هاشمی مقدم (انصافنیوز)
چند روز پیش چشمم به کتاب «عجایب و غرایب ارضالسواد: مردمنگاری از عراق و خاطرات پیادهروی اربعین» افتاد و خریدم. حقیقتا عنوان کتاب کاملا به جاست: آنچنان مطالبش عجیب و غریب بود که نتوانستم بیشتر از ۴۰ صفحهاش را بخوانم و گذاشتمش کنار. پیش از پرداختن به چرایی این کار، اجازه دهید توضیح دهم اصلا چرا این کتاب را خریدم.
بهواسطه رشته و علاقهام، معمولا هر کتاب مرتبط با انسانشناسی به چشمم بخورد را میخرم. «مردمنگاری» که در عنوان این کتاب آمده هم، اصلیترین روش انجام پژوهشهای انسانشناسی است و مهمتر آنکه من هم اخیرا سفرنامه اربعینم را با همین نگاه «مردمنگارانه» منتشر کردم. همینها کافی بود تا کتاب را سفارش بدهم.
نویسنده که روزگاری مدیر خانه فرهنگ ایران در بغداد بوده، مجموعهای از حکایات که از اینسو و آنسو (عمدتا از عراقیها) شنیده یا شخصا تجربه کرده را زیر این عنوان گردآوری و منتشر کرده است. بیشتر حکایاتش اما واقعا فاجعهبار است. اجازه دهید از آخرین حکایت کتاب که خواندم و دیگر کشش خواندن چنین مطالبی را نداشتم آغاز کنم.
نویسنده در حکایتی با نام «دو خواسته عجیب امریکاییها» اشاره میکند به اینکه از طریق یکی از دوستان عراقیاش متوجه میشود یک امریکایی خیلی مایل است با او ارتباط برقرار کند. طبیعتا او به ماجرا مشکوک شده و نمیپذیرد. امریکایی به هر روشی متوسل میشود، به درِ بسته میخورد. نهایتا در موقعیتی پیشیبنینشده موفق میشود تلفنی با نویسنده کتاب صحبت کند. پس از کلی مقدمهچینی، دو خواسته از نویسنده دارد: یکم، کمی خون شهدای ایرانی و دوم، آدرس «مهدی سوپرمن». پس از کلی اکراه، بالاخره نویسنده موفق میشود اهداف شیطانی این امریکایی را دریابد. خون شهدای ایرانی را میخواسته تا
«آزمایشگاه ببریم و آنرا تجزیه و آنالیز کنیم و ببینیم این حماسه و شور و عشق به مرگ به خاطر وطن ... چه هست؟ میخواهیم بدانیم چند درصد حماسه، چند درصد شجاعت و اعتقادات و حب وطنپرستی و چند درصد انساندوستی است و ... سپس ... به وسیله آمپول یا با سرنگ به سربازها و افسرهایمان تزریق کنیم ... چونکه ما این ویژگیها را فقط در خون شهدای ایرانی میبینیم» (ص: ۳۲).
اما هدفش برای یافتن آدرس مهدی سوپرمن را نمیخواست بگوید. وقتی دید «هیچگونه راه فراری نمانده» بالاخره اعتراف میکند که چون شنیده مهدی (عج) فرمانده اصلی شیعیان است و آنها را رهبری میکند و روزی حق مظلومان را از ستمگران میستاند، میخواهند مستقیما با خود او گفتگو کنند. اما نویسنده کتاب میفهمد که هدف آنها چیز دیگری (شهید کردن امام زمان) است. نویسنده این را در راستای نظریه دو بال تشیع «بوکویاما» میبیند (نام فوکویاما را دقیقا با همین املای بوکویاما دو بار در صفحه ۳۱ تکرار کرده است).
واقعا نویسنده انتظار دارد خواننده این مطالب را باور کند؟ یعنی امریکاییها با همین سادهلوحی و نادانی است که برای یک سده بر جهان چیره شدهاند؟ یعنی آنها در خود امریکا یا در عراق به هیچ شیعه یا ایرانی دیگری دسترسی نداشتند تا چنین پرسشهایی را از آنها بپرسند؟ یعنی امریکاییها با آن همه پیشرفت در علوم پزشکی و آزمایشگاهی، هنوز فکر میکنند با آزمایش خون میشود پی برد چند درصد شهامت در خون کسی نهفته است و چند درصد حب وطن؟
مجید محمدی در کتاب «سر بر آستان قدسی» بخشی را به مقایسه شرقشناسی در غرب و غربیشناسی در شرق اختصاص داده. آنجا نشان میدهد شناخت ما در ایران از تمدن غربی عمدتا محدود میشود به همین دست مطالب ژورنالیستی غیرمستند و غیرعلمی و سپس بر پایه همانها تصمیم گرفته و اقدام میکنیم. آنچه نویسنده در این کتاب آورده شاید برای ما خندهدار باشد، اما شوربختانه هستند کسانی که آنها را باور کرده و سپس در اندیشکدههایی که هر روز همچون قارچ سبز میشود، برای مقابله با امریکا برنامهریزی کنند.
نهایتا اینکه چرا نام مردمنگاری بر این کتاب نهاده شده را خدا میداند. نویسنده نه انسانشناس است، نه روشهای انسانشناسی را برای گردآوری این کتاب به کار برده، نه از نظریات انسانشناسی برای تحلیل مطالب کتاب استفاده کرده و نه کوچکترین بینش انسانشناسی داشته. اما اینها مهم نیست. یعنی در اولویت نیست. مهم مطالب غیرمستند و غیرعلمی و تحلیلهای آبکی توسط کسی است که سالها بر مهمترین صندلی فرهنگی ایران در عراق تکیه زده بود.
هرچند خوشبختانه چند سالی است دانشکده مطالعات جهان در دانشگاه تهران آغاز به فعالیت کرده و دانشآموختگان توانمندی را تاکنون تحویل جامعه داده است. امید است سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی، حداقل استانداردهایی را برای گزینش و اعزام رایزنان فرهنگی در نظر گرفته و از نیروهای توانمند که در جامعه دانشگاهی، انقلابی و غیر انقلابی کم نیست، بیشتر استفاده کند.
@moghaddames
امیر هاشمی مقدم (انصافنیوز)
چند روز پیش چشمم به کتاب «عجایب و غرایب ارضالسواد: مردمنگاری از عراق و خاطرات پیادهروی اربعین» افتاد و خریدم. حقیقتا عنوان کتاب کاملا به جاست: آنچنان مطالبش عجیب و غریب بود که نتوانستم بیشتر از ۴۰ صفحهاش را بخوانم و گذاشتمش کنار. پیش از پرداختن به چرایی این کار، اجازه دهید توضیح دهم اصلا چرا این کتاب را خریدم.
بهواسطه رشته و علاقهام، معمولا هر کتاب مرتبط با انسانشناسی به چشمم بخورد را میخرم. «مردمنگاری» که در عنوان این کتاب آمده هم، اصلیترین روش انجام پژوهشهای انسانشناسی است و مهمتر آنکه من هم اخیرا سفرنامه اربعینم را با همین نگاه «مردمنگارانه» منتشر کردم. همینها کافی بود تا کتاب را سفارش بدهم.
نویسنده که روزگاری مدیر خانه فرهنگ ایران در بغداد بوده، مجموعهای از حکایات که از اینسو و آنسو (عمدتا از عراقیها) شنیده یا شخصا تجربه کرده را زیر این عنوان گردآوری و منتشر کرده است. بیشتر حکایاتش اما واقعا فاجعهبار است. اجازه دهید از آخرین حکایت کتاب که خواندم و دیگر کشش خواندن چنین مطالبی را نداشتم آغاز کنم.
نویسنده در حکایتی با نام «دو خواسته عجیب امریکاییها» اشاره میکند به اینکه از طریق یکی از دوستان عراقیاش متوجه میشود یک امریکایی خیلی مایل است با او ارتباط برقرار کند. طبیعتا او به ماجرا مشکوک شده و نمیپذیرد. امریکایی به هر روشی متوسل میشود، به درِ بسته میخورد. نهایتا در موقعیتی پیشیبنینشده موفق میشود تلفنی با نویسنده کتاب صحبت کند. پس از کلی مقدمهچینی، دو خواسته از نویسنده دارد: یکم، کمی خون شهدای ایرانی و دوم، آدرس «مهدی سوپرمن». پس از کلی اکراه، بالاخره نویسنده موفق میشود اهداف شیطانی این امریکایی را دریابد. خون شهدای ایرانی را میخواسته تا
«آزمایشگاه ببریم و آنرا تجزیه و آنالیز کنیم و ببینیم این حماسه و شور و عشق به مرگ به خاطر وطن ... چه هست؟ میخواهیم بدانیم چند درصد حماسه، چند درصد شجاعت و اعتقادات و حب وطنپرستی و چند درصد انساندوستی است و ... سپس ... به وسیله آمپول یا با سرنگ به سربازها و افسرهایمان تزریق کنیم ... چونکه ما این ویژگیها را فقط در خون شهدای ایرانی میبینیم» (ص: ۳۲).
اما هدفش برای یافتن آدرس مهدی سوپرمن را نمیخواست بگوید. وقتی دید «هیچگونه راه فراری نمانده» بالاخره اعتراف میکند که چون شنیده مهدی (عج) فرمانده اصلی شیعیان است و آنها را رهبری میکند و روزی حق مظلومان را از ستمگران میستاند، میخواهند مستقیما با خود او گفتگو کنند. اما نویسنده کتاب میفهمد که هدف آنها چیز دیگری (شهید کردن امام زمان) است. نویسنده این را در راستای نظریه دو بال تشیع «بوکویاما» میبیند (نام فوکویاما را دقیقا با همین املای بوکویاما دو بار در صفحه ۳۱ تکرار کرده است).
واقعا نویسنده انتظار دارد خواننده این مطالب را باور کند؟ یعنی امریکاییها با همین سادهلوحی و نادانی است که برای یک سده بر جهان چیره شدهاند؟ یعنی آنها در خود امریکا یا در عراق به هیچ شیعه یا ایرانی دیگری دسترسی نداشتند تا چنین پرسشهایی را از آنها بپرسند؟ یعنی امریکاییها با آن همه پیشرفت در علوم پزشکی و آزمایشگاهی، هنوز فکر میکنند با آزمایش خون میشود پی برد چند درصد شهامت در خون کسی نهفته است و چند درصد حب وطن؟
مجید محمدی در کتاب «سر بر آستان قدسی» بخشی را به مقایسه شرقشناسی در غرب و غربیشناسی در شرق اختصاص داده. آنجا نشان میدهد شناخت ما در ایران از تمدن غربی عمدتا محدود میشود به همین دست مطالب ژورنالیستی غیرمستند و غیرعلمی و سپس بر پایه همانها تصمیم گرفته و اقدام میکنیم. آنچه نویسنده در این کتاب آورده شاید برای ما خندهدار باشد، اما شوربختانه هستند کسانی که آنها را باور کرده و سپس در اندیشکدههایی که هر روز همچون قارچ سبز میشود، برای مقابله با امریکا برنامهریزی کنند.
نهایتا اینکه چرا نام مردمنگاری بر این کتاب نهاده شده را خدا میداند. نویسنده نه انسانشناس است، نه روشهای انسانشناسی را برای گردآوری این کتاب به کار برده، نه از نظریات انسانشناسی برای تحلیل مطالب کتاب استفاده کرده و نه کوچکترین بینش انسانشناسی داشته. اما اینها مهم نیست. یعنی در اولویت نیست. مهم مطالب غیرمستند و غیرعلمی و تحلیلهای آبکی توسط کسی است که سالها بر مهمترین صندلی فرهنگی ایران در عراق تکیه زده بود.
هرچند خوشبختانه چند سالی است دانشکده مطالعات جهان در دانشگاه تهران آغاز به فعالیت کرده و دانشآموختگان توانمندی را تاکنون تحویل جامعه داده است. امید است سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی، حداقل استانداردهایی را برای گزینش و اعزام رایزنان فرهنگی در نظر گرفته و از نیروهای توانمند که در جامعه دانشگاهی، انقلابی و غیر انقلابی کم نیست، بیشتر استفاده کند.
@moghaddames
Telegram
پشتیبانی کانال مقدمه
نوشتههایی اسفبار بهنام «مردمنگاری»
توضیحات در اینجا (کانال اصلی مقدمه)
توضیحات در اینجا (کانال اصلی مقدمه)
بهمناسبت روز جهانی انسانشناسی برگزار میشود:
نشست نقد کتاب:
سفرنامه شیعه باستاندوست
نوشته امیر هاشمی مقدم
منتقدان:
علیرضا حسنزاده
و
زهرا زارع
دبیر نشست فریده مجیدی
سهشنبه ۲۴ بهمن ۱۴۰۲
ساعت ۱۳ تا ۱۵
آدرس برخط نشست
http://Www.skyroom.online/ch/richt/rcan
آدرس نشست حضوری،
پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری، طبقه ۱ سالن پارسه.
@moghaddames
نشست نقد کتاب:
سفرنامه شیعه باستاندوست
نوشته امیر هاشمی مقدم
منتقدان:
علیرضا حسنزاده
و
زهرا زارع
دبیر نشست فریده مجیدی
سهشنبه ۲۴ بهمن ۱۴۰۲
ساعت ۱۳ تا ۱۵
آدرس برخط نشست
http://Www.skyroom.online/ch/richt/rcan
آدرس نشست حضوری،
پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری، طبقه ۱ سالن پارسه.
@moghaddames
حمایت از کالای ایرانی 🇮🇷
امیر هاشمی مقدم
این یادداشت را پنج سال پیش که به نام #حمایت_از_کالای_ایرانی نامگذاری شده بود، منتشر کردم و هر سال فهرستش را بهروزرسانی میکنم. بنابراین شما هم اگر برند ایرانی با کیفیتی میشناسید، سپاسگزار میشوم با رایانامه (ایمیل) یادآوری کنید تا در ویرایشهای بعدی استفاده کنم.
این روزها جنب و جوش در بازار زیاد است و همه در پی خرید نوروزی. بیش از همه، بازار پوشاک و کفش داغ است. در این زمینه دستکم ما هنوز کارخانهها و کارگاههای تولیدیای داریم که هم بهای مناسبی دارند و هم کیفیتشان قابل قبول است. برخی از برندهای پوشاک ایرانی، به جز همسایگان و کشورهای نزدیک، در کشورهای اروپایی نیز پخش شده و به فروش میرسد.
اگر هر یک از ما پوشاک و کفشمان را از کالاهای ایرانی بخریم، میتوانیم از اخراج شماری از هممیهنان که در این کارگاهها و کارخانهها کار میکنند، پیشگیری کنیم.
فهرست زیر درباره پوشاک و کفش تولید داخل را، از دوستان و آشنایان، و همچنین برخی وبسایتها (همچون برندکده، وبلاگ زیست یا حمایت از کالای ایرانی) گرفتم. چند موردش هم تجربه شخصی خودم بود.
در فهرست زیر، اگر روی هر کدام که رنگ آبی دارد کلیک کنید، شما را به وبسایت آن تولیدی میبرد و از آنجا میتوانید شعبهها، کالاها و بهایشان را ببینید. اگر هم وبسایتش نیست یا نزدیکتان شعبه ندارد، دستکم نگاهی به فهرست بیندازید تا نامها به چشمتان آشنا باشد و اگر در فروشگاهی دیدید، بدانید کالای میهنی و با کیفیت است. همچنین چینش نامها بر پایه کیفیت نیست، بلکه نامهای ایرانی در آغاز و سپس نامهای دیگر آمده است. دست آخر اینکه این فهرست (با آنکه تهیهاش بیش از چند روز زمان بُرد) به هیچ وجه کامل نیست و حتی یک-دهم پوشاک و کفش با کیفیت ایرانی را هم معرفی نکرده است. تنها گامی است در این راه.
✅پوشاک بیرونپوش آقایان:
هاکوپیان، جامینه، زاگرس پوش، آرشاک، دامات، خانه مد راد، خانه پیراهن ایرانیان، تن ریس (بادی اسپینر)، جامعه، سالیان، مطهری، برک، گراد، ماکسیم، برندس، ایکات، ال سی من، موکارلو، زاگروتی، ایکات، نیو وان، پیکسل و...
✅ پوشاک بیرونپوش بانوان:
جامک، انارگل، نوین فرم، لالوند، سالیان، پرشین کت وات، هانزا، پوپو، تولین، اریکا، ویچی، تولیکا، طیطه، لوماری، دوشز، مدیسکو، ریمارتی، برندز، حریر پردیس شهریار (hps)، تی تی، لورنزو و...
✅ پوشاک نیمهرسمی مردانه یا زنانه:
جامه بافت، جامهپوش آرا، تندرست، پاتن جامه، سلهبن، جورابان (تنها جوراب) و...
✅ پوشاک خانه و راحتی مردانه یا زنانه:
نیکوتن پوش، ایران نخباف، آریان نخباف، رویینتن پوش، ناربن، افراتین، پاردایس، دنیس تریکو، ساروک، مادام و...
✅ پوشاک ورزشی:
تعطیلات (هالیدی)، آریا، یوسف جامه، بارثاوا، تکنیک، مروژ و...
✅ کفش:
اسفبار است که بسیاری از کفشهای تولید میهن، با آنکه به اروپا و دیگر کشورها صادر میشود، در برخی فروشگاهها به نام کفش خارجی به فروش میرسند تا نظر مشتری را به خود بکشانند. کفش تولید ایران از پیش از انقلاب هم شهرت زیادی داشت. برای نمونه همین کفش طبی ایرانیای که اکنون پوشیدهام را در سال ۱۳۹۶ خریدم و بیشتر روزهای سال به پا دارم. بیش از پنج سال از خریدش گذشته و مطمئنم بیش از پنج سال دیگر هم به خوبی برایم کار میکند. پیش از آن هم یک جفت کفش طبی ایرانی دیگر داشتم که در کمال ناباوری، هشت سال و نیم هم با آنها به دانشگاه میرفتم و هم به کوهنوردی و پیادهروی. تا آنجا که وقتی هنگام پایین آمدن از قله دماوند بالاخره پاره شد، سوگنامهای برایش در روزنامه قانون نوشتم (اینجا). همچنین باید از کفشهای تولید تبریز یاد کرد که بیشترشان کمنظیرند. رتبه دوازدهم ایران در تولید کفش در جهان میتواند باز هم ارتقا یابد. برخی از صدها تولیدی کفش ایرانی عبارت است از: آذرهنر، البرز، همگام، شوپا، فرزین، پاما، شیما، نهرین، بهشتیان، نسیم، آبرنگ، سی سی (دستدور)، آداک، ویوا و...
✅ کیف و کفش چرم:
نوین، درسا، کاکتوس، مارال، مشهد، دیبا، آریا، شیفر، تکیف، بوفالو سفید، پاندورا و ساینا (این دو تولیدی چرم آخری، کفشهایی با رویه چرمی و کف طبی هم درست می کنند) و...
✅ پوشاک کودک و نوجوان:
سها، فرشید، آشور، سیب سبز، آدمک، پرنیان، نیکا، نیلی، آیتک کیدز، هپی لند و...
✅ شکلات و شیرینی:
خوشبختانه در زمینه تولید شکلات هم تولیدات داخلی خوبی داریم.از شیرین عسل، پارمیدا، شونیز، آیدین، باراکا، فرمند، سورن، سایرو، برنوتی، مگا استار و... میتوان در این زمینه نام برد.
همچنین خرید شیرینیهای محلی نقاط مختلف ایران (از گز و سوهان و قطاب و باقلوا گرفته تا نوقا، کلوچه، پشمک و...) هم نیاز به یادآوری ندارد.
این فهرست را به هر شیوهای که میدانید، به دیگران نیز پیشنهاد دهید. سهم من و شما در کمک به اقتصاد کشورمان از همین کارها آغاز میشود.
@moghaddames
امیر هاشمی مقدم
این یادداشت را پنج سال پیش که به نام #حمایت_از_کالای_ایرانی نامگذاری شده بود، منتشر کردم و هر سال فهرستش را بهروزرسانی میکنم. بنابراین شما هم اگر برند ایرانی با کیفیتی میشناسید، سپاسگزار میشوم با رایانامه (ایمیل) یادآوری کنید تا در ویرایشهای بعدی استفاده کنم.
این روزها جنب و جوش در بازار زیاد است و همه در پی خرید نوروزی. بیش از همه، بازار پوشاک و کفش داغ است. در این زمینه دستکم ما هنوز کارخانهها و کارگاههای تولیدیای داریم که هم بهای مناسبی دارند و هم کیفیتشان قابل قبول است. برخی از برندهای پوشاک ایرانی، به جز همسایگان و کشورهای نزدیک، در کشورهای اروپایی نیز پخش شده و به فروش میرسد.
اگر هر یک از ما پوشاک و کفشمان را از کالاهای ایرانی بخریم، میتوانیم از اخراج شماری از هممیهنان که در این کارگاهها و کارخانهها کار میکنند، پیشگیری کنیم.
فهرست زیر درباره پوشاک و کفش تولید داخل را، از دوستان و آشنایان، و همچنین برخی وبسایتها (همچون برندکده، وبلاگ زیست یا حمایت از کالای ایرانی) گرفتم. چند موردش هم تجربه شخصی خودم بود.
در فهرست زیر، اگر روی هر کدام که رنگ آبی دارد کلیک کنید، شما را به وبسایت آن تولیدی میبرد و از آنجا میتوانید شعبهها، کالاها و بهایشان را ببینید. اگر هم وبسایتش نیست یا نزدیکتان شعبه ندارد، دستکم نگاهی به فهرست بیندازید تا نامها به چشمتان آشنا باشد و اگر در فروشگاهی دیدید، بدانید کالای میهنی و با کیفیت است. همچنین چینش نامها بر پایه کیفیت نیست، بلکه نامهای ایرانی در آغاز و سپس نامهای دیگر آمده است. دست آخر اینکه این فهرست (با آنکه تهیهاش بیش از چند روز زمان بُرد) به هیچ وجه کامل نیست و حتی یک-دهم پوشاک و کفش با کیفیت ایرانی را هم معرفی نکرده است. تنها گامی است در این راه.
✅پوشاک بیرونپوش آقایان:
هاکوپیان، جامینه، زاگرس پوش، آرشاک، دامات، خانه مد راد، خانه پیراهن ایرانیان، تن ریس (بادی اسپینر)، جامعه، سالیان، مطهری، برک، گراد، ماکسیم، برندس، ایکات، ال سی من، موکارلو، زاگروتی، ایکات، نیو وان، پیکسل و...
✅ پوشاک بیرونپوش بانوان:
جامک، انارگل، نوین فرم، لالوند، سالیان، پرشین کت وات، هانزا، پوپو، تولین، اریکا، ویچی، تولیکا، طیطه، لوماری، دوشز، مدیسکو، ریمارتی، برندز، حریر پردیس شهریار (hps)، تی تی، لورنزو و...
✅ پوشاک نیمهرسمی مردانه یا زنانه:
جامه بافت، جامهپوش آرا، تندرست، پاتن جامه، سلهبن، جورابان (تنها جوراب) و...
✅ پوشاک خانه و راحتی مردانه یا زنانه:
نیکوتن پوش، ایران نخباف، آریان نخباف، رویینتن پوش، ناربن، افراتین، پاردایس، دنیس تریکو، ساروک، مادام و...
✅ پوشاک ورزشی:
تعطیلات (هالیدی)، آریا، یوسف جامه، بارثاوا، تکنیک، مروژ و...
✅ کفش:
اسفبار است که بسیاری از کفشهای تولید میهن، با آنکه به اروپا و دیگر کشورها صادر میشود، در برخی فروشگاهها به نام کفش خارجی به فروش میرسند تا نظر مشتری را به خود بکشانند. کفش تولید ایران از پیش از انقلاب هم شهرت زیادی داشت. برای نمونه همین کفش طبی ایرانیای که اکنون پوشیدهام را در سال ۱۳۹۶ خریدم و بیشتر روزهای سال به پا دارم. بیش از پنج سال از خریدش گذشته و مطمئنم بیش از پنج سال دیگر هم به خوبی برایم کار میکند. پیش از آن هم یک جفت کفش طبی ایرانی دیگر داشتم که در کمال ناباوری، هشت سال و نیم هم با آنها به دانشگاه میرفتم و هم به کوهنوردی و پیادهروی. تا آنجا که وقتی هنگام پایین آمدن از قله دماوند بالاخره پاره شد، سوگنامهای برایش در روزنامه قانون نوشتم (اینجا). همچنین باید از کفشهای تولید تبریز یاد کرد که بیشترشان کمنظیرند. رتبه دوازدهم ایران در تولید کفش در جهان میتواند باز هم ارتقا یابد. برخی از صدها تولیدی کفش ایرانی عبارت است از: آذرهنر، البرز، همگام، شوپا، فرزین، پاما، شیما، نهرین، بهشتیان، نسیم، آبرنگ، سی سی (دستدور)، آداک، ویوا و...
✅ کیف و کفش چرم:
نوین، درسا، کاکتوس، مارال، مشهد، دیبا، آریا، شیفر، تکیف، بوفالو سفید، پاندورا و ساینا (این دو تولیدی چرم آخری، کفشهایی با رویه چرمی و کف طبی هم درست می کنند) و...
✅ پوشاک کودک و نوجوان:
سها، فرشید، آشور، سیب سبز، آدمک، پرنیان، نیکا، نیلی، آیتک کیدز، هپی لند و...
✅ شکلات و شیرینی:
خوشبختانه در زمینه تولید شکلات هم تولیدات داخلی خوبی داریم.از شیرین عسل، پارمیدا، شونیز، آیدین، باراکا، فرمند، سورن، سایرو، برنوتی، مگا استار و... میتوان در این زمینه نام برد.
همچنین خرید شیرینیهای محلی نقاط مختلف ایران (از گز و سوهان و قطاب و باقلوا گرفته تا نوقا، کلوچه، پشمک و...) هم نیاز به یادآوری ندارد.
این فهرست را به هر شیوهای که میدانید، به دیگران نیز پیشنهاد دهید. سهم من و شما در کمک به اقتصاد کشورمان از همین کارها آغاز میشود.
@moghaddames
مراقب نا نوروزها باشیم
امیر هاشمی مقدم
✅به تازگی واپسین کتاب نعمتالله فاضلی را خواندم. همین هفته پیش از تنور انتشارات همرخ بیرون آمد و هنوز داغ است. کتابچهای است کوچک در قطع پالتویی با ۱۱۸ صفحه که میتوان یکنفس خواندش. من البته یک هفتهای با آن کلنجار رفتم. مجموعا ۲۲ گفتار است که بیشترشان را فاضلی سال پیش در ایام نوروز نوشت و در کانال تلگرامیاش منتشر کرد. امسال در همه آنها بازنگری کرد و یکی دو گفتار دیگر نیز به آنها افزود تا در چارچوب کتاب منتشر شود. هر گفتار، جستاری است که جداگانه و بدون نیاز به خواندن دیگر گفتارها میتوان خواند. بنابراین میتوان با نگاهی به فهرست کتاب، تنها گفتارهایی که دوست داری را بخوانی. یا ترتیب جستارها را آنگونه که دوست داری و نه آنگونه که فهرستوار پشت سر هم آمده بخوانی. برای نمونه برای خود من جستار «نظریه نوروز» که ششمین روزنوشت نوروزی است، جذابتر از دیگر جستارها بود. بعد هم به ترتیب «نوروز شاعرانه» و «نا نوروز». اتفاقا در اینجا و پس از معرفی کوتاه کلیت کتاب، بیشتر میخواهم درباره خطر نا نوروزها بنویسم.
✅فاضلی در کتاب «نوروز نوشت: نگاهی اندیشهورزانه به نوروز امروز» در هر جستار به یک بُعد نوروز پرداخته است که به ترتیب عبارتند از: نوشتن نوروز، چرا نوروز، منطق فرهنگی نوروز، نوروز فرهیخته، رسانه نوروز، نوروز جهانی، نظریه نوروز، حوزه عمومی نوروز، بدن نوروزی، فضای نوروزی، آگاهی نوروزی، نوروز شاعرانه، آینده نوروزی، سیاست نوروزی، یادگیری نوروزی، نوروز پویا، فراغت نوروزی، ربط نوروزی، نوروز طبیعی، نا نوروز، سبک زندگی و نوروز، نوروز و متفاوت بودن، پایان نوروزی. البته خواننده ممکن است در برخی صفحات احساس تکرار مطالب یا شباهت برخی مباحث با یکدیگر را داشته باشد.
✅در این کتاب نوروز را بهعنوان موهبتی در مییابیم که فرهنگ و طبیعت دست کم چندین هزار سال است به ایرانیان عطا کردهاند. نوروز آیینی مردمی است که حکومتها باید خود را با آن سازگار کنند، وگرنه نابودیشان حتمی است؛ همچنانکه نوروز در درازای تاریخ، گاه فرصتی بوده برای سیاستورزی مردم علیه حکومتها.
✅جستارهای آغازین کتاب به معرفی ابعاد گوناگون این موهبت پرداخته است. اما در جستارهای پایانی کمکم نگاه انتقادی نویسنده رخ مینماید که در آنها فاضلی هشدار میدهد نا نوروزها اندک اندک دارند پررنگتر میشوند و کارکردهای چند هزار ساله و مثبت نوروز را کمرنگ میکنند. چگونه؟
✅فاضلی در جستارهای ابتدایی کتاب نشان میدهد نوروز دانشگاه ایرانی است که در آن درس برابری و برادری/ خواهری آموخته میشود. در نوروز فقیر و غنی شاد و خندانند. نوروز برای همه ایرانیان است، فارغ از زبان و قومیت و منطقه جغرافیایی. نوروز زمان نو شدن، گذشت کردن، پشت سر نهادن کینهها و محکم کردن روابط انسانی است. نوروز زمان بازاندیشی درباره انسانیت و یکی شدن با طبیعت است. اما در سالهای اخیر «نا نوروزها» دارند جای نوروز را میگیرند (فاضلی اصطلاح نا نوروز را از «نامکانها»ی مارک اوژه، انسانشناس فقید فرانسوی گرفته). نوروز که روزگاری آیین تمرین برابری بود، اکنون به بلای «جامعه مصرفی» (به تعبیر بودریار) مبتلا شده تا مجالی باشد برای مصرفگرایی افراطی و به رخ کشیدن داراییها. میتوان حدس زد منظور نویسنده برخی خریدهای اضافی و بعضا اشرافی است که به بهانه نوروز رخ میدهد؛ اینکه هر سال باید مبلها، یا فرشها، یا پردهها، یا کابینتها و... را با هزینههای گزاف عوض کنیم، آن هم در حالیکه همان قبلیها هنوز کارآیی و تمیزی کافی را دارد. فاضلی نسبت به چهارشنبهسوریهای خطرناکی که اکنون به جای «سور» و شادی، ترس و مرگ و جراحت را جایگزین کرده نگران است. از سیزده بهدرهایی که به جای یکی شدن با طبیعت، عملا تبدیل به روز آسیب به طبیعت شده.
✅در همین سه چهار جستار پایانی کتاب، نویسنده پیشنهاد میدهد نوروز را تبدیل به فرصتی کنیم برای گفتگو درباره خود نوروز. درباره کارکردهایی که فراموش شده و نا نوروزهایی که آهسته آهسته دارد رخنه میکند به زندگیمان.
✅«نوروز نوشت» دو ویژگی مثبت دارد که در همه کتابهای فاضلی دیده میشود: نخست پیوند نظریات انسانشناسی بهطور خاص و علوم انسانی بهطور عام با ابعاد زندگی ایرانی (و در اینجا نوروز) و معرفی کتابها، نویسندگان و نظریات مهم به خوانندگان؛ دوم استفاده از زبان ساده و همهفهم که برای خواننده غیرمتخصص نیز خواندنی باشد. شوربختانه در فضای علوم اجتماعی ایران -و البته تا حدودی دیگر کشورها نیز- استفاده از زبان سخت و پیچیده نشانهای از بالا بودن سطح دانش بوده و همین باعث دوری مردم از علوم اجتماعی شده است.
@moghaddames
امیر هاشمی مقدم
✅به تازگی واپسین کتاب نعمتالله فاضلی را خواندم. همین هفته پیش از تنور انتشارات همرخ بیرون آمد و هنوز داغ است. کتابچهای است کوچک در قطع پالتویی با ۱۱۸ صفحه که میتوان یکنفس خواندش. من البته یک هفتهای با آن کلنجار رفتم. مجموعا ۲۲ گفتار است که بیشترشان را فاضلی سال پیش در ایام نوروز نوشت و در کانال تلگرامیاش منتشر کرد. امسال در همه آنها بازنگری کرد و یکی دو گفتار دیگر نیز به آنها افزود تا در چارچوب کتاب منتشر شود. هر گفتار، جستاری است که جداگانه و بدون نیاز به خواندن دیگر گفتارها میتوان خواند. بنابراین میتوان با نگاهی به فهرست کتاب، تنها گفتارهایی که دوست داری را بخوانی. یا ترتیب جستارها را آنگونه که دوست داری و نه آنگونه که فهرستوار پشت سر هم آمده بخوانی. برای نمونه برای خود من جستار «نظریه نوروز» که ششمین روزنوشت نوروزی است، جذابتر از دیگر جستارها بود. بعد هم به ترتیب «نوروز شاعرانه» و «نا نوروز». اتفاقا در اینجا و پس از معرفی کوتاه کلیت کتاب، بیشتر میخواهم درباره خطر نا نوروزها بنویسم.
✅فاضلی در کتاب «نوروز نوشت: نگاهی اندیشهورزانه به نوروز امروز» در هر جستار به یک بُعد نوروز پرداخته است که به ترتیب عبارتند از: نوشتن نوروز، چرا نوروز، منطق فرهنگی نوروز، نوروز فرهیخته، رسانه نوروز، نوروز جهانی، نظریه نوروز، حوزه عمومی نوروز، بدن نوروزی، فضای نوروزی، آگاهی نوروزی، نوروز شاعرانه، آینده نوروزی، سیاست نوروزی، یادگیری نوروزی، نوروز پویا، فراغت نوروزی، ربط نوروزی، نوروز طبیعی، نا نوروز، سبک زندگی و نوروز، نوروز و متفاوت بودن، پایان نوروزی. البته خواننده ممکن است در برخی صفحات احساس تکرار مطالب یا شباهت برخی مباحث با یکدیگر را داشته باشد.
✅در این کتاب نوروز را بهعنوان موهبتی در مییابیم که فرهنگ و طبیعت دست کم چندین هزار سال است به ایرانیان عطا کردهاند. نوروز آیینی مردمی است که حکومتها باید خود را با آن سازگار کنند، وگرنه نابودیشان حتمی است؛ همچنانکه نوروز در درازای تاریخ، گاه فرصتی بوده برای سیاستورزی مردم علیه حکومتها.
✅جستارهای آغازین کتاب به معرفی ابعاد گوناگون این موهبت پرداخته است. اما در جستارهای پایانی کمکم نگاه انتقادی نویسنده رخ مینماید که در آنها فاضلی هشدار میدهد نا نوروزها اندک اندک دارند پررنگتر میشوند و کارکردهای چند هزار ساله و مثبت نوروز را کمرنگ میکنند. چگونه؟
✅فاضلی در جستارهای ابتدایی کتاب نشان میدهد نوروز دانشگاه ایرانی است که در آن درس برابری و برادری/ خواهری آموخته میشود. در نوروز فقیر و غنی شاد و خندانند. نوروز برای همه ایرانیان است، فارغ از زبان و قومیت و منطقه جغرافیایی. نوروز زمان نو شدن، گذشت کردن، پشت سر نهادن کینهها و محکم کردن روابط انسانی است. نوروز زمان بازاندیشی درباره انسانیت و یکی شدن با طبیعت است. اما در سالهای اخیر «نا نوروزها» دارند جای نوروز را میگیرند (فاضلی اصطلاح نا نوروز را از «نامکانها»ی مارک اوژه، انسانشناس فقید فرانسوی گرفته). نوروز که روزگاری آیین تمرین برابری بود، اکنون به بلای «جامعه مصرفی» (به تعبیر بودریار) مبتلا شده تا مجالی باشد برای مصرفگرایی افراطی و به رخ کشیدن داراییها. میتوان حدس زد منظور نویسنده برخی خریدهای اضافی و بعضا اشرافی است که به بهانه نوروز رخ میدهد؛ اینکه هر سال باید مبلها، یا فرشها، یا پردهها، یا کابینتها و... را با هزینههای گزاف عوض کنیم، آن هم در حالیکه همان قبلیها هنوز کارآیی و تمیزی کافی را دارد. فاضلی نسبت به چهارشنبهسوریهای خطرناکی که اکنون به جای «سور» و شادی، ترس و مرگ و جراحت را جایگزین کرده نگران است. از سیزده بهدرهایی که به جای یکی شدن با طبیعت، عملا تبدیل به روز آسیب به طبیعت شده.
✅در همین سه چهار جستار پایانی کتاب، نویسنده پیشنهاد میدهد نوروز را تبدیل به فرصتی کنیم برای گفتگو درباره خود نوروز. درباره کارکردهایی که فراموش شده و نا نوروزهایی که آهسته آهسته دارد رخنه میکند به زندگیمان.
✅«نوروز نوشت» دو ویژگی مثبت دارد که در همه کتابهای فاضلی دیده میشود: نخست پیوند نظریات انسانشناسی بهطور خاص و علوم انسانی بهطور عام با ابعاد زندگی ایرانی (و در اینجا نوروز) و معرفی کتابها، نویسندگان و نظریات مهم به خوانندگان؛ دوم استفاده از زبان ساده و همهفهم که برای خواننده غیرمتخصص نیز خواندنی باشد. شوربختانه در فضای علوم اجتماعی ایران -و البته تا حدودی دیگر کشورها نیز- استفاده از زبان سخت و پیچیده نشانهای از بالا بودن سطح دانش بوده و همین باعث دوری مردم از علوم اجتماعی شده است.
@moghaddames
Telegram
پشتیبانی کانال مقدمه
کدام حسن صباح؟ کدام اسماعیلیه؟ کدام ایران؟
به بهانه پایان پخش سریال «حشاشین».
امیر هاشمی مقدم: انصافنیوز
(چکیده بسیار کوتاهشده): در ماه رمضان، کلیپهای یک گردشگر مصری پر بازدید شده بود که در خیابانهای تهران با فیلمبرداری از برخی مردم که روزهخواری میکردند، از مسلمانی ایرانیان تعجب میکرد. در همین ماه رمضان سریال «حشاشین» هم توسط پیتر میمی، کارگردان مصری ساخته شد. ذهنم ناخودآگاه میان این دو رویداد ارتباط برقرار میکند.
۱- هنوز بسیاری از مسلمانان، ایرانیان را مسلمان واقعی نمیدانند. بخشی از این داستان به دوگانه شیعه-سنی و بخشی به دوگانه عرب-عجم باز میگردد. در این میان تاریخ و سرگذشت ایران و مقاومتهای فرهنگی (همچون نهضت شعوبیه)، سیاسی (همچون سلسلههای صفاری، سامانی، آل بویه و...) و شورشهای استادسیس، سنباد، بابک خرمدین و... نیز به چنین باورهایی دامن میزند. به تعبیر جواد طباطبایی، ایران اگرچه از نخستین سرزمینهای اسلامی شد و مردمانش اسلام آوردند، اما هرگز پارهای از امت اسلامی نشد و بهصورت تافتهای جدا بافته باقی ماند. در سریال حشاشین، حسن صباح و اسماعیلیان پیرو او صرفا گروهی آدمکش هستند که تنها به جهان اسلام ضربه میزنند.
۲- سریال حشاشین بیشتر بر پایه داستانها و روایتهای غیرمستند درباره حسن صباح است. البته در کتاب «بررسی انسانشناختی سینمای تاریخی ایران» (۱۳۹۲. انتشارات دریچهنو) نشان دادهام که سینما یک واسطه یا مدیوم است و موظف نیست تاریخ را جزء به جزء بازنمایی کند؛ بلکه نیاز به دراماتیک کردن تاریخ دارد تا مخاطب را جذب کند؛ اما اصل رویداد نباید قربانی شود. در سریال حشاشین شما با حسن صباحی که نیرنگباز است و در راه قدرتطلبی حتی خانوادهاش را هم قربانی میکند روبرو میشوید. منابع این سریال یا نوشتههای مورخان سنیمذهب دشمن اسماعیلیه است یا قصهپردازیهایی همچون «سه یار دبستانی» و «خداوند الموت». در حالیکه بسیاری از اسناد تاریخی نشان میدهد حسن صباح شخصیتی پارسا، سادهزیست و عادل بود و همین عدالت باعث شد مردم نقاط مختلف ایران گرد او جمع شوند. تا آنجا که به قول استاد باستانی پاریزی، زنان روستاهای اطراف قلعه تا چهارصد سال پس از مرگش، با درود فرستادن بر او ریسندگیشان را آغاز میکردند.
۳- این سریال بخشی از تاریخ ایران را روایت میکند. تقریبا همه صحنهها در دژ الموت، اصفهان یا ری اتفاق میافتد. شخصیتهای اصلی فیلم هم همگی ایرانیاند. اما تمدن و فرهنگ ایرانی دارد توسط غیرایرانیها روایت و مصادره میشود و شخصیتها، زبان مکالمه، پوشاک، معماری، موسیقی و... عربی است. علیرغم توانایی بالای ایران در حوزه سینمای تاریخی، این توانمندی صرفا بر سینمای دینی متمرکز شده و از ساخت فیلم و سریال درباره تاریخ ایران غفلتی نابخشودنی داریم. اگر درباره پیامبران بنیاسرائیل فیلم و سریال میسازیم (که باید بسازیم و خیلی هم خوب و لازم است)، فراموش نکنیم به جز ما شش میلیارد دیگر از جمعیت کره زمین هم باورمند به این پیامبران هستند و میتوانند دربارهشان فیلم و سریال بسازند. اما درباره تاریخ ایران وظیفه اصلی بر دوش خودمان نیست؟
۴- آنچه در سریال حشاشین و بهطور کلی قصهپردازیها درباره حسن صباح نادیده گرفته میشود، ایراندوستی وی است. فرهاد دفتری (بهعنوان یکی از دقیقترین پژوهشگران حوزه اسماعیلیه) «احساسات ملی ایرانی» را بخشی از انگیزه حسن صباح میداند که کمتر مورد توجه قرار گرفته است. جالب است بدانیم اسماعیلیان نزاری (پیروان حسن صباح) نخستین مذهب اسلامی بودند که کتب و دستورالعملهای دینیشان را به زبانی غیر از عربی (فارسی) نوشتند.
۵- دژ الموت یکی از شناختهشدهترین بناهای تاریخی ایران در جهان است. در حالیکه جز ویرانهای از آن برجای نمانده. ایکاش دژ الموت بر پایه منابع تاریخی مورد بازسازی قرار میگرفت و تا حد امکان به شکل اولیهاش در میآمد. در نظر داشته باشیم که پس از پخش هر سریال تاریخی یا انتشار هر رمان تاریخی، بازدید گردشگران از مکانهای نمایشدادهشده در آن سریال یا رمان تاریخی رشد چشمگیری داشته است.
۶- اسماعیلیان بهعنوان یکی از مذاهب ایرانی همچنان نسبتشان با ایران مشخص نیست. علیرغم تفاوتهای آشکاری که با مذهب شیعه دوازده امامی دارند، اما به باورم همچنان باید آنها را پذیرا باشیم. گویا سالها پیش درخواست دادهاند بهعنوان شاخهای از تشیع، شعبه و دفتری در قم تاسیس کنند، اما پاسخی دریافت نکردند. آنان هنوز خودشان را شیعه میدانند، هنوز به ائمه اطهار ارادت دارند، هنوز دژ الموت یکی از زیارتگاهها (یا دستکم مکانهای مورد احترام)شان است، هنوز جمعیت ۱۵ میلیونشان چه در افغانستان، چه در تاجیکستان، چه در هند و چه در افریقا علاقه به ایران دارند و... .
یادداشتهای قدیمیام در معرفی اسماعیلیان در اینجا و اینجا.
@moghaddames
به بهانه پایان پخش سریال «حشاشین».
امیر هاشمی مقدم: انصافنیوز
(چکیده بسیار کوتاهشده): در ماه رمضان، کلیپهای یک گردشگر مصری پر بازدید شده بود که در خیابانهای تهران با فیلمبرداری از برخی مردم که روزهخواری میکردند، از مسلمانی ایرانیان تعجب میکرد. در همین ماه رمضان سریال «حشاشین» هم توسط پیتر میمی، کارگردان مصری ساخته شد. ذهنم ناخودآگاه میان این دو رویداد ارتباط برقرار میکند.
۱- هنوز بسیاری از مسلمانان، ایرانیان را مسلمان واقعی نمیدانند. بخشی از این داستان به دوگانه شیعه-سنی و بخشی به دوگانه عرب-عجم باز میگردد. در این میان تاریخ و سرگذشت ایران و مقاومتهای فرهنگی (همچون نهضت شعوبیه)، سیاسی (همچون سلسلههای صفاری، سامانی، آل بویه و...) و شورشهای استادسیس، سنباد، بابک خرمدین و... نیز به چنین باورهایی دامن میزند. به تعبیر جواد طباطبایی، ایران اگرچه از نخستین سرزمینهای اسلامی شد و مردمانش اسلام آوردند، اما هرگز پارهای از امت اسلامی نشد و بهصورت تافتهای جدا بافته باقی ماند. در سریال حشاشین، حسن صباح و اسماعیلیان پیرو او صرفا گروهی آدمکش هستند که تنها به جهان اسلام ضربه میزنند.
۲- سریال حشاشین بیشتر بر پایه داستانها و روایتهای غیرمستند درباره حسن صباح است. البته در کتاب «بررسی انسانشناختی سینمای تاریخی ایران» (۱۳۹۲. انتشارات دریچهنو) نشان دادهام که سینما یک واسطه یا مدیوم است و موظف نیست تاریخ را جزء به جزء بازنمایی کند؛ بلکه نیاز به دراماتیک کردن تاریخ دارد تا مخاطب را جذب کند؛ اما اصل رویداد نباید قربانی شود. در سریال حشاشین شما با حسن صباحی که نیرنگباز است و در راه قدرتطلبی حتی خانوادهاش را هم قربانی میکند روبرو میشوید. منابع این سریال یا نوشتههای مورخان سنیمذهب دشمن اسماعیلیه است یا قصهپردازیهایی همچون «سه یار دبستانی» و «خداوند الموت». در حالیکه بسیاری از اسناد تاریخی نشان میدهد حسن صباح شخصیتی پارسا، سادهزیست و عادل بود و همین عدالت باعث شد مردم نقاط مختلف ایران گرد او جمع شوند. تا آنجا که به قول استاد باستانی پاریزی، زنان روستاهای اطراف قلعه تا چهارصد سال پس از مرگش، با درود فرستادن بر او ریسندگیشان را آغاز میکردند.
۳- این سریال بخشی از تاریخ ایران را روایت میکند. تقریبا همه صحنهها در دژ الموت، اصفهان یا ری اتفاق میافتد. شخصیتهای اصلی فیلم هم همگی ایرانیاند. اما تمدن و فرهنگ ایرانی دارد توسط غیرایرانیها روایت و مصادره میشود و شخصیتها، زبان مکالمه، پوشاک، معماری، موسیقی و... عربی است. علیرغم توانایی بالای ایران در حوزه سینمای تاریخی، این توانمندی صرفا بر سینمای دینی متمرکز شده و از ساخت فیلم و سریال درباره تاریخ ایران غفلتی نابخشودنی داریم. اگر درباره پیامبران بنیاسرائیل فیلم و سریال میسازیم (که باید بسازیم و خیلی هم خوب و لازم است)، فراموش نکنیم به جز ما شش میلیارد دیگر از جمعیت کره زمین هم باورمند به این پیامبران هستند و میتوانند دربارهشان فیلم و سریال بسازند. اما درباره تاریخ ایران وظیفه اصلی بر دوش خودمان نیست؟
۴- آنچه در سریال حشاشین و بهطور کلی قصهپردازیها درباره حسن صباح نادیده گرفته میشود، ایراندوستی وی است. فرهاد دفتری (بهعنوان یکی از دقیقترین پژوهشگران حوزه اسماعیلیه) «احساسات ملی ایرانی» را بخشی از انگیزه حسن صباح میداند که کمتر مورد توجه قرار گرفته است. جالب است بدانیم اسماعیلیان نزاری (پیروان حسن صباح) نخستین مذهب اسلامی بودند که کتب و دستورالعملهای دینیشان را به زبانی غیر از عربی (فارسی) نوشتند.
۵- دژ الموت یکی از شناختهشدهترین بناهای تاریخی ایران در جهان است. در حالیکه جز ویرانهای از آن برجای نمانده. ایکاش دژ الموت بر پایه منابع تاریخی مورد بازسازی قرار میگرفت و تا حد امکان به شکل اولیهاش در میآمد. در نظر داشته باشیم که پس از پخش هر سریال تاریخی یا انتشار هر رمان تاریخی، بازدید گردشگران از مکانهای نمایشدادهشده در آن سریال یا رمان تاریخی رشد چشمگیری داشته است.
۶- اسماعیلیان بهعنوان یکی از مذاهب ایرانی همچنان نسبتشان با ایران مشخص نیست. علیرغم تفاوتهای آشکاری که با مذهب شیعه دوازده امامی دارند، اما به باورم همچنان باید آنها را پذیرا باشیم. گویا سالها پیش درخواست دادهاند بهعنوان شاخهای از تشیع، شعبه و دفتری در قم تاسیس کنند، اما پاسخی دریافت نکردند. آنان هنوز خودشان را شیعه میدانند، هنوز به ائمه اطهار ارادت دارند، هنوز دژ الموت یکی از زیارتگاهها (یا دستکم مکانهای مورد احترام)شان است، هنوز جمعیت ۱۵ میلیونشان چه در افغانستان، چه در تاجیکستان، چه در هند و چه در افریقا علاقه به ایران دارند و... .
یادداشتهای قدیمیام در معرفی اسماعیلیان در اینجا و اینجا.
@moghaddames
انصاف نیوز
کدام حسن صباح؟ کدام اسماعیلیه؟ کدام ایران؟
امیر هاشمی مقدم، دانشآموختهی دکتری انسانشناسی و عضو بخش تحلیلی انصاف نیوز در یادداشتی به بهانهی پایان سریال حشاشین نوشت: در ماه مبارک رمضان، کلیپهای یک گردشگر مصری پر بازدید شده بود که در خیابانهای تهران با فیلمبرداری از برخی مردم که روزهخواری میکردند،…
به ماه عاشقی
همیشه به درستی شنیدهایم که همه جای ایران در اردیبهشتماه، بهشت است. از آن زمانهایی که هوا، هوای دو نفره است. اردیبهشت نماد بهار است. به قول سعدی شیرینسخن (که امروز یکم اردیبهشتماه مزین است به نامش) «آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار». اما مازندران را در اردیبهشت حکایت دیگری است. اینکه شب پنجره اتاق را باز بگذاری تا همراه با خنکای هوا، شمیم بهار نارنج هم خودش را بچپاند توی اتاق و پخش شود روی پتو تا راه گریزی از استشمامش نداشته باشی. و چه خواب بهشتیای میشود.
اینکه شبها توی پیادهرو راه بروی و بوی شکوفههای بهار نارنج مست و از خود بیخودت کند.
پیادهرو شهرهای مازندران در اردیبهشت چه آخر شبها و چه سحرگاهان پر است از مردان و زنان بومی یا گردشگری که نشستهاند روی زمین و گلبرگهای بهارنارنج را جوری با دقت و وسواس از روی زمین جمع میکنند که گویی کودکی را که به خواب ناز رفته به آهستگی و بیآنکه بیدارش کنند از روی زمین برمیدارند تا درون گهواره بگذارند. بعد که مشتشان را پر از گلبرگها کردند، جوری برای استنشاق به صورتشان نزدیک میکنند که گویی در حال معاشقه و مغازله با معشوقاند.
اردیبهشت تنها ماهی است که حواسم به نفس کشیدنهایم هست. با دقت و عمیق نفس میکشم. همچون سیگاریهای حرفهای که دود را تا اعماق ریهشان میفرستند، بوی وصفناشدنی بهار نارنج را میفرستم به سراسر ریههایم تا مطمئن شوم سلول سلول بدنم را سیراب و نشئه میکند. شک ندارم ریههایم سراسر اردیبهشتماه در حقام دعا میکنند؛ بسکه کیفور میشوند از این همه نفس عمیق آمیخته به عطر بهارنارنج.
این بهار نارنجهای توی عکس را همین الان از زیر یکی از درختان حیاط جمع کردم. جایتان خالی، دو تا پَرَش را که میاندازم توی قوری، چایَش شراباً طهورا میشود.
امروز فیسبوک (که من از بازماندگان ایرانیان منقرضشدهای هستم که هنوز به آنجا رفت و آمد دارم) یادآوری کرد که یازده سال پیش در چنین روزی در مدح بهارنارنجهای مازندران چیزکی نوشته بودم. و چه خوشبختم من که همچنان وفادار ماندهام به این منشأ بوی ملکوتی.
کلا بهارنارنج خاصیت بهشتسازی دارد. مثلا مطمئنم اگر شیراز اردیبهشت و بهارنارنج نداشت، سعدی شیرینسخن و حافظ لسانالغیب را نمیزایید. غیرممکن است خداوندگار سخن غزلهایش را بیرون از بهشت سروده باشد.
@moghaddames
همیشه به درستی شنیدهایم که همه جای ایران در اردیبهشتماه، بهشت است. از آن زمانهایی که هوا، هوای دو نفره است. اردیبهشت نماد بهار است. به قول سعدی شیرینسخن (که امروز یکم اردیبهشتماه مزین است به نامش) «آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار». اما مازندران را در اردیبهشت حکایت دیگری است. اینکه شب پنجره اتاق را باز بگذاری تا همراه با خنکای هوا، شمیم بهار نارنج هم خودش را بچپاند توی اتاق و پخش شود روی پتو تا راه گریزی از استشمامش نداشته باشی. و چه خواب بهشتیای میشود.
اینکه شبها توی پیادهرو راه بروی و بوی شکوفههای بهار نارنج مست و از خود بیخودت کند.
پیادهرو شهرهای مازندران در اردیبهشت چه آخر شبها و چه سحرگاهان پر است از مردان و زنان بومی یا گردشگری که نشستهاند روی زمین و گلبرگهای بهارنارنج را جوری با دقت و وسواس از روی زمین جمع میکنند که گویی کودکی را که به خواب ناز رفته به آهستگی و بیآنکه بیدارش کنند از روی زمین برمیدارند تا درون گهواره بگذارند. بعد که مشتشان را پر از گلبرگها کردند، جوری برای استنشاق به صورتشان نزدیک میکنند که گویی در حال معاشقه و مغازله با معشوقاند.
اردیبهشت تنها ماهی است که حواسم به نفس کشیدنهایم هست. با دقت و عمیق نفس میکشم. همچون سیگاریهای حرفهای که دود را تا اعماق ریهشان میفرستند، بوی وصفناشدنی بهار نارنج را میفرستم به سراسر ریههایم تا مطمئن شوم سلول سلول بدنم را سیراب و نشئه میکند. شک ندارم ریههایم سراسر اردیبهشتماه در حقام دعا میکنند؛ بسکه کیفور میشوند از این همه نفس عمیق آمیخته به عطر بهارنارنج.
این بهار نارنجهای توی عکس را همین الان از زیر یکی از درختان حیاط جمع کردم. جایتان خالی، دو تا پَرَش را که میاندازم توی قوری، چایَش شراباً طهورا میشود.
امروز فیسبوک (که من از بازماندگان ایرانیان منقرضشدهای هستم که هنوز به آنجا رفت و آمد دارم) یادآوری کرد که یازده سال پیش در چنین روزی در مدح بهارنارنجهای مازندران چیزکی نوشته بودم. و چه خوشبختم من که همچنان وفادار ماندهام به این منشأ بوی ملکوتی.
کلا بهارنارنج خاصیت بهشتسازی دارد. مثلا مطمئنم اگر شیراز اردیبهشت و بهارنارنج نداشت، سعدی شیرینسخن و حافظ لسانالغیب را نمیزایید. غیرممکن است خداوندگار سخن غزلهایش را بیرون از بهشت سروده باشد.
@moghaddames
Telegram
پشتیبانی کانال مقدمه
نجات آقا محمد
تابستان ۹۸ بود که خبر رسید پسرعموی ۴۵ سالهام توی رستورانِ خودش افتاد زمین و از دنیا رفت. بعدا مشخص شد که سکته مغزی کرده بود. برای همین چشم و قلب و کلیهها و کبدش را مجموعا به هفت نیازمند عضو اهدا کردند. اما لحظهای که من خبر درگذشتش را شنیدم، در کنار شوکه شدن از مرگ پسرعموی سالم و نسبتا جوانم، بیش از اینکه ناراحت درگذشت خودش باشم، نگران زنعمویم بودم.
زن عمویم نوروز سال ۶۴ را با خبر شهادت پسر ۲۰ سالهاش آغاز کرد. سال ۷۷ پسر دیگرش که ۳۷ سال داشت در سانحه تصادف از دنیا رفت. دو سال بعد عمویم که تحمل دیدن پر پر شدن پسران جوانش را نداشت، سرطان خون گرفت و زنعمویم را تنها گذاشت. سال ۹۸ هم دیگر پسرش که ۴۵ سال داشت بدون هیچ بیماری زمینهای مُرد. از عمویم فقط یک پسر دیگر باقی مانده بود. یاد فیلم «نجات سرباز رایان» افتادم. مادری که سه پسرش را در جنگ جهانی از دست داده بود و اکنون تنها پسر باقیماندهاش، رایان در جبههها به سر میبرد. بنابراین گروهی از کماندوها مامور یافتن رایان و بازگرداندن او به مادرش شدند تا دست کم این یک پسر برایش باقی بماند. حالا از میان پسرعموهایم تنها محمد باقی مانده بود و همیشه احساس میکردم این محمد حکم همان سرباز رایان را دارد که باید زنده نگهش داریم. خدا را شاکرم که دیگر داغ این یکی را ندید. خبر درگذشت زنعمویم را امروز شنیدیم.
بعضی آدمها گویا به دنیا میآیند تا فقط داغ و رنج ببینند. زنعمویم یکی از اینها بود.
پینوشت: زنعمویم البته از همسر اولش که او هم جوانمرگ شد، یک پسر دیگر هم داشت/دارد.
@moghaddames
تابستان ۹۸ بود که خبر رسید پسرعموی ۴۵ سالهام توی رستورانِ خودش افتاد زمین و از دنیا رفت. بعدا مشخص شد که سکته مغزی کرده بود. برای همین چشم و قلب و کلیهها و کبدش را مجموعا به هفت نیازمند عضو اهدا کردند. اما لحظهای که من خبر درگذشتش را شنیدم، در کنار شوکه شدن از مرگ پسرعموی سالم و نسبتا جوانم، بیش از اینکه ناراحت درگذشت خودش باشم، نگران زنعمویم بودم.
زن عمویم نوروز سال ۶۴ را با خبر شهادت پسر ۲۰ سالهاش آغاز کرد. سال ۷۷ پسر دیگرش که ۳۷ سال داشت در سانحه تصادف از دنیا رفت. دو سال بعد عمویم که تحمل دیدن پر پر شدن پسران جوانش را نداشت، سرطان خون گرفت و زنعمویم را تنها گذاشت. سال ۹۸ هم دیگر پسرش که ۴۵ سال داشت بدون هیچ بیماری زمینهای مُرد. از عمویم فقط یک پسر دیگر باقی مانده بود. یاد فیلم «نجات سرباز رایان» افتادم. مادری که سه پسرش را در جنگ جهانی از دست داده بود و اکنون تنها پسر باقیماندهاش، رایان در جبههها به سر میبرد. بنابراین گروهی از کماندوها مامور یافتن رایان و بازگرداندن او به مادرش شدند تا دست کم این یک پسر برایش باقی بماند. حالا از میان پسرعموهایم تنها محمد باقی مانده بود و همیشه احساس میکردم این محمد حکم همان سرباز رایان را دارد که باید زنده نگهش داریم. خدا را شاکرم که دیگر داغ این یکی را ندید. خبر درگذشت زنعمویم را امروز شنیدیم.
بعضی آدمها گویا به دنیا میآیند تا فقط داغ و رنج ببینند. زنعمویم یکی از اینها بود.
پینوشت: زنعمویم البته از همسر اولش که او هم جوانمرگ شد، یک پسر دیگر هم داشت/دارد.
@moghaddames
Telegram
پشتیبانی کانال مقدمه