Telegram Web Link
🌱 فلسفه سیاسی علامه طباطبایی (48)

ادامه جمع بندی و نتیجه‌گیری

نظر به اینکه مرحوم علامه طباطبایی معتقد بود فلسفه غایت گرایانه که بخواهد اعتباراتش توسط بشر استثمارگر انجام گیرد نه تنها پاسخگوی حل مشکلات بشر نیست بلکه بر مشکلات و اختلافات خواهد افزود، ایشان سعی کرد با رویکرد کلامی‌‌فلسفی به سمت فلسفه فضیلت‌گرایانه تغییر موضع دهد و راه حل ارائه کند. علامه این رویکرد را بیشتر در تفسیر المیزان و رساله‌های متفرقه دنبال کرده است. در این رویکرد ریاست یا صاحب قدرت سیاسی عنوان قرآنی «ولایت» دارد. به نظر ایشان مقام ولایت «شخص یا مقامی است که شعور و اراده وی فوق شعور و اراده‌های افراد حکومت بوده، شعور و اراده دیگران را کنترل نموده به نگهبانی و نگهداری نظامی که در جامعه گسترده شده است» می‌پردازد (طباطبایی، 1396: ص171) چرا که به منبع وحی و غیب متصل است و به پشتوانه آن مانع از به وجود آمدن اختلاف و تخلف از رسوم و قوانین جامعه خواهد شد.

پس به نظر علامه طباطبایی راه حل رفع تنازعات بشر تنها دو چیز است و راه سومی برای آن قابل تصور نیست: 1- قانون عادلانه مبتنی بر فطرت ثابت الهی که توسط پیامبر اسلام برای رفع اختلاف بشر ارائه شده و کاربرد همیشگی و جهانی دارد و همین قانون هم «جهان بشریت را از آن جهت که جهان بشری است بی تبعیض و استثنا به نیکبختی رسانیده، در میانشان کمال عمومی را برقرار» می‌سازد. 2- در اختیار گرفتن قدرت سیاسی و حکومتی توسط آورنده آن قوانین که صاحب فضیلت فوق العاده یعنی دارای شعور و اراده برتر متکی به غیب است.

مناقشه‌ای که بر این نظر علامه شد این بود که اولاً بین قوانین عبادی و اجتماعی و سیاسی شریعت تفاوت وجود دارد. دلیلی وجود ندارد که همه قوانین اجتماعی و سیاسی اسلام ثابت و همیشگی بوده باشد، چون ماهیت اینگونه قوانین با ثبات سازگار نیست. احتمال زمانی و مکانی بودن اکثر قوانین اجتماعی زمان پیامبر وجود دارد و با گذشت زمان و انقضای مصلحت آن، نیاز به تغییر خواهند داشت. ثانیاً این موضوع شامل حال آورنده قانون هم هست چون عمر محدودی دارد. پس شرط دوم یعنی حاکمیت سیاسی شعور و اراده برتر متصل به غیب 10 سال بیشتر مصداق نداشته است و تقلیل نظام سیاسی جاودان سعادت ساز و جهانیِ اسلام به این شرایط گذرا معقول به نظر نمی‌رسد.

علامه برای رفع مشکل اخیر، با تکیه بر کلام شیعه، طرح حاکمیت انسانهای با فضیلت نزدیک به پیامبر یعنی ائمه شیعه را برای بعد از این ده سال ارائه می‌کند. در حالی که این طرح نیز مشکل را بر طرف نمی‌کند چون عمر کسانی که از این حیث به خاندان پیامبر نزدیک بودند نیز محدود بود و آنان 250 سال بیشتر در بین مردم حضور نداشتند و در عمل جز پنج سال و اندی امکان به دست گرفتن قدرت را هم نداشتند.

علامه باز طرح خود را به در دست گرفتن قدرت سیاسی توسط والیانی که تفاوت چشمگیری با دیگران ندارند و از شرایط فوق العاده‌ای برخوردار نیستند تقلیل و تغییر می‌دهد. ایشان معتقد است والی و صاحب قدرت سیاسی به کمک شورای مردمی و از طریق مشورت با آنان در چهارچوب شریعت تصمیم می‌گیرد و قوانین مورد نیاز جامعه را مطابق با مصلحت روز به اجرا می‌گذارد.

مناقشه به این بخش از نظر علامه این بود که در این صورت چه تضمینی وجود دارد که در عصر غیبت، که حدود 1200 سال آن گذشته است، این افراد با این شریعت بتوانند آرمان سیاسی مد نظر علامه را محقق کنند و «جهان بشریت را از آن جهت که جهان بشری است بی تبعیض و استثنا به نیکبختی رسانیده، در میانشان کمال عمومی را برقرار» سازند. علاوه بر این از خود علامه نقل شد که علمای اسلام صلاحیت ولایت سیاسی را ندارند و به دلیل عدم تخصص و توانایی مدیریتی، ریاست آنان جز خسارت به ملک، ملت و دین اثر دیگری ندارد و جامعه مسلمانان را به قهقرا خواهد برد.

✍️ محمد نصراصفهانی
〰️ ادامه دارد ...
https://www.tg-me.com/mohammadnasresfahani
👍1
🌱 فلسفه سیاسی علامه طباطبایی (49)

علامه اگر ... (1)


طرح سیاسی مرحوم علامه طباطبایی برای عصر حضور این بود که هرآنکه دارای شعوربرتر و اراده‌بر‌تر است باید ولایت سیاسی جامعه را بر عهده داشته باشد و برای عصر غیبت این بود که صاحب قدرت سیاسی به کمک شورای مردمی، همه قوانین اجتماعی و سیاسی مورد نیاز و مصلحت جامعه را در چهار چوب شریعت محقق و به اجرا گذارد. عرض شد که این کار در عصر غیبت شدنی نیست چون شریعت اجتماعی مسلمانان به ویژه شیعیان ناظر به عرصه خصوصی شکل گرفته است ولی تمدن امروزه بشر، ناظر به عرصه عمومی است و تعارض بین عرصه عمومی و خصوصی یا محدود، مانع از تحقق آرمانی است که علامه ترسیم کرد و نمی‌تواند «جهان بشریت را از آن جهت که جهان بشری است بی تبعیض و استثنا به نیکبختی رسانیده، در میانشان کمال عمومی را برقرار» سازند. علاوه بر این نتیجه چنین ساختاری چیزی جز ادامه جنگ‌های هویتی، فرقه‌ای، طبقاتی و حاکمیت تعصب‌ها و ویرانی‌های ناشی از آن نیست.

اگر علامه فلسفه سیاسی خود را در همان مسیر غایت‌گرایانه مبتنی بر اعتبار و قرارداد اجتماعی هدایت می‌کرد و به لوازم آن در همه عرصه‌ها پایبند بود، می‌توانست در جهان پیچیده امروز طرح موفق‌تر و کم مناقشه‌تری ارائه کند که حتی ظرفیت این را داشته باشد که «جهان بشریت را از آن جهت که جهان بشری است بی تبعیض و استثنا به نیکبختی رسانیده، در میانشان کمال عمومی را برقرار» سازد. شریعت فرقه‌ای خاص که منافع هویت و طبقه‌ی ویژه‌ای را نمایندگی می‌کند برای جامعه متکثر امروز مناسب نیست و برای هدایت جهان بشریت چنین صلاحیتی را ندارد. به هر حال طرح پیشنهادی علامه بر اساس مبانی فلسفی قراردادگرایانه او می‌توانست به شکل زیر صورت‌بندی شود:

مطابق آنچه مرحوم علامه به درستی مطرح کرد اساس نظام اجتماعی بر قرارداد و اعتبار فی ما بین اعضاء اجتماع بشری بوده و هست. هر چه جامعه به بلوغ عقلانی، اخلاقی و معنوی بیشتر دست یافته باشد اعتبارات بین اعضاء آن عقلانی‌تر و عمیق‌تر خواهد شد. از جمله رابطه بین رئیس و مرئوس یا دولت و مردم که به مرور معقول‌تر و اخلاقی‌تر شده است. به تعبیر خود علامه بر اساس اعتبار استخدام «هر چه مقام ریاست تواناتر باشد تأثیر اعتبارات و حقوق مرئوس ضعیف‌تر است و... بالعکس.» صورت بر عکس آن این است که هر چه مردم از حقوق خود در فضای آزاد بیشتر آگاه شوند و رشد عقلانی، اخلاقی و معنوی آنان افزایش یابد، اعتبارات و حقوق دولت یا رئیس ضعیف‌تر و نقش مردم و حقوق آنان چشمگیرتر و قوی‌تر خواهد شد. در این ساختار میزان ولایت، ریاست و قدرت سیاسی، در هر سطح آن، ناشی از خواست و اراده مردم است، نه اراده و اعتبار شاهان مستبد گذشته که در فضای اختناق به مردم القا می‌کردند که تجلی خدا در زمین، ظل الله یا به لحاظ فلسفی سر نسبت به بدن یا روح نسبت به جسد هستند و ملت‌ها باید چون رمه‌های گوسفند خود را به دست چوپانان بسپارند. در ساختار قراردادی و اعتباری مورد بحث، صاحب قدرت و ولایت، انسانی است چون دیگر انسان‌ها و برابر با دیگر احاد جامعه و به لحاظ حقوقی حد و مدت قدرتش مطابق با مصالح، خواست و اعتبار شهروندان جامعه مشخص خواهد شد و مزد وکالت خود را از آنان می‌گیرد.

نظام سیاسی مبتنی بر اعتبار و قرارداد، سازوکاری شبیه سازوکار اعتبارات فرد با خویشتن خویش دارد که آرمان‌های خود را در جدال بین نفس، عقل یا شهود، اعتبار «خواستن/نخواستن»، «باید/نباید» و «خوب/بد» می‌کند و مطابق آن اعتبار و قرارداد عمل می‌نماید. با این تفاوت که اعتبارات اجتماعی برآیند توجه نفس، عقل و شهود آحاد جامعه به منافع و مصالح خویش است. محصول خواسته‌های برابر و آزاد اعضا جامعه است، به این صورت که «خواستن/نخواستن»، اجتماع، «خوب‌ها/بدها» را جمع یا نمایندگان آنها اعتبار و مقرر می‌کند و سپس توسط همین عقل جمعی یا نمایندگان آنان «بایدها/نبایدهای» قانونی اعتبار می‌شود و بنابر ساختاری که عقل جمع مناسب می‌بیند و اعتبار می‌کند آن را به اجرا می‌گذارند. مسئولیت آثار و نتایج این اعتبارات و پاسخگویی نسبت به هر آنچه اتفاق می‌افتد اخلاقاً با اعتبار کنندگان و مجریان آن یعنی عموم مردم خواهد بود.

✍️ محمد نصراصفهانی
〰️ ادامه دارد ...
https://www.tg-me.com/mohammadnasresfahani
👍1
🌱 فلسفه سیاسی علامه طباطبایی (50)

علامه اگر ... (2)


در گذشته قدرت و ریاست رئیس یا صاحب قدرت سیاسی بنا بر اعتبار و خواست شخصی او، مطلق و مادام‌العمر بود. مردم که بار حاکمیت بر دوششان بود صاحب و مالک هیچ قدرتی نبودند. اطاعت آنان از صاحب قدرت یا به جهت حرمتی بود که تعداد قابل توجهی از مردم نسبت به وی قائل بودند یا ناشی از ترسی بود که آنان از قدرت زمامداران خود داشتند. این اطاعت چه زمان تغییر می‌کرد؟ زمانی که مصلحی ظهور کند و موضوع حرمت و یا ترس از قدرت جابجا شود و مردم به مصلح یا قدرتی دیگر از سر حرمت یا ترس متمایل شوند.

امروزه به برکت ارتباطات گسترده، تداخل فرهنگی، آگاهی و آزادی، می‌رود تا موازنه قدرت به سمت مردم بچرخد و مردم ولایت مطلقه پیدا کرده و صاحبان اصلی قدرت شده و خود میزان قدرت و مدت زمامداریِ زمامداران را تعیین کنند. در این نوع از موازنه، ولایت مطلقه مردم زمانی خدشه‌دار می‌شود که اعتبار نظام سیاسی باز به سمت اراده طبقه، گروه و هویت ویژه‌ای از مردم وابسته شود و آنها برای بقیه مردم تعیین تکلیف کنند.

آزادی بی قید و شرط بیان و اجتماعات همه احزاب و جمعیت‌ها و گروه‌های مردم برای آگاه شدن از اینکه چقدر به تعهدات و قسط و عدل عمل می‌شود لازمه فراهم شدن زمینه‌های تحقق اعتبار و قرارداد اجتماعی حقیقی برای رسیدن آحاد جامعه به حق خویش است، هدفی که همواره با فریب و ترس از آنها دریغ شده است.

پرسش مهمی که در اینجا طرح می‌شود این است که آیا اعتبار عموم مردم لزوماً باید بی قید و بند باشد به این معنا که باید نظامی سکولار اعتبار کنند یا مردم از آن نظر که مردم هستند، می‌توانند حکومت دینی اعتبار کنند؟ آیا حکومت دینی دادن هویت ویژه و طبقاتی به حکومت نیست؟

پاسخ کلی این است که ساختار فلسفی غایت‌گرایانه و اعتباری، ساختاری گشوده است چون به رضایت و اعتبار آحاد جامعه با هر تفکری وابسته است. اگر جامعه هویت واحد اجتماعی و اعتقادی داشت و متدین به دین خاصی بود و خواستار نظام دینی شد، حق اوست تا ساختاری تعریف کند که در آن خواسته‌های اخلاقی، معنوی و دینی او در کنار خواسته‌های معیشتی و عدالت‌طلبانه آنها از طریق متدینان خود تأمین شود، ولی در صورتی که جامعه متکثر بود و از ادیان و مذاهب و مکاتب مختلف تشکیل شده بود، چنین جامعه‌ای حاضر نیست تعیین سرنوشت خود را به هویت خاصی واگذار و اعتبار کند.

بله ممکن است متدینان به دین یا مذهبی خاص بتوانند اکثریت جامعه را متقاعد کنند که آنان چون به خدا و قیامت باور دارند و بیش از دیگران پایبند به تعهدات هستند، وظیفه آنان عمل به قسط و ممانعت از ظلم است ولو اینکه ظلم از جانب پدر و مادر و نزدیکان نسبی، سببی، سیاسی و مذهبی آنها باشد چون خدا آنها را مکلف به قیام به قسط و دادن سهم هر کس فقط به خود او کرده است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلَى أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيرًا فَاللَّهُ أَوْلَى بِهِمَا فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَى أَنْ تَعْدِلُوا» (نساء،۱۳۵) انبیا نیز نیامده بودند تا خود به جای مستبدین بنشینند یا در عرصه عمومی طبقه‌ای را به جای طبقه دیگر بنشانند، آمده بودند تا استعدادهای نهفته فرهنگی و سیاسی مردم را برای اقامه عدل و قسط شکوفا سازند، تا نعمت‌های الهی که سهم همه است نه شخص یا گروهی خاص به کمک خود ناس یا مردم به درستی توزیع کند: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَ أَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَ الْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» (حدید،۲۵)

بنابراین بر اساس فلسفه سیاسی غایت‌گرایانه پیشنهادی علامه، حاکمیت دینی نیز قابل شکل‌گیری است البته نه به این معنا که انبیا، اولیا یا طبقه خاصی از عالمان دینی سرنوشت میلیونها انسان را بدون مشارکت فعال مردم در دست گرفته و در امور مردم به جای آنان تصمیم بگیرند، بلکه به این معنا که اگر در برهه‌ای از زمان خواست و اراده قاطبه مردم به این تعلق گرفت که سکان زندگی اجتماعی و سیاسی خود را در اختیار داوطلب یا داوطلبان متدینی توانمند و آگاه قرار دهند که مدعی این هستند که با مشارکت مردم، حق السهم جمهور مردم با هر نژاد، جنسیت، دین و گرایشی را می‌دهند، حق داشته باشند.

بر همین اساس، نسبت بین پیامبران با مردم را می‌توان دو گونه قرائت کرد: یک قرائت همان رابطه روح و بدن یا رابطه عبد و مولا است و قرائت دیگر، خوانش توافق و اعتبار برادرانه و اخلاقی بین کسانی است که برادر خونی نیستند: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ» (الحجرات، 10). در رابطه اول، موضع صاحب قدرت با مردم تحکم و اجبار و در رابطه دوم توصیه و ارشاد است.
✍️ محمد نصراصفهانی
〰️ ادامه دارد ...
👍1
🌱 فلسفه سیاسی علامه طباطبایی (51)

علامه اگر ... (3)


به تعبیر مرحوم علامه در مناسبات بین شخص بالاتر به پایین‌تر «امر» و «نهی» اعتبار می‌شود که در واقع «تحمیل اراده» بالاتر یعنی رئیس نسبت به اراده پائین‌تر یا مرئوس است. اعتبار «اطاعت» و «معصیت» و اعتبار «پاداش» و «کیفر» نیز از توابع همین امر و نهی است. (طباطبایی، (بی‌تا): ص338-340) ولی در مناسبات اجتماع برابر برادران، خوبی و بدی، نه به فرمان بلکه به ارزش خود فعل وابسته است. در این اعتبار اگر امر و نهی نیز طرح شود جنبه مولوی ندارد بلکه جنبه ارشادی صرف دارد به تعبیر علامه «اینگونه اوامر و نواهی به فائده فعل دلالت و هدایت می‌نمایند مثلاً می‌گوییم فلان کار را بکن تا سعادت یا فلان فائده را بیابی». (طباطبایی، (بی‌تا): ص340-342) یا به اموال و حقوق دیگران احترام بگذار تا به اموال و حقوق تو احترام گذاشته شود و همبستگی اجتماعی محقق شود و منافع و مصالح همگان تأمین شود. طبعاً در نظام عرفی مبتنی بر مشورت اوامر و نواهی سیاسی، جنبه توصیه‌ای و ارشادی دارد. تاریخ انبیا را می‌توان با همین خوانش و قرائت خواند.

مطابق گزارش قرآن حضرت نوح، قوم خود را از پرستش بت‌ها منع کرده و از آنان خواست خدای یگانه را بپرستند. قرآن گزارشی از درخواست تشکیل حکومت به رهبری نوح از شریعت او نداده است. اکثریت مردم نیز داشتن اراده و شعور برتر و اتصال به غیب او را باور نکردند و از او نیز درخواست تشکیل حکومت نداشتند.

حضرت ابراهیم پدر و قوم خود را از پرستش بت‌ها منع کرده و آنان را به پرستش خدای یگانه دعوت کرد ولی سخنی از تشکیل حکومت به ریاست خود نداشت و مردم نیز به او ایمان نیاوردند و چنین درخواستی از او نداشتند.

بنی اسرائیل مستضعفانی تحت ستم بودند که به خدای موسی ایمان آوردند و از پرستش فرعون ابا داشته، به پرستش خدای یگانه تمایل پیدا کردند. آنان به دلیل آزار فرعونیان، به رهبری موسی شهر را ترک کردند و عملاً رهبری معنوی و سیاسی او را بر اساس قرارداد و اعتباری نانوشته پذیرفتند، گاه مطیع او بودند و گاه بر او عصیان می‌کردند.

عیسی مسیح گفت: من یکی از بندگان خدا هستم، به من کتاب داده شده و مرا صاحب اخبار غیبی کرده‌اند: «قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا» هر جا که باشم مایه برکت خواهم بود و تا زنده هستم به نماز، زکات و نیکی به مادرم توصیه شده‌ام. مرا زورگو و شقی نگردانيده‌اند: «وَ جَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنْتُ وَ أَوْصَانِي بِالصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَيًّا، وَ بَرًّا بِوَالِدَتِي وَ لَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّارًا شَقِيًّا» (مریم، 30-32) جز تعداد اندکی از بنی اسرائیل به او ایمان نیاوردند و او را آزردند. او مدعی تشکیل حکومت دینی نبود و به دلیل تعداد کم مؤمنان درخواست تشکیل حکومت از او هم میسور نبود. بنابراین تغییری در نظام سیاسی روم ایجاد نشد تا پس از حدود 300 سال بعد، که دولتی با ساختار مسیحی به مدت 1000 سال نه در زادگاه عیسی بلکه در قلب اروپا شکل گرفت که به جای عیسی و حواریون، علمای مسیحی زمام امور را در دست داشتند. حاکمیت روحانیان کلیسا تا عصر اصلاحات دینی ادامه داشت.
بنابر گزارش قرآن کریم پیامبر اسلام مأمور شد به مردم بگوید: من هم بشری مثل شما هستم، به من وحی شده است که خدای شما یگانه است، هر کس میل دارد به پروردگار خود نزدیک شود عمل صالح انجام دهد و هیچ چیز و هیچ کس را شریک خدا نگرداند: «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَ لَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا» (کهف، 110) پیامبر 13 سال مردم مکه را به اسلام دعوت کرد ولی جز اندکی به او ایمان نیاوردند. آنان همچون اقوام دیگر کافر به لقاء خدا و آخرت می‌گفتند: این مدعی نبوت انسانی شبیه ماست، چون ما می‌خورد و می‌آشامد: «مَا هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَ يَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ» و اگر از بشرى مثل خود اطاعت كنيم قطعا زيانكار خواهيم شد: «وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَرًا مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذًا لَخَاسِرُونَ» آنان خطاب به مردم خود می‌گفتند: این بشری چون شماست که قصد برتری جویی بر شما دارد: «مَا هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُرِيدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ» (مومنون، 33-34) این در حالی است که هم‌زمان مردم مدینه رهبر سیاسی مورد وفاقی نداشتند. آنان بدون تبلیغ مستقیم پیامبر به او ایمان آوردند. به درخواست طرفین، پیامبر در شهر مدینه مستقر شد و بر اساس بیعت یا قرارداد اجتماعی، که در آن زن و مرد شرکت داشتند، نظام سیاسی خود را به او سپردند و نظام جاهلی خود را به نظام دینی مبدل کردند، تا پیامبر به کمک آنان بستر اقامه قسط و عدل توسط مردم را فراهم کند و سهم برابری از مواهب طبیعی به آحاد جامعه تعلق گیرد.

✍️ محمد نصراصفهانی
〰️ ادامه دارد ...
https://www.tg-me.com/mohammadnasresfahani
👍1
🌱 فلسفه سیاسی علامه طباطبایی (52)

علامه اگر... (4 قسمت پایانی)


خداوند به انسان اختیار داده است و رفتارهای اختیاری او نیز مبنای ارزش‌گذاری حقوقی، اخلاقی و اخروی اوست. بنابراین حق تعیین سرنوشت انسان، ناشی از همین استعداد اختیاری اوست و برای همه انسانها با هر نژاد، ملیت، جغرافیا، جنسیت، دین و مذهب اعم از کافر و مؤمن محفوظ است. هیچ قشری اعم از کافر یا مؤمن حق ندارد، حق تعیین سرنوشت را تنها به خود اختصاص دهد و بگوید طبقه‌ای خاص حق حکومت داشته و دیگر اقشار جامعه چنین حقی ندارند. بر همین اساس قرآن، در مورد مؤمنان که به خدا پاسخ مثبت داده و نماز بر پا می‌دارند می‌فرماید: امور زندگی خود را با مشورت یکدیگر پیش می‌برند: «وَ الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَ أَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ» (شوری، 38) مشورت به معنای گفتگو برای بهترین قرار و اعتبار است که تأمین کننده عادلانه حق همگان و البته توجه به اقشار آسیب‌پذیر است.

مردم مدینه همانگونه که پیامبر را به اتفاق آراء برای مدیریت اخلاقی و معنوی خود برگزیدند به اتفاق آراء رهبری امور عرفی و دنیای خود را نیز به او سپردند، به شرط اینکه نظام دنیوی با مشورت آنان محقق شود و اعتبار و قرار گذاشتند که در امور عرفی که نیک تشخیص می‌دهند او را نافرمانی نکنند: «... وَ لَا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ.» (ممتحنه،12) در قرارداد بین پیامبر اسلام و مردم مدینه که در بدو ورود به مدینه به امضای همه طوایف و ادیان ساکن مدینه رسید رابطه بین مردم و نظام سیاسی مشخص شده بود. (ابن هشام، 1415، ج2، ص115-118) قراردادها و اعتبارات بین پیامبر با بیش از 70 طایفه و قبیله اطراف شبه جزیره عربستان را، ابن سعد در کتاب طبقات خود آورده است که در سال عهد و پیمان، «سنة‌ الوفود»، در مدینه به حضور پیامبر رسیدند. (ابن سعد، 1405، ج‌1، ص312-315)

در نظام سیاسی پیامبر، نسبت بین او و مردم جنبه اقتدارگرایانه و برتری جویانه نداشته است. نگاه او به مردم اخلاقی، برادرانه و مشارکت جویانه بوده است چنانکه در قرآن کریم به پیامبر اسلام سفارش شده که به مردم سخت‌ نگیرد. با آنان مهربان باشد، از خطاهای آنان درگذرد و از خدا برای آنان طلب بخشش کند و در امور عرفی‌شان با آنان مشورت نماید: «فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ» (آل‌عمران، 159)

اعتبار فوق مربوط به جامعه‌ای است یکپارچه که از یک اعتقاد دینی پیروی می‌کنند. طبعاً در صورتی جامعه دارای ادیان مختلف باشد اعتبار و قرارداد اجتماعی تفاوت خواهد کرد و قراردادی که بین آنان بسته می‌شود بر اساس مشترکات آنهاست. آنان حکومت ائتلافی تشکیل خواهند داد و متعهد می‌شوند که در سیاست فرقه‌گرایی نکنند و ساختار سیاسی خود را به گونه‌ای تنظیم کنند که از قدرت قسط و سهم برابر ببرند به نحوی که هیچ کدام از طرفین قرارداد نتواند به مفاد و روش اجرای آن اعتراض معقولی کند. چیزی شبیه آنچه که قرآن در مورد پیمان ادیان توحیدی پیشنهاد کرده که بر اساس مشترکات آنهاست: «و قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَ لَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ.» (آل‌عمران، 64)

اعتبار سوم می‌تواند بین اهل دین و غیر دین باشد، به گونه‌ای که منافع ملی که بین همه شهروندان مشترک است مبنای وفاق سیاسی باشد و کسی احساس نکند که در تعیین سرنوشت خویش مغبون شده است. قرآن نهایت رشد جامعه خداباور را این دانسته است که در عرصه سیاست، جامعه متدین به این نتیجه برسد که نامتدین و حتی کافر با او حق برابر و آزادی برابر دارند و همه در شرایط برابر و رقابت آزاد امتحان می‌شوند: «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» (حدید،۲۵).

وجه مشترک همه اعتبار و قراردادهای اجتماعی بین دولت و صاحب قدرت از یک سو و اقشار مختلف مردم این شرط عقلایی درج است که در صورت عدم توانایی مدیران در اداره جامعه، تحقق توسعه و عدالت و عدم میل مردم به آنها، آنان باید قدرت را به صورت مسالمت آمیز به افراد یا گروه‌های دیگری که مردم اراده می‌کنند منتقل کنند.
نظام و عملکرد صاحبان قدرت در فلسفه سیاسی غایت گرایانه یا نظریه اعتبار مسلمانان شرط چهار چوب شریعت لازم نیست، چون این جمهور مسلمانان هستند که میزان و حد قوانین مورد نظر شرعی خود را برای اجرا مشخص می‌کنند. آنان می‌توانند با مشورت یکدیگر اجرای قوانینی از شریعت که مصلحت می‌بینند را متوقف کنند. می‌توانند مدیریت سیاسی و حکومت عرفی خود را به رهبران معنوی خویش واگذار کنند یا واگذار نکنند. با این حال اجرای تعهدات و اعتبارات ضروری است و صاحبان قدرت باید پاسخگو بوده و در صورت ناتوانی در توسعه و عدالت اجتماعی باید آن را به تواناتر از خود واگذار کنند. مردم نیز همواره موظف هستند متقابلاً به تعهدات خود نسبت به حاکمیت عمل کنند. در عین حال مردم حق نظارت، استیضاح و عزل رهبران سیاسی عرفی خود را دارند، روشن است که چنین حقی اگر مورد غفلت قرار گیرد تن به استبداد دینی داده‌اند که بدترین نوع استبداد است.

✍️ محمد نصراصفهانی
1403/08/26
ایام بزرگداشت علامه محمد حسین طباطبایی
https://www.tg-me.com/mohammadnasresfahani
👍1
🌱 کتابخانه ملی ایرانیان!

برای انجام کاری گذارم به کتابخانه ملی افتاد؛ که مصادف شد با تغییر و تحولات مدیریتی در این مهمترین مرکز اطلاعات، کتاب و کتابخوانی در کشور. تجربه کار منظم، متمرکز در محیط کتابخانه گرچه تجربه‌ای پرثمر و قابل تقدیر برای من بود؛ اما در کنار آن، نقایص ابتدایی موجود در کتابخانه هربار باعث تعجبم می‌شد. به همین دلیل، با هماهنگی قبلی دوستی، به دیدار ریاست جدید کتابخانه رفتم که شنیده‌ها حاکی از این بود که فردی فاضل، کتابخوان و کتابشناس است.

در بدو ورود به بخش ریاست کتابخانه، اختلاف کیفیت فضای عمومی و فضای اختصاصی باعث شگفتی و در عین حال اندوهم شد. حرفم را با جناب آقای امیرخانی، بعد از تبریک، از همین جا شروع کردم که این میزان اختلاف در امکانات و پاکیزگی تنها با اختلاف میان شمال تهران و حاشیه‌‌های شهر قابل مقایسه است.

کتابخانه (به استثنای بخش مربوط به ریاست که از پاکیزگی و تجمل می‌درخشد‌) به شدت فرسوده و درحال پوسیدن است. برنامه جستجوی کتاب قدیمی، موکت‌های کتابخانه، نمازخانه و راه‌ پله‌ها بسیار آلوده و کثیف و پوسیده است. صندلیهای غذاخوری و قفسه‌ وسایل مراجعان شکسته و خراب است. خارج کردن اوضاع از این فضای رو به ویرانی و تعمیر کردن برخی درحد بستن یا محکم کردن چند پیچ است. مهرهای نمازخانه کثیف و آلوده هستند.

ایشان پاسخ دادند: درست است، ولی بودجه نداریم و درخواست کرده‌ام...
حقیقت‌اش دلخور شدم. عرض کردم وقتی برای نصب یک بنر بسیار بزرگ که از ورود آقای دکتر عارف برای تودیع و معارفه خبر میدهد، بودجه هست (بنری که چند ساعت بیشتر در معرض دید نبود و ظاهرا به دلایل امنیتی(!)حتی ساعت و مکان برگزاری مراسم هم روی آن نبود)، چطور برای محافظت حداقلی از این مکان که سرمایه یک ملت است بودجه نیست؟

باز، صحبت را متوجه این نکته کردم که کتابخانه ملی تبدیل به قرائتخانه شده است. اغلب قریب به اتفاق مراجعان برای امتحان و آزمون‌های زبان و آمادگی برای مهاجرت اینجا هستند درحالیکه ماموریت کتابخانه این نیست. در عین حال، از فضای غیر دوستانه کتابخانه، ناواردی و بی‌اعتنایی بعضی کتابدارانی که انگار هیچ نسبتی با کتاب ندارند، جز این هم حاصل نمی‌شود. گفتم کاش برایشان دوره آموزش ضمن خدمت بگذارید تا از این بیگانگی با کتاب و کتابخوانی و کتابخوانان بیرون بیایند...(در ذهنم به این فکر کردم که کتابفروشان راسته انقلاب اطلاعات بیشتری از کتاب دارند تا برخی کارکنان شما...ولی نگفتم) تنها به چند تجربه ناخوشایند از عدم همکاری کارکنان برای یافتن کتاب اشاره کردم.

کتابخانه ملی، که دفتر ریاست آن نشان نمی‌دهد، ‌زیر سایه رخوت و رکود و پوسیدگی، بی‌بهره از ابتدایی‌ترین توجهات، امکانات و رسیدگی‌هاست، چه به روزآمدی و بهره‌‌گیری از تجربیات جهان در زمینه مدیریت روزآمد داده‌ها و اطلاعات...

به امید آن روز که با اراده مدیریت جدید برای اصلاح، بودجه‌ها در جای خود مصرف شوند و کتابخانه ملی ایرانیان به عملکردی در خور ملتی با سابقه تمدنی ایران دست یابد. 👇🏿

✍️ محمد نصر اصفهانی
1403/09/02
https://www.tg-me.com/mohammadnasresfahani
👍2
🌱 نقدی کوتاه در نقد دکتر سروش بر بسط فقه

ارکان اصلی نقد استاد محترم جناب آقای دکتر سروش با فقیه محترم جناب آقای علیدوست، بنا بر جمع‌بندی خود ایشان از سه جلسه گفتگو را می‌توان در سه محور خلاصه کرد:
اول- اینکه «فقه را بسط بی‌نهایت دهیم اندیشه‌ای به غایت ناسنجیده است، چون هر علمی و هر موجودی ظرفیت و قابلیت بسط محدودی دارد و بسط‌پذیری نامحدود فقه، مطلقاً بر هیچ دلیلی استوار نیست.»
دوم- «مورخان علم گفته‌اند که ظهور الکتریسیته در تاریخ، حاصل کشف استعدادهای نهفته در شمع و چراغ نبود بل برآمده از گسستی تاریخی بود.» نتیجه اینکه «جامعه جدید به هیچ وجه بسط جامعه کهن و قبایلی عرب نیست تا فقهش در خور آن باشد بل نیازمند گیتی اساسی و بنیان حقوقی تازه‌یی است تا مشکلاتش حل شود.»
سوم- «بسط آن هم عملاً جز عقب نشینی در مقابل عرف جدید جوامع نیست.» پس «چاره در قبض فقه است به حکم ضعف ذاتی فقه و به حکم بسط ناپذیری آن و به حکم آیه ۱۰۱ سوره مائدة: «لا تسألوا عنْ أَشْيَاء إِنْ تُبْدَ لَكُم تَسُؤْكُمْ»

نقد ادعای اول: جناب دکتر، چنانکه خود فرموده‌اید: بسط بی‌نهایت یک علم به غایت ناسنجیده است. چون هر علمی و هر موجودی ظرفیت و قابلیت بسط محدودی دارد و بسط پذیری نامحدود فقه مطلقاً بر هیچ دلیلی استوار نیست ولی هیچ فقیهی چنین ادعایی نکرده است که قصد بسط بی‌نهایت فقه را دارد، اصولا مگر چنین چیزی ممکن است. علم فقه نیز چون دیگر علوم تعریف خاص و چهارچوب خاص دارد و اگر بخواهد بسط و تحول پیدا کند باید در همان حیطه و چهار چوب بسط پیدا کند. ادعاهای گزاف از جانب هر دانشمندی در هر دانشی محتمل است ولی چنین ادعاها، حدس‌هایی است که دیر یا زود توسط اهل علم رسوا و ابطال می‌شود.

نقد ادعای دوم: فیلسوفان علم، در مورد تحول علم سخنان متعددی گفته‌اند نظریه انباشتگی قدما، حدس و ابطال پوپر و نظریه سوم که آقای دکتر سروش بر اساس آن استدلال کرده‌اند نظریه امثال کوهن و فایرآبند است که معتقد هستند که تحول علم آن هم «نادراً» برآمده از گسستی تاریخی، انقلاب یا جهش در سنت یک علم ‌است. بله نتیجه نظریه امثال کوهن همین است که «جامعه جدید به هیچ وجه بسط جامعه کهن و قبایلی عرب نیست تا فقهش در خور آن باشد بل نیازمند گسستی اساسی و بنیان حقوقی تازه یی است تا مشکلاتش حل شود.» ناقدان نظریه فوق معتقد هستند که گسست انقلابی در علم قابل اثبات تاریخی نیست، آنچه از تاریخ علم برمی‌آید این است که علم همچون یک کشتی است که هر روز بخشی از آن تعمیر و بعضاً تعویض می‌شود به طوری که در مقایسه بین گذشته دور و حال انسان احساس می‌کند که کشتی موجود هیچ شباهتی به کشتی قدیم ندارد.

آقای دکتر سروش به خوبی واقف هستند که بسط و تحول در یک علم آن را از آن علم بودن خارج نمی‌کند، همانگونه که تحول در فیزیک، ریاضی، پزشکی، فلسفه و معرفت‌شناسی و غیره آنها را از فیزیک، ریاضی، پزشکی، فلسفه و معرفت‌شناسی بودن خارج نساخت. این قاعده علمی بر علم فقه هم جاری است و تحول آن، آن را از علم فقه بودن خارج نمی‌کند. معرفت شناسی تحول یافته هم معرفت شناسی است چنانکه فقه تحول یافته هم فقه است. با وجودی که هیچ مرز تاریخی دقیقی نمی‌توان برای تفکیک به دست داد ولی برای سهولت آن را به جدید و قدیم تقسیم می‌کنند

نقد ادعای سوم: چنانکه ملاحظه شد در این ادعا آقای دکتر سروش به سه دلیل، علم فقه را بسط ناپذیر و چاره کار را در فتوا به قبض فقه داده‌اند: اولا به دلیل «ضعف ذاتی فقه و به حکمِ بسط ناپذیری آن»، ثانیاً به این دلیل که «بسط فقه عملاً عقب نشینی در مقابل عرف جدید جوامع است، ثالثاً به دلیل آیه «لا تسألوا عنْ أَشْيَاء إِنْ تُبْدَ لَكُم تَسُؤْكُمْ» که مومنان را از بسط فقه منع کرده است.

نقد دلیل اول: ایشان معتقد هستند که فقه معرفتی بسط ناپذیر است چون از ضعف ذاتی رنج می‌برد. تفاوت بین علم و شبه‌علم و اسطوره در این است که علم ﻗﺎﺑﻞ نقد است. فقه ادعای علم بودن و قابل نقد بودن دارد. فقها چون به لحاظ نظری خود را مخطئه و جایز الخطا می‌دانند، معتقد به شبه‌علم یا اسطوره بودن دانش خود نیستند. بر همین اساس فقها امکان کسب حقیقت را روا ولی کسب یقین و جزمیت را ناروا می‌دانند. بنابراین اگر سخن از یقین می‌گویند بنا بر نظریه مخطئه خود، مدعی یقین روانشناختی است. بنابراین اگر فقه، علم است و علم هم قابل بسط و تحول و قابل نقد است به چه دلیل ضعف ذاتی دارد و قابل تحول نیست؟ تحول در علوم به دلخواه، توصیه و دستور کسی اتفاق نمی‌افتد.
اگر مبانی برون فقهی فقه مثل خداشناسی، جهان‌شناسی، انسان‌شناسی تغییر کند که در حال تغییر هستند. سرمشق‌های جدید، جای سرمشق‌های قدیم را خواهند گرفت و دیگر احکام آن با عقل و عرف جدید نامأنوس نخواهد بود. تحولات تدریجی است و در هیچ جای دنیا هیچ علمی به یکباره متحول نشده است. فقها نیز همچون دانشمندان دیگر علوم حق دارند که در قبال انقلاب‌های علمی مقاومت کنند چراکه فکر آنها دربند تعهدات و تعلقات قبلی آنها شکل گرفته است. دلیلی وجود ندارد که مثلاً فقه همان است که صاحب جواهر می‌گفته است و آنچه که آیت الله منتظری در اواخر عمر تدریس می‌کرد یا آیت الله معرفت می‌گفت فقه نیست.

نقد دلیل دوم: به نظر دکتر سروش بسط فقه عملاً عقب نشینی در مقابل عرف جدید جوامع است. این اتفاق عیب فقه نیست بلکه وظیفه فقه است چون در غیر این صورت به وظیفه ذاتی خود عمل نکرده‌اند. آقای سروش می‌فرمایند، اگر فقها بخواهند به عرف عقلا عمل کنند چیزی از فقه قدیم باقی نمی‌ماند. اولاً عبادات و شبه عبادات باقی می‌ماند. ثانیاً همه معاملات تغییر نمی‌کند تنها معاملاتی تغییر می‌کند که عقلا از آن رویگردان شده‌اند. ثالثاً چه باک اگر فقها به وظیفه خود عمل کردند و چنین اتفاقی افتاد.

این حکم خدا به پیامبر خویش است که مردم را به «عرف عقلا» ترغیب کند: «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ» (اعراف، 199) امر به معروف دقیقا به همین معناست، اسلام طالب خوبی‌های عرفی است. عرف و معروف، امور درست زندگی هستند که همه انسانها از آن نظر که انسان هستند مطابق آن زندگی می‌کنند نه از آن نظر که اهل این دین یا آن دین هستند، اصولی چون وفای به عهد، صداقت، عدالت، انصاف، مصلحت، نفی ضرر، نفی حرج و جبران خسارت و غیره در شهود همه آدمیان هست. خدا در قرآن به پیامبر خود می‌فرماید با زنان مومن بر اساسی اصولی پیمان ببند از جمله اینکه و در آنچه خود زنان تشخیص می‌دهند که نیک است از تو نافرمانى نكنند: «وَ لَا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ» (ممتحنه،12) باز در وصف مؤمنان می‌فرماید: مومنان امور روزمره زندگی خود را با مشورت یکدیگر اداره می‌کنند: «وَ أَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ.» (شوری،38) پیامبر نیز در امور روزمره مردم با آنان مشورت می‌کرد و بر اساس نظر جمع همین عقلا با همه حسن و قبحی که داشتند تصمیم گرفت: «وَ شَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ» (آل‌عمران، 159) بنابراین فقها یا همه عالمانی که در امور روزمره زندگی مردم می‌خواهند برنامه ریزی کنند یا قانونی بنویسند یا تصمیمی بگیرند، وظیفه دارند که عرف عقلا را ملاک قرار دهند، بلغ ما بلغ.

نقد دلیل سوم: آقای سروش بنا بر این آیه که: «از چيزهايى كه اگر براى شما آشكار گردد شما را اندوهناك مى ‏كند مپرسيد.» استفاده کرده‌اند که از نظر قرآن بسط و تحول در علم فقه ممنوع است. اولاً این آیه مربوط به سوال از پیامبر است که شریعت را به مردم ابلاغ می‌کرده است و به غیر پیامبر ارتباطی پیدا نمی‌کند. ثانیاً چنانکه از شأن نزول و سیاق آیه استفاده می‌شود این آیه مربوط به عبادات است نه معاملات و سیاسات که اموری عرفی هستند. ثالثاً قرآنی که بشر را به تفکر، تدبر، تعقل و تفقه تشویق کرده است از سوال که مقدمه این امور است نهی نمی‌کند برعکس می‌فرماید هر آنچه نمی‌دانید را از آنان که می‌دانند بپرسید: «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» (نحل، 43) بنابراین قرآن منع از هر سوالی نمی‌کند بلکه می‌فرماید با پرسش از چند و چون عبادات وظایف خود را دشوار نکنید و در واقع دینی که قرار است سهله و سمحه باشد را با پرسش از جزئیات برای خودتان سخت نکنید.

✍️ محمد نصر اصفهانی
1403/09/09
https://www.tg-me.com/mohammadnasresfahani
👍2👌2
🌱 الهیات انسانی (1)

مقدمه

منظور از الهیات انسانی، الهیاتی است که انسان از آن نظر که انسان است، در محور و کانون الهیات قرار می‌گیرد. این الهیات با دو جریان فکری دیگر مرزبندی شفاف دارد: یکی اومانیسم یا انسان محوری ماتریالیستی که در آن انسان در عین حال که از آن نظر که انسان است مهم‌ترین ارزش هستی و هدف بشریت است، اما خدا و ارتباط با او در آن جایی ندارد. مرزبندی دیگر با الهیات و کلام سنتی است که در آن انسان بنده و خدا ارباب خشن اوست. این انسان ذاتا ارزشی ندارد بلکه ارزش وی تبعی و عارضی و وابسته به خدمتگزاری خداست. در الهیات سنتی انسان‌ها بر اساس دین یا مذهب خاص دسته بندی شده و بر اساس ایدئولوژی طبقه بندی ارزش‌گذاری می‌شوند. برخی از این طبقات ارزشمندتر، برخی ارزشمند و طبقات دیگر ارزشی محدود دارند و برخی فاقد هر گونه ارزش و کرامت هستند. کسانی که به مقام نبوت یا ولایت رسیده‌اند ارزشمندترین هستند. کسانی که مؤمن به خدای یکتا و مسلمان هستند ارزشمندند، به طوری که در برخی تفسیرها برخی اولیاء مذهبی از انبیا گذشته مثل ابراهیم و موسی و عیسی نیز ارزش‌گذاری بیشتری می‌شوند. در این تلقی اگر موحد باشی ولی مسلمان نباشی یا مسلمان باشی ولی آن مذهب خاص را نداشته باشی بعضاً فاقد هر گونه ارزش و کرامت خواهی بود که با طبقه کافر، فاسق و مؤمن به خدایان متعدد که هیچ حرمت ارزشی ندارند برابر خواهی بود. همچنین کسانی که مؤمن به خدای واحد و مسلمان و دارای مذهب خاص باشند، اگر آزاد، مرد و از نژاد خاص باشند از ارزش بیشتری نسبت به انسانی برخوردارند که برده، زن و از تیره خاصی و از نژاد دیگر باشند. نگارنده در این نوشتار در صدد است تا نشان دهد که الهیات انسانی برآمده از قرآن کریم که در آن انسان تنها از آن نظر که انسان است ارزشمند است با آن دو تلقی از انسان هماهنگ نیست. این الهیات بر اصول ذیل استوار است:

✍️ محمد نصراصفهانی
〰️ ادامه دارد ...
https://www.tg-me.com/mohammadnasresfahani
👍1
🌱 الهیات انسانی (2)

اول: خدا تنها آدمی را شایسته جانشینی خود در زمین می‌داند.
در الهیات انسانی بعد از الله حقیقتی ارزشمندتر از انسان وجود ندارد. قرآن کریم، این حقیقت را که پروردگار عالمیان از میان همه موجودات تنها انسان را برگزید و شایسته جانشینی خود در زمین دانست را اینگونه گزارش می‌کند که خطاب به فرشتگان، فرمود: من در زمین خلیفه و جانشینی قرار خواهم داد. (بقره،30) /

1) در تاریخ چنین اتفاقی نیفتاده است چون نه خدا و نه فرشتگان موجودات تاریخی‌اند. سبک داستانی، اسطوره‌ای و نمادین، سبکی برای بیان حقایق مهم در ادبیات بشر است تا بهتر در جان‌ها بنشیند. در این داستان خدا و فرشتگان موجودات انسان‌واری فرض شده‌اند که قبل از خلقت انسان در مورد آفرینش و جایگاه او با یکدیگر گفتگو می‌کنند.

2) خدا در این کلام خود را با عنوان «رب» به معنی مربی، پروراننده، برآورنده و تعالی بخشنده معرفی کرده است نه مولایی که عبد خود را ابزار کسب مطامع خود بداند و از متخلف از فرمان خود انتقام بگیرد. خدا نسبت خود با بشر را به شکل فرزند دست‌آموز، پرورش یافته و کمال بخش معرفی کرده است.

3) زمین مهد و محل پرورش و استقرار انسان است تا به تعبیر قرآن، انسان از مواد آن خلق شود، به زمین باز گردد و باز از آن بیرون بیاید. (طه، 53-55) // مطابق این بیان ظاهراً قرار بر این نبوده است که انسان در آسمان نیز جانشین خدا باشد.

4) تعبیر «جاعل» بر وزن فاعل بیانگر استمرار و تداوم این اراده در زمین است. گویی هر کودکی که پا به زمین می‌گذارد خلیفه‌ای است. منظور خدا از جانشینی یا «خلیفه» افراد برگزیده خاصی مثل انبیا و اولیا و انسان کامل نیست بلکه نوع آدمیان است و هیچ بشری از این قاعده جانشینی مستثنا نیست. اگر انسان از آن نظر که انسان است با همه نقاط قوت و ضعف موضوع جانشینی نبود، اعتراض فرشتگان معنا نداشت.

5) معنای دقیق خلیفه و جانشین پروردگار، هر چه باشد موقعیتی بسیار ممتاز و برجسته از انسان را در نظام آفرینش به نمایش می‌گذارد، چون خلیفه یا جانشین پروردگار، باید موجودی باشد که در میان مخلوقات به لحاظ وجودی بیشترین نزدیکی، سنخیت و مشابهت با خالق هستی و پروردگار عالمیان داشته باشد. انسان به عنوان جانشین خدا در زمین، باید مستعد خداگونگی، معرفت، خلاقیت و پروراندن خود، دیگران و طبیعت را داشته باشد. به همین جهت خدا باید او را به صورت خود می‌آفرید.

/ «وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً»
// «الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا ... مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَ فِيهَا نُعِيدُكُمْ وَ مِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَى»

✍️ محمد نصراصفهانی
〰️ ادامه دارد ...
https://www.tg-me.com/mohammadnasresfahani
👍1
🌱 الهیات انسانی (3)

دوم: دانایی خداگونه انسان.


در داستان خلقت قرآن، فرشتگانی که ما اطلاعات چندانی از آنان نداریم انسان‌ فرض شده‌اند. آنان نمی‌توانند تحمل وجود موجودی خداگونه را داشته باشند که محبوب و نظرکرده پروردگارشان باشد. طبیعی است که حسادت آنان را برانگیخته و فرافکنی کنند و جنایتکاری انسان را به رخ خدا بکشند، غافل از اینکه خدا علم و معرفت انسان‌ها را به رخ آنان خواهد کشید. گویی می‌خواهد آنان را متقاعد سازد که معرفت و عقلانیت انسان بر جنایت و فساد او غلبه خواهد داشت و سوزندگی آتش آن را ملایم‌تر خواهد ساخت.

به زعم آنان انسان شایسته مقام خلافت نبود بلکه اگر قرار بر جانشینی باشد آنان شایسته‌تر هستند. فرشتگان وجهه مثبت خود و وجهه منفی انسان را برجسته کرده و گفتند: پروردگارا، آیا قصد داری که موجودی را در زمین مستقر کنی که در زمین فساد کرده و خونریزی می‌کند، ما تو را تنزیه کرده و تقدیس می‌کنیم. خداوند بدون اینکه گفته فرشتگان که البته حظی از حقیقت داشت را تکذیب کند، فرمود: من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید. (بقره،30) / گویی خدا می‌خواهد بگوید که من به جنبه منفی و مثبت جانشین خود آگاه هستم ولی سیاه نمایی همه انسان‌ها ناشی از جهل به حقیقت انسان است.

مطابق گزارش قرآن خدا برای اثبات برتری انسان بر فرشتگان، و به طریق اولی بر دیگر موجودات، آدم را با فرشتگان روبرو می‌کند. همه نام‌ها که هر یک نماینده حقیقتی از حقایق هستی است را در معرض جان آدم قرار می‌دهد آنگاه رو به فرشتگان کرده، می‌فرماید اگر در ادعای برتری خود بر آدم صادق هستید از آموخته‌های او خبر دهيد. (بقره،۳۱) // آنان به دلیل محدودیت خلقت خویش، توان آموختن نداشتند به همین جهت سرافکنده گفتند: ما جز آنچه خود به ما آموخته‌ای دانش دیگری نداریم تو خود به خوبی آگاهی. اینجاست که آنان اعتراف می‌کنند که آنچه تو انجام می‌دهی مطابق حکمت است. (بقره،۳۲) /// در اولین آیاتی که بر پیامبر اسلام نازل شد نیز آمده است خدا بیشترین کرامت را نسبت به انسان دارد. او آموزگاری انسان را بر عهده گرفت و آنچه نمی‌دانست را به او آموخت. هر چند ممکن است همین دانش خدادادی، توهم بی‌نیازی و حس غرور و سرکش را در انسان برانگیزد. (علق،3-7) //// به هر صورت در ادامه ماجرا خدا به آدم فرمود: از اسامى و حقیقت فرشتگان خبر ده و چون [آدم] ايشان را از حقیقت و اسامی‌شان خبر داد. فرمود: آيا به شما نگفتم كه من نهفته آسمانها و زمين را و آنچه را آشكار مى‌‏كنيد و آنچه را پنهان مى‌داشتيد مى‌دانم. (بقره،۳۳) ///// شاید منظور از آنچه آشکار کردید و آنچه پنهان نمودید، این باشد که شما تسبیح، تحمید و تقدیسی که اقتضای فطرت شما بود را آشکار کردید ولی تنزیه، تشبیه و تقدیس آگاهانه و آزادانه انسان را پنهان کردید. فساد و خونریزی تعدادی از انسان را آشکار کردید ولی اصلاح طلبی‌، عشق و شفقت آنها به یکدیگر را پنهان کردید. ماهیت ثابت خود و پویایی انسان در آموختن و انتقال آموزه‌های خود به نسل‌های بعد و خودشکوفایی و تمدن‌سازی انسان را پنهان کردید.

خدا فرشتگان را شایسته جانشینی خود نمی‌دانست چون آنها ظاهراً تنها مظهر و جلوه یک اسم از اسامی و اوصاف خدا بودند یکی مظهر «علم»، ‌‏دیگری مظهر «قدرت» سومی مظهر «خیر» است، بدون اینکه قادر باشند خود را شکوفاتر سازند ولی‌‏ آدم مظهر اسم جامع «الله» و دارای تمام کمالات الهی بود، به این معنا که انسان هم عالِم، هم قادر، هم رحمن، هم رحیم و هم جبار بود. مهم‌تر از آن دارای اراده آزاد و فعال «ما یشاء» است. محصور در بودن نیست بلکه دائم در حال شدن است.

/ «قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ»
// «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ»
«قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ»
/// «اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ، الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ، عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ، كَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَى، أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى»
//// «قَالَ يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَ مَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ»

✍️ محمد نصراصفهانی
〰️ ادامه دارد ...
https://www.tg-me.com/mohammadnasresfahani
👍1
🌱 الهیات انسانی (4)

سوم: فرمان الهی به حرمت انسان


در ادامه داستان نمادین خلقت آدم، آمده است که پس از اینکه فرشتگان بر برتری آدم واقف و نسبت به آن قانع شدند، خدا به آنان فرمود: بر آدم سجده کنید. همه فرشتگان سجده کردند. (بقره،34) / نکات مهمی در این کلام در خصوص اصالت انسان و قابل احترام بودن همه آنها وجود دارد:

1) منظور از سجده در اینجا نباید معنای اصطلاحی و عبادی آن باشد چون به فرموده قرآن سجده عبادی مخصوص خداست و شراکت‌بردار نیست. (جن،18) // معنای سجده در اینگونه آیات نهایت احترام است چون در مناسبات انسانی احترام ممکن است با زبان گفتار، زبان نوشتار یا زبان بدن باشد. در زبان بدن احترام گاه با خم کردن سر، گاه با خم کردن کمر و حالت رکوع و گاهی با سر بر خاک گذاشتن یا سجده انجام می‌گیرد. این مورد اخیر یعنی سجده نمادی از نهایت احترام، ارادت و اظهار خضوع است. پس فرمان سجده به فرشتگان در اینجا، فرمان به نهایت تواضع، احترام، خدمت‌گزاری، رحمت و شفقت به انسان است. روح این آیه بیان این است که فرشتگان یعنی کسانی که بر اساس ادبیات دینی از کارگزاران خدا در عالم تعریف شده‌اند به گونه‌ای خلق شده‌اند که نهایت خدمت به جانشین خدا در زمین را انجام می‌دهند، شبیه انسانی که برای انسان دیگر نهایت احترام و خضوع را قائل است و عاشقانه تمام همّ و غمّ خود را صرف خدمت به او می‌کند. فرشتگان نیز همه شرایط سلامت، رشد و تعالی ممکن را برای انسان فراهم می‌کنند.

2) فرشتگان هر چه و هر که هستند بنابرآموزه ادیان به شکل تکوینی همواره در حال خدمت کامل، به انسان هستند نه اینکه تنها در خدمت انسان کامل باشند. آیات قرآن نشان از آن دارد که سجده فرشتگان اختصاص به شخص ویژه‌ای نبوده است، آدم با همه نقطه قوت و ضعف، نمادی از بشر و بشر اشاره به تک تک انسانها دارد. بنابراین حتی اگر به قول فرشتگان آدمی خونریز و مفسد باشد، آنها باید بر اساس رحمانیت حق برای زندگی او همه نیازمندی‌هایش را فراهم کنند. اینگونه نیست که تنها انسانهای صالح حق زندگی، اکسیژن، آب، غذا، خورشید و شب و روز و غیره داشته باشند. خدا خطاب به فرشتگان می‌فرماید: من می‌خواهم از خاک بشری بیافرینم. پس به محض اینکه استوار گشت و من از روح خود در او دمیدم بر او سجده کنید. (ص، 71-72) /// بنابراین سازوکار نظام خلقت بر این نهاده شده است که کارگزاران آن یعنی فرشتگان در خدمت همه انسان‌ها از هر جنسیت، نژاد، فرهنگ، دین و مذهب باشند. در آیه‌ای دیگر خطاب به همگان گفته شده است که ما شما را خلق كرديم سپس به صورتگرى شما پرداختيم آنگاه به فرشتگان گفتيم بر آدم سجده كنيد پس همه فرشتگان سجده كردند. (اعراف، ۱۱) ////

3) نسبت خدا به موجودات وجودی است نه اعتباری، حقیقی است نه قراردادی. بنابراین فرمان سجده بر آدم به دلیل نزدیکی وجودی انسان به خداست. انسان با همه نقاط مثبت و منفی خود بیشترین سنخیت و قرابت را با خدا دارد به همین جهت سجده و نگهداشتن حرمت او موجه است. حقیقی بودن این فرمان بیانگر امر دیگری نیز هست و آن اینکه این فرمان دلالت بر میلی است که خدا به جلوه کامل خویش دارد. بنابراین قبل از فرشتگان خدا نسبت به انسان علاقه‌مند است بلکه به او عشق می‌ورزد.

/ «وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا»
// «وَ أَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدًا»
/// «إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ طِينٍ فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ»
//// «وَ لَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا»


✍️ محمد نصراصفهانی
〰️ ادامه دارد ...
https://www.tg-me.com/mohammadnasresfahani
👍1
2025/10/31 07:41:33
Back to Top
HTML Embed Code: