رسیده آخر اسفند و رو به پایانم
قسم نده! که به جان تو هم نمیمانم
تو و جهان و همه مردمش عوض شدهاید
و من هنوز همان شاعر پریشانم
چگونه با تو بمانم؟ بهار نزدیک است
تو بوتهی گل سرخی و من زمستانم
تو پیش من سخن از روز جشن میگویی
من از تقارن عید و عزا گریزانم
شبی که ماه به بالای شهرمان برسد
من آسمانیام و تو... تو را نمیدانم!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
قسم نده! که به جان تو هم نمیمانم
تو و جهان و همه مردمش عوض شدهاید
و من هنوز همان شاعر پریشانم
چگونه با تو بمانم؟ بهار نزدیک است
تو بوتهی گل سرخی و من زمستانم
تو پیش من سخن از روز جشن میگویی
من از تقارن عید و عزا گریزانم
شبی که ماه به بالای شهرمان برسد
من آسمانیام و تو... تو را نمیدانم!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
شعر جوشید و بر زبان آمد، از گلو استخوان درآوردند
شعر من بافههای ذهنم نیست، زخمهایم زبان درآوردند
آهِ مستانهام که بالا رفت، باده از آسمان شب بارید
مردمِ بسته چتر وا کردند، عاشقان استکان درآوردند
می نویسم، اگرچه میدانم شعرها نانوشته ناب ترند
حرفهای دلم تباه شدند، تا سر از این دهان درآوردند
خواستم با سکوت و دمنزدن، حرمت دوستی نگه دارم
دشمنان زیرکانه از دهنم، "شِکوه از دوستان" درآوردند
دشمنیهای دوستان اینسو، دوستیهای دشمنان آنسو
دوستان دشنه در دلم کردند، دشمنان داستان درآوردند
زیر آوار درد های خودم، مدّتی مرده بودم اما باز
دستهای تو از دل آوار، جسدی نیمهجان درآوردند!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
شعر من بافههای ذهنم نیست، زخمهایم زبان درآوردند
آهِ مستانهام که بالا رفت، باده از آسمان شب بارید
مردمِ بسته چتر وا کردند، عاشقان استکان درآوردند
می نویسم، اگرچه میدانم شعرها نانوشته ناب ترند
حرفهای دلم تباه شدند، تا سر از این دهان درآوردند
خواستم با سکوت و دمنزدن، حرمت دوستی نگه دارم
دشمنان زیرکانه از دهنم، "شِکوه از دوستان" درآوردند
دشمنیهای دوستان اینسو، دوستیهای دشمنان آنسو
دوستان دشنه در دلم کردند، دشمنان داستان درآوردند
زیر آوار درد های خودم، مدّتی مرده بودم اما باز
دستهای تو از دل آوار، جسدی نیمهجان درآوردند!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
عاشقانه های مرتضی لطفی نمک ناب خودش را دارد، مثل زیبارویان جنوب!
این دو بیت را بخوانید: 👇
این دو بیت را بخوانید: 👇
Forwarded from MORTEZALOTFI65 (Morteza Lotfi)
دیوانه نشست و کار دلخواهش کرد
گمراه شود کسی که گمراهش کرد
آن موی بلند را به آن زیبایی
تا دید که عمر ماست، کوتاهش کرد!
.
.
#مرتضی_لطفی @mortezalotfi65
گمراه شود کسی که گمراهش کرد
آن موی بلند را به آن زیبایی
تا دید که عمر ماست، کوتاهش کرد!
.
.
#مرتضی_لطفی @mortezalotfi65
🔹️روایتی دردناک از حبسیه های ملک الشعراء بهار، به قلم دوست ادیب و دانشمندم، دکتر میلاد عظیمی؛
🔹️بخوانید به یاد کبوتران آزادی که امسال را در قفس نو کرده اند:👇
🔹️بخوانید به یاد کبوتران آزادی که امسال را در قفس نو کرده اند:👇
Forwarded from نور سیاه
🍁هفت «شین» خانوادههای زندانیان 🍁
ملک الشعراء بهار در تندباد حوادث سیاسی زیست و فراز و فرودها دید. حاصل تجربههای سخت و تلخ، او را به این عقیده رسانید که هواخواه حکومت مرکزی مقتدر بشود. شاعر بزرگ، اقتدار حکومت مرکزی را برای تحقق آرمانهای ملّی خود بایسته میدانست. این را در شعر و نثرش آشکارا گفته است.
بهار اما با رئیسالوزرایی و سلطنت رضاخان مخالف بود چون تمرکز مطلق قدرت در دست او را موجب هدم نظام مشروطه و برای مملکت خطرناک میدانست. همین روزها مقالهای از او خواندم که مناسباتش با سردارسپه را روشنتر میکند. جان کلام بهار این بود: «سردار سپه برای ایران نه ایران برای سردار سپه» (دلمشغولیهای بهار، ناصرالدین پروین، 1396، صص336-343).
با شاه شدن سردارسپه و بسط قدرت مطلقالعنان شاه تازهنفس گربز قویپنجه، حیات سیاسی شاعرِ سیاستمدار، به اذعان خودش «پایان یافت» (تاریخ مختصر احزاب سیاسی در ایران، امیرکبیر،1371، ج1، ص ح و یب). سیاستمدارِ شاعر نتوانست با همه مداراها و مصلحتسنجیهایی که در پیش گرفت، از گذرگاه تنگ و لغزان سیاست عصر رضاشاهی به سلامت بگذرد. شاید تعبیر درستتر این باشد که دیکتاتوری تمامیتطلب بیآزرم، تاب تحمل آزادگی و استقلالشخصیت شاعر نجیب مسالمتجوی میهنپرست را نداشت. چکمهپوش دیکتاتور، «غلام رام» میخواست و شاعر ملی ایران، آزادمرد بود و بنده نبود:
سخت گیرند تا که رام شوم
چاپلوسی کنم غلام شوم
لیک غافل که گردن احرار
درنیاید به چنبر اشرار
زین تکانها ز جا نخواهم رفت
زیر بار «رضا» نخواهم رفت
بهار دوبار در دوره رضاشاهی به زندان افتاد و یکبار هم تبعید شد. بار دوم او را در صبح آخرین روز اسفند به زندان بردند. شاعر ما در منظومه ارزشمند و پرنکته «کارنامه زندان» ماجرای به زندان افتادنش در " شب عید " را جاودانه کرده است:
بیاجازت ورود فرمودند... من درافتاده سخت در بستر... هرچه اشکاف بود گردیدند... نیز در خوابگه نظر کردند...
تازه این طرز رفتار با کسی بود که رضاشاه "مکرر و در حضور دیگران گفته بود او را دوست دارد". خود بهار میگفت در عصر رضاشاهی «تا حدی بر او عطوفت روا داشته» شده است (تاریخ مختصر احزاب سیاسی در ایران، ج1، ص ی و یب).
این چند بیت را هم در وصف حال و حالت زار زن و فرزند ترسخورده شاعر بخوانید:
به خدایی کزوست مایه و سود
درکفم پانزده ریال نبود
بس که بودم ز وضع خویش نفور
زبن خبر شاد گشتم و مسرور
لیک حال زنم دگرگون شد
چشمش از سوز گریه پرخون شد
کودکان دور بنده جمع شدند
همچو پروانه گرد شمع شدند
شب عیدی که مرد و زن شادند
بلعجب عیدیای به ما دادند
درآن لحظههایی که بیم و دلهره و بغض و خشم و حس تحقیرشدن به هم آمیخته شده بود، همه دلخوشی شاعر درمانده ستمدیده این بود:
نزد دولت اگرچه مغضوبم
برِ ملّت عزیز و محبوبم...
بهار در ایام زندان چند قصیده سرود که از حبسیههای خوب شعر فارسی است. یک قصیدهاش عنوان «هفت شین» دارد؛ شد وقت آن که مرغ سحر نغمه سرکند...
میدانیم که برخی به جای سفره هفتسین، خوان هفتشین میگستردند و هنوز هم گویا این رسم در بعضی جاها جاریست.
در این قصیده زبان بهار تلخ نیست. گلایههایش نرم است. دلجویانه است. شعر شاعر محبوسیست که میخواهد از محبس رها شود. همهاش میگوید به شاه امیدها داشتم و ای دریغ...
شاعر در کنج زندان و تنهایی تیره خود به یاد زن و فرزند بیپناه و غمگینش میافتد:
در موسمی که مرغ کند تازه آشیان
شاهم ز آشیان کهن دربدر کند
در خانه پنج طفل و زنی رنجدیده را
گریان ز هجر شوهر و یاد پدر کند
و سخن آخرش با شاه:
شاها روا مدار که بر جای "هفتسین"
با "هفتشین" کسی شبِ نوروز سرکند
"شکوا" و "شیون" و "شغب" و "شور" و "شین" را
با ذکر "شه" "شریک دعای سحر" کند
شاه مستبد از "شراب" غرور مست بود. مستان بود. از آه مظلوم اندیشه نکرد و سخن ستمدیدگان و ناصحان نشنید. عاقبتش شنیدی...
https://www.tg-me.com/n00re30yah
ملک الشعراء بهار در تندباد حوادث سیاسی زیست و فراز و فرودها دید. حاصل تجربههای سخت و تلخ، او را به این عقیده رسانید که هواخواه حکومت مرکزی مقتدر بشود. شاعر بزرگ، اقتدار حکومت مرکزی را برای تحقق آرمانهای ملّی خود بایسته میدانست. این را در شعر و نثرش آشکارا گفته است.
بهار اما با رئیسالوزرایی و سلطنت رضاخان مخالف بود چون تمرکز مطلق قدرت در دست او را موجب هدم نظام مشروطه و برای مملکت خطرناک میدانست. همین روزها مقالهای از او خواندم که مناسباتش با سردارسپه را روشنتر میکند. جان کلام بهار این بود: «سردار سپه برای ایران نه ایران برای سردار سپه» (دلمشغولیهای بهار، ناصرالدین پروین، 1396، صص336-343).
با شاه شدن سردارسپه و بسط قدرت مطلقالعنان شاه تازهنفس گربز قویپنجه، حیات سیاسی شاعرِ سیاستمدار، به اذعان خودش «پایان یافت» (تاریخ مختصر احزاب سیاسی در ایران، امیرکبیر،1371، ج1، ص ح و یب). سیاستمدارِ شاعر نتوانست با همه مداراها و مصلحتسنجیهایی که در پیش گرفت، از گذرگاه تنگ و لغزان سیاست عصر رضاشاهی به سلامت بگذرد. شاید تعبیر درستتر این باشد که دیکتاتوری تمامیتطلب بیآزرم، تاب تحمل آزادگی و استقلالشخصیت شاعر نجیب مسالمتجوی میهنپرست را نداشت. چکمهپوش دیکتاتور، «غلام رام» میخواست و شاعر ملی ایران، آزادمرد بود و بنده نبود:
سخت گیرند تا که رام شوم
چاپلوسی کنم غلام شوم
لیک غافل که گردن احرار
درنیاید به چنبر اشرار
زین تکانها ز جا نخواهم رفت
زیر بار «رضا» نخواهم رفت
بهار دوبار در دوره رضاشاهی به زندان افتاد و یکبار هم تبعید شد. بار دوم او را در صبح آخرین روز اسفند به زندان بردند. شاعر ما در منظومه ارزشمند و پرنکته «کارنامه زندان» ماجرای به زندان افتادنش در " شب عید " را جاودانه کرده است:
بیاجازت ورود فرمودند... من درافتاده سخت در بستر... هرچه اشکاف بود گردیدند... نیز در خوابگه نظر کردند...
تازه این طرز رفتار با کسی بود که رضاشاه "مکرر و در حضور دیگران گفته بود او را دوست دارد". خود بهار میگفت در عصر رضاشاهی «تا حدی بر او عطوفت روا داشته» شده است (تاریخ مختصر احزاب سیاسی در ایران، ج1، ص ی و یب).
این چند بیت را هم در وصف حال و حالت زار زن و فرزند ترسخورده شاعر بخوانید:
به خدایی کزوست مایه و سود
درکفم پانزده ریال نبود
بس که بودم ز وضع خویش نفور
زبن خبر شاد گشتم و مسرور
لیک حال زنم دگرگون شد
چشمش از سوز گریه پرخون شد
کودکان دور بنده جمع شدند
همچو پروانه گرد شمع شدند
شب عیدی که مرد و زن شادند
بلعجب عیدیای به ما دادند
درآن لحظههایی که بیم و دلهره و بغض و خشم و حس تحقیرشدن به هم آمیخته شده بود، همه دلخوشی شاعر درمانده ستمدیده این بود:
نزد دولت اگرچه مغضوبم
برِ ملّت عزیز و محبوبم...
بهار در ایام زندان چند قصیده سرود که از حبسیههای خوب شعر فارسی است. یک قصیدهاش عنوان «هفت شین» دارد؛ شد وقت آن که مرغ سحر نغمه سرکند...
میدانیم که برخی به جای سفره هفتسین، خوان هفتشین میگستردند و هنوز هم گویا این رسم در بعضی جاها جاریست.
در این قصیده زبان بهار تلخ نیست. گلایههایش نرم است. دلجویانه است. شعر شاعر محبوسیست که میخواهد از محبس رها شود. همهاش میگوید به شاه امیدها داشتم و ای دریغ...
شاعر در کنج زندان و تنهایی تیره خود به یاد زن و فرزند بیپناه و غمگینش میافتد:
در موسمی که مرغ کند تازه آشیان
شاهم ز آشیان کهن دربدر کند
در خانه پنج طفل و زنی رنجدیده را
گریان ز هجر شوهر و یاد پدر کند
و سخن آخرش با شاه:
شاها روا مدار که بر جای "هفتسین"
با "هفتشین" کسی شبِ نوروز سرکند
"شکوا" و "شیون" و "شغب" و "شور" و "شین" را
با ذکر "شه" "شریک دعای سحر" کند
شاه مستبد از "شراب" غرور مست بود. مستان بود. از آه مظلوم اندیشه نکرد و سخن ستمدیدگان و ناصحان نشنید. عاقبتش شنیدی...
https://www.tg-me.com/n00re30yah
Telegram
نور سیاه
یادداشتهای ایرانشناسی میلاد عظیمی
@MilaadAzimi
@MilaadAzimi
رواست تا به ابد گریه زار زار کنم
چنان که خون به دل ابر نوبهار کنم!
ولی دریغ که با این همه غمی که مراست
توان گریه ندارم... بگو چه کار کنم؟!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
از غزلی تازه
@mohammadrezataheri
چنان که خون به دل ابر نوبهار کنم!
ولی دریغ که با این همه غمی که مراست
توان گریه ندارم... بگو چه کار کنم؟!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
از غزلی تازه
@mohammadrezataheri
🔹️چند روز قبل در راه بازگشت از سواحل جنوبی کشور به تهران، شبی را در شیراز اقامت کردم. شیراز در ایام عید بسیار شلوغ است و به کسی مثل من مجال نمیدهد که با دل راحت کنار مزار حافظ یا سعدی بنشیند و ساعتها شعر بخواند و خلوتی و صفایی بهم بزند... با این همه به رسم ادب، شب پس از جاگیر شدن به حافظیه رفتم...
🔹️از ابتدای ورود به خیابان منتهی به حافظیه با صحنههایی مواجه شدم که گویای یک حقیقت تلخ فرهنگی در ایران امروز است؛ اینکه متولیان امور فرهنگی در کشور ما کوچکترین نسبتی با کارهایی که بر آن گمارده شدهاند ندارند!
🔹️خیابان شلوغ بود و جمعیتی انبوه در آن رفت و آمد داشت. بازارچهای بر پا کرده بودند که در آن انواع کالاهای بازاری بیربط فروخته می شد. ایستگاه هایی از شبکه های رادیویی فعال بودند و موسیقی پاپ پخش میکردند و هر گوشهای نهادی و ارگانی بلندگویی گذاشته بود و معرکهای برپا کرده بود! مقابل در ورودی حافظیه اما غوغای دیگری بود! انواع و اقسام موزیک های تینیجری امروزی همزمان از چند بلند گوی مختلف با صدای بسیار بلند به گوش می رسید. از بانیمانی گرفته تا چیچیبَند و دیجِیفلان! برای جذابیت بیشتر رقص نور هم بود و خلاصه هرچیز دیگری که بشود به وسیلهی آن ملت را سرگرم کرد و جیبشان را خالی...
🔹️اما در این میان آنچه هیچ اثری از آن دیده نمیشد"حافظ" و هرچیز مربوط به حافظ بود! حتی یک غرفه، یک بلندگو، یا یک "آدم" وجود نداشت که سعی کند به نحوی حافظ را به خیل بازدیدکنندگان حافظیه معرفی کند یا دستکم آثاری مربوط به حافظ را عرضه نماید. باور کردنی نیست اما در تمام آن معرکه من ندیدم که حتی یک نفر یک دیوان حافظ بفروشد!
🔹️نمیدانم سامان دهندهی آن غوغای زشت که جز دهنکجی به حافظ و فرهنگ اصیل برآمده از حافظ نیست، کدام نهاد یا ارگان است. اما به طور قطع خارج از وزارت ارشاد و میراث فرهنگی و شهرداری و صدا و سیما نیست. یعنی آنچنان که به نظر میآمد هر چهار ارگان فعال بودند. اهمیتی هم ندارد. آنچه مهم است اوج بیگانگی مسئولین فرهنگی ما نسبت به مقولهی فرهنگ است. گویی برای مسئولین ما حافظ که عصارهی قرنها فرهنگ و ادب سرزمین ماست با یک شهربازی یا یک رستوران یا هر چیزی که بشود از آن پول درآورد شان یکسانی دارد! اگر مسئولین امر، جایگاه حافظ را میشناختند و اساساً درد و دغدغهی فرهنگ را داشتند میفهمیدند که پخش چنان موسیقیهایی در حافظیه همانقدر نا مانوس و بیوجه است که برپایی چنین معرکهای در حرم شاهچراغ! اما ای کاش ذرهای از حساسیتهایی که بر وجوه ظاهری مذهب وجود دارد بر مقولات اصلی فرهنگ هم بود. گرچه دین ما و فرهنگ ما به هیچ روی از هم جدا نیستند. اما اگر بدانند و بفهمند...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
🔹️از ابتدای ورود به خیابان منتهی به حافظیه با صحنههایی مواجه شدم که گویای یک حقیقت تلخ فرهنگی در ایران امروز است؛ اینکه متولیان امور فرهنگی در کشور ما کوچکترین نسبتی با کارهایی که بر آن گمارده شدهاند ندارند!
🔹️خیابان شلوغ بود و جمعیتی انبوه در آن رفت و آمد داشت. بازارچهای بر پا کرده بودند که در آن انواع کالاهای بازاری بیربط فروخته می شد. ایستگاه هایی از شبکه های رادیویی فعال بودند و موسیقی پاپ پخش میکردند و هر گوشهای نهادی و ارگانی بلندگویی گذاشته بود و معرکهای برپا کرده بود! مقابل در ورودی حافظیه اما غوغای دیگری بود! انواع و اقسام موزیک های تینیجری امروزی همزمان از چند بلند گوی مختلف با صدای بسیار بلند به گوش می رسید. از بانیمانی گرفته تا چیچیبَند و دیجِیفلان! برای جذابیت بیشتر رقص نور هم بود و خلاصه هرچیز دیگری که بشود به وسیلهی آن ملت را سرگرم کرد و جیبشان را خالی...
🔹️اما در این میان آنچه هیچ اثری از آن دیده نمیشد"حافظ" و هرچیز مربوط به حافظ بود! حتی یک غرفه، یک بلندگو، یا یک "آدم" وجود نداشت که سعی کند به نحوی حافظ را به خیل بازدیدکنندگان حافظیه معرفی کند یا دستکم آثاری مربوط به حافظ را عرضه نماید. باور کردنی نیست اما در تمام آن معرکه من ندیدم که حتی یک نفر یک دیوان حافظ بفروشد!
🔹️نمیدانم سامان دهندهی آن غوغای زشت که جز دهنکجی به حافظ و فرهنگ اصیل برآمده از حافظ نیست، کدام نهاد یا ارگان است. اما به طور قطع خارج از وزارت ارشاد و میراث فرهنگی و شهرداری و صدا و سیما نیست. یعنی آنچنان که به نظر میآمد هر چهار ارگان فعال بودند. اهمیتی هم ندارد. آنچه مهم است اوج بیگانگی مسئولین فرهنگی ما نسبت به مقولهی فرهنگ است. گویی برای مسئولین ما حافظ که عصارهی قرنها فرهنگ و ادب سرزمین ماست با یک شهربازی یا یک رستوران یا هر چیزی که بشود از آن پول درآورد شان یکسانی دارد! اگر مسئولین امر، جایگاه حافظ را میشناختند و اساساً درد و دغدغهی فرهنگ را داشتند میفهمیدند که پخش چنان موسیقیهایی در حافظیه همانقدر نا مانوس و بیوجه است که برپایی چنین معرکهای در حرم شاهچراغ! اما ای کاش ذرهای از حساسیتهایی که بر وجوه ظاهری مذهب وجود دارد بر مقولات اصلی فرهنگ هم بود. گرچه دین ما و فرهنگ ما به هیچ روی از هم جدا نیستند. اما اگر بدانند و بفهمند...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
🔹️یکی از شکوهمند ترین توصیفات علی ابن ابی طالب(ع) را می توان در نخستین قصیدهی دیوان قصائد سعدی یافت. قصیدهی بلندی که جان کلامش حمد و ستایش پروردگار است و اینچنین آغاز می شود:
شُکر و سپاس و منّت و عزت خدای را
پروردگار خلق و خداوند کبریا
دادار غیبدان و نگهدار آسمان
رزّاقِ بنده پرور و خلّاقِ رهنما
🔹️در ادامه، سعدی از انبیاء الهی به عنوان نعمت بزرگ الهی یاد می کند و قلم به نعت رسول اکرم(ص) میراند و پس از ذکر کوتاهی از خلفای پس از پیامبر، آنگاه که به مدح علی(ع) می رسد چنین کولاک میکند:
کس را چه زور و زهره که وصف علی کند
"جبار" در مناقب او گفته: "هل اتی..."
زور آزمای قلعهی خیبر که بندِ او
در یکدگر شکست به بازوی لافتی
مردی که در مصاف، زره پیش بسته بود
تا پیشِ دشمنان ندهد پشت بر غزا
شیر خدای و صفدر میدان و بحر جود
جانبخش در نماز و جهانسوز در وغا
دیباچهی مروّت و سلطان معرفت
لشکر کش فتوّت و سردار اتقیا
فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست
ماییم و دست و دامن معصوم مرتضی
پیغمبر آفتاب مُنیر است در جهان
وینان ستارگان بزرگند و مقتدا
یارب به نسل طاهر اولاد فاطمه
یارب به خون پاک شهیدان کربلا
یارب به صدق سینهی پیران راستگوی
یارب به آب دیدهی مردان آشنا
دلهای خسته را به کرم مرهمی فرست
ای نام اعظمت در گنجینهی شفا
گر خلق، تکیه بر عمل خویش کرده اند
ما را بس است رحمت و فضل تو متَّکا...
🔹️و البته قصیده ادامه دارد و تا انتها به همین زیبایی و صلابت، نهایتِ بلاغت و حکمت و معرفت را به نمایش می گذارد.
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
شُکر و سپاس و منّت و عزت خدای را
پروردگار خلق و خداوند کبریا
دادار غیبدان و نگهدار آسمان
رزّاقِ بنده پرور و خلّاقِ رهنما
🔹️در ادامه، سعدی از انبیاء الهی به عنوان نعمت بزرگ الهی یاد می کند و قلم به نعت رسول اکرم(ص) میراند و پس از ذکر کوتاهی از خلفای پس از پیامبر، آنگاه که به مدح علی(ع) می رسد چنین کولاک میکند:
کس را چه زور و زهره که وصف علی کند
"جبار" در مناقب او گفته: "هل اتی..."
زور آزمای قلعهی خیبر که بندِ او
در یکدگر شکست به بازوی لافتی
مردی که در مصاف، زره پیش بسته بود
تا پیشِ دشمنان ندهد پشت بر غزا
شیر خدای و صفدر میدان و بحر جود
جانبخش در نماز و جهانسوز در وغا
دیباچهی مروّت و سلطان معرفت
لشکر کش فتوّت و سردار اتقیا
فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست
ماییم و دست و دامن معصوم مرتضی
پیغمبر آفتاب مُنیر است در جهان
وینان ستارگان بزرگند و مقتدا
یارب به نسل طاهر اولاد فاطمه
یارب به خون پاک شهیدان کربلا
یارب به صدق سینهی پیران راستگوی
یارب به آب دیدهی مردان آشنا
دلهای خسته را به کرم مرهمی فرست
ای نام اعظمت در گنجینهی شفا
گر خلق، تکیه بر عمل خویش کرده اند
ما را بس است رحمت و فضل تو متَّکا...
🔹️و البته قصیده ادامه دارد و تا انتها به همین زیبایی و صلابت، نهایتِ بلاغت و حکمت و معرفت را به نمایش می گذارد.
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
پرنده ای که به این سینه راه پیدا کرد
غم تو بود که در من پناه پیدا کرد
دلم اگرچه نجیبانه صبر پیش گرفت
به خلوتِ تو سرانجام راه پیدا کرد
دلم که کاشف پنهان ترین حقیقت هاست
درون سینهی سنگ تو آه پیدا کرد!
خدا ز شوخی آدم هنوز در عجب است
که در بهشت برین هم گناه پیدا کرد!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
غم تو بود که در من پناه پیدا کرد
دلم اگرچه نجیبانه صبر پیش گرفت
به خلوتِ تو سرانجام راه پیدا کرد
دلم که کاشف پنهان ترین حقیقت هاست
درون سینهی سنگ تو آه پیدا کرد!
خدا ز شوخی آدم هنوز در عجب است
که در بهشت برین هم گناه پیدا کرد!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
🔹️نجوایی با پیامبر رحمت(ص)؛
بخوان! نور عجیبی از درون غار میبینم
که از آن لرزه بر تاریکی کفار میبینم...
و تو خواندی و بیرون آمدی از غار و از آن پس
مسیر پیش رو را سخت و ناهموار میبینم
لب و دندان حق گوی تو را از سنگِ کین خونین
سر پر شور یاران تو را بر دار میبینم
هنوز اما پس از این چارده قرن پر از تشویش
تو را با جهل مردم سخت در پیکار میبینم
عجم را غرق در فقر و خرافات و دروغ و وهم
عرب را دست در دستان استکبار میبینم
غمم را با که گویم جز تو؟ وقتی در بساط شیخ
به جای دردِ دین، دریایی از دینار میبینم
برای بخشش صدها گناه اُمّتت هر شب
تو را نزد خدا در حال استغفار میبینم!
تو هر چه داشتی دادی که ما انسان شویم اما
در این جنگل فقط یک عده آدمخوار میبینم!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
بخوان! نور عجیبی از درون غار میبینم
که از آن لرزه بر تاریکی کفار میبینم...
و تو خواندی و بیرون آمدی از غار و از آن پس
مسیر پیش رو را سخت و ناهموار میبینم
لب و دندان حق گوی تو را از سنگِ کین خونین
سر پر شور یاران تو را بر دار میبینم
هنوز اما پس از این چارده قرن پر از تشویش
تو را با جهل مردم سخت در پیکار میبینم
عجم را غرق در فقر و خرافات و دروغ و وهم
عرب را دست در دستان استکبار میبینم
غمم را با که گویم جز تو؟ وقتی در بساط شیخ
به جای دردِ دین، دریایی از دینار میبینم
برای بخشش صدها گناه اُمّتت هر شب
تو را نزد خدا در حال استغفار میبینم!
تو هر چه داشتی دادی که ما انسان شویم اما
در این جنگل فقط یک عده آدمخوار میبینم!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
Forwarded from MORTEZALOTFI65 (Morteza Lotfi)
🔻
#غزل_تازه
.
این نه در جسم است جان و این نه در جامهست تن
اخگری در سینه دارم عقربی در پیرهن!
یار اگر آهندلی کرده ست، تقصیر من است
از قضا در نقشِ شیرین دست دارد کوهکن
شکرلله گوشِ هوش از پنبۀ غفلت پُر است
هرکه میخواهد، بگوید هر چه میخواهد به من
-
ابله آن ناصح که با دلداده میگوید: خموش!
سادهلوح آن کس که از آزاده میبندد دهن!
نفرتی دارم از این مردمفریبِ نقشباز
رِقّتانگیز است این بیهودهگویِ لافزن
بندِ زاهد، پندِ مصلح، توبه از می، نقلِ عقل
ایمنم گردان از این "مجلس" به حق پنج تن!!
-
"آدمی" شب را به مشعل میسپارد، بنده نیز
شعر میگویم که روشن دارم آتش در سخن
عشق مهمانی عزیز است ای رفیقان خانه کو؟!
این جهانگردیست بر می گردد اینک، کو وطن؟!
چون که یار از در درآید عقل زایل میشود
خاصّــه، وقتی که برگردد بدونِ درزدن!
+
+
#مرتضی_لطفی @mortezalotfi65
🔺
#غزل_تازه
.
این نه در جسم است جان و این نه در جامهست تن
اخگری در سینه دارم عقربی در پیرهن!
یار اگر آهندلی کرده ست، تقصیر من است
از قضا در نقشِ شیرین دست دارد کوهکن
شکرلله گوشِ هوش از پنبۀ غفلت پُر است
هرکه میخواهد، بگوید هر چه میخواهد به من
-
ابله آن ناصح که با دلداده میگوید: خموش!
سادهلوح آن کس که از آزاده میبندد دهن!
نفرتی دارم از این مردمفریبِ نقشباز
رِقّتانگیز است این بیهودهگویِ لافزن
بندِ زاهد، پندِ مصلح، توبه از می، نقلِ عقل
ایمنم گردان از این "مجلس" به حق پنج تن!!
-
"آدمی" شب را به مشعل میسپارد، بنده نیز
شعر میگویم که روشن دارم آتش در سخن
عشق مهمانی عزیز است ای رفیقان خانه کو؟!
این جهانگردیست بر می گردد اینک، کو وطن؟!
چون که یار از در درآید عقل زایل میشود
خاصّــه، وقتی که برگردد بدونِ درزدن!
+
+
#مرتضی_لطفی @mortezalotfi65
🔺
حل شدم در اشک هایت، تا که در جریان بمانم
گریه کن، می خواهم امشب تا سحر گریان بمانم
خنده ات زیباست، اما گریههایت باشکوه است
دوست دارم تا قیامت زیر این باران بمانم
پس دعا کن مثل آن سروی که عاشق بود و نشکست
همچنان در خاطر آشفتهی طوفان بمانم
یک به یک از روزن غربال میافتیم، بگذار
عاشقت باشم که با این ریسمان "انسان" بمانم
لحظهی از عشق تو بر دار رفتن بینظیر است
دوست دارم تا ابد از سقف آویزان بمانم!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
گریه کن، می خواهم امشب تا سحر گریان بمانم
خنده ات زیباست، اما گریههایت باشکوه است
دوست دارم تا قیامت زیر این باران بمانم
پس دعا کن مثل آن سروی که عاشق بود و نشکست
همچنان در خاطر آشفتهی طوفان بمانم
یک به یک از روزن غربال میافتیم، بگذار
عاشقت باشم که با این ریسمان "انسان" بمانم
لحظهی از عشق تو بر دار رفتن بینظیر است
دوست دارم تا ابد از سقف آویزان بمانم!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
گوش کن! از دهن بسته صدا میآید
این صداییست که از چوب خدا میآید
آنکه درهای به هم وصل شدن را بستهست
بوی رسواییاش از پنجرهها میآید!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
این صداییست که از چوب خدا میآید
آنکه درهای به هم وصل شدن را بستهست
بوی رسواییاش از پنجرهها میآید!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
✅ این یعنی یک اشکالی هست!
🔴 عدهای در لباس مسلمانی و به نام دین، دختر بی پناهی را در خیابان کتک میزنند! در عجبم از دینداران جامعه که غیرت دینیشان به جوشش نمیافتد! آیا اینها همانهایی هستند که از رقص چند دختربچه خونشان به جوش آمده بود؟ چرا شور حسینی نمیگیرند؟ چرا کفن پوش به خیابان نمیآیند؟ دادستان تهران کجاست؟ چرا اینبار ضرورتی احساس نمی کند؟
🔴 بی شک از این بهتر نمیشود آبروی دیانت را به تاراج برد؟ اما حزب اللهیها و مسجدیها و هیئتیها یا بی تفاوتند یا احتمالا نفرینی هم نثار پدر و مادر دختر کتک خورده می کنند!
🔴 این یعنی یک اشکالی در دینداری ما وجود دارد. گویا برای ما بقای معرفت دینی مهم نیست. آنچه مهم است پیروزی در مسابقهای است که وارد آن شده ایم! گروه ما، طبقهی ما، طرز فکر ما باید برنده شود. آنها (یعنی غیر مذهبیها و بی دینها) باید لِه شوند و تحقیر شوند، حتی به قیمت بد نام شدن دین. آنچه مهم است پیروزی گروه دینداران است، حتی به بهای شکست خوردن اندیشهی دینی در قلب و فکر ملیون ها نفر...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
🔴 عدهای در لباس مسلمانی و به نام دین، دختر بی پناهی را در خیابان کتک میزنند! در عجبم از دینداران جامعه که غیرت دینیشان به جوشش نمیافتد! آیا اینها همانهایی هستند که از رقص چند دختربچه خونشان به جوش آمده بود؟ چرا شور حسینی نمیگیرند؟ چرا کفن پوش به خیابان نمیآیند؟ دادستان تهران کجاست؟ چرا اینبار ضرورتی احساس نمی کند؟
🔴 بی شک از این بهتر نمیشود آبروی دیانت را به تاراج برد؟ اما حزب اللهیها و مسجدیها و هیئتیها یا بی تفاوتند یا احتمالا نفرینی هم نثار پدر و مادر دختر کتک خورده می کنند!
🔴 این یعنی یک اشکالی در دینداری ما وجود دارد. گویا برای ما بقای معرفت دینی مهم نیست. آنچه مهم است پیروزی در مسابقهای است که وارد آن شده ایم! گروه ما، طبقهی ما، طرز فکر ما باید برنده شود. آنها (یعنی غیر مذهبیها و بی دینها) باید لِه شوند و تحقیر شوند، حتی به قیمت بد نام شدن دین. آنچه مهم است پیروزی گروه دینداران است، حتی به بهای شکست خوردن اندیشهی دینی در قلب و فکر ملیون ها نفر...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
Audio
داستان آنکه چطور سعدی در روز اول اردیبهشت ماه تصمیم بر نگارش کتاب گلستان گرفت...
.
.
فرازی از دیباچه ی #گلستان_سعدی
@mohammadrezataheri
.
.
فرازی از دیباچه ی #گلستان_سعدی
@mohammadrezataheri
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
انسان اگر از شرم خون گریه کند رواست. من به جای مسئولین ازشنیدن درد دل های این جانباز قطع نخاع خجالت کشیدم!
مروّت نباشد بدی با کسی
کز او نیکُوی دیده باشی بسی
@mohammadrezataheri
مروّت نباشد بدی با کسی
کز او نیکُوی دیده باشی بسی
@mohammadrezataheri
نالهای بودم که در دل ماندم و شیون شدم
خواستی ساکت بمانم، پس طنین افکن شدم
من همان آهم که در سرمای طاقت سوزِ شهر
از نهادی گرم بیرون آمدم، آهن شدم!
دانهای سنگینتر از اندازه بودم، ناگزیر
تا که بیرون آمدم از خاک در هاون شدم
من همانم، آنکه با جسم ضعیف و لاغرم
از برای روح سرگردان یاران "تن" شدم
شانه های لُختشان در معرض شلاق بود
پس بریدم از تبار خویش و پیراهن شدم
آه اما دوستانم یک به یک با دشمنان
آشتی کردند و من آمادهی رفتن شدم
من که عمری زخم خوردم در رکاب دوستان
روز تقسیم غنائم ناگهان دشمن شدم
لشکرم فرسود، اسبم مُرد، شمشیرم شکست
تازه وقتی روزگارم تیره شد، روشن شدم!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
خواستی ساکت بمانم، پس طنین افکن شدم
من همان آهم که در سرمای طاقت سوزِ شهر
از نهادی گرم بیرون آمدم، آهن شدم!
دانهای سنگینتر از اندازه بودم، ناگزیر
تا که بیرون آمدم از خاک در هاون شدم
من همانم، آنکه با جسم ضعیف و لاغرم
از برای روح سرگردان یاران "تن" شدم
شانه های لُختشان در معرض شلاق بود
پس بریدم از تبار خویش و پیراهن شدم
آه اما دوستانم یک به یک با دشمنان
آشتی کردند و من آمادهی رفتن شدم
من که عمری زخم خوردم در رکاب دوستان
روز تقسیم غنائم ناگهان دشمن شدم
لشکرم فرسود، اسبم مُرد، شمشیرم شکست
تازه وقتی روزگارم تیره شد، روشن شدم!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
به نوبتاند ملوک اندر این سپنج سرای
کنون که نوبت توست ای مَلِک به عدل گرای
چه مایه بر سر این مُلک سروران بودند
چو دور عمر به سر شد در آمدند از پای...
.
.
.
#سعدی
@mohammadrezataheri
کنون که نوبت توست ای مَلِک به عدل گرای
چه مایه بر سر این مُلک سروران بودند
چو دور عمر به سر شد در آمدند از پای...
.
.
.
#سعدی
@mohammadrezataheri