Telegram Web Link
امروز، اول اردیبهشت ماه جلالی ست. روز بزرگداشت شخصیت بی همتای ادب پارسی، شیخ اجل، حضرت سعدی جان شیرازی... و چه خوش سلیقه بوده اند کسانی که اول اردیبهشت را روز بزرگداشت وی نام نهادند. روزی که به روایت خودش در دیباچه ی گلستان، از گوشه ی عزلت بیرون آمده است و عزم بر نوشتن کتاب گلستان کرده است.
به گمان من آیندگان ما، میان تمام قله های بلند شعر فارسی، بیش از همه با سعدی انس و الفت خواهند داشت. چرا که او بیش از دیگر بزرگان ادب فارسی به زیست زمینی بشر می پردازد و مانند یک جامعه شناس و روانشناس خبره، ریز ترین روابط میان انسان ها را مو شکافی می کند. از این رو هم زبان سعدی و هم جهان سعدی بیش از دیگران با امروز و احتمالا با فردای ما مشابهت قرابت دارد...
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
Forwarded from Mohammadreza Taheri
Audio
داستان آنکه چطور سعدی در روز اول اردیبهشت ماه تصمیم بر نگارش کتاب گلستان گرفت...
.
.
فرازی از دیباچه ی #گلستان_سعدی
@mohammadrezataheri
از خواب سوختن پر و از داغ خالی ام
عمری به خون نشسته ی زخمی خیالی ام

با هر نگاه سرد، ترک می خورد دلم
دلواپس شکستن قلبی سفالی ام

یک روز در هراسم و روزی پر از امید
مانند چشم های تو حالی به حالی ام

هرچند در ستایش باران گریستم
چشم انتظار آمدن خشکسالی ام

بشکن مرا رفیق! که من نیز مدتی ست
چون شیشه ی شراب تو از خویش خالی ام...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
بخوان! نور عجیبی از درون غار می بینم
که از آن لرزه بر تاریکی کفار می بینم

و تو خواندی و بیرون آمدی از غار و از آن پس
مسیر پیش رو را سخت و ناهموار می بینم

لب و دندان حق گوی تو را از سنگ کین خونین
سر پر شور یاران تو را بر دار می بینم

هنوز اما پس از این چارده قرن پر از تشویش
تو را با جهل مردم سخت در پیکار می بینم

عجم را غرق در فقر و خرافات و دروغ و وهم
عرب را دست در دستان استکبار می بینم

غمم را با که گویم جز تو وقتی در بساط شیخ
به جای درد دین دریایی از دینار می بینم

برای بخشش صدها گناه اُمّتت هر شب
تو را نزد خدا در حال استغفار می بینم

تو هر چه داشتی دادی که ما انسان شویم اما
در این جنگل فقط یک عده آدمخوار می بینم!
.
.
#محمدرضا_طاهری
از کتاب #لوطی_کشی
@mohammadrezataheri
به یک اشاره پریشان شد و منظم شد
دلم شکست، ولی در ازاش محکم شد

کسی که خود محک سنجش حقیقت بود
دروغ هاش برای دلم مسلم شد

دوای درد جهان بود و آفت دل من
شراب بود، که در استکان من سم شد

برای رفع ملال رقیب زخمم زد
اگر چه باز خودش روی زخم مرهم شد

مرا چه سود از این زندگی؟ که روز نخست
نفس برآمد و ناکامی ام دمادم شد!

عقاب، بال و پرش گوشه ی قفس پوسید
برای بال مگس آسمان فراهم شد

مرا به یاد خطای بزرگ خویش انداخت
صنوبری که به تعظیم سبزه ای خم شد!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
از کتاب #لوطی_کشی
@mohammadrezataheri
روزگار ماست، لوطی کُش تر از آن روزگاری نیست!
دشنه از نامرد خوردن، مرد مُردن، افتخاری نیست!

روزگار ماست، سرها را به زیر گل فرو کردند
راستگویان را برای سرفرازی هیچ داری نیست

شعر گفتی یا رجز خواندی که اینگونه پریشانند؟
بر سر بی مایگان همسنگ آه تو هواری نیست!

دست ترسویی دهان شعرهایت را گرفت اما
از نفس هایت که آتش می زند راه فراری نیست

ما زمین خوردیم و می خندیم، زیرا خوب می دانیم
استخوان را نیز چون دل، بی "شکستن" اعتباری نیست

روزگار ماست! می دانی چه می گویم برادر جان
کُنده را از ریشه بر کن، این زمستان را بهاری نیست...
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
دهنم غار مخوفی ست که خفاشانش
حرف هایی ست که وارونه در آن خوابیده!

نعره هایم همه ماسیده به دیوار دهان
مثل تیری که در آغوش کمان خوابیده...
.
.
#محمدرضا_طاهری
مجموعه غزل #لوطی_کشی
#انتشارات_فصل_پنجم
امروز در غرفه ی #انتشارات_فصل_پنجم نشسته بودم که مسوول انتشارات با ناراحتی آمد و خبر داد که دستور آمده #لوطی_کشی را جمع کنیم! سال گذشته هم همین بلا را سر این کتاب مظلوم آوردند. کتابی که محصول سه سال زحمت و نوشتن و خط زدن و وسواس به خرج دادن است. خوشحالم که گردن کلفت ها و قلچماق ها از این کتاب بدشان می آید. کسانی که زورشان از قانون بیشتر است و می توانند کتاب مجوز دار را جمع کنند! صادقانه می گویم، من در محتوای شعرم (اگر بتواند بر کسی تاثیری بگذارد) همواره یک هدف را بیش از اهداف دیگر دنبال کرده ام. و آن اینکه مخاطبم را به اندیشیدن و فکر کردن دعوت کنم. و این نشانه ای ست که شعر من توانسته به هدفش برسد. زیرا همیشه این زورگویانند که از فکر کردن دیگران می هراسند...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
فرصتی برای دیدار و دوستی و شعر...
.
.
@mohammadrezataheri
مرا وقتی گرفتار خودم بودم صدا کردی
مرا از من، مرا از قیدِ من بودن رها کردی

_دوباره روی ماهت محو شد در رشته های شب
تو با زیبایی‌ات این حرف‌ها را نخ نما کردی...

نماز عشق می خواندم، امامم حضرت دل بود
کنارم بی تکلّف ایستادی، اقتدا کردی

به هم نزدیک بودیم، آتش از لب‌هات می‌تابید
دلت می‌خواست لب‌های مرا، امّا حیا کردی

من از خود نیمه‌ای را دیده بودم "عاقل" اما تو
مرا با نیمه ی دیوانه ی من آشنا کردی...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
دوستان ! کافی ست ماتم ، اندکی مسرور تر
کیست از من در میان جمعتان رنجور تر ؟

هی نمک می ریزد این دلشوره بر زخم دلم
بردلم ، این تُنگِ از هفتاد دریا شور تر

شهر آشوب است ، کس درد آشنای خلق نیست
هرکه با وضع زمان بیگانه تر ، مشهور تر

محتسب ها در لباس می فروشان در کمین
مست ها ! هشیار باشید ، اندکی مستور تر

مرغکان ! سیمرغ بالاتر از این ها می پرد
"قاف" کافی نیست ، باید رفت جایی دور تر
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
سرباز قلب دخترکی را نشانه رفت
دختر دلش به جانب سرباز پر کشید
یک لحظه بعد، تیر به سمتش روانه شد
یک لحظه بعد، تیر به قلب هدف رسید...


این "شعر جنگ" بود، ولی عاشقانه شد!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
از کتاب #آرامگاه_ادبی
@mohammadrezataheri
ای که با من لحظه ای هستی و عمری نیستی
بی تو تاریکم، بیا و روشنم کن کیستی...

هرچه می پرسم از آن دستی که پنهان کرده ای
پای پاسخ های پرسش وار خود می ایستی!

چیستان تازه ای سر می کشد در حیرتم
هر زمان رو به خودم می پرسم از تو "چیستی؟"

خوش به حال مردمان قرن های پیش از این
قرن هایی که درون قلب ها می زیستی

چشم وا کردم، تو را دیدم که می خندی به من
چشم بستم، لحظه ای هستی و عمری نیستی...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
محتسب ها در لباس می فروشان در کمین
مست ها! هشیار باشید اندکی مستور تر!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
خط از #نیما_رنجبر
@mohammadrezataheri
تنهایی من تاول بدخیم بزرگی ست
بیرون زده از پوست خشک لحظاتم
زخمی که چنان ریشه دوانده ست که گویی
خون می خورد از ژرف ترین لایه ی ذاتم

من حادثه ای تلخم و غمبار که رخ داد
در یک شب توفانی و داغ از دهه ی شصت
حالا که از آن شب سه دهه می گذرد، شهر
در رنج و هراس است هنوز از تبعاتم

هرگز دلم از عشق نشد زنده و هرگز
چیزی ز دوامم ننوشتند به عالم
پیشانی من سنگ مزاری ست که بر آن
ثبت است از آن اول تاریخ وفاتم

ای دخترکان گل و آئینه و خورشید!
دل بر من دلمرده ی مصلوب نبندید
من میوه ای از شاخه ی خشکیده ی مرگم
جاری ست دم مرگ در اندام حیاتم

تنهایی من سهم من از اصل خودم بود
گم کرده ام امروز خود واقعی ام را
شاید هم از این روست که این تاول بدخیم
بیرون زده از سطر به سطر صفحاتم...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
خواستم با سکوت و دم نزدن
حرمت دوستی نگه دارم
دشمنان زیرکانه از دهنم
"شکوه از دوستان" در آوردند

دشمنی های دوستان این سو
دوستی های دشمنان آن سو
دوستان دشنه در دلم کردند
دشمنان داستان در آوردند...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
دست ترسویی دهان شعرهایت را گرفت اما
از نفس هایت که آتش می زند راه فراری نیست...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
نجوایی با امام حسن(ع):

آب زدی بر خشمت در طلب آشتی
ای که به دل آتش و در چهره یقین داشتی!

آنچه که دیری ست زمین مانده در این روزگار
پرچم صلحی ست که آن روز تو افراشتی...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
رنج بزرگم زاده ی دانایی ام بود
تنهایی ام محصول بی پروایی ام بود

با هیچ کس روی زمین راحت نبودم
چون آسمان همسایه ی بالایی ام بود

"دشمن تراش" و "تند خو" و "بی سیاست"
اخلاق زشتم قاتل زیبایی ام بود

شب ها که از درد خرد خوابم نمی برد
اشکم "دوا" و ناله ام لالایی ام بود

تنها کسی که لحظه ای تنهام نگذاشت
تنهایی ام... تنهایی ام... تنهایی ام بود...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
از کتاب #لوطی_کشی
@mohammadrezataheri
2025/07/12 01:09:25
Back to Top
HTML Embed Code: