Audio
❤️غزل شماره ۴۵۷ حضرت حافظ
هزار جهد بکردم که یار من باشی
مرادبخش دل بیقرار من باشی
👈فاطمه_زندی
☘🌸 @montakhabsal
هزار جهد بکردم که یار من باشی
مرادبخش دل بیقرار من باشی
👈فاطمه_زندی
☘🌸 @montakhabsal
❤5
🔴داستان کوتاه
👈 یکی از دایی هام بواسطه مادرم از محل ما زن گرفت و عروسی هم قرار شد در یک تالار شیکی که تازه افتتاح شده بود در همون محله برگزار بشه،ده یازده ساله بودم،وقتی روز و ساعت مشخص شد و کارتها پخش شد منم من باب پز دادن و لوطی گری اومدم محل و به همه بچه ها گفتم پاشید فلان روز فلان ساعت شیک و پیک کرده بیاید فلان تالار، عروسی داییمه بخور بخوره و بزن برقص!اون موقع دوره "سازندگی" بود، ما بچه ها پاپتی و گشنه و کباب ندیده بودیم و روی هوا این پیشنهادها رو میزدیم.
💢روز عروسی آزان تیزان شده راهی سالن شدم با کت شلوار و کراوات،وقتی رسیدیم بچه ها رو دیدم که با گرمکن و کتونی های پاره پوره فوتبالی و قیافه های خاکی که با یک شستن سرپایی خواستن تمیز نشونش بدن دوتا میز بزرگ رو اشغال کردن و سالن رو گذاشتن روی سرشون، داودگربه رفیقم دم گرفته بود "خیلی ناشکری نکن هیچ کجا تهرون نمیشه" و مابقی جواب میدادن "چرا نمیشه چرا نمیشه". با دیدن این وضع دایی بزرگم که شخصیتی اداری و تکنوکرات داشت و خرپول فامیل محسوب میشد با تعجب اشاره کرد که اینا کین دیگه اینارو کی گفته بیاد؟دایی کوچیکه به من اشاره کرد و گفت "آقا امیده دیگه عادت داره مارو غافلگیر کنه" و دایی بزرگه با شنیدن این جمله غضب کرد و با همون لحن مخصوصش که صداشو آروم و جدی میکرد بهم گفت "آقای عزیز ما آبرو داریم شما چرا بدون هماهنگی کاری رو انجام میدی؟ببرشون بیرون یک خرده میوه شیرینی بهشون بده بفرستشون برن" نفسم گرفت، رفتم سمت بچه ها که پر از خنده و ترانه بودن، پاهام یاری نمیکرد فکر اینکه اونها رو از سالن بیرون کنم قلبم رو مچاله کرده بود و تازه خجالتی که باید فردا توی مدرسه بکشم و دیگه سرمو جلو بچه ها نمیتونم بلند کنم،رسیدم به میز بچه ها و یکیشون گفت "پسر عجب سالنی" یکیشون گفت "شام چی میخوان بدن،کبابه؟" یکی دیگه گفت "ارکستر هم هست؟" منم نگاهشون میکردم که چطور بگم پاشید برید ما آبرو داریم! از پنجره های بزرگ بابا رو بیرون سالن دیدم که سیگار میکشید و با چندنفر میگفت و میخندید،اگه راهی باشه شاید اون بتونه انجامش بده،
💢همونطور که دایی بزرگه مشغول خوش و بش با مهمانها بود دویدم بیرون بابا رو صدا زدم "بابا، دایی میگه رفیقاتو بگو برن،گناه دارن آبروم میره یک کاریش بکن" بابا با همون بیخیالی آرامبخش همیشگیش گفت "نگران نباش،الان میرم بهش میگم" اما من میترسیدم دیر بشه و یکی از دایی ها بره به بچه ها یک چیزی بگه " بابا تروخدا الان برو بگو آبروم میره گناه دارن" سیگارشو انداخت و رفت توی سالن و با دایی شروع کرد صحبت کردن و بعد چند لحظه صدام زد، رفتم کنارشون و دایی بهم گفت "ببین چکارها میکنی؟وردار ببرشون اون میزهای پشتی،شام هم تعداد مشخص دادیم نهایت دوتا یکی میدیم بگو با نون بخورن سیر میشن،انقدم سروصدا نکنن" وای انگار که دنیا رو بهم دادن
💢 رفتم سمت بچه ها و بهشون گفتم "پاشید کره خرها بریم اون میزهای پشت بهتره، انقدم سروصدا نکنید، ارکستر داره میاد" بابا هم همراهم بود و با مهربانی و شوخی هدایتشون کرد میزهای انتهای اون بخش از سالن که پله میخورد و میرفت بالا و جایی بود که زیاد دید نداشت،عروسی آرام آرام شلوغ میشد اما نه آنچنان،تعدادی از مهمانها نبودند،وسط مجلس خالی بود، از گرمای یک عروسی خبری نبود که بابا اومد کنارم و آرام گفت "برو اون آپاچی ها رو بردار بیار وسط مجلس رو گرم کنید" و چند دقیقه بعد مجلس از شور رقصیدن بچه ها و ارکستری که جون گرفته بود به آستانه انفجار رسیده بود و حالا دیگه باقی مهمانهای عصا قورت داده هم اومده بودن وسط و شور و حال به اوج رسید،وقتی نوبت به شام رسید دایی گفت "رفیقاتو بشون همین میزهای جلو،گفتم به هرکدوم یک پرس بدن"
دیدن اون رفیقهام که با ولع داشتن کباب میخوردن و چشماشون برق میزد قلبم رو از شادی پر کرده بود،آخر عروسی همه سوار ماشینها میشدن که برن عروس گردون و بابا گفت "توام میای؟" گفتم "نه من با بچه ها میرم محل" وقتی داشت میرفت سمت ماشینش داد زدم "بابا دمت گرم" خندید و زیر لب کره خری حواله ام کرد.
⭕️خیلی سال بعد که بزرگ شده بودیم با داوود گربه در عروسی یکی از بچه ها بودیم که برگشت گفت فلانی "هنوز هیچ عروسی مثل اون عروسی داییت توی ذهن من نمونده"،و بعد نگاهی مهربون و قدر دان بهم کرد و گفت "دمت گرم که نذاشتی بندازنمون بیرون"
✍امید حنیف
🌸☘https://www.tg-me.com/joinchat-TJl6M8fp9ZJiuaww
👈 یکی از دایی هام بواسطه مادرم از محل ما زن گرفت و عروسی هم قرار شد در یک تالار شیکی که تازه افتتاح شده بود در همون محله برگزار بشه،ده یازده ساله بودم،وقتی روز و ساعت مشخص شد و کارتها پخش شد منم من باب پز دادن و لوطی گری اومدم محل و به همه بچه ها گفتم پاشید فلان روز فلان ساعت شیک و پیک کرده بیاید فلان تالار، عروسی داییمه بخور بخوره و بزن برقص!اون موقع دوره "سازندگی" بود، ما بچه ها پاپتی و گشنه و کباب ندیده بودیم و روی هوا این پیشنهادها رو میزدیم.
💢روز عروسی آزان تیزان شده راهی سالن شدم با کت شلوار و کراوات،وقتی رسیدیم بچه ها رو دیدم که با گرمکن و کتونی های پاره پوره فوتبالی و قیافه های خاکی که با یک شستن سرپایی خواستن تمیز نشونش بدن دوتا میز بزرگ رو اشغال کردن و سالن رو گذاشتن روی سرشون، داودگربه رفیقم دم گرفته بود "خیلی ناشکری نکن هیچ کجا تهرون نمیشه" و مابقی جواب میدادن "چرا نمیشه چرا نمیشه". با دیدن این وضع دایی بزرگم که شخصیتی اداری و تکنوکرات داشت و خرپول فامیل محسوب میشد با تعجب اشاره کرد که اینا کین دیگه اینارو کی گفته بیاد؟دایی کوچیکه به من اشاره کرد و گفت "آقا امیده دیگه عادت داره مارو غافلگیر کنه" و دایی بزرگه با شنیدن این جمله غضب کرد و با همون لحن مخصوصش که صداشو آروم و جدی میکرد بهم گفت "آقای عزیز ما آبرو داریم شما چرا بدون هماهنگی کاری رو انجام میدی؟ببرشون بیرون یک خرده میوه شیرینی بهشون بده بفرستشون برن" نفسم گرفت، رفتم سمت بچه ها که پر از خنده و ترانه بودن، پاهام یاری نمیکرد فکر اینکه اونها رو از سالن بیرون کنم قلبم رو مچاله کرده بود و تازه خجالتی که باید فردا توی مدرسه بکشم و دیگه سرمو جلو بچه ها نمیتونم بلند کنم،رسیدم به میز بچه ها و یکیشون گفت "پسر عجب سالنی" یکیشون گفت "شام چی میخوان بدن،کبابه؟" یکی دیگه گفت "ارکستر هم هست؟" منم نگاهشون میکردم که چطور بگم پاشید برید ما آبرو داریم! از پنجره های بزرگ بابا رو بیرون سالن دیدم که سیگار میکشید و با چندنفر میگفت و میخندید،اگه راهی باشه شاید اون بتونه انجامش بده،
💢همونطور که دایی بزرگه مشغول خوش و بش با مهمانها بود دویدم بیرون بابا رو صدا زدم "بابا، دایی میگه رفیقاتو بگو برن،گناه دارن آبروم میره یک کاریش بکن" بابا با همون بیخیالی آرامبخش همیشگیش گفت "نگران نباش،الان میرم بهش میگم" اما من میترسیدم دیر بشه و یکی از دایی ها بره به بچه ها یک چیزی بگه " بابا تروخدا الان برو بگو آبروم میره گناه دارن" سیگارشو انداخت و رفت توی سالن و با دایی شروع کرد صحبت کردن و بعد چند لحظه صدام زد، رفتم کنارشون و دایی بهم گفت "ببین چکارها میکنی؟وردار ببرشون اون میزهای پشتی،شام هم تعداد مشخص دادیم نهایت دوتا یکی میدیم بگو با نون بخورن سیر میشن،انقدم سروصدا نکنن" وای انگار که دنیا رو بهم دادن
💢 رفتم سمت بچه ها و بهشون گفتم "پاشید کره خرها بریم اون میزهای پشت بهتره، انقدم سروصدا نکنید، ارکستر داره میاد" بابا هم همراهم بود و با مهربانی و شوخی هدایتشون کرد میزهای انتهای اون بخش از سالن که پله میخورد و میرفت بالا و جایی بود که زیاد دید نداشت،عروسی آرام آرام شلوغ میشد اما نه آنچنان،تعدادی از مهمانها نبودند،وسط مجلس خالی بود، از گرمای یک عروسی خبری نبود که بابا اومد کنارم و آرام گفت "برو اون آپاچی ها رو بردار بیار وسط مجلس رو گرم کنید" و چند دقیقه بعد مجلس از شور رقصیدن بچه ها و ارکستری که جون گرفته بود به آستانه انفجار رسیده بود و حالا دیگه باقی مهمانهای عصا قورت داده هم اومده بودن وسط و شور و حال به اوج رسید،وقتی نوبت به شام رسید دایی گفت "رفیقاتو بشون همین میزهای جلو،گفتم به هرکدوم یک پرس بدن"
دیدن اون رفیقهام که با ولع داشتن کباب میخوردن و چشماشون برق میزد قلبم رو از شادی پر کرده بود،آخر عروسی همه سوار ماشینها میشدن که برن عروس گردون و بابا گفت "توام میای؟" گفتم "نه من با بچه ها میرم محل" وقتی داشت میرفت سمت ماشینش داد زدم "بابا دمت گرم" خندید و زیر لب کره خری حواله ام کرد.
⭕️خیلی سال بعد که بزرگ شده بودیم با داوود گربه در عروسی یکی از بچه ها بودیم که برگشت گفت فلانی "هنوز هیچ عروسی مثل اون عروسی داییت توی ذهن من نمونده"،و بعد نگاهی مهربون و قدر دان بهم کرد و گفت "دمت گرم که نذاشتی بندازنمون بیرون"
✍امید حنیف
🌸☘https://www.tg-me.com/joinchat-TJl6M8fp9ZJiuaww
Telegram
Montakhab
عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم
زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم؟
گفته بودم که به دریا نزنم دل، اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟
#قیصر_امین_پور
🌺
منتخبی از بهترین مطالب اجتماعی،سیاسی،فرهنگی،هنری تقدیم شما خوبان
عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم
زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم؟
گفته بودم که به دریا نزنم دل، اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟
#قیصر_امین_پور
🌺
منتخبی از بهترین مطالب اجتماعی،سیاسی،فرهنگی،هنری تقدیم شما خوبان
❤53👏7👍2
🔴انتقاد دبیرکل سازمان ملل از افزایش شمار اعدامها و موارد نقض حقوق بشر در ایران
دبیرکل سازمان ملل در تازهترین گزارش خود به مجمع عمومی، از افزایش شمار اعدامها در ایران و شکنجۀ بازداشتشدگان بهشدت انتقاد کرد.
دبیرکل سازمان ملل متحد با اشاره به موارد متعدد نقض مکرر حقوق بشر در ایران، خواستار توقف فوری همۀ احکام اعدام و تعلیق احکام صادرشده بهعنوان گام نخست، آزادی فوری تمام زندانیان سیاسی، مدافعان حقوق بشر و روزنامهنگاران شده است.
☘🌸 @montakhabsal
دبیرکل سازمان ملل در تازهترین گزارش خود به مجمع عمومی، از افزایش شمار اعدامها در ایران و شکنجۀ بازداشتشدگان بهشدت انتقاد کرد.
دبیرکل سازمان ملل متحد با اشاره به موارد متعدد نقض مکرر حقوق بشر در ایران، خواستار توقف فوری همۀ احکام اعدام و تعلیق احکام صادرشده بهعنوان گام نخست، آزادی فوری تمام زندانیان سیاسی، مدافعان حقوق بشر و روزنامهنگاران شده است.
☘🌸 @montakhabsal
👍26❤2👎2👏2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 قانون خلیج فارس در ایالاتمتحده آمریکا ابلاغ شد
🔹از امروز قانون "PersianGulfAct" ابلاغ شد و بر این اساس، هیچ نهاد فدرالی اجازه استفاده از نامی غیر از خلیج فارس را ندارد.
☘🌸 @montakhabsal
🔹از امروز قانون "PersianGulfAct" ابلاغ شد و بر این اساس، هیچ نهاد فدرالی اجازه استفاده از نامی غیر از خلیج فارس را ندارد.
☘🌸 @montakhabsal
👍49❤11🤔2
🔴خلیفه باید استعفا دهد ،
فصل پایانی حکومت ترس
✍امیر موحد
رزمنده جنگ ایران و عراق
اصلاح طلب سابق
👈جمهوری اسلامی امروز دیگر حکومتی زنده نیست؛ جسدی است که تنها با طنابِ روسیه و سکوتِ مردم سرپا مانده.
خلیفه خامنهای، مردی که سالها بر ترس مردم و خون جوانان حکومت کرد، اکنون در مخفیگاه خویش با کابوس سقوط دستوپنجه نرم میکند. او میداند پایان نزدیک است — نه از زبان مخالفان، بلکه از لرزش در درون بیت، از چشمان نگران سرداران و از شکاف در سپاه بیروحش.
در صحنهی منطقه، دیگر هیچکس حاضر نیست بهای بقای این نظام را بپردازد.
روسیه از او فقط ابزار میخواهد، چین او را تحقیر میکند، و حتی متحدان پیشینش در عراق و لبنان در پی نجات خودند.
اکنون، پس از شکست کامل محور مقاومت و نابودی نیروهای نیابتی، خلیفه تنها مانده است؛ در گوشهای از قدرت که نه مشروعیت دارد، نه کارکرد، نه حتی ایمان اطرافیانش.
خامنهای در دو راهی مرگ و ذلت گیر افتاده است:
اگر پای میز مذاکره جهانی بیاید، باید پیمان ابراهیم و نظم نوین منطقه را بپذیرد و رسماً شکست را اعلام کند؛
اگر نیاید، دنیا متحد میشود برای پایان دادن به خلافت شیعی که جز نکبت و مرگ برای منطقه نداشت.
اما او نه شهامت تسلیم دارد، نه توان مقاومت — این همان بنبست نهایی است.
کشور عملاً در اختیار باندهای مافیایی سپاه، بیت، و شبکههای تجاری-امنیتی روسمحور قرار گرفته است.
نهاد حکومت دیگر وجود ندارد؛ فقط غنیمتخوارانی هستند که هر روز تکهای از ایران را میفروشند تا چند صباحی بیشتر دوام بیاورند.
در چنین شرایطی، تنها یک راه باقی مانده است:
خلیفه باید استعفا دهد،
قدرت باید به ملت بازگردد.
ایران به جانشینِ خلیفه نیازی ندارد —
ایران به قانون، دموکراسی و حق تعیین سرنوشت نیاز دارد.
نه شورای موقت بیت، نه شورای انتقالی سپاه، نه هیچ نمایش تازهای از بازسازی خلافت شیعه دیگر پذیرفتنی نیست.
مردم ایران باید میدان را در دست بگیرند و اجازه ندهند چند دزد و مزدور روسپرست سرنوشت آینده را رقم بزنند.
روزهای پیشرو، روزهای تعیین سرنوشت است.
سکوت در این مقطع، همدستی با تداوم ذلت است.
ایرانیان باید بدانند اگر امروز خلیفه سقوط نکند، فردا فرزندان ما در کشوری بیهویت و بینام زندگی خواهند کرد.
بنابراین، این نه یک پیام سیاسی، که فریاد تاریخی است:
خلیفه باید برود، ایران باید بماند.
قدرت باید به مردم واگذار شود،
روز حساب فرا رسیده است.
ایران دیگر در بند نمیماند.
🌸☘https://www.tg-me.com/joinchat-TJl6M8fp9ZJiuaww
فصل پایانی حکومت ترس
✍امیر موحد
رزمنده جنگ ایران و عراق
اصلاح طلب سابق
👈جمهوری اسلامی امروز دیگر حکومتی زنده نیست؛ جسدی است که تنها با طنابِ روسیه و سکوتِ مردم سرپا مانده.
خلیفه خامنهای، مردی که سالها بر ترس مردم و خون جوانان حکومت کرد، اکنون در مخفیگاه خویش با کابوس سقوط دستوپنجه نرم میکند. او میداند پایان نزدیک است — نه از زبان مخالفان، بلکه از لرزش در درون بیت، از چشمان نگران سرداران و از شکاف در سپاه بیروحش.
در صحنهی منطقه، دیگر هیچکس حاضر نیست بهای بقای این نظام را بپردازد.
روسیه از او فقط ابزار میخواهد، چین او را تحقیر میکند، و حتی متحدان پیشینش در عراق و لبنان در پی نجات خودند.
اکنون، پس از شکست کامل محور مقاومت و نابودی نیروهای نیابتی، خلیفه تنها مانده است؛ در گوشهای از قدرت که نه مشروعیت دارد، نه کارکرد، نه حتی ایمان اطرافیانش.
خامنهای در دو راهی مرگ و ذلت گیر افتاده است:
اگر پای میز مذاکره جهانی بیاید، باید پیمان ابراهیم و نظم نوین منطقه را بپذیرد و رسماً شکست را اعلام کند؛
اگر نیاید، دنیا متحد میشود برای پایان دادن به خلافت شیعی که جز نکبت و مرگ برای منطقه نداشت.
اما او نه شهامت تسلیم دارد، نه توان مقاومت — این همان بنبست نهایی است.
کشور عملاً در اختیار باندهای مافیایی سپاه، بیت، و شبکههای تجاری-امنیتی روسمحور قرار گرفته است.
نهاد حکومت دیگر وجود ندارد؛ فقط غنیمتخوارانی هستند که هر روز تکهای از ایران را میفروشند تا چند صباحی بیشتر دوام بیاورند.
در چنین شرایطی، تنها یک راه باقی مانده است:
خلیفه باید استعفا دهد،
قدرت باید به ملت بازگردد.
ایران به جانشینِ خلیفه نیازی ندارد —
ایران به قانون، دموکراسی و حق تعیین سرنوشت نیاز دارد.
نه شورای موقت بیت، نه شورای انتقالی سپاه، نه هیچ نمایش تازهای از بازسازی خلافت شیعه دیگر پذیرفتنی نیست.
مردم ایران باید میدان را در دست بگیرند و اجازه ندهند چند دزد و مزدور روسپرست سرنوشت آینده را رقم بزنند.
روزهای پیشرو، روزهای تعیین سرنوشت است.
سکوت در این مقطع، همدستی با تداوم ذلت است.
ایرانیان باید بدانند اگر امروز خلیفه سقوط نکند، فردا فرزندان ما در کشوری بیهویت و بینام زندگی خواهند کرد.
بنابراین، این نه یک پیام سیاسی، که فریاد تاریخی است:
خلیفه باید برود، ایران باید بماند.
قدرت باید به مردم واگذار شود،
روز حساب فرا رسیده است.
ایران دیگر در بند نمیماند.
🌸☘https://www.tg-me.com/joinchat-TJl6M8fp9ZJiuaww
Telegram
Montakhab
عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم
زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم؟
گفته بودم که به دریا نزنم دل، اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟
#قیصر_امین_پور
🌺
منتخبی از بهترین مطالب اجتماعی،سیاسی،فرهنگی،هنری تقدیم شما خوبان
عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم
زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم؟
گفته بودم که به دریا نزنم دل، اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟
#قیصر_امین_پور
🌺
منتخبی از بهترین مطالب اجتماعی،سیاسی،فرهنگی،هنری تقدیم شما خوبان
👍39❤9👏6👎3
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴❤️رقص ایرانیان اوستیا
ایرانیان اوستیا میراثداران ایران باستان در قفقاز
۱. ریشه و هویت ایرانی
تبار آسیها نوادگان مستقیم اقوام باستانی آلانها (Alans)، سکاها (Scythians) و سرمتها (Sarmatians) هستند که همگی از اقوام کهن ایرانی شرقی و آریایی به شمار میروند. نام بومی مردم آسی خود را ایرَن (Ir) یا ایرَتا (Irættæ) و سرزمینشان را ایرِستان (Iræsttan) مینامند که همگی همریشه با واژه "ایران" هستند و به معنای "ملت ایرانی" تلقی میشوند. بسیاری از مردم اوستیا خود را ایرانی میدانند.
زبان آسی (Ossetian) تنها زبان باقیمانده از شاخه زبانهای ایرانی شرقی در قفقاز است. این زبان، میراث زبان آلانی و سکایی-سرمتی است و با فارسی و سایر زبانهای ایرانی شباهتهای ریشهای دارد.
ادبیات حماسه ملی و باستانی آسیها یعنی "نارتنامه"، شباهتهای فرهنگی و پهلوانی عمیقی با شاهنامه فردوسی دارد.
در یک نگاه آسیها به دلیل تبار تاریخی از آلانهای ایرانیزبان و حفظ زبان ایرانی شرقی در قفقاز، تنها ملت ایرانیتبار باقیمانده در منطقه قفقاز شمالی شناخته میشوند.
☘🌸 @montakhabsal
ایرانیان اوستیا میراثداران ایران باستان در قفقاز
۱. ریشه و هویت ایرانی
تبار آسیها نوادگان مستقیم اقوام باستانی آلانها (Alans)، سکاها (Scythians) و سرمتها (Sarmatians) هستند که همگی از اقوام کهن ایرانی شرقی و آریایی به شمار میروند. نام بومی مردم آسی خود را ایرَن (Ir) یا ایرَتا (Irættæ) و سرزمینشان را ایرِستان (Iræsttan) مینامند که همگی همریشه با واژه "ایران" هستند و به معنای "ملت ایرانی" تلقی میشوند. بسیاری از مردم اوستیا خود را ایرانی میدانند.
زبان آسی (Ossetian) تنها زبان باقیمانده از شاخه زبانهای ایرانی شرقی در قفقاز است. این زبان، میراث زبان آلانی و سکایی-سرمتی است و با فارسی و سایر زبانهای ایرانی شباهتهای ریشهای دارد.
ادبیات حماسه ملی و باستانی آسیها یعنی "نارتنامه"، شباهتهای فرهنگی و پهلوانی عمیقی با شاهنامه فردوسی دارد.
در یک نگاه آسیها به دلیل تبار تاریخی از آلانهای ایرانیزبان و حفظ زبان ایرانی شرقی در قفقاز، تنها ملت ایرانیتبار باقیمانده در منطقه قفقاز شمالی شناخته میشوند.
☘🌸 @montakhabsal
❤17
🔴 شما جیب یک نفر رو بزنی میری زندان ولی جیب یک ملت رو بزنی، بانکات رو با بانک ملی ادغام میکنند و یک منت هم سر ملت میگذارند!
#خرمگس
☘🌸@montakhabsal
#خرمگس
☘🌸@montakhabsal
👏46🤔6👍4❤2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴✍️حرامزادهها من هنوز زندهام!
این سخن کسی مانند شمخانی نیست، این گفتمان و ادیبات حکومت اسلامی است که ناگزیر و ناگریز از دهان یکی از حکومتیان روی سخن با ایرانیان بدرآمد.
آخرین تیر خلاص بر پیکرِ نیمهجان اهریمنی حکومت اسلامی که ۴۷ سال با تزویر و ریاکاری نقاب راستی و درستی و ساده زیستی بر چهره زده بود
ناگزیر پرده درافتاد.
آهای مردم بیدار شوید:
حرمزادهها، هنوز زندهاند.
*درنگ آورد راستیها پدید...*
*اسرار ازل را نه تو دانی و نه من*
*وین حرف معما، نه تو خوانی و نه من*
*هست از پس پرده گفتگوی من و تو*
*چون پرده در افتد، نه تو مانی و نه من*
☘🌸 @montakhabsal
این سخن کسی مانند شمخانی نیست، این گفتمان و ادیبات حکومت اسلامی است که ناگزیر و ناگریز از دهان یکی از حکومتیان روی سخن با ایرانیان بدرآمد.
آخرین تیر خلاص بر پیکرِ نیمهجان اهریمنی حکومت اسلامی که ۴۷ سال با تزویر و ریاکاری نقاب راستی و درستی و ساده زیستی بر چهره زده بود
ناگزیر پرده درافتاد.
آهای مردم بیدار شوید:
حرمزادهها، هنوز زندهاند.
*درنگ آورد راستیها پدید...*
*اسرار ازل را نه تو دانی و نه من*
*وین حرف معما، نه تو خوانی و نه من*
*هست از پس پرده گفتگوی من و تو*
*چون پرده در افتد، نه تو مانی و نه من*
☘🌸 @montakhabsal
👍41❤2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴❤️زندگی زیباست ، زشتیهای آن تقصیر ماست،
در مسیرش هر چه نا زیباست ، آن تدبیر ماست
زندگی آب روانی است ، روان میگذرد…
آنچه تقدیر من و توست ، همان میگذرد ..
☘🌸 @montakhabsal
در مسیرش هر چه نا زیباست ، آن تدبیر ماست
زندگی آب روانی است ، روان میگذرد…
آنچه تقدیر من و توست ، همان میگذرد ..
☘🌸 @montakhabsal
❤7
