Telegram Web Link
🔴 مرگ در استخر، نماد حذف است

✍️ یاسر هاشمی
مهر ماه ۱۴۰۴

🔹در ایرانِ امروز، «استخر» دیگر فقط یک حوض آب نیست. این واژه در ذهن مردم تبدیل به یک کالبد معنایی شده است . از روزی که آیت الله هاشمی به شکل مبهم و مشکوک در استخر فوت کرد افکار عمومی باور کرد که این فقط یک حادثه ساده نبود. از آن زمان، «استخر» برای جامعه ایران معنای سیاسی پیدا کرد: «جایی که مخالفان یا منتقدان ممکن است «فوت» کنند».

🔹به همین دلیل است که وقتی یحیی رحیم صفوی از چهره‌های قدیمی و نزدیک به هسته قدرت در مصاحبه‌ای گفت: من دوست دارم مثل قاسم سلیمانی شهید شوم، نه اینکه در استخر بمیرم، این جمله فقط یک آرزو نبود؛ یک پیام سیاسی روشن بود.

🔹او عملاً به کسانی که این واژه را ساخته و به نماد سیاسی تبدیل کرده‌اند، پیغام داد که:
من هنوز در خط ولایت هستم، من از خودتانم - یادآوری سخنان و مصاحبه‌های شجاعانه و پرمغز فرزند سردار- مرا در صف مخالفان قرار ندهید.

🔹در واقع، وقتی یک مقام ارشد نظامی چنین جمله‌ای می‌گوید، یعنی خودش هم می‌داند که “استخر” دیگر فقط آب نیست؛ نشانه‌ای است از حذف بی‌صدا. و این یعنی این واژه دیگر فقط خاطره‌ی یک اتفاق نیست، بلکه بخشی از فرهنگ سیاسی امروز ایران شده است؛ مرگ در استخر، نماد حذف است.

پایگاه اطلاع رسانی خانه موزه آیت الله هاشمی رفسنجانی

🌸@montakhabsal
👏198👍5
🔴 انتقال پژمان جمشیدی به واحد ۳ قزلحصار؛ واحد نگهداری متهمان به جرائم سنگین

🔸طبق گزارش دریافتی، پژمان جمشیدی بازیکن سابق تیم ملی فوتبال و بازیگر سینما، سریال و تأتر، امروز با اتهامی سنگین به بخش قرنطینه واحد ۳ زندان قزلحصار منتقل شده است.

🔸واحد ۳ قزلحصار، واحدی است که متهمان به قتل و تجاوز در آن نگهداری می‌شوند. البته چند زندانی سیاسی از جمله متهمان پرونده اکباتان هم در آن واحد هستند.

🔸از جزئیات پرونده آقای جمشیدی اطلاعی در دست نیست.

🌸@montakhabsal
😱255🤔4👎3👍1
🔴 مدیرعامل خبرگزاری میزان خبر بازداشت یک بازیگر مشهور سینما به اتهام تجاوز را تایید کرد

🌸@montakhabsal
😱14🤔21
🔴 راهکار علی مطهری برای همکاری مردم با آمران به معروف: اول آنها را به فروشگاه‌ها و پمپ بنزین‌ها بفرستید، بعد سراغ حجاب بروید!

🌸@montakhabsal
👏263😁3👍2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🇮🇶🇸🇦 🔴 فریادهای«لبیک یا حسین»ده ها هزار تماشاگر عراقی در برابر تیم سعودی

اخیرا برخی تماشاگران سعودی در جریان دیدار تیم ملی فوتبال کشورشان با تیم ملی عراق، اهانت های وقیحانه ای به ساحت حضرت اباعبدالحسین علیه السلام و محبان اهل بیت علیه السلام کردند که موجی از خشم و نفرت به وجود آورد و حالا در دیدار تیم الشرطه با تیم الاتحاد عربستان، هزاران تماشاگر عراقی حاضر در استادیوم یکصدا فریاد «لبیک یا حسین» سر دادند تا پاسخ کوبنده ای به این اهانت گستاخانه داشته باشند.


🌸@montakhabsal
43👎23👍4🤔2
🔴 نماینده ایران پس از 6 سال در اجلاس FATF، حضور یافت!

نماینده ایران پس از 6 سال، به دعوت رسمی گروه ویژه اقدام مالی FATF، در اجلاس اصلی این نهاد در پاریس حضور یافت.

هادی خانی، رئیس مرکز اطلاعات مالی ایران، پیشرفت برنامه اقدام جمهوری اسلامی ایران با محوریت تصویب قانون الحاق به کنوانسیون پالرمو را تشریح خواهد کرد. 

🌸@montakhabsal
11👍7😁2
🔴 روزنامه کیهان که در تمام این سالها مثل ماجرای مینو خالقی و کاووس سیدامامی و پخش اعترافات اجباری همراه با فیلم‌های خصوصی متهمان، کلی گزارش خلاف واقع منتشر کرده بود و استناد به تصاویر خصوصی را حق خود دانسته حالا نگران حریم خصوصی شمخانی شده و نوشته: تعرض به حریم خصوصی درنده‌خویی است./لینک

🌸@montakhabsal
👍26🤔5😁32
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 ببینید وقتی سخن از نماینده اقلیتی به میان می‌آید مقصود دقیقا چیست. کسانی که برای تایید صلاحیت وزرای دولت، طلبکارانه سهم‌خواهی می‌کنند و با هر قانون که به نفع ملت باشد مخالف هستند و لوایح ضدمردمی تقدیم می‌کنند و به ریش همه می‌خندند!

🌸@montakhabsal
👍34👏5🤔21
🔴 از خاطرات هوشنگ نهاوندی: شاه گفت کله ام دیگر کار نمی کند، ولم کنید می خواهم بروم

هوشنگ نهاوندی، سیاستمدار برجسته ایرانی که دیروز دار فانی را وداع گفت، در خاطره‌ای از آخرین دیدارهای خود با محمدرضا شاه روایت کرده است؛ خاطراتی که تصویری از روزهای پرتنش پیش از انقلاب ۵۷ و لحظه تصمیم تاریخی شاه برای ترک ایران ارائه می‌دهد.

روایت هوشنگ نهاوندی از آخرین دیدارها با شاه

آخرین روزهای کابینه ازهاری با اولین روزهای کابینه بختیار بود. ولی هنوز ۱۶ ژانویه [روز خروج شاه] نشده بود و بختیار کابینه‌اش را معرفی نکرده بود. [البته] بختیار مأمور غیررسمی تشکیل کابینه شده بود.

[قرار شد با گروهی از اساتید دانشگاه و اشخاص مختلف] برویم در کاخ و به اعلی‌حضرت بگوییم که ما می‌خواهیم اینجا متحصن بشویم که شما از ایران نروید. و برنامه ما این بود که اگر ممکن است شب آنجا اطراق بکنیم همان سیستم قدیمی، و کم‌کم یک عده‌ای به ما ملحق بشوند... خلاصه یک [قیل و] قالی راه بیندازیم که جلوی رفتن شاه را از ایران بگیریم.

گروهی رفتیم به‌‌هرحال به دربار که عبارت بودند از افرادی که تا جایی که بنده الان خاطرم هست. دکتر [محمد] باهری، دکتر قاسم معتمدی، بنده، دکتر حمید اعتبار استاد جراحی دانشکده پزشکی، دکتر رستم میرسپاسی استاد جراحی دانشکده پزشکی، دکتر مظاهر مصفا، خانم دکتر مصفا -دختر [کریم] امیری فیروزکوهی که استاد دانشکده ادبیات بود- دکتر جمال رضایی معاون سابق دانشگاه تهران. سیزده چهارده نفر بودیم. بنده صحبت نکردم. قرار بر این شد که من و باهری و معتمدی چون سابق متصدی مقاماتی بودیم صحبت نکنیم، اعتبار و مصفا سخنگوی جمعیت [باشند.] مصفا هم اصولا خیلی موافق اعلی‌حضرت نبود. مصدقی بود به‌اصطلاح. ولی به‌هرحال معتقد بود به اینکه الان باید جلوی [رفتن شاه را گرفت] و خیلی هم با [دکتر غلامحسین] صدیقی نزدیک بود.

مصفا شعر خواند و که پدر بچه‌اش را نمی‌گذارد و فلان و فلان. دکتر اعتبار خیلی قشنگ صحبت کرد. علیاحضرت شروع کردند به گریه کردن که بنده معنای گریه ایشان را نفهمیدم، و اعلی‌حضرت عصبانی شدند گفتند «شما به ما دارید درس سیاست می‌دهید که ما نرویم یا برویم؟» ما هم راستش را بخواهید هنوز از ایشان می‌ترسیدیم. جا زدیم و مثل سگ دم‌مان را گذاشتیم روی کولمان و برگشتیم آمدیم بیرون و خلاصه هیچی.

بنده مع‌ذلک گفتم که چه کنیم؟ چه نکنیم؟ فردا با دکتر باهری باز هم تلفنی مشاوره کردیم. دکتر باهری گفت «خوب هر کدام‌مان جداگانه برویم دوباره.» بنده وقت خواستم رفتم پهلوی اعلی‌حضرت. شبانگاهی بود، سه‌شنبه قبل از حرکت ایشان بود از ایران. شش هفت روز بود قبل از رفتن. گفتم، «بنده والله»، شب بود خیلی هم وضع خراب. شهر تاریک. آخر شبی رفتم و دیدیم اتومبیل سفیر انگلیس و اتومبیل سفیر آمریکا در جلوی کاخ ایستاده. اتفاقاً پرچم هم زده بودند هر دوتای‌شان.

شاه مدتی با تأخیر مرا پذیرفت. خیلی خسته بود. گفتم «قربان می‌دانم اعلی‌حضرت خسته هستید و حرف بنده را هم می‌دانید. من از روی صمیمیت آمدم با شما صحبت کنم.

[از ایران] نروید.» گفتند که «اگر نروم کشتار می‌شود.» گفتم که «اگر هم تشریف ببرید باز هم کشتار می‌شود منتها ماها کشته می‌شویم. ولی اگر تشریف ببرید ارتش متلاشی می‌شود.
و [گفتم] اجازه بفرمایید که دیگر این دفعه ارتش اصلاً نه به صورت حکومت ازهاری سابق، [بلکه] به صورت کودتای قانونی کارها را در دست بگیرد بزند. وگرنه مملکت از بین می‌رود. از ایران تشریف نبرید.» گفتند که «بله دکتر صدیقی هم همین را می‌گفت. محض همین ما قبولش نکردیم. خارجی‌ها هم دلشان می‌خواهد ما از ایران برویم.» گفتم، «این دو نفر [سفیر انگلیس و امریکا] همین را خواسته بودند؟» گفتند که «بله، شما از کجا می‌دانید؟» گفتم، «خوب اتومبیل‌شان پایین بود.» گفت «عجب! با اتومبیل رسمی آمده بودند؟» گفتم، «بله» گفت «خجالت نمی‌کشند؟» «نه خیر.» سؤال جواب‌ها اصلاً خیلی پراکنده بود.
بعد گفتند، «خوب، من اگر بخواهم...»، باز هم یک چیزی که اصلاً معلوم بود ایشان دیگر قاطی کرده. «من اگر بخواهم از اینجا بروم به کیش یا بروم به خارک مراسم نظامی در فرودگاه چه می‌شود؟» هر چه فکر کردم دیدم اصلاً [سوال بی‌ربطی است]. گفتم، «قربان نمی‌دانم. بنده مراسم نظامی را نمی‌دانم چطور می‌شود؟» گفتم، «بنده تمام این مطالب را از روی صمیمیت به شما می‌گویم و حضور مبارکتان عرض می‌کنم به‌هرحال. از بین می‌رویم همه‌مان. دیگر حالا مسئله بود و نبود خودمان است.» یک مرتبه شاه با نهایت عصبانیت از پشت میزش بلند شد دستش را این‌جوری کرد به کله‌اش، گفت، «آقای نهاوندی»، وقتی یک کسی را آقای نهاوندی خطاب می‌کرد یعنی دیگر خیلی عصبانی است. «آقای نهاوندی؛ این کله را می‌بینید؟ این دیگر کار نمی‌کند. ولم کنید. می‌خواهم بروم. ارتش هم هر غلطی می‌خواهد بکند خودش بکند. از دست من دیگر کاری برنمی‌آید.

🌸@montakhabsal
27💔20🤔2
Montakhab
🔴 انتقال پژمان جمشیدی به واحد ۳ قزلحصار؛ واحد نگهداری متهمان به جرائم سنگین 🔸طبق گزارش دریافتی، پژمان جمشیدی بازیکن سابق تیم ملی فوتبال و بازیگر سینما، سریال و تأتر، امروز با اتهامی سنگین به بخش قرنطینه واحد ۳ زندان قزلحصار منتقل شده است. 🔸واحد ۳ قزلحصار،…
🔴دختر مرتبط با پرونده پژمان جمشیدی از بازیگران سینما و تلویزیون است

در ادامه رسیدگی به پرونده قضایی مربوط به پژمان جمشیدی، منابع آگاه اعلام کردند که فرد شاکی در این پرونده نیز از فعالان حوزه بازیگری در سینما و تلویزیون است.

بر اساس این گزارش، این دختر جوان پیش‌تر در چند اثر شناخته‌شده حضور داشته و نام او در فهرست بازیگران فیلم «ماجرای نیمروز ۲: رد خون» به کارگردانی محمدحسین مهدویان ثبت شده است. او همچنین در مجموعه تلویزیونی «جزر و مد» نیز ایفای نقش کرده است.

با توجه به حساسیت پرونده و ادامه روند بررسی قضایی، هویت این فرد به‌صورت رسمی اعلام نشده و مراجع قضایی تاکنون جزئیات بیشتری در این خصوص منتشر نکرده‌اند.


🌸 @montakhabsal
🤔18👎3😁21
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴❤️ روز عصای سفید ، روز روشن دلان عزیز را گرامی می داریم 🙏
صدای گرم و دلنشین بانوی روشن دل
خانم آستاره بختیاری ، که هرگز تکراری نخواهد شد❤️


🌸 @montakhabsal
22👏1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴سفیر ایران در لبنان قول بنزین مجانی برای مردم لبنان رو داد.
اما برای ملت ایران با چهره شیادی و مظلومانه ظاهر میشوند و میگن نداریم.بنزین باید گران شود.
ملت ایران مراقب و آماده باشید.


🌸 @montakhabsal
😱35🤔3👍1💔1
اسرار تاریکخانه‌ها_251017_121811.pdf
33.4 MB
🔴 فایل پیوست، کتابی است با عنوان «اسرار تاریکخانه‌ها» که با محوریت موضوعاتی چون بازداشت غیرقانونی، بازجویی، سلول انفرادی، شکنجه، اعتراف‌گیری، دادگاه‌های نمایشی، و البته ایستادگی زندانیان سیاسی، بیش از دو دهه‌ی پیش، تدوین و منتشر شد.

مجموعه‌ی گردآوری‌شده شامل حدود ۱۳۰ مطلب کوتاه و منتخب از خاطرات زندانیان سیاسی در ایران و جهان، رمان، زندگینامه، پژوهش‌های روانشناختی، و کتاب‌های تاریخی و سیاسی است.

کتاب خیلی زود در همان پاییز ۱۳۸۳ نایاب، و به دستور نهادهای امنیتی از چاپ و توزیع مجدد آن، جلوگیری شد.

اینک اما، نسخه‌ی PDF و ‌قابل مطالعه‌ در فضای الکترونیکی، به همت دوستانی آزاده، فرهیخته، انسان‌گرا و ایران‌دوست، که خود رنج‌ها تحمل کرده‌اند، آماده شده‌است.

مبتنی بر تجربه‌ی شخصی از بازداشت، حبس در سلول انفرادی و بازجویی، مطالعه‌ و بازنشر این کتاب را به تاکید، به کنشگران مدنی و فعالان سیاسی، به‌ویژه جوانان دموکراسی‌طلب و آزادی‌خواه ایران، توصیه می‌کنم.

به امید رهایی ایران از استبداد
مرتضی کاظمیان

👈۲۸ مهر ۱۴۰۴ لندن


🌸 @montakhabsal
10👍2👎1🤔1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴❤️ما نسل انتقال هستیم که داریم تموم میشیم


🌸 @montakhabsal
8👎5
🔴❤️ اسم من ورونیکاست. هشتاد سالم است. تنها زندگی می‌کنم، در آپارتمانی کوچک بالای یک فروشگاه ابزار در برایتون. چیز زیادی ندارم، اما می‌گذرد. از حقوق بازنشستگی، کمی پس‌انداز، و باغچه‌ی کوچکی روی بالکنم — نعناع، آویشن، و یک بوته گوجه‌فرنگی سرسخت.

هر جمعه، به یک سوپرمارکت مشخص می‌روم. همان ساعت. همان چرخ خرید. چای، نان، سوپ کنسروی، و همیشه… همیشه یک تکه شکلات می‌خرم. جایزه‌ی کوچک خودم.

یک بعدازظهر بارانی، پشت سر زنی جوان در صف ایستاده بودم. دو کودک خردسال همراهش بودند. یکی آرام گریه می‌کرد و دیگری خرگوش عروسکی‌ای را در بغل داشت که یک چشمش کنده شده بود.

زن خریدهایش را روی نوار گذاشت: شیر، تخم‌مرغ، برنج، نخودفرنگی یخ‌زده، پوشک… دست‌هایش می‌لرزید.

صندوقدار گفت: «۳۸ دلار و ۷۶ سنت.»
زن خشک‌اش زد.

کارتش را بیرون آورد. رد شد.
کارت دیگری امتحان کرد. باز هم رد شد.

زیر لب چیزی به صندوقدار گفت:
«می‌تونم شیر و نان رو بردارم؟» صدایش شکست.

در آن لحظه، بدون فکر، کاری کردم.
کارت خودم را به صندوقدار دادم و گفتم:
«همه‌اش رو بذار روی حساب من.»

زن برگشت، با چشمانی گشاد از ناباوری:
«نه… نمی‌تونم بذارم.»

گفتم: «می‌تونی. همه‌مون گاهی به کمک نیاز داریم.»

لبخند زدم، کیف کوچک خرید را برداشتم و بیرون رفتم.
قبل از اینکه بتواند تشکر کند.

من این کار را برای تشکر نکردم.

به یاد آوردم روزهایی را که جوان بودم، بی‌پول، ترسان، و تنها، وقتی شوهرم رفت و من پسرم را خودم بزرگ کردم. روزی در صفی مثل همان ایستاده بودم… و هیچ‌کس کمکم نکرد.

.آن زن، لیلا نام داشت، همان شب در گروه فیسبوکی محلی نوشت:

«امروز یک غریبه برایم خرید کرد. خانمی مسن با موهای خاکستری و چشمانی مهربان. نصیحتم نکرد. چیزی نخواست. فقط پرداخت کرد و رفت. توی ماشین گریه کردم. بچه‌هام امشب شام خوردند، به لطف او. اگر کسی او را می‌شناسد، به او بگویید “تشکر کافی نیست.”»

کسی در کامنت نوشت: «صبر کن – بارانی زرد پوشیده بود؟»
دیگری گفت: «او بالای فروشگاه تامپسون زندگی می‌کنه، نه؟ هر صبح می‌بینمش که گل‌هاش رو آب می‌ده.»

چند ساعت بعد، مردم شروع کردند به آمدن جلوی در خانه‌ام.
نه خبرنگار. نه دوربین.
همسایه‌ها بودند.
گل آوردند. یک شیشه مربای خانگی. یک شال بافتنی.

نوجوانی یادداشتی گذاشت:
«تو برای او پرداخت کردی، من هم ادامه می‌دم — دارم مجانی به بچه‌های مرکز جوانان درس می‌دم.»

بعد، نامه‌ها شروع شد.

پرستاری نوشت: «دیشب بعد از شیفت، کنار بیماری موندم تا آرامش پیدا کنه… چون تو یادم انداختی مهربانی مهم است.»

مردی در حال ترک اعتیاد نوشت: «کیف پولی پیدا کردم و برگردوندمش. به یاد تو افتادم.»

و لیلا؟ هفته‌ی پیش به دیدنم آمد. بچه‌ها را هم آورد. روی بالکن نشستیم و چای نوشیدیم. کوچولویش خرگوش یک‌چشمه‌اش را به من داد و گفت:
«اون تو رو دوست داره.»

من هنوز هر جمعه به همان فروشگاه می‌روم.

حالا گاهی کسی هزینه‌ی شکلات مرا پرداخت می‌کند.
و من می‌گذارم.

چون مهربانی تمام نمی‌شود.
فقط منتظر می‌ماند… تا کسی شجاع پیدا شود و دوباره آغازش کند.

و اگر می‌پرسی؟
برای دادن امید، پول نمی‌خواهد.
فقط باید کسی را ببینی.
واقعاً ببینی.
و بی‌ ذکر کلامی، بگویی:
«من هم اون‌جا بوده‌ام. با توام.»

دنیا این‌گونه بهتر می‌شود.
نه با سخنرانی‌های بزرگ.
نه با تیترهای خبری.
بلکه در لحظه‌های آرام.
میان آدم‌های معمولی.
که تصمیم می‌گیرند مراقب هم باشند. 🌿

.
بگذار این داستان، دل‌های بیشتری را لمس کند….


🌸https://www.tg-me.com/joinchat-TJl6M8fp9ZJiuaww
35👍21👏2
🔴 با معده خالی ممنوع


🌸 @montakhabsal
👍52
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 آسایشگاه جانبازان اعصاب و روان


🌸 @montakhabsal
💔535🏆1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴❤️ بانو پریسا


🌸 @montakhabsal
🥰73
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴😂دمی خنده

🌸 @montakhabsal
😁16🤔3🥰1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴این همون گاو بنی اسرائیل است
اما در آمریکا!!!
*جاهلیت مدرن🤔🤔*


🌸 @montakhabsal
😁15😱8👎41
2025/10/22 21:30:29
Back to Top
HTML Embed Code: