Telegram Web Link
مولانا کل کتابای روانشناسی رو
تو همین چندتا بیت خلاصه کرده و میگه:

"هرلحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر
آرام تر از آهو، بی باک تر از شیرم
هر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر
رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر.."


❀✦•┈┈❁ #مولانا ❁┈┈•✦❀

👈کانال #مولانا:
@moolanaa
باید که جُمله جان شوی
تا لایق جانان شوی...

❀✦•┈┈❁ #مولانا ❁┈┈•✦❀

👈کانال #مولانا:
@moolanaa
❀✦•┈┈❁ #مولانا ❁┈┈•✦❀

👈کانال #مولانا:
@moolanaa
من پیر فنا بدم جوانم کردی

من مرده بدم ز زندگانم کردی

می ترسیدم که گم شوم در ره تو

اکنون نشوم گم که نشانم کردی
❀✦•┈┈❁ #مولانا ❁┈┈•✦❀

👈کانال #مولانا:
@moolanaa
❀✦•┈┈❁ #مولانا ❁┈┈•✦❀

👈کانال #مولانا:
@moolanaa
ای در دل من میل و تمنا همه تو

وندر سـر من مایه سودا همه تو

هرچنـــــد به روزگار در می نگرم

امروز هـمه تویی و فردا همه تو


❀✦•┈┈❁ #مولانا ❁┈┈•✦❀

👈کانال #مولانا:
@moolanaa
🌙🌙
🌙🌙
🌙
🌙

چون دلت با من نباشد همنشینی سود نیست
گر چه با من می‌نشینی چون چنینی سود نیست
چون دهانت بسته باشد در جگر آتش بود
در میان جو درآیی آب بینی سود نیست
چونک در تن جان نباشد صورتش را ذوق نیست
چون نباشد نان و نعمت صحن و سینی سود نیست
گر زمین از مشک و عنبر پر شود تا آسمان
چون نباشد آدمی را راه بینی سود نیست
تا ز آتش می‌گریزی ترش و خامی چون پنیر
گر هزاران یار و دلبر می‌گزینی سود نیست

#مولانا
#غزل_شماره۳۸۹

🌙
🌙
🌙🌙
🌙🌙
👈🏻کانال مولانا:
https://www.tg-me.com/moolanaa
https://www.tg-me.com/moolanaa
جز فكر تو در سرم همه عين خطاست...

❀✦•┈┈❁ #مولانا ❁┈┈•✦❀

👈کانال #مولانا:
@moolanaa
برد هوای دلبری
هم دل و هم قرار من



❀✦•┈┈❁ #مولانا ❁┈┈•✦❀

👈کانال #مولانا:
@moolanaa
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❀✦•┈┈❁ #مولانا ❁┈┈•✦❀

👈کانال #مولانا:
@moolanaa
‌ای زندگی تن و توانم همه تو
جانی و دلی ‌ای دل و جانم همه تو
تو هستی من شدی از آنی همه من
من نیست شدم در تو از آنم همه تو

❀✦•┈┈❁ #مولانا ❁┈┈•✦❀

👈کانال #مولانا:
@moolanaa
ماییم که از باده‌ی بی‌جام خوشیم
هر صبح منوریم و هر شام خوشیم
گویند سرانجام ندارید شما
ماییم که بی‌هیچ سرانجام خوشیم

❀✦•┈┈❁ #مولانا ❁┈┈•✦❀

👈کانال #مولانا:
@moolanaa
در آرزوی تو عمر بردم شب و روز،
عمرم همه رفت و آرزوی تو نرفت.

- مولانا
❀✦•┈┈❁ #مولانا ❁┈┈•✦❀

👈کانال #مولانا:
@moolanaa
دوستی مولانا و شمس و تولد دوباره مولانا
روزی شمس به مجلس مولانا که در آن مولانا در حال سخنرانی بود ، وارد شد . او از مولانا که در کنارش چند کتاب وجود داشت، پرسید، این ها چیست؟

مولانا جواب داد:قیل و قال است.

شمس می گوید:تو را با این ها چه کار است و کتاب ها را داخل حوضی که در آن نزدیکی می اندازد.

مولانا می گوید:ای درویش برخی از این کتاب ها یادگار پدرم و نسخه منحصر به فرد و نایاب است.

شمس تبریزی دست در آب فرو کرده و کتاب ها را از آب خارج می کند ، بدون این که کتاب ها ذره ای خیس شده باشند.

مولانا با تعجب می پرسد، این چه سرّی است؟

شمس جواب می دهد :

این ذوق و حال است که تو را از آن خبری نیست. اینگونه حال مولانا تغییر یافته و و درس و بحث را کنار گذاشته و به شوریدگی روی می آورد و تولدی دوباره می یابد . و اینگونه بود که مولانا با شمس تبریزی آشنا شد و این آشنایی زندگی اش را زیر و رو کرد تا جایی که درس و وعظ را کنار گذاشت و به عرفان، شعر، رقص و موسیقی روی آورد و دانش ظاهری اش را کنار گذاشت و به معرفتی باطنی دست یافت که هرکسی را توانایی درکش نبود.🔥🔥🔥🔥🔥


❀✦•┈┈❁ #مولانا ❁┈┈•✦❀

👈کانال #مولانا:
@moolanaa
به آن چه مینازی جز یک سراب نیست

روزی مولانا ،شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد. شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را دید از او پرسید:آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟

مولانا حیرت زده پرسید:مگر تو شراب خوارهستی؟!

شمس پاسخ داد:بلی.

مولانا:ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!

ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.

ـ در این موقع شب ،شراب از کجا گیر بیاورم؟!

ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.

- با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.

- پس خودت برو و شراب خریداری کن.

- در این شهر همه مرا میشناسند، چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!

ـ اگر به من ارادت داری باید شراب تهیه کنی زیرا من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم.

مولوی که به شمس ارادت داشت، با خرقه ای به دوش و شیشه ای بزرگ به دست و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.زمانی که مردم مولانا را در آن محل دیدند، حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند.آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.

هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید.در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد:”ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است.” آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد.مرد ادامه داد:”این منافق که ادعای زهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد!” سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد. زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند. در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد:”ای مردم بی حیا!شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید، این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هر روز با غذای خود تناول میکند.”رقیب مولوی فریاد زد:”این سرکه نیست بلکه شراب است.”

شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.

رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت ،دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.آنگاه مولوی از شمس پرسید:برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟

شمس گفت:برای این که بدانی آنچه که به آن مینازی جز یک سراب نیست، تو فکر میکردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل میرساندند. این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت. پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود. (کتاب ملاصدرا.تالیف هانری کوربن. ترجمه و اقتباس ذبیح الله منصوری)

❀✦•┈┈❁ #مولانا ❁┈┈•✦❀

👈کانال #مولانا:
@moolanaa
گر بگویم که تو در خونِ منی بُهتان نیست...

- هوشنگ ابتهاج
😍😍😍😍😍
💖🌿💖🌿💖
🌿💖🌿
💖🌿
🌿
💖
دگربار این دلم آتش گرفتست
رها کن تا بگیرد خوش گرفتست
بسوز ای دل در این برق و مزن دم
که عقلم ابر سوداوش گرفتست
دگربار این دلم خوابی بدیدست
که خون دل همه مفرش گرفتست
چو سایه کل فنا گردم ازیرا
جهان خورشید لشکرکش گرفتست
دلم هر شب به دزدی و خیانت
ز لعل بار سلطان وش گرفتست
کجا پنهان شود دزدی دزدی
که مال خصم زیر کش گرفتست
بسی جان که همی‌پرد ز قالب
ولی پایش حریف کش گرفتست
ز ذوق زخم تیرش این دل من
به دندان گوشه ترکش گرفتست

#مولانا
#غزل_شماره۳۴۰
💖
🌿
💖🌿
🌿💖🌿
💖🌿💖🌿💖
👈🏻کانال مولانا:
https://www.tg-me.com/moolanaa
https://www.tg-me.com/moolanaa
خمش کردم زبان بستم ولیکن
منم گویای بی گفتار امشب



❀✦•┈┈❁ #مولانا ❁┈┈•✦❀

👈کانال #مولانا:
@moolanaa
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
2025/07/07 22:10:59
Back to Top
HTML Embed Code: