👍14❤6
❣یک دقیقه مطالعه
می گویند: روزی مولانا، شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.
شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟
مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوار هستی؟!
شمس پاسخ داد: بلی!
مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!
ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.
ـ در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟!
ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.
– با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.
– پس خودت برو و شراب خریداری کن.
- در این شهر همه مرا میشناسند، چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!
ـ اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم.
مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.
تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند.
آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.
هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانانِ ساکنِ آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید.
در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد: "ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است."
آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد!
مرد ادامه داد: "این منافق که ادعای زُهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد!"
سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش کوفت که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد.
زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.
در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: "ای مردم بی حیا! شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید؟ این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هرروز با غذای خود تناول میکند "
رقیب مولوی فریاد زد: "این سرکه نیست بلکه شراب است"
شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.
رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت، دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.
آنگاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مرا مجبور کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟
شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن می نازی جز یک سراب نیست، تو فکر میکردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل می رساندند.
این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت. پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی که پس از مرگ چه ماند باقی
عشق است و محبت است و باقی همه هیچ.🍃🍃🍃
#به_ما_بپیوندید 👇
@dr_ghomsheii 🌺
می گویند: روزی مولانا، شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.
شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟
مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوار هستی؟!
شمس پاسخ داد: بلی!
مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!
ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.
ـ در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟!
ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.
– با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.
– پس خودت برو و شراب خریداری کن.
- در این شهر همه مرا میشناسند، چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!
ـ اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم.
مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.
تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند.
آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.
هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانانِ ساکنِ آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید.
در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد: "ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است."
آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد!
مرد ادامه داد: "این منافق که ادعای زُهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد!"
سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش کوفت که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد.
زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.
در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: "ای مردم بی حیا! شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید؟ این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هرروز با غذای خود تناول میکند "
رقیب مولوی فریاد زد: "این سرکه نیست بلکه شراب است"
شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.
رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت، دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.
آنگاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مرا مجبور کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟
شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن می نازی جز یک سراب نیست، تو فکر میکردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل می رساندند.
این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت. پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی که پس از مرگ چه ماند باقی
عشق است و محبت است و باقی همه هیچ.🍃🍃🍃
#به_ما_بپیوندید 👇
@dr_ghomsheii 🌺
❤49👍15💯5🤔2🕊2
🟥😍😃استاد عرشیانفر **اگه انگیزه نداری یا مشکلات روحی عاطفی مالی و .... داری اگه نگران و ناراحتی
💪 توصیه میکنم حتما درکانال تلگرام استاد سید محمد عرشیانفر عضوبشین نتایج عالی میگیرید. عضویت به مدت محدود رایگان 👇
https://www.tg-me.com/+ULb3_JAypbnIE9Z1
https://www.tg-me.com/+ULb3_JAypbnIE9Z1
💪 توصیه میکنم حتما درکانال تلگرام استاد سید محمد عرشیانفر عضوبشین نتایج عالی میگیرید. عضویت به مدت محدود رایگان 👇
https://www.tg-me.com/+ULb3_JAypbnIE9Z1
https://www.tg-me.com/+ULb3_JAypbnIE9Z1
❤1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
الهی زندگیتون
بی گره بافته بشه
نقشش آرامش،طرحش شادی
در قالب خوشبختی
به صد هـزار رنگ
خوشگلتر از گلهای باغچه♥️🍃
#چای
@moovafaghiat2017
بی گره بافته بشه
نقشش آرامش،طرحش شادی
در قالب خوشبختی
به صد هـزار رنگ
خوشگلتر از گلهای باغچه♥️🍃
#چای
@moovafaghiat2017
❤11👏4⚡2
آدم واقعی را باید پیدا کرد.
آدمی که سوادش به مدرکش نباشد،
زیبایش به چشم و ابرویش نباشد،
دلیریش به قد و قامتش نباشد.🍃🌸
آدمی که زخمهایش را پنهان نکند.
آدمی که وقتی روبهرویت نشست،
جوری چشمهایش را ریز کند انگار دارد به مهمترین جملات زندگیات گوش میدهد.
آدمی که وقتی به حرف زدن میافتد،
یا چشمهایش پر از اشک بشود،
یا بزند زیر خنده.🍃🌸
آدمی که مهربانیش در قفس کلماتش گرفتار نباشد.
آدمی که دلخوریهایش از راه دور معلوم باشد.🍃🌸
آدمی که موقع دروغ گفتن لکنَت زبان بگیرد.
آدمی که نگاه ناپاک نداشته باشد.
آدمی که حرف مردم را نشنود، تکرار نکند،
برایَش مهم نباشد.🍃🌸
آدمی که از رسوایی نترسد، رسوایی را نفهمد، رسوایی برایش مهم نباشد.
آدمی که نقاب را نشناسد،
آدمی که نقاب نداشته باشد.
آدمی که دلش شیشهای باشد.🍃🌸
@moovafaghiat2017
آدمی که سوادش به مدرکش نباشد،
زیبایش به چشم و ابرویش نباشد،
دلیریش به قد و قامتش نباشد.🍃🌸
آدمی که زخمهایش را پنهان نکند.
آدمی که وقتی روبهرویت نشست،
جوری چشمهایش را ریز کند انگار دارد به مهمترین جملات زندگیات گوش میدهد.
آدمی که وقتی به حرف زدن میافتد،
یا چشمهایش پر از اشک بشود،
یا بزند زیر خنده.🍃🌸
آدمی که مهربانیش در قفس کلماتش گرفتار نباشد.
آدمی که دلخوریهایش از راه دور معلوم باشد.🍃🌸
آدمی که موقع دروغ گفتن لکنَت زبان بگیرد.
آدمی که نگاه ناپاک نداشته باشد.
آدمی که حرف مردم را نشنود، تکرار نکند،
برایَش مهم نباشد.🍃🌸
آدمی که از رسوایی نترسد، رسوایی را نفهمد، رسوایی برایش مهم نباشد.
آدمی که نقاب را نشناسد،
آدمی که نقاب نداشته باشد.
آدمی که دلش شیشهای باشد.🍃🌸
@moovafaghiat2017
👍17❤5
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
🌸ماموریت ما در زندگی
بی مشکل
زیستن نیست
با انگیزه زیستن است
برای پیشرفت پله بساز
اما از کسی بالا نرو
دورت را شلوغ کن
اما در شلوغی
خودت را گم نکن
🌸طلا باش اما از جنس خاک
@moovafaghiat2017
🌸ماموریت ما در زندگی
بی مشکل
زیستن نیست
با انگیزه زیستن است
برای پیشرفت پله بساز
اما از کسی بالا نرو
دورت را شلوغ کن
اما در شلوغی
خودت را گم نکن
🌸طلا باش اما از جنس خاک
@moovafaghiat2017
👍11🔥4❤2⚡2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
امروز را خوشبخت باش
همان باش که میخواهی🍃🌸
اگر دیگران آنرا دوست ندارند
بگذار دوست نداشته باشند
ولی تو همیشه همانی باش
که خودت دوست داری
خوشبختی یک انتخاب است
راضی نگه داشتن همه نيست...🍃🌸
@moovafaghiat2017
همان باش که میخواهی🍃🌸
اگر دیگران آنرا دوست ندارند
بگذار دوست نداشته باشند
ولی تو همیشه همانی باش
که خودت دوست داری
خوشبختی یک انتخاب است
راضی نگه داشتن همه نيست...🍃🌸
@moovafaghiat2017
❤13👍7👏2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃🌸در هر جغرافیایی که هستید
جهتها تفاوتی ندارند
تمام دامنههای دلتون
به سمت خوشبختی و اُمید
لحظههاتون پر از
امید، شادی و زیبایی...🌸🍃
صبح تون بخیر ☕️💗
@moovafaghiat2017
جهتها تفاوتی ندارند
تمام دامنههای دلتون
به سمت خوشبختی و اُمید
لحظههاتون پر از
امید، شادی و زیبایی...🌸🍃
صبح تون بخیر ☕️💗
@moovafaghiat2017
❤5🏆3👏2🕊2🥰1
.
🌸برای زیبا زندگی نڪردن،
ڪوتاهی عمر را بہانہ نڪن.
عمرڪوتاہ نیست
ما ڪوتاهی میڪنیم!
زندگی،
لحظہ بہ لحظہ ش غنیمتہ،
فرصـتہ، شانسہ، عشقـہ..💜
سادہ ازش نگذر
زندگی زیباست!🌸
@moovafaghiat2017
🌸برای زیبا زندگی نڪردن،
ڪوتاهی عمر را بہانہ نڪن.
عمرڪوتاہ نیست
ما ڪوتاهی میڪنیم!
زندگی،
لحظہ بہ لحظہ ش غنیمتہ،
فرصـتہ، شانسہ، عشقـہ..💜
سادہ ازش نگذر
زندگی زیباست!🌸
@moovafaghiat2017
👍9🐳2
چیزی که به تازگی آرامش زیادی به زندگی من داده،این است که؛یاد گرفتم آدم ها را دقیقا همانطوری که هستند بپذیرم و توقع بیجا از کسی نداشته باشم.
مثلا همانطور که میدانم یک سگ قرار نیست کتاب بخواند،میدانم بعضی ها قرار نیست شعور داشته باشند،پس بابت حرف ها و کارهایشان سعی میکنم ناراحت نشوم و اعصاب خودم را بهم نریزم...👌🏻💐
#متن_زیبا #گل
@moovafaghiat2017
مثلا همانطور که میدانم یک سگ قرار نیست کتاب بخواند،میدانم بعضی ها قرار نیست شعور داشته باشند،پس بابت حرف ها و کارهایشان سعی میکنم ناراحت نشوم و اعصاب خودم را بهم نریزم...👌🏻💐
#متن_زیبا #گل
@moovafaghiat2017
💯21👍17❤7
فقط زندگی "حقیقی" است.
نه هیچ "شخصی" در زندگی.
این شخص یک نمایشنامه است،
با نمایشنامه ی این کاراکتر ،
یکی نشو،
همین کافی است ....
سوفیا ساناندا
@moovafaghiat2017 🌺
نه هیچ "شخصی" در زندگی.
این شخص یک نمایشنامه است،
با نمایشنامه ی این کاراکتر ،
یکی نشو،
همین کافی است ....
سوفیا ساناندا
@moovafaghiat2017 🌺
👍7❤1🥰1
نصيحة العمر : لا تدع الناس يعرفون عنك الكثير
پندی برای یک عمر: نگذار مردم دربارهات زیاد بدانند...🍃🍃
@dr_ghomsheii 🌺
پندی برای یک عمر: نگذار مردم دربارهات زیاد بدانند...🍃🍃
@dr_ghomsheii 🌺
💯16❤8👍4👏1
❣
نعمت های جهان روان و درحال حرکت هستند همانند باران!
باران وقتی میبارد هرکس به اندازه ظرف باورهایش به نعمت های خداوند، سهم میبرد!
ظرف ذهنت را برای درآغوش گرفتن هرچه بیشتر نعمت ها؛ بزرگ کن!!!
آنوقت روزی تو هر روز نزد خداوند بیشتر میشود🍃🍃🍃
@dr_ghomsheii 🌺
نعمت های جهان روان و درحال حرکت هستند همانند باران!
باران وقتی میبارد هرکس به اندازه ظرف باورهایش به نعمت های خداوند، سهم میبرد!
ظرف ذهنت را برای درآغوش گرفتن هرچه بیشتر نعمت ها؛ بزرگ کن!!!
آنوقت روزی تو هر روز نزد خداوند بیشتر میشود🍃🍃🍃
@dr_ghomsheii 🌺
👍20❤6
