Audio
🔊درسگفتار دلالت های معنویت| مصطفی ملکیان| مشهد|مؤسسه حکمت زندگی| 4 ساعت و 48 دقیقه| شهریور 1403
@mostafamalekian
@mostafamalekian
👍121❤58👎2
🔴مصطفی ملکیان:
به نظر من انسان هرچه روحش بزرگتر میشود اخلاقش از دینش بیشتر استقلال و استغنا پیدا میکند و دیگر نباید برای این که اخلاقی باشد لزوما متدین بشود. این به معنای نفی تدین نیست، به معنای استقلال اخلاق از تدین است.
@mostafamalekian
به نظر من انسان هرچه روحش بزرگتر میشود اخلاقش از دینش بیشتر استقلال و استغنا پیدا میکند و دیگر نباید برای این که اخلاقی باشد لزوما متدین بشود. این به معنای نفی تدین نیست، به معنای استقلال اخلاق از تدین است.
@mostafamalekian
❤631👍324👎52
✔️انباشتگی
✍️ مصطفی ملکیان
🔹یکی از عرفای بزرگ مسیحی که آلمانی هم است به نام یاکوب بومه جمله ای دارد که من فکر می کنم بیت الغزل عرفان جهانی همین جمله است. می گوید:
«فاصله میان بهشت وجهنم این است که اهل بهشت کسانی هستند که می خواهند برحق باشند واهل جهنم کسانی هستند که می خواهند بر حق بوده باشند».
اگر من به شما بگویم که اگر تمام عقاید گذشته من را هم تخریب کردید می پذیرم اهل سعادت یا بهشتم. اما اگر بگویم نه من می خواهم حرفی که دیروز زده ام یا پارسال گفته ام یا در فلان کتاب نوشته ام این برحق بودنش از دستم نرود وآن وقت تمام جروبحث من بر سر بر حق بودن گذشته ام است نه بر حق بودن کنونی¬ام. کسانی که به قول بومه اهل بهشتند اجازه نمی دهند گذشته شان آنها را در خدمت بگیرد.
🔹ولی ما انسانهای عادی اگر دقت کنید می بینید که از روز اول که زندگی را شروع می کنیم، روز اول زندگیمان میلیاردها راهی را که در روز دوم می توانیم در پیش بگیریم به نصف می رساند روز دوم میلیون ها راهی را که در روز سوم می توانیم در پیش بگیریم به نصف می رساند به همین ترتیب کم کم به سنی مثل 30 سال یا 35 که می رسیم دیگر می بینیم هر روز برای روز فردا یک راه بیشتر در پیش نداریم! چرا؟ چون انباشتگی آنچه در گذشته کرده ایم وداشته ایم وخواسته¬ایم دائماً اقیانوس امکان های ما را تنگ تر کرده است.
❇️ هویت ایستا و هویت پویا
@mostafamalekian
✍️ مصطفی ملکیان
🔹یکی از عرفای بزرگ مسیحی که آلمانی هم است به نام یاکوب بومه جمله ای دارد که من فکر می کنم بیت الغزل عرفان جهانی همین جمله است. می گوید:
«فاصله میان بهشت وجهنم این است که اهل بهشت کسانی هستند که می خواهند برحق باشند واهل جهنم کسانی هستند که می خواهند بر حق بوده باشند».
اگر من به شما بگویم که اگر تمام عقاید گذشته من را هم تخریب کردید می پذیرم اهل سعادت یا بهشتم. اما اگر بگویم نه من می خواهم حرفی که دیروز زده ام یا پارسال گفته ام یا در فلان کتاب نوشته ام این برحق بودنش از دستم نرود وآن وقت تمام جروبحث من بر سر بر حق بودن گذشته ام است نه بر حق بودن کنونی¬ام. کسانی که به قول بومه اهل بهشتند اجازه نمی دهند گذشته شان آنها را در خدمت بگیرد.
🔹ولی ما انسانهای عادی اگر دقت کنید می بینید که از روز اول که زندگی را شروع می کنیم، روز اول زندگیمان میلیاردها راهی را که در روز دوم می توانیم در پیش بگیریم به نصف می رساند روز دوم میلیون ها راهی را که در روز سوم می توانیم در پیش بگیریم به نصف می رساند به همین ترتیب کم کم به سنی مثل 30 سال یا 35 که می رسیم دیگر می بینیم هر روز برای روز فردا یک راه بیشتر در پیش نداریم! چرا؟ چون انباشتگی آنچه در گذشته کرده ایم وداشته ایم وخواسته¬ایم دائماً اقیانوس امکان های ما را تنگ تر کرده است.
❇️ هویت ایستا و هویت پویا
@mostafamalekian
❤261👍195👎8
🔴فقط این طرز زندگی من را با خودم آشتی میدهد.
❓سوال: من دوستی دارم که می گوید استاد ملکیان در حوزه ی نظر، بیش از همه ی سکولارهای جهان، سکولار فکر می کند و در عمل، اغلب قیود ِ همگی دینداران جهان را برای خود لحاظ می کند. یعنی در عمل به شدت دیندارانه عمل می کند و در نظر به شدت سکولار می اندیشد. سوال دوستم همیشه این است که چطور این دو با هم سازگار میشوند. به نظر می آید که این نحوه ی زیست، آنقدر طاقت فرساست که کسی نتواند از عهده اش بر آید.
🔹پاسخ: من کاملا طاقت فرسایی اینگونه زندگی را قبول می کنم ولی معتقدم که اگر به رضایت درجه اول نظر کنیم، صد درصد طاقت فرساست. اما معتقدم آدم به این طاقت فرسایی که در رضایت درجه ی اول طرح می شود، رضایت درجه ی دوم می دهد. این یعنی چه؟ یعنی اگر من چیزی فوق این رضایت درجه ی اول برایم وجود نداشت، قطعا به یک صدم این درد و رنج تن نمی دادم. انسان طبعا از این سبک زندگی گریزان است. اما به این نوع زندگی رضایت درجه ی دوم دارم و آن رضایت این است که فقط این طرز زندگی من...
@mashghhayemanavi
🔻
@moatamalekian
❓سوال: من دوستی دارم که می گوید استاد ملکیان در حوزه ی نظر، بیش از همه ی سکولارهای جهان، سکولار فکر می کند و در عمل، اغلب قیود ِ همگی دینداران جهان را برای خود لحاظ می کند. یعنی در عمل به شدت دیندارانه عمل می کند و در نظر به شدت سکولار می اندیشد. سوال دوستم همیشه این است که چطور این دو با هم سازگار میشوند. به نظر می آید که این نحوه ی زیست، آنقدر طاقت فرساست که کسی نتواند از عهده اش بر آید.
🔹پاسخ: من کاملا طاقت فرسایی اینگونه زندگی را قبول می کنم ولی معتقدم که اگر به رضایت درجه اول نظر کنیم، صد درصد طاقت فرساست. اما معتقدم آدم به این طاقت فرسایی که در رضایت درجه ی اول طرح می شود، رضایت درجه ی دوم می دهد. این یعنی چه؟ یعنی اگر من چیزی فوق این رضایت درجه ی اول برایم وجود نداشت، قطعا به یک صدم این درد و رنج تن نمی دادم. انسان طبعا از این سبک زندگی گریزان است. اما به این نوع زندگی رضایت درجه ی دوم دارم و آن رضایت این است که فقط این طرز زندگی من...
@mashghhayemanavi
🔻
@moatamalekian
👍223❤102👎10
🔴 رذائلی که با جلوهی فضائل ظاهر میشوند
✍مصطفی ملکیان
🔹لا روشفکو تمام بحثش در رساله «حکمتها»، در باب این است که هر چیزی که فضیلت اخلاقی توست، بالمآل از یک پستیِ عمیقتری در خود تو چشمه میگیرد. مثال میزنم: تواضع یکی از فضائل بزرگ است، ولی لا روشفکو در این رساله نشان میدهد آن که تواضع دارد، تواضعش فقط برای خودشیرین کردن است و خودشیرین کردن یکی از رذائل اخلاقی است!
🔹لا روشفوکو این جا حرفی از روان ناخودآگاه نمیزند، اما میخواهد بگوید یک عمقی وجود دارد که این عمق سرچشمه رذائل فراوانی است و زمانی که به سطح میرسد به شکل فضیلت خود را نشان میدهد.
🔹کتاب لا روشفوکو واقعا عبرتانگیز است، وقتی به خودمان رجوعمیکنیم، میبینیم کمابیش بیوجه نیست. ما خیلی وقتها رذائل فُرودینترمان، فضائل فرازینترمان میشود. در عمق رذیلت داریم اما جلوه فرازینش فضیلت است. به نظر میآید این واقعیت آدم را شوکه میکند، یک تکانهای به آدم میدهد که عجب! پس من این هستم!
@mostafamalekian
✍مصطفی ملکیان
🔹لا روشفکو تمام بحثش در رساله «حکمتها»، در باب این است که هر چیزی که فضیلت اخلاقی توست، بالمآل از یک پستیِ عمیقتری در خود تو چشمه میگیرد. مثال میزنم: تواضع یکی از فضائل بزرگ است، ولی لا روشفکو در این رساله نشان میدهد آن که تواضع دارد، تواضعش فقط برای خودشیرین کردن است و خودشیرین کردن یکی از رذائل اخلاقی است!
🔹لا روشفوکو این جا حرفی از روان ناخودآگاه نمیزند، اما میخواهد بگوید یک عمقی وجود دارد که این عمق سرچشمه رذائل فراوانی است و زمانی که به سطح میرسد به شکل فضیلت خود را نشان میدهد.
🔹کتاب لا روشفوکو واقعا عبرتانگیز است، وقتی به خودمان رجوعمیکنیم، میبینیم کمابیش بیوجه نیست. ما خیلی وقتها رذائل فُرودینترمان، فضائل فرازینترمان میشود. در عمق رذیلت داریم اما جلوه فرازینش فضیلت است. به نظر میآید این واقعیت آدم را شوکه میکند، یک تکانهای به آدم میدهد که عجب! پس من این هستم!
@mostafamalekian
👍311❤84👎17
🔴 صدای طبیعت خطاب به حالات لطیف و آسمانی انسانها
✍مصطفی ملکیان
🔹شوپنهاور مثال معروفی دارد، او میگوید: عاشق دختری میشوی، چه لبخندهای لطیف و آسمانی بین هم رد و بدل میکنید، یک نگاه کهبه تو میکند تو عرش را سیر میکنی و ... .
بعد شوپنهاور ادامه میدهد که طبیعت در آن پشت نشسته و میگوید: بدبخت میخواهم نسل بشر ادامه پیدا کند! شما تصور میکنید چه عوالم لطیف روحی بینتان هست! اما طبیعت میگوید: این من هستم که دارم کاری میکنم تا نسل بشر ادامه پیدا کند. این کار را میکنم تا شما همبستر شوید و دو تا بچه، سه تا بچه پیدا کنید. شوپنهاور میخواهد بگوید که در واقع همه آنها شوخی است!
➖کتاب عقل و اندوه طویل
@mostafamalekian
✍مصطفی ملکیان
🔹شوپنهاور مثال معروفی دارد، او میگوید: عاشق دختری میشوی، چه لبخندهای لطیف و آسمانی بین هم رد و بدل میکنید، یک نگاه کهبه تو میکند تو عرش را سیر میکنی و ... .
بعد شوپنهاور ادامه میدهد که طبیعت در آن پشت نشسته و میگوید: بدبخت میخواهم نسل بشر ادامه پیدا کند! شما تصور میکنید چه عوالم لطیف روحی بینتان هست! اما طبیعت میگوید: این من هستم که دارم کاری میکنم تا نسل بشر ادامه پیدا کند. این کار را میکنم تا شما همبستر شوید و دو تا بچه، سه تا بچه پیدا کنید. شوپنهاور میخواهد بگوید که در واقع همه آنها شوخی است!
➖کتاب عقل و اندوه طویل
@mostafamalekian
👍358❤86👎48
🔴هر چه روانشناسی بیش تر پیشرفت می کند، انسان بیش تر به تنهایی خودش پی می برد
✍مصطفی ملکیان
🔹کانت می گفت: « هر چه روانشناسی پیشرفت می کند، انسان تلخکام تر می شود. چون بیشتر به تنهایی خود پی می برد» تنهایی یک حقیقت است و توهم نیست. انسان ها حقیقتا تنها هستند.
🔹انسان وقتی به تنهایی خودش پی می برد، شاد نمی شود بلکه حالش ناخوش می شود.
🔹استدلال کانت این بود که هر چه روان شناسی پیشرفت کرد، بیشتر فهمیدیم که هر که به ما نزدیک می شود برای این است که سودی در جیب خودش برود. وقتی احساس می کنید عزیزترین عزیزان تان به شما که نزدیک می شود برای این است که چیزی از شما بکند و می بینید که پدر و مادر و همسر و فرزندان و معشوقه و همه همین گونه اند، آن وقت به انسان احساس تنهایی دست می دهد.
➖کتاب عقل و اندوه طویل
@mostafamalekian
✍مصطفی ملکیان
🔹کانت می گفت: « هر چه روانشناسی پیشرفت می کند، انسان تلخکام تر می شود. چون بیشتر به تنهایی خود پی می برد» تنهایی یک حقیقت است و توهم نیست. انسان ها حقیقتا تنها هستند.
🔹انسان وقتی به تنهایی خودش پی می برد، شاد نمی شود بلکه حالش ناخوش می شود.
🔹استدلال کانت این بود که هر چه روان شناسی پیشرفت کرد، بیشتر فهمیدیم که هر که به ما نزدیک می شود برای این است که سودی در جیب خودش برود. وقتی احساس می کنید عزیزترین عزیزان تان به شما که نزدیک می شود برای این است که چیزی از شما بکند و می بینید که پدر و مادر و همسر و فرزندان و معشوقه و همه همین گونه اند، آن وقت به انسان احساس تنهایی دست می دهد.
➖کتاب عقل و اندوه طویل
@mostafamalekian
👍285❤84👎44
Forwarded from مصطفی ملکیان
💠 جزوه مجموعه درسگفتارهای فلسفه دین تایپ شده استاد ملکیان
🌀لیست درسگفتارها موجود در این مجموعه 👇
1. منشأ دین / 71
2. براهین اثبات خدا / 71
3. مسئله شر / 72
4. زبان دین/73
5. تقابل اخلاق دینی و اخلاق سکولار/75
6.عقلانیت باور به دعاوی دینی/74
7. ایمان و تعقل /80
8.تأثیر دین بر منش آدمی / 70
9. مرگ و جاودانگی/74
10. معادجسمانی و معاد روحانی/71
🔹تعداد صفحات : 1907 صفحه
👇👇👇
@mostafamalekian
🌀لیست درسگفتارها موجود در این مجموعه 👇
1. منشأ دین / 71
2. براهین اثبات خدا / 71
3. مسئله شر / 72
4. زبان دین/73
5. تقابل اخلاق دینی و اخلاق سکولار/75
6.عقلانیت باور به دعاوی دینی/74
7. ایمان و تعقل /80
8.تأثیر دین بر منش آدمی / 70
9. مرگ و جاودانگی/74
10. معادجسمانی و معاد روحانی/71
🔹تعداد صفحات : 1907 صفحه
👇👇👇
@mostafamalekian
👍91❤48👎3
Forwarded from مصطفی ملکیان
مصطفی ملکیان
💠 جزوه مجموعه درسگفتارهای فلسفه دین تایپ شده استاد ملکیان 🌀لیست درسگفتارها موجود در این مجموعه 👇 1. منشأ دین / 71 2. براهین اثبات خدا / 71 3. مسئله شر / 72 4. زبان دین/73 5. تقابل اخلاق دینی و اخلاق سکولار/75 6.عقلانیت باور به دعاوی دینی/74 7. ایمان و تعقل…
مجموعه_درسگفتارهای_فلسفه_دین_استاد.pdf
41.2 MB
👍116❤69👎2
🔴دلایل نفی ماتریالیسم (مادیگرایی)
✍مصطفی ملکیان
🔹به نظر من یک سلسله پدیدهها هستند که یا باید با یک تبیین اصل وجودشان را منکر شویم یا باید قائل شویم با ماتریالیسم (مادیگرایی) سازگار نیست. این پدیدهها عبارتند از :
۱.مسئله آگاهی
۲. مسئله حیث التفاتی
۳. احساس هویت یگانه (اینهمانی مستمر در زمان)
۴. فراتر از زمان و مکان سیر کردن (که از برای مثال در تجربه دینی و عرفانی اتفاق میافتاد).
🔹این چهار امر با مادی بودن عالم سازگار نیست. مثلا شی مادی هیچگاه نمیتواند حیث التفاتی داشته باشد .
و همین طور است فراتر از زمان و مکان سیر کردن، مانند پیشآگاهی؛ زیرا ماده هیچگاه نمیتواند زمان را طی کند (پیشآگاهیای مانند خبر دادن آتشسوزی لندن ).
🔹... و به نظر من هر انسان معنویای نافی ماتریالیسم هم هست.
🌂گفتوگوی شفاهی (آذرماه۹۵)
@mostafamalekian
✍مصطفی ملکیان
🔹به نظر من یک سلسله پدیدهها هستند که یا باید با یک تبیین اصل وجودشان را منکر شویم یا باید قائل شویم با ماتریالیسم (مادیگرایی) سازگار نیست. این پدیدهها عبارتند از :
۱.مسئله آگاهی
۲. مسئله حیث التفاتی
۳. احساس هویت یگانه (اینهمانی مستمر در زمان)
۴. فراتر از زمان و مکان سیر کردن (که از برای مثال در تجربه دینی و عرفانی اتفاق میافتاد).
🔹این چهار امر با مادی بودن عالم سازگار نیست. مثلا شی مادی هیچگاه نمیتواند حیث التفاتی داشته باشد .
و همین طور است فراتر از زمان و مکان سیر کردن، مانند پیشآگاهی؛ زیرا ماده هیچگاه نمیتواند زمان را طی کند (پیشآگاهیای مانند خبر دادن آتشسوزی لندن ).
🔹... و به نظر من هر انسان معنویای نافی ماتریالیسم هم هست.
🌂گفتوگوی شفاهی (آذرماه۹۵)
@mostafamalekian
👍131❤40👎27
مصطفی ملکیان
🔴دلایل نفی ماتریالیسم (مادیگرایی) ✍مصطفی ملکیان 🔹به نظر من یک سلسله پدیدهها هستند که یا باید با یک تبیین اصل وجودشان را منکر شویم یا باید قائل شویم با ماتریالیسم (مادیگرایی) سازگار نیست. این پدیدهها عبارتند از : ۱.مسئله آگاهی ۲. مسئله حیث التفاتی ۳.…
از نگاه شما جهان هستی صرفا مادی است یا امور غیرمادی نیز دارد؟ به عبارت دیگر آیا از نگاه شما همه امور عالم با ماده (فیزیک و شیمی و ...) قابل تبیین است؟
Anonymous Poll
16%
صرفا مادی است (ماتریالیسم)
64%
دارای امور غیرمادی و ماورائی هست (نفی ماتریالیسم)
21%
مشاهده نتایج
👍224❤75👎15
❇️ یک وجه تراژیک زندگی: نرسیدن به هدف و مقصود علیرغم جدیت
✍️مصطفی ملکیان
🔹در عالم هر قدر جدیت بورزید، باز هم هیچ ضمانتی برای رسیدن به مقصود نیست! یعنی نهایت چیزی که در عالم میشود گفت این است که جدیت و سعی شرط لازم برای رسیدن هدف هست، ولی مطلقا شرط کافی نیست. این را هر آدم عاقلی در زندگیاش میبیند که هر چه جدیت میکند هیچ ضمانتی بر این نیست.
انسان تمایل دارد در جایی به سر ببرد که اگر با صداقت و جدیت عمل کرد، حتما به هدف برسد. ولی شما میبینید از قبولی در یک کنکور دانشگاه گرفته تا وصول به درجات معنوی و روحانی، جدیت و صداقت نهایتا شرط لازم است، ولی کافی نیست.
غره مشو که مَرکب مردان مرد را
در سنگلاخ بادیه پیها بریدهاند
نومید هم مباش که رندان جرعهنوش
ناگه به یک پیاله به مقصد رسیدهاند
🔹کسانی عمری جدیت میورزند، به هر راهی یا در راه علم یا هر چیز دیگری تلاش میکنند، ولی به نتیجه نمیرسند! در سوی دیگر اما کسانی هم هستند که بدون تلاش به نظر میآید که به مقصود رسیدهاند. مثلا ببینید «انی عبدالله آتانی الکتاب و جعلنی نبیا» این یعنی چه؟ درست است که ما آن را به عنوان معجزه تلقی می کنیم، اما این یعنی چه که یک آدمی در گهواره «انی عبدالله آتانی الکتاب و جعلنی نبیا» باشد و یک آدم هم عمری فعالیت کند، اما هیچ! آب از آب تکان نخورد! یا مثلا شیخ روزبهان بقلی که میگوید من از چهارسالگی کشف و شهود داشتم. گرچه از این موارد استقبال میشود، اما اینها نیز به همان اندازه تراژیک است. اگرچه دومی جالب است، ولی دومی هم به مانند اولی تراژیک است و هیچ فرقی نمیکند.
🔹غرضم این است که انگار جدیت و صداقت، اگر باشد، شرط لازم است، اما شرط کافی نیست. حتی این مثالها نشان میدهد گاهی شرط لازم هم نیست! جدیت عیسی کجا بود؟ شرط لازم را هم نداشت، نه عیسی، نه روزبهان، نه مولانا. منتها ما آن وقتی که میبینیم کسی علیرغم همه آن تلاشی که میکند ناکام میماند، آن وقت جنبه تراژیک را بیشتر درک میکنیم، اما این طرفش هم به نظر من به همان مقدار تراژیک است. گویی که حساب و کتابی نیست.
➖ کتاب عقل و اندوه طویل
@mostafamalekian
✍️مصطفی ملکیان
🔹در عالم هر قدر جدیت بورزید، باز هم هیچ ضمانتی برای رسیدن به مقصود نیست! یعنی نهایت چیزی که در عالم میشود گفت این است که جدیت و سعی شرط لازم برای رسیدن هدف هست، ولی مطلقا شرط کافی نیست. این را هر آدم عاقلی در زندگیاش میبیند که هر چه جدیت میکند هیچ ضمانتی بر این نیست.
انسان تمایل دارد در جایی به سر ببرد که اگر با صداقت و جدیت عمل کرد، حتما به هدف برسد. ولی شما میبینید از قبولی در یک کنکور دانشگاه گرفته تا وصول به درجات معنوی و روحانی، جدیت و صداقت نهایتا شرط لازم است، ولی کافی نیست.
غره مشو که مَرکب مردان مرد را
در سنگلاخ بادیه پیها بریدهاند
نومید هم مباش که رندان جرعهنوش
ناگه به یک پیاله به مقصد رسیدهاند
🔹کسانی عمری جدیت میورزند، به هر راهی یا در راه علم یا هر چیز دیگری تلاش میکنند، ولی به نتیجه نمیرسند! در سوی دیگر اما کسانی هم هستند که بدون تلاش به نظر میآید که به مقصود رسیدهاند. مثلا ببینید «انی عبدالله آتانی الکتاب و جعلنی نبیا» این یعنی چه؟ درست است که ما آن را به عنوان معجزه تلقی می کنیم، اما این یعنی چه که یک آدمی در گهواره «انی عبدالله آتانی الکتاب و جعلنی نبیا» باشد و یک آدم هم عمری فعالیت کند، اما هیچ! آب از آب تکان نخورد! یا مثلا شیخ روزبهان بقلی که میگوید من از چهارسالگی کشف و شهود داشتم. گرچه از این موارد استقبال میشود، اما اینها نیز به همان اندازه تراژیک است. اگرچه دومی جالب است، ولی دومی هم به مانند اولی تراژیک است و هیچ فرقی نمیکند.
🔹غرضم این است که انگار جدیت و صداقت، اگر باشد، شرط لازم است، اما شرط کافی نیست. حتی این مثالها نشان میدهد گاهی شرط لازم هم نیست! جدیت عیسی کجا بود؟ شرط لازم را هم نداشت، نه عیسی، نه روزبهان، نه مولانا. منتها ما آن وقتی که میبینیم کسی علیرغم همه آن تلاشی که میکند ناکام میماند، آن وقت جنبه تراژیک را بیشتر درک میکنیم، اما این طرفش هم به نظر من به همان مقدار تراژیک است. گویی که حساب و کتابی نیست.
➖ کتاب عقل و اندوه طویل
@mostafamalekian
👍363❤104👎12
✔️ نظامهای اخلاقی ناواقعگرا
✍️ مصطفی ملکیان
🔹نظامهای اخلاقیای كه در توصيههای خود به واقعيتهای انسانی توجه نمیكنند، ناواقعگرا هستند و قابل توصيه نيستند. به تعبير ديگر، درست است كه اخلاق با عمل سروكار دارد، اما اين طور نيست كه عمل تأثيری در شخصيت و منش انسان نداشته باشد. رفتار خاص، شخصيت و منش خاص پديد میآورد. برای شناخت نظامهای اخلاقی ناواقعگرا معمولاً به توصيهها يا به پاسخ به سؤالهايی كه میدهند توجه میشود. اين درست است، اما، مهمتر از آن، سؤالهای ناواقعگرايانهای است كه اين نظامهای اخلاقی پيش مینهند؛ به قول مولوی: «هم جواب از علم خيزد هم سؤال».
در اينجا فقط به يك نمونه میپردازم و آن نظامهای اخلاقیای هستند كه معمولاً انسان را با دوراهی مواجه میسازند.
🔹اين نظامهای اخلاقی ناواقعگرايانهاند، چون انسان در زندگی بيشتر با چندراهی مواجه میشود و بسيار بهندرت با دوراهی روبهرو میگردد. بنابراين، نفس اين طرح دوراهی، فارغ از اينكه انتخاب كدام راه پيشنهاد شود، ناواقعگرايانه است. مثلاً سقراط میگفت اگر كسی سلاحی نزد من به امانت گذاشته باشد و بعد بخواهد به قصد كشتن ناحقِ كسی آن را از من بگيرد و من از قصد او آگاه باشم، آيا بايد رد امانت كنم يا عدم ياری ظالم؟
سقراط اين مثال را میزد تا نشان دهد انسان در زندگی با تعارض وظايف روبهروست. اما فارغ از اينكه رد امانت را ترجيح دهيم يا عدم ياری ظالم را، میپرسيم چرا بايد منحصر در اين دو راه شد؟ آيا راه سومی وجود ندارد؟ مثلاً سلاح را به ظالم تحويل داد و در عين حال نصيحتش كرد كه مظلوم را نكشد، يا سلاح را تحويل داد و در عين حال با سلاح قویتری مانع اقدام او شد، يا مظلوم را باخبر كرد، يا از ديگران برای اقدام عليه ظالم ياری گرفت و... ؟
🔹برای اينكه اين مسأله را نشان دهم، از لارنس كالبرگ، بزرگترين شاگرد و همكار ژان پياژه كه هر دو در زمينه روانشناسی رشد و تربيت اخلاقی فعاليت ميكردند، مثالی میزنم. يكی از نظريات اساسی كالبرگ و پياژه در تعليم و تربيت اخلاقی اين بود كه اگر از همان آغاز به كسی كه تحت تعليم و تربيت است خودانديشی نياموزيم، موفق نخواهيم بود. در واقع، خودانديشی شرط لازم تعليم و تربيت اخلاقی است. خودانديشی يعنی اينكه انسان خود بايد بینديشد و بداند كه در اخلاقی زيستنش كسی نمیتواند به جای او بینديشد. به طور كلی، انسان در زندگی دو دسته عامل تأثيرگذار دارد، يكی آنها كه جانشينپذيرند و بنابراين میتوان آنها را به ديگری واگذار كرد و يكی آنها كه جانشينپذير نيستند و نمیتوان به ديگری واگذار كرد، مثلاً نمیشود به ديگری گفت به جای من غذا بخور.
🔹 حالا سخن در اين است كه برای اخلاقی زيستن، انديشيدن لازم است و كسی جز خود انسان نمیتواند اين كار را كند. كالبرگ و پياژه میگفتند كه در گذشته تصور اين بود كه میتوان انسان را با صرف انتقال قواعد اخلاقی تربيت كرد، اما آزمايشات آنها نشان داد كه انتقال قواعد اخلاقی كافی نيست و خودانديشی لازم است. برای سنجش اين خودانديشی كالبرگ آزمايشی مطرح كرد و به كودكان گفت: زنی به سرطان لاعلاجی مبتلا شده است و بهتازگی كسی دارویی كشف كرده است كه فقط آن دارو میتواند آن زن را نجات دهد. شوهر آن زن به سراغ آن فرد میرود و داروساز، چون میداند كسی جز او اين دارو را ندارد، قيمتی طلب میكند كه اگر آن مرد همه زندگیاش را هم ببخشد فقط نيمی از آن قيمت را میتواند تأمین كند.
كالبرگ به كودكان گفت كه در اينجا دو راه بيشتر وجود ندارد، يا آن شوهر بايد رضا بدهد كه زنش بميرد و يا اينكه آن دارو را بدزدد و او راه دوم را انتخاب كرد.
🔹بعد پرسيد كه آيا كار او درست بوده است يا نه؟ كالبرگ مینويسد كه درصد قابل توجهی از كودكان، بر خلاف ما بزرگترها، چون هنوز كاملاً مطابق فرهنگ بزرگترها آموزش نديده بودند، میگفتند كه راههای سوم و چهارم و ديگری هم هست! و تحقيات نشان داد كه كودكان 37 راه ديگر پيشنهاد كردند، مثل اينكه گفتند آن مرد همه زندگیاش را بفروشد و نصف مبلغ را بدهد و برای نصف ديگر تا آخر عمر برای داروساز كار كند، يا فقط نصف ميزان دارو را بگيرد و شايد همانقدر كارساز باشد، يا به انجمنهای خيريه رجوع كند، يا آگهی دهد، يا میگفتند كسانی كه داروی تازهای را كشف كردهاند محتاج آزمايش روی بيماران واقعیاند و بنابراين حتی از آن فرد میتواند مطالبه پول هم بكند!
اين قدرت تخيل در واقع قدرت واقعبينی است. كالبرگ نتيجه میگرفت كه كودكان، چون هنوز به دوگزينهای بودنی كه بزرگترها به آنها القا میكنند خوگر نشدهاند، به طور غريزی میفهمند كه زندگی به دو راه مختصر نمیشود.
❇️ روانشناسی اخلاق | صفحه 157و 158
@mostafamalekian
✍️ مصطفی ملکیان
🔹نظامهای اخلاقیای كه در توصيههای خود به واقعيتهای انسانی توجه نمیكنند، ناواقعگرا هستند و قابل توصيه نيستند. به تعبير ديگر، درست است كه اخلاق با عمل سروكار دارد، اما اين طور نيست كه عمل تأثيری در شخصيت و منش انسان نداشته باشد. رفتار خاص، شخصيت و منش خاص پديد میآورد. برای شناخت نظامهای اخلاقی ناواقعگرا معمولاً به توصيهها يا به پاسخ به سؤالهايی كه میدهند توجه میشود. اين درست است، اما، مهمتر از آن، سؤالهای ناواقعگرايانهای است كه اين نظامهای اخلاقی پيش مینهند؛ به قول مولوی: «هم جواب از علم خيزد هم سؤال».
در اينجا فقط به يك نمونه میپردازم و آن نظامهای اخلاقیای هستند كه معمولاً انسان را با دوراهی مواجه میسازند.
🔹اين نظامهای اخلاقی ناواقعگرايانهاند، چون انسان در زندگی بيشتر با چندراهی مواجه میشود و بسيار بهندرت با دوراهی روبهرو میگردد. بنابراين، نفس اين طرح دوراهی، فارغ از اينكه انتخاب كدام راه پيشنهاد شود، ناواقعگرايانه است. مثلاً سقراط میگفت اگر كسی سلاحی نزد من به امانت گذاشته باشد و بعد بخواهد به قصد كشتن ناحقِ كسی آن را از من بگيرد و من از قصد او آگاه باشم، آيا بايد رد امانت كنم يا عدم ياری ظالم؟
سقراط اين مثال را میزد تا نشان دهد انسان در زندگی با تعارض وظايف روبهروست. اما فارغ از اينكه رد امانت را ترجيح دهيم يا عدم ياری ظالم را، میپرسيم چرا بايد منحصر در اين دو راه شد؟ آيا راه سومی وجود ندارد؟ مثلاً سلاح را به ظالم تحويل داد و در عين حال نصيحتش كرد كه مظلوم را نكشد، يا سلاح را تحويل داد و در عين حال با سلاح قویتری مانع اقدام او شد، يا مظلوم را باخبر كرد، يا از ديگران برای اقدام عليه ظالم ياری گرفت و... ؟
🔹برای اينكه اين مسأله را نشان دهم، از لارنس كالبرگ، بزرگترين شاگرد و همكار ژان پياژه كه هر دو در زمينه روانشناسی رشد و تربيت اخلاقی فعاليت ميكردند، مثالی میزنم. يكی از نظريات اساسی كالبرگ و پياژه در تعليم و تربيت اخلاقی اين بود كه اگر از همان آغاز به كسی كه تحت تعليم و تربيت است خودانديشی نياموزيم، موفق نخواهيم بود. در واقع، خودانديشی شرط لازم تعليم و تربيت اخلاقی است. خودانديشی يعنی اينكه انسان خود بايد بینديشد و بداند كه در اخلاقی زيستنش كسی نمیتواند به جای او بینديشد. به طور كلی، انسان در زندگی دو دسته عامل تأثيرگذار دارد، يكی آنها كه جانشينپذيرند و بنابراين میتوان آنها را به ديگری واگذار كرد و يكی آنها كه جانشينپذير نيستند و نمیتوان به ديگری واگذار كرد، مثلاً نمیشود به ديگری گفت به جای من غذا بخور.
🔹 حالا سخن در اين است كه برای اخلاقی زيستن، انديشيدن لازم است و كسی جز خود انسان نمیتواند اين كار را كند. كالبرگ و پياژه میگفتند كه در گذشته تصور اين بود كه میتوان انسان را با صرف انتقال قواعد اخلاقی تربيت كرد، اما آزمايشات آنها نشان داد كه انتقال قواعد اخلاقی كافی نيست و خودانديشی لازم است. برای سنجش اين خودانديشی كالبرگ آزمايشی مطرح كرد و به كودكان گفت: زنی به سرطان لاعلاجی مبتلا شده است و بهتازگی كسی دارویی كشف كرده است كه فقط آن دارو میتواند آن زن را نجات دهد. شوهر آن زن به سراغ آن فرد میرود و داروساز، چون میداند كسی جز او اين دارو را ندارد، قيمتی طلب میكند كه اگر آن مرد همه زندگیاش را هم ببخشد فقط نيمی از آن قيمت را میتواند تأمین كند.
كالبرگ به كودكان گفت كه در اينجا دو راه بيشتر وجود ندارد، يا آن شوهر بايد رضا بدهد كه زنش بميرد و يا اينكه آن دارو را بدزدد و او راه دوم را انتخاب كرد.
🔹بعد پرسيد كه آيا كار او درست بوده است يا نه؟ كالبرگ مینويسد كه درصد قابل توجهی از كودكان، بر خلاف ما بزرگترها، چون هنوز كاملاً مطابق فرهنگ بزرگترها آموزش نديده بودند، میگفتند كه راههای سوم و چهارم و ديگری هم هست! و تحقيات نشان داد كه كودكان 37 راه ديگر پيشنهاد كردند، مثل اينكه گفتند آن مرد همه زندگیاش را بفروشد و نصف مبلغ را بدهد و برای نصف ديگر تا آخر عمر برای داروساز كار كند، يا فقط نصف ميزان دارو را بگيرد و شايد همانقدر كارساز باشد، يا به انجمنهای خيريه رجوع كند، يا آگهی دهد، يا میگفتند كسانی كه داروی تازهای را كشف كردهاند محتاج آزمايش روی بيماران واقعیاند و بنابراين حتی از آن فرد میتواند مطالبه پول هم بكند!
اين قدرت تخيل در واقع قدرت واقعبينی است. كالبرگ نتيجه میگرفت كه كودكان، چون هنوز به دوگزينهای بودنی كه بزرگترها به آنها القا میكنند خوگر نشدهاند، به طور غريزی میفهمند كه زندگی به دو راه مختصر نمیشود.
❇️ روانشناسی اخلاق | صفحه 157و 158
@mostafamalekian
👍253❤73👎2
🔴به نظر شما چرا هر چه علم بیشتر میشود، حزن هم بیشتر میشود؟
✍️مصطفی ملکیان
به نظر من لااقل چهار وجه دارد:
1️⃣پوچ بودن جهان
وجه اول این است که به نظر میآید هر چه شما عقلورزیتان بیشتر میشود، بیشتر به نامعقول بودن جهان پی میبرید. میبینید جهان امر معقولی نیست. این لزوما ارزشداوری منفی نیست، فقط به این معناست که ساختار عقلانی تناسبی با ساختار این جهان ندارد. همین! بیشتر از این را نشان نمیدهد. این همان absurdity جهان است؛ به تعبیری بیمنطق بودن جهان! حیوانات چون این منطق را ندارند بهتر میتوانند قدرت انطباق با هستی را پیدا کنند، ولی گویی ما وصله ناجوریم! برای همین است که کامو میگفت: «آغاز فکر کردن آغاز تحلیل رفتن تدریجی است.»
2️⃣تلختر شدن حقایق هستی با پیشرفت علم
وجه دوم این است که عقل به حقایق تلخ پی میبرد. در عالم انسانی وقتی واقعیتهای بزرگ کشف شد، بشر تلخکام شد. مثلا کانت گفت هر چه روانشناسی پیشرفت کند، بشر تلخکامتر می شود، چون بیشتر به تنهایی خودش پی میبرد یا هر چه علم بیشتر پیشرفت میکند نامختار بودن انسان بیشتر مکشوف میشود. خب معلوم است من و شما از این که عروسک خیمهشببازی باشیم احساس خوبی نداریم. یا این واقعیت که روزبهروز بیشتر تقویت میشود که ما بالمآل اگوئیست و خودخواه هستیم.
3️⃣وجود روان ناخودآگاه
وجه سوم چیزی است که امثال فروید به آن توجه دارند و آن این که تو در سطح ناخودآگاهات گمان میکنی تصمیم میگیری، در حالی که در واقع تحت تأثیر روان ناخودآگاهات کار میکنی. چه چیزی تلختر از اینکه یک بخشی از وجود شما تحت تسلط خودتان نیست؟!
4️⃣جدیت در زندگی لزوما نتیجهبخش نیست
وجه چهارم اینکه در عالم هر چه قدر جدیت بورزید، هیچ تضمینی نیست که به مقصود برسید. یعنی نهایت چیزی که در عالم میشود گفت این است که جدیت شرط لازم رسیدن به هدف است، ولی مطلقا شرط کافی نیست.
غره مشو که مرکب مردان مرد را
در سنگلاخ بادیه پیها بریدهاند
نومید هم مباش، که رندان جرعهنوش
ناگه به یک خروش به مقصد رسیدهاند
➖کتاب عقل و اندوه طویل(تلخیص)
@mostafamalekian
✍️مصطفی ملکیان
به نظر من لااقل چهار وجه دارد:
1️⃣پوچ بودن جهان
وجه اول این است که به نظر میآید هر چه شما عقلورزیتان بیشتر میشود، بیشتر به نامعقول بودن جهان پی میبرید. میبینید جهان امر معقولی نیست. این لزوما ارزشداوری منفی نیست، فقط به این معناست که ساختار عقلانی تناسبی با ساختار این جهان ندارد. همین! بیشتر از این را نشان نمیدهد. این همان absurdity جهان است؛ به تعبیری بیمنطق بودن جهان! حیوانات چون این منطق را ندارند بهتر میتوانند قدرت انطباق با هستی را پیدا کنند، ولی گویی ما وصله ناجوریم! برای همین است که کامو میگفت: «آغاز فکر کردن آغاز تحلیل رفتن تدریجی است.»
2️⃣تلختر شدن حقایق هستی با پیشرفت علم
وجه دوم این است که عقل به حقایق تلخ پی میبرد. در عالم انسانی وقتی واقعیتهای بزرگ کشف شد، بشر تلخکام شد. مثلا کانت گفت هر چه روانشناسی پیشرفت کند، بشر تلخکامتر می شود، چون بیشتر به تنهایی خودش پی میبرد یا هر چه علم بیشتر پیشرفت میکند نامختار بودن انسان بیشتر مکشوف میشود. خب معلوم است من و شما از این که عروسک خیمهشببازی باشیم احساس خوبی نداریم. یا این واقعیت که روزبهروز بیشتر تقویت میشود که ما بالمآل اگوئیست و خودخواه هستیم.
3️⃣وجود روان ناخودآگاه
وجه سوم چیزی است که امثال فروید به آن توجه دارند و آن این که تو در سطح ناخودآگاهات گمان میکنی تصمیم میگیری، در حالی که در واقع تحت تأثیر روان ناخودآگاهات کار میکنی. چه چیزی تلختر از اینکه یک بخشی از وجود شما تحت تسلط خودتان نیست؟!
4️⃣جدیت در زندگی لزوما نتیجهبخش نیست
وجه چهارم اینکه در عالم هر چه قدر جدیت بورزید، هیچ تضمینی نیست که به مقصود برسید. یعنی نهایت چیزی که در عالم میشود گفت این است که جدیت شرط لازم رسیدن به هدف است، ولی مطلقا شرط کافی نیست.
غره مشو که مرکب مردان مرد را
در سنگلاخ بادیه پیها بریدهاند
نومید هم مباش، که رندان جرعهنوش
ناگه به یک خروش به مقصد رسیدهاند
➖کتاب عقل و اندوه طویل(تلخیص)
@mostafamalekian
❤278👍185👎16
✔️ دخالت عواملی به غیر از استدلال در شکلگیری شخصیت اخلاقی ما
✍️ مصطفی ملکیان
🔹فرض كنيد كسی در فلسفه اخلاق نيهيليست باشد، يعنی معتقد باشد كه واقعاً بين راست گفتن و دروغ گفتن فرقی نيست. و فرض كنيد كسی در فلسفه اخلاق به شكاكيت قائل باشد، يعنی اينكه معتقد باشد كه نمیتوان دانست كه چه كاری اخلاقی و چه كاری غيراخلاقی است، حتی اگر بپذيرد كه كارهای اخلاقی غير از كارهای غيراخلاقیاند. در مقام عمل، فرقی ميان اين دو نيست، چون بالأخره نمیتوان ميان راست گفتن و دروغ گفتن تمييز اخلاقی داد.
🔹حال بحث اينجاست كه اگر نيهيليسم يا شكاكيت اخلاقی موجه و قابل دفاع بود، آيا حاصلش اين خواهد بود كه انسان میتواند هر طور كه بخواهد عمل كند؟ به چند دليل واقعاً اين طور نيست، نه اينكه چون جامعه به انسان اجازه نمیدهد كه هر كار كه خواست بكند، اينكه به حقوق و قانون مربوط میشود، بلكه يكی چون خود انسان نسبت به بعضی طرز عملها احساس ناآرامی و نارضايتی میكند؛ اين طور نيست كه وقتی انسان معتقد شد كه راست گفتن و دروغ گفتن يكی است هر كدام را كه انجام داد آرامش داشته باشد، چون انسان فقط با عقايد مستدل خود زندگی نمیكند و كافی است چيزی موجب رفع ناآرامی يا آرامش انسان شود تا به آن اقبال يا ادبار پيدا كند.
🔹 در اخلاق هم همين طور است، ممكن است ذهن استدلالگر انسان بگويد كه به لحاظ اخلاقی فرقی ميان ظلم به ديگران و عدم ظلم به ديگران نيست، اما تا به كسی ظلم میكند ناآرام شود. اين بدين معنی است كه حتی كسانی كه نيهيليست يا شكاك اخلاقیاند براي وفاداری نسبت به شخصيت و منش خودشان هم كه شده بايد اخلاق را رعايت كنند. به عبارت ديگر، برای عمل به اصول اخلاقی لازم نيست كه استدلال به سود اصول اخلاقی كنيم و كافی است به ناآرامی و آرامش خودمان توجه كنيم.
🔹اين نكته را از اين سبب گفتم كه توجه داشته باشيم كه آنچه انسان در زندگی انجام میدهد، فقط تحت تأثير افكار مستدلش نيست و كافی است به شخصيت و منش خود نيز توجه كند تا ولو اينكه نيهيليست يا شكاك اخلاقی هم باشد دچار آنارشيسم اخلاقی نشود، چون امور ژنتيك، تعليم و تربيت، دوران كودكی، سن، سنخ روانی و تواناييهای ذهنی انسان هم دخيلاند. بنابراين، ناآرامی يا آرامش انسان به صدق و كذب عقايدش بستگی ندارد و ممكن است عقيدهاش در واقع صادق باشد، اما چون او ناصادقش میداند به آن عمل نكند و به عكس.
🔹دوم اينكه به فرض اينكه كسي نيهيليست يا شكاك اخلاقی هم باشد، گاهی اوقات مصلحتانديشی هم اقتضا نمیكند كه انسان اخلاق را زير پا بگذارد و باعث شود كه حداقلی از اخلاق را رعايت كند. مثلاً توجه داشته باشد كه دروغگويی باعث كاستن از طرفداران و مشتريان میشود.
🔹سوم اينكه گاهی اوقات اخلاق به قدری غليظ میشود كه صورت قانونی و حقوقی پيدا میكند و انسان بايد به حكم قانون و حقوق به آن عمل كند، چون قانون صورت تغليظشده اخلاق است. مثل اينكه دروغ گفتن در دادگاه در مقام شاهد كيفر حقوقی دارد، چون اگر حرمت اين نوع دروغگويی رعايت نشود كيان اجتماعی به خطر میافتد.
🔹مورد چهارم كه انسان ناگزير است اخلاقی عمل كند، وقتی است چيز پراهميتی در درون انسان هست كه به او میگويد بايد اخلاقی عمل كند. آن چيز البته استدلال نيست، چون فرض اين بود كه اين فرد نيهيليست يا شكاك اخلاقی است و به هر حال به لحاظ نظری به اخلاق قائل نيست، بلكه عزت نفسی است كه انسان برای خود قائل است و به نظرش میآيد كه اين عزت نفس با آنارشی اخلاقی لطمه میخورد.
❇️ روانشناسی اخلاق | صفحات 158و 159 با اندکی تلخیص
@mostafamalekian
✍️ مصطفی ملکیان
🔹فرض كنيد كسی در فلسفه اخلاق نيهيليست باشد، يعنی معتقد باشد كه واقعاً بين راست گفتن و دروغ گفتن فرقی نيست. و فرض كنيد كسی در فلسفه اخلاق به شكاكيت قائل باشد، يعنی اينكه معتقد باشد كه نمیتوان دانست كه چه كاری اخلاقی و چه كاری غيراخلاقی است، حتی اگر بپذيرد كه كارهای اخلاقی غير از كارهای غيراخلاقیاند. در مقام عمل، فرقی ميان اين دو نيست، چون بالأخره نمیتوان ميان راست گفتن و دروغ گفتن تمييز اخلاقی داد.
🔹حال بحث اينجاست كه اگر نيهيليسم يا شكاكيت اخلاقی موجه و قابل دفاع بود، آيا حاصلش اين خواهد بود كه انسان میتواند هر طور كه بخواهد عمل كند؟ به چند دليل واقعاً اين طور نيست، نه اينكه چون جامعه به انسان اجازه نمیدهد كه هر كار كه خواست بكند، اينكه به حقوق و قانون مربوط میشود، بلكه يكی چون خود انسان نسبت به بعضی طرز عملها احساس ناآرامی و نارضايتی میكند؛ اين طور نيست كه وقتی انسان معتقد شد كه راست گفتن و دروغ گفتن يكی است هر كدام را كه انجام داد آرامش داشته باشد، چون انسان فقط با عقايد مستدل خود زندگی نمیكند و كافی است چيزی موجب رفع ناآرامی يا آرامش انسان شود تا به آن اقبال يا ادبار پيدا كند.
🔹 در اخلاق هم همين طور است، ممكن است ذهن استدلالگر انسان بگويد كه به لحاظ اخلاقی فرقی ميان ظلم به ديگران و عدم ظلم به ديگران نيست، اما تا به كسی ظلم میكند ناآرام شود. اين بدين معنی است كه حتی كسانی كه نيهيليست يا شكاك اخلاقیاند براي وفاداری نسبت به شخصيت و منش خودشان هم كه شده بايد اخلاق را رعايت كنند. به عبارت ديگر، برای عمل به اصول اخلاقی لازم نيست كه استدلال به سود اصول اخلاقی كنيم و كافی است به ناآرامی و آرامش خودمان توجه كنيم.
🔹اين نكته را از اين سبب گفتم كه توجه داشته باشيم كه آنچه انسان در زندگی انجام میدهد، فقط تحت تأثير افكار مستدلش نيست و كافی است به شخصيت و منش خود نيز توجه كند تا ولو اينكه نيهيليست يا شكاك اخلاقی هم باشد دچار آنارشيسم اخلاقی نشود، چون امور ژنتيك، تعليم و تربيت، دوران كودكی، سن، سنخ روانی و تواناييهای ذهنی انسان هم دخيلاند. بنابراين، ناآرامی يا آرامش انسان به صدق و كذب عقايدش بستگی ندارد و ممكن است عقيدهاش در واقع صادق باشد، اما چون او ناصادقش میداند به آن عمل نكند و به عكس.
🔹دوم اينكه به فرض اينكه كسي نيهيليست يا شكاك اخلاقی هم باشد، گاهی اوقات مصلحتانديشی هم اقتضا نمیكند كه انسان اخلاق را زير پا بگذارد و باعث شود كه حداقلی از اخلاق را رعايت كند. مثلاً توجه داشته باشد كه دروغگويی باعث كاستن از طرفداران و مشتريان میشود.
🔹سوم اينكه گاهی اوقات اخلاق به قدری غليظ میشود كه صورت قانونی و حقوقی پيدا میكند و انسان بايد به حكم قانون و حقوق به آن عمل كند، چون قانون صورت تغليظشده اخلاق است. مثل اينكه دروغ گفتن در دادگاه در مقام شاهد كيفر حقوقی دارد، چون اگر حرمت اين نوع دروغگويی رعايت نشود كيان اجتماعی به خطر میافتد.
🔹مورد چهارم كه انسان ناگزير است اخلاقی عمل كند، وقتی است چيز پراهميتی در درون انسان هست كه به او میگويد بايد اخلاقی عمل كند. آن چيز البته استدلال نيست، چون فرض اين بود كه اين فرد نيهيليست يا شكاك اخلاقی است و به هر حال به لحاظ نظری به اخلاق قائل نيست، بلكه عزت نفسی است كه انسان برای خود قائل است و به نظرش میآيد كه اين عزت نفس با آنارشی اخلاقی لطمه میخورد.
❇️ روانشناسی اخلاق | صفحات 158و 159 با اندکی تلخیص
@mostafamalekian
❤104👍81👎6
Audio
❤56👍29👎1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥مصطفی ملکیان: وقتی من شما را عضو گروهی تلقی میکنم، فقط دارم وجه شباهت شما با بقیه اعضای گروه را میبینم، اما شباهتهای شما با دیگران، شما را شما نمیکند بلکه وجوه اختصاصی شما، شما را شما میکند!
@mostafamalekian
@mostafamalekian
❤175👍82👎2
🔴مایستر اکهارت: هرچه از عمر انسان بگذرد باید لذت عمیقتری ببرد.
✍️مصطفی ملکیان
🔹 بعضی از عارفان در غرب، مخصوصاً مایستر اكهارت، گفتهاند كه ملاك اخلاقی زیستن همین است كه هرچه از عمر انسان بگذرد باید لذت عمیقتری ببرد. جمله معروف اكهارت در این باره این است كه «فقط پیرمردان و پیرزنان حق دارند برقصند و دستافشانی و پایكوبی كنند»، چون لذتی كه پیران میبرند اصلاً قابل مقایسه با لذتی كه یك جوان میبرد، ولو اینكه اخلاقی هم زیسته باشد، نیست.
🔹 اكهارت، مانند مولوی و عینالقضات در فرهنگ ما و بسیاری از عارفان در فرهنگهای دیگر، معتقد است كه اخلاقی زیستن یعنی فراموشی خود و تنها اندیشیدن به دیگران و، به نظر بسیاری از عارفان، به همة موجودات دیگر. انسانها حتی وقتی كه اخلاقی زندگی میكنند خیلی كمتر خود را فراموش میكنند، اما اكهارت میگوید تمام زندگی انسان باید تمرین خود فراموشی باشد. بیشتر اخلاق های عرفانی دنیا، چه در عرفان های شرقی و چه در عرفان های غربی، مبتنی بر نفی انانیتاند تا حدی كه به صفر برسد كه آن وقت انفجار شادی و آرامش است؛ انسان به قیمت اینكه خود را فراموش نمیكند نا شاد و مضطرب است. سقراط میگفت فلسفه تمرین مردن است و به معنای عمیقی حقی با اوست. اكهارت در اشاره به این سخن میگوید عرفان تمرین شاد زیستن است.
🔹 باید اعتراف كنم كه خود من، با اینكه سالهای سال با این قول آشنا هستم و دربارهاش مطالعه و تأمل كردهام، نمیتوانم آن طور كه در دفاع یا نقد اقوال دیگر سخن میگویم حرفی بزنم، چون این قول خیلی بالاتر از حد من است، اما قول خیلی خیلی جدیای است و در روانشناسی های اخلاق جدید، مثلاً در روانشناسی فراشخصی، كسانی مثل كن ویلبر میگویند كه انسان باید بیاموزد كه هرچه بیشتر خود را فراموش كند. ولی این را میتوانم بگویم كه این باغ سبزی كه عارفان نشان میدهند، ولو اینكه نمیفهمیم، چیز جالبی است.
▪️ مصطفی ملکیان، درسگفتار روانشناسی اخلاق، صفحه 167
@Mostafamalekian
✍️مصطفی ملکیان
🔹 بعضی از عارفان در غرب، مخصوصاً مایستر اكهارت، گفتهاند كه ملاك اخلاقی زیستن همین است كه هرچه از عمر انسان بگذرد باید لذت عمیقتری ببرد. جمله معروف اكهارت در این باره این است كه «فقط پیرمردان و پیرزنان حق دارند برقصند و دستافشانی و پایكوبی كنند»، چون لذتی كه پیران میبرند اصلاً قابل مقایسه با لذتی كه یك جوان میبرد، ولو اینكه اخلاقی هم زیسته باشد، نیست.
🔹 اكهارت، مانند مولوی و عینالقضات در فرهنگ ما و بسیاری از عارفان در فرهنگهای دیگر، معتقد است كه اخلاقی زیستن یعنی فراموشی خود و تنها اندیشیدن به دیگران و، به نظر بسیاری از عارفان، به همة موجودات دیگر. انسانها حتی وقتی كه اخلاقی زندگی میكنند خیلی كمتر خود را فراموش میكنند، اما اكهارت میگوید تمام زندگی انسان باید تمرین خود فراموشی باشد. بیشتر اخلاق های عرفانی دنیا، چه در عرفان های شرقی و چه در عرفان های غربی، مبتنی بر نفی انانیتاند تا حدی كه به صفر برسد كه آن وقت انفجار شادی و آرامش است؛ انسان به قیمت اینكه خود را فراموش نمیكند نا شاد و مضطرب است. سقراط میگفت فلسفه تمرین مردن است و به معنای عمیقی حقی با اوست. اكهارت در اشاره به این سخن میگوید عرفان تمرین شاد زیستن است.
🔹 باید اعتراف كنم كه خود من، با اینكه سالهای سال با این قول آشنا هستم و دربارهاش مطالعه و تأمل كردهام، نمیتوانم آن طور كه در دفاع یا نقد اقوال دیگر سخن میگویم حرفی بزنم، چون این قول خیلی بالاتر از حد من است، اما قول خیلی خیلی جدیای است و در روانشناسی های اخلاق جدید، مثلاً در روانشناسی فراشخصی، كسانی مثل كن ویلبر میگویند كه انسان باید بیاموزد كه هرچه بیشتر خود را فراموش كند. ولی این را میتوانم بگویم كه این باغ سبزی كه عارفان نشان میدهند، ولو اینكه نمیفهمیم، چیز جالبی است.
▪️ مصطفی ملکیان، درسگفتار روانشناسی اخلاق، صفحه 167
@Mostafamalekian
👍293❤133👎3