Telegram Web Link
هوالحق



گوهری مطهر و پاک و قابل فیض , از مادری مومن و مهربان , در سرزمین سلمان فارسی به سال 1288 هجری قمری دیده به جهان گشود. او در خانواده ای صاحب نام به شوق دیدار یار بیست بهار زندگی را به سرعت برق و باد طی کرد. از طرفی گویا گلستان حضرت بهار علیشاه یزدی کم کم نیاز به باغبانی تازه نفس داشت و به همین علت آن صیاد زبر دست در شیراز و در روز عید غدیر خم دام خویش را پهن کرد تا شکار تیز پرواز اسیر ولایت علی مرتضی شود. همان روز علی محمد شیرازی ( حاج مطهر علیشاه ) به قصد گشت و گذار از خانه خارج شد و در راه , نگاهش به جمع درویشان افتاد که مشغول تقسیم غذا بودند و عده ی زیادی از مردم برای گرفتن قدری آش به عنوان تبرک کاسه در دست آنجا ایستاده بودند. او با خود گفت : یک دیگ آش و این همه جمعیت ! بی درنگ از اسب پایین آمد و کنجکاوانه در صف ایستاد . اما بی خبر از دام صیادان قلندر که چگونه شکار خویش را صید می کنند .

به نزدیک دیگ رفت , حاج بهار علیشاه یزدی با پیشانی عرق کرده به انتظار صید خود , همچنان کاسه هارا پر می کرد. شکار نزدیک شد و صیاد با لب خاموش و نگاهی قلندرانه به صید خود نظر کرد. قامتی به بلندی سرو شیراز و سیمایی چون جوانمردان ولایت . الا یا ایها الساقی ادرکاسا و ناولها . علی محمد شیرازی کاسه ی خویش را به نیت گرفتن آش بر سر دیگ برد و حاج بهار جام او را لبریز از شراب وحدت نمود. حال صیاد راضی و صید زخمی به خانه خود بازگشت.

فردای آن روز , علی محمد شیرازی به مطبخ خانه رفت تا آش را برای خوردن گرم کند , هنگامی که کاسه را در دست گرفت دید چهره ی نورانی حاج بهار با او سخن می گوید. ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم , خداوندا , آش برای عوام , می برای خواص از یک قدح ! عجب سریست یا مولا.

صید پریشان و زخمی اما صیاد آرام و راحت , علی محد شیرازی سوار بر اسب شد و به سوی یار همچنان رکاب می زد. او نمی دانست که دیگر در دفتر عشاق , نامش را مطهر نوشته اند. او نمی دانست قریب یک قرن بر مسند سلطنت فقر خواهد نشست. او به مرصاد میثاق رفت اما حاج بهار آنجا نبود.

بی اختیار در کوچه و بازار , دشت و صحرا رکاب میزد . به هر منزلی که می رسید به او میگفتند : درویشان اینجا بودند و رفتند .

صیاد با تصرف ولایت خود , صید را دو سال به دنبال خود کشید صید از پی صیاد دویدن مزه دارد. در کوفه دیدار ظاهری تازه شد. عاشق خسته و محتاج معشوق رسته و مشتاق . حاج بهار گفت: تو خسته ی راه هستی , حمامی در این شهر هست , برو خود را صفایی بده و بازگرد , شستشو کن وانگه به خرابات خرام . او بعد از صفای ظاهری به خدمت رسید. قدم منه به خرابات جز شرط ادب . علی محمد شیرازی در نهایت ادب ایستاد و گفت : طالبم , طالب فقر الله و محمد رسول الله و علی ولی الله و نفس مسیحا دم مرشد آگاه.

حاج بهار گفت نشستن جایز نیست باید عازم سفر شوی , به ایران بازگرد و در شهر کاشمر مغازه نانوایی است آنجا مشغول کار شو و سه سال دست به کار و دل به یار باش . بدون چون و چرا زمین ادب بوسید و به کاشمر رفت. حاج مطهر در آن نانوایی شبانه روز کار می کرد. روزی صاحب مغازه گفت : ای درویش تو باید همسری اختیار کنی چون شهر کوچک است و مردم به ما اعتراض کرده اند که صحیح نیست این جوان برومند مجرد باشد. او نمی توانست راز خود را برای نانوا فاش کند . از طرفی دو سال دیگر باید آنجا می ماند . دختری را به نکاح او در آوردند ; ای سالکان با خبر ای مرشدان کامل یک سوال و یک قضاوت؟!

می گویند : اهل سلوک در چله خانه ها تنها و دور از اغیار و با دانه ای خرما ریاضت های مردانه می کشند حال درویشی جوان و برومندبا دختری زیبا و دلفریب دو سال در یک اتاق یعنی چه ؟ کدام ریاضت مردانه تر است ؟ آن یا این ؟ سوال از ما قضاوت با شما !

آن دو به خانه رفتند حاج مطهر به دختر گفت : رازی در سینه دارم از تو میخواهم که آن را پنهان داری . دختر گفت : ای درویش من هم رازی در سینه دارم و چنین است ; قبل از تو به پسری جوان قول دادم و او به مشهد مقدس رفته تا با دست پر احتمالا دو سال دیگر بازگردد و مرا از پدرم خاستگاری کند . حاج مطهر با خوشحالی تمام گفت: نگران نباش , من این دو سال امانت دار آن پسر خواهم بود.

می گویند: شب زفاف کمتر از پادشاهی نیست ; در شبی که به ظاهر شب زفاف بود دو عاشق مسلمان ریاضت مردانه ی خود را برای دو سال همان شب شروع کردند.

می گویند : دوره ی فطرت است عجب ! گویا ولی شناسان رفتند از این ولایت. دو سال گذشت و پسر به شوق همسر آینده ی خود به کاشمر آمد . حاج مطهر او را دید و گفت: ای جوان نگران نباش امانت تو را به همت مرشدان آگاه حفظ کردم.

حال دیگر مجموعه ای یک سو شده است و جمله وجودش جان.باید که جمله جان شویم تا لایق جانان شویم.همان شب ندایی از غیب به حاج مطهر گفت:
ای درویش ! بنیان گذار سلسله ی جلالی خاکسار یعنی سلطان جلال الدین حیدر میرسرخ بخارایی تو را برای زیارت تربت مرشدان این سلسله دعوت گرده است. صبح هنگام او بعد از راز و نیاز پای در رکاب مرکب خویش نمود و قصد پابوسی سلطان السلاطین علی بن موسی الرضا مسافر شد تا مجاور شود. یا شمس الشموس اغنیا کعبه روند و فقرا سوی تو آیند.

حاجی مطهر مدتی را در مشهد به ریاضت تن داد و اذن باطن از امام هشتم عازم خانقاه اوچ ملتان شد.او از شهر های هرات کابل قندهار گذشت و عاقبت به خاک سرچمه ی خاکسار رسید. همان طور که می دانیم عهد و پیمان با سادات خاندان یعنی نوادگان سلطان جلال الدین بخارایی یکی از سنت های دیرینه ی این سلسله است.بعد از ملاقات با سادات خاندان یک اربعین در خانقاه اوچ به ریاضت نشست و از ماموریت بعدی بی خبر اما خوب می دانست که خضر راه سالکان به هر شکلی جلوه میکند.

در اطراف خانقاه مردی عریان زیر آفتاب سوزان با تنی از پوست و استخوان عضوی از اعضای خویش را بسته به درختی خشک و خزان نی کافر و نی مسلمان بی روح و بی جان.

حاج مطهر با تعجب هر روز از کنار او می گذشت. زمان موعود آن جسم بی جان زبان گشود و گفت: ای مطهر در کوفه حاج بهار به شوق دیدار پشت زانوی انتظار سر در چنته به مراقبه نشسته است و تو را درنگ جایز نیست. حاج مطهر با کوله باری تجربه عزم سفر کرد و شهر به شهر و منزل به منزل خود را به مشهد مقدس رساند.

بر قدسیان عالم من هر شبی یا هو زنم....

وقتی خوش شبی از شب ها هنگام خلوت خویش در سیر فی الله پران از کعبه ی رضا تا کعبه ی نجف و کربلا به سوی کعبه ی ابراهیم خلیل الله رفت روح و جان از ارض تا سما آن گاه هاتفی گفت: وقت تنگ است بهار هشیار و تو مست بشتاب جهاد جهاد اکبر است همان قالو بلی تا الست . کعبه العشاق باشد این مقام , هر که ناقص آمد اینجا شد تمام , حاج مطهر بار دگر از مشهد راه کوفه را در پیش گرفت اما این بار صید ما خود صیاد است . او بعد از ملاقات با حاج بهار حج واجب را به جای آورد و سپس در خاک کوفه و نجف و کربلا به تمکین سلوک نشست.

بر ضمیر پاک مسند نشینان آگاه و سوختگان و تشنگان راه فقر و فنا واضح و روشن است که از امروز مرشدی کامل در صف قطار کشان خاکسار سوختگان را درمان و تشنگان را سیراب از شراب ناب می کند.در همان ایام حاج بهار کلید گلستان خویش را به دست باغبان تازه نفس سپرد او همراه با حاج مطهر و سایر همراهان به قصد سرزمین مقدس ایران راه مشتاقان را هموار نمود.

فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم...

زمانی که حاج مطهر به مسند ارشاد نشست با داشتن اندیشه ای متفاوت و نو توانست تحولی عمیق در نظام فقر و سیر و سلوک به وجود آورد که مهم ترین آن ها ساختن خانقاه در شهر های بزرگ یکی کردن شاخه ها و فرقه های خاکسار سر و سامان دادن به فقرایی که نام خاکسار را پرچم راه خود کرده بودند . پاک سازی سنت های قدیمی که دیگر کاربردی در جامعه نداشت , مخالفت سر سخت با اندیشه های موهومی که شیاطین و غولان راه از دوره ی حکمت صفویه به خاکسار تحمیل کرده بودند و بسیاری از کارهای دیگر.

در کتب تذکره کمتر خوانده ایم مرشدی کامل بتواند قریب هشتاد سال بر مسند ارشاد بنشیند .بی مزد بود و بی منت هر خدمتی که کردیم این شعار قلندران رند است و ما به خوشه ای از این خرمن خدمت قناعت می کنیم.


@motaeeal
مى‌پنداشتم كه تنهايى، ديگر دست از جانِ من نخواهد كشید و خستگى، ديگر روحِ مرا ترک نخواهد گفت.
تو طلوع كردی و عشق باز آمد، شعر شكوفه كرد و كبوترِ شادى بال زنان بازگشت؛
تنهايى و خستگى بر خاک ریخت.
با توام
و آينه‌هاى خالى
از تصویرهاى مهر و امید سرشار می‌شوند.


#مثل_خون_در_رگ‌های_من
#احمد_شاملو


@motaeeal
"هو اول آخر یار"


شیخ صفی علیشاه زمانی که به حقیقت رسید فرمود ؛
احمد مکن دعوت دگر از قوم
قیل وقال است این نماز وحج وصوم
ازشریعت هم حقیقت مقصداست
ورنه شرع بی حقیقت مرتد است همانطورکه در قرآن آمده شریعت  سابق ازدین بعد ازخود خبرمیدهدمثلا دردین حضرت موسی از ظهور عیسی خبر میدهدوتا زمان پیغمبر اسلام همینطور در قرآن از ظهور دین حقیقت خبروبشارت میدهد
زمانیکه این آیه شریفه نازل شد
یا ایهاالذین امنوا من یرتد منکم عن دینه فسوف یاتی الله بقوم سوره مائده
ای کسانی که ایمان آورده اید کسانی ازشما که از دین خودبرمیگردند بزودی خدا قومی رامی آورد
خداوند آنها رادوست دارد وایشان خدا را دوست دارند درمقابل مومنین متواضعند ودرمقابل کفاررشید وگردن فراز مجاهده میکنند ودرراه خداوند ازملامت کننده هم باکی ندارند این فضل خداوند است که بهرکسی میخواهد عطا می‌فرماید
.درهنگام نزول آیه شیخین درخدمت حضرت بودند وشان نزول آیه راپرسیدن حضرت دست مبارکش رابه شانه حضرت سلمان زد
فرموداین مردم هستند.
ازفارس ظهور میکنند حضرت سلمان دون حضرت بنیامین است که درحکم نبی ورسول دین یاری میباشد.
انا جعلنا کم امه وسطا
ماشماراامت وسط قراردادیم
پس اگر شریعت میتوانست همه رابه کمال برساند طریقت چه کاره بود واگر طریقت این کار انجام میداد حقیقت چکاره بود
پس ادیان دارای مراتب میباشد ودین حقیقت نتیجه همه ادیان است.
هرمرحله از وجود حدی دارد
گرفهم مراتب نکنی زندیقی
به قول حافظ که میفرمایید
جنگ هفتاددوملت همه راعذربنه
چون حقیقت ندیدند ره به افسانه زدند
دین حقیقت عیب واشکالی ندارد زیرا یک حقیقتی که بعد ازنسل تمام شرایع حقه ازمتن ولایت برخواسته و آخرین منزل کمال راگشوده وپیموده دیگر قابل نسخ وتبدیل نیست

@motaeeal
هو

ای عزیز، هر احسانی که از دست و زبان تو به بندگان حق می‌رسد، گنجی است از گنج‌های عُقبی که قابل زوال و فنا نیست. امروز که قدرت داری، از گنج‌های باقی چندان‌که توانی بِنه تا روز درماندگی تو را به‌کار آید و دستگیری کند. کار دنیا از این سهل‌تر است که مردم گمان دارند، ولی کار آخرت از آن حد که مردم تصور کرده‌اند صعب‌تر است...
اگر تو از حضرت لایزال در روز قیامت توقع عفو و غفران داری، در این فرصت هر چه که امکان دارد به عدل و احسان به مردم توجه کن. این نعمت نیکی تو را موقعی دست دهد که پیران رعایا را مانند فرزند عزیز باشی، جوانان را برادر نمایی، و طفلان را پدر، مظلومان را ناصر، و ظالمان را قاطع باشی، فاجران را فاضح شوی، تائبان را ناصح و مطیعان را معین، در قول صادق، در عهد واثق، بر نعمت شاكر، و بر محنت صابر، در عمل مخلص ولی متواضع، در جوانی پارسا و خداشناس باش...
بر تو باد که خزانه‌ی حق را به هوی و هوس و تسویل شیطانی خرج نکنی، آنچه گیری به حق گیری و به احتياج، و حقّ مستحق را بدو برسانی تا در روز عذاب در فضیحت اکبر در نمانی.

"از مکتوبات میرسیدعلی همدانی به یکی از صاحب‌منصبان حکومتی"

@motaeeal
امروز بابت چه چیزی شکر گزارم یا شکر گزار بودم ؟
حکمرانی نیز مانند دیگر فنون، نیازمند دانش است. کسی که بخواهد پل بسازد، باید مقدار زیادی به تحصیل ریاضیات و مکانیک و فیزیک و جز این‌ها بپردازد.

کسی که بخواهد بر کشوری فرمان براند، باید مقدار زیادی از انسان‌شناسی و جامعه‌شناسی و روانشناسی و حتی اخلاق اطلاع داشته باشد، زیرا فقط هنگامی به ایجاد آنچه میخواهد کامیاب خواهد شد که پی ببرد آدمیان واقعاً چگونه عمل می‌کنند و قوانین حاکم ‌بر رفتار و کردارشان چیست. در غیر این‌صورت، خطاهای وحشتناک مرتکب خواهد شد و بشر را به بدبختی‌های بدتر از وضع پیشین خواهد کشانید.

#آیزایا_برلین
آزادی و خیانت به آزادی

@motaeeal
2025/07/01 12:59:10
Back to Top
HTML Embed Code: