Audio
🔺حلقِ روزگار بریده است
▫️بریدهای از مقالاتِ شمسِ تبریز
▫️گزینش و خوانشِ سعید رضادوست
▫️موسیقیِ اِلنی کارایِندرو | دشتِ گریان
«هفتمِ مهر؛ روزِ شمسِ تبریزی»
▫️بریدهای از مقالاتِ شمسِ تبریز
▫️گزینش و خوانشِ سعید رضادوست
▫️موسیقیِ اِلنی کارایِندرو | دشتِ گریان
«هفتمِ مهر؛ روزِ شمسِ تبریزی»
❤33👍2🙏2
شمس تبریزی
مقالهای از دانشنامۀ زبان و ادب فارسی
به قلم محمّدعلی موحّد
🔸 محمّدبن علیبن مَلِکداد، درویش بینام و نشانی که در بامداد روز شنبه بیست و ششم جمادیالاخری سال ۶۴۲ق به قونیه آمد و مولانا جلالالدّین محمّد بلخی (۶۰۴- ۶۷۳ق) را، که عالم و مدرّس و واعظی برجسته بود، مجذوب خود ساخت. مصاحبت شمس تحوّلي عظیم در احوال و افکار مولانا پدید آورد. سنّت مولویان - که قراین نیز آن را تأیید میکند - بر آن است که شمس تبریزی در آن هنگام مردی شصتساله بود و مولانا بیش از یک نیمه عمر خود را سپری کرده بود. انبوه آثار منظوم و منثوری که از مولانا در دست داریم حاصلِ نیمۀ کوتاهترِ عمرِ او، یعنی دوران پس از رسیدن به شمس، است. در آن میان تنها یک اثر را میتوان مستثنی دانست که یادداشتهایی از چند مجلس سخنرانی در آغاز کارِ واعظی مولاناست (مجالس سبعه).
🔴برای خواندن متن کامل مقاله به نشانی زیر مراجعه کنید:
🌐 https://apll.ir/?p=13302
مقالهای از دانشنامۀ زبان و ادب فارسی
به قلم محمّدعلی موحّد
🔸 محمّدبن علیبن مَلِکداد، درویش بینام و نشانی که در بامداد روز شنبه بیست و ششم جمادیالاخری سال ۶۴۲ق به قونیه آمد و مولانا جلالالدّین محمّد بلخی (۶۰۴- ۶۷۳ق) را، که عالم و مدرّس و واعظی برجسته بود، مجذوب خود ساخت. مصاحبت شمس تحوّلي عظیم در احوال و افکار مولانا پدید آورد. سنّت مولویان - که قراین نیز آن را تأیید میکند - بر آن است که شمس تبریزی در آن هنگام مردی شصتساله بود و مولانا بیش از یک نیمه عمر خود را سپری کرده بود. انبوه آثار منظوم و منثوری که از مولانا در دست داریم حاصلِ نیمۀ کوتاهترِ عمرِ او، یعنی دوران پس از رسیدن به شمس، است. در آن میان تنها یک اثر را میتوان مستثنی دانست که یادداشتهایی از چند مجلس سخنرانی در آغاز کارِ واعظی مولاناست (مجالس سبعه).
🔴برای خواندن متن کامل مقاله به نشانی زیر مراجعه کنید:
🌐 https://apll.ir/?p=13302
❤33👍3🙏3
Forwarded from مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب (شهرام یاری)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
زیارت استاد محمدعلی موحد، مولویشناس و شمسپژوه یگانه
https://www.instagram.com/reel/DAgIhWMKCAB/?igsh=MW96aGN4ZDhqYTBwcw==
https://www.instagram.com/reel/DAgIhWMKCAB/?igsh=MW96aGN4ZDhqYTBwcw==
❤53🥰3🤡2👍1
Forwarded from مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب (شهرام یاری)
زیارت مولویشناس و شمسپژوه یگانه، استاد محمدعلی موحد
سعادتی دست داد و با دکتر معصومی همدانی، علیاشرف مجتهد شبستری، دکتر علی جزایری و دکتر میرمجلسی در روز پاسداشت شمس و مولانا به زیارت استاد موحد دردانۀ ادب و عرفان ایران نائل آمدیم. بنده از منشورات جدید مؤسسه گفتم و اظهار محبت فرمودند و مثل همیشه تشویق و بندهنوازی.
بحثها به میان آمد. دکتر جزایری اشعاری از نظامی گنجوی از حفظ خواندند و نکات خوبی اشاره نمودند. سپس استاد موحد به مناسبتی فرمودند: خیلی موضوعات مانند رِق(بردهداری)، لِعان و ظِهار(دو شیوۀ رایج طلاق در عصر جاهلی) و ... که در قرآن آمده، دیگر موضوعیت ندارد و احکام آنها هم منتفی و غیرقابل استفاده شده و اشاره به حکایتی در مقالات شمس کردند که اهل بنگ و حشیش به دلیل آنکه در قرآن به حرمت آنها اشارتی نشده، پس حکمی بر آن نیست.
حال آنکه میدانیم مناط و ملاک احکام دائرمدار مفاسد و مصالحی است که در آنها وجود دارد و به زمان و مکان خاصی مربوط نیست.
اما در سدههای پیشین با ظهور صوفینمایان به جرگۀ تصوف، کاربرد مخدرات برای تغییر حال و بروز جذبه شدت یافت و به قول مولانا:
تا دمی از هوشیاری وارهند
ننگ خمر و بنگ بر خود مینهند
(مثنوی ، 6 / 225 )
مجوز آنها برای مصرف مخدرات این بود که چون در قرآن از حرام بودن مواد مخدر سخنی به میان نیامده، استعمال آن مباح است. اما اغلب صوفیان راستین با اینگونه سوءبرداشتها به شدت مخالف بودند. در مقالات شمس تبریزی در این باره آمده است: «یاران ما به سبزک گرم میشوند. آن خیال دیو است. خیال فریشته اینجا خود چیزی نیست، خاصه خیال دیو. عین فریشته را خود راضی نباشیم، خاصه خیال فریشته. دیو خود چه باشد، تا خیال دیو بود؟ چرا خود یاران ما را ذوق نباشد از عالم پاک بینهایت ما؟
اشکال گفت: حرامی خمر در قرآن هست. حرامی سبزک نیست. گفتم : هر آیتی را سببی میشد، آنگه وارد میشد. این سبزک را در عهد پیغامبر نمیخوردند صحابه، و اگر نه هر آیت به قدر حاجت فرو میآمد و به سبب نزول فرو میآمد.» ( مقالات شمس، ص 193 - 194 ).
https://www.instagram.com/p/DAgIWA8qsu8/?igsh=ZjY1OXJoajFzZ3E=
سعادتی دست داد و با دکتر معصومی همدانی، علیاشرف مجتهد شبستری، دکتر علی جزایری و دکتر میرمجلسی در روز پاسداشت شمس و مولانا به زیارت استاد موحد دردانۀ ادب و عرفان ایران نائل آمدیم. بنده از منشورات جدید مؤسسه گفتم و اظهار محبت فرمودند و مثل همیشه تشویق و بندهنوازی.
بحثها به میان آمد. دکتر جزایری اشعاری از نظامی گنجوی از حفظ خواندند و نکات خوبی اشاره نمودند. سپس استاد موحد به مناسبتی فرمودند: خیلی موضوعات مانند رِق(بردهداری)، لِعان و ظِهار(دو شیوۀ رایج طلاق در عصر جاهلی) و ... که در قرآن آمده، دیگر موضوعیت ندارد و احکام آنها هم منتفی و غیرقابل استفاده شده و اشاره به حکایتی در مقالات شمس کردند که اهل بنگ و حشیش به دلیل آنکه در قرآن به حرمت آنها اشارتی نشده، پس حکمی بر آن نیست.
حال آنکه میدانیم مناط و ملاک احکام دائرمدار مفاسد و مصالحی است که در آنها وجود دارد و به زمان و مکان خاصی مربوط نیست.
اما در سدههای پیشین با ظهور صوفینمایان به جرگۀ تصوف، کاربرد مخدرات برای تغییر حال و بروز جذبه شدت یافت و به قول مولانا:
تا دمی از هوشیاری وارهند
ننگ خمر و بنگ بر خود مینهند
(مثنوی ، 6 / 225 )
مجوز آنها برای مصرف مخدرات این بود که چون در قرآن از حرام بودن مواد مخدر سخنی به میان نیامده، استعمال آن مباح است. اما اغلب صوفیان راستین با اینگونه سوءبرداشتها به شدت مخالف بودند. در مقالات شمس تبریزی در این باره آمده است: «یاران ما به سبزک گرم میشوند. آن خیال دیو است. خیال فریشته اینجا خود چیزی نیست، خاصه خیال دیو. عین فریشته را خود راضی نباشیم، خاصه خیال فریشته. دیو خود چه باشد، تا خیال دیو بود؟ چرا خود یاران ما را ذوق نباشد از عالم پاک بینهایت ما؟
اشکال گفت: حرامی خمر در قرآن هست. حرامی سبزک نیست. گفتم : هر آیتی را سببی میشد، آنگه وارد میشد. این سبزک را در عهد پیغامبر نمیخوردند صحابه، و اگر نه هر آیت به قدر حاجت فرو میآمد و به سبب نزول فرو میآمد.» ( مقالات شمس، ص 193 - 194 ).
https://www.instagram.com/p/DAgIWA8qsu8/?igsh=ZjY1OXJoajFzZ3E=
❤28👍4
Forwarded from گل های معرفت
🌱 در محضر شمس تبریزی🌱
"اِنّ المُبَذّرینَ کانوا اِخوان الشیاطین"، مُبَذّران[=ولخران، اسرافگران] آنهایند که عمر عزیز را که سرمایه سعادت ابد است[خرج کنند]. گیرم که حشْر و عقوبت نباشد، چنین جوهر[=گوهر عمر] را زیر سنگ نهادن و فانی کردن دریغت نمیآید؟ با آنکه براهین بر آن شاهد که آفتاب به زوال رسید! چه جای شُبهَت، او در جامه خواب است، جهت خفتن آوردهاند او را.
مقالات شمس تبریزی، تصحیح استاد موحد
@golhaymarefat
"اِنّ المُبَذّرینَ کانوا اِخوان الشیاطین"، مُبَذّران[=ولخران، اسرافگران] آنهایند که عمر عزیز را که سرمایه سعادت ابد است[خرج کنند]. گیرم که حشْر و عقوبت نباشد، چنین جوهر[=گوهر عمر] را زیر سنگ نهادن و فانی کردن دریغت نمیآید؟ با آنکه براهین بر آن شاهد که آفتاب به زوال رسید! چه جای شُبهَت، او در جامه خواب است، جهت خفتن آوردهاند او را.
مقالات شمس تبریزی، تصحیح استاد موحد
@golhaymarefat
❤45
«چون مولانا در خاندان زهد و تقوا و فقه و تقوا بود، در آغاز کار شعر نم سرود و به نظم سخن نمیپرداخت؛ ولیکن پس از آشفتگی و فریفتگی بر آفتاب جمال شمس تبریزی در سماع آمد و سخن منظوم آغاز فرمود و بیت و غزل و ترانۀ عاشقانه در سلک نظم آورد.»
(فیه مافیه ص ۲۸۹)
شکی نیست که مولانا پیش از وصول به شمس، با عالم شعر و ادب مأنوس بوده است. آثار مولانا، همچنان که گواه الفت ذهنی عمیق او با قرآن و حدیث و فقه و دیگر معارف اسلامی است، آشنایی او را با گویندگانی چون سنایی و عطار و نظامی به ثبوت میرساند و تسلط او را بر اسالیب سخن و ظرفیت های شگرف زبان فارسی آشکار میکند. ولی در هر حال این آشنایی و تسلط دليل أن نمیشود که بگوییم او خود نیز شعر میسروده است. ظاهر سخن سلطان ولد در ابتدانامه هم مؤيد قول فروزانفر است و چنین مینماید که ورود مولانا در عرصه شاعری، پس از انقلاب روحی و تغییر احوالی بود که بر اثر مصاحبت با شمس در وی پدیدار گشت.
شیخ مفتی ز عشق شاعر شد
گشت خمار اگرچه زاهد بُد
نی زخمری که آن بود ز انگور
جان نوری نخورد جز می نور
من در این جا دو نکته را یاد آور میشوم: نخست آنکه ساحت شعر مولانا از ساحت عرفان وی جدا نیست. اگر شعر را به قول قدما كلام موزون و مقفی بدانیم، باید اضافه کنیم که کلام موزون و مقفی بر دو قسم است: کلام محتوادار و کلام بیمحتوا.
کلام بیمحتوا الفاظی پرباد و آراسته و بزک کرده است؛ مفرداتی ردیف کرده در کنار هم که تنها رنگ و آهنگ دارد. چنین کلامی ممکن است نمایانگر نهایت مهارت و ذوق و سلیقه گوینده در چیدن و به هم پیوستن الفاظ باشد.
من اینجا در مقام توصیفم و نه ارزش داوری و نمیخواهم این نوع شعر را که نمونههای آن به فراوانی در دواوين شعرای ما یافت میشود، یکپارچه و بالکل نفیکنم. اما کلام محتوادار، آن نیز خود بر دو گونه است: کلامی که محتوای آن از قالب جداست، و کلامی که چنان نیست. هر دو را اصطلاحا شعر مینامند؛ اما در شعری که از نوع اول است، نسبت قالب با محتوا نسبت یک جفت کفش است با جعبهای مقوایی که کفش را در آن گذاشته باشند؛ آن کفش قبلا دوخته شده و بعد درون جعبه قرار گرفته است. شاعری که الفیه را در نحو ساخنه، در واقع دو کار جدا از هم انجام داده است؛ اول قواعد نحو را آموخته و سپس آموخته های خود را به رشته نظم کشیده است. نوع اشعار در زمینه مواعظ و پندیات و ماده تاریخ از این قبیل است، اما در نوع دوم از شعر که عرض کردم، قالب و محنوا با هم و در فرایندی واحد به وجود میآیند، مانند یک دانه گلابی با یک خوشه انگور که در آن قشر و لُب یا صورت و معنی با هم پدید میآید و رشد میکند و نضج میگیرد. انبوه شعرهای مولانا از این نوع است. شاعر در این گونه شعر عوالم روحی خود را بازگو میکند. شعر او بازتاب هیجانات درون و تموجات خيال أوست. بلکه این نوع شعر گفتن خود یک تجربه معنوی است؛ تجربهای که در حین سرودن شعر و همراه با آن رخ میدهد و شکوفا میگردد و مغازلات شاعر با تصاویر و نقش بندیهای خیال، نمایشی از آن تجريۀ معنوی است و در این گونه شعر است که عرفان مولانا میجوشد و در کنش و واکنش میان واژهها و تعبیرها و تصویرها و استعارهها شکل میگیرد.
محمدعلی موحد، بخارا، بهمن و اسفند ۱۳۹۰، شماره ۸۵، ص۲۲
(فیه مافیه ص ۲۸۹)
شکی نیست که مولانا پیش از وصول به شمس، با عالم شعر و ادب مأنوس بوده است. آثار مولانا، همچنان که گواه الفت ذهنی عمیق او با قرآن و حدیث و فقه و دیگر معارف اسلامی است، آشنایی او را با گویندگانی چون سنایی و عطار و نظامی به ثبوت میرساند و تسلط او را بر اسالیب سخن و ظرفیت های شگرف زبان فارسی آشکار میکند. ولی در هر حال این آشنایی و تسلط دليل أن نمیشود که بگوییم او خود نیز شعر میسروده است. ظاهر سخن سلطان ولد در ابتدانامه هم مؤيد قول فروزانفر است و چنین مینماید که ورود مولانا در عرصه شاعری، پس از انقلاب روحی و تغییر احوالی بود که بر اثر مصاحبت با شمس در وی پدیدار گشت.
شیخ مفتی ز عشق شاعر شد
گشت خمار اگرچه زاهد بُد
نی زخمری که آن بود ز انگور
جان نوری نخورد جز می نور
من در این جا دو نکته را یاد آور میشوم: نخست آنکه ساحت شعر مولانا از ساحت عرفان وی جدا نیست. اگر شعر را به قول قدما كلام موزون و مقفی بدانیم، باید اضافه کنیم که کلام موزون و مقفی بر دو قسم است: کلام محتوادار و کلام بیمحتوا.
کلام بیمحتوا الفاظی پرباد و آراسته و بزک کرده است؛ مفرداتی ردیف کرده در کنار هم که تنها رنگ و آهنگ دارد. چنین کلامی ممکن است نمایانگر نهایت مهارت و ذوق و سلیقه گوینده در چیدن و به هم پیوستن الفاظ باشد.
من اینجا در مقام توصیفم و نه ارزش داوری و نمیخواهم این نوع شعر را که نمونههای آن به فراوانی در دواوين شعرای ما یافت میشود، یکپارچه و بالکل نفیکنم. اما کلام محتوادار، آن نیز خود بر دو گونه است: کلامی که محتوای آن از قالب جداست، و کلامی که چنان نیست. هر دو را اصطلاحا شعر مینامند؛ اما در شعری که از نوع اول است، نسبت قالب با محتوا نسبت یک جفت کفش است با جعبهای مقوایی که کفش را در آن گذاشته باشند؛ آن کفش قبلا دوخته شده و بعد درون جعبه قرار گرفته است. شاعری که الفیه را در نحو ساخنه، در واقع دو کار جدا از هم انجام داده است؛ اول قواعد نحو را آموخته و سپس آموخته های خود را به رشته نظم کشیده است. نوع اشعار در زمینه مواعظ و پندیات و ماده تاریخ از این قبیل است، اما در نوع دوم از شعر که عرض کردم، قالب و محنوا با هم و در فرایندی واحد به وجود میآیند، مانند یک دانه گلابی با یک خوشه انگور که در آن قشر و لُب یا صورت و معنی با هم پدید میآید و رشد میکند و نضج میگیرد. انبوه شعرهای مولانا از این نوع است. شاعر در این گونه شعر عوالم روحی خود را بازگو میکند. شعر او بازتاب هیجانات درون و تموجات خيال أوست. بلکه این نوع شعر گفتن خود یک تجربه معنوی است؛ تجربهای که در حین سرودن شعر و همراه با آن رخ میدهد و شکوفا میگردد و مغازلات شاعر با تصاویر و نقش بندیهای خیال، نمایشی از آن تجريۀ معنوی است و در این گونه شعر است که عرفان مولانا میجوشد و در کنش و واکنش میان واژهها و تعبیرها و تصویرها و استعارهها شکل میگیرد.
محمدعلی موحد، بخارا، بهمن و اسفند ۱۳۹۰، شماره ۸۵، ص۲۲
❤42👍5🔥1
دین و سیاست در عصر ایلخانی
از میان ایلخانان الجایتو تحت تاثیر علامه حلی برای مدتی به مذهب شیعه روی آورد ولی به دلیل مخالفت های بعدی، عقب نشست.
ابنبطوطه در اینجا از سلطان محمد خدابنده(الجایتو) و به تعبیر او سلطان عراق و از گرایش او به مذهب (روافض) که به گفته او این گرایش به وسیله مردی از روافض بوده یاد میکند. مراد وی از این مرد همانا علامه حلّی صاحب کتابهای در زمینه کلام، فلسفه، اصول، رجال و فقه است؛ و علامه سال ۷۲۸ ه.ق از دنیا رفته بود.
در بارگاه شاهان زنان کاملا مستور نبودند و در میان مردان آمد و شد داشتند. "جهان خاتون" برادرزاده شاه شیخ ابواسحاق و همسر وزیر او "قوام الدین حسن" بود که شعر می گفت و اشعار حافظ را نیز استقبال می کرد و با حافظ رابطه خوبی داشت.
حکایت سلطان ابوسعید و بغداد خاتون در اینجا آمده است. ایلخانان مغول ضمن اینکه به آیین اسلام در آمده بودند، از آداب و رسوم قبیله ای خود نیز دل نمی کندند. زنانشان رویشان باز بود. یکی از رسوم مغول ها این بود که سلطان از هر زن و دختری خوشش می آمد باید به او تقدیم می شد ولو اینکه شوهر داشته باشد. بغدادخاتون دختر امیرچوپان بود. ابوسعید او را از شوهرش جدا کرد و به عقد خود در آورد. پس از مدتی از او دلش سرد شد و به برادرزاده خردسال او به نام "دلشاد" دل باخت، در حالی که در عقد داشتن برادرزاده و عمه در آن واحد در شرع اسلام حرام بود. دلشاد را هم به زنی گرفت و عجیب این که پدر هر دوی آن ها را نیز کشت. ابوسعید 32 سال عمر کرد.
به قدرت رسیدن مغولان، فقه سیاسی را نیز تحت الشعاع قرار داد. مغولان در زمینه دین سختگیر نبودند و بعضاً آیین خود را به سود بوداییسم و اسلام وا می نهادند. مغولان نوعی حکومت سکولار و مبتنی بر یاسای چنگیزی داشتند. هلاکو که بغداد را تصرف کرد، آیین شمنی داشت و همسر مسیحی و وزیر شیعی(خواجه نصیرالدین). سید بن طاووس که فقیه وقت شیعی بود، حکومت سلطان کافر عادل(یعنی مغولان) را بر حکومت سلطان مسلمان ظالم(یعنی عباسیان) ترجیح می داد. در آن روزگار اهل سنت متعصب، در بغداد شیعیان را تحت آزار و اذیت قرار داده بودند. بدین ترتیب اندیشه جدایی دین و سیاست، به تدریج جا افتاد. الزامات اداره حکومتی وسیع که شرع برای اداره اش، احکام معینی نداشت نیز بر لزوم این جدایی، پای می فشرد. احکامی نظیر سیاست کردن متمردان یا حتی عمال حکومتی. به علاوه سیرت پادشاهان نیز با ضوابط شرعی تناسب نداشت و دربار، چندان به رعایت حرام و حلال شرعی مقید نبود. از این رو مباحثاتی بین فقها و پادشاهان در این باب، جاری شده بود که من جمله در کتاب "تاریخ فیروزشاهی" تالیف "ضیاء الدین برنی" که در آن ایام در هند می زیست، بین قاضی مغیث الدین و سلطان علاء الدین محمد، آمده است.
منبع:
ابن بطوطه، محمدعلی موحد، طرح نو 1378.
محمدامین مروتی
از میان ایلخانان الجایتو تحت تاثیر علامه حلی برای مدتی به مذهب شیعه روی آورد ولی به دلیل مخالفت های بعدی، عقب نشست.
ابنبطوطه در اینجا از سلطان محمد خدابنده(الجایتو) و به تعبیر او سلطان عراق و از گرایش او به مذهب (روافض) که به گفته او این گرایش به وسیله مردی از روافض بوده یاد میکند. مراد وی از این مرد همانا علامه حلّی صاحب کتابهای در زمینه کلام، فلسفه، اصول، رجال و فقه است؛ و علامه سال ۷۲۸ ه.ق از دنیا رفته بود.
در بارگاه شاهان زنان کاملا مستور نبودند و در میان مردان آمد و شد داشتند. "جهان خاتون" برادرزاده شاه شیخ ابواسحاق و همسر وزیر او "قوام الدین حسن" بود که شعر می گفت و اشعار حافظ را نیز استقبال می کرد و با حافظ رابطه خوبی داشت.
حکایت سلطان ابوسعید و بغداد خاتون در اینجا آمده است. ایلخانان مغول ضمن اینکه به آیین اسلام در آمده بودند، از آداب و رسوم قبیله ای خود نیز دل نمی کندند. زنانشان رویشان باز بود. یکی از رسوم مغول ها این بود که سلطان از هر زن و دختری خوشش می آمد باید به او تقدیم می شد ولو اینکه شوهر داشته باشد. بغدادخاتون دختر امیرچوپان بود. ابوسعید او را از شوهرش جدا کرد و به عقد خود در آورد. پس از مدتی از او دلش سرد شد و به برادرزاده خردسال او به نام "دلشاد" دل باخت، در حالی که در عقد داشتن برادرزاده و عمه در آن واحد در شرع اسلام حرام بود. دلشاد را هم به زنی گرفت و عجیب این که پدر هر دوی آن ها را نیز کشت. ابوسعید 32 سال عمر کرد.
به قدرت رسیدن مغولان، فقه سیاسی را نیز تحت الشعاع قرار داد. مغولان در زمینه دین سختگیر نبودند و بعضاً آیین خود را به سود بوداییسم و اسلام وا می نهادند. مغولان نوعی حکومت سکولار و مبتنی بر یاسای چنگیزی داشتند. هلاکو که بغداد را تصرف کرد، آیین شمنی داشت و همسر مسیحی و وزیر شیعی(خواجه نصیرالدین). سید بن طاووس که فقیه وقت شیعی بود، حکومت سلطان کافر عادل(یعنی مغولان) را بر حکومت سلطان مسلمان ظالم(یعنی عباسیان) ترجیح می داد. در آن روزگار اهل سنت متعصب، در بغداد شیعیان را تحت آزار و اذیت قرار داده بودند. بدین ترتیب اندیشه جدایی دین و سیاست، به تدریج جا افتاد. الزامات اداره حکومتی وسیع که شرع برای اداره اش، احکام معینی نداشت نیز بر لزوم این جدایی، پای می فشرد. احکامی نظیر سیاست کردن متمردان یا حتی عمال حکومتی. به علاوه سیرت پادشاهان نیز با ضوابط شرعی تناسب نداشت و دربار، چندان به رعایت حرام و حلال شرعی مقید نبود. از این رو مباحثاتی بین فقها و پادشاهان در این باب، جاری شده بود که من جمله در کتاب "تاریخ فیروزشاهی" تالیف "ضیاء الدین برنی" که در آن ایام در هند می زیست، بین قاضی مغیث الدین و سلطان علاء الدین محمد، آمده است.
منبع:
ابن بطوطه، محمدعلی موحد، طرح نو 1378.
❤21👍3👏2
Forwarded from DinOnline دینآنلاین
📸 درباره سه متفکر ایرانی
📎 پیوند به متن عکسنوشت درباره محمود دولتآبادی، محمدعلی موحد و داریوش شایگان در سایت دینآنلاین
🆔 @dinonline
📎 پیوند به متن عکسنوشت درباره محمود دولتآبادی، محمدعلی موحد و داریوش شایگان در سایت دینآنلاین
🆔 @dinonline
❤41👍6🤬1🤡1
Forwarded from آواز سرخ | سلمان ساکت
تبریز و یاد دو استادم
تبریز برای من بوی دکتر انزابینژاد را دارد. یادآور یادکردهای ایشان از شهر تبریز و استادان برجستهٔ آن دیار همچون استاد قاضی طباطبایی، دکتر ترجانیزاده و دکتر مرتضوی است.
افزون بر این برای من یادآور حضور تبعیدگونهٔ یکی دو سالهٔ دکتر راشد در این شهر است که هرچند در آغاز با اکراه رفت، اما میزبانی گرم دوست دیرینش، دکتر انزابینژاد و قدرشناسی دانشجویان قدردانش، روزهای خوشی را برایش رقم زد.
این همه مرا بر آن داشت تا وقتی از سوی دبیرخانهٔ نخستین جشنوارهٔ ملی جریان (شناسایی، معرفی و به اشتراکگذاری تجارب فرهنگی - اجتماعی دانشگاهها) به تبریز دعوت شدم تا در اختتامیهٔ جشنواره، ایدهٔ راهاندازی موزهٔ دانشگاه فردوسی مشهد را با دیگران به اشتراک بگذارم، بیدرنگ پذیرفتم و عزم سفر کردم تا با دیدار از دانشگاه مهم و تاثیرگذار تبریز (آذربادگان) و دیدار با استادان آن خطه، از یک سو یاد و خاطرهٔ دو استاد عزیزم، دکتر انزابینژاد و دکتر راشد را در ذهن و ضمیرم تازه کنم و از سوی دیگر برای دو سه روز در فضایی به سر برم که آن دو گرامی در آن زیسته بودند.
از این رو ظهر سهشنبه، اوّل آبانماه که به تبریز رسیدم، بلافاصله پس از استقرار در هتل، قدمزنان رهسپار دانشگاه تبریز شدم و پس از ورود از در اصلی، پرسانپرسان دانشکدهٔ ادبیات و زبانهای خارجی را یافتم و با احترام به ساختمان قدیمی امّا اصیلی که یادگار حضور استادان بنام گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تبریز بود، گام نهادم.
با اشتیاق از پلهها بالا رفتم و پس از پشت سر گذاشتنِ سه چهار طبقه به گروه زبان و ادبیات فارسی رسیدم.
با خود گفتم اولین دری را که گشوده دیدم و نامی آشنا بر آستانش یافتم، وارد میشوم.
از قضا در اتاق دکتر اسدالله واحد باز بود، کسی که شاگردی هر دو استاد برجسته یعنی دکتر انزابینژاد و دکتر راشد را تجربه کرده بود و خاطرات گرانقدری از هر دوی آنان داشت.
سپس به رهنمونی ایشان، دکتر باقر صدرینیا و دکتر رنجبر را ملاقات و با هر سه عزیز ساعتی را به گرمی و دلنشینی گفتگو کردم. بویژه سخن با دکتر رنجبر به درازا کشید و بهرغم آنکه بیوقت بود، هیچکدام روی دل کندن از یادآوری بزرگیها و نیکوخصالیهای استادان مشترکمان نداشتیم.
در این دیدار از دکتر واحد، سراغ اتاق دکتر منوچهر مرتضوی و نیز محل مؤسسهٔ تاریخ و فرهنگ را گرفتم و ایشان از سر لطف برای من توضیح داد که کجا بوده و چه بر سر آنها آمده است. با شنیدن این توضیحات - هرچند کم و بیش سرنوشت آنها را میدانستم- دلم را اندوهی سترگ در بر گرفت و افسوسی خشمآلود بر لبانم جاری شد.
عصر آن روز دکتر طاهری خسروشاهی را در مرکز آموزش زبان فارسی دانشگاه تبریز ملاقات کردم و ساعتی دلنشین را به گفتگو با او گذراندم.
روز بعد در همراهی دکتر علیرضا مظفری، بار دیگر به دیدن دکتر باقر صدرینیا و دکتر اسدالله واحد رفتم و این بار بخت با من یار بود که دکتر چنگیز مولایی را هم دیدم.
همچنین با همراهی دکتر طرزمی از بنیاد شهریار دیدن کردم و با معاون آن، جناب دکتر رحمان مشتاقمهر ساعتی را به گفتگو گذراندم. سپس به دیدار جناب اصغر عباسپور، مدیر فرهیخته و فرزانهٔ نشر آیدین رفتم که برخی از کتابهای دکتر انزابینژاد را منتشر میکند.
جالب آنکه وقتی در بنیاد شهریار بودم، دکتر نیما انزابینژاد، پسر دکتر انزابینژاد، به من زنگ زد که شگفتانهای بود بس دلانگیز، چون در لحظهلحظهٔ این سفر به یاد آن استاد برجسته بودم و خاطرات خود و دیگران را بازمیگفتم و میشنیدم.
نام نیکو گر بماند ز آدمی / به کزو ماند سرای زرنگار
سلمان ساکت
۷ آبانماه ۱۴۰۳
@avaze_sorkh
http://Instagram.com/salmansaket.official
تبریز برای من بوی دکتر انزابینژاد را دارد. یادآور یادکردهای ایشان از شهر تبریز و استادان برجستهٔ آن دیار همچون استاد قاضی طباطبایی، دکتر ترجانیزاده و دکتر مرتضوی است.
افزون بر این برای من یادآور حضور تبعیدگونهٔ یکی دو سالهٔ دکتر راشد در این شهر است که هرچند در آغاز با اکراه رفت، اما میزبانی گرم دوست دیرینش، دکتر انزابینژاد و قدرشناسی دانشجویان قدردانش، روزهای خوشی را برایش رقم زد.
این همه مرا بر آن داشت تا وقتی از سوی دبیرخانهٔ نخستین جشنوارهٔ ملی جریان (شناسایی، معرفی و به اشتراکگذاری تجارب فرهنگی - اجتماعی دانشگاهها) به تبریز دعوت شدم تا در اختتامیهٔ جشنواره، ایدهٔ راهاندازی موزهٔ دانشگاه فردوسی مشهد را با دیگران به اشتراک بگذارم، بیدرنگ پذیرفتم و عزم سفر کردم تا با دیدار از دانشگاه مهم و تاثیرگذار تبریز (آذربادگان) و دیدار با استادان آن خطه، از یک سو یاد و خاطرهٔ دو استاد عزیزم، دکتر انزابینژاد و دکتر راشد را در ذهن و ضمیرم تازه کنم و از سوی دیگر برای دو سه روز در فضایی به سر برم که آن دو گرامی در آن زیسته بودند.
از این رو ظهر سهشنبه، اوّل آبانماه که به تبریز رسیدم، بلافاصله پس از استقرار در هتل، قدمزنان رهسپار دانشگاه تبریز شدم و پس از ورود از در اصلی، پرسانپرسان دانشکدهٔ ادبیات و زبانهای خارجی را یافتم و با احترام به ساختمان قدیمی امّا اصیلی که یادگار حضور استادان بنام گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تبریز بود، گام نهادم.
با اشتیاق از پلهها بالا رفتم و پس از پشت سر گذاشتنِ سه چهار طبقه به گروه زبان و ادبیات فارسی رسیدم.
با خود گفتم اولین دری را که گشوده دیدم و نامی آشنا بر آستانش یافتم، وارد میشوم.
از قضا در اتاق دکتر اسدالله واحد باز بود، کسی که شاگردی هر دو استاد برجسته یعنی دکتر انزابینژاد و دکتر راشد را تجربه کرده بود و خاطرات گرانقدری از هر دوی آنان داشت.
سپس به رهنمونی ایشان، دکتر باقر صدرینیا و دکتر رنجبر را ملاقات و با هر سه عزیز ساعتی را به گرمی و دلنشینی گفتگو کردم. بویژه سخن با دکتر رنجبر به درازا کشید و بهرغم آنکه بیوقت بود، هیچکدام روی دل کندن از یادآوری بزرگیها و نیکوخصالیهای استادان مشترکمان نداشتیم.
در این دیدار از دکتر واحد، سراغ اتاق دکتر منوچهر مرتضوی و نیز محل مؤسسهٔ تاریخ و فرهنگ را گرفتم و ایشان از سر لطف برای من توضیح داد که کجا بوده و چه بر سر آنها آمده است. با شنیدن این توضیحات - هرچند کم و بیش سرنوشت آنها را میدانستم- دلم را اندوهی سترگ در بر گرفت و افسوسی خشمآلود بر لبانم جاری شد.
عصر آن روز دکتر طاهری خسروشاهی را در مرکز آموزش زبان فارسی دانشگاه تبریز ملاقات کردم و ساعتی دلنشین را به گفتگو با او گذراندم.
روز بعد در همراهی دکتر علیرضا مظفری، بار دیگر به دیدن دکتر باقر صدرینیا و دکتر اسدالله واحد رفتم و این بار بخت با من یار بود که دکتر چنگیز مولایی را هم دیدم.
همچنین با همراهی دکتر طرزمی از بنیاد شهریار دیدن کردم و با معاون آن، جناب دکتر رحمان مشتاقمهر ساعتی را به گفتگو گذراندم. سپس به دیدار جناب اصغر عباسپور، مدیر فرهیخته و فرزانهٔ نشر آیدین رفتم که برخی از کتابهای دکتر انزابینژاد را منتشر میکند.
جالب آنکه وقتی در بنیاد شهریار بودم، دکتر نیما انزابینژاد، پسر دکتر انزابینژاد، به من زنگ زد که شگفتانهای بود بس دلانگیز، چون در لحظهلحظهٔ این سفر به یاد آن استاد برجسته بودم و خاطرات خود و دیگران را بازمیگفتم و میشنیدم.
نام نیکو گر بماند ز آدمی / به کزو ماند سرای زرنگار
سلمان ساکت
۷ آبانماه ۱۴۰۳
@avaze_sorkh
http://Instagram.com/salmansaket.official
❤28👍17🤯1
دیدار رئیسجمهور و وزیر فرهنگ با استاد محمدعلی موحد
🔹در دومین روز از هفته کتاب و کتابخوانی، مسعود پزشکیان به همراه وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، در منزل «استاد محمدعلی موحد» حضور پیدا کردند.
❤️❤️❤️
@movahed1302
🔹در دومین روز از هفته کتاب و کتابخوانی، مسعود پزشکیان به همراه وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، در منزل «استاد محمدعلی موحد» حضور پیدا کردند.
❤️❤️❤️
@movahed1302
❤148👍6😱6🤬2🤯1🤡1
Forwarded from فرارو
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دیدار رئیسجمهور با محمد علی موحد
مسعود پزشکیان پیش از ظهر امروز جمعه با حضور در منزل استاد محمد علی موحد، شاعر، نویسنده، عرفان پژوه و از اعضای فرهنگستان زبان و ادب فارسی با وی دیدار و گفتوگو کرد.
https://fararu.com
مسعود پزشکیان پیش از ظهر امروز جمعه با حضور در منزل استاد محمد علی موحد، شاعر، نویسنده، عرفان پژوه و از اعضای فرهنگستان زبان و ادب فارسی با وی دیدار و گفتوگو کرد.
https://fararu.com
❤118🤬8👍6😱1🤡1
🟡بدون شمس تبریزی...
▫️در تصویر دوم میتوانید این تکبیت را ببینید.
▫️«به قونیه بکشانیم پای تهران را» با مقدمۀ محمدعلی موحد، مجموعه غزلیات سعید رضادوست است که در سال ۱۳۹۴ منتشر شد.
👇
زیر شیشه میز پذیرایی بیت پایانی غزلی از کتاب «به قونیه بکشانیم پای تهران را» به خط خوش نگاشته شده است.
▫️در تصویر دوم میتوانید این تکبیت را ببینید.
▫️«به قونیه بکشانیم پای تهران را» با مقدمۀ محمدعلی موحد، مجموعه غزلیات سعید رضادوست است که در سال ۱۳۹۴ منتشر شد.
👇
❤24👍3
فرارو
دیدار رئیسجمهور با محمد علی موحد مسعود پزشکیان پیش از ظهر امروز جمعه با حضور در منزل استاد محمد علی موحد، شاعر، نویسنده، عرفان پژوه و از اعضای فرهنگستان زبان و ادب فارسی با وی دیدار و گفتوگو کرد. https://fararu.com
حدیثی که استاد موحد در جلسهی دیدار با دکتر پزشکیان از قول حضرت رسول(ص) روایت کردند:
"نَحنُ نَحكُمُ بِالظّاهِرِ وَاللّهُ يَتَولَّى السَّرائِرَ"
(ما بر اساس ظاهر حُكم مى كنيم و خداوند عهدهدار باطن مردم است.)
"نَحنُ نَحكُمُ بِالظّاهِرِ وَاللّهُ يَتَولَّى السَّرائِرَ"
(ما بر اساس ظاهر حُكم مى كنيم و خداوند عهدهدار باطن مردم است.)
👍70❤34🤬5👏3🕊2
Forwarded from گل های معرفت
پیامبر گرامی فرمود:
"أشرف الإيمان أن يأمنك النّاس و أشرف الإسلام أن يسلم النّاس من لسانك و يدك".
بهترين ايمان آن است كه مردم از تو در امان باشند و بهترين اسلام آن است كه مردم از دست و زبان تو بسلامت مانند.
(نهج الفصاحه)
در مقالات شمس تبریزی در این معنی می خوانیم:
"مسلمانی و ایمان، مخالفت هواست؛ کافری، موافقت هوا. آن یکی ایمان آورد، معنیش این است که عهد کردم که مخالفت هوا بکنم. آن دگر گفت: کار من نیست، من این نتوانم، خراج می گزارم و می زیَم. پیغامبر نیز راضی شد و قبول کرد و بَراتش داد و گفت:
من آذی ذمیاً فکاَنّما آذانی، و ذاعهد فی عهد.
اما این دگر می گوید که من مومنم، و از هوا بیزار شدم، و نیست. می خواهد که نه خراج دهد و نه تَرک هوا کند. می گوید: مومنم، و موُمن نیست. می گوید که صلحم، و صلح نیست. می گوید: یارم و رعیتم، و نیست. می گوید: سپیدم، و نیست؛ سیاه است. می گوید: بازم. نیست، زاغ است."
مقالات شمس تبریزی، به تصحیح و تعلیق استاد محمدعلی موحد، ص ۶۰۷
@golhaymarefat
"أشرف الإيمان أن يأمنك النّاس و أشرف الإسلام أن يسلم النّاس من لسانك و يدك".
بهترين ايمان آن است كه مردم از تو در امان باشند و بهترين اسلام آن است كه مردم از دست و زبان تو بسلامت مانند.
(نهج الفصاحه)
در مقالات شمس تبریزی در این معنی می خوانیم:
"مسلمانی و ایمان، مخالفت هواست؛ کافری، موافقت هوا. آن یکی ایمان آورد، معنیش این است که عهد کردم که مخالفت هوا بکنم. آن دگر گفت: کار من نیست، من این نتوانم، خراج می گزارم و می زیَم. پیغامبر نیز راضی شد و قبول کرد و بَراتش داد و گفت:
من آذی ذمیاً فکاَنّما آذانی، و ذاعهد فی عهد.
اما این دگر می گوید که من مومنم، و از هوا بیزار شدم، و نیست. می خواهد که نه خراج دهد و نه تَرک هوا کند. می گوید: مومنم، و موُمن نیست. می گوید که صلحم، و صلح نیست. می گوید: یارم و رعیتم، و نیست. می گوید: سپیدم، و نیست؛ سیاه است. می گوید: بازم. نیست، زاغ است."
مقالات شمس تبریزی، به تصحیح و تعلیق استاد محمدعلی موحد، ص ۶۰۷
@golhaymarefat
❤54❤🔥4👍2