Telegram Web Link
فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ ۗ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ(٢٥١)

معنی آیه:

آخرش، به لطف خدا، شکستشون دادن.
اون دل‌های کوچیک، اون دل‌های امیدوار، پیروز شدن.
و داوود، جالوت رو زد. زد و افتاد. تموم شد.
و خدا به داوود، پادشاهی داد. عقل داد. فهم داد. بینش داد. حکمت ریخت توی وجودش.
و چیزهایی یادش داد که فقط خودش می‌دونه به درد داوود می‌خورد.
یه مهارت‌هایی، یه توانایی‌هایی، خاص… ویژه… به‌موقع.
و اگه خدا نخواد که بعضی از آدما، جلوی ظلمِ بعضی‌های دیگه رو بگیرن، زمین، می‌شه میدونِ جنگ. می‌شه دنیای بی‌قانون. می‌شه ویرونه.
اما…
اما خدا مهربونه. بیشتر از چیزی که فکرشو می‌کنی.

معنی تک تک کلمه‌ها:

فَهَزَمُوهُمْ: شکستشون دادن، زمین‌گیرشون کردن، پس‌شون زدن
بِإِذْنِ: با اجازه‌ی، به خواستِ، با فرمانِ
اللَّهِ: خدا، پروردگار، خالق
قَتَلَ: کشت، زد، نابود کرد
دَاوُودُ: داوود، اون جوون شجاع، بنده‌ی برگزیده‌ی خدا
جَالُوتَ: جالوت، غول بی‌رحم، فرمانده‌ی دشمن
وَ آتَاهُ: و داد بهش، عطاش کرد، نصیبش کرد
اللَّهُ: خدا، رب مهربون، قدرت مطلق
الْمُلْكَ: پادشاهی، حکومت، سلطه
الْحِكْمَةَ: عقل، درایت، فهم
عَلَّمَهُ: یادش داد، آموزش‌ش داد، یادش انداخت
مِمَّا: از اون‌چیزی که، هر چی که، چیزایی که
يَشَاءُ: بخواد، صلاح بدونه، اراده کنه
لَوْلَا: اگه نبود، اگه نمی‌بود، اگه انجام نمی‌گرفت
دَفْعُ: جلوگیری، دفاع، سد کردن
اللَّهِ: خدا، اون بالا سری، عزیز مطلق
النَّاسَ: مردم، آدم‌ها، خلق
بَعْضَهُمْ: بعضی از اون‌ها، یه عده‌شون، گروهی
بِبَعْضٍ: با بعضی دیگه، در برابر بقیه، مقابل اون یکی‌ها
لَفَسَدَتِ: قطعاً به‌هم می‌ریخت، حتماً نابود می‌شد، واقعاً خراب می‌شد
الْأَرْضُ: زمین، دنیا، این کره‌ی خاکی
وَلَٰكِنَّ: ولی، اما، با این‌حال
اللَّهَ: خدا، پروردگار، مهربون بی‌منت
ذُو: دارنده‌ی، صاحبِ، دارای
فَضْلٍ: لطف، بزرگواری، رحمت
عَلَى: بر، نسبت به، برای
الْعَالَمِينَ: همه‌ی جهانیان، همه‌ی مردم، تموم دنیا
این آیه می‌گه:
یه مشت آدم با دلای پر از امید، با دستای خالی، با دلای قرص و محکم، وایسادن جلو یه لشگر وحشی.
کم بودن، ولی نترسیدن.
بی‌سلاح بودن، ولی عقب نکشیدن.
گفتن یا خدا، پشت ما باش. گفتن تو که بخوای، هیچی جلودارت نیست.
و چی شد؟ با خواست خدا، پیروز شدن. با اجازه‌ی خدا، دشمنو شکست دادن. با اراده‌ی خدا، ورق برگشت.
یه جوون شجاع، داوود، ایستاد جلو جالوت. نه با شمشیر، نه با نیزه. با یه فلاخن ساده. با یه سنگ کوچیک.
پرتاب کرد. دقیق. محکم. رفت نشست وسط پیشونی دشمن. جالوت افتاد. لشگرش پا به فرار گذاشت. درست انگار بند تسبیح که وقتی پاره می‌شه تمام دانه‌ها از هم می‌پاشن و پخش و پلا میشن.
همون داوود، شد قهرمان. خدا بهش حکومت داد. بهش عقل داد. بهش فهم داد. بهش علم داد.
بهش یاد داد چیزایی که جز خودش کسی بلد نیست یاد بده. هر چی خواست، بهش آموخت.
بعد هم این آیه میگه:
اگه خدا نذاره بعضی آدما جلوی بعضی دیگه وایسن، دنیا می‌ریزه به هم. زمین می‌پاشه. زندگی جهنم می‌شه.
ولی خدا مهربونه. بخشنده‌ست. هوامونو داره. نمی‌ذاره فساد همه‌چی رو برداره.

نتیجه اینکه:
شاید کم باشی. شاید ضعیف باشی. شاید دستت خالی باشه. ولی اگه دلت پر باشه از خدا، نترس. وا نده. عقب نکش.
شاید تو اون نفری باشی که خدا باهاش شر رو دفع می‌کنه.
شاید سنگ کوچیک تو، خواب غولارو آشفته کنه.
دنیا پره از جالوت. پره از زورگو و بی‌رحم.
ولی خدا همیشه یه داوود داره.
شاید اون داوود، خود تو باشی.
تِلْكَ آيَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ ۚ وَإِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ(٢٥٢)

معنی آیه:
این قصه‌هایی که برات تعریف می‌کنیم، فقط داستان نیست… همش نشونه‌ست، علامته، ردّ پای علم و قدرت و خواستنِ خداست.
کوتاه و روشن، ساده و گویا، بی‌حاشیه و بی‌زائده، تا بدونی، تا ببینی، تا باور کنی.
و تو، بی‌شک، بی‌تردید، بی‌هیچ اگر و امایی، از جنس پیامبرایی، از همون‌هایی که راه روشن رو نشون مردم می‌دن.

معنی تک تک کلمه‌ها:
تِلْكَ: اون‌ها، همینایی که دیدی، این نشونه‌ها
آيَاتُ: آیه‌ها، نشونه‌ها، پیام‌ها
نَتْلُوهَا: برات می‌خونیم، برات می‌گیم، دونه‌به‌دونه روایت می‌کنیم
عَلَيْكَ: برات، واسه تو، به گوش تو
بِالْحَقِّ: با حقیقت، عین راسته، بی‌دروغ و بی‌کم‌وکاست
وَ: و، همچنین، تازه
إِنَّكَ: قطعاً تو، شک نکن تو، بی‌هیچ تردیدی تو
لَمِنَ: حتماً از، واقعاً جزء، بدون شک در جمع
الْمُرْسَلِينَ: فرستاده‌ها، پیامبرا، کسایی که از طرف خدا مأمور شدن

این آیه می‌گه:
این قصه‌ها الکی نبود. همش واقعی بود.
نه خیال بود، نه افسانه، نه قصه‌ی مادربزرگا.
همش نشونه‌ست. نشونه‌ی قدرت خدا.نشونه‌ی علمش. نشونه‌ی خواست و اراده‌ش.
که چی؟
که بدونی پشتت گرمه. بدونی خدا فقط قصه نمی‌گه. داره بهت مسیر نشون می‌ده. درس زندگی می‌ده.
می‌گه نگاه کن. ببین چطوری بعضیا بالا رفتن. ببین چطوری بعضیا زمین خوردن.
و ببین چی شد باعث نجات شد. ببین کجاها آدم ها گم می شن.
بعدم می‌گه:
اینا رو بی‌خودی نمی‌خونیم برات. نه که وقت اضافه داریم. نه که قصه‌گویی دوست داریم. ما با دلیل برات می‌گیم. با حق. با راستی. با روشنایی. که دلت قرص بشه.
که بدونی انتخابت درسته.
چون تو پیامبری. تو فرستاده‌ای. تو واسه مردم اومدی. تا نوری باشی تو دل تاریکی‌ها. تا امید باشی واسه دل های خسته‌. تا راه باشی واسه گم‌شده‌ها.

نتیجه اینکه:
قصه‌های قرآن، فقط قصه نیست. کلیدن. چراغن. نقشه‌ن. زندگی‌ن. باید باهاشون زندگی کنی.‌ باید بفهمیشون. باید بگیری چی می‌خوان بگن. باید از قصه‌ی داوود و جالوت، تا طالوت و قومش. راهتو پیدا کنی.
و همش یه چیز می‌گه:
با خدا باش، پشتت قرصه.
و حق با تو باشه، کم نمی یاری.
و دل بدی به نور، جا نمی‌مونی.
زندگی‌مون پره داستانه.
ولی فرق داره اگه قصه‌تو با نور بنویسی.
با حقیقت.
با خدا.
پس گوش بده.بفهم. و زندگی کن، با آیات خدا.
نهج‌البلاغه
#حکمت_39
بخش چهارم
محمد رضا رنجبر
@mrranjbar3
شرح:
در بین درختان، درخت‌هایی که چوب نرمی دارند، هم به این راحتی‌ها نمی‌شکنند و هم شاخ و برگ بسیاری دارند. نمونه‌ی آن بید مجنون است.
بید مجنون را نگاه کنید، چوب نرمی دارد؛ به همین خاطر می‌بینید به‌راحتی نمی‌شکند و در برابر طوفان‌ها، به جهت انعطافی که دارد، نه تنها خورد نمی‌شود بلکه به رقص هم در می‌آید؛ درست مثل یک زلف پریشان، زلفی در مسیر باد.
اما درختی که چوبی سخت داشته باشد، هم به‌راحتی می‌شکند و هم شاخ و برگ چندانی ندارد. و نمونه‌ی آن سپیدار است.
سپیدار در برابر طوفان خورد می‌شود و شاخ و برگ چندانی هم ندارد.
و این، دقتی است که وجود نازنین امیرالمؤمنین‌ (ع) روی درختان داشت. لذا در جایی فرمود: كُلَّمَا لَانَ عُودُهُ كَثُفَتْ أَغْصَانُهُ؛ هر درختی که چوب نرمی داشته باشد، شاخ و برگ بیشتری دارد.
و این هنر نرمی است که حتی چ در چوب هم اثر می کند آن را مقاوم و برخوردار می‌سازد، حال اگر در انسان باشد چه خواهد کرد!
و انسان هم می‌تواند مثل بید مجنون باشد و هم می‌تواند مثل سپیدار.
اگر نرم و نرم‌خو بود، بید مجنون است و همه را مجنون خود می‌کند و هواخواه و هوادار فراوانی پیدا می‌کند و به این راحتی‌ها هم از کوره در نمی‌رود و نمی‌شکند.
اما اگر مثل سپیدار، سفت و خشک و خشن و سخت بود، هم زود اعصابش خورد می‌شود و می‌شکند و هم طالب و هواخواه چندانی نخواهد داشت.
مردم، هواخواه و هوادار کسی هستند که نرم باشد. حتی ثروت این جاذبه را ندارد؛ حتی دانش هم این جاذبه را ندارد؛ شجاعت هم ندارد.
شما پیامبر اسلام را ببینید؛ در شجاعت بی‌همتا بود. تا جایی که شجاع‌ترین مردم که امیرالمؤمنین (ع) باشد در نهج‌البلاغه می‌فرماید: ما وقتی که کوره‌ی جنگ داغ می‌شد، به پیامبر پناه می‌بردیم.
و در دانش، دانش اولین و آخرین را داشت.
و در ثروت، به دلیل خدیجه، ثروتمندترین بود.
اما قرآن روی هیچ‌کدام دست نمی‌گذارد و می‌گوید: اگر هواخواه و هوادار داری، چون نرم و منعطفی؛ اگر خشک و خشن بودی، از کنار تو می‌رفتند و کناره می‌گرفتند.
لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ
اگر خشک و خشن بودی، کسی پیرامون تو نمی‌ماند.
فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ
بلکه به خاطر رحمت خدا که نصیب تو شد، تو نرم‌خو بودی و هواخواه تو شدند.
البته نرمی و نرم‌خویی، یک نماد و یک نمونه‌ی اخلاق زیباست و تنها نرمی و نرم‌خویی نیست که آدمی را مطلوب می‌کند و دیگران را خواهان آدمی می‌سازد. بلکه تمام اخلاق های نیکو از همین دست است.
صداقت هم همین است، انصاف هم همین است، لوتی‌گری و جوانمردی هم همین است. فروتنی، خوش‌رویی، گذشت، وفاداری، مهربانی، مسئولیت‌پذیری، حلم، ادب، بخشندگی، قناعت، رازداری، خوش‌قولی، توکل، ایمان، سکوت به‌موقع، اعتدال، خوش‌بینی، خیرخواهی، حق‌پذیری، دل‌سوزی، نجابت، احترام، دلسوزی، سخاوت، وقار، استواری، کنترل خشم، همه و همه آدمی را خواستنی می‌کنند.
اساساً اخلاق نیکو، خلقیات نیکو موجب می‌شوند که آدم‌ها روی انسان حساب باز کنند.
البته خیلی چیزها موجب می‌شود که دیگران روی شما حساب باز کنند و دور و بر شما جمع بشوند، اما جمع نمی‌مانند، و ماندگار نیست.
بله، ثروت موجب می‌شود کسانی دور شما جمع شوند، اما ثروت همیشه نیست؛ قدرت همین‌طور، شهرت همین‌طور، زیبایی همین‌طور، خیلی کارهای دیگر هم همین‌طور.
الان در شبکه‌های اجتماعی، طرف برای اینکه دنبال‌کننده‌ی بیشتری داشته باشد، هواخواه و هوادار بیشتری داشته باشد، هر کاری را می‌کند؛ ولی هر کاری که شرافتمندانه نیست. و این‌جور حساب باز کردن‌ها ارزشی ندارد.
امیرالمؤمنین فرمود: أَكْرَمُ الحَسَبِ حُسْنُ الخُلُقِ،
ارزشمندترین چیزی که برای انسان حسب محسوب می‌شود و موجب می‌شود دیگران روی او حساب باز کنند و مایه‌ی وجاهت و توجه می‌شود، زیبایی اخلاق است و اخلاق زیباست.
جالب است بدانید در یک مقاله آمده بود که با زنان بسیاری مصاحبه شده بود و نظرخواهی که شما از چگونه مردانی خوشتان می‌آید و جالب اینجاست که هیچ کدام نگفته بودند از مردان قدرتمند یا مردان پرآوازه و مشهور یا مردان ثروتمند و برخوردار بلکه گفته بودند ما از مردان مهربان خوش مان می‌آید و این همان حقیقتی است که امیرالمومنین از آن پرده برداشت، یعنی حسن خلق و اخلاق خوش و اخلاق نیکو.
و این حسن خلق بنابر فرموده پیامبر نازنین اسلام ص همان حقیقت دین است.
در خبر آمده است که کسی برابر پیامبر ایستاد و پرسید:
مَا الدِّينُ؟
فرمود: حُسْنُ الخُلُقِ
رفت سمت راست، همین سؤال را دوباره پرسید.
فرمود: حُسْنُ الخُلُقِ
رفت سمت چپ، برای بار سوم پرسید.
فرمود: حُسْنُ الخُلُقِ
رفت پشت سر، برای بار چهارم پرسید.
فرمود: حُسْنُ الخُلُقِ
و چه رند بود این مرد عرب!
و شاید برای شما عجیب باشد که چرا یک سؤال را چهار بار، هر بار هم در یک جهت پرسید؟
ولی او می‌خواست بفهمد که آیا این پیامبر به آنچه می‌گوید پایبند است و دینی را که ادعا می‌کند، خودش هم دارد.
او خواست با این کار، او را عصبانی کند. و اگر عصبانی می‌شد یعنی حسن‌خلق نداشت، یعنی دین نداشت، یعنی فقط حرف می‌زند. اما آن پیامبر نازنین هر چهار بار، با حسن‌خلق فرمود: حُسْنُ الخُلُقِ
حالا ممکن است شما بگویی دین که فقط اخلاقیات ندارد، اعتقادات و احکام را هم دارد؛ چرا فرمود دین همان اخلاق است و اخلاق همان دین؟
چون اعتقادات هم برای رسیدن به همین اخلاق است.
کسی که اعتقاد به خداوند، به پیامبر، به قیامت، به قرآن داشته باشد، چنین کسی دروغ نمی‌گوید، کلاهبرداری نمی‌کند، مال مردم را بالا نمی‌کشد و با این کار خود مایه‌ی آزار مردم نمی‌شود، و همه‌ی این‌ها اخلاقیات است.
پس نتیجه‌ی اعتقادات می‌شود اخلاق.
احکام هم همین‌طور. اگر خمسی است، اگر زکاتی است، برای رسیدن به سخاء، سخاوت و سخاوتمندی و بخشش و بخشندگی است.
الان ایام حج است. به حاجی گفته می‌شود: حتی یک مورچه را نباید زیر پا له کند. حتی یک برگ گیاه را نباید از گیاه جدا کند.
همه چیز و همه کس باید در کنار او در امن و راحت باشند.
این یعنی چه؟
این یعنی از این به بعد باید آزارت حتی به موری نرسد، تا چه رسد به انسان.
پس حج هم که از احکام است مقدمه‌ی اخلاق است، و زمینه‌ای است برای اخلاقی شدن.
و اخلاقی شدن همان اسلام است که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: الإِسْلَامُ هُوَ حُسْنُ الخُلُقِ؛
و اسلام هم که همان دین است که قرآن فرمود: إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّهِ الإِسْلَامُ؛
پس دین، اسلام است و اسلام، حسن خلق.
و حسن خلق نباشد، نه اعتقادات به کار می‌آید و نه احکام.
دلیل روشن آن کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است که در پاسخ کسی که پرسید:
فُلَانَةٌ تَقُومُ اللَّيْلَ وَتَصُومُ النَّهَارَ وَتَتَصَدَّقُ وَهِيَ تُؤْذِي جَارَهَا بِلِسَانِهَا؟
گفتند فلان زن هر شب به نماز شب می‌ایستد و هر روز روزه‌دار است و همیشه دست به جیب می‌شود اما همسایه خود را به زبان می‌آزارد.
فرمود: لَا خَيْرَ فِيهَا، وَهِيَ مِنْ أَهْلِ النَّارِ؛فرمود هیچ خیری در او نیست یعنی نه نماز او نماز است نه روزه او روزه نه صدقه او صدقه و او در قیامت در دل آتش است.
و این یعنی از هیچ یک از اعمال خود نه از نماز و روزه خود که ریشه در اعتقادات او دارد و نه از صدقات خود که ریشه در احکام دارد هیچ طرفی نمی‌بندد و هیچ بهره و نصیبی ندارد .

نتیجه‌ اینکه:
ریشه‌ی دین، حسن‌خلق است. اخلاق نیکو نه‌تنها پایه‌ی دینداری است، بلکه راز ماندگاری و محبوبیت انسان در دل‌هاست.

برای پیاده‌سازی این حکمت در زندگی:
۱. نرم‌خویی را تمرین کن؛ در خانه، محل کار، حتی در خیابان
۲. در بحث‌ها بیشتر بشنو، کمتر برآشفته شو
۳. پیش از هر تصمیم، اخلاق را معیار قرار بده نه منافع شخصی
۴. در رسانه‌های اجتماعی به جای تأثیرگذاری سریع، تأثیرگذاری پایدار را انتخاب کن
۵. روزانه از خود بپرس: امروز چه کسی را با اخلاقم آرام کردم؟
نهج‌البلاغه
#حکمت_38
بخش پنجم
محمد رضا رنجبر
@mrranjbar3
نهج البلاغه
حکمت ۳۸
بخش پنجم

يَا بُنَيَّ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْأَحْمَقِ، فَإِنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَنْفَعَكَ فَيَضُرُّكَ

امیر گلها که درود خدا بر او باد فرمود: پسرم، از رفاقت با نادان دوری کن؛
او می‌خواهد کمکت کند، اما به تو آسیب می‌زند.

واژه‌ها:

يَا: ای
بُنَيَّ: پسرم، فرزندم، نور چشمم
إِيَّاكَ: بر حذر باش، بپرهیز، دوری کن
وَ: و، همچنین، نیز
مُصَادَقَةَ: دوستی، رفاقت، صمیمیت
الْأَحْمَقِ: نادان، کم‌عقل، سبک‌سر
فَإِنَّهُ: زیرا که او، چون او، چراکه او
يُرِيدُ: می‌خواهد، قصد دارد، نیت دارد
أَنْ: که، تا، برای اینکه
يَنْفَعَكَ: سود برساند، کمکت کند، مفید باشد
فَيَضُرُّكَ: آسیب می‌زند، ضرر می‌رساند، لطمه می‌زند
شرح:
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم
که کیمیای سعادت، رفیق بود، رفیق

کیمیا در گذشته نام دانشی بود که به‌واسطهٔ آن فلزات را دگرگون می‌کردند؛ مثلاً مس را به طلا تبدیل می‌نمودند. امروز نیز با تکنولوژی هسته‌ای امکان چنین تبدیلی وجود دارد، اما به‌شدت پرهزینه است و به‌صرفه نیست.
به‌هرحال، هنر و هدف این دانش، تبدیلِ مسِ بی‌ارزش به طلای ارزشمند بود.
مولانا نیز می‌گفت:
من غلام آن‌که نفروشد وجود،
جز بدان سلطان با افضال و جود.
من غلام آن مَثلِ همت‌پرست،
کو به غیر از کیمیا نارد شکست.

پس کار کیمیا، تبدیل کردن است؛ تبدیل مرتبهٔ پایین به مرتبه‌ای بالاتر.
در جایی هم در خطاب به خداوند می‌گوید:

گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن،
مصلحی تو، ای تو سلطان سخن.
کیمیا داری که تبدیلش کنی،
گرچه جوی خون بود، نیلش کنی.
این‌چنین میناگری‌ها کار توست،
این‌چنین اکسیرها ز اسرار توست.

حال حافظ می‌گوید که: رفیق، عین کیمیاست؛ یعنی از مسِ وجودِ آدمی، زر می‌سازد.
یعنی اگر در پایین‌ترین حالت هم باشی، تو را بالا می‌کشد؛
حتی اگر شقاوتمند باشی، سعادتمندت می‌کند.
و از همین رو، از رفیق به‌عنوان «کیمیای سعادت» یاد می‌کند.

و چقدر زیبا گفت سعدی:
سگ اصحاب کهف روزی چند،
پیِ نیکان گرفت و مردم شد.

قرآن کریم، سگ اصحاب کهف را در شمار اولیای خدا یاد می‌کند؛ مردان حق.
زیرا قرآن می‌فرماید: مردم گفتند اصحاب کهف سه نفر بودند و چهارمین شان سگشان بود، یا پنج نفر بودند و ششمین شان سگشان.
یعنی سگ را در ردیف ایشان قرار می‌دهد.

نشان می‌دهد که رفاقت تا کجا تاثیرگذار است و این به‌روشنی نشان می‌دهد که رفیق، کیمیاست؛ کیمیای سعادت است.
اما حسرت می‌خورد که این را دیر فهمیده و می گوید: دریغ و درد که دیر فهمیدم.
یعنی تمام افسوس و تأسفش همین است که دیر دانسته است.

البته، رفیقی کیمیای سعادت است که خوب باشد.
رفیق خوب است که مس را طلا می‌کند، اما اگر رفیق بد باشد، حتی اگر خودت طلا هم باشی، تو را به مس بدل خواهد کرد.
و این حقیقتی است که قرآن کریم نیز با صراحت به آن اشاره دارد.
یکی از ناله‌های اهل جهنم در قرآن همین است:
یا لیتنی لم أتخذ فلانًا خلیلًا
کاش با فلانی، رفیق صمیمی نبودم.
این یعنی صمیمیت‌ها می‌تواند انسان را به ورطهٔ نابودی بکشاند.
نقشی که صمیمیت دارد، گاه از نبوت هم پیشی می‌گیرد:

پسر نوح با بدان بنشست،
خاندان نبوتش گم شد.

پس رفیق نقش بزرگی دارد، چه خوبش و چه بدش.
خوبش مس را طلا می‌کند، و بدش طلا را مس.

و حالا، امیرالمؤمنین، رفیق‌های بد را لیست می‌کند.
و چهار تیپ و شخصیت را برمی‌شمارد و نخستین آن‌ها را احمق می‌نامد.
و احمق دو معنا دارد:
نخست، کسی که ذاتاً کودن است؛ و عقلش نمی‌رسد.
طبیعتاً کسی با چنین فردی رفیق صمیمی نمی‌شود، بلکه او را مایهٔ ننگ می‌داند.
اما معنای دوم، که در اینجا نیز مقصود است، کسی‌ست که عقلش از کار افتاده است.
و عقل همانند خورشید است.
چنان‌که خورشید ممکن است گرفته شود و در آن زمان نگاه کردن به آن خطرناک است، عقل هم ممکن است دچار گرفتگی شود و این بسیار خطرناک‌تر است.
در زمان خورشیدگرفتگی، چون نور کم است، مردمک چشم بازتر می‌شود و اشعه‌های مضر، مانند فرابنفش و مادون قرمز، بیشتر وارد چشم می‌شوند و به شبکیه آسیب می‌زنند.
نتیجه‌اش تار شدن دید و حتی نابینایی است.
عقل نیز همین‌گونه است.
گرفتگی عقل نیز با حائل شدن چیزی میان آن و نور حقیقت رخ می‌دهد، و آن چیز، هوا و هوس است.

یکی از شعرا نیز گفته است:
إنارةُ العقل مكسوفٌ بطوع الهوى
روشنایی عقل، با پیروی از هوا، دچار کسوف می‌شود.
عقل، خورشید آسمان وجود انسان است.
و گرفتگی آن به‌دست هوس، خطرناک‌ترین چیزهاست.
همان‌گونه که نگاه به خورشید گرفته نور چشم را می‌بَرد، نگاه به انسان عقل‌گرفته نیز نور چشم باطن را خاموش می‌کند.
از همین رو پیامبر فرمود:
النظرُ إلى الأحمقِ يسخنُ البصر
نگاه به احمق، نور چشم را می‌بَرد و می‌کاهد.
به همین خاطر امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود:
يَا بُنَيَّ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْأَحْمَقِ؛
مصادقه یعنی صمیمیت و رفاقت؛ یکی شدن و همدل شدن.
می‌فرماید: پسرم، عزیزم، از رفاقت با آدم بی‌عقل بپرهیز.
البته از معاشرت نهی نمی‌کند، از آمد و شد و سلام و علیک نهی ندارد.
بلکه می‌فرماید چنین کسی را رفیق و همراه صمیمی خود قرار نده. رفیق گرمابه و گلستان قرار مده.
دلیلش را هم بیان می‌کند:
فَإِنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَنْفَعَكَ فَيَضُرُّكَ؛
چراکه حتی وقتی می‌خواهد سودی به تو برساند، به تو آسیب می‌زند.
چون عقل ندارد، و سود و زیان را تمییز نمی‌دهد.
نتیجه آنکه خیرش هم برای تو شر است.


نتیجه‌گیری کوتاه:
رفیق خوب، همان کیمیای سعادت است؛
مس وجودت را طلا می‌کند.
اما رفیق نادان، حتی اگر نیت خیر داشته باشد، تو را به ورطهٔ زیان می‌کشاند.
برای پیاده‌سازی این حکمت در زندگی:
۱. در انتخاب دوستان صمیمی، دقتی بیش از هر انتخاب داشته باش.
۲. به جای آن‌که از روی دلسوزی با کسی صمیمی شوی، اول ببین عقل و تشخیص دارد یا نه.
۳. نیت خوب کافی نیست؛ باید عقل و تشخیص هم باشد.
۴. تأثیر رفیق صمیمی بر روح و مسیر زندگی، از هر چیز دیگری عمیق‌تر است.
تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ ۘ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ ۖ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ ۚ وَآتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ ۗ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَلَٰكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَمِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ ۚ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَلَٰكِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ(٢٥٣)

معنی آیه:

ما پیامبران را با ویژگی‌هایی خاص، نسبت به یکدیگر برتری دادیم؛ بعضی‌هاشون بودن که خدا مستقیماً باهاشون سخن گفت، و بعضی دیگه رو به جایگاهی بالاتر و رفیع‌تر رسوند. مثلاً به عیسی پسر مریم، نشونه‌ها و معجزه‌هایی آشکار دادیم، و با روح‌القدس، یعنی همون فرشتهٔ بزرگ و بلندمرتبه، پشتیبانش کردیم و بهش نیرو دادیم.

اگه خدا می‌خواست، مردمی که بعد از اون پیامبران اومدن، با هم درگیر نمی‌شدن، اونم با اینکه اون‌همه نشونه و دلیل روشن دیده بودن. ولی خب، اختلاف پیش اومد؛ یه گروهی باور آوردن، دل دادن، و یه عده دیگه راه کفر رفتن، پشت کردن. آره، اگر خدا می‌خواست، هرگز به جنگ و ستیز نمی‌افتادن؛ اما خداست که هر چی بخواد، انجام می‌ده.

معنی تک تک کلمه‌ها:

تِلْكَ: اون‌ها، این دسته، اینا
الرُّسُلُ: پیامبرا، فرستاده‌های خدا، رسول‌ها
فَضَّلْنَا: برتری دادیم، بالاتر آوردیم، امتیاز دادیم
بَعْضَهُمْ: بعضیاشون، یه سری از اونا، یه عده‌شون
عَلَىٰ: نسبت به، از بین، در مقایسه با
بَعْضٍ: بقیه‌شون، برخی دیگه، گروهی دیگه
مِنْهُمْ: از بین اون‌ها، بین همونا، در بینشون
مَنْ: کسی که، اونایی که، بعضی که
كَلَّمَ: حرف زد، صحبت کرد، هم‌صحبت شد
اللَّهُ: خدا، پروردگار، خالق
رَفَعَ: بالا برد، بلند کرد، ارتقا داد
بَعْضَهُمْ: بعضیاشون، یه سری از اونا، بخشی از اون‌ها
دَرَجَاتٍ: درجه‌ها، مقام‌ها، مرتبه‌ها
آتَيْنَا: دادیم، عطا کردیم، بخشیدیم
عِيسَى: عیسی، حضرت عیسی، پیامبر خدا
ابْنَ: پسر، فرزند، زاده
مَرْيَمَ: مریم، مادر عیسی، زن پاک خدا
الْبَيِّنَاتِ: نشونه‌های روشن، دلیلای واضح، معجزه‌های آشکار
وَأَيَّدْنَاهُ: و کمکش کردیم، پشتیبانش شدیم، پشتشو گرفتیم
بِرُوحِ: با روح، از طریق روح، توسط انرژی خدایی
الْقُدُسِ: پاک، مقدس، فرشته‌ی مقرب (جبرئیل)
وَلَوْ: و اگه، حتی اگه، اگر هم
شَاءَ: خواست، اراده کرد، تصمیم گرفت
اللَّهُ: خدا، پروردگار، خدای مهربون
مَا: هرگز، اصلاً، نمی‌تونستن
اقْتَتَلَ: با هم جنگ کنن، به دعوا بیفتن، درگیر شن
الَّذِينَ: اونایی که، کسانی که، افرادی که
مِنْ: از، بعد از، در میان
بَعْدِهِمْ: بعد از اونا، پس از اون پیامبرا، از نسل بعد
مِنْ: بعد از، از، پس از
بَعْدِ: بعدِ، پس از، عقبِ
مَا: اون‌همه، وقتی که، هنگامی که
جَاءَتْهُمُ: رسید بهشون، اومد براشون، داده شد بهشون
الْبَيِّنَاتُ: دلیلای روشن، نشونه‌های واضح، برهان‌های آشکار
وَلَٰكِنِ: اما، ولی، با این‌که
اخْتَلَفُوا: اختلاف کردن، دچار دودلی شدن، چنددستگی پیدا کردن
فَمِنْهُمْ: پس از بینشون، در میانشون، بین اونا
مَنْ: کسی که، اونایی که، بعضی که
آمَنَ: ایمان آورد، باور کرد، دل سپرد
وَمِنْهُمْ: و بعضیاشون، و یه عده از اونا، و در بینشون
مَنْ: کسی که، اونایی که، بعضی که
كَفَرَ: انکار کرد، بی‌دینی آورد، راهو کج رفت
وَلَوْ: و اگه، اگر هم، حتی اگه
شَاءَ: خواست خدا، اراده کرد، میلش بود
اللَّهُ: خدا، خالق، پروردگار
مَا اقْتَتَلُوا: با هم نمی‌جنگیدن، کار به درگیری نمی‌کشید، نمی‌زدن به جون هم
وَلَٰكِنَّ: اما، ولی، با این‌حال
اللَّهَ: خدا، پروردگار، یکتای بی‌همتا
يَفْعَلُ: انجام می‌ده، عملی می‌کنه، پیاده می‌کنه
مَا: هر چی، اونچه، هر آن‌چه
يُرِيدُ: بخواد، اراده کنه، تصمیم بگیره
این آیه میگه:
بعضی از پیامبرا با بعضی دیگه فرق داشتن.
نه که یکی خوب باشه، یکی بد؛ نه.
یکی یه جور خاص بود، اون یکی یه جور دیگه خاص‌تر.
در واقع، همشون پیامبر بودن، اما از نظر مسئولیت، مأموریت، و قرب و نزدیکی به خدا، درجات متفاوتی داشتن. این تفاوت، از مقام‌های بالای معنوی و مأموریت‌های سنگین‌تری می‌اومد که به بعضی از اونا داده شده بود.
خدا با بعضیاشون مستقیم حرف زد.
باهاشون گفت‌وگو کرد.
دل به دلشون داد.
مثل حضرت موسی که به‌خاطر این ویژگی به لقب "کلیم‌الله" معروفه. خدا باهاش بی‌واسطه حرف زد، یه افتخار که به هر کسی داده نشد.
یه عده‌ی دیگه رو برد بالا.
بردشون بالای بالا. که بالاترین نمونه‌ش پیامبر اسلام ص باشه که در معراج، به بالاترین درجات رسید، و دینش کامل‌ترین دین شد.
اما بعضی مفسرا گفتن که این آیه احتمالاً به پیامبرانی مثل ابراهیم هم اشاره داره.
به هر حال یه‌جورای خاص‌تر، یه درجه‌هایی که دستِ هر کسی نیست.
مثلاً عیسی. پسر مریم.
خدا بهش کلی معجزه داد.
نشونه‌های عجیب، دلیلای محکم، کارایی که فقط یه پیامبر می‌تونه بکنه.
پشتشم خالی نکرد.
با روح‌القدس تقویتش کرد. با یه فرشته‌ی ناب، با یه قدرتِ پاک.
همیشه کنارش بود.
همیشه پشتیبانش بود.
روح‌القدس، همون جبرئیله یا یه نیروی معنوی خاص که عیسی مسیح رو بیشتر از بقیه تقویت کرد. اون معجزاتی مثل زنده کردن مرده‌ها، شفا دادن بیماران لاعلاج، از همین نشونه‌های روشنش بودن.
ولی آدما...
آدما مثل پیامبرا نبودن.
وقتی پیامبرا رفتن، مردم ریختن به جون هم.
با هم جنگیدن.
با این‌که نشونه‌ها رو دیده بودن. با این‌که حرفای حق رو شنیده بودن. با این‌که راه براشون روشن شده بود.
و اینجا نکته اینه که خدا می‌تونست جلو این درگیری‌ها رو بگیره. ولی نگرفت. چرا؟ چون سنت خدا اینه که انسان‌ها رو آزاد بذاره. اجبار نکنه. راهو نشون بده، ولی انتخاب رو بسپره به خودشون.
اما بازم دو دسته شدن.
یه عده گفتن: ما ایمان آوردیم. و دلشون نرم شد. نور توی وجودشون افتاد. ولی یه عده هم راهو کج رفتن. و کفر گفتن. و زدن زیر همه‌چی.
و این اختلافا بین پیامبرا نبود، بین مردم بعد از اونا بود. پیامبرا همه از یه جنس بودن، از طرف خدا، با یه هدف: هدایت. و اختلافا از خودخواهی‌ها و دنیاطلبی مردم بعد اونا شروع شد.
و خدا اگه می‌خواست، می‌تونست جلوی این جنگا رو بگیره. میتونست نذاره خونی بریزه. میتونست کاری کنه همه یه حرف بزنن، یه مسیر برن. ولی نکرد.
چون خدا هر چی بخواد، همون میشه. هر راهی که بخواد، باز میشه. هر قصه‌ای که بخواد، نوشته میشه.
پس روشنه: جبر و اجبار در کار خدا نیست. انسان باید خودش راهشو انتخاب کنه.
خدا خواسته که انسان آزاد باشه، چون رشد واقعی فقط توی آزادیه. جنگایی که بعد از پیامبرا شد، تقصیر دین نبود، تقصیر آدمایی بود که از دین فقط اسمشو داشتن و حقیقتشو کنار گذاشته بودن.

نتیجه اینکه:
دنیا، مثل یه کلاس درسه. استادش خداست، درساشم زندگیه.
تو این کلاس، نمره آوردن با زور نیست. اجباری نیست. همه آزادیم.
آزادیم که انتخاب کنیم.
یکی انتخاب می‌کنه نور رو، یکی انتخاب می‌کنه سایه رو.
یکی راهِ پیامبرا رو می‌ره، یکی راهِ خلاف رو.
یکی دنبال حقیقت می‌ره، یکی دنبال خودخواهی.
و این آزادی، نعمته؛ هم دلیل تکلیف‌دار شدن ماست، هم دلیل حساب و کتاب آخرت.
اگه آزاد نبودیم، پاداش یا مجازات معنایی نداشت.
تو این دنیا، هیچ‌کی تکراری نیست.
مثل پیامبرا که هر کدومشون یه نقش داشتن.
تو هم یه نقشی داری.‌ یه مأموریتی. یه توانایی.
خودت باش، ولی نسخه‌ی روشن‌تر خودت. خودت باش، ولی رو به نور. خودت باش، ولی سمت خدا.
پس حواست باشه. همه چی دستِ خودته.
انتخاب توئه.
مسیر توئه.
پایانت... همونیه که امروز ساختی.
پس هیچ‌کس نمی‌تونه بگه: "من مجبور بودم."
خدا راهو نشون داده، پیامبرا رو فرستاده، و حالا تویی و انتخابت.
این یعنی مسئولیت کامل با توئه... و البته افتخار هم با توئه، اگه راه حق رو انتخاب کنی.
ای که دستت می‌رسد کاری بکن
پیش از آن کس تو نیاید هیچ کار
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لَا بَيْعٌ فِيهِ وَلَا خُلَّةٌ وَلَا شَفَاعَةٌ ۗ وَالْكَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ(٢٥٤)

معنی آیه:

ای مسلمان‌ها! از اون چیزایی که بهتون بخشیدیم، از اون روزی‌هایی که به دست‌تون رسوندیم، دست‌و‌دلبازی کنین، خرج کنین، ببخشین، پیش از اون‌که وقتی برسه که دیگه نه خرید و فروش به کار میاد، نه دوستی به درد می‌خوره، نه هیچ‌کس می‌تونه واسطه‌تون بشه. اونایی که تو این بخشیدن‌ها کم می‌ذارن و پشت‌پا می‌زنن، واقعاً دارن راه بدی رو می‌رن.

معنی تک تک کلمه‌ها:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ: ای اونایی که، ای کسایی که، ای جماعتی که
آمَنُوا: ایمان آوردن، باور کردن، دل دادن به خدا
أَنْفِقُوا: خرج کنین، ببخشین، از مال‌تون بدین
مِمَّا: از اون چیزایی که، از داشته‌هایی که، از هر چی که
رَزَقْنَاكُمْ: بهتون دادیم، روزی‌تون کردیم، براتون فراهم کردیم
مِنْ قَبْلِ: قبل از اینکه، پیش از اونکه، زودتر از
أَنْ: اینکه، تا اینکه، وقتی که
يَأْتِيَ: بیاد، از راه برسه، سر برسه
يَوْمٌ: یه روزی، یه زمانی، یه وقت
لَا: نه، نیست، وجود نداره
بَيْعٌ: خرید و فروش، معامله، داد و ستد
فِيهِ: در اون، در اون روز
وَلَا: و نه، و هیچ، و حتی
خُلَّةٌ: رفاقت، دوستی، صمیمیت
شَفَاعَةٌ: شفاعت، پارتی‌بازی، واسطه‌گری
وَ الْكَافِرُونَ: و اونایی که پشت کردن، کفر گفتن، انکار کردن
هُمُ: فقط اونا، همونا، دقیقاً اونان
الظَّالِمُونَ: ظالم‌ان، خودشونو به ظلم زدن، بد کردن

این آیه می‌گه:
خرج کن. ببخش. از همون چیزایی که داری. از همون رزق و روزیایی که دستت رسیده.
چیزایی که خدا رسوند، فقط برای خوردن و جمع کردنت نیست، برای پخش کردن هم هست، برای رسوندن به دست یکی دیگه‌ هم هست.
حواست باشه. قبل از اینکه اون روز بیاد.
اون روز خاص. اون روز عجیب. اون روزی که هیچ معامله‌ای توش نیست.
نه خرید. نه فروش. نه چک نه سفته. نه این بده اون بگیره. هیچی.
نه می‌تونی بخری، نه بفروشی. حتی یه لحظه زمان هم نمی‌تونی بخری.
یه روزی که رفاقت به کارت نمیاد. هیچ رفیقی نمی‌تونه هواتو داشته باشه. کسی پشتت درنمیاد. دوستی‌هات به دردت نمی‌خوره. نه اونایی که باهاشون نشست‌وبرخاست داشتی، نه حتی نزدیک‌ترینات. هر کی گیر خودشه.
حتی شفاعت هم توش نیست. نه پارتی داری. نه واسطه. نه کسی دستتو می‌گیره، نه کسی جلو می‌افته برات.
اون شفاعت هم که باهاش دل خوش کردی، به شرطی بود که تو هم یه قدمی برداشته باشی.
اون قدم هم همه امروز باید برداریم اگه الان کاری نکنی، اون روز دستت خالیه. دلت می‌سوزه. اما دیگه دیر شده. یه حسرت سنگین می‌مونه، که با هیچی سبک نمی‌شه.
اونایی که خرج نمی‌کنن، نمی‌بخشن، نمی‌دن،‌در واقع به خودشون بد می کنن.
به دلشون ظلم می کنن.
به زندگیشون بدی می کنن.
نه فقط چون ندادن، بلکه چون فرصت ساختن دل و دنیا رو سوزوندن.

نتیجه اینکه:
زندگی همین حالاست. همین لحظه‌ها.
پس تا فرصت هست، ببخش. تا فرصت هست، خرج کن. از داشته‌هات. از مال‌ت. از جون‌ت حتی.
برای خدا. برای خوبی. برای آدم‌ها. برای اینکه یه ذره از نور توی دلت بمونه.
نگه ندار برای بعد. نگه ندار برای روزی که شاید نیاد. چون یه روزی میاد که حتی دستت هم به جیبت نمی‌رسه. یه روزی که فقط حسرت می‌مونه.
نه رفیقی، نه معامله‌ای، نه پشتیبانی.
فقط تویی و اون‌چه قبلاً دادی. فقط همونا میان جلو، همونا که با نیت پاک دادی، حتی اگه کوچیک بودن.
پس حواست باشه. الان وقتشه. همین الآن.
تا نفس هست، فرصت هست. دستت رو خالی نذار.
اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ ۚ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ ۚ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ ۗ مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ ۚ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ ۖ وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ ۚ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ ۖ وَلَا يَئُودُهُ حِفْظُهُمَا ۚ وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ(٢٥٥)

معنی آیه:
هیچ‌کس جز خدا، سزاوار پرستش نیست. اون همیشه زنده‌ست، همیشه بیداره، هیچ‌وقت خوابش نمی‌بره، حتی یه لحظه هم از غافل نمی‌شه.
همه‌چی مال اونه؛ از آسمونا گرفته تا زمین، تا ته کهکشونا، تا دل ما آدما.
کی جرئت داره بی‌اجازه‌ش حرفی بزنه یا واسطه بشه؟ هیچ‌کس!
گذشته و آینده‌ی همه‌چی رو می‌دونه، و ما از علمش فقط همون‌قدری رو می‌فهمیم که خودش بخواد، نه بیشتر.
رحمت و آگاهی‌ش همه‌ی عالمو بغل کرده، و نگه‌داشتن این همه هستی، براش اصلاً سخت نیست، اصلاً.
اون بلنده، بزرگه، باعظمته... فراتر از هر چی ما فکر کنیم.

واژه ها:
اللَّهُ: خدا، پروردگار، خالق
لَا: نه، نیست، وجود نداره
إِلَٰهَ: معبود، کسی که لایق پرستشه، کسی که باید جلوش خم شد
إِلَّا: جز، به‌جز، فقط
هُوَ: او، خودش، همون یه نفر
الْحَيُّ: زنده، همیشه بیدار، پرجنب‌وجوش
الْقَيُّومُ: تکیه‌گاه، نگه‌دار، اداره‌کننده
لَا تَأْخُذُهُ: نمی‌گیردش، بهش نمی‌رسه، نمی‌گیره خوابش
سِنَةٌ: چرت، خواب سبک، پلک‌زدنِ خواب‌آلود
وَلَا: و نه، همچنین نه
نَوْمٌ: خواب، بی‌خبری، بیهوشی
لَهُ: مال اونه، در اختیارشه، به خودش مربوطه
مَا: هر چی، هر اون‌چی، هر چیز
فِي: توی، درون، داخل
السَّمَاوَاتِ: آسمونا، کُرات بالا، آسمون‌های بی‌نهایت
وَ: و، همچنین، همین‌طور
مَا: هر چی، اون‌چیزی که، هر آنچه
فِي: در، توی، داخل
الْأَرْضِ: زمین، کره خاکی، دنیا
مَنْ: کیه که؟، چه کسی؟، اصلاً کسی هست که؟
ذَا: این، همون، اون فرد
الَّذِي: که، کسی که، همونی که
يَشْفَعُ: شفاعت کنه، واسطه بشه، پادرمیونی کنه
عِنْدَهُ: پیشش، جلوش، در محضرش
إِلَّا: مگر، جز، فقط اگه
بِإِذْنِهِ: با اجازه‌ش، با خواستش، به فرمان خودش
يَعْلَمُ: می‌دونه، آگاهه، خبر داره
مَا: هر چی، اون‌چیزایی که، هر اون‌چه
بَيْنَ: بین، وسط، در میان
أَيْدِيهِمْ: جلوشون، روبروشون، در اختیارشون
مَا: هر چی، اون چیزایی که، آنچه
خَلْفَهُمْ: پشت سرشونه، گذشته‌شونه، عقب‌ترشونه
وَلَا يُحِيطُونَ: احاطه ندارن، تسلط ندارن، همه‌چیزو نمی‌فهمن
بِشَيْءٍ: حتی یه ذره، هیچ چیز، ذره‌ای
مِنْ: از، بخشی از، جزوی از
عِلْمِهِ: علمش، دانشش، آگاهیش
إِلَّا: جز، فقط، مگر
بِمَا: به اون اندازه‌ای که، به همونی که، به مقداری که
شَاءَ: خواست، اراده کرد، اجازه داد
وَسِعَ: در برگرفته، پر کرده، گسترش پیدا کرده
كُرْسِيُّهُ: تخت فرمانروایی‌ش، حیطه قدرتش، سلطنتش
السَّمَاوَاتِ: آسمونا، بالاها، کهکشونا
الْأَرْضَ: زمین، دنیا، همه‌ی خاکا
وَلَا يَئُودُهُ: سنگینش نمی‌کنه، خسته‌ش نمی‌کنه، براش سخت نیست
حِفْظُهُمَا: نگه‌داریشون، حفظشون، مواظبت ازشون
وَ هُوَ: و اون، و خودش، و در واقع
الْعَلِيُّ: بلندمرتبه، بالاتر از همه، والا
الْعَظِيمُ: عظیم، بزرگ، پرشکوه

،
این آیه می‌گه:
هیچ‌کس، جز خدا، لایق پرستش نیست.
نه یکی شبیهشه، نه کسی جاشو می‌گیره، نه هیچ‌کس می‌تونه کنارش قرار بگیره.
اصلاً نمی‌تونه باشه، چون همه‌چی از خودشه، نه شبیه داره، نه شریک.
زنده‌ست، همیشه زنده‌ست، همیشه بیداره.
نه خسته می‌شه، نه پلک می‌زنه، نه چُرت می‌زنه.
خواب اصلاً طرفش نمیاد. نه شب، نه روز، نه هیچ‌وقت.
چون بیداری‌ش، نه از نیاز، که از کماله. هوشیاری‌اش، خودِ ذاتشه.
همه‌چی مال خودشه.
هر چی تو آسمونه، هر چی تو زمینه، هر چی دیده می‌شه، هر چی دیده نمی‌شه،
همش مال اونه، زیر نظرشه، تو اختیارشه.
این مالکیّت، فقط تملک نیست، یعنی خالقشه، نگهدارشه، صاحب اختیارشه.
کسی نمی‌تونه حتی یه کلمه جلوش حرف بزنه، اگه خودش نخواد؟
کی جرئت می‌کنه حرف بزنه، اگه اون اجازه نداده باشه؟ هیچ‌کس.
حتی شفاعت، بدون اذن او، هیچ ارزشی نداره. و اون فقط به دلایلی اجازه می‌ده، چون حکمتش کامله.
همه‌چی رو می‌دونه. هم گذشته‌هاتو، هم آینده‌هاتو. هم چیزی که جلوی روته، هم چیزی که پشت سرته. هم اون چیزی که بهش فکر می‌کنی، هم اون چیزی که یادت رفته.
علمش نه محدود به حافظه‌ست، نه زمان، نه مکان؛
علمش حضوریه، بی‌واسطه، بی‌خطا.
به علمش نمی‌رسی. نه با فکر، نه با درس، نه با کتاب، نه با تکنولوژی.
مگه اون بخواد، مگه اون اجازه بده.
یه ذره‌ش رو اگه بده، تازه می‌فهمی هیچی نمی‌دونی.
علم انسان، فقط پرتو کوچیکی از علم بی‌نهایت خداست، اونم وقتی خودش بخواد بده.
قدرتش، علمش، بزرگی‌ش، تا اون‌ور آسمونا رفته، تا ته زمینا کشیده شده.
همه‌چی زیر چترشه. همه‌چی باهاشه، دستشه، تو کنترلشه.
کسی نمی‌تونه از سلطه‌اش خارج شه، چون اصل امکان، از اونه.
هیچ‌چی براش سخت نیست.
نه نگه‌داشتن آسمونا، نه چرخوندن زمین، نه تنظیم این همه نظم.
راحت راحت، بی‌دردسر، بی‌زحمت.
چون زحمت، مال ماست که توان‌مون کمه ولی برای او، همه‌چیز آسونه، چون قدرتش نامحدوده.
بلندمرتبۀ بزرگه. اون بالا بالاهاست،
نه از نظر مکان، از نظر مقام، هیچ‌کس هم‌قدش نیست، هم‌جاش نیست، هم‌عرضش نیست.
بلندی‌ش، بلندی رتبه‌ست، نه فاصله. هم بلنده، هم نزدیک؛ هم عظیمه، هم مهربون.

نتیجه اینکه:
بعضی وقتا، احساس می‌کنی تنهایی. و حس می‌کنی هیچ‌کس نمی‌فهمه‌ت.
دلت می‌لرزه، دلت می‌گیره، دلت می‌ترسه. ولی یه کسی هست که همیشه هست. همیشه بیداره، همیشه حواسش بهته. و می‌فهمه چی گذروندی، چی می‌خوای، چی می‌کِشی.
حتی اگه خودت ندونی چی می‌خوای، اون می‌دونه.
پس آروم باش.
اگه دنیا دست خداست، پس زندگی‌ت هم امنه.
اگه اون هیچ‌وقت نمی‌خوابه، پس تو هیچ‌وقت بی‌پناه نیستی.
بزرگه، بلنده، ولی نزدیکه.
نه فراموشت می‌کنه، نه ولت می‌کنه، نه روتو زمین می‌ذاره. چون مهربون‌تر از هر کسیه که فکرش رو بکنی.
فقط کافیه باورش کنی. باورش کنی و بسپری دلتو بهش. همه‌چی رو بلده.
فقط کافیه دلتو بدی دست کسی که همه‌چی دستشه.
اونی که قدرت داره، علم داره، مهر داره، و از تو دور نیست.
2025/07/01 12:09:18
Back to Top
HTML Embed Code: