پدرم گف اگر خادم این خانه شوی؛
همه ی زندگی و آخرتت تضمین است،
از خدا خواسته ام تا بشوم بیمارت
بسکه داروی شفا خانه ی تو شیرین است:)
همه ی زندگی و آخرتت تضمین است،
از خدا خواسته ام تا بشوم بیمارت
بسکه داروی شفا خانه ی تو شیرین است:)
عزیزِ قلبم؟
مدت ها بود که قلم را به دست نمیگرفتم تا برایت بنویسم؛شاید به این دلیل که بغضی سخت در گلویم رخنه نکند.
یا زخمی ناشی از یادآوری گذشته ها قلبم را شکاف ندهد،،،، تا خَلاء فراموش شده ناشی از نبودنت را دوباره به خاطر بیاورم.
اما آدمیزاد است،با تمام فرارش از خاطرات یا بهتر است بگویم پیش آمد ها
سالی،هفته ای،روزی لحظه ای پیش میآید که سایه ی سیاهِ اتفاقات ناگوارش تیره کند روشنایی روزش را...
و چه بد است که سایه سیاه اینبار تورا برای یادآوری به خلاء قلبم انتخاب کرده است!
رو در روی سایه از سر این برآمدم که با ترس ها و ناراحتی هایم مقابله کنم
همیشه در چنین شرایطی به خودت پناه میآوردم و تو مرا تشویق به شجاعت میکردی،
اما اکنون که با چشمانی جستجوگر به اطراف خود نگاه میکنم ، تورا نمیابم.
آنجا بود که متوجه شدم تنهایی باید از پسش بربیایم!
با تمام توانم تظاهر کردم که برایم اهمیتی ندارد،شر سایه از سرم کنده شد و روزم دوباره روشن شد
اما این "من" در کنجی نشسته و زانو هایش را در آغوش گرفته و به زمینه سفید زل زده است .
همه چیز به حالت قبل برگشت،جز منی که در سیاهچاله ی مرور خاطرات افتاده بودم....
درست است مثل قبل آنقدر ها برایم اهمیت نداشت اما مقدار اندک باقی مانده از دوست داشتنم کافی بود تا مرا بهم بریزد.
همیشه درست آن زمانی که تقریبا مصمم میشوم که وابستگی هایم به تو تمام شده است ناگهان سر و کله ات پیدا میشود،،،،و مانع دل کندن بلکه باعث جانکندنم میشوی!
حال نشد که بشود.
به این نتیجه رسیده بودم که فراموش کردنت خیال محالیست که در آخر سهم مور و موریانه میشود.
جایت در زندگی ام خیلی خالیست
نه به معنای آن مفهموم کلیشه ای و تعارفی برای بیان اهمیت پوشالی،
بلکه وقتی میگویم جایت خالیست منظورم این است که دور و برم را مینگرم میخواهم که تو باشی،،،ولی نیستی،،،جایت خالیست!
اما عزیزِ قلبم!
کاش تو بیشتر مراقبم بودی
کاش قلم تقدیر جور دیگری مینوشت
کاش تو بیایی
و با تمام توانت سعی کنی ورق را برگردانی
و زندگی را
به مردهی متحرکی که
به زمینه سفید خیره شده است
برگردانی:)
کشتی شکستگانیم، ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینیم دیدار آشنا را....
میم.الف✍
مدت ها بود که قلم را به دست نمیگرفتم تا برایت بنویسم؛شاید به این دلیل که بغضی سخت در گلویم رخنه نکند.
یا زخمی ناشی از یادآوری گذشته ها قلبم را شکاف ندهد،،،، تا خَلاء فراموش شده ناشی از نبودنت را دوباره به خاطر بیاورم.
اما آدمیزاد است،با تمام فرارش از خاطرات یا بهتر است بگویم پیش آمد ها
سالی،هفته ای،روزی لحظه ای پیش میآید که سایه ی سیاهِ اتفاقات ناگوارش تیره کند روشنایی روزش را...
و چه بد است که سایه سیاه اینبار تورا برای یادآوری به خلاء قلبم انتخاب کرده است!
رو در روی سایه از سر این برآمدم که با ترس ها و ناراحتی هایم مقابله کنم
همیشه در چنین شرایطی به خودت پناه میآوردم و تو مرا تشویق به شجاعت میکردی،
اما اکنون که با چشمانی جستجوگر به اطراف خود نگاه میکنم ، تورا نمیابم.
آنجا بود که متوجه شدم تنهایی باید از پسش بربیایم!
با تمام توانم تظاهر کردم که برایم اهمیتی ندارد،شر سایه از سرم کنده شد و روزم دوباره روشن شد
اما این "من" در کنجی نشسته و زانو هایش را در آغوش گرفته و به زمینه سفید زل زده است .
همه چیز به حالت قبل برگشت،جز منی که در سیاهچاله ی مرور خاطرات افتاده بودم....
درست است مثل قبل آنقدر ها برایم اهمیت نداشت اما مقدار اندک باقی مانده از دوست داشتنم کافی بود تا مرا بهم بریزد.
همیشه درست آن زمانی که تقریبا مصمم میشوم که وابستگی هایم به تو تمام شده است ناگهان سر و کله ات پیدا میشود،،،،و مانع دل کندن بلکه باعث جانکندنم میشوی!
حال نشد که بشود.
به این نتیجه رسیده بودم که فراموش کردنت خیال محالیست که در آخر سهم مور و موریانه میشود.
جایت در زندگی ام خیلی خالیست
نه به معنای آن مفهموم کلیشه ای و تعارفی برای بیان اهمیت پوشالی،
بلکه وقتی میگویم جایت خالیست منظورم این است که دور و برم را مینگرم میخواهم که تو باشی،،،ولی نیستی،،،جایت خالیست!
اما عزیزِ قلبم!
کاش تو بیشتر مراقبم بودی
کاش قلم تقدیر جور دیگری مینوشت
کاش تو بیایی
و با تمام توانت سعی کنی ورق را برگردانی
و زندگی را
به مردهی متحرکی که
به زمینه سفید خیره شده است
برگردانی:)
کشتی شکستگانیم، ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینیم دیدار آشنا را....
میم.الف✍
حرفینو | پیام ناشناس
این متنا برای کیه خوش به حالش🫠
واقعا خوش به حالش🥲😂
ناموسا اینو نپرسید چون هیچوقت نمیگم🤣🦦
نه من آنم که بگویم
نه تو آنی که بدانی
ناموسا اینو نپرسید چون هیچوقت نمیگم🤣🦦
نه من آنم که بگویم
نه تو آنی که بدانی
𝙣𝙚𝙫𝙚𝙧 𝙢𝙞𝙣𝙙🤍✨
:)حس خوبی دارممم
بچها اعضای منو اهدا کردن نزارید معدم و اهدا کنن ممنون🤣❤️
Forwarded from Vojud (мαнѕα)
کلا اینطوریم که تو اوج صمیمیت بازم به آدما شک دارم، همیشه حس میکنم آدما کاملا اون چیزی که میگن یا نشون میدن نیستن بلکه اون چیزی هستن که هیچوقت راجع بهش حرف نمیزنن
ببین دیدی یه آدم حسابی میبینی که یه آشنایی و دوستی کمی هم باهاش داری خودتو میچسبونی بهش؟
هرجا میشینی میگی رفیقته؟
امام حسین تو زندگی من اون آدم حسابیاس که خودمو میچسبونم بهش و مطمئنم که ردم نمیکنه:)🤍✨
هرجا میشینی میگی رفیقته؟
امام حسین تو زندگی من اون آدم حسابیاس که خودمو میچسبونم بهش و مطمئنم که ردم نمیکنه:)🤍✨
خب عاشورا هم امروز تموم میشه:)
حالا چیکار کنیم؟
جمع کنید بریم مشهد برات کربلامونو از امام رضا بگیریم بعدشم یه راست بریم نجف پیش بابامون مولا علی سر راه سامرا کاظمین
در آخرم میریم کربلا میشینیم بینالحرمین بهش میگیم:
نشستی مهربونم کنارم بهم گفتی هواتو دارم گرفتی دستمو نذاشتی کم بیارم:))))
حالا چیکار کنیم؟
جمع کنید بریم مشهد برات کربلامونو از امام رضا بگیریم بعدشم یه راست بریم نجف پیش بابامون مولا علی سر راه سامرا کاظمین
در آخرم میریم کربلا میشینیم بینالحرمین بهش میگیم:
نشستی مهربونم کنارم بهم گفتی هواتو دارم گرفتی دستمو نذاشتی کم بیارم:))))
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بچمو تروخداااا،،،،قندههه🥹🫶🏻