Telegram Web Link
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانم‌کوچولو23

منتظر بودم تا دستشو پیش ببره، اما آرزومو ناکام گذاشت.

چرا؟؟ چرا یه بار تا اخرش نمیرفت و عذابم میداد؟؟شاید میخواست همیشه تشنه نگهم داره.

سرجاش برگشت و ریلکس نشست...

_ پیاده شو برو هوا تاریک شده

نمیتونستم مخالفتی کنم.جرئتشم نداشتم.تشکری به خاطر رسوندنش کردم و از ماشین پیاده شدم
خودم به خونه رسوندم.

سلام سرسری کردم.....داخل اتاق رفتم.سریع لباسامو از تنم خارج کردم قبل اینکه بیتا بیاد و بخواد بهم گیر بده ؛ داخل حموم چپیدم.....

تا حالا چند بار این کارو انجام داده بودم.اما هیچ وقت اینقدر تح*ریک نشده بودم.

داخل وان نشستم و با فکر به اینکه امروز توی رستوران باهام چیکار کرد خودارض*ایی کردم.

انگار بعد اون تازه بدنم اروم گرفت...

با تقه ای به در خورد از خلسه بیرون اومدم و
وحشت زده به در نگاه کردم...

_ داری چه غلطی میکنی یه ساعته؟؟

دوش رو تا اخر باز کردم..

_ تو حموم چیکار میکنن معمولا؟!

بیتای فضول،کار و زندگی نداشت همش سرش تو کارهای من بود...

این بار مثل اینکه به همون یه سوال رضایت داد و رفت.

وقتی تازه بدنم اروم شد یاد حرفش افتادم.نباید بدون اجازه اش به بدنم دست میزدم.حالا چه خاکی تو سرم میکردم.

محبور بودم بهش بگم...وقتی گفته بود تو بدترین شرایطم دروغ نگم باید میگفتم بهش...

حس عذاب وجدان داشتم که بی اجازه اش این کارو کردم.انگار یه جورایی با تک تک سلول های بدنم این فرمان برداری رو قبول کرده بودم
بهش میگفتم ....

تقصیر خودش بود هواییم کرده بود.

دوش گرفتم و با حوله ی دورم بیرون رفتم
اولین کاری که کردم و گوشی ام برداشتم .اولش خیلی مطمئن بودم اما به محض رفتن تو صفحه چتش کل اعتماد به نفسم ریخت.

با دستای لرزون تایپ کردم:من....خودارض*ایی کردم

درجا انلاین شد.از صفحه چتش بیرون اومدم.

یاااا خداااا چرا درجا دید....؟؟


🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانم‌کوچولو24

اصلا متوجه حضور بیتا تو اتاق نشده بودم
نشسته بود و با دست زیر چونش به من زل زده بود پ.

شونه ای به نشونه چیه بالا انداختم....

_ حموم بو گند میدی....

خودمو زدم به اون راه تا فکر کنه نفهمیدم چی میگه..اخمی کردم و لب ورچیدم...

_ وااااا بی ادب یعنی چی...؟؟

_ به کی پیام میدادی که دستات میلرزید؟

_ به استادم...

_ مرد یا زن؟؟

ابرومو بالا انداختم و حق به جانب گفتم:به تو چه اصن مگه مُفَتشی؟؟؟
_ نگو من که بالاخره ته توی این کارتو درمیارم با کی پیام رد و بدل میکنی...

_ در بیار....بچه میترسونی؟

وقتی دید چیزی دست گیرش نمیشه،عصبی از روی تخت بلند شد و سمت در رفت.

_ به مامان گفتم هنوز سن موبایل داشتنت نرسیده گوش نکردن....

از اتاق بیرون رفت که داد زدم تا حرفم به گوشش برسه...

_ تو رو سننه فضول خااان

وقتی مطمئن شدم رفته گوشیمو برداشتم تا ببینم چی تایپ کرده..

_ فردا از مدرسه یه راست بیا اینجا.

یا خدااا فقط همین....

این یعنی چی؟؟ یعنی قرار بود تنبیه بشم یا میخواست کاری کنه که دیگه خودار**ضایی نکنم؟

گفتم الان دعوام میکنه اما اون فقط همین یه جمله رو تایپ کرده بود.

براش تایپ کردم...

_ چشم ددی

گوشی خاموش کردم و زیر تختم قایمش کردم تا دست بیتا بهش نرسه.لباس عوض کردم و از اتاق بیرون رفتم...
+++++++++++++

زنگ خونه رو زدم و منتظر شدم.در با تیکی باز شد.داخل خونه رفتم.صداش از داخل اتاق اومد...

_ لباس هاتو در بیار و بیا اتاق تَهی

از همین اول کاری...از تنبیه ای که احتمالا قرار بود بشم میترسیدم

🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀

#خانم‌کوچولو25


لباس هامو از تنم خارج کردم اما از قصد سوتی*ن و شور*تمو نگه داشتم.

خداروشکر دیشب حموم رفتم و شیو کردم و گرنه الان شبیه گوریلی که تازه موهاش جوونه زده بودم.

اروم‌سمت اتاق تهی حرکت کردم.اول سرک کشیدم تا داخل اتاقو ببینم اما انگار پشتشم چشم داشت...

_ بیا داخل

داخل شدم و همون کنار ایستادم .سمتم اومد و که ناخوداگاه کنارتر کشیدم.

اما اون اصن بامن کاری نداشت. میخواست درو ببنده.خجالت زده لب گزیدم ...

_ برو جلو

به تختی که وسط اتاق بود نگاه کردم
دقیقا قرار بود چیکار کنیم. نفس عمیقی کشیدم و اروم جلو رفتم.

_ روی تخت دراز بکش

خیلی دلم میخواست ازش بپرسم قراره چیکار کنه اما قطعا جوابمو نمیداد...

ناچار روی تخت دراز کشیدم.جلو اومد و با بندی دست و پاهامو به تخت بست.

چرا داشت این کارو میکرد؟!!

اینکه حتی توانایی بهم رسوندن دست و پاهامو دیگه نداشتم استرسمو بیشتر میکرد.

چشم بند مشکی رو خواست روی چشمم بزاره که سرمو کنار کشیدم.

با نگاهی که بهم انداخت اروم سرجام ایستادم که اون چشم بند روی چشمم گذاشت....

🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانم‌کوچولو26


دلم میخواست لااقل میتونستم ببینم چیکار میکنه.

با حس دست داغش روی بدنم تکون ریزی خوردم سوتینمو گرفتو بعدش صدایی مثل بریدن قیچی اومد.

با ازاد شدن سین*ه هام فهمیدم که درست حدس زدم.سوتینم رو بریده بود.الان قطعا نوبت شور*تم بود‌

با حس دستش روی کش شور*تم شکممو داخل دادم.شور*تو بالا داد و درست از جایی که بهشتم بود سوراخش کرد....

میترسیدم با قیچی بهشتمم زخمی بشه.شاید اصن هدفش همین بود...

ترسیده خواستم خودمو حرکت بدم که گفت:یه تکون کوچولو بخوری باید بری زیر تیغ عمل جراحی...

با این حرفش بی حرکت موندم.حتی نفسم نمیکشیدم واون با ارامش شور*تو برید و بالا اومد.بعد از سمت دیگه شورت برید تا پایین سوراخ باس*نم...

میخواست چیکار کنه؟؟!!

منتظر بودم تا ببینم حرکت بعدی چیه..این ندیدنم بدجور دیوونم میکرد و عذابم میداد.گوشامو تیز کردم تا لااقل صدای پاش رو بشنوم.اما اینقدر ساکت بود که انگاررهیچ کس غیر خودم تو اتاق نبود،مگه میشد......

با حس دستش روی بهشتم حواسم جمع شد
پره های بهش*تمو از هم باز کرد.

همراه شور*ت با گیره ای یکیش به یک سمت برد
با گیره دیگه ای پره دیگه ام به شورت وصل کرد
حالا انگار حتی جریان هوا رو و سردی اش رو میتونستم لای چاک بهشتم حس کنم.

لرزی به تنم نشست.حتی تو این حالتم تحریکم میکرد وقتی هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده بود

🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانم‌کوچولو27


با ضربه ای که روی بهش*تم خورد از درد جیغی کشیدم.

انتظار هرچی داشتم الا این یکی....فکر میکردم با این مقدمات قرار اتفاق دیگه ای بیفته.اما با کشیده شدن رشته های چرمی اش لای چاک بهش*تم متوجه شدم شلاقه.

مهلت نداد ضربه اولو هضم کنم،ضربه بعدی رو زد.

انگار بودن گیره ها از یه طرف تحریکم میکرد وقتی با رشته های شلاق حرکت میکرد و پره های بهش*تمو به لرزش درمی اورد.

اما از طرف دیگه رد شلاق روی پوست نازک بهش*تم میسوخت و داشتم از درد جون میدادم
با قیافه ای که از درد توهم رفته بود گفتم:ددی ترو...

نذاشت حرفم تکمیل بشه ضربه ی بعدی رو که زد
از درد خواستم‌پاهامو جمع کنم اما به خاطر کلاف ها نمیتونستم

_ بشمر باران تا زودتر تمومش کنم...

چجوری تو این وضعیت میتونستم ضرباتش رو بشمرم؟!با ضربه بعدی جیغ زدم...

_ یککک

ضربه ی بعدی محکم تر زد..

_ دوووو..

دیگه نمیتونستم تحمل کنم با هق هق گفتم: سه... بسه به خدا نمیتونم دردشو تحمل کنم...

دوباره همه جا سکوت.اماده بودم برای ضربه بعدی که قراره رو بهش*تم بشینه...

🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانم‌کوچولو28


نفسام از درد نامنظم بودوسینه ام به سرعت بالا و پایین میشد.

اولین بار بود همچین دردی رو تحمل میکردم.
حتی نمیتونستم متوجه بشم این یه تنبیه یا یه بازی عادی.

از استرس لبمو به دندون گرفتم.هیچ صدایی نمیومد همینم استرس و ترسم رو بیشتر میکردم.

سرمو چرخوندم با اینکه جایی رو نمیدیدم اما حس میکردم اینجوری بهتر میشنوم.

با حس شلاق روی بهشتم رونام منقبض کردم
رشته هاشو لای چاک بهش*تم کشید.

باعث میشه بعد اون همه درد بازم تحریک بشم.
شلاق تا زیر نافم بالا اورد و ناگهان متوقفش کرد.

_ چند بار خود ارض*ایی کردی؟؟

پس به خاطر این داشتم تنبیه میشدم...

حالا که فهمیده بودم بیشترم ترسیده بودم.
نمیدونستم کار خوبی کردم که راستشو گفتم یا نه
شاید اگر خودش میفهمید بیشترم تنبیه ام میکرد.

_ جوابمو ندادی؟؟

با صداش به خودم اومدم.صداش جوری بود که حتی میخواستم هم نمیتونستم بهش دروغ بگم.

_ دو بار....

اب دهنمو صدا دار قورت دادم.منتظر شدم تا دوباره ضربه شلاقشو رو تنم حس کنم.با باز شدن دستم متعجب سرجام ایستادم.

پاهامو باز کرد و گیره ها رو از روی بهش*تم برداشت. با برداشتنشون درد بدی تو بهش*تم پیچید.

حس میکردم پره های بهش*تم کنده شده...

🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانم‌کوچولو29


با اینکه دست و پام باز شده بود اما ثابت روی تخت دراز کشیده بودم.

نمیدونم از ترسم بود یا حس میکردم تا وقتی بهم اجازه اش رو نداده حق ندارم بلند بشم.

اولین بارم بود همچین تنبیه ای رو تجربه میکردم
حس میکردم بغض بدی تو گلومه.نمیفهمیدم چرا اینقدر لوس شدم.

کار بدی کرده بودم و حقم بود.بهم گفته بود بی اجازه اش دست به بدنم نزنم و من گوش نداده بودم.

وقتی دید روی تخت همونطور پا باز خوابیدم
سمتم اومد و کنارم نشست...

_ حالا فهمیدی اگر به دستوراتم گوش ندی چه اتفاقی میفته؟؟

با چشمای اشکیم سرم به نشونه اره بالا و پایین کردم...

_ افرین خانوم کوچولوم

چقدر اروم شده بود.این ارامشش باعث میشد بخوام به خاطر تنبیه خودش به خودش پناه ببرم.
انگار فهمید به چی احتیاج دارم که آروم دستاشو به دو طرف باز کرد...

منم از خدا خواسته از روی تخت بلند شدم و به بغلش پناه بردم .پاهام دور کمرش حلقه کردم و دستامو دور گردنش.بدن لختمو به بدنش چسبوندم.

با ناخنش از پشت روی کمرم خط هایی کشید و کنار گوشم لب زد:فکر نمیکنم خانوم کوچولوم اینقدر لوس باشه.به خاطر تنبیه ترسیدی؟؟

لبمو به دندون گرفتم و سرمو به نشونه تایید بالا و پایین کردم...

_ پس این ترست یادت میمونه حواست هست از این به بعد انگشتتم نباید بدون اجازه من به بدن لیتلم بخوره.

🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀

#خانم‌کوچولو30


چشم زیر لبی گفتم و سرمو داخل سینش پنهان کردم.

از بغلش جدام کرد.دوست داشتم بازم بیشتر خودمو براش لوس کنم.اما انگار وقتم تموم شده بود.

از جاش بلند شد و منو روی تخت گذاشت...

_ برگرد و پشتتو به من کن.

کاری که گفته بود روانجام دادم.با چشمم دنبالش کردم تا ببینم کجا میره.با دیدن وسیله ای دستش، چشممو ریز کردم..

با دیدن پلاگی سر الماسی ترسیده خودمو جمع کردم.

راجع به این وسیله ها خونده بودمو میدونستم کجا و چجوری استفاده میشن. اما حس میکردم باید درد داشته باشه.

با نزدیک شدنش بهم ناخوداگاه خودمو منقبض کردم.

دستشو لای پام ، روی بهش*تم گذاشتو
رونام از هم فاصله داد.

کمی پاهامو از هم باز کرد تا سوراخ باس*نم بهتر مشخص بشه..

چون نمیتونستم ببینم هر لحظه ورودشو به سوراخ باس*نم تصور میکردم.

برای همین باس*نمو منقبض میکردم و دوباره ازادش میکردم.قبل اینکه کاری کنه گفتم: ددی درد داره؟؟

_ اگر دختر کوچولوم اینقدر سوراخ مق*عدشو تنگ و گشاد نکنه، اروم وایسته و خودشو شل کنه و به ددیش اعتماد کنه نه....

حرفش همش با یه لحن ثابت بود.اما چنان به دل مینشست که دلم میخواست کل وجودم متعلق بهش باشه.

همونطور که گفته بود خودمو شل کردم
سر پلاگ‌و با روغن چرب کرد.

اروم یکمیشو داخل سوراخ مقع*دم فرو کرد.

سوراخ مق*عدم تنگ تنگ بود.تا حالا حتی یه بارم از پشت خودارضایی نکرده بودم.

برای همین دردش از پشت چند برابر بود
مخصوص اینکه پلاگ فقط سرش نوک تیز بود.

هرچی جلوتر میرفت پهن تر و قطور تر میشد...

🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانم‌کوچولو31


با ناله گفتم: ددی درد داره...

بی توجه به حرف من با یه حرکت کلشو داخل سوراخ مقع*دم فرستاد.

دستشو به ته پلاگ گرفت فشار داد تا در نیاد.به خاطر تنگی سوراخم راحت از باس*نم درمیومد.

با دستش نگه اش داشته بود تا به اندازه اش عادت کنم و داخل سوراخم ثابت بشه.بی طاقت خودمو تکون دادم...

_ درد داره خیلی...

باحس دستش روی بهش*تم ساکت شدم.‌ انگشتشو روی چو..ولم گذاشت و اروم شروع به مالیدن کرد.

با دوتا انگشتش چو...ولمو گرفت و کمی کشید.
دوباره با انگشتش مالیدش سرعتشو بیشتر کرد.

داشتم تحریکم میشدم کم کم دردم یادم میرفت
درد و نبض زدن سوراخ مق*عدم کمتر میشد.

نتونستم جلوی خودم بگیرمو ناله های ارومی کردم.

بی طاقت بهش*تمو روی دستش حرکت دادم تا سرعتش بیشتر کنه.نزدیک ارض*ا شدنم دست از کار کشید.

دستشو از روی پلاگ برداشت.بدون اینکه مجبور بشم دردش تحمل کنم سوراخم جا باز کرده بود.

بی توجه به حال بدم و به*شت خیس و نبض دارم سمت دیگه ی اتاق رفت.

نمیدونستم چجوری باید ازش بخوام بیاد کار تموم کنه.خودم که نباید به بدنم دست میزدم.

شایدم داشت امتحان میکرد ببینه تحملم چقدره.
با ناله اسمشو صدا کردم...

_ ددی....

به میز تکیه زد. سمتم برگشتو منتظر نگاهم کرد.
انگار منتظر بود ازش درخواست کنم...

🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانم‌کوچولو32


حتی نمیدونستم‌ چجوری باید بگمش. چجوری خواسته امو بیان کنم تا برام انجامش بده.

دست به سینه به میز تکیه زده بود و من نگاه میکرد.

این نگاه خیره و جدیش روم باعث استرس بیشتر میشد. نگاهش یه جوری بود که دست و پامو جلوش گم میکردم.

اصن یادم میرفت میخوام چی بگم.درد و نبض زدن بهش*تم تمرکزمو کم میکرد.

میترسیدم حرف نامربوطی بزنم و بعدش تنبیه ام کنه.

خونده بودم یه سری کلمات رو نباید مستقیم گفت. اطلاعات من از قوانین دنیای بی دی اس ام قبل آراد فقط در حد متن و یه سری چنل و عکس بود.

همه قوانینشو خودش با تنبیه و تشویق یادم داده بود.

اما راجع به این قانونش هیچی بهم نگفته بود
برای همینم نمیدونسم باید به کار ببرمش یا نه
به کمرم قوسی دادم و دوباره با لحن خمار و پرالتماسی صداش زدم...

_ ددی.....

با شنیدن لحنم کمی بدنش از میز فاصله داد...

_ چی میخای باران؟؟

پس درست حدس زده بودم باید درخواستم میگفتم تا نیازمو رفع میکرد...

_ میشه کارتونو تموم کنید ؟؟

برای تموم کردن جمله ام باس*نمو کمی بالاتر دادم و با لوندی گفتم: درد دارم ددی...

ابروشو بالا انداخت و از میز فاصله گرفت و سمتم اومد.

این یعنی موفق شده بودم....!لبخند پیروزمندانه ای زدم.

سمتم اومد و جلوی صورتم روی تخت نشست
روی تشک تخت ضربه زد..

_ بیا اینجا روی کمرت بخواب ببینم...

چهار دست و پا کمی روی تخت جلوتر رفتم
همونطور که گفته بود برعکس شدم و روی کمرم رو تخت دراز کشیدم.

با دستش باس*نمو کمی بالا داد و دستوری گفت: پاهاتو جمع کن تو سینه ات...

🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانم‌کوچولو33


کاری که گفت رو انجام دادم و پاهام تو سینه ام‌ جمع کردم.

با این کار بهش*تم بالا تر قرار گرفت.

حس میکردم اون جوری شدم مثل یه توله سگ
فقط زبونم بیرون نبود....

دستشو آروم لای جاک بهش*تم گشید که لرزی به تنم نشست و پاهام کمی شل شد.

دستشو رو زانوم گذاشت و فشارش داد به سینه ام.

به خاطر تحریک شدنم نوک سی*نه هام کمی متورم بود.

با این کارش کمی درد گرفت که آخ آرومی گفتم
با جدیت گفت:پاهات شل نشه

چشم زیر لبی گفتم و دستمو دور زانوم سفت تر گرفتم.

چو**ولمو بین دوتا انگشتاش گرفت و کمی کشید.

لبم به دندون گرفتم و ماهیچمو منقبض کردم و سعی کردم همونطور که گفته بود پامو نگه دارم

_ کجات درد میکنه خانوم کوچولو؟بگو ددی برات خوبش کنه....

از این حرفش نه تنها حالم بهتر نشد که بهش*تم خیس ترم شد.

با خجالت لب گزیدم.

نگاهشو سمت صورتم کشید و منتظر نگاهم کرد
نمیدونم چرا تو چشماش یه جذبه ایی بود که خجالت میکشیدم اسمشو جلوش بیارم.

شاید اگر پسر دیگه بود راحت اسمشو میاوردم
ولی نمیدوم چرا جلوی آراد نمیتونستم.

با وجود اون چشما و نگاهش حتی خجالت میکشم که اینجوری جلوش دراز کشیدم.

دستمو جلو بردم و به جای اینکه حرفی بزنم به مچ دستش چنگ زدم و جلو کشیدمش.

مقاومتی نکرد که با خجالت دستشو روی بهش*تم گذاشتم...

_ اینجام ددی.....


🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانم‌کوچولو34

لبخند گرمی زد.فکر کنم‌از کار من خنده اش گرفته بود.انتظار داشت اسمشو بگم جای این...

فشار آرومی به بهشتم وارد کرد.بدون اینکه اذیتم کنه انگشتشو خیلی کم داخل سوراخم برد و آروم تکون داد که خیلی سریع ارض*ا شدم.

انگشتشو بیرون کشید که ناله ی آرومی کردم. دستمالی برداشت و بهش*تمو تمیز کرد.

انگشتای خودشو هم پاک کردو از جاش بلند شد. با نگاهم دنبالش کردم.

از توی کمدی که گوشه دیوار بود چند تا وسیله برداشت و سمتم برگشت.اما بیشتر از همه اون پوشک توجهمو جلب کرده بود.

یعنی میخواست پوشکم کنه؟؟

دستمال مرطوبی برداشت.زانوهامو گرفت و پاهامو پایین اورد و خودش درست وسط پاهام نشست.

هرکدوم از پاهامو یه طرف بدنش گذاشت.

با فکر به اینکه با این پای باز خیلی راحت بهش*تم تو دیدشه هم از خجالت بدنم گر گرفت
هم کمی تحریک شدم.

نمیفهمیدم چرا آراد برام با مرد های دیگه فرق داره.من با هیچ پسری آبم تو یه جوب نمیرفت. یعنی اکثرا یا خیلی لوس بودن یا اونطوری که باید نیاز منو برطرف نمیکردن.

با هیچ کدومشون حتی یه بوسه ام نداشتم
حس میکردم اصن مرد نیستن و من ازشون مردترم.

شایدم چون گرایشم بی دی اس ام بود دنبال یکی بودم که همون نیازو واسم ارض*ا کنه.

حالا آراد حتی با یه نگاهش میتونست منو سرجام بشونه.یا حتی با همون نگاه کاری کنه بهش*تم نبض بزنه و خیس شه بدون اینکه بهم دستی بزنه.

تو فکر بودم که با کشیده شدن دستمال خیس لای بهش*تم ناخوداگاه ناله ای کردم.اما سریع به خودم اومدم و خجالت زده به آراد نگاه کردم.

ایقدر تو فکر خودم بودم که نفهمیدم چیکار کردم
اما آراد به روم نیاورد و ادامه کارش خودش کرد
با دستش کمی لبه های بهش*تم از به باز کرد و روی چو...ولم تا سوراخ بهش*تم با دستمال مرطوب تمیز کرد.

لعنتی.......فقط من بودم که حتی مقابلش بدنم به دستمال مرطوبم داشت واکنش نشون میداد
خیلی سعی داشتم خودمو کنترل کنم.

نه حرکت اضافه ای بکنم نه حرف اضافه ای بزنم
نفس عمیقی کشیدم.

سعی کردم حواسم معطوف چیز دیگه ای بکنم
تا دوباره خیس نکنم.

خیلی ضایع بود همین الان که تمیزم کرده دوباره ترشحاتم شروع بشه.دستمالو گوله کرد و داخل سطل انداخت .

روغنی برداشت و کمی ازش روی دستش ریختو
دستاش به هم مالید بعد....

🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانم‌کوچولو35

روغنی برداشت و کمی ازش روی دستش ریخت.
دستاشو به هم مالید بعد روی به*شت من کشید.

ای خدااااچرا تموم نمیشد ؟؟لعنتی نمیدونست من با یه لمسش میتونم ارض*ا هم بشه و بعد باهام این کارو میکرد؟!

اول لبه های بهش*تم آروم ماساژ داد.بعد یه دستش لای چاک بهش*تم کشید.

اینقدر جدی و بدون هیچ حالت چهره ای این کارو انجام میداد که حتی جرئت نداشتم یه ناله ی ریز بکنم.

حس میکردم به خاطر ناله ام هم حتی ممکنه تنبیه ام کنه.

دستشو از بالای چو..ولم تا پایین حرکت دادوچند بار تکرارش کرد.بعد با انگشتش دور سوراخم مالید.بیشتر از این نتونستم تحمل کنم.

لبمو به دندون گرفتم و به مچ دستش چنگ زدم
با درموندگی گفتم:دیگه نمیتونم تحمل کنم

انگار خودش خوب میدونست تو چه وضعیتیم بدون اینکه دستش عقب بکشه نگاهم کرد...

_ یعنی اینقدر خانوم کوچولوم بی جنبه اس؟؟

اینقدر جدی این سوال پرسیده بود که نمیدونستم داره مسخره میکنه یا یه تذکره...از طرفی دلم برای خانوم کوچولو ته جمله اش ضعف رفت.

چشمامو با خجالت بستم و با صداقت سری به نشونه تایید تکون دادم.

آراد تنها کسی بود که جلوش واقعا بی جنبه بودم
با صدای تک خنده ی آرومش چشمامو باز کردم.
تا حالا ندیده بودم بخنده چقدر خنده اش شیرین بود....

یعنی به خاطر خنگ بازی من بود؟!از خنده اش لبخندی زدم...

_ باشه پس دیگه باهات ور نمیرم که اذیت نشی

اینقدر رُک حرف میزد که بدنم گر میگرفت
گل انداختن و قرمز شدن صورتم حس میکرد.

پوشک زیرم گذاشت و با دقت بستش.وقتی کارش تموم شد اروم صداش زدم...

_ ددی....

برگشت و نگاهم کرد.نمیدونم گفتنش درست بود یا نه اما با این پوشکه اصلا حس خوبی نداشتم
حس میکردم چیز اضافه بهم اویزونه.به پوشک اشاره کردن و کیوت گفتم: میشه اینو نپوشم؟؟

🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀

#خانم‌کوچولو36

بی توجه به سوالم دستمالی برداشت و دستش تمیز کرد..

_ بلند شو لباستو بپوش

روی تخت نشستم که پلاک داخل سوراخم حرکت کرد.قیافم از درد جمع شد و اخ ارومی گفتم.

اصلا یادم رفته بود پلاگ پشتمه، انگار یه جوری بهش عادت کرده بودم.

اما الان با تغییر پوزیشنم و نشستنم فهمیده بودم که این مدلیش خیلی اذیت کننده است.

_ نشنیدی چی گفتم؟؟

با صداش سرم بالا اوردم که دیدم منتظر به چارچوب در تکیه داده.با اینکه حرفمو نادیده گرفته بود اما میخاستم یه بار دیگه شانسمو امتحان کنم.

تا کی باید این پوشک پام میبود ؟؟من حتی واسه یک ساعتم نمیتونستم این وضعیت تحمل کنم
با لحن ملتمسی دوباره حرفم تکرار کردم گفتم:
نمیشه درش بیارم ؟؟

نفس عمیقی کشید و گفت:تا فردا که میای پیش من باید این پات باشه. حتی چسبش نباید یه ذره ام از اونجایی که من زدمش تغییر کنه باران

جوری جملاتش با تاکید میگفت انگار اگر یکم خلافش عمل میکردم قرار بود تنبیه بدی بکنتم.

اما من نمیتونستم تا فردا این وضعیت تحمل کنم
همین الان حس میکردم کشاله ی رونم زخم شده
فضای داخلش اینقدر گرم و مرطوب بود که داشت کلافه ام میکرد.

چجوری قرار بود با این وضعیت برم خونه ؟؟
جوری وانمود کنم که انگار هیج اتفاقی نیفتاده
اصن چجوری باید با این پلاگ و پوشک میرفتم دستشویی....
سوالی که داشتم به زبون اوردم

_ پس چجوری من باید برم دستشویی؟

انتظار داشتم بگه باید تو همین پوشک کارم انجام بدم اما با حرفی که زد خشک شده فقط نگاهش کردم

🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانم‌کوچولو37


انتظار داشتم بگه باید تو همین پوشک کارمو انجام بدم اما با حرفی که زد خشک شده فقط نگاهش کردم...

_ تا فردا ظهر که میای پیش من حق دستشویی رفتن نداری.کسی که نتونه خودشو نگه داره و بی اجازه خودارض*ایی کنه باید پوشک برای کنترلش بست.چون تو قدرت نگه داشتن خودتو نداری تا فردا حق استفاده از دستشویی رو نداری.
فقط کافیه فردا که میای اینجا نم زده باشی اون موقع تصمیم جدیدی برای تربیت میگیرم...

من تا فردا نباید میرفتم دستشویی ؟؟چجوری باید خودمو نگه میداشتم.

اصلا مگه همچین چیزی ممکن بود؟!

شاید میشد وقتی رفتم خونه پوشکو باز کنم فردا که اومدم دوباره ببندمش....

انگار ذهنم خوند که کمی رو به جلو خم شد...

_ فکر باز کردن این پوشکو از سرت بنداز. کوچکترین دستی بهش بزنی من میفهمم.وادارم نکن تو تربیتت تجدید نظر کنم....

از تهدیدش ترسیده لبمو زیر دندونم کشیدم
صاف ایستاد و به لباسام اشاره کرد.

_ سریع بپوششون بیا بیرون.

بدون اینکه منتظر من بشه از اتاق بیرون رفت
از جام بلند شدم. حالا که رو پام وایساده بودم متوجه میشدم چقدر پلاگ داره اذیتم میکنه.

با پاهای باز سمت مانتو و شلوار مدرسه ام رفتم
خداروشکر شلوار کشی بود و دکمه ای نبود که با اون حجم پوشک اذیتم کنه.

به زور شلوارمو بالا کشیدم و زیرش تاپ و مانتوم تنم کردم.مقنعه ام از روی زمین برداشتم و از اتاق بیرون رفتم.

راه رفتن با پلاگ و پوشکی که باعث میشد پاهام بهم نچسبه خیلی سخت بود.

با دیدنم اول کمی نگاه به راه رفتنم کرد و بعد دستوری گفت:درست راه برو مگه بچه ای که تاتی تاتی میکنی....

دلم از این حرفش شکست.وقتایی که خشک و سرد میشد خیلی ترسناک میشد.من درد داشتم و از طرفی نمیتونستم پاهامو کامل ببندم.

با حرفی که زد با هر زوری بود سعی کردم کمی پاهامو بهم بچسبونم.هرچند که با این کارم مقع*دم به خاطر پلاگ داخلش تیر کشید.

سعی کردم همونطور که گفته بود درست راه برم
تا ازم راضی باشه.در خونه رو باز کرد و....

🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانم‌کوچولو38


در خونه رو باز کرد و بهم اشاره کرد برم...

فکر میکردم حالا قراره پیشش بمونم.یعنی دوست داشتم اینطور باشه اما انگار اینم به خاطر تنبیه دیروزم بود که من فکر میکردم به خاطرش بخشیده شدم.

مقنعه ام رو سرم کردم و از خونه بیرون رفتم
بدون خداحافظی باهام درو بست.

دلم میخاست عین بچه کوچولوهایی که تا کسی دعواشون میکنه میزنن زیر گریه ، گریه کنم.

اما حقم بود به خاطر اینکه نتونسته بودم جلوی خودم بگیرم باید تنبیه میشدم.

همون روز اول گفته بود بی اجازه اش حق آب خوردنم ندارم،اون وقت من با خودم ور رفته بودم و خودارض**ایی کرده بودم.

تمام مدت تو اتوبوس ایستادم.حس میکردم اگر بشینم پلاگ بیشتر دیواره سوراخ مق*عدم میخراشه.

از اتوبوس پیاده شدم و سمت خونه حرکت کردم
به خاطر گرمی هوا لای کشاله های رونم عرق سور شده بود.

دلم میخاست هرچه زودتر شلوارمو از پام بکنم
اون جسم اضافه مزاحمو از خودم دور کنم.
اما حق دست زدن بهشو نداشتم....

داخل خونه شدم.فکر میکردم چون زود رسیدم خونه کسی نیست که مزاحمم بشه که با شنیدن صدای بیتا نفس حبس شده ام بیرون دادم.

این کی از سر کار برگشته بود؟!اینم شانس من بود.....عهد امروز باید زود برمیگشت؟؟

سعی کردم کمرمو صاف کنم و طبیعی راه برم.

این دختره همینطوری رو من گیر بود.میترسیدم از چیزی بو ببره.

آروم و بی صدا سمت اتاقم حرکت کردم.بیتا داشت توی هال با یکی پشت تلفن دعوا میکرد
احتمالا مربوط به کارش میشد.

خداروشکر حواسش به من نبود.آروم داخل اتاق خزیدم و در بستم.

باید سریع لباسم عوض میکردم و اگرنه جلوی اون محال بود بتونم لباس در بیارم....


🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀

#خانم‌کوچولو39

تاپمو با شلوار گشاد و بلندی برداشتم.پوشکش جوری نبود که از زیر شلوار باد کنه یا مشخص باشه.اما بازم با این حال احتیاط شرط عقل بود.

لباسمو سریع عوض کردم. داشتم شلوار بالا میکشدم که ناگهان در اتاق باز شد...

سریع شلوارو تا کمرم بالا کشیدم و تاپم روش انداختم.

از حرکت آنی ام تعجب کرد و با چشمای ریز شده و مشکوک پرسیدم: سلام کی اومدی؟؟

_ اممم خب همون موقع که داشتی با یکی پشت تلفن حرف میزدی‌اومدم تو اتاق مزاحمت نباشم.

لبشو جلو داد و آهانی گفت..

نگاهش بین شلوار و صورتم در رفت و آمد بود
با این نگاهش حس میکردم حتی زیر شلوارمو داره میبینه.

برای اینکه کمتر جلب توجه کنم سمت تخت رفتم و روش نشستم.

درد شدیدی تو مقع*دم پیچید که کمی صورتم جمع شد.اما به روی خودم نیاوردم و سعی کردم صاف بشینم و روی پام بالش گذاشتم .

اینطوری کمتر دیده میشد و جلب توجه میکرد
از لای دندون های بهم چفت شده ام گفتم:خب اگر سوال دیگه ای نمونده میخام درس بخونم

کتابم جلوم باز کردم و نشستم...

_ تو ؟؟؟؟ درس بخونی؟؟ حالت خوبه ؟؟

شونه ام بالا انداختم

_ چرا نباشه ؟؟ کلا دوست داری گیر بدی نه؟؟

سمت در اتاق رفت و با پوزخندی گفت: باشه درس بخون پس من مزاحمت نمیشم

سری به نشونه تایید تکون دادم که بیرون رفت
به محض بیرون رفتنش از روی تخت بلند شدم
لعنتی انگار تا رحمم تیر میکشید.

تمام پام عرق سوز شده بود.تو این حالت باید یه حموم میرفتم اما حق باز کردنش نداشتم.

داشتم دیوونه میشدم.گوشیمو برداشتم و بهش پیام دادم...

_ یعنی هیچ راهی واسه باز کردنش نیست من واقعا نمیتونم تحملش کنم....

آنلاین شد و سین کرد.چشممو به صفحه گوشی دوختم تا بزنه در حال تایپ...

اما در کمال تعجب افلاین شد یعنی پیام رو خوند آفلاین شد؟؟

نکنه برای اصرار بیش از حدم از دستم عصبی شد
شایدم چون دستورش از قبل داده بود دیگه دلیلی برای صحبت اضافه و توضیح ندید.

سمت میز توالت رفتم.کرم مرطوب کننده رو برداشتم.داخل دستشویی رفتمو درو قفل کردم
بعد اینکه مطمئن شدم باز نمیشه شلوارمو از پام خارج کردم و پاهام حالا پرانتزی باز کردم.

کرم مرطوب کننده رو به کشاله های رونم مالیدم.
قرمز و متورم شده بود.با خوردن دستم بهش سوزشش شروع شد.

کمی با دستم پاهامو باد زدم.این کار حس خوبی بهم میداد مخصوصا الان که عرق سوز شده بودم
با خوردن تقه ای به در ترسیده پاهامو بستم...

_ بله؟؟

_ اون تو داری چیکار میکنی؟؟

این دختره جدا داشت میرفت رو اعصابم
نمیفهمیدم چرا اینقدر روم گیره و بهم حساس شده چرا دست از سرم برمیداره؟؟

با عصبانیت گفتم:میشاشم کاری که همه میکنن تو دستشویی.

_ این چه طرز حرف زدنه؟؟

_ چون کلافه شدم از دستت

مشتی به در کوبید...


🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانم‌کوچولو40


مشتی به در کوبید...

_ بیا بیرون حرف میزنیم.

زبون درازی براش کردم و اداشو درآوردم تا حرصم خالی بشه.

روی لبه سنگی حمام کمی نشستم تا کرم به خوردش بره.

شلوارمو پوشیدم و بیرون رفتم به محض باز کردن در با دیدن بیتا جلوم هینی کشیدم و دستم رو قلبم گذاشتم و عقب رفتم.

دستشو از آرنج خم کرده بود روی چهار چوب در گذاشته بود و تکیه گاهش کرده بود.

بدنشو به جلو متمایل کرده بود و راهمو سد کرده بود.لبخند عصبی زدم...

_ داری چه غلطی میکنی بیتا؟؟

_ اگر رفته بودی دستشویی چرا صدای آب نیومد که خودتو بشوری؟؟

واقعا دلم میخاست سرمو بکوبم به دیوار تا صدای آب تو دستشویی منم چک میکرد.

حق داشتم از همچین خانواده ای بترسم
هنوز که هیچ آتویی نداشتن اینجوری بودن.اگر میفهمیدم من کجا رفتم و چیکار میکنم...

_ جواب منو بده؟؟

_ با دستمال خشک کردم خوبت شد؟؟

_ غلط کردی ؛ نجس کثیف گمشو خودتو بشور ببینم.

_ اگر نجسم بهم دست نزن کنارمم نیا
اینجوری خوشحال ترم میشم...

از کنارش رد شدم وسمت تختم رفتم.

تا خود شب منتظر پیامش بودم.حس میکردم با اون پیام کار بدی انجام دادم
اما میترسیدم با دوباره پیام دادنم کار رو سخت تر کنم.

با صدای زنگ گوشیم از خواب بلند شدم
آلارمو خاموش کردم و توی جام نیم خیز شدم‌و روی تخت نشستم.

با بلند شدن صدای اس ام اس گوشی رو برداشتم..

_ ساعت ۲ بعد تعطیلیت جلوی مدرسه منتظرم باش .برای خانواده ات هم یه بهانه جور کن که تا شب بیرونی.

خوشحال از اینکه بالاخره پیام داده براش تایپ کردم...

_ چشم....

بی سر و صدا سمت کشو بیتا رفتم و درشو باز کردم.سریع سر برگردوندم تا مطمئن بشم هنوز خوابه.

من هیچ سوتین و شو*رت ستی نداشتم
چون همش بی برنامه همو میدیدم.مجبور بودن با همونا برم
اما الان که میدونسم قراره ببینمش میخاستم یکم دلبری کنم...

با دیدن سوتین و شو*رت توری قرمزی لبخند شیطونی زدم.

شو*رتو روی همون پوشک پوشیدم و سوتینم با سوتین قرمز بند دار عوض کردم.

هرچند سی*نه های بیتا توپر تر بود ولی خب اونقدرم بزرگ نبود.رو سی*نه ام نشسته بود.

لباسمو پوشیدم و خواستم بیرون برم که با دیدن رژ قرمز بیتا وسوسه شدم..

سمتش رفتمو برش داشتم.تو خونه میزدم و بعدم پاکش میکردم اینطوری کسی متوجه نمیشد.

سریع از خونه بیرون زدم.نفهمیدم کلاسا رو چطور گذروندم.همش فکرم سر این بود که توی اون لباس زیرا منو ببینه چه واکنشی داره

داشتم از مهسا خداحافظی میکردم که....

🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀

#خانم‌کوچولو41


داشتم از مهسا خداحافظی میکردم که با بوق زدن ماشینی سرمو بالا اوردم.با دیدنش نیشم شل شد و لبخندی زدم...

_ این کیه ؟؟

با سوال مهسا به خودم اومدم...

_ این.....این.....

مهسا میدونست وضعیت مالی مارو،پس مطمئن همچین ماشین گرونی نداشتیم.

_ یادته در مورد عموی پولدارم گفتم؟

_ اره خب ، خب.....

_ عمومه دیگه حالام من برم و معطلش نکنم.

خداروشکر قبلا یه پس زمینه براش ساخته بودم که حالا قبول کنه

در واقع نیاز به توضیح بیشتر ندیدم.فقط میخاستم اگر یه وقت دهن لقی کرد چیز دیگه ای به گوش مامان و بابا نرسه.

در ماشینو باز کردم و آروم داخل نشستموبا لبخند گفتم: سلام

عینک آفتابیش در آورد و نگاهی به سر تا پام انداخت و گفت:سلام خسته نباشی....

ته دلم قند آب شد.نمیدونستم چی تو صداش داره که حتی با وجود سرد بود و بی حالتی چهره اش بازم تاثیر خودشو میزاره.

تشکر زیر لبی کردم و جامو رو صندلی درست کردم.ماشینو حرکت داد و بدون اینکه نگاهم کنه به کمربندم اشاره کرد...

_ ببندش

چشمی گفتم و کمربندو کشیدم و بستمش.
متعجب به مسیری که داشتیم میرفتیم نگاه کردم
من حافظه ام خیلی خوب بود.

مطمئن بودم تا حالا از این مسیر نیومدیم.شایدم داشت از یه راه دیگه میرفت خونه اش.

ترجیح دادم حرفی نزنم و دندون رو جیگر بزارم تا برسیم.

با توقف ماشین جلوی پاساژ بزرگی از شیشه سرم خم کرد و بیرون نگاه کردم.

_ برای چی اینجا؟

نذاشت حرفمو کامل کنمو از ماشین پیاده شد.
ماشینو دور زد و سمتم اومد و در ماشین باز کرد و منتظر شد پیاده بشم.

تشکری کردم و آروم پیاده شدم.درو بست و ماشینو قفل کرد.دستشو پشت کمرم گذاشت و به جلو هدایتم کرد...

_ کجا میریم؟؟ یعنی چرا اومدیم اینجا؟؟

_ یه چند تا خریده که باید انجام بدیم

گیج سرمو تکون دادم و زیر لب تکرار کردم:خرید...!!

کلافه بودم از اون پوشک و اون پلاگ لعنتی. کم زمانی تحملشون نکرده بودم. چرا اشاره ایی بهشون نمیکرد؟ترجیح دادم فعلا ساکت باشم تا ببینم قصدش چیه.

وارد مغازه بزرگی شد و جلوتر از من حرکت کرد
فارغ از دردم عین ندید پدید ها به لباس های شب و مهمونی نگاه میکردم.

اینقدر لباساش خوشگل و زرقی برقی بود که نمیتونستم چشم ازشون بردارم.با صدای آراد به خودم اومدم...

_ باران....؟؟

منتظر نگاهم کرد که جلو رفتم....


🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀

#خانم‌کوچولو42

جلو رفتم که درد بدی زیر دل پیچید...

از دیروز به خاطر اینکه آراد گفته بود نباید پوشکم رو خیس کنم نتونسته بودم دستشویی برم.

سرجام ایستادم که برگشت و متعجب نگاهم کرد و اخطاری گفت: باران با توام.....


ترسیده از صدا زدنش پاهامو بهم چفت کردم تا پوشکم خیس نشه که پلاگ توی مقع*دم جابجا شد و درد بدی تو تنم پیچید.

با قدمهای آروم سمتش رفتم.به بازوش چنگ زدم و پایین کشیدمش تا هم قد من بشه و بتونم حرفمو بهش بزنم.

نگاهم به فروشنده بود که چشم از روی ما برنمیداشت.آروم و با خجالت گفتم:من اصلا حالم خوب نیست.زیر دلم درد میکنه...

متعجب نگاهم کردو با اخم و جدی گفت: چرا؟؟

نمیتونستم تمرکز کنم روی حرفم.
فروشنده انگار داشت با نگاهش ما رو میخورد و حس میکردم حرفامونو میشنوه.

روم نمیشد به آراد اینجوری حرف بزنم
نگاهمو دنبال کرد و بارسیدن به فروشنده نگاه تیزی بهش انداخت که نگاهش از ما گرفت.

با هیکل درشت و چهارشونه اش جلوم قرار گرفت تا فروشنده دیدی بهم نداشته باشه.

منتظر نگاهم کرد تا حرف بزنم..

_ من باید برم دستشویی .دیگه نمیتونم تحمل کنم.....

لبخند نصفه و نیمه زد که نشون میداد راضیه از اینکه طبق دستورش عمل کردم.

دستشو پشت کمرم گذاشت و بی حرف به سمت بیرون هدایتم کرد.

سمت دستشویی طبقه اول بردتم.این یعنی بهم اجازه داده بود خودمو خالی بکنم.

تشکری کردم و خواستم داخل برم که گفت :منم همراهت میام

🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
2025/07/13 16:42:43
Back to Top
HTML Embed Code: