📝 پیرامون «مالکیت جمعی و ادارهی شورایی»
«آنچه خصلت انتقالی این شیوه از مالکیت جمعی را تأمین میکند، تجربهی زیستهی شیوهی تصرف واقعی و ادارهی شوراییِ آن است که بهلحاظ ذهنی و عینی، انتقال به تولید همبسته را آسانتر میکند. در اینجا گذار از مالکیت خصوصی جمعی به مالکیت اجتماعی، فقط تغییری در شکل حقوقی است و در تصرف واقعی و موجود تغییری ایجاد نمیکند. نوعِ ویژهی این مالکیت نیز، با مختصاتی مانند غیرقابلِ واگذاری و غیرموروثیبودنِ آن، سد کوتاهتری برای عبور به مالکیت اجتماعی یا فقدان مالکیت خصوصی بر ابزار تولید است. نکتهی بسیار تعیینکننده، مبارزه با تأثیر ایدئولوژیهای گوناگون (مذهبی، ملی، سنتی و ماقبل بورژوایی) و بهویژه ایدئولوژی بورژوایی است. دوام و موفقیت چنین بنگاهی، و از آنجا تأثیرش بر محیط پیرامون، فقط منوط به مبارزه با موانع قانونی و الزامات عینیِ مناسبات سرمایهدارانه نیست، بلکه وابسته به حضور نهادینِ آگاهیِ انتقادی در رویکرد به همهی عوامل و سازوکارِ بنگاه نیز هست. در مقایسه با شکلهای دیگرِ بنگاه اقتصادی، «مالکیت جمعی و ادارهی شورایی» مناسبترین شکل برای زایش، پایگیری، پذیرش و نهادینشدنِ آگاهیِ انتقادی تحت شرایط سرمایهداری است.»
(کمال خسروی: «مالکیت جمعی و اداراهی شورایی»)
🖋@naghd_com
«آنچه خصلت انتقالی این شیوه از مالکیت جمعی را تأمین میکند، تجربهی زیستهی شیوهی تصرف واقعی و ادارهی شوراییِ آن است که بهلحاظ ذهنی و عینی، انتقال به تولید همبسته را آسانتر میکند. در اینجا گذار از مالکیت خصوصی جمعی به مالکیت اجتماعی، فقط تغییری در شکل حقوقی است و در تصرف واقعی و موجود تغییری ایجاد نمیکند. نوعِ ویژهی این مالکیت نیز، با مختصاتی مانند غیرقابلِ واگذاری و غیرموروثیبودنِ آن، سد کوتاهتری برای عبور به مالکیت اجتماعی یا فقدان مالکیت خصوصی بر ابزار تولید است. نکتهی بسیار تعیینکننده، مبارزه با تأثیر ایدئولوژیهای گوناگون (مذهبی، ملی، سنتی و ماقبل بورژوایی) و بهویژه ایدئولوژی بورژوایی است. دوام و موفقیت چنین بنگاهی، و از آنجا تأثیرش بر محیط پیرامون، فقط منوط به مبارزه با موانع قانونی و الزامات عینیِ مناسبات سرمایهدارانه نیست، بلکه وابسته به حضور نهادینِ آگاهیِ انتقادی در رویکرد به همهی عوامل و سازوکارِ بنگاه نیز هست. در مقایسه با شکلهای دیگرِ بنگاه اقتصادی، «مالکیت جمعی و ادارهی شورایی» مناسبترین شکل برای زایش، پایگیری، پذیرش و نهادینشدنِ آگاهیِ انتقادی تحت شرایط سرمایهداری است.»
(کمال خسروی: «مالکیت جمعی و اداراهی شورایی»)
🖋@naghd_com
Telegram
نقد
پیرامون «مالکیت جمعی و ادارهی شورایی»
🖋@naghd_com
🖋@naghd_com
▫️ مارکسیسم، نظریهپردازی سکسوالیته و سیاست جنسی
7 ژانویه 2024
نوشتهی: پل رینولدز
ترجمهی: فرزانه راجی
🔸 مارکسیسم بهوضوح در تحولات مرتبط با مطالعهی سکسوالیته و سیاستِ هویت و جهتگیریِ جنسی از دههی 1970 غایب بوده است. دخالتگریها و بحثهای سیاسیِ اساسی در این حوزه از سوی طیف متنوعی از جامعهشناسان، مورخان و نظریهپردازان فرهنگی است که مواضع متفاوتی پیرامون بحثهای معاصر بین نظریهی دگرباش و ساختگرایی اجتماعی در خصوص ساختِ اجتماعی و فرهنگیِ سکسوالیته در جامعه اتخاذ میکنند. برخلافِ سایر حوزههای نظریهپردازی دربارهی جامعه که میتوان ادعا کرد مارکسیسم با تمرکز بر تحلیلِ ساختاری مناسبات اجتماعی (طبقاتی)، شرایط مادی مناسبات تولید، فرآیندهای کالاییسازی و استثمارِ سرمایهدارانهی ارزش نیرویکار و سیاستِ قدرتِ ایدئولوژیک و سرکوبگر بهعنوان مبنایی برای سرکوب طبقاتی و بیگانگیْ خطوط نظریهپردازی رادیکالی را شکل داده است، این غیبت هم قابلتوجه و هم مشکوک است.
🔸 نوشتههای مرتبط با سیاستِ جنسیت از عناصر موجود در زبانِ مارکسیسم بهعنوان استعاره در راهبردهای حقوق جنسی و عدالت اجتماعی استفاده کردهاند و همهنگام آشکارا با نظریه و سیاست مارکسیستی بهعنوان «بخشی از مشکل» دشمنی کردهاند. بخش عمدهی این زبان همان زبان واکاویهای گرامشی است ــ ایدئولوژی، فرهنگ و هژمونی ــ که با تصاحب آن از سوی پسامارکسیستها و کسانی که «چرخش فرهنگی» در تحلیلهای اجتماعی را دنبال میکنند، خود مشکلساز میشود. کسانی که رویکردی مبتنی بر مفاهیم و ایدههای مارکسیستی اتخاذ میکنند، مانند دیوید ایوانز، تمایل دارند بر محدودیتهای شهروندی جنسی در سرمایهداری تأکید کنند، نه بر دامنهی شهروندی جنسی، برابری و عدالت از طریق مبارزهی طبقاتی. نیکولا فیلد به طور متناوب دربارهی همبستگی طبقاتی بهعنوان مبنایی برای امتناع و سیاسی کردنِ مبارزات برای برابری و عدالت بحث میکند، اما از موضعی که در آن منافع مشترک و مبارزات مرکزی قاطعانه از طریق واکاوی طبقاتی بیان میشوند. هر دو رویکرد، در بحث گستردهترِ سیاست جنسی و شهروندی صداهایی در اقلیت هستند و این پرسش اجتنابناپذیر را برمیانگیزند که نظریهها و مقولههای مارکسیستی چه سهمی میتوانند در تحلیل هویت، روابط، رفتار، مقررات و تفاوت جنسی داشته باشند. آیا زمینهای برای مشارکت معنادار مارکسیسم در مطالعاتِ رهاییِ اجتماعیِ تنوع جنسی وجود دارد؟
🔸 نظریه و سیاست مارکسیستی در نظریه و سیاستِ سکسوالیته سهمی دارد. سهم آن در ارزش انتقادی مقولههایِ مارکسیستی در واکاوی گرایش جنسی و ارزشها، حقوق و عدالت اجتماعی در جوامع معاصر است. فهرست چهار حوزهای که در ادامه میآید، شکل توسعهنیافتهای است که بر اساس آن این احتمالها بنا شده است. اولاً، تمرکز انتقادی بر فرهنگ، کالاسازی و مصرف که متأثر از مارکسیسم است، بیشک زمینهای مستحکم و بارور برای نقد گفتمانهای معاصر حقوق جنسی، عدالت و فضا در جوامع معاصر است.
ثانیاً، مارکسیستها میتوانند در قالب برداشتی ماتریالیستی از تاریخْ چارچوب انتقادی گستردهتری برای درک سکسوالیته ارائه دهند.
این رویکرد به نکتهی سوم منتهی میشود: اینکه هنوز باید از گستره و عمق نظریهی مارکسیستی در پژوهش و گشودن زمینهای پرثمر برای مطالعات سکسوالیته استفاده کرد... رگههایی غنی از پژوهشگری مارکسیستی وجود دارد که برای پروراندن دیدگاههای انتقادی پیرامون سکسوالیته چندان کندوکاو نشده است.
سرانجام اینکه مارکسیستها در خصوص رهایی و سیاست مبارزه هنوز حرفی برای گفتن دارند. هژمونی، هرچند استفادهی نادرست از یک مفهوم است، هنوز بهعنوان یک چارچوب مفهومیِ مفید هم برای درک استراتژیهای سلطه و هم استراتژیهای مقاومت باقی میماند.... نظریهپردازی مبارزه برای حقوق، آزادیها و عدالت اجتماعی برای افرادِ دارای سکسوالیتههای متفاوت با استفاده از برداشتی ماتریالیستی از تاریخِ سیاست جنسی، سیاست همبستگی جمعی و درک قدرتِ هژمونیکِ تعصبِ جنسی تقویت میشود...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3S1
#پل_رینولدز #فرزانه_راجی #نقد_پدرسالاری #سکسوالیته #سیاست_جنسی
👇🏽
🖋@naghd_com
7 ژانویه 2024
نوشتهی: پل رینولدز
ترجمهی: فرزانه راجی
🔸 مارکسیسم بهوضوح در تحولات مرتبط با مطالعهی سکسوالیته و سیاستِ هویت و جهتگیریِ جنسی از دههی 1970 غایب بوده است. دخالتگریها و بحثهای سیاسیِ اساسی در این حوزه از سوی طیف متنوعی از جامعهشناسان، مورخان و نظریهپردازان فرهنگی است که مواضع متفاوتی پیرامون بحثهای معاصر بین نظریهی دگرباش و ساختگرایی اجتماعی در خصوص ساختِ اجتماعی و فرهنگیِ سکسوالیته در جامعه اتخاذ میکنند. برخلافِ سایر حوزههای نظریهپردازی دربارهی جامعه که میتوان ادعا کرد مارکسیسم با تمرکز بر تحلیلِ ساختاری مناسبات اجتماعی (طبقاتی)، شرایط مادی مناسبات تولید، فرآیندهای کالاییسازی و استثمارِ سرمایهدارانهی ارزش نیرویکار و سیاستِ قدرتِ ایدئولوژیک و سرکوبگر بهعنوان مبنایی برای سرکوب طبقاتی و بیگانگیْ خطوط نظریهپردازی رادیکالی را شکل داده است، این غیبت هم قابلتوجه و هم مشکوک است.
🔸 نوشتههای مرتبط با سیاستِ جنسیت از عناصر موجود در زبانِ مارکسیسم بهعنوان استعاره در راهبردهای حقوق جنسی و عدالت اجتماعی استفاده کردهاند و همهنگام آشکارا با نظریه و سیاست مارکسیستی بهعنوان «بخشی از مشکل» دشمنی کردهاند. بخش عمدهی این زبان همان زبان واکاویهای گرامشی است ــ ایدئولوژی، فرهنگ و هژمونی ــ که با تصاحب آن از سوی پسامارکسیستها و کسانی که «چرخش فرهنگی» در تحلیلهای اجتماعی را دنبال میکنند، خود مشکلساز میشود. کسانی که رویکردی مبتنی بر مفاهیم و ایدههای مارکسیستی اتخاذ میکنند، مانند دیوید ایوانز، تمایل دارند بر محدودیتهای شهروندی جنسی در سرمایهداری تأکید کنند، نه بر دامنهی شهروندی جنسی، برابری و عدالت از طریق مبارزهی طبقاتی. نیکولا فیلد به طور متناوب دربارهی همبستگی طبقاتی بهعنوان مبنایی برای امتناع و سیاسی کردنِ مبارزات برای برابری و عدالت بحث میکند، اما از موضعی که در آن منافع مشترک و مبارزات مرکزی قاطعانه از طریق واکاوی طبقاتی بیان میشوند. هر دو رویکرد، در بحث گستردهترِ سیاست جنسی و شهروندی صداهایی در اقلیت هستند و این پرسش اجتنابناپذیر را برمیانگیزند که نظریهها و مقولههای مارکسیستی چه سهمی میتوانند در تحلیل هویت، روابط، رفتار، مقررات و تفاوت جنسی داشته باشند. آیا زمینهای برای مشارکت معنادار مارکسیسم در مطالعاتِ رهاییِ اجتماعیِ تنوع جنسی وجود دارد؟
🔸 نظریه و سیاست مارکسیستی در نظریه و سیاستِ سکسوالیته سهمی دارد. سهم آن در ارزش انتقادی مقولههایِ مارکسیستی در واکاوی گرایش جنسی و ارزشها، حقوق و عدالت اجتماعی در جوامع معاصر است. فهرست چهار حوزهای که در ادامه میآید، شکل توسعهنیافتهای است که بر اساس آن این احتمالها بنا شده است. اولاً، تمرکز انتقادی بر فرهنگ، کالاسازی و مصرف که متأثر از مارکسیسم است، بیشک زمینهای مستحکم و بارور برای نقد گفتمانهای معاصر حقوق جنسی، عدالت و فضا در جوامع معاصر است.
ثانیاً، مارکسیستها میتوانند در قالب برداشتی ماتریالیستی از تاریخْ چارچوب انتقادی گستردهتری برای درک سکسوالیته ارائه دهند.
این رویکرد به نکتهی سوم منتهی میشود: اینکه هنوز باید از گستره و عمق نظریهی مارکسیستی در پژوهش و گشودن زمینهای پرثمر برای مطالعات سکسوالیته استفاده کرد... رگههایی غنی از پژوهشگری مارکسیستی وجود دارد که برای پروراندن دیدگاههای انتقادی پیرامون سکسوالیته چندان کندوکاو نشده است.
سرانجام اینکه مارکسیستها در خصوص رهایی و سیاست مبارزه هنوز حرفی برای گفتن دارند. هژمونی، هرچند استفادهی نادرست از یک مفهوم است، هنوز بهعنوان یک چارچوب مفهومیِ مفید هم برای درک استراتژیهای سلطه و هم استراتژیهای مقاومت باقی میماند.... نظریهپردازی مبارزه برای حقوق، آزادیها و عدالت اجتماعی برای افرادِ دارای سکسوالیتههای متفاوت با استفاده از برداشتی ماتریالیستی از تاریخِ سیاست جنسی، سیاست همبستگی جمعی و درک قدرتِ هژمونیکِ تعصبِ جنسی تقویت میشود...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3S1
#پل_رینولدز #فرزانه_راجی #نقد_پدرسالاری #سکسوالیته #سیاست_جنسی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
مارکسیسم، نظریهپردازی سکسوالیته و سیاست جنسی
نوشتهی: پل رینولدز ترجمهی: فرزانه راجی نظریهها و مقولههای مارکسیستی چه سهمی میتوانند در تحلیل هویت، روابط، رفتار، مقررات و تفاوت جنسی داشته باشند. آیا زمینهای برای مشارکت معنادار مارکسیسم در …
▫️ توافقی که فلسطین را به زانو درآورد
10 ژانویه 2024
نوشتهی: غاده کرمی
ترجمهی: مژگان بدیعی
📝 با گذشت بیش از 80 روز از عملیات توفان الاقصی در 7 اکتبر، بازنگری این واقعه در بستر تاریخیاش ضروری است. غاده کرمی محقق فلسطینی، در کتاب «یک دولت: راهحل اسرائیل-فلسطین» بنبستها و موانعی را بررسی میکند که فلسطین را به وضعیت کنونی سوق داده است: مردمانی در تبعید، تحتمحاصره و بدون هیچ قدرتی. نویسنده در فصل سوم کتاب، نقدی دقیق از «طرح صلح» اسرائیل و فلسطین ارائه میکند. روند صلحی که از همان ابتدا بهشدت تحت نظارت قدرتهای غربی بود؛ و در واقع سلسلهای بیپایان از رد و انکار و کنار گذاشتن سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) در ازای چند وعدهی دروغین بود که اسرائیل همانها را هم در عمل زیر پا میگذاشت. غاده کرمی نقدی دقیق از توهم عرفات که او را به امضای توافقنامهی اسلو سوق داد، ارائه میکند: این توهم که با تکنیک «پا لای در» میتوان قدمبهقدم در ایجاد یک کشور فلسطینی در کنار دولت اسرائیل موفق شد. این رویکرد عرفات به نتیجه نرسید، و حاصل مذاکرات فقط تداوم شهرکسازی دولت اسرائیل و اجرای سیاست آپارتاید بود. کرمی در مواجهه با سراب راهحل دو دولت توضیح میدهد که تنها راهی که هم عدالت را برای فلسطینیها و بهویژه آوارگان تحقق میبخشد و هم امنیت اسرائیلیها را تضمین میکند، ایجاد یک کشور سکولار در فلسطین است که همهی ساکنان آن از حقوقی یکسان برخوردار باشند.
🔸 در فرهنگ واژگان سیاسی هیچ واژهای بهاندازهی «روند صلح اعراب و اسرائیل» تا این حد پرکاربرد و درعینحال پوچ و بیمعنا نبوده است. این اصطلاح زمانی به توافق بین اسرائیل و کشورهای عربی اشاره داشت، اما از لحظهی امضای توافق اسلو در 1993، معنی آن به روند صلح بین اسرائیل و فلسطینیها تغییر یافت. اینک پس از گذشت 72 سال از آتشبس 1949 که به اولین جنگ بین اعراب و اسرائیل پایان داد، هیچ توافقی برای تضمین صلح پایدار در منطقه حاصل نشده است.هرچند طرحهای زیادی پیشنهاد شد، اما هیچکدام در پایاندادن به خصومت بین اعراب و اسرائیل موفق نبوده است.
🔸 چرا هیچ راهحلی به نتیجه نرسیده است؟ چرا تمام تلاشهای بینالمللی و منطقهای، که بهظاهر امیدوارکننده بود، در حل این مناقشه شکست خورده است؟ تا پیش از امضای توافق اسلو بین اسرائیل و سازمان آزادیبخش فلسطین در 1993، مذاکرات صلح اساساً بر مسئلهی فلسطین متمرکز نبود، هرچند نام فلسطین همیشه در تمام مذاکرهها شنیده میشد. هرچند همه، بهویژه کشورهای عربی میدانستند که مذاکرات باید پیرامون فلسطین باشد، اما فلسطین هرگز در اولویت مطالباتشان نبود. مثال روشن آن، نگرش حاکم بر آوارگان فلسطینی است: روی کاغذ، همه میدانستند که این بحران باید حل شود، اما آوارگان فلسطینی در عمل نادیده گرفته میشدند یا بیاهمیت و قابلترحم بودند. این نگرش بر تمامی مذاکرات صلح بین اعراب و اسرائیل سایه افکنده بود.
🔸 شکی نیست که ضعفها و خطاهای رهبری باعث انحطاط آرمان فلسطین شده است. عرفات به اشتباه فکر میکرد چارهای جز کوتاه آمدن در برابر خواستههای اسرائیل ندارد. درست است که فلسطینیها قدرت رسمی نداشتند، اما دارای قدرت سلبی بودند، یعنی «نه» گفتن به شروطی که اسرائیل در اسلو و پس از آن تعیین کرد. خطای بزرگ دیگر، عدم بهرهبرداری از واقعیتی بود که میتوانست حق وتوی فلسطینیها باشد؛ این واقعیت که اگر اسرائیل واقعاً نیازی به مذاکره نداشت هرگز در 1993 تن به مذاکره نمیداد. بدون اشاره به ناتوانی، خودخواهی و ترس دولتهای عربی، میتوانیم داستان مفصلی از اشتباهات، سادهلوحیها و حماقت فلسطینیها بنویسیم. اما حتی در این شرایط، آیا ناکامی فلسطینیها در دفاع از خود، ستم بر آنها را توجیه میکند؟ در کدام قانون نوشته شده که حماقت جرمی است مستحق مجازات؟ اما نباید فلسطینیها را احمق پنداشت؛ آنها در موقعیتی قرار گرفتند که باید ظرف چند سال از دهقانان و آوارگان به مردمی مدرن تبدیل میشدند تا در برابر حملات پیچیدهی اسرائیل و متحدانش قادر به دفاع از خود باشند. شکست آنها در جبهههای مختلف اصلاً تعجبی ندارد. برعکس، شگفتی این است که تا این نقطه از مسیر آمدهاند...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3St
#غاده_کرمی #مژگان_بدیعی
#فلسطین #سرزمینهای_اشغالی #آپارتاید #توافق_اسلو
👇🏽
🖋@naghd_com
10 ژانویه 2024
نوشتهی: غاده کرمی
ترجمهی: مژگان بدیعی
📝 با گذشت بیش از 80 روز از عملیات توفان الاقصی در 7 اکتبر، بازنگری این واقعه در بستر تاریخیاش ضروری است. غاده کرمی محقق فلسطینی، در کتاب «یک دولت: راهحل اسرائیل-فلسطین» بنبستها و موانعی را بررسی میکند که فلسطین را به وضعیت کنونی سوق داده است: مردمانی در تبعید، تحتمحاصره و بدون هیچ قدرتی. نویسنده در فصل سوم کتاب، نقدی دقیق از «طرح صلح» اسرائیل و فلسطین ارائه میکند. روند صلحی که از همان ابتدا بهشدت تحت نظارت قدرتهای غربی بود؛ و در واقع سلسلهای بیپایان از رد و انکار و کنار گذاشتن سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) در ازای چند وعدهی دروغین بود که اسرائیل همانها را هم در عمل زیر پا میگذاشت. غاده کرمی نقدی دقیق از توهم عرفات که او را به امضای توافقنامهی اسلو سوق داد، ارائه میکند: این توهم که با تکنیک «پا لای در» میتوان قدمبهقدم در ایجاد یک کشور فلسطینی در کنار دولت اسرائیل موفق شد. این رویکرد عرفات به نتیجه نرسید، و حاصل مذاکرات فقط تداوم شهرکسازی دولت اسرائیل و اجرای سیاست آپارتاید بود. کرمی در مواجهه با سراب راهحل دو دولت توضیح میدهد که تنها راهی که هم عدالت را برای فلسطینیها و بهویژه آوارگان تحقق میبخشد و هم امنیت اسرائیلیها را تضمین میکند، ایجاد یک کشور سکولار در فلسطین است که همهی ساکنان آن از حقوقی یکسان برخوردار باشند.
🔸 در فرهنگ واژگان سیاسی هیچ واژهای بهاندازهی «روند صلح اعراب و اسرائیل» تا این حد پرکاربرد و درعینحال پوچ و بیمعنا نبوده است. این اصطلاح زمانی به توافق بین اسرائیل و کشورهای عربی اشاره داشت، اما از لحظهی امضای توافق اسلو در 1993، معنی آن به روند صلح بین اسرائیل و فلسطینیها تغییر یافت. اینک پس از گذشت 72 سال از آتشبس 1949 که به اولین جنگ بین اعراب و اسرائیل پایان داد، هیچ توافقی برای تضمین صلح پایدار در منطقه حاصل نشده است.هرچند طرحهای زیادی پیشنهاد شد، اما هیچکدام در پایاندادن به خصومت بین اعراب و اسرائیل موفق نبوده است.
🔸 چرا هیچ راهحلی به نتیجه نرسیده است؟ چرا تمام تلاشهای بینالمللی و منطقهای، که بهظاهر امیدوارکننده بود، در حل این مناقشه شکست خورده است؟ تا پیش از امضای توافق اسلو بین اسرائیل و سازمان آزادیبخش فلسطین در 1993، مذاکرات صلح اساساً بر مسئلهی فلسطین متمرکز نبود، هرچند نام فلسطین همیشه در تمام مذاکرهها شنیده میشد. هرچند همه، بهویژه کشورهای عربی میدانستند که مذاکرات باید پیرامون فلسطین باشد، اما فلسطین هرگز در اولویت مطالباتشان نبود. مثال روشن آن، نگرش حاکم بر آوارگان فلسطینی است: روی کاغذ، همه میدانستند که این بحران باید حل شود، اما آوارگان فلسطینی در عمل نادیده گرفته میشدند یا بیاهمیت و قابلترحم بودند. این نگرش بر تمامی مذاکرات صلح بین اعراب و اسرائیل سایه افکنده بود.
🔸 شکی نیست که ضعفها و خطاهای رهبری باعث انحطاط آرمان فلسطین شده است. عرفات به اشتباه فکر میکرد چارهای جز کوتاه آمدن در برابر خواستههای اسرائیل ندارد. درست است که فلسطینیها قدرت رسمی نداشتند، اما دارای قدرت سلبی بودند، یعنی «نه» گفتن به شروطی که اسرائیل در اسلو و پس از آن تعیین کرد. خطای بزرگ دیگر، عدم بهرهبرداری از واقعیتی بود که میتوانست حق وتوی فلسطینیها باشد؛ این واقعیت که اگر اسرائیل واقعاً نیازی به مذاکره نداشت هرگز در 1993 تن به مذاکره نمیداد. بدون اشاره به ناتوانی، خودخواهی و ترس دولتهای عربی، میتوانیم داستان مفصلی از اشتباهات، سادهلوحیها و حماقت فلسطینیها بنویسیم. اما حتی در این شرایط، آیا ناکامی فلسطینیها در دفاع از خود، ستم بر آنها را توجیه میکند؟ در کدام قانون نوشته شده که حماقت جرمی است مستحق مجازات؟ اما نباید فلسطینیها را احمق پنداشت؛ آنها در موقعیتی قرار گرفتند که باید ظرف چند سال از دهقانان و آوارگان به مردمی مدرن تبدیل میشدند تا در برابر حملات پیچیدهی اسرائیل و متحدانش قادر به دفاع از خود باشند. شکست آنها در جبهههای مختلف اصلاً تعجبی ندارد. برعکس، شگفتی این است که تا این نقطه از مسیر آمدهاند...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3St
#غاده_کرمی #مژگان_بدیعی
#فلسطین #سرزمینهای_اشغالی #آپارتاید #توافق_اسلو
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
توافقی که فلسطین را بهزانو درآورد
نوشتهی: غاده کرمی ترجمهی: مژگان بدیعی اسرائیل هرگز برنامهی شهرکسازی در سرزمینهای فلسطینی را پنهان نکرد و آشکارا برای یهودیسازی بیتالمقدس تلاش میکرد. در نهایت این شهر را پایتخت خود خواند و ع…
به یاد رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت، «کاشفان فروتن شوکران»، در آستانهی سالگرد قتل جبونانهشان به دست مرگپرستان سپاه تاریکی و تباهی.
زندگانی
دوشادوش مرگ
پيشاپيش مرگ
هماره زنده از آن سپس که با مرگ
و همواره بدان نام
که زيسته بودند،
که تباهی
از درگاه بلند خاطرهشان
شرمسار و سرافکنده میگذرد.
🖋@naghd_com
زندگانی
دوشادوش مرگ
پيشاپيش مرگ
هماره زنده از آن سپس که با مرگ
و همواره بدان نام
که زيسته بودند،
که تباهی
از درگاه بلند خاطرهشان
شرمسار و سرافکنده میگذرد.
🖋@naghd_com
▫️ کارل مارکس و اکولوژی
▫️ اکولوژی و نظریهی مارکسیستی
17 ژانویه 2024
نوشتهی: میشل لوی
ترجمهی: کاووس بهزادی
🔸 این مسئله مناقشهناپذیر است که مارکس معضلات زیستمحیطی دوران خود را به چالش کشید و ناقد تخریبهای ناشی از شیوهی تولید سرمایهدارانه بوده است. اما باید تصدیق کرد که موضوعات اکولوژیک در ساختمان نظری مارکس از جایگاه مرکزی برخوردار نبودند و آثار مارکس پیرامون رابطهی بین جوامع انسانی و طبیعت از صراحت کامل برخوردار نیستند و بنابران جا را برای تفسیرهای متفاوت باز میگذارند. بسیاری از اکولوژیستها از مارکس انتقاد میکنند و از مارکسیستها میخواهند که پارادایم قرمز را کنار بگذارند و پارادایم سبز را قبول کنند. استدلالهای اصلی آنها چیست؟
🔸 اکولوژیستها مارکس و انگلس را متهم به «تولیدباوری» میکنند. آیا این اتهام موجه است؟ نه، زیرا هیچ کسی همچون مارکس منطق تولید در سرمایهداری را برای خودِ تولید، انباشت سرمایه، ثروت و کالاها را بهعنوان هدف در خود آشکار نکرد. ایدهی سوسیالیسم ــ برخلاف تحریفات رقتبرانگیز بوروکراتیک از آن ــ در واقع تولید ارزشهای مصرفی، فراوردها برای برآورده کردن نیازهای ضروری انسانها است. بالاترین هدف پیشرفت فناوری بهزعم مارکس نه افزایش بیپایان فرآوردها («داشتن»)، بلکه کاهش ساعات کار و افزایش اوقات فراغت («بودن») است.
🔸 در چندین بخش از سرمایه که در آنها به کشاورزی پرداخته شده، نشاندهندهی اقامهی معضلات واقعی اکولوژیک و نقد رادیکال فجایعی است که نتیجهی «تولیدگرای» سرمایهدارانه هستند: مارکس نوعی نظریه از «شکاف در سوختوساز» بین جوامع بشری و طبیعت را مطرح میکند که نتیجهی «تولیدگرای» سرمایهدارانه است… تمرکز مارکس بر کشاورزی و معضل تخریب خاک است، اما او این مسئله را با یک اصلی کلیتر پیوند میدهد: گسیختگی سوختوساز بین جوامع بشری و زیستمحیط در تضاد با «قوانین طبیعی» زندگی.
🔸 پیوند مستقیمی که مارکس بین استثمار کارگران و استثمار زمین برقرار میکند، فرصت مناسبی برای تأمل پیرامون پیوند مبارزهی طبقاتی و مبارزهی زیستمحیطی در مبارزهی مشترک علیه سلطه سرمایه است. در کنار فرسایش خاک، تخریب جنگلها نمونهی دیگری از فاجعهی زیستمحیطی است که مارکس و انگلس مکرراً به آن اشاره میکنند... اما مارکس و انگلس چهگونه برنامهی سوسیالیستی را در ارتباط با زیستمحیط طبیعی معین میکنند؟ چه تغییراتی باید در سیستم تولید انجام بگیرد تا با حفظ طبیعت سازگار شود؟
🔸 اگرچه اکولوژی در کارافزار نظری و سیاسی مارکس و انگلس از جایگاه محوری برخوردار نیست (زیرا بحران اکولوژیک در آن زمان هنوز یک مسئلهی حیاتی برخلاف امروز نبود)، اما صحیح است که اندیشهورزی اکولوژیکِ انتقادی متناسب با مرتبهی چالشهای کنونی بدون مدنظر گرفتن نقد مارکس از اقتصاد سیاسی و واکاوی شکاف در سوختوساز بین جوامع بشری و طبیعت غیرممکن است. یک اکولوژیست که مارکسیسم و نقد او از بتوارگی کالاها را نادیده میگیرد یا بیارزش ارزیابی میکند، محکوم به این است که فقط ترمیمگر «افراطهای» تولیدگرایی سرمایهدارانه باشد...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3SS
#میشل_لوی #کاووس_بهزادی #محیط_زیست #اکوسوسیالیسم #مارکس
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ اکولوژی و نظریهی مارکسیستی
17 ژانویه 2024
نوشتهی: میشل لوی
ترجمهی: کاووس بهزادی
🔸 این مسئله مناقشهناپذیر است که مارکس معضلات زیستمحیطی دوران خود را به چالش کشید و ناقد تخریبهای ناشی از شیوهی تولید سرمایهدارانه بوده است. اما باید تصدیق کرد که موضوعات اکولوژیک در ساختمان نظری مارکس از جایگاه مرکزی برخوردار نبودند و آثار مارکس پیرامون رابطهی بین جوامع انسانی و طبیعت از صراحت کامل برخوردار نیستند و بنابران جا را برای تفسیرهای متفاوت باز میگذارند. بسیاری از اکولوژیستها از مارکس انتقاد میکنند و از مارکسیستها میخواهند که پارادایم قرمز را کنار بگذارند و پارادایم سبز را قبول کنند. استدلالهای اصلی آنها چیست؟
🔸 اکولوژیستها مارکس و انگلس را متهم به «تولیدباوری» میکنند. آیا این اتهام موجه است؟ نه، زیرا هیچ کسی همچون مارکس منطق تولید در سرمایهداری را برای خودِ تولید، انباشت سرمایه، ثروت و کالاها را بهعنوان هدف در خود آشکار نکرد. ایدهی سوسیالیسم ــ برخلاف تحریفات رقتبرانگیز بوروکراتیک از آن ــ در واقع تولید ارزشهای مصرفی، فراوردها برای برآورده کردن نیازهای ضروری انسانها است. بالاترین هدف پیشرفت فناوری بهزعم مارکس نه افزایش بیپایان فرآوردها («داشتن»)، بلکه کاهش ساعات کار و افزایش اوقات فراغت («بودن») است.
🔸 در چندین بخش از سرمایه که در آنها به کشاورزی پرداخته شده، نشاندهندهی اقامهی معضلات واقعی اکولوژیک و نقد رادیکال فجایعی است که نتیجهی «تولیدگرای» سرمایهدارانه هستند: مارکس نوعی نظریه از «شکاف در سوختوساز» بین جوامع بشری و طبیعت را مطرح میکند که نتیجهی «تولیدگرای» سرمایهدارانه است… تمرکز مارکس بر کشاورزی و معضل تخریب خاک است، اما او این مسئله را با یک اصلی کلیتر پیوند میدهد: گسیختگی سوختوساز بین جوامع بشری و زیستمحیط در تضاد با «قوانین طبیعی» زندگی.
🔸 پیوند مستقیمی که مارکس بین استثمار کارگران و استثمار زمین برقرار میکند، فرصت مناسبی برای تأمل پیرامون پیوند مبارزهی طبقاتی و مبارزهی زیستمحیطی در مبارزهی مشترک علیه سلطه سرمایه است. در کنار فرسایش خاک، تخریب جنگلها نمونهی دیگری از فاجعهی زیستمحیطی است که مارکس و انگلس مکرراً به آن اشاره میکنند... اما مارکس و انگلس چهگونه برنامهی سوسیالیستی را در ارتباط با زیستمحیط طبیعی معین میکنند؟ چه تغییراتی باید در سیستم تولید انجام بگیرد تا با حفظ طبیعت سازگار شود؟
🔸 اگرچه اکولوژی در کارافزار نظری و سیاسی مارکس و انگلس از جایگاه محوری برخوردار نیست (زیرا بحران اکولوژیک در آن زمان هنوز یک مسئلهی حیاتی برخلاف امروز نبود)، اما صحیح است که اندیشهورزی اکولوژیکِ انتقادی متناسب با مرتبهی چالشهای کنونی بدون مدنظر گرفتن نقد مارکس از اقتصاد سیاسی و واکاوی شکاف در سوختوساز بین جوامع بشری و طبیعت غیرممکن است. یک اکولوژیست که مارکسیسم و نقد او از بتوارگی کالاها را نادیده میگیرد یا بیارزش ارزیابی میکند، محکوم به این است که فقط ترمیمگر «افراطهای» تولیدگرایی سرمایهدارانه باشد...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3SS
#میشل_لوی #کاووس_بهزادی #محیط_زیست #اکوسوسیالیسم #مارکس
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
کارل مارکس و اکولوژی
اکولوژی و نظریهی مارکسیستی نوشتهی: میشل لوی ترجمهی: کاووس بهزادی نمیتوان یک بدیل اکوسوسیالیستی برای فرآیند فعلی نابودی بنیادهای زندگی مبتنی بر طبیعت در این سیاره را بدون مدنظرگرفتن نقد مارکس و …
▫️ نظم پارلمانی، نظم شورایی
21 ژانویه 2024
نوشتهی: فرنگیس بختیاری
🔸 پانزده گروه در آغاز سال ۱۴۰۲، در واکنش به خیزش زن، زندگی، آزادی با بیانیهی «میثاق حق زندگی» حول «بیانیهی حقوق بشر» همقسم شدند. بههمان روال که پهلوی دوم با مصوبهی پیوستن به میثاق بینالمللی حقوق بشر در سال ۱۳۵۴ متوسل به حقوق بشر برای نمایش «دموکراسی» شد. این وحدت صرفنظر از تداوم آن، از آننظر میمون است که بالاخره پشتک وارونهی اپوزیسیون چنانچون در برابر اعتراضات گستردهی مردم را پایان داد و بخشی از حامیان «دموکراسی پارلمانی» را برای حفظ و تداوم نظم پارلمانی یا نظم موجود غربال کرد، نظمی که از مشروطیت شروع شد، با رضاشاه نهادینه شد و با پایان عصر طلایی سرمایه و گسترش بحران اقتصادی/سیاسی در پایان دههی ۱۹۷۰ میلادی زیر عبای ملا خانه گزید. نظم پارلمانی «شکل فرانمودینِ» نظم موجود جهان سرمایهداری و نظمی تحققیافته است که بیش از دو قرنْ فرم حیات اجتماعی ما را ساخته است. در مقابل، نظم فردا، نظم جامعهای رها از ستم و استثمار است که تحققش آرمان مبارزهی طبقاتی است. نگارنده نیز از نقد نظم موجود شروع میکند و آن را نقطه عزیمت درک نظم فردا یا نظم شورایی قرار میدهد. «نزد مارکس، آنچه تحقق مییابد، بهواسطهی پایبندی بهسرشت خودزایندهی پراتیک میتواند واجد عناصری از امرِ تحققیافته نباشد، یا چیزهایی افزون بر آن داشته باشد. در اینجا، هم به آنچه نفی شده است و هم به آنچه اثبات شده یا تحقق یافته، با دیدهی انتقادی نگریسته میشود.
🔸 از اوایل قرن بیستم به بعد، نظم پارلمانی با تصویب قانون پشت قانون در ایران مستقر شد، به طوری که انقلاب ۵۷ بدون شکلگیری نظم نوینی برای سازماندهی مردم شکست خورد و نظم پارلمانی ادامه یافت. جایگاه شاه و نهادِ دربار با جایگاه رهبر و بیت رهبری جایگزین، ولی بقیهی جایگاههای اجتماعی عام و مرسوم دستنخورده ماند و البته جایگاههای جدیدی خاصْ مانند مستضعف، کارگر ارکان ثالث، ولی فقیه، سپاهی، پیمانکار و… هم اضافه شد و نظم پارلمانی با هستیاش در صدها نهاد (سابق و جدید) با باور به هویتها و جایگاههای قدیم و جدید و با سرشت لویاتانوارش کاملتر و قدرتمندتر به زیست خود ادامه داد. شاهد بودیم و هستیم اقلیت افراد جامعه که کار سودمندی انجام نمیدهند بازهم جایگاه مرسوم و عام ثبتشده مانند نمایندهی مجلس، نخست وزیر، وزیر و سفیر، بوروکرات، سرمایهدار، پیمانکار، رئیس و مدیر را اشغال و در رأس نهادها قرار گرفتهاند، باد در غبغب میاندازند، این جایگاه را کارِ خود اعلام و به اکثریت جامعه حکم میرانند. سپس جا بهجا میشوند و بیکارههای دیگری وارد این جایگاهها میشوند، انسانها در پست و مقام میمیرند، پروار میشوند، کنار میروند، افشا و برای فریب مردم به زندان لاکچری میروند، اما جایگاهها و پستها پایدار بر جای خود ایستادهاند، جایگاهها حفظ میشود و نظم پارلمانی ادامه مییابد. خیزشهای دههی اخیر در ایران فقط جایگاههای خاص ایجادشده در قدرت سیاسی حاکم مانند ولی فقیه، بسیجی و سپاهی را متزلزل کردهاست، اما، هویتها و جایگاههای عام محصول مناسبات سرمایهدارانه، همچنان در باورها معتبرند.
🔸 تجربهی زیستهی تاریخی و تاکنونی بشر، نهادهایی به نام شورا را وارد پراتیک تشکلیابی ستمدیدگان و استثمارشدگان کرده است. نهادهایی که ظرفیت بسیج و اعمال قدرت انقلابی افراد تحت ستم و توان ضد سلطه دارند و از ویژگیهای گفتهشده جهت ساختن نظمی نوین برخوردارند. شوراها محصول نظریه نیستند؛ آنها چه در شکل کمون چه در شکل سوویت توسط خود کارگران آفریده شدهاند و به صورت نهادی جدید در مقابل نهادهای میرندهی موجود بر تارک قرن بیستم نشستند. انقلاب ۵۷، شوراهای خلق ترکمن صحرا، مبارزات کارگران هفتتپه در نیمه دوم دههی ۹۰ و تلاش جوانان در جنبش ژینا بهویژه در محلات کردستان و بلوچستان نشان داد دستاورد مبارزهی انضمامی کارگران در ایران نیز جز این نبوده است...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Tn
#فرنگیس_بختیاری #نظام_پارلمانی #سازمانیابی_شورایی
👇🏽
🖋@naghd_com
21 ژانویه 2024
نوشتهی: فرنگیس بختیاری
🔸 پانزده گروه در آغاز سال ۱۴۰۲، در واکنش به خیزش زن، زندگی، آزادی با بیانیهی «میثاق حق زندگی» حول «بیانیهی حقوق بشر» همقسم شدند. بههمان روال که پهلوی دوم با مصوبهی پیوستن به میثاق بینالمللی حقوق بشر در سال ۱۳۵۴ متوسل به حقوق بشر برای نمایش «دموکراسی» شد. این وحدت صرفنظر از تداوم آن، از آننظر میمون است که بالاخره پشتک وارونهی اپوزیسیون چنانچون در برابر اعتراضات گستردهی مردم را پایان داد و بخشی از حامیان «دموکراسی پارلمانی» را برای حفظ و تداوم نظم پارلمانی یا نظم موجود غربال کرد، نظمی که از مشروطیت شروع شد، با رضاشاه نهادینه شد و با پایان عصر طلایی سرمایه و گسترش بحران اقتصادی/سیاسی در پایان دههی ۱۹۷۰ میلادی زیر عبای ملا خانه گزید. نظم پارلمانی «شکل فرانمودینِ» نظم موجود جهان سرمایهداری و نظمی تحققیافته است که بیش از دو قرنْ فرم حیات اجتماعی ما را ساخته است. در مقابل، نظم فردا، نظم جامعهای رها از ستم و استثمار است که تحققش آرمان مبارزهی طبقاتی است. نگارنده نیز از نقد نظم موجود شروع میکند و آن را نقطه عزیمت درک نظم فردا یا نظم شورایی قرار میدهد. «نزد مارکس، آنچه تحقق مییابد، بهواسطهی پایبندی بهسرشت خودزایندهی پراتیک میتواند واجد عناصری از امرِ تحققیافته نباشد، یا چیزهایی افزون بر آن داشته باشد. در اینجا، هم به آنچه نفی شده است و هم به آنچه اثبات شده یا تحقق یافته، با دیدهی انتقادی نگریسته میشود.
🔸 از اوایل قرن بیستم به بعد، نظم پارلمانی با تصویب قانون پشت قانون در ایران مستقر شد، به طوری که انقلاب ۵۷ بدون شکلگیری نظم نوینی برای سازماندهی مردم شکست خورد و نظم پارلمانی ادامه یافت. جایگاه شاه و نهادِ دربار با جایگاه رهبر و بیت رهبری جایگزین، ولی بقیهی جایگاههای اجتماعی عام و مرسوم دستنخورده ماند و البته جایگاههای جدیدی خاصْ مانند مستضعف، کارگر ارکان ثالث، ولی فقیه، سپاهی، پیمانکار و… هم اضافه شد و نظم پارلمانی با هستیاش در صدها نهاد (سابق و جدید) با باور به هویتها و جایگاههای قدیم و جدید و با سرشت لویاتانوارش کاملتر و قدرتمندتر به زیست خود ادامه داد. شاهد بودیم و هستیم اقلیت افراد جامعه که کار سودمندی انجام نمیدهند بازهم جایگاه مرسوم و عام ثبتشده مانند نمایندهی مجلس، نخست وزیر، وزیر و سفیر، بوروکرات، سرمایهدار، پیمانکار، رئیس و مدیر را اشغال و در رأس نهادها قرار گرفتهاند، باد در غبغب میاندازند، این جایگاه را کارِ خود اعلام و به اکثریت جامعه حکم میرانند. سپس جا بهجا میشوند و بیکارههای دیگری وارد این جایگاهها میشوند، انسانها در پست و مقام میمیرند، پروار میشوند، کنار میروند، افشا و برای فریب مردم به زندان لاکچری میروند، اما جایگاهها و پستها پایدار بر جای خود ایستادهاند، جایگاهها حفظ میشود و نظم پارلمانی ادامه مییابد. خیزشهای دههی اخیر در ایران فقط جایگاههای خاص ایجادشده در قدرت سیاسی حاکم مانند ولی فقیه، بسیجی و سپاهی را متزلزل کردهاست، اما، هویتها و جایگاههای عام محصول مناسبات سرمایهدارانه، همچنان در باورها معتبرند.
🔸 تجربهی زیستهی تاریخی و تاکنونی بشر، نهادهایی به نام شورا را وارد پراتیک تشکلیابی ستمدیدگان و استثمارشدگان کرده است. نهادهایی که ظرفیت بسیج و اعمال قدرت انقلابی افراد تحت ستم و توان ضد سلطه دارند و از ویژگیهای گفتهشده جهت ساختن نظمی نوین برخوردارند. شوراها محصول نظریه نیستند؛ آنها چه در شکل کمون چه در شکل سوویت توسط خود کارگران آفریده شدهاند و به صورت نهادی جدید در مقابل نهادهای میرندهی موجود بر تارک قرن بیستم نشستند. انقلاب ۵۷، شوراهای خلق ترکمن صحرا، مبارزات کارگران هفتتپه در نیمه دوم دههی ۹۰ و تلاش جوانان در جنبش ژینا بهویژه در محلات کردستان و بلوچستان نشان داد دستاورد مبارزهی انضمامی کارگران در ایران نیز جز این نبوده است...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Tn
#فرنگیس_بختیاری #نظام_پارلمانی #سازمانیابی_شورایی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
نظم پارلمانی، نظم شورایی
نوشتهی: فرنگیس بختیاری جایگاههای اجتماعی و هویتها در باور افراد چنین وانمود شدهاند و میشوند که آنها حامل نظم در جامعه، مدافع منافع «عموم» و آزادی و برابری انساناند … آنها جامعهی مد…
▫️ همایون کاتوزیان و «گفتمان استبداد» در تاریخ نگاری ایرانی
24 ژانویه 2024
نوشتهی: علیرضا خزائی
🔸 در جستار حاضر، تمرکزم بر آثار همایون کاتوزیان و گفتمانی است که چندی است به «گفتمان استبداد» مشهور شده است. اهمیت پرداختن به این گفتمان از آنروست که، همچنان که خواهیم دید، گفتمان استبداد در قالب رویکرد بدیهی و نیاندیشیدهی بسیاری از آثار پژوهشی، به صورت آگاهانه یا ناخواسته، آشکارا یا تلویحی، در آثار پژوهشی بسیاری حضور دارد. خواهیم دید که چگونه پژوهشگران گوناگون و برآمده از زمینههای فکری مختلف، به محض آنکه قادر به «تبیین» مناسبات اجتماعی ویژهی ایران نیستند، لاجرم دست به دامن گفتمان استبداد و گزارههای برخاسته از آن میشوند، گزارههایی عمدتاً «توصیفی» که در این آثار جای خالی «تبیین» را پر میکنند. علت این امر شاید بیش از هرچیز این باشد که گزارههای گفتمان استبداد نزدیکترین گزارهها به گزارههای «عقل سلیم» هستند، یعنی آشناترین گزارههایی که در کوچه و خیابان، تاکسی و اتوبوس و حتی کلاسهای درس دانشگاه به انحاء مختلف از زبان اشخاص گوناگون، اعم از «عامی» و «عالم» میشنویم. در این معنا، مدعی میشویم که مقولهی «استبداد» در این گفتمان، یک «فرانمود» است، فرانمودی که کارکرد اصلیاش پنهان کردن فقدان تبیینی برخاسته از مناسبات اجتماعی و طبقاتی است. به همان سیاق که «قیمت» یک فرانمود است و مناسبات میان کالاهای مختلف، ارزش مصرفی و ارزش مبادلهای یک کالا، کار متبلور در هریک از آنها و متعاقباً ارزش نهفته در آنها را در عینِ به بیان درآوردن، مخدوش و پنهان میکند؛ «استبداد» نیز فرانمودی است که بیش از هرچیز مناسبات میان طبقهی حاکم و حکومتشوندگان، جامعه و طبقات گوناگون آن و در نهایت، مناسبات طبقاتیِ تولید، استخراج و بازتوزیع ارزش اضافی را توأمان بازگو/پنهان میکند. استبداد پیشچشمترین تبلور و تجلیِ مناسباتی است که کاویدنشان جز از رهگذر چارچوب تحلیلی طبقاتی ممکن نیست، از همینرو، گفتمان استبداد بیش از هرچیز مدعی غیاب، ناراستی و نادرستی چنین تحلیل طبقاتیای است. این پیشچشم بودن یا به بیان دقیقتر، همجنس بودن و همریشه بودن گزارههای گفتمان استبداد و عقل سلیمِ «عامی» و «عالم»، در عینحال که پاشنهی آشیل تحلیلی این گفتمان است، علت رواج و بهگوشْ آشنا بودن این گفتمان و متعاقباً «منطقی» و «قانعکننده» بودن آن نیز هست.
🔸 کاتوزیان عملاً تمامی عناصر منحصربهفرد سرمایهداری غربی را (که قاعدتاً باید از طریق تبیینی تاریخی روند تکوینشان را توضیح دهد) پیشاپیش در دل فئودالیسم مفروض میگیرد. به بیان دیگر، فئودالیسم، دستکم در سطح نظری، هم شامل «مالکیت خصوصی بر زمین» است و هم وجود «قوانین» و رسومی نظیر ارثبری انحصاری پسر ارشد که قاعدتاً کاتوزیان قصد دارد انباشت بدوی را با آن توضیح دهد. سایر عناصر تعریف نیز قاعدتاً ذیل همان موانعی قرار میگیرند که در مسیر غرب به سوی سرمایهداری با موفقیت از سر راه کنار رفتهاند و احتمالاً در شرق پابرجا ماندهاند. البته وجهتمایز معروف کاتوزیان از تاریخ شرق و غرب نیز در این تعریف حضور دارد: وجود نظام قانونیای که از اِعمال «قدرت خودسرانه» جلوگیری میکند. بنابراین، به بیان ساده، غرب هرآنچه را که برای گذار به سرمایهداری نیاز داشت پیشاپیش داشت و هرآنچه را نیز نباید میداشت (قدرت خودسرانه) پیشاپیش نداشت. معلوم نیست که دیگر چه چیزی برای تبیین باقی میماند!
🔸 بهنظر میرسد کاتوزیان بهدرستی در نظریهی استبدادِ خود دربارهی جامعهی ایرانی، عنصر خودکامگی یا خودسرانگی را از قدرتِ مطلقه و توان اِعمال نفوذ و قدرت یک دولت مرکزی متمایز میسازد، اما دلالتهایی که این تمایز به دنبال دارد در تمامی ابعاد نمیکاود. اگر پادشاه و قدرت مرکزی از اساس توانِ اعمال قدرت در همهجا را نداشت، بنابراینِ خودِ عامل خودسرانه بودنِ قدرت نیز تابعِ وضعیتها و شرایط مشخصی بود. به عبارت دیگر، وقتی دولت و پادشاه در تمامی سپهرهای جامعه توانِ اِعمال نفوذ نداشت، شکلِ اِعمالِ قدرتِ خودسرانه ضرورتاً میبایست مشروط به عواملی دیگر میشد و متعاقباً شکلی «نظاممند» به خود میگرفت...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3TK
#علیرضا_خزائی #ماتریالیسم_تاریخی #تاریخنگاری_بورژوایی #ساختارهای_اجتماعی #همایون_کاتوزیان
👇🏽
🖋@naghd_com
24 ژانویه 2024
نوشتهی: علیرضا خزائی
🔸 در جستار حاضر، تمرکزم بر آثار همایون کاتوزیان و گفتمانی است که چندی است به «گفتمان استبداد» مشهور شده است. اهمیت پرداختن به این گفتمان از آنروست که، همچنان که خواهیم دید، گفتمان استبداد در قالب رویکرد بدیهی و نیاندیشیدهی بسیاری از آثار پژوهشی، به صورت آگاهانه یا ناخواسته، آشکارا یا تلویحی، در آثار پژوهشی بسیاری حضور دارد. خواهیم دید که چگونه پژوهشگران گوناگون و برآمده از زمینههای فکری مختلف، به محض آنکه قادر به «تبیین» مناسبات اجتماعی ویژهی ایران نیستند، لاجرم دست به دامن گفتمان استبداد و گزارههای برخاسته از آن میشوند، گزارههایی عمدتاً «توصیفی» که در این آثار جای خالی «تبیین» را پر میکنند. علت این امر شاید بیش از هرچیز این باشد که گزارههای گفتمان استبداد نزدیکترین گزارهها به گزارههای «عقل سلیم» هستند، یعنی آشناترین گزارههایی که در کوچه و خیابان، تاکسی و اتوبوس و حتی کلاسهای درس دانشگاه به انحاء مختلف از زبان اشخاص گوناگون، اعم از «عامی» و «عالم» میشنویم. در این معنا، مدعی میشویم که مقولهی «استبداد» در این گفتمان، یک «فرانمود» است، فرانمودی که کارکرد اصلیاش پنهان کردن فقدان تبیینی برخاسته از مناسبات اجتماعی و طبقاتی است. به همان سیاق که «قیمت» یک فرانمود است و مناسبات میان کالاهای مختلف، ارزش مصرفی و ارزش مبادلهای یک کالا، کار متبلور در هریک از آنها و متعاقباً ارزش نهفته در آنها را در عینِ به بیان درآوردن، مخدوش و پنهان میکند؛ «استبداد» نیز فرانمودی است که بیش از هرچیز مناسبات میان طبقهی حاکم و حکومتشوندگان، جامعه و طبقات گوناگون آن و در نهایت، مناسبات طبقاتیِ تولید، استخراج و بازتوزیع ارزش اضافی را توأمان بازگو/پنهان میکند. استبداد پیشچشمترین تبلور و تجلیِ مناسباتی است که کاویدنشان جز از رهگذر چارچوب تحلیلی طبقاتی ممکن نیست، از همینرو، گفتمان استبداد بیش از هرچیز مدعی غیاب، ناراستی و نادرستی چنین تحلیل طبقاتیای است. این پیشچشم بودن یا به بیان دقیقتر، همجنس بودن و همریشه بودن گزارههای گفتمان استبداد و عقل سلیمِ «عامی» و «عالم»، در عینحال که پاشنهی آشیل تحلیلی این گفتمان است، علت رواج و بهگوشْ آشنا بودن این گفتمان و متعاقباً «منطقی» و «قانعکننده» بودن آن نیز هست.
🔸 کاتوزیان عملاً تمامی عناصر منحصربهفرد سرمایهداری غربی را (که قاعدتاً باید از طریق تبیینی تاریخی روند تکوینشان را توضیح دهد) پیشاپیش در دل فئودالیسم مفروض میگیرد. به بیان دیگر، فئودالیسم، دستکم در سطح نظری، هم شامل «مالکیت خصوصی بر زمین» است و هم وجود «قوانین» و رسومی نظیر ارثبری انحصاری پسر ارشد که قاعدتاً کاتوزیان قصد دارد انباشت بدوی را با آن توضیح دهد. سایر عناصر تعریف نیز قاعدتاً ذیل همان موانعی قرار میگیرند که در مسیر غرب به سوی سرمایهداری با موفقیت از سر راه کنار رفتهاند و احتمالاً در شرق پابرجا ماندهاند. البته وجهتمایز معروف کاتوزیان از تاریخ شرق و غرب نیز در این تعریف حضور دارد: وجود نظام قانونیای که از اِعمال «قدرت خودسرانه» جلوگیری میکند. بنابراین، به بیان ساده، غرب هرآنچه را که برای گذار به سرمایهداری نیاز داشت پیشاپیش داشت و هرآنچه را نیز نباید میداشت (قدرت خودسرانه) پیشاپیش نداشت. معلوم نیست که دیگر چه چیزی برای تبیین باقی میماند!
🔸 بهنظر میرسد کاتوزیان بهدرستی در نظریهی استبدادِ خود دربارهی جامعهی ایرانی، عنصر خودکامگی یا خودسرانگی را از قدرتِ مطلقه و توان اِعمال نفوذ و قدرت یک دولت مرکزی متمایز میسازد، اما دلالتهایی که این تمایز به دنبال دارد در تمامی ابعاد نمیکاود. اگر پادشاه و قدرت مرکزی از اساس توانِ اعمال قدرت در همهجا را نداشت، بنابراینِ خودِ عامل خودسرانه بودنِ قدرت نیز تابعِ وضعیتها و شرایط مشخصی بود. به عبارت دیگر، وقتی دولت و پادشاه در تمامی سپهرهای جامعه توانِ اِعمال نفوذ نداشت، شکلِ اِعمالِ قدرتِ خودسرانه ضرورتاً میبایست مشروط به عواملی دیگر میشد و متعاقباً شکلی «نظاممند» به خود میگرفت...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3TK
#علیرضا_خزائی #ماتریالیسم_تاریخی #تاریخنگاری_بورژوایی #ساختارهای_اجتماعی #همایون_کاتوزیان
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
همایون کاتوزیان و «گفتمان استبداد»
در تاریخنگاری ایرانی نوشتهی: علیرضا خزائی در جستار حاضر، تمرکز بر آثار همایون کاتوزیان و گفتمانی است که چندی است به «گفتمان استبداد» مشهور شده است. اهمیت پرداختن به این گفتمان از آنروست که، گفتم…
▪️در اعتراض به جمهوری خونخوار اعدام و در سوگ سروقامتانی که ایستاده میمیرند:
در هراس از تکانهای بنیانبرافکن زمینی که زیر پایشان میلرزد و از وحشت آتشفشانی که در ژرفای آن میغرد، بزدلانه چوبدستیهایشان را در باد تکان میدهند و با سنگقلابهای شکستهوبستهشان کلوخی لجنآلود را به سوی شاخههای کوچک و تازه و شکنندهی درخت تنومند مبارزهی کارگران و فرودستان و داغدیدگان و شکنجهشدگان پرتاب میکنند. میخواهند ترس بیافرینند و دیگران را به ننگ بیالایند، اما همان آنی که دهان به هرزهدرایی میگشایند، صدای برهم خوردن دندانهای خود را فاش میکنند.
#نە_بە_اعدام
#دادخواهی
#محسن_مظلوم
#پژمان_فاتحی
#وفا_آذربار
#محمد_فرامرزی
#محمد_قبادلو
🖋@naghd_com
در هراس از تکانهای بنیانبرافکن زمینی که زیر پایشان میلرزد و از وحشت آتشفشانی که در ژرفای آن میغرد، بزدلانه چوبدستیهایشان را در باد تکان میدهند و با سنگقلابهای شکستهوبستهشان کلوخی لجنآلود را به سوی شاخههای کوچک و تازه و شکنندهی درخت تنومند مبارزهی کارگران و فرودستان و داغدیدگان و شکنجهشدگان پرتاب میکنند. میخواهند ترس بیافرینند و دیگران را به ننگ بیالایند، اما همان آنی که دهان به هرزهدرایی میگشایند، صدای برهم خوردن دندانهای خود را فاش میکنند.
#نە_بە_اعدام
#دادخواهی
#محسن_مظلوم
#پژمان_فاتحی
#وفا_آذربار
#محمد_فرامرزی
#محمد_قبادلو
🖋@naghd_com
▫️ بحث دربارهی امپریالیسم «جدید»
31 ژانویه 2024
نوشتهی: بن فاین
ترجمهی: حسن مرتضوی
🔸 دیوید هاروی یکی از برجستهترین مارکسیستها با دو ویژگی نادر دیگر است. اولاً، او سهم عمدهای در اقتصاد سیاسی مارکسیستی داشته و بهخوبی با آن آشناست، برخلاف بسیاری دیگر که فقط ردای مارکسیسم را میپوشند. ثانیاً، او شخصیت برجستهای در دانشرشتهی جغرافیا بوده و هنوز هم است و بسیار فراتر از محدودههای یک گروه مارکسیستی از نفوذ و احترام برخوردار است. با توجه به کمبود مطالعات عمده در مارکسیسم (آکادمیک) که به ماهیت سیستمی سرمایهداری معاصر بپردازد، سهم اخیر او در کتاب امپریالیسم جدید رویدادی است بزرگ. هدف از ارزیابی در اینجا این است که این اثر را در بافتاری گستردهتر از موضوع بیواسطهی آن به دو طریق بررسی کند، اگرچه بسیاری از موضوعهای تحتپوشش آن را خود هاروی بهصراحت مطرح کرده است. ابتدا به مسائل روششناسی، روش و نظریهی ارزش میپردازیم. روابط بین قوانین درونی سرمایهداری و بازنمایی ظاهری آنها چگونه قابل بررسی و تشریح است؟ دوم، تعیین سهم هاروی در تحولات عمومیتر در سراسر علوم اجتماعی است. هاروی در آغاز هزاره به چه طریقی هم محیط روشنفکری را بازتاب میدهد و هم به آن کمک میکند؟
🔸 درحالیکه چرخش به امپریالیسم بدیع است، اما همچنان به طرز شگفتانگیزی مغشوش و نگرانکننده است. دلایل خوبی برای این امر وجود دارد. حتی گزیدهای از موضوعات مطرح شده شامل موارد زیر است: اقتصاد سیاسی مناسب برای سرمایهداری معاصر چیست؛ آیا امپریالیسم را باید مرحلهای از سرمایهداری بدانیم و/یا به لحاظ تاریخی و/یا به لحاظ سیاسی امری خاص تلقی کنیم. رابطهی بین سرمایهداری/امپریالیسم معاصر و دورههای پیشین چیست؛ چه رابطهای بین قدرت اقتصادی و سایر شکلهای قدرت بهویژه سیاسی، ایدئولوژیک، فرهنگی و نظامی وجود دارد؛ آیا قدرت ایالات متحد رو به افول است. اهمیت ظهور چین بهطور خاص و تغییر موازنهی فعالیت اقتصادی بهطور عام چیست؟
🔸 چنین پرسشهایی، گاه بهصورت فردی و قطعاً جمعی، شامل موضوعهای روششناختی، نظری، تجربی، تطبیقی و تاریخی است. خطر متناظر با این روند همانا ارائهی راهحلهای تحلیلی سریع، داوریهای بیش از حد جاهطلبانه، زودرس و/یا ساده است. برای مثال، وجوه ماهیت هژمونی (ایالات متحد) چند بعدی است و اگرچه این وجوه مستقل از یکدیگر نیستند، عناصر جداگانهی آن لزوماً با یکدیگر مطابقت ندارند. آیا تشدید تهاجم نظامی نشاندهندهی تضعیف یا جبران کاهش وزن اقتصادی است؟ در هر صورت، مقیاس زمانی دخیل در تغییر الگوهای قدرت ــ الگوهای چشمگیری مانند فروپاشی بلوک شوروی، یا خفیفتر ــ چیست؟ و آیا ما در موقعیتی هستیم که الگوهای آتی انباشت سرمایه را غیر از تخمین روندهای نسبتاً مختصر فعلی، بهویژه با در نظر گرفتن موارد پیشبینینشده و پیشبینیناپذیر، پیشبینی کنیم؟ برای قرار دادن چین در چشمانداز، یادآوری پیشبینیهای مرتبط با چالشهای اقتصادی که قبلاً از سرمایهی آلمان (یا اتحادیهی اروپا)، ژاپن و آسیای شرقی ناشی میشد، چه رسد به چالش شوروی، ارزشمند است. احتمالاً باید پذیرفت که برخی از موضوعات مطرح شده در گذشته و برخی دیگر با پاسخهای قطعی و آسان رفع و رجوع نمیشوند، بهویژه موضوعاتی که با توازن و اهمیت قدرت اقتصادی و سیاسی آمریکا مرتبط است.
🔸 با چنین مقدماتی است که کتاب امپریالیسم جدید دیوید هاروی را ارزیابی میکنم. شاید بتوان به مدد استعارهای بگوییم که این کتاب تمرینی است در قایقرانی در تندآبها. هاروی ما را از میان این موجهای پرشتاب هدایت میکند. نکتهی مهم این است که اگرچه آبهای جوشان و ناشناخته همچنان پیش روی ماست، ما تا حدودی پیشرفت کردهایم. حتی اگر موانع آینده بهطور کامل تکرار نشوند، میتوان از این تجربه درس گرفت. علاوه بر این، هاروی از گنجینهی ژرف آثار دیگری بهره میگیرد که حضور و اهمیتشان همیشه آشکار نیست. دنبالکردن سفر کنونی او نه تنها منطقی است، بلکه فهم اینکه او به چه ترتیبی آن را انجام میدهد نیز منطقی است...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Uj
#امپریالیسم #بن_فاین #حسن_مرتضوی
#اقتصاد_سیاسی #دیوید_هاروی
👇🏽
🖋@naghd_com
31 ژانویه 2024
نوشتهی: بن فاین
ترجمهی: حسن مرتضوی
🔸 دیوید هاروی یکی از برجستهترین مارکسیستها با دو ویژگی نادر دیگر است. اولاً، او سهم عمدهای در اقتصاد سیاسی مارکسیستی داشته و بهخوبی با آن آشناست، برخلاف بسیاری دیگر که فقط ردای مارکسیسم را میپوشند. ثانیاً، او شخصیت برجستهای در دانشرشتهی جغرافیا بوده و هنوز هم است و بسیار فراتر از محدودههای یک گروه مارکسیستی از نفوذ و احترام برخوردار است. با توجه به کمبود مطالعات عمده در مارکسیسم (آکادمیک) که به ماهیت سیستمی سرمایهداری معاصر بپردازد، سهم اخیر او در کتاب امپریالیسم جدید رویدادی است بزرگ. هدف از ارزیابی در اینجا این است که این اثر را در بافتاری گستردهتر از موضوع بیواسطهی آن به دو طریق بررسی کند، اگرچه بسیاری از موضوعهای تحتپوشش آن را خود هاروی بهصراحت مطرح کرده است. ابتدا به مسائل روششناسی، روش و نظریهی ارزش میپردازیم. روابط بین قوانین درونی سرمایهداری و بازنمایی ظاهری آنها چگونه قابل بررسی و تشریح است؟ دوم، تعیین سهم هاروی در تحولات عمومیتر در سراسر علوم اجتماعی است. هاروی در آغاز هزاره به چه طریقی هم محیط روشنفکری را بازتاب میدهد و هم به آن کمک میکند؟
🔸 درحالیکه چرخش به امپریالیسم بدیع است، اما همچنان به طرز شگفتانگیزی مغشوش و نگرانکننده است. دلایل خوبی برای این امر وجود دارد. حتی گزیدهای از موضوعات مطرح شده شامل موارد زیر است: اقتصاد سیاسی مناسب برای سرمایهداری معاصر چیست؛ آیا امپریالیسم را باید مرحلهای از سرمایهداری بدانیم و/یا به لحاظ تاریخی و/یا به لحاظ سیاسی امری خاص تلقی کنیم. رابطهی بین سرمایهداری/امپریالیسم معاصر و دورههای پیشین چیست؛ چه رابطهای بین قدرت اقتصادی و سایر شکلهای قدرت بهویژه سیاسی، ایدئولوژیک، فرهنگی و نظامی وجود دارد؛ آیا قدرت ایالات متحد رو به افول است. اهمیت ظهور چین بهطور خاص و تغییر موازنهی فعالیت اقتصادی بهطور عام چیست؟
🔸 چنین پرسشهایی، گاه بهصورت فردی و قطعاً جمعی، شامل موضوعهای روششناختی، نظری، تجربی، تطبیقی و تاریخی است. خطر متناظر با این روند همانا ارائهی راهحلهای تحلیلی سریع، داوریهای بیش از حد جاهطلبانه، زودرس و/یا ساده است. برای مثال، وجوه ماهیت هژمونی (ایالات متحد) چند بعدی است و اگرچه این وجوه مستقل از یکدیگر نیستند، عناصر جداگانهی آن لزوماً با یکدیگر مطابقت ندارند. آیا تشدید تهاجم نظامی نشاندهندهی تضعیف یا جبران کاهش وزن اقتصادی است؟ در هر صورت، مقیاس زمانی دخیل در تغییر الگوهای قدرت ــ الگوهای چشمگیری مانند فروپاشی بلوک شوروی، یا خفیفتر ــ چیست؟ و آیا ما در موقعیتی هستیم که الگوهای آتی انباشت سرمایه را غیر از تخمین روندهای نسبتاً مختصر فعلی، بهویژه با در نظر گرفتن موارد پیشبینینشده و پیشبینیناپذیر، پیشبینی کنیم؟ برای قرار دادن چین در چشمانداز، یادآوری پیشبینیهای مرتبط با چالشهای اقتصادی که قبلاً از سرمایهی آلمان (یا اتحادیهی اروپا)، ژاپن و آسیای شرقی ناشی میشد، چه رسد به چالش شوروی، ارزشمند است. احتمالاً باید پذیرفت که برخی از موضوعات مطرح شده در گذشته و برخی دیگر با پاسخهای قطعی و آسان رفع و رجوع نمیشوند، بهویژه موضوعاتی که با توازن و اهمیت قدرت اقتصادی و سیاسی آمریکا مرتبط است.
🔸 با چنین مقدماتی است که کتاب امپریالیسم جدید دیوید هاروی را ارزیابی میکنم. شاید بتوان به مدد استعارهای بگوییم که این کتاب تمرینی است در قایقرانی در تندآبها. هاروی ما را از میان این موجهای پرشتاب هدایت میکند. نکتهی مهم این است که اگرچه آبهای جوشان و ناشناخته همچنان پیش روی ماست، ما تا حدودی پیشرفت کردهایم. حتی اگر موانع آینده بهطور کامل تکرار نشوند، میتوان از این تجربه درس گرفت. علاوه بر این، هاروی از گنجینهی ژرف آثار دیگری بهره میگیرد که حضور و اهمیتشان همیشه آشکار نیست. دنبالکردن سفر کنونی او نه تنها منطقی است، بلکه فهم اینکه او به چه ترتیبی آن را انجام میدهد نیز منطقی است...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Uj
#امپریالیسم #بن_فاین #حسن_مرتضوی
#اقتصاد_سیاسی #دیوید_هاروی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
بحث دربارهی امپریالیسم «جدید»
نوشتهی: بن فاین ترجمهی: حسن مرتضوی هدف در اینجا این است که کتاب امپریالیسم جدید در بافتاری گستردهتر از موضوعِ بیواسطهی آن، از دو طریق بررسی شود، ابتدا به مسائل روششناسی، روش و نظریهی ارزش م…
به مناسبت در گذشت اسکار نکت: جامعهشناس و فیلسوف آلمانی، از شاگردان هورکهایمر و آدورنو و یکی از نظریهپردازان برجستهی نسل دوم «مکتب فرانکفورت»
«نخست پس از بازپسگرفتن تئوری از دست رفتهی تاریخی – ماتریالیستی است که میتوان مارکسیسم را از جامهی علم مشروعیت بهدرآورد، زیرا این تئوریای است که خود را بخشی از فرآیند تاریخی – جهانی پراتیک انقلاب اجتماعی میداند و از نقش سیاسی – استراتژیک خود تحت شرایط حاکمیت سلطه و قهر آگاه است.»
(اسکار نکت: «مارکسیسم همچون علم مشروعیت»، ترجمهی کمال خسروی، نشریه «نقد» شمارهی 23، فروردین 1377)
🖋@naghd_com
«نخست پس از بازپسگرفتن تئوری از دست رفتهی تاریخی – ماتریالیستی است که میتوان مارکسیسم را از جامهی علم مشروعیت بهدرآورد، زیرا این تئوریای است که خود را بخشی از فرآیند تاریخی – جهانی پراتیک انقلاب اجتماعی میداند و از نقش سیاسی – استراتژیک خود تحت شرایط حاکمیت سلطه و قهر آگاه است.»
(اسکار نکت: «مارکسیسم همچون علم مشروعیت»، ترجمهی کمال خسروی، نشریه «نقد» شمارهی 23، فروردین 1377)
🖋@naghd_com
▫️ در حاشیهی «بحران مارکسیسم» امروز ما
4 فوریه 2024
نوشتهی: یاشار دارالشفاء
🔸 موضوع یادداشت پیش رو طرح نکاتی در حاشیهی «بحران مارکسیسم» و معنای آن در شرایط حاضر ایران است.
🔸 مارکسیسم در ایران کنونی باید بتواند به گیجسریهای مارکسیستها پیرامون سه موضوع «طبقه»، «حزب» و «انقلاب» پاسخ دهد. این وظیفهای است بر دوش تئوری که بتواند در هنگامهی رنگ و وارنگِ ترجمهی انواع ایدهها، راهنماییْ درست را پیدا کند. موضوع، بهقول لوکاچ، از سنخ «روششناسی» است. اینجا باید بار دیگر به بیان لنین به «سه جزء و منبع مارکسیسم» رجوع کرد: نقد اقتصاد سیاسی، سوسیالیسم و ماتریالیسم تاریخی.
🔸 زمانی صورتبندی چپ از امپریالیسم این بود که باید با آنْ هم در عرصهی بینالمللی (مثلا در عطف به فلسطین) و هم در عرصهی ملی (علیه حکومت وابستهی پهلوی) مبارزه شود. شعار «مرگ بر امپریالیسم و سگهای زنجیریاش» نمودی از این تحلیل بود. امروز اما اینکه امپریالیسم جز آمریکا و اروپا، چین و روسیه را نیز شامل میشود یا نه، و اینکه آيا حکومت ملی (جمهوری اسلامی) وابستهی امپریالیسم جهانی است یا نه، خود به موضوعی مورد مناقشه بدل شده است. چپ موسوم به «محور مقاومت» متأثر از این مناقشهْ «تضاد خلق-امپریالیسم» را بار دیگر متأثر از ایدهی «دوران»، چنین کژدیسه میکند که کشورهایی چون چین و روسیه با وجود سرمایهداری بودن، خواهان نرفتن کشورهای جنوب به زیر یوغ امپریالیسم آمریکا هستند. کمکهای فنی و نظامی این کشورها به امثال ایران واضح است که قدرت امثال جمهوری اسلامی را تقویت میکند، اما باید از منظر فراهم شدن زیرساختها برای گذار به سوسیالیسم در آینده به آن نگریست و در کل به نفع مردم ارزیابیاش کرد. اینجا دو مؤلفهی «چپستیزی» (و نیز «چپکُشی») و «کارگرستیزی» بهعنوان صفات ممیزهی این حکومتها نادیده انگاشته میشود و تنها با تمرکز بر قدرت مَکِش دلار، امپریالیسم به آمریکاستیزی فروکاسته میشود. این جریان همچنین توضیح نمیدهد که بر فرض هم که فقط آمریکا امپریالیست باشد، چطور رژیمی چون جمهوری اسلامی (با ویژگیهایی که برشمردیم)، توان ایستادن در مقابل آن را دارد؟
🔸 از سوی دیگر رویکردهای جمهوریخواهانه و سکولار با تمرکز بر سازوکارهای تبعیض و ستم و استثمار و سلطهی داخلی، اهمیت نقشآفرینی امپریالیسم را به فراموشی میسپارند و به عوضِ «انقلاب» به نوعی از «براندازی» میرسند. در این صورتبندیها، سیاستهای اقتصادی داخلیْ تجلی منطق امپریالیستی سرمایهداری فهم نمیشود و جمهوری اسلامی بهعنوان یک نظام غیرمتعارف جهانی نگریسته میشود که باید آن را به مدار جهانی آورد.
🔸 در هر دوی این رویکردها به وضوح میتوان فقدان یک سیاست طبقاتی را مشاهده کرد. نه برای «آنتی امپریالیستها» سرنوشت طبقهی کارگر مهم است و نه برای «آنتی استبدادها». اگر گروه اول «اکنون» طبقهی کارگر را فدای «آینده»ی سوسیالیستی نامعلومی میکند که بناست به اعتبار چین و روسیه ساخته شود، گروه دوم در بهترین حالت منشأ نابرابریهای موجود را، قسمی «فساد سیستماتیک» ناشی از «اسلام سیاسی» ارزیابی میکند که به اعتبار یک «دموکراسی شفاف جمهوریخواهانه» (و با رونق سرمایهگذاریهای خارجی) برطرف خواهد شد...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3UG
#یاشار_دارالشفاء #اداره_شورایی
#بحران_مارکسیسم #تحلیل_طبقاتی
👇🏽
🖋@naghd_com
4 فوریه 2024
نوشتهی: یاشار دارالشفاء
🔸 موضوع یادداشت پیش رو طرح نکاتی در حاشیهی «بحران مارکسیسم» و معنای آن در شرایط حاضر ایران است.
🔸 مارکسیسم در ایران کنونی باید بتواند به گیجسریهای مارکسیستها پیرامون سه موضوع «طبقه»، «حزب» و «انقلاب» پاسخ دهد. این وظیفهای است بر دوش تئوری که بتواند در هنگامهی رنگ و وارنگِ ترجمهی انواع ایدهها، راهنماییْ درست را پیدا کند. موضوع، بهقول لوکاچ، از سنخ «روششناسی» است. اینجا باید بار دیگر به بیان لنین به «سه جزء و منبع مارکسیسم» رجوع کرد: نقد اقتصاد سیاسی، سوسیالیسم و ماتریالیسم تاریخی.
🔸 زمانی صورتبندی چپ از امپریالیسم این بود که باید با آنْ هم در عرصهی بینالمللی (مثلا در عطف به فلسطین) و هم در عرصهی ملی (علیه حکومت وابستهی پهلوی) مبارزه شود. شعار «مرگ بر امپریالیسم و سگهای زنجیریاش» نمودی از این تحلیل بود. امروز اما اینکه امپریالیسم جز آمریکا و اروپا، چین و روسیه را نیز شامل میشود یا نه، و اینکه آيا حکومت ملی (جمهوری اسلامی) وابستهی امپریالیسم جهانی است یا نه، خود به موضوعی مورد مناقشه بدل شده است. چپ موسوم به «محور مقاومت» متأثر از این مناقشهْ «تضاد خلق-امپریالیسم» را بار دیگر متأثر از ایدهی «دوران»، چنین کژدیسه میکند که کشورهایی چون چین و روسیه با وجود سرمایهداری بودن، خواهان نرفتن کشورهای جنوب به زیر یوغ امپریالیسم آمریکا هستند. کمکهای فنی و نظامی این کشورها به امثال ایران واضح است که قدرت امثال جمهوری اسلامی را تقویت میکند، اما باید از منظر فراهم شدن زیرساختها برای گذار به سوسیالیسم در آینده به آن نگریست و در کل به نفع مردم ارزیابیاش کرد. اینجا دو مؤلفهی «چپستیزی» (و نیز «چپکُشی») و «کارگرستیزی» بهعنوان صفات ممیزهی این حکومتها نادیده انگاشته میشود و تنها با تمرکز بر قدرت مَکِش دلار، امپریالیسم به آمریکاستیزی فروکاسته میشود. این جریان همچنین توضیح نمیدهد که بر فرض هم که فقط آمریکا امپریالیست باشد، چطور رژیمی چون جمهوری اسلامی (با ویژگیهایی که برشمردیم)، توان ایستادن در مقابل آن را دارد؟
🔸 از سوی دیگر رویکردهای جمهوریخواهانه و سکولار با تمرکز بر سازوکارهای تبعیض و ستم و استثمار و سلطهی داخلی، اهمیت نقشآفرینی امپریالیسم را به فراموشی میسپارند و به عوضِ «انقلاب» به نوعی از «براندازی» میرسند. در این صورتبندیها، سیاستهای اقتصادی داخلیْ تجلی منطق امپریالیستی سرمایهداری فهم نمیشود و جمهوری اسلامی بهعنوان یک نظام غیرمتعارف جهانی نگریسته میشود که باید آن را به مدار جهانی آورد.
🔸 در هر دوی این رویکردها به وضوح میتوان فقدان یک سیاست طبقاتی را مشاهده کرد. نه برای «آنتی امپریالیستها» سرنوشت طبقهی کارگر مهم است و نه برای «آنتی استبدادها». اگر گروه اول «اکنون» طبقهی کارگر را فدای «آینده»ی سوسیالیستی نامعلومی میکند که بناست به اعتبار چین و روسیه ساخته شود، گروه دوم در بهترین حالت منشأ نابرابریهای موجود را، قسمی «فساد سیستماتیک» ناشی از «اسلام سیاسی» ارزیابی میکند که به اعتبار یک «دموکراسی شفاف جمهوریخواهانه» (و با رونق سرمایهگذاریهای خارجی) برطرف خواهد شد...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3UG
#یاشار_دارالشفاء #اداره_شورایی
#بحران_مارکسیسم #تحلیل_طبقاتی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
در حاشیهی «بحران مارکسیسم» امروز ما
نوشتهی: یاشار دارالشفاء امروز بزرگترین مشکل در ارتباط با تئوری مارکسیسم در ایران بالفعل نشدن قابلیتهای آن در سطح تحلیلهای ملی و منطقهای است. انبوهی از آثار کلاسیک و نوین مارکسیستی با سرعتی بی…
▫️ نوزایی انداموارههای اقتدار تودهای - بخش سوم
▫️ گذر به ساختارهای جدید – زایشی با تاخیر و چالش
7 فوریه 2024
نوشتهی: همایون ایوانی
🔸 بخش نخست این نوشته به موضوع آفرینش دوبارهی کمیتههای شهری و کمیتههای همیاری در دوران پس از آبان ۹۸ و کرونا و بخش دوم به مجامع عمومی کارگری و اجتماعات مردمی پرداخت. در بخش سوم، به چالشی در پیدا کردن ساختاری درخورِ سطح مبارزه طبقاتی و اجتماعی کنونی به صورتی تجربی و ساده شده نزدیک میشویم. به دریافت نگارنده، یکی از دلایل وقفه در بلوغ و باروری سازمانی جنبشهای مردمی در ایران واپس ماندن از گذر به ساختار تشکیلاتی و مبارزاتی نوین است. شبکههای مسطح سالهاست که در جنبشهای اعتراضی ایران، پدیده شناخته شدهای هستند که تواناییها و کاستیهایش در عمل برای کنشگران داخل و خارج از کشور تجربه شده است. چالشی که در چند ساله اخیر با آن روبهرو هستیم، گذرِ این شبکههای مسطح به ساختارهایی کاراتر ــ از جمله ساختارِ شبکههای فدرالیستی ــ است. این نوشتار به این گونه از سازماندهی شبکهای با نگاهی به تفاوت در ساختارش با شبکههای مسطح، سازوکارِ تصمیمگیری، ظرفیتهای شبکه فدرالیستی برای گسترش، دوام و ادامهکاری میپردازد. سپس امکان و ضرورتِ گسترش همکاری بینگروهی با اتکاء به ساختار شبکههای فدرالیستی به بحث گذارده میشود. بخش پایانی، انبوه چالشهای بیرونی و درونی مورد بررسی قرار میگیرند و برخی راهکارهای مقابله با این چالشها مرور میشوند.
🔸 نوشتهی کنونی با رویکردی تجربی و هیوریستیک آماده شده است. متاسفانه تجربهی سازماندهی، افتان و خیزان از میان آزمون و خطاهای بسیار و راههای ناآزمودهای در دورهی کنونی گذر میکند که نمیتوان آنها را دور زد و یا از روی این مراحل جهید، فقط میتوان آن را به دقت بازبینی کرد و در لحظات حساس کوشید که آن را از خطاهای مهلک بازداشت و مسیرهای تجربهشدهی پیشین را برای گذر به پختگی و کارایی بیشتر سازمانی در لحظهی کنونی، به نیروهای درگیر در امر سازماندهی امروز بازنمایی کرد. در لحظهی فعلی مبارزهی طبقاتی در ایران، امکان توافق عمومی یا حتی جلب نظر بخش اصلی کنشگران و نهادهای کوشنده در جنبشهای اجتماعی و طبقاتی بر روی ساختار و یا رویکردی واحد برای پیشبرد مبارزه وجود ندارد یا بسیار ضعیف است. اگر فرض را بر این بگیریم که نسخه از پیش آمادهای برای سازماندهی بهینه و عقلانی وجود داشته باشد، با این حال، همرأیی و توافق عمومی بر آن در وضع فعلی قابل حصول نیست. این به معنای تایید یا رد رویکردهای دیگر نیست، بلکه فقط توضیح ویژگی این نوشته است که نبایستی بهعنوان یک راهحل قطعی در نظر گرفته شود، بلکه ایدهها و المنتهایی تجربی هستند که شاید برخی نیروها، کلکتیوها و گروههای درگیر در امر سازماندهی، برای شکلدهی و یا پیداکردن راه حلهای خودویژه و مشخصتر خودشان، نکاتی از آن را به کار گیرند.
🔸 بهرغم تجربی بودن این نوشته، به دلایلی که فکر میکنم برای خوانندگان قابل فهم باشد، از ذکر و بررسی بسیاری از نمونههای تشکلهای خاص خودداری شده و تنها به بحث دربارهی شکل تجریدی و عمومی ساختارهای مختلف شبکهای پرداخته شده است. از این رو، بسیاری از گامها و رویکردهای پیشنهادی، در چارچوب نظریه عمومی سازمان درجا زده و کاربرد مشخص پیشنهادات این نوشتار، بیشتر پس از یک بحث درونی و مشخص، شاید به کارِ سازماندهندگان جنبشهای امروز بیاید. با همهی کاستیهای جدیای که نگارنده از هم اکنون به آن اشراف دارد...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3V2
#همایون_ایوانی #سازماندهی #مبارزه_طبقاتی
#شبکههای_فدرالیستی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ گذر به ساختارهای جدید – زایشی با تاخیر و چالش
7 فوریه 2024
نوشتهی: همایون ایوانی
🔸 بخش نخست این نوشته به موضوع آفرینش دوبارهی کمیتههای شهری و کمیتههای همیاری در دوران پس از آبان ۹۸ و کرونا و بخش دوم به مجامع عمومی کارگری و اجتماعات مردمی پرداخت. در بخش سوم، به چالشی در پیدا کردن ساختاری درخورِ سطح مبارزه طبقاتی و اجتماعی کنونی به صورتی تجربی و ساده شده نزدیک میشویم. به دریافت نگارنده، یکی از دلایل وقفه در بلوغ و باروری سازمانی جنبشهای مردمی در ایران واپس ماندن از گذر به ساختار تشکیلاتی و مبارزاتی نوین است. شبکههای مسطح سالهاست که در جنبشهای اعتراضی ایران، پدیده شناخته شدهای هستند که تواناییها و کاستیهایش در عمل برای کنشگران داخل و خارج از کشور تجربه شده است. چالشی که در چند ساله اخیر با آن روبهرو هستیم، گذرِ این شبکههای مسطح به ساختارهایی کاراتر ــ از جمله ساختارِ شبکههای فدرالیستی ــ است. این نوشتار به این گونه از سازماندهی شبکهای با نگاهی به تفاوت در ساختارش با شبکههای مسطح، سازوکارِ تصمیمگیری، ظرفیتهای شبکه فدرالیستی برای گسترش، دوام و ادامهکاری میپردازد. سپس امکان و ضرورتِ گسترش همکاری بینگروهی با اتکاء به ساختار شبکههای فدرالیستی به بحث گذارده میشود. بخش پایانی، انبوه چالشهای بیرونی و درونی مورد بررسی قرار میگیرند و برخی راهکارهای مقابله با این چالشها مرور میشوند.
🔸 نوشتهی کنونی با رویکردی تجربی و هیوریستیک آماده شده است. متاسفانه تجربهی سازماندهی، افتان و خیزان از میان آزمون و خطاهای بسیار و راههای ناآزمودهای در دورهی کنونی گذر میکند که نمیتوان آنها را دور زد و یا از روی این مراحل جهید، فقط میتوان آن را به دقت بازبینی کرد و در لحظات حساس کوشید که آن را از خطاهای مهلک بازداشت و مسیرهای تجربهشدهی پیشین را برای گذر به پختگی و کارایی بیشتر سازمانی در لحظهی کنونی، به نیروهای درگیر در امر سازماندهی امروز بازنمایی کرد. در لحظهی فعلی مبارزهی طبقاتی در ایران، امکان توافق عمومی یا حتی جلب نظر بخش اصلی کنشگران و نهادهای کوشنده در جنبشهای اجتماعی و طبقاتی بر روی ساختار و یا رویکردی واحد برای پیشبرد مبارزه وجود ندارد یا بسیار ضعیف است. اگر فرض را بر این بگیریم که نسخه از پیش آمادهای برای سازماندهی بهینه و عقلانی وجود داشته باشد، با این حال، همرأیی و توافق عمومی بر آن در وضع فعلی قابل حصول نیست. این به معنای تایید یا رد رویکردهای دیگر نیست، بلکه فقط توضیح ویژگی این نوشته است که نبایستی بهعنوان یک راهحل قطعی در نظر گرفته شود، بلکه ایدهها و المنتهایی تجربی هستند که شاید برخی نیروها، کلکتیوها و گروههای درگیر در امر سازماندهی، برای شکلدهی و یا پیداکردن راه حلهای خودویژه و مشخصتر خودشان، نکاتی از آن را به کار گیرند.
🔸 بهرغم تجربی بودن این نوشته، به دلایلی که فکر میکنم برای خوانندگان قابل فهم باشد، از ذکر و بررسی بسیاری از نمونههای تشکلهای خاص خودداری شده و تنها به بحث دربارهی شکل تجریدی و عمومی ساختارهای مختلف شبکهای پرداخته شده است. از این رو، بسیاری از گامها و رویکردهای پیشنهادی، در چارچوب نظریه عمومی سازمان درجا زده و کاربرد مشخص پیشنهادات این نوشتار، بیشتر پس از یک بحث درونی و مشخص، شاید به کارِ سازماندهندگان جنبشهای امروز بیاید. با همهی کاستیهای جدیای که نگارنده از هم اکنون به آن اشراف دارد...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3V2
#همایون_ایوانی #سازماندهی #مبارزه_طبقاتی
#شبکههای_فدرالیستی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
نوزایی انداموارههای اقتدار تودهای
بخش سوم: گذر به ساختارهای جدید ـ زایشی با تاخیر و چالش نوشتهی: همایون ایوانی ضرورت همکاریِ بینگروهی که توانایی هماهنگی و مبارزهی مشترک بین افراد و گروهها را در جنبشهای اجتماعی و طبقاتی کنونی …
▫️ جستاری در بازبینی قیام ژینا
▫️ آیا خیزش «زن، زندگی، آزادی» شکست خورده است؟
10 فوریه 2024
نوشتهی: امین حصوری
🔸 بنا بر دیدگاهی که قیام ژینا را از مدتها پیش شکستخورده و پایانیافته تلقی میکند، طرح این سؤال یحتمل دیرهنگام یا بیمعناست. از میان حاملان این دیدگاه، برخی اساساً خیزش ژینا را از همان ابتدا محکوم به شکست تلقی میکردند. اما برای آنهایی که در امتداد همراهی با پویش گذشتهی خیزش، به سرنوشت شکنندهی آن دل بستهاند، طرح چنین سؤالی ممکن است تاحدی وهنآمیز یا گمراهکننده جلوه کند؛ دستکم در این شکل زمخت و کلیشهای. چون پیشاپیش، با رویکردی «صفر و یکی»، ارزیابی از یک فرایند اجتماعی پیچیده و چندلایه و یک رویداد تاریخی تاثیرگذار را به پاسخهای بله یا خیر فرومیکاهد. با این حال، مخاطبان اصلی این متن از قضا چنین افرادی هستند: کسانی که به پویش و سرنوشت ماحصلِ این جنبش دل بستهاند. آنها تصدیق خواهند کرد که لازمهی «مراقبت جمعی» از دستاوردهای یک خیزش تودهای، گفتوگوی جمعی و مستمر دربارهی شرایط عینی پویش آن است. به بیان دیگر، ارزیابی انتقادی درجهی سرزندگی اجتماعی و سیاسی مازادهای قیام ژینا لازمهی تعهد وفادارانه به آرمانها و دستاوردهای آن است.
🔸 بر این اساس، نفس طرح سؤال دربارهی حیات خیزش «زن، زندگی، آزادی» قاعدتاً مناسبت خاصی نمیطلبد. ولی چرا در این شکل زمخت؟ و چرا در این مقطع زمانی خاص؟ این بازاندیشی فشرده دربارهی قیام ژینا را با همین سؤال دربارهی ضرورت یا مناسبت این بازاندیشی شروع میکنم. پس از آن، به معنای پیروزیْ و بر پایهی آنْ به دستاوردهای خیزش ژینا میپردازم و این سؤال را پی میگیرم که آیا خیزش ژینا اساساً میتوانست به فتحی سیاسی بیانجامد. سپس، سازوکارهای مُنقادسازی دولتی سوژگی را همچون چالش اساسیِ پیشاروی خیزشهای تودهای در جنوب جهانی مرور میکنم؛ و از آنجا، در مسیر آسیبشناسیِ کلی خیزش ژینا، کارکرد سوژگیهای متعارض را بررسی میکنم. این بررسی آسیبشناسانه را بهطور انضمامیتر با واکاوی پیامدهای فراگیری ذهنیت و سوژهی نولیبرال بر خیزش ژینا ادامه میدهم. و سرانجام، نشانگان حیات خیزش ژینا ــ در پی تحول آن به یک «فرا-جنبش» سیاسی ــ را پی میگیرم؛ و در همین راستا، ضرورت و امکان تدوین یک «فرا-روایت» ضدسرمایهدارانه بر پایهی مازادهای خیزش ژینا و با فاعلیت جنبشهای اجتماعی را طرح میکنم.
🔸 آیا از پی رویهی کمابیش یکسالهی مرعوبسازی و تضعیف، اساساً چیزی از آن خیزش انقلابی باقی مانده است؟ در مواجههی بیپرده با این پرسشها، اگر برآنیم که مازادی از قیام ژینا باقی مانده است، باید استدلال کنیم دقیقاً چه چیزی؟ و اینکه این مازاد احتمالی چگونه میتواند دستمایهی عروج دوبارهی خیزش ــ در شکلی موثرتر ــ باشد؟ یا برعکس، اگر برآنیم که مازادهای آن خیزش باشکوه عمدتاً نابود شدهاند (یا تا مرزهای بحرانی و بازگشتناپذیرْ تضعیف شدهاند)، در اینصورت باید بتوانیم عوامل این افول تراژیک را برشماریم.
🔸 واضح است که قیام ژینا بهدلایلی متعدد (که فهم آنها اهمیت زیادی دارد) از پیشروی تا مرحلهی دستیابی به هر شکلی از پیروزی سیاسی بازماند. اما دستاوردهای برجستهای در حوزهی تغییر ذهنیت عمومی و ارتقای سوژگی ستمدیدگان داشت که وجه پیروزی درونماندگار آن را رقم زدهاند. و باز روشن است که بهرغم این پیروزی درونماندگار، ناکامی خیزش ژینا در کنار زدن قدرت حاکم یا عقب راندن قطعیاش در حوزههایی معین (پیروزی سیاسی)، هرگونه گمانهزنی دربارهی پیروزی نهایی را بلاموضوع میسازد. اگر بخواهیم سیاههی فشردهای از دستاوردهای خیزش ژینا بهدست بدهیم میباید به تغییراتی ارجاع بدهیم که مستقیم با غیرمستقیم به ارتقای ذهنیت سیاسی جامعه یاری رساندند و زمینههای ارتقای سطح سوژگی ستمدیدگان را گسترش دادند.
🔸 برای اجتناب از اشتباه رایجی که وجود بالقوگیهای مادی را با فعلیتیابی بالقوگیها یکی میگیرد، باید تصدیق کنیم که در پهنهی پویای تاریخ هیچ پیشروی اجتماعی-سیاسیای فینفسه تداوم خود را تضمین نمیکند. اما در عین حال، باید اذعان کنیم که تجربهی خیزش ژینا تخیل سیاسی و اجتماعی میلیونها نفر را چنان دگرگون کرد که رد اثرات آن بر ذهنیت عمومیْ بهسادگی و بهزودی محوشدنی نیست. تمام شوکهای ارعابگرانهای که حاکمان در یکسال اخیر بر روان جامعه وارد کردهاند، در تحلیل نهایی تلاشی برای محو این اثرات ژرف و دیرپا بوده است...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3VC
#قیام_ژینا #امین_حصوری #زن_زندگی_آزادی
#خیزشهای_تودهای #سالگرد_انقلاب_بهمن
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ آیا خیزش «زن، زندگی، آزادی» شکست خورده است؟
10 فوریه 2024
نوشتهی: امین حصوری
🔸 بنا بر دیدگاهی که قیام ژینا را از مدتها پیش شکستخورده و پایانیافته تلقی میکند، طرح این سؤال یحتمل دیرهنگام یا بیمعناست. از میان حاملان این دیدگاه، برخی اساساً خیزش ژینا را از همان ابتدا محکوم به شکست تلقی میکردند. اما برای آنهایی که در امتداد همراهی با پویش گذشتهی خیزش، به سرنوشت شکنندهی آن دل بستهاند، طرح چنین سؤالی ممکن است تاحدی وهنآمیز یا گمراهکننده جلوه کند؛ دستکم در این شکل زمخت و کلیشهای. چون پیشاپیش، با رویکردی «صفر و یکی»، ارزیابی از یک فرایند اجتماعی پیچیده و چندلایه و یک رویداد تاریخی تاثیرگذار را به پاسخهای بله یا خیر فرومیکاهد. با این حال، مخاطبان اصلی این متن از قضا چنین افرادی هستند: کسانی که به پویش و سرنوشت ماحصلِ این جنبش دل بستهاند. آنها تصدیق خواهند کرد که لازمهی «مراقبت جمعی» از دستاوردهای یک خیزش تودهای، گفتوگوی جمعی و مستمر دربارهی شرایط عینی پویش آن است. به بیان دیگر، ارزیابی انتقادی درجهی سرزندگی اجتماعی و سیاسی مازادهای قیام ژینا لازمهی تعهد وفادارانه به آرمانها و دستاوردهای آن است.
🔸 بر این اساس، نفس طرح سؤال دربارهی حیات خیزش «زن، زندگی، آزادی» قاعدتاً مناسبت خاصی نمیطلبد. ولی چرا در این شکل زمخت؟ و چرا در این مقطع زمانی خاص؟ این بازاندیشی فشرده دربارهی قیام ژینا را با همین سؤال دربارهی ضرورت یا مناسبت این بازاندیشی شروع میکنم. پس از آن، به معنای پیروزیْ و بر پایهی آنْ به دستاوردهای خیزش ژینا میپردازم و این سؤال را پی میگیرم که آیا خیزش ژینا اساساً میتوانست به فتحی سیاسی بیانجامد. سپس، سازوکارهای مُنقادسازی دولتی سوژگی را همچون چالش اساسیِ پیشاروی خیزشهای تودهای در جنوب جهانی مرور میکنم؛ و از آنجا، در مسیر آسیبشناسیِ کلی خیزش ژینا، کارکرد سوژگیهای متعارض را بررسی میکنم. این بررسی آسیبشناسانه را بهطور انضمامیتر با واکاوی پیامدهای فراگیری ذهنیت و سوژهی نولیبرال بر خیزش ژینا ادامه میدهم. و سرانجام، نشانگان حیات خیزش ژینا ــ در پی تحول آن به یک «فرا-جنبش» سیاسی ــ را پی میگیرم؛ و در همین راستا، ضرورت و امکان تدوین یک «فرا-روایت» ضدسرمایهدارانه بر پایهی مازادهای خیزش ژینا و با فاعلیت جنبشهای اجتماعی را طرح میکنم.
🔸 آیا از پی رویهی کمابیش یکسالهی مرعوبسازی و تضعیف، اساساً چیزی از آن خیزش انقلابی باقی مانده است؟ در مواجههی بیپرده با این پرسشها، اگر برآنیم که مازادی از قیام ژینا باقی مانده است، باید استدلال کنیم دقیقاً چه چیزی؟ و اینکه این مازاد احتمالی چگونه میتواند دستمایهی عروج دوبارهی خیزش ــ در شکلی موثرتر ــ باشد؟ یا برعکس، اگر برآنیم که مازادهای آن خیزش باشکوه عمدتاً نابود شدهاند (یا تا مرزهای بحرانی و بازگشتناپذیرْ تضعیف شدهاند)، در اینصورت باید بتوانیم عوامل این افول تراژیک را برشماریم.
🔸 واضح است که قیام ژینا بهدلایلی متعدد (که فهم آنها اهمیت زیادی دارد) از پیشروی تا مرحلهی دستیابی به هر شکلی از پیروزی سیاسی بازماند. اما دستاوردهای برجستهای در حوزهی تغییر ذهنیت عمومی و ارتقای سوژگی ستمدیدگان داشت که وجه پیروزی درونماندگار آن را رقم زدهاند. و باز روشن است که بهرغم این پیروزی درونماندگار، ناکامی خیزش ژینا در کنار زدن قدرت حاکم یا عقب راندن قطعیاش در حوزههایی معین (پیروزی سیاسی)، هرگونه گمانهزنی دربارهی پیروزی نهایی را بلاموضوع میسازد. اگر بخواهیم سیاههی فشردهای از دستاوردهای خیزش ژینا بهدست بدهیم میباید به تغییراتی ارجاع بدهیم که مستقیم با غیرمستقیم به ارتقای ذهنیت سیاسی جامعه یاری رساندند و زمینههای ارتقای سطح سوژگی ستمدیدگان را گسترش دادند.
🔸 برای اجتناب از اشتباه رایجی که وجود بالقوگیهای مادی را با فعلیتیابی بالقوگیها یکی میگیرد، باید تصدیق کنیم که در پهنهی پویای تاریخ هیچ پیشروی اجتماعی-سیاسیای فینفسه تداوم خود را تضمین نمیکند. اما در عین حال، باید اذعان کنیم که تجربهی خیزش ژینا تخیل سیاسی و اجتماعی میلیونها نفر را چنان دگرگون کرد که رد اثرات آن بر ذهنیت عمومیْ بهسادگی و بهزودی محوشدنی نیست. تمام شوکهای ارعابگرانهای که حاکمان در یکسال اخیر بر روان جامعه وارد کردهاند، در تحلیل نهایی تلاشی برای محو این اثرات ژرف و دیرپا بوده است...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3VC
#قیام_ژینا #امین_حصوری #زن_زندگی_آزادی
#خیزشهای_تودهای #سالگرد_انقلاب_بهمن
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
جستاری در بازبینی قیام ژینا
در آستانهی سالگرد انقلاب 57 نوشتهی: امین حصوری در ماههای اخیر، پیامدهای جهانی و منطقهای گسترش تهاجم نظامی اسرائیل به غزه فضای مساعدی در اختیار حاکمان جمهوری اسلامی نهاد تا در کنار پیشبرد ضربتی…
▫️ نقد واکاوی اسمیت
▫️ انباشت سرمایه: بخش نخست، فصل سوم
14 فوریه 2024
نوشتهی: رزا لوکزامبورگ
ترجمهی: کمال خسروی
🔸 ریشهی تصور حیرتآور اسمیت مبنی بر اینکه ارزش محصول کل جامعه باید بهطور کامل فقط به مزدها، سودها و رانتهای زمین تجزیه و تحویل شود، دقیقاً در درک علمیاش از نظریهی ارزش نهفته است. کار سرچشمهی همهی ارزش است. هر کالایی، در مقام ارزش، فقط محصول کار است و نه هیچ چیز دیگر. اما هر کاریکه صورت میگیرد، کارِ مزدی است، ــ این همهویتْ دانستن کار انسانی با کارِ مزدی سرمایهدارانه دقیقاً سرشتنمای کلاسیک اسمیت است ــ و در عین حال جایگزینی است برای کارمزدهای پرداختشده و نیز برای مازادِ کار ناشی از کار پرداختنشده بهمثابهی سود برای سرمایهدار و رانت زمین برای زمیندار. آنچه در مورد هر کالای منفرد صادق است، باید برای تمامیت کالاها نیز صادق باشد. بنابراین انبوههی کل کالایی که سالانه از سوی جامعه تولید میشود، بهمثابهی کمیت ارزشیای که فقط محصول کار است، آنهم چه کار پرداختشده و چه کار پرداختنشده، به همین ترتیب فقط تجزیه میشود به مزدها و سودها و نیز رانتها. بدیهی است که برای هر کاری مواد خام، کارافزارها و غیره نیز مطرح میشود. اما، این مواد خام و کارافزارها نیز چیستند جز محصول کار، آنهم به نوبهی خود بعضاً کار پرداختشده و کار پرداختنشده. ما میتوانیم این سیر قهقرایی را هر اندازه که میخواهیم طی کنیم و قضیه را از هر زاویهای که میخواهیم بررسی کنیم، اما نهایتاً در ارزش، یا قیمت کل کالاها هیچ چیز نمییابیم که صرفاً محصول کار انسانی نباشد.
🔸 اما هر کار تجزیه میشود به بخشی که مزدها را جبران یا جایگزین میکند و بخش دیگری که نصیب سرمایهداران و مالکان زمین میشود. بنابراین هیچ چیز دیگری وجود ندارد، جز مزدها و سودها ــ اما البته سرمایه هم وجود دارد ــ سرمایهی افراد منفرد و سرمایهی جامعه. اینک چگونه باید از شر این تضاد زننده و زمخت خلاص شد؟ این نکته را که در اینجا حقیقتاً هستهی نظری شدیداً سختجانی برای شکستن وجود داشت، این واقعیت ثابت میکند که حتی خودِ مارکس نیز زمانی دراز مته بر این مادهی سخت گذاشت، بیآنکه در وهلهی نخست به پیشرفتی نائل شود و راه چارهای بیابد، تلاشی که چند و چونش را میتوان در اثر او «نظریههای ارزش اضافی»، مجلد نخست دنبال کرد. اما او بهنحو درخشانی به راهحل مسئله دست یافت، آنهم بهدلیل و بر پایهی نظریهی ارزشش.
🔸 اسمیت کاملاً حق داشت: ارزش هر کالای منفرد و همهی کالاها رویهمرفته بازنمایانندهی چیزی جز کار نیست. او همچنین حق داشت، زمانیکه میگفت: هر کار (از منظری سرمایهدارانه) به کارِ پرداختشده (که جبرانکنندهی مزدهاست) و کارِ پرداختنشده (که در مقام ارزش اضافی بهدست طبقات گوناگون مالک ابزار تولید میرسد) تجزیه میشود. اما او فراموش میکند ــ یا بهتر است بگوییم نادیده میگیرد ــ که کار علاوه بر این خصیصه که آفرینندهی ارزش تازه است، این خصیصهی دیگر را نیز دارد که ارزش کهنه را که در وسائل تولید نهفته است به کالای تازهای که بهوسیلهی این وسائل تولید ساخته شده است، منتقل میکند.
🔸 اقتصاد کلاسیک بیتوجه به همهی پیآمدهای اجتماعی، کار انسان را بهمثابهی یگانه عامل آفرینندهی ارزش بهرسمیت شناخت و این نظریه را تا چنان وضوحی ویراسته و پیراسته کرد که در صورتبندی ریکاردوییاش پیشِ روی ماست. اما تمایز بنیادین بین نظریهی کارپایهی ارزش ریکاردویی و مارکسی ــ تمایزی که نه فقط اقتصاددانان بورژوا تشخیص ندادهاند، بلکه در عامیانهْ کردنهای آموزهی مارکسی نیز از آن غفلت میشود ــ این است که ریکاردو مطابق با درک عمومی و مبتنی بر حقوق طبیعیاش از اقتصاد بورژوایی، ارزشآفرینی را نیز خصوصیتی طبیعی از کار انسانی تلقی میکند که متکی و منطبق بر کار فردی و مشخص تک تک انسانهاست. این دریافت نزد آدام اسمیت، بهنحو زمختتری ظاهر میشود، کسیکه مثلاً «میل به مبادله» را مستقیماً یکی از ویژگیهای سرشت طبیعی انسان اعلام میکند، آنهم پس از آنکه پیشتر بیهوده به جستوجوی آن نزد حیوانات، مثلاً سگها، پرداخته و به نتیجه نرسیده است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3VY
#رزا_لوکزامبورگ #کمال_خسروی
#ارزش_اضافی #رابطه_اجتماعی #سرشت_دوگانه_کار
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ انباشت سرمایه: بخش نخست، فصل سوم
14 فوریه 2024
نوشتهی: رزا لوکزامبورگ
ترجمهی: کمال خسروی
🔸 ریشهی تصور حیرتآور اسمیت مبنی بر اینکه ارزش محصول کل جامعه باید بهطور کامل فقط به مزدها، سودها و رانتهای زمین تجزیه و تحویل شود، دقیقاً در درک علمیاش از نظریهی ارزش نهفته است. کار سرچشمهی همهی ارزش است. هر کالایی، در مقام ارزش، فقط محصول کار است و نه هیچ چیز دیگر. اما هر کاریکه صورت میگیرد، کارِ مزدی است، ــ این همهویتْ دانستن کار انسانی با کارِ مزدی سرمایهدارانه دقیقاً سرشتنمای کلاسیک اسمیت است ــ و در عین حال جایگزینی است برای کارمزدهای پرداختشده و نیز برای مازادِ کار ناشی از کار پرداختنشده بهمثابهی سود برای سرمایهدار و رانت زمین برای زمیندار. آنچه در مورد هر کالای منفرد صادق است، باید برای تمامیت کالاها نیز صادق باشد. بنابراین انبوههی کل کالایی که سالانه از سوی جامعه تولید میشود، بهمثابهی کمیت ارزشیای که فقط محصول کار است، آنهم چه کار پرداختشده و چه کار پرداختنشده، به همین ترتیب فقط تجزیه میشود به مزدها و سودها و نیز رانتها. بدیهی است که برای هر کاری مواد خام، کارافزارها و غیره نیز مطرح میشود. اما، این مواد خام و کارافزارها نیز چیستند جز محصول کار، آنهم به نوبهی خود بعضاً کار پرداختشده و کار پرداختنشده. ما میتوانیم این سیر قهقرایی را هر اندازه که میخواهیم طی کنیم و قضیه را از هر زاویهای که میخواهیم بررسی کنیم، اما نهایتاً در ارزش، یا قیمت کل کالاها هیچ چیز نمییابیم که صرفاً محصول کار انسانی نباشد.
🔸 اما هر کار تجزیه میشود به بخشی که مزدها را جبران یا جایگزین میکند و بخش دیگری که نصیب سرمایهداران و مالکان زمین میشود. بنابراین هیچ چیز دیگری وجود ندارد، جز مزدها و سودها ــ اما البته سرمایه هم وجود دارد ــ سرمایهی افراد منفرد و سرمایهی جامعه. اینک چگونه باید از شر این تضاد زننده و زمخت خلاص شد؟ این نکته را که در اینجا حقیقتاً هستهی نظری شدیداً سختجانی برای شکستن وجود داشت، این واقعیت ثابت میکند که حتی خودِ مارکس نیز زمانی دراز مته بر این مادهی سخت گذاشت، بیآنکه در وهلهی نخست به پیشرفتی نائل شود و راه چارهای بیابد، تلاشی که چند و چونش را میتوان در اثر او «نظریههای ارزش اضافی»، مجلد نخست دنبال کرد. اما او بهنحو درخشانی به راهحل مسئله دست یافت، آنهم بهدلیل و بر پایهی نظریهی ارزشش.
🔸 اسمیت کاملاً حق داشت: ارزش هر کالای منفرد و همهی کالاها رویهمرفته بازنمایانندهی چیزی جز کار نیست. او همچنین حق داشت، زمانیکه میگفت: هر کار (از منظری سرمایهدارانه) به کارِ پرداختشده (که جبرانکنندهی مزدهاست) و کارِ پرداختنشده (که در مقام ارزش اضافی بهدست طبقات گوناگون مالک ابزار تولید میرسد) تجزیه میشود. اما او فراموش میکند ــ یا بهتر است بگوییم نادیده میگیرد ــ که کار علاوه بر این خصیصه که آفرینندهی ارزش تازه است، این خصیصهی دیگر را نیز دارد که ارزش کهنه را که در وسائل تولید نهفته است به کالای تازهای که بهوسیلهی این وسائل تولید ساخته شده است، منتقل میکند.
🔸 اقتصاد کلاسیک بیتوجه به همهی پیآمدهای اجتماعی، کار انسان را بهمثابهی یگانه عامل آفرینندهی ارزش بهرسمیت شناخت و این نظریه را تا چنان وضوحی ویراسته و پیراسته کرد که در صورتبندی ریکاردوییاش پیشِ روی ماست. اما تمایز بنیادین بین نظریهی کارپایهی ارزش ریکاردویی و مارکسی ــ تمایزی که نه فقط اقتصاددانان بورژوا تشخیص ندادهاند، بلکه در عامیانهْ کردنهای آموزهی مارکسی نیز از آن غفلت میشود ــ این است که ریکاردو مطابق با درک عمومی و مبتنی بر حقوق طبیعیاش از اقتصاد بورژوایی، ارزشآفرینی را نیز خصوصیتی طبیعی از کار انسانی تلقی میکند که متکی و منطبق بر کار فردی و مشخص تک تک انسانهاست. این دریافت نزد آدام اسمیت، بهنحو زمختتری ظاهر میشود، کسیکه مثلاً «میل به مبادله» را مستقیماً یکی از ویژگیهای سرشت طبیعی انسان اعلام میکند، آنهم پس از آنکه پیشتر بیهوده به جستوجوی آن نزد حیوانات، مثلاً سگها، پرداخته و به نتیجه نرسیده است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3VY
#رزا_لوکزامبورگ #کمال_خسروی
#ارزش_اضافی #رابطه_اجتماعی #سرشت_دوگانه_کار
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
نقد واکاوی اسمیت
انباشت سرمایه: بخش نخست، فصل سوم نوشتهی: رزا لوکزامبورگ ترجمهی: کمال خسروی نخست مارکس بود که در ارزشْ یک رابطهی اجتماعیِ ویژه و برخاسته از شرایط معین تاریخی را برشناخت و به این ترتیب به تشخیص تم…
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ دربارهی فلسطین
▫️ میراثداران فاشیسم و آسیبشناسی جنبشهای فلسطینی
18 فوریه 2024
نوشتهی: اقبال احمد
ترجمهی: س. ر. جوزی
🔸 آنچه در مطلب پیش رو میخوانید یک سخنرانی و یک جستار از اقبال احمد است: «سخنرانی 1982» و نوشتهای با عنوان «تفاوتهای دردناک سازمان آزادیبخش فلسطین و کنگرهی ملی آفریقا». احمد در سخنرانی شورانگیز 1982 ماهیت اسرائیل را بیهیچ لکنتی آشکار میکند و آن را میراثدار راستین فاشیسم هیتلر و موسولینی برمیشمارد. او هدف میراث فاشیسم را با صراحت به زبان میآورد: «نخست، هدف استعمار است؛ و دوم، هدف تسخیر است.» شاید درک واقعیت سخنان احمد در جهان امروز بسیار سادهتر از زمانهی خودش است، هرچه باشد فاشیسم بیپروا و عریان در رسانهها نیز خودی نشان میدهد و به برتریخواهی افتخار میکند. حتی سازمانهای بینالمللی نیز توان دفاع از اسرائیل را از دست دادهاند. با این همه صورتبندی احمد همچنان دقیق و روشنگر است و به فهم وضعیت فلسطین یاری میرساند.
🔸 متن دوم برای آنانی که دلسپردهی آرمان فلسطین هستند، بهویژه مایی که در ایران زیست میکنیم و از نزدیک با پدیدهی «محور مقاومت» آشناییم، اهمیت بیشتری دارد. محور مقاومت نامی است برای اقتصاد سیاسی بدیلهای دروغین، کالاسازی آرمان رهایی و فروکاست مقاومت به تبلیغات تجاری و از این رو مستعد تبدیلشدن به موضوع مناقصه. احمد در این متن درخشان سازوکار داخلی ساف (سازماندهی مبتنی بر کیش شخصیت و وابسته به پول حامیان مالی خارجی) را در برابر سازماندهی کمونیستی کنگرهی ملی آفریقا میگذارد و پیشگویانه از سرنوشت محتوم آن سخن میگوید.
🔸 در ماههای اخیر گفتمان محور مقاومت در ایران کوشید همهی اقدامات و رخدادها را پیروزیای برای خود تفسیر کند و در محافل خصوصی سخن از قطعیت پیروزی بود، فارغ از شمار کشتهها و حتی مرگ همهی مردم غزه. به بیان دیگر، در معادلات شکست و پیروزی، جان مردمان غزه هیچ تاثیری نداشت: «اگر تعداد کشتهها را کنار بگذاریم، حماس هیچ جا شکست نخورد.» با این همه تردیدی نیست که در برههی کنونی ایستادن در کنار آرمان فلسطین اهمیتی تاریخی دارد، اما پرسشها و مسائلی اساسی پیش روی ما گذاشته شده که بازخوانی کسانی چون اقبال احمد را بیش از پیش ضروری میکند...
🔹متن کامل این نوشتار را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Wk
#اقبال_احمد #س_ر_جوزی #فلسطین #استعمار #میراثداران_فاشیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ دربارهی فلسطین
▫️ میراثداران فاشیسم و آسیبشناسی جنبشهای فلسطینی
18 فوریه 2024
نوشتهی: اقبال احمد
ترجمهی: س. ر. جوزی
🔸 آنچه در مطلب پیش رو میخوانید یک سخنرانی و یک جستار از اقبال احمد است: «سخنرانی 1982» و نوشتهای با عنوان «تفاوتهای دردناک سازمان آزادیبخش فلسطین و کنگرهی ملی آفریقا». احمد در سخنرانی شورانگیز 1982 ماهیت اسرائیل را بیهیچ لکنتی آشکار میکند و آن را میراثدار راستین فاشیسم هیتلر و موسولینی برمیشمارد. او هدف میراث فاشیسم را با صراحت به زبان میآورد: «نخست، هدف استعمار است؛ و دوم، هدف تسخیر است.» شاید درک واقعیت سخنان احمد در جهان امروز بسیار سادهتر از زمانهی خودش است، هرچه باشد فاشیسم بیپروا و عریان در رسانهها نیز خودی نشان میدهد و به برتریخواهی افتخار میکند. حتی سازمانهای بینالمللی نیز توان دفاع از اسرائیل را از دست دادهاند. با این همه صورتبندی احمد همچنان دقیق و روشنگر است و به فهم وضعیت فلسطین یاری میرساند.
🔸 متن دوم برای آنانی که دلسپردهی آرمان فلسطین هستند، بهویژه مایی که در ایران زیست میکنیم و از نزدیک با پدیدهی «محور مقاومت» آشناییم، اهمیت بیشتری دارد. محور مقاومت نامی است برای اقتصاد سیاسی بدیلهای دروغین، کالاسازی آرمان رهایی و فروکاست مقاومت به تبلیغات تجاری و از این رو مستعد تبدیلشدن به موضوع مناقصه. احمد در این متن درخشان سازوکار داخلی ساف (سازماندهی مبتنی بر کیش شخصیت و وابسته به پول حامیان مالی خارجی) را در برابر سازماندهی کمونیستی کنگرهی ملی آفریقا میگذارد و پیشگویانه از سرنوشت محتوم آن سخن میگوید.
🔸 در ماههای اخیر گفتمان محور مقاومت در ایران کوشید همهی اقدامات و رخدادها را پیروزیای برای خود تفسیر کند و در محافل خصوصی سخن از قطعیت پیروزی بود، فارغ از شمار کشتهها و حتی مرگ همهی مردم غزه. به بیان دیگر، در معادلات شکست و پیروزی، جان مردمان غزه هیچ تاثیری نداشت: «اگر تعداد کشتهها را کنار بگذاریم، حماس هیچ جا شکست نخورد.» با این همه تردیدی نیست که در برههی کنونی ایستادن در کنار آرمان فلسطین اهمیتی تاریخی دارد، اما پرسشها و مسائلی اساسی پیش روی ما گذاشته شده که بازخوانی کسانی چون اقبال احمد را بیش از پیش ضروری میکند...
🔹متن کامل این نوشتار را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Wk
#اقبال_احمد #س_ر_جوزی #فلسطین #استعمار #میراثداران_فاشیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
دربارهی فلسطین
میراثداران فاشیسم و آسیبشناسی جنبشهای فلسطینی نوشتهی: اقبال احمد ترجمهی: س. ر. جوزی آنچه میخوانید متن سخنرانی اقبال احمد در 25 ژوییهی 1982 در کلیسایی در شهر نیویورک است. اسرائیل در آن سال …
▫️ امپریالیسم چه هست و چه نیست؟
21 فوریه 2024
نوشتهی: رابرت برنر
ترجمهی: حسن مرتضوی
🔸 کتاب امپریالیسم جدید دیوید هاروی که در ابتدا به شکل مجموعهای سخنرانی در آکسفورد در فوریهی 2003 و همزمان با تدارک ایالات متحد برای حمله به عراق ارائه شد، شرحی است غنی، تحریکآمیز و فوقالعاده گسترده از امپریالیسم سرمایهداری در جدیدترین شکلهای آن. نویسنده برای چیدن صحنهْ تفسیری از امپریالیسم در مرحلهی کلاسیک آن بین سالهای 1884 و 1945 ارائه میکند، با این قصد که شالودهی نظری-تاریخی بحث خود را پی افکند. هاروی با این پسزمینه صعودِ ایالات متحد را به جایگاه قدرت جهانی بیسابقه در دوران پس از جنگ جهانی دوم توضیح میدهد و ماهیت هژمونیاش را ترسیم میکند. این نقطه عزیمت شرح هاروی از خود امپریالیسم جدید است که آن را پاسخی به سقوط سودآوری و مشکلات متعاقب انباشت سرمایه در کانون سرمایهداری از اواخر دههی 1960 تاکنون میداند. هدف نهایی هاروی درک رابطهی بین این امپریالیسم نئولیبرالی جدید، که در دوران بوش اول و کلینتون به اوج خود رسید، و پروژهی توسعهطلبانهی نظامی فوق امپریالیستی دولت بوش دوم است.
🔸 هاروی میکوشد درک خود را از امپریالیسم بر اساس دو منطق مفهومی متمایز، هرچند تاریخاً پیوسته و گسلناپذیر، استوار سازد. آنچه هاروی «منطق سرزمینی قدرت» مینامد، همان منطق دولتها است، «هستومندهایی دیرپا» که بهعنوان یک قاعدهی حکمرانی به « مرزهای ثابت سرزمینی محصورند». این منطق را کارگزاران دولتی، دولتمردان و سیاستمدارانی دنبال میکنند که «قدرتشان مبتنی بر کنترل یک قلمرو و ظرفیت بسیج منابع انسانی و طبیعی آن است». آنچه هاروی «منطق سرمایهدارانهی قدرت» مینامد، همانی است که در «فرایندهای نامرئی انباشت سرمایه» تجلی مییابد و از طریق شیوههای روزانهی تولید، تجارت، جریان سرمایه و غیره «در فضایی به هم پیوسته جاری میشود و در راستای هستومندهای سرزمینی، یا گریز از آنها، جریان مییابد.» این روند را شرکتهای سرمایهداری دنبال میکنند که «میآیند و میروند، تغییر مکان میدهند، ادغام میشوند یا از کسبوکار خارج میشوند»، آن هم در فرآیندی که به صورت فردی، اتموار، به دنبال سود هستند. هاروی میگوید برای درک امپریالیسم، «نکتهی اساسی این است که منطقهای سرزمینی و سرمایهدارانهی قدرت را متمایز از هم در نظر بگیریم.» اما حتی با فرض پذیرش این تمایز بهطور عام، چگونه باید آن را عملاً درک کنیم و دلالتهای آن دقیقاً چیستند؟
🔸 هاروی هشدار میدهد که آثار مرتبط با امپریالیسم اغلب بهطور مکانیکی استراتژیهای دولت و امپراتوری را بر حسب الزامات سرمایهدارانه درک میکنند. او ادعا میکند که دو منطق قدرت «مرتباً و گاهی تا مرز تضاد آشکار با یکدیگر درگیر میشوند.» اما هاروی هرگز به ما نمیگوید که چرا او انتظار دارد که منطق سرزمینی قدرت و منطق سرمایهدارانهی قدرت با هم تضاد پیدا کنند و مثالهای روشنگرانهی او حقانیت بحثش را اثبات نمیکنند.
🔸 مسئلهی اصلی این نیست که منافع دولت در تضاد با منافع سرمایه است. معمولاً حتی میتوان گروههایی با منافع قدرتمند ضدسرمایهداری را در نظر گرفت که هنگامی که حاکم میشوند، استراتژیهای بینالمللی را تا حدامکان همراستا با نیازهای سرمایه اجرا میکنند. شاهد آن تداوم سیاست خارجیِ، در واقع استراتژی امپریالیستیِ، احزاب کارگری یا سوسیالیستیای است که قدرت را در کشورهای سرمایهداری پیشرفته، بهویژه در دوران استعمار، به دست میگرفتند. اما نکته این است که، حتی زمانی که همهی دولتها به طور منظم به دنبال منافع ناشی از انباشت سرمایهاند، ممکن است نتیجهی معکوس بهبار آورند. نیازی به ذکر این نکته نیست که دولتها با پیگیری سیاسی منافع سرمایههای ملی خود به رقابت و جنگ سوق داده میشوند... با این حال، به همان اندازه بدیهی است که در بسیاری از موارد، نتیجه به طرز فاجعهباری علیه منافع آنها بوده است. به بیان کلی، معضل این است که کنش هر دولتی بهراحتی میتواند واکنشهای سایر دولتها را به همراه داشته باشد که یک واکنش زنجیرهای را به راه میاندازد که هیچ یک از آنها قادر به کنترل آن نیست. این نوع واکنشهای زنجیرهای موضوع تاریخ بینالمللی است و اگرچه در تضاد با مقدمات استاندارد تاریخی-ماتریالیستی نیست ــ زیرا در اغلب موارد، دولتها تمام تلاش خود را برای اتخاذ استراتژیهایی مطابق با الزامات انباشت سرمایه انجام میدهند زیرا خلاف این امر معمولاً زیانبخش است ــ آنها به طور کامل توسط آن مقدمات توضیح داده نمیشوند، اما نیاز به تجزیه و تحلیل در شرایط خاص خود دارند....
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3WC
#امپریالیسم #هاروی #رابرت_برنر #حسن_مرتضوی
👇🏽
🖋@naghd_com
21 فوریه 2024
نوشتهی: رابرت برنر
ترجمهی: حسن مرتضوی
🔸 کتاب امپریالیسم جدید دیوید هاروی که در ابتدا به شکل مجموعهای سخنرانی در آکسفورد در فوریهی 2003 و همزمان با تدارک ایالات متحد برای حمله به عراق ارائه شد، شرحی است غنی، تحریکآمیز و فوقالعاده گسترده از امپریالیسم سرمایهداری در جدیدترین شکلهای آن. نویسنده برای چیدن صحنهْ تفسیری از امپریالیسم در مرحلهی کلاسیک آن بین سالهای 1884 و 1945 ارائه میکند، با این قصد که شالودهی نظری-تاریخی بحث خود را پی افکند. هاروی با این پسزمینه صعودِ ایالات متحد را به جایگاه قدرت جهانی بیسابقه در دوران پس از جنگ جهانی دوم توضیح میدهد و ماهیت هژمونیاش را ترسیم میکند. این نقطه عزیمت شرح هاروی از خود امپریالیسم جدید است که آن را پاسخی به سقوط سودآوری و مشکلات متعاقب انباشت سرمایه در کانون سرمایهداری از اواخر دههی 1960 تاکنون میداند. هدف نهایی هاروی درک رابطهی بین این امپریالیسم نئولیبرالی جدید، که در دوران بوش اول و کلینتون به اوج خود رسید، و پروژهی توسعهطلبانهی نظامی فوق امپریالیستی دولت بوش دوم است.
🔸 هاروی میکوشد درک خود را از امپریالیسم بر اساس دو منطق مفهومی متمایز، هرچند تاریخاً پیوسته و گسلناپذیر، استوار سازد. آنچه هاروی «منطق سرزمینی قدرت» مینامد، همان منطق دولتها است، «هستومندهایی دیرپا» که بهعنوان یک قاعدهی حکمرانی به « مرزهای ثابت سرزمینی محصورند». این منطق را کارگزاران دولتی، دولتمردان و سیاستمدارانی دنبال میکنند که «قدرتشان مبتنی بر کنترل یک قلمرو و ظرفیت بسیج منابع انسانی و طبیعی آن است». آنچه هاروی «منطق سرمایهدارانهی قدرت» مینامد، همانی است که در «فرایندهای نامرئی انباشت سرمایه» تجلی مییابد و از طریق شیوههای روزانهی تولید، تجارت، جریان سرمایه و غیره «در فضایی به هم پیوسته جاری میشود و در راستای هستومندهای سرزمینی، یا گریز از آنها، جریان مییابد.» این روند را شرکتهای سرمایهداری دنبال میکنند که «میآیند و میروند، تغییر مکان میدهند، ادغام میشوند یا از کسبوکار خارج میشوند»، آن هم در فرآیندی که به صورت فردی، اتموار، به دنبال سود هستند. هاروی میگوید برای درک امپریالیسم، «نکتهی اساسی این است که منطقهای سرزمینی و سرمایهدارانهی قدرت را متمایز از هم در نظر بگیریم.» اما حتی با فرض پذیرش این تمایز بهطور عام، چگونه باید آن را عملاً درک کنیم و دلالتهای آن دقیقاً چیستند؟
🔸 هاروی هشدار میدهد که آثار مرتبط با امپریالیسم اغلب بهطور مکانیکی استراتژیهای دولت و امپراتوری را بر حسب الزامات سرمایهدارانه درک میکنند. او ادعا میکند که دو منطق قدرت «مرتباً و گاهی تا مرز تضاد آشکار با یکدیگر درگیر میشوند.» اما هاروی هرگز به ما نمیگوید که چرا او انتظار دارد که منطق سرزمینی قدرت و منطق سرمایهدارانهی قدرت با هم تضاد پیدا کنند و مثالهای روشنگرانهی او حقانیت بحثش را اثبات نمیکنند.
🔸 مسئلهی اصلی این نیست که منافع دولت در تضاد با منافع سرمایه است. معمولاً حتی میتوان گروههایی با منافع قدرتمند ضدسرمایهداری را در نظر گرفت که هنگامی که حاکم میشوند، استراتژیهای بینالمللی را تا حدامکان همراستا با نیازهای سرمایه اجرا میکنند. شاهد آن تداوم سیاست خارجیِ، در واقع استراتژی امپریالیستیِ، احزاب کارگری یا سوسیالیستیای است که قدرت را در کشورهای سرمایهداری پیشرفته، بهویژه در دوران استعمار، به دست میگرفتند. اما نکته این است که، حتی زمانی که همهی دولتها به طور منظم به دنبال منافع ناشی از انباشت سرمایهاند، ممکن است نتیجهی معکوس بهبار آورند. نیازی به ذکر این نکته نیست که دولتها با پیگیری سیاسی منافع سرمایههای ملی خود به رقابت و جنگ سوق داده میشوند... با این حال، به همان اندازه بدیهی است که در بسیاری از موارد، نتیجه به طرز فاجعهباری علیه منافع آنها بوده است. به بیان کلی، معضل این است که کنش هر دولتی بهراحتی میتواند واکنشهای سایر دولتها را به همراه داشته باشد که یک واکنش زنجیرهای را به راه میاندازد که هیچ یک از آنها قادر به کنترل آن نیست. این نوع واکنشهای زنجیرهای موضوع تاریخ بینالمللی است و اگرچه در تضاد با مقدمات استاندارد تاریخی-ماتریالیستی نیست ــ زیرا در اغلب موارد، دولتها تمام تلاش خود را برای اتخاذ استراتژیهایی مطابق با الزامات انباشت سرمایه انجام میدهند زیرا خلاف این امر معمولاً زیانبخش است ــ آنها به طور کامل توسط آن مقدمات توضیح داده نمیشوند، اما نیاز به تجزیه و تحلیل در شرایط خاص خود دارند....
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3WC
#امپریالیسم #هاروی #رابرت_برنر #حسن_مرتضوی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
امپریالیسم چه هست و چه نیست؟
نوشتهی: رابرت برنر ترجمهی: حسن مرتضوی اقتصاد جهانی در سپتامبرـاکتبر 1998 به اندازه یک مو با فروپاشی سراسری سیستم فاصله داشت، اما هاروی با مفهوم انباشتْ به مدد سلبمالکیت، راه را عملاً میگشاید ت…
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ دروغهایی که دربارهی لنین میگوییم
25 فوریه 2024
نوشتهی: لارس تی لی
ترجمهی: مهرناز رزاقی
🔸 انقلاب 1917 روسیه مدتهاست که درسی عملی برای ترسیم اصول اخلاقی آموزنده به شمار میرود. همه به آن نگاه میکنند تا اشتباه بزرگی ــ اخلاقی، سیاسی، ایدئولوژیک ــ را که منجر به فاجعه شد کشف کنند. برای برخی، اشتباه در پسِ پشتِ انقلاب اساساً اخلاقی است. برای مثال، لنین شیطانی است تجسمیافته که تباهی بیپایانش مستقیماً مسئول انحطاط روسیه است. برخی دیگر با تعریف «بلشویسم» به عنوان گونهای خطای اخلاقی تکرارشونده آن را هدف قرار میدهند. بلشویکها کسانیاند که بنا به اصل فاسد «هدف وسیله را توجیه میکند» ــ کاری که البته ما مردم شایسته هرگز انجام نمیدهیم ــ زندگی میکنند. ما هرگز استفاده از ابزارهای غیرقابلقبولی مانند بمباران غیرنظامیان یا استفاده از شکنجه را، صرفنظر از اینکه هدف سیاسی ما چقدر والا است، مجاز نمیدانیم. فقط متعصبان نادان این کار را میکنند.
🔸 همچنین نوع خاصی از لیبرالیسم درستاندیش وجود دارد که از نمونهی بلشویسم در اشاره به خطراتِ ناشی از داشتن اهداف سیاسی والا استفاده میکند. آیا میخواهید بهشت برای کارگران بسازید؟ مراقب باشید که اصالت هدف به جنایتهای وحشتناک نیانجامد. در طول جنگ داخلی روسیه، مردم بر سر ابتداییترین و اجتنابناپذیرترین پرسشها میجنگیدند: چه کسی بر کشور حکومت خواهد کرد؟ چگونه میتوانیم کشور را دوباره متحد کنیم؟ آیا روسیه به عنوان یک کشور باقی خواهد ماند؟ لیبرالهای ما با نظارهی این همه آشوب موعظه میکنند: حالا دیگر غرق رویاهای یک جامعهی ایدهآل نشوید! مانند ما باشید؛ همراه با سیاستِ امن، عاقلانه و هوشیارانهی ما. اعتدال، اعتدال در همهچیز!
🔸 چپ به همان اندازه شیفتهی یافتنِ خطاهای مهلک انقلاب است ــ فقط چپ ترجیح میدهد که تقصیر را به گردن اشتباهات اصول نظری ایدئولوژیک بیندازد. بسیاری از چپها با این دیدگاه لیبرال/محافظهکار موافقند که گناه آغازین بلشویسم همانا تجدیدنظرخواهی لنین در کتاب «چه باید کرد؟» بود. بر اساس این دیدگاه، لنین به کارگران اعتماد نداشت، بنابراین مارکس را وارونه کرد و یک حزب توطئهگر نخبگان مبتنی بر روشنفکران را ایجاد کرد. جای تعجب نیست که او برنامهی دموکراتیک انقلاب روسیه را از مسیر خود منحرف کرد.
🔸 با رویکردی که کمتر خود را درگیر تشخیص و محکومیت خطاها میکند، درمییابیم که اهمیت کتاب «چه باید کرد؟» از هیچگونه نوآوری ادعایی ایدئولوژیکی ناشی نمیشود. کتاب 1902 لنین خلاصهای است از روایتی آرمانی از منطق سازماندهی زیرزمینی که نسلی از فعالان ناشناس در طول دههی 1890 با آزمون و خطای تجربی آن را به سرانجام رساندند. به این ترتیب، الگوی اساسی لنین را کلِ سازمانهای مخفی سوسیالیست در روسیه بهعنوان راهنما پذیرفتند. با ورود به سال 1917، تمایز بلشویسم از سازماندهی حزبی ناشی نمیشد بلکه بیشتر ریشه در خوانش آن از نیروهای طبقاتی در روسیه داشت...
🔹متن کامل این نوشتار را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3X8
#لنین #لارس_تی_لی #مهرناز_رزاقی #انقلاب_اکتبر #بلشویسم
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ دروغهایی که دربارهی لنین میگوییم
25 فوریه 2024
نوشتهی: لارس تی لی
ترجمهی: مهرناز رزاقی
🔸 انقلاب 1917 روسیه مدتهاست که درسی عملی برای ترسیم اصول اخلاقی آموزنده به شمار میرود. همه به آن نگاه میکنند تا اشتباه بزرگی ــ اخلاقی، سیاسی، ایدئولوژیک ــ را که منجر به فاجعه شد کشف کنند. برای برخی، اشتباه در پسِ پشتِ انقلاب اساساً اخلاقی است. برای مثال، لنین شیطانی است تجسمیافته که تباهی بیپایانش مستقیماً مسئول انحطاط روسیه است. برخی دیگر با تعریف «بلشویسم» به عنوان گونهای خطای اخلاقی تکرارشونده آن را هدف قرار میدهند. بلشویکها کسانیاند که بنا به اصل فاسد «هدف وسیله را توجیه میکند» ــ کاری که البته ما مردم شایسته هرگز انجام نمیدهیم ــ زندگی میکنند. ما هرگز استفاده از ابزارهای غیرقابلقبولی مانند بمباران غیرنظامیان یا استفاده از شکنجه را، صرفنظر از اینکه هدف سیاسی ما چقدر والا است، مجاز نمیدانیم. فقط متعصبان نادان این کار را میکنند.
🔸 همچنین نوع خاصی از لیبرالیسم درستاندیش وجود دارد که از نمونهی بلشویسم در اشاره به خطراتِ ناشی از داشتن اهداف سیاسی والا استفاده میکند. آیا میخواهید بهشت برای کارگران بسازید؟ مراقب باشید که اصالت هدف به جنایتهای وحشتناک نیانجامد. در طول جنگ داخلی روسیه، مردم بر سر ابتداییترین و اجتنابناپذیرترین پرسشها میجنگیدند: چه کسی بر کشور حکومت خواهد کرد؟ چگونه میتوانیم کشور را دوباره متحد کنیم؟ آیا روسیه به عنوان یک کشور باقی خواهد ماند؟ لیبرالهای ما با نظارهی این همه آشوب موعظه میکنند: حالا دیگر غرق رویاهای یک جامعهی ایدهآل نشوید! مانند ما باشید؛ همراه با سیاستِ امن، عاقلانه و هوشیارانهی ما. اعتدال، اعتدال در همهچیز!
🔸 چپ به همان اندازه شیفتهی یافتنِ خطاهای مهلک انقلاب است ــ فقط چپ ترجیح میدهد که تقصیر را به گردن اشتباهات اصول نظری ایدئولوژیک بیندازد. بسیاری از چپها با این دیدگاه لیبرال/محافظهکار موافقند که گناه آغازین بلشویسم همانا تجدیدنظرخواهی لنین در کتاب «چه باید کرد؟» بود. بر اساس این دیدگاه، لنین به کارگران اعتماد نداشت، بنابراین مارکس را وارونه کرد و یک حزب توطئهگر نخبگان مبتنی بر روشنفکران را ایجاد کرد. جای تعجب نیست که او برنامهی دموکراتیک انقلاب روسیه را از مسیر خود منحرف کرد.
🔸 با رویکردی که کمتر خود را درگیر تشخیص و محکومیت خطاها میکند، درمییابیم که اهمیت کتاب «چه باید کرد؟» از هیچگونه نوآوری ادعایی ایدئولوژیکی ناشی نمیشود. کتاب 1902 لنین خلاصهای است از روایتی آرمانی از منطق سازماندهی زیرزمینی که نسلی از فعالان ناشناس در طول دههی 1890 با آزمون و خطای تجربی آن را به سرانجام رساندند. به این ترتیب، الگوی اساسی لنین را کلِ سازمانهای مخفی سوسیالیست در روسیه بهعنوان راهنما پذیرفتند. با ورود به سال 1917، تمایز بلشویسم از سازماندهی حزبی ناشی نمیشد بلکه بیشتر ریشه در خوانش آن از نیروهای طبقاتی در روسیه داشت...
🔹متن کامل این نوشتار را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3X8
#لنین #لارس_تی_لی #مهرناز_رزاقی #انقلاب_اکتبر #بلشویسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
دروغهایی که دربارهی لنین میگوییم
نوشتهی: لارس تی لی ترجمهی: مهرناز رزاقی انقلاب 1917 روسیه مدتهاست که درسی عملی برای ترسیم اصول اخلاقی آموزنده بهشمار میرود. همه به آن نگاه میکنند تا اشتباه بزرگی ــ اخلاقی، سیاسی، ایدئولوژیک…
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ غزه: دریچهای هولناک رو به بحران سرمایهداری جهانی
28 فوریه 2024
نوشتهی: ویلیام رابینسون و هوایآن نگویان
ترجمهی: سما اوریاد و کامران معتمدی
🔸 در حالی که جهان با وحشت شاهد افزایش تلفات غیرنظامیان فلسطینی است و اسرائیل با اتهامات جنایت نسلکشی در دادگاه بینالمللی دادگستری مواجه میشود، کشتار غزه دریچهای هولناک به بحران فزایندهی سرمایهداری جهانی رو به ما میگشاید. برای درک بهتر این بحران جهانی و اتصال نقاط تخریب بیرحمانه غزه توسط اسرائیل لازم است چند قدم عقبتر برویم و بر تصویر بزرگتری متمرکز شویم. سرمایهداری جهانی با بحران ساختاری فوقانباشت و رکود مزمن مواجه است. در عین حال گروههای حاکم با بحران سیاسی مشروعیت دولت، هژمونی سرمایهداری و فروپاشی گستردهی اجتماعی، بحران بینالمللی در تقابل ژئوپلیتیکی و بحران اکولوژیکی در ابعاد دورانساز مواجهاند.
🔸 اقتصاد سیاسی نسلکشی در دوران ما با این بحران مشخص میشود. مسئلهی سرمایهی مازاد ویژگی نظام سرمایهداری است، که در طول چند دهه گذشته به سطوح فوقالعادهای رسیده است. همزمان با کاهش سرمایهگذاری شرکتها، شرکتهای فراملیتی برجسته و فرآورگانهای (مجموعه صنعتی یا تجارتی بزرگی که از چند شرکت و واحد تولیدی در زمینه های مختلف تشکیل شده) مالی سودهای بیسابقهای را گزارش کردهاند. طبقهی سرمایهدار فراملی مقادیر هنگفتی ثروت انباشت کرده که بسیار بیشتر از آن چیزی است که میتواند بازسرمایهگذاری کند. تمرکز شدید ثروت زمین در دست عدهای معدود و تسریع فقیر شدن و خلع ید اکثریت، یافتن راههای خروجی جدید برای تخلیه مقادیر عظیمی از مازاد انباشته را برای این طبقهی سرمایهدار فراملی دشوار کرده است. سرمایهداران فراملی و عواملشان در دولتها برای مهار اقتصاد جهانی در مواجهه با رکود مزمن به رشد بدهیمحور، سفتهبازی مالی وحشیانه، غارت مالیه عمومی و انباشت نظامی سازماندهیشده توسط دولت تکیه کردهاند. از آنجایی که خروجیهای تخلیه سرمایهی انباشتهی مازاد مدام کمتر میشود، باید با خشونت خروجیهای جدیدی برای تخلیهی این سرمایه ایجاد کرد.
🔸 اقتصاد سیاسی اسرائیل نمایانگر است. محاصرهی غزه و کرانهی باختری شکلی از انباشت بدوی است که هدف آن باز کردن فضای جدید برای انباشت فراملی است. در اواخر اکتبر، با تشدید بمباران غزه، اسرائیل اعطای مجوز به شرکتهای انرژی فراملیتی برای اکتشاف گاز و نفت در سواحل مدیترانه را آغاز کرد که بخشی از برنامهاش برای تبدیل شدن به یک تولیدکنندهی گاز منطقهای و قطب انرژی و همچنین جایگزینی برای گاز روسیه در بازار اروپای غربی است. یکی از شرکتهای املاک و مستغلات اسرائیلی که به شهرکسازی در سرزمینهای اشغالی فلسطین بدنام است، در ماه دسامبر ۲۰۲۳ آگهی ساخت خانههای لوکس در محلههای بمبارانشدهی غزه را منتشر کرد، در حالی که برخی دیگر از احیای پروژه کانال بن گوریون که از زمان پیشنهاد اولیهی آن در دههی ۱۹۶۰ متوقف شده بود، صحبت کردند. این پروژه شامل ساخت جایگزینی برای کانال سوئز تحت مدیریت مصر است که از خلیج عقبه در سراسر صحرای نقب و غزه به سمت دریای مدیترانه را شامل میشود. تنها چیزی که مانع پروژهی تازه اصلاحشدهی کانال میشود، حضور فلسطینیها در غزه است.
🔸 بحران در حال درهم شکستن نظامهای سیاسی و تضعیف ثبات در همهجا است. مرکز فرو میپاشد. با فروپاشی مکانیسمهای مورد توافق سلطه، گروههای حاکم به استبداد، دیکتاتوری و فاشیسم روی میآورند. خطوط نبردی که در خاورمیانه جریان دارد بازتاب خطوط نبرد جهانی است. غزه زنگ خطری است که نشان میدهد نسلکشی ممکن است در دهههای آینده به ابزاری سیاسی برای حل تضاد لاینحل سرمایه بین سرمایهی مازاد و انسان مازاد تبدیل شود. فروپاشی نظم هژمونیک در دورههای قبلی بحرانْ سرمایهداری جهانی را با بیثباتی سیاسی، مبارزههای شدید طبقاتی و اجتماعی، جنگها و گسستگیهای نظام بینالمللی مستقر روبهرو کرد. جنگ داخلی اسپانیا در سالهای ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۹ و دیکتاتوری فاشیستیای که نتیجه آن بود، مقدمهی جنگ جهانی دوم، را به یاد بیاوریم. آنچه در فلسطین رخ میدهد خطری برای آینده جهان است.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Xr
#هوایآن_نگویان #ویلیام_رابینسون
#سما_اوریاد #کامران_معتمدی
#غزه #فلسطین #بحران_سرمایهداری
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ غزه: دریچهای هولناک رو به بحران سرمایهداری جهانی
28 فوریه 2024
نوشتهی: ویلیام رابینسون و هوایآن نگویان
ترجمهی: سما اوریاد و کامران معتمدی
🔸 در حالی که جهان با وحشت شاهد افزایش تلفات غیرنظامیان فلسطینی است و اسرائیل با اتهامات جنایت نسلکشی در دادگاه بینالمللی دادگستری مواجه میشود، کشتار غزه دریچهای هولناک به بحران فزایندهی سرمایهداری جهانی رو به ما میگشاید. برای درک بهتر این بحران جهانی و اتصال نقاط تخریب بیرحمانه غزه توسط اسرائیل لازم است چند قدم عقبتر برویم و بر تصویر بزرگتری متمرکز شویم. سرمایهداری جهانی با بحران ساختاری فوقانباشت و رکود مزمن مواجه است. در عین حال گروههای حاکم با بحران سیاسی مشروعیت دولت، هژمونی سرمایهداری و فروپاشی گستردهی اجتماعی، بحران بینالمللی در تقابل ژئوپلیتیکی و بحران اکولوژیکی در ابعاد دورانساز مواجهاند.
🔸 اقتصاد سیاسی نسلکشی در دوران ما با این بحران مشخص میشود. مسئلهی سرمایهی مازاد ویژگی نظام سرمایهداری است، که در طول چند دهه گذشته به سطوح فوقالعادهای رسیده است. همزمان با کاهش سرمایهگذاری شرکتها، شرکتهای فراملیتی برجسته و فرآورگانهای (مجموعه صنعتی یا تجارتی بزرگی که از چند شرکت و واحد تولیدی در زمینه های مختلف تشکیل شده) مالی سودهای بیسابقهای را گزارش کردهاند. طبقهی سرمایهدار فراملی مقادیر هنگفتی ثروت انباشت کرده که بسیار بیشتر از آن چیزی است که میتواند بازسرمایهگذاری کند. تمرکز شدید ثروت زمین در دست عدهای معدود و تسریع فقیر شدن و خلع ید اکثریت، یافتن راههای خروجی جدید برای تخلیه مقادیر عظیمی از مازاد انباشته را برای این طبقهی سرمایهدار فراملی دشوار کرده است. سرمایهداران فراملی و عواملشان در دولتها برای مهار اقتصاد جهانی در مواجهه با رکود مزمن به رشد بدهیمحور، سفتهبازی مالی وحشیانه، غارت مالیه عمومی و انباشت نظامی سازماندهیشده توسط دولت تکیه کردهاند. از آنجایی که خروجیهای تخلیه سرمایهی انباشتهی مازاد مدام کمتر میشود، باید با خشونت خروجیهای جدیدی برای تخلیهی این سرمایه ایجاد کرد.
🔸 اقتصاد سیاسی اسرائیل نمایانگر است. محاصرهی غزه و کرانهی باختری شکلی از انباشت بدوی است که هدف آن باز کردن فضای جدید برای انباشت فراملی است. در اواخر اکتبر، با تشدید بمباران غزه، اسرائیل اعطای مجوز به شرکتهای انرژی فراملیتی برای اکتشاف گاز و نفت در سواحل مدیترانه را آغاز کرد که بخشی از برنامهاش برای تبدیل شدن به یک تولیدکنندهی گاز منطقهای و قطب انرژی و همچنین جایگزینی برای گاز روسیه در بازار اروپای غربی است. یکی از شرکتهای املاک و مستغلات اسرائیلی که به شهرکسازی در سرزمینهای اشغالی فلسطین بدنام است، در ماه دسامبر ۲۰۲۳ آگهی ساخت خانههای لوکس در محلههای بمبارانشدهی غزه را منتشر کرد، در حالی که برخی دیگر از احیای پروژه کانال بن گوریون که از زمان پیشنهاد اولیهی آن در دههی ۱۹۶۰ متوقف شده بود، صحبت کردند. این پروژه شامل ساخت جایگزینی برای کانال سوئز تحت مدیریت مصر است که از خلیج عقبه در سراسر صحرای نقب و غزه به سمت دریای مدیترانه را شامل میشود. تنها چیزی که مانع پروژهی تازه اصلاحشدهی کانال میشود، حضور فلسطینیها در غزه است.
🔸 بحران در حال درهم شکستن نظامهای سیاسی و تضعیف ثبات در همهجا است. مرکز فرو میپاشد. با فروپاشی مکانیسمهای مورد توافق سلطه، گروههای حاکم به استبداد، دیکتاتوری و فاشیسم روی میآورند. خطوط نبردی که در خاورمیانه جریان دارد بازتاب خطوط نبرد جهانی است. غزه زنگ خطری است که نشان میدهد نسلکشی ممکن است در دهههای آینده به ابزاری سیاسی برای حل تضاد لاینحل سرمایه بین سرمایهی مازاد و انسان مازاد تبدیل شود. فروپاشی نظم هژمونیک در دورههای قبلی بحرانْ سرمایهداری جهانی را با بیثباتی سیاسی، مبارزههای شدید طبقاتی و اجتماعی، جنگها و گسستگیهای نظام بینالمللی مستقر روبهرو کرد. جنگ داخلی اسپانیا در سالهای ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۹ و دیکتاتوری فاشیستیای که نتیجه آن بود، مقدمهی جنگ جهانی دوم، را به یاد بیاوریم. آنچه در فلسطین رخ میدهد خطری برای آینده جهان است.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Xr
#هوایآن_نگویان #ویلیام_رابینسون
#سما_اوریاد #کامران_معتمدی
#غزه #فلسطین #بحران_سرمایهداری
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
غزه: دریچهای هولناک رو به بحران
سرمایهداری جهانی نوشتهی: ویلیام رابینسون و هوایآن نگویان ترجمهی: سما اوریاد و کامران معتمدی با فروپاشی مکانیسمهای مورد توافق سلطه، گروههای حاکمْ به استبداد، دیکتاتوری و فاشیسم روی میآورند. …
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ مزد، تورم، نقدینگی در ایران امروز
3 مارس 2024
نوشتهی: فریبرز مسعودی
🔸 اقتصاد ایران سالهای پیاپی و دور و درازی است که درگیر تورم بالاست، تورمی که در برخی سالها حیات و ممات مزدبگیران را نشانه رفته است. تورم دههی 50 خورشیدی در اعتراضهایی که به انقلاب 57 منتهی شد تاثیر داشت، و از آن پس نیز به ویژگی اقتصاد ایران تبدیل شده و همواره بر زندگی مزدبگیران سایه افکنده است. اگرچه مسئلهی مزد همواره موضوع کانونی کشمکش کارگران با کارفرمایان بوده، اما در سالهایی که تورم بالاست افزایش سالانهی حداقل مزد نقش انکارناپذیری در زندگی مزدبگیران مییابد. در چنین دورههایی که تورم بالاست، مخالفت کارشناسان اقتصادی نولیبرال با افزایش مزد بر دو محور قرار دارد:
یک) افزایش مزد یعنی افزایش تقاضا برای کالا و افزایش تقاضا یعنی تورم؛
دو) افزایش مزد یعنی افزایش نقدینگی و افزایش نقدینگی یعنی تورم؛
در این نوشته به رد این دو استدلال که هر دو از یک آبشخور (رابطهی نقدینگی با تورم) تغذیه میکنند، پرداخته و در پایان با شرح کوتاهی دربارهی ریشههای تورم در ایران به چند راهکار اساسی اشاره میکنیم.
🔸 یک استدلال این است که هرگونه افزایش مزد به علت رشد نقدینگی باعث افزایش تورم میشود. هیچ نظریهی اقتصادی مبنی بر رابطهی نقدینگی با تورم وجود ندارد. دکتر پسران، استاد بازنشستهی اقتصاد دانشگاه کمبریج، در گفتوگو با اکو ایران توضیح میدهد: «این نقدینگی نتیجهی تورم است نه عامل آن.» همچنین به نظر او، دولت به علت افزایش تورم ناچار به افزایش مزدهاست، در واقعیت نیز افزایش مزدها در پی افزایش تورم برای سال آینده انجام میشود نه پیش از آن. بهطور کلی موضوعی که از سوی این کارشناسان اقتصادی به عمد نادیده گرفته میشود این است که در اقتصاد تقاضا برای پول از پیش ایجاد شده یا به عبارتی عرضهی پول پس از تقاضا انجام میشود نه پیش از تقاضا، بنابراین رابطهی افزایش مزد با تورم مردود است. البته بنا به آنچه در بخش پیش استدلال کردیم افزایش مزد منجر به افزایش تقاضای موثر میشود، اما در جاهایی این افزایش مزدها میتواند به تورم دامن بزند که در ازای آن تولید ــ مستقیم یا غیرمستقیم ــ انجام نشده باشد، همچون مزد بخش بزرگی از دستگاه بوروکراسی هیئت حاکم که دست بر قضا سهم بیشتری از مزد دارند، مانند نیروهای نظامی و انتظامی، دستگاههای تبلیغاتی از صدا و سیما گرفته تا تبلیغات اسلامی و شورای نگهبان و انواع شوراهای بیخاصیت دیگر.
🔸 پرسشی که اکنون پیش میآید و این کارشناسان اقتصادی برای آن پاسخی ندارند این است که چرا پس از سالها سرکوب مزد و رشد منفی آن تورم همواره در ارقام بسیار بالایی باقی مانده است؟ سالهای درازیست که اقتصاد ایران یکی از بالاترین تورمها و همزمان کمترین مزدها را در جهان دارد. آیا این همزمانی تورم بسیار بالا و پایینترین سطح مزد خط بطلانی بر ادعای رابطهی مستقیم افزایش مزد با تورم نمیکشد؟ چرا پس از سالها سرکوب مزد نه تنها تورم اقتصاد ایران کاهش نیافته بلکه روند افزایشی داشته است؟
🔹متن کامل این نوشتار را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3XY
#فریبرز_مسعودی
#تورم #دستمزد #رکود_اقتصادی، #نقدینگی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ مزد، تورم، نقدینگی در ایران امروز
3 مارس 2024
نوشتهی: فریبرز مسعودی
🔸 اقتصاد ایران سالهای پیاپی و دور و درازی است که درگیر تورم بالاست، تورمی که در برخی سالها حیات و ممات مزدبگیران را نشانه رفته است. تورم دههی 50 خورشیدی در اعتراضهایی که به انقلاب 57 منتهی شد تاثیر داشت، و از آن پس نیز به ویژگی اقتصاد ایران تبدیل شده و همواره بر زندگی مزدبگیران سایه افکنده است. اگرچه مسئلهی مزد همواره موضوع کانونی کشمکش کارگران با کارفرمایان بوده، اما در سالهایی که تورم بالاست افزایش سالانهی حداقل مزد نقش انکارناپذیری در زندگی مزدبگیران مییابد. در چنین دورههایی که تورم بالاست، مخالفت کارشناسان اقتصادی نولیبرال با افزایش مزد بر دو محور قرار دارد:
یک) افزایش مزد یعنی افزایش تقاضا برای کالا و افزایش تقاضا یعنی تورم؛
دو) افزایش مزد یعنی افزایش نقدینگی و افزایش نقدینگی یعنی تورم؛
در این نوشته به رد این دو استدلال که هر دو از یک آبشخور (رابطهی نقدینگی با تورم) تغذیه میکنند، پرداخته و در پایان با شرح کوتاهی دربارهی ریشههای تورم در ایران به چند راهکار اساسی اشاره میکنیم.
🔸 یک استدلال این است که هرگونه افزایش مزد به علت رشد نقدینگی باعث افزایش تورم میشود. هیچ نظریهی اقتصادی مبنی بر رابطهی نقدینگی با تورم وجود ندارد. دکتر پسران، استاد بازنشستهی اقتصاد دانشگاه کمبریج، در گفتوگو با اکو ایران توضیح میدهد: «این نقدینگی نتیجهی تورم است نه عامل آن.» همچنین به نظر او، دولت به علت افزایش تورم ناچار به افزایش مزدهاست، در واقعیت نیز افزایش مزدها در پی افزایش تورم برای سال آینده انجام میشود نه پیش از آن. بهطور کلی موضوعی که از سوی این کارشناسان اقتصادی به عمد نادیده گرفته میشود این است که در اقتصاد تقاضا برای پول از پیش ایجاد شده یا به عبارتی عرضهی پول پس از تقاضا انجام میشود نه پیش از تقاضا، بنابراین رابطهی افزایش مزد با تورم مردود است. البته بنا به آنچه در بخش پیش استدلال کردیم افزایش مزد منجر به افزایش تقاضای موثر میشود، اما در جاهایی این افزایش مزدها میتواند به تورم دامن بزند که در ازای آن تولید ــ مستقیم یا غیرمستقیم ــ انجام نشده باشد، همچون مزد بخش بزرگی از دستگاه بوروکراسی هیئت حاکم که دست بر قضا سهم بیشتری از مزد دارند، مانند نیروهای نظامی و انتظامی، دستگاههای تبلیغاتی از صدا و سیما گرفته تا تبلیغات اسلامی و شورای نگهبان و انواع شوراهای بیخاصیت دیگر.
🔸 پرسشی که اکنون پیش میآید و این کارشناسان اقتصادی برای آن پاسخی ندارند این است که چرا پس از سالها سرکوب مزد و رشد منفی آن تورم همواره در ارقام بسیار بالایی باقی مانده است؟ سالهای درازیست که اقتصاد ایران یکی از بالاترین تورمها و همزمان کمترین مزدها را در جهان دارد. آیا این همزمانی تورم بسیار بالا و پایینترین سطح مزد خط بطلانی بر ادعای رابطهی مستقیم افزایش مزد با تورم نمیکشد؟ چرا پس از سالها سرکوب مزد نه تنها تورم اقتصاد ایران کاهش نیافته بلکه روند افزایشی داشته است؟
🔹متن کامل این نوشتار را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3XY
#فریبرز_مسعودی
#تورم #دستمزد #رکود_اقتصادی، #نقدینگی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
مزد، تورم، نقدینگی
در ایران امروز نوشتهی: فریبرز مسعودی سالهای درازیست که اقتصاد ایران یکی از بالاترین تورمها و همزمان کمترین مزدها را در جهان دارد. آیا این همزمانی تورم بسیار بالا و پایینترین سطح مزد خط بطلان…
▫️سکسوالیته، بیگانگی و سرمایهداری
5 مارس 2024
نوشتهی: شیلا مکگرگور
ترجمهی: فرزانه راجی
🔸 در دههی 1980 سوسیالیستهای انقلابی با استدلالهای فمینیسم رادیکال مخالفت کردند که در آن فرض میشد مردان ذاتاً تهاجمی و خشن هستند و تجاوز جنسی سلاحی است که مردان برای سرکوب زنان از آن استفاده میکنند. بحثهای امروزی بسیار متفاوت است، اما هنوز هم واکاویای از تمایلات جنسی انسان ارائه میکنیم که ریشه در درک ماتریالیستی از توسعهی جامعهی انسانی و در نتیجه طبیعت انسانی دارد. من واقعیت رفتار جنسی را امری مسلم میدانم، زیرا تکامل بشریت بدون آن ممکن نبود. روند تکاملیای که باعث پیدایش انسانهای مدرن شد هم جنسیت انسان را به وجود آورد و هم به آن شکل داد.
🔸 سالهای پس از جنگ جهانی دوم شاهد ورود انبوه زنان به مشاغل دستمزدی خارج از خانه و تحصیل انبوه زنان جوان در کنار مردان در دانشگاه بود. اخلاق محافظهکارانهی حاکم بر دههی 1950 بهزودی با آرمانهای زنان طبقهی کارگر و دانشجویان زن به منازعه برخاست. این منازعات در نهایت به جنبش آزادی زنان انجامید که در اواخر دههی 1960 در کنار سایر جنبشهای آزادیبخش پدید آمد. مطالبات اصلی جنبش آزادی زنانْ دستمزد برابر، مهدکودکهای ٢٤ ساعته، پایان دادن به تبعیضجنسی و حق سقطجنین و پیشگیری از بارداری بود. افزون بر این، جنبش آزادی زنانْ کلیشههای جنسیتی دربارهی توانایی ذهنی، شغل و تمایلات جنسی را به چالش کشید.
🔸 زنان جوان نهتنها میخواستند مشاغل مختصِ مردان به رویشان گشوده شود، بلکه میخواستند بتوانند روابط جنسی خارج از ازدواج را بهطور برابر با مردان تجربه کنند بدون اینکه «زن هرزه» قلمداد شوند. فضایی ایجاد شد که در آن تمایلات جنسی زنان میتوانست بهطور جدی از سوی زنان و مردان مورد بحث قرار گیرد. کلیشههای جنسیتی به تدریج کم شدند و این امکان برای زنان و مردان فراهم شد تا تواناییهای خود را متناسب با فردیت خود درک کنند تا بر اساس جنسیتشان. زیرا ستم بر زنان اگر رشد زنان را بهطور جدی محدود میکرد، رشد مردان را نیز محدود میکرد.
🔸 تقریباً در همان زمان در بریتانیا، طبقهی کارگری با اعتمادبهنفس فزاینده در نبردهای کلیدی علیه کارفرمایان و دولت وقت پیروز میشد. همبستگی طبقهی کارگر خود را از طریق احترام به اعتصابکنندگان، اجتماعات و اعتصاباتِ همبستگی نشان داد. و آن تجربهی همبستگی طبقهی کارگر همچنین به سوسیالیستها و فمینیستها این امکان را داد تا لایههای گستردهای از جنبش سندیکاییِ تحت سلطهی مردان را متقاعد کنند که زنان حق کنترلِ تمایلات جنسی خود را از طریق دسترسی به سقطجنین و پیشگیری از بارداری دارند.
🔸 با این که بسیاری از این تغییرات در نقش زنان پایدار بودهاند، شماری از ایدههای دیگر دربارهی آزادی زنان با کاهش خوشبینی جنبشها در حدود سال 1968 از بین رفت. واکنشها علیه آزادی زنان از جهات مختلفی صورت گرفت و زیربنای تحولات گستردهتری در کل جامعه بود. چالشهای طبقهی کارگر برای کنترل مزد و قوانین اتحادیهی کارگری در اواخر دههی 1970 تضعیف و در نهایت به دولت محافظهکار مارگارت تاچر منجر شد. با تضعیف همبستگی طبقهی کارگر، لایهای از فمینیستها شروع به استدلال کردند که ریشههای سرکوب زنان در بیولوژی مردان نهفته است و تجاوز بهعنوان سلاح انتخابی برای حفظ انقیاد زنان است. صداهای غالب بیشتری این دیدگاه را مطرح کردند که مطالبات جنبش زنان باعث ایجاد «بحران» در مردانگی شده است. همچنین این ایده که رفتار انسان را میتوان با ارجاع به ژنها یا مغز توضیح داد، از نو مطرح شد، که به ایدهی «مردها اینطوریاند دیگر» دامن زد، دیدگاهی که کلیشههای جنسیتی را ذاتی میداند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Yn
#شیلا_مکگرگور #فرزانه_راجی
#فمینیسم #همبستگی_طبقاتی #سکسوالیته
👇🏽
🖋@naghd_com
5 مارس 2024
نوشتهی: شیلا مکگرگور
ترجمهی: فرزانه راجی
🔸 در دههی 1980 سوسیالیستهای انقلابی با استدلالهای فمینیسم رادیکال مخالفت کردند که در آن فرض میشد مردان ذاتاً تهاجمی و خشن هستند و تجاوز جنسی سلاحی است که مردان برای سرکوب زنان از آن استفاده میکنند. بحثهای امروزی بسیار متفاوت است، اما هنوز هم واکاویای از تمایلات جنسی انسان ارائه میکنیم که ریشه در درک ماتریالیستی از توسعهی جامعهی انسانی و در نتیجه طبیعت انسانی دارد. من واقعیت رفتار جنسی را امری مسلم میدانم، زیرا تکامل بشریت بدون آن ممکن نبود. روند تکاملیای که باعث پیدایش انسانهای مدرن شد هم جنسیت انسان را به وجود آورد و هم به آن شکل داد.
🔸 سالهای پس از جنگ جهانی دوم شاهد ورود انبوه زنان به مشاغل دستمزدی خارج از خانه و تحصیل انبوه زنان جوان در کنار مردان در دانشگاه بود. اخلاق محافظهکارانهی حاکم بر دههی 1950 بهزودی با آرمانهای زنان طبقهی کارگر و دانشجویان زن به منازعه برخاست. این منازعات در نهایت به جنبش آزادی زنان انجامید که در اواخر دههی 1960 در کنار سایر جنبشهای آزادیبخش پدید آمد. مطالبات اصلی جنبش آزادی زنانْ دستمزد برابر، مهدکودکهای ٢٤ ساعته، پایان دادن به تبعیضجنسی و حق سقطجنین و پیشگیری از بارداری بود. افزون بر این، جنبش آزادی زنانْ کلیشههای جنسیتی دربارهی توانایی ذهنی، شغل و تمایلات جنسی را به چالش کشید.
🔸 زنان جوان نهتنها میخواستند مشاغل مختصِ مردان به رویشان گشوده شود، بلکه میخواستند بتوانند روابط جنسی خارج از ازدواج را بهطور برابر با مردان تجربه کنند بدون اینکه «زن هرزه» قلمداد شوند. فضایی ایجاد شد که در آن تمایلات جنسی زنان میتوانست بهطور جدی از سوی زنان و مردان مورد بحث قرار گیرد. کلیشههای جنسیتی به تدریج کم شدند و این امکان برای زنان و مردان فراهم شد تا تواناییهای خود را متناسب با فردیت خود درک کنند تا بر اساس جنسیتشان. زیرا ستم بر زنان اگر رشد زنان را بهطور جدی محدود میکرد، رشد مردان را نیز محدود میکرد.
🔸 تقریباً در همان زمان در بریتانیا، طبقهی کارگری با اعتمادبهنفس فزاینده در نبردهای کلیدی علیه کارفرمایان و دولت وقت پیروز میشد. همبستگی طبقهی کارگر خود را از طریق احترام به اعتصابکنندگان، اجتماعات و اعتصاباتِ همبستگی نشان داد. و آن تجربهی همبستگی طبقهی کارگر همچنین به سوسیالیستها و فمینیستها این امکان را داد تا لایههای گستردهای از جنبش سندیکاییِ تحت سلطهی مردان را متقاعد کنند که زنان حق کنترلِ تمایلات جنسی خود را از طریق دسترسی به سقطجنین و پیشگیری از بارداری دارند.
🔸 با این که بسیاری از این تغییرات در نقش زنان پایدار بودهاند، شماری از ایدههای دیگر دربارهی آزادی زنان با کاهش خوشبینی جنبشها در حدود سال 1968 از بین رفت. واکنشها علیه آزادی زنان از جهات مختلفی صورت گرفت و زیربنای تحولات گستردهتری در کل جامعه بود. چالشهای طبقهی کارگر برای کنترل مزد و قوانین اتحادیهی کارگری در اواخر دههی 1970 تضعیف و در نهایت به دولت محافظهکار مارگارت تاچر منجر شد. با تضعیف همبستگی طبقهی کارگر، لایهای از فمینیستها شروع به استدلال کردند که ریشههای سرکوب زنان در بیولوژی مردان نهفته است و تجاوز بهعنوان سلاح انتخابی برای حفظ انقیاد زنان است. صداهای غالب بیشتری این دیدگاه را مطرح کردند که مطالبات جنبش زنان باعث ایجاد «بحران» در مردانگی شده است. همچنین این ایده که رفتار انسان را میتوان با ارجاع به ژنها یا مغز توضیح داد، از نو مطرح شد، که به ایدهی «مردها اینطوریاند دیگر» دامن زد، دیدگاهی که کلیشههای جنسیتی را ذاتی میداند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Yn
#شیلا_مکگرگور #فرزانه_راجی
#فمینیسم #همبستگی_طبقاتی #سکسوالیته
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
سکسوالیته، بیگانگی و سرمایهداری
نوشتهی: شیلا مکگرگور ترجمهی: فرزانه راجی یکی از جنبههای رهایی، هم برای مردان و هم برای زنان، رشد و گسترش کامل پتانسیل ما بهعنوان افراد، بدون توجه به جنسیت است. دوم، بینش ما از روابط جنسی انسا…