Telegram Web Link
یکی از شعرا پیشِ امیر دزدان رفت و ثنایی بر او بگفت.
فرمود تا جامه از او بَرکنَند و از ده به در کنند.
مسکین برهنه به سرما همی‌رفت. سگان در قفایِ وی افتادند. خواست تا سنگی بردارد و سگان را دفع کند، در زمین، یخ گرفته بود، عاجز شد.
گفت: این چه حرام‌زاده‌مردمان‌اند، سگ را گشاده‌اند و سنگ را بسته!
امیر از غرفه بدید و بشنید و بخندید. گفت: ای حکیم! از من چیزی بخواه.
گفت: جامهٔ خود می‌خواهم اگر اِنعام فرمایی.

امیدوار بوَد آدمى به خیر کسان
مرا به خیر ِتو امید نیست، شر مرسان

سالار دزدان را بر او رحمت آمد و جامه بازفرمود و قباپوستینی بر او مزید کرد و درمی چند.

#گلستان_سعدی
@nasrha
دزدی به خانه پارسایی درآمد. چندان که جُست چیزی نیافت، دل‌تنگ شد.
پارسا خبر شد. گلیمی که بر آن خفته بود در راه دزد انداخت تا محروم نشود.

شنیدم که مردان راه خدای
دل دشمنان را نکردند تنگ
تو را کی میسر شود این مقام
که با دوستانت خلاف است و جنگ

#گلستان_سعدی
@nasrha
Forwarded from مهدی شعبانی
مسئله بنيادى حكومت در ايران، تأمين شادى همه جان‌ها و زدودن درد همه بوده است، نه رستگارى از گناه.

منوچهر جمالی (۱۳۰۷ _ ۱۶ خرداد ۱۳۹۱)
Forwarded from مهدی شعبانی
هر دروغگویی می‌انگارد که از دیگران، حقیقت را می‌پوشاند، ولی نمی‌داند که در دروغگویی‌اش، به ناتوانی خود در دیدن حقیقت، اعتراف می‌کند.

منوچهر جمالی (۱۳۰۷ _ ۱۶ خرداد ۱۳۹۱)
Forwarded from تبادل و معرفی کتاب (مهدی شعبانی)
نوجوان ایرانی و آموزش زبان فارسی
شانزده گفتار از ادیبان، نویسندگان و استادان نامدار ایران

به کوشش و گزینش مهدی شعبانی.‏

۱۲۶ صفحه
نشر جهان کتاب، ۱۴۰۳
قیمت: ۱۴۰ هزار تومان
#به_زودی در بازار نشر
@books_exchange1
درویشی مُسْتَجاب‌الدَّعوة در بغداد پدید آمد. حَجّاجِ یوسف را خبر کردند. بخواندش و گفت: دعایِ خیری بر من بکن. گفت: خدایا! جانش بستان. گفت: از بهرِ خدای این چه دعاست؟ گفت: این دعایِ خیر است تو را و جملهْ مسلمانان را.

ای زبردستِ زیردست‌آزار
گرم تا کی بماند این بازار؟
به چه کار آیدت جهانداری؟
مردنت بِهْ که مردم‌آزاری

#گلستان #سعدی
@nasrha
یکی در مسجد سِنجار به‌تطوّع بانگ گفتی، به ادایی که مستمعان را از او نفرت بودی. و صاحب مسجد امیری بود عادل نیک‌سیرت، نمی‌خواستش که دل‌ آزرده گردد. گفت: ای جوانمرد! این مسجد را مؤذنان‌اند قدیم، هر یکی را پنج دینار مرتب داشته‌ام. تو را ده دینار می‌دهم تا جایی دیگر روی.
بر این قول اتفاق کردند و برفت. پس از مدتی در گذری پیش امیر بازآمد. گفت: ای خداوند! بر من حیف کردی که به ده دینار از آن بقعه به در کردی که اینجا که رفته‌ام، بیست دینارم همی‌دهند تا جای دیگر روم و قبول نمی‌کنم! امیر از خنده بی‌خود گشت و گفت: زنهار تا نستانی! که به پنجاه راضی گردند!

به تیشه کس نخراشد ز روی خارا گل
چنان که بانگ درشت تو می‌خراشد دل

#گلستان #سعدی
@nasrha
بزرگ‌زاده‌ای خرقه‌ای به درویشی داد. مگر طاعنان خبر این واقعه را به سمع پدرش رسانیدند. با پسر در این باب عتاب می‌کرد. پسر گفت «در کتابی خواندم که هرکه بزرگی خواهد، باید هرچه دارد ایثار کند»؛ من بدان هوس این خرقه را ایثار کردم. پدر گفت: «ای ابله! غلط در لفظ ایثار کرده‌ای که به تصحیف خوانده‌ای؛ بزرگان گفته‌اند: هرکه بزرگی خواهد باید هرچه دارد انبار کند تا بدان عزیز باشد! نبینی که اکنون همه بزرگان انبارداری می‌کنند!» و شاعر گوید:
اندک‌اندک به هم شود بسیار
دانه‌دانه‌ست غله در انبار ...

#عبید_زاکانی #اخلاق‌الاشراف
باب پنجم: در سخاوت
@nasrha
عزيز من!
زندگی بدون روزهای بد نمی‌شود،
بدون اشک و درد و خشم و غم نمی‌شود.
اما، روزهای بد، همچون برگ‌های پاييزی، باور كن كه شتابان فرومی‌ريزند و در زير پاهای تو، اگر بخواهی، استخوان می‌شكنند و درخت استوار و مقاوم بر جای می‌ماند.
عزيز من!
برگ‌های پاييزی، بی‌شک، در تداوم بخشيدن به مفهوم درخت و مفهوم بخشيدن به تداوم درخت، سهمی ازيادنرفتنی دارند.

#نادر_ابراهیمی
#ابوالمشاغل، ۱۳۷۵: ۶۷.
@nasrha
یونس گوش‌های دانشجو را رها کرد. فندکی از جیب درآورد، زیر بینی او گرفت.
برزو فریاد کشید: "آتشم زد."
- "تو کتاب‌ها را آتش نزدی؟"
- "آدم زنده را با کتاب‌های بی‌جان یکی می‌کنی؟"
یقه کت برزو پاره شد. یونس فندک را خاموش کرد، دانشجو را به دیوار چسباند: "لال شوم اگر کتاب‌ را با تو کله‌پوک یکی کنم."

#غزاله_علیزاده
#خانه‌_ادریسی‌ها، صفحه ۱۱۴.
@nasrha
هر چیزی را ببوییدم، بویش برآمد؛ این جهان را ببوییده‌ام، بوی نبودنی برآمد!

#ابوالحسن_خرقانی
#نوشته_بر_دریا، ص ۳۰۷، ش ۸۴۸
محمدرضا شفیعی کدکنی
@nasrha
سه­‌شنبه خیس بود. ملیحه زیر چتر آبی و در چادری که روی سرتاسر لاغری‌اش ریخته شده بود، از کوچه‌ای می­‌گذشت که همان پیچ‌وخمِ خواب­‌ها و کابوس او را داشت. باران با صدای ناودان و چتر و آسفالت، می­‌بارید. پشت پنجره‌های دو طرفِ کوچه، پرده­‌ای از گرمای بخاری­‌ها آویزان بود و هوا بوی هیزم و نفت سوخته می­‌داد. 

#بیژن_نجدی
#سه‌شنبه_خیس
#یوزپلنگانی_که_با_من_دویده‌اند
@nasrha
دوباره به تابلو نگاه کرد. کنار حوض آبی، لکه‌ی سبز و سرخی بود که اگر از دور نگاه می‌کردی، بُتّه‌ی سبزی می‌دیدی با گل‌های سرخ. اگر می‌رفتی از خیلی جلو نگاه می‌کردی، فقط لکه‌های سرخ و سبز می‌دیدی. به خودش گفت: شاید باید به زندگی از دور نگاه کنی. از خیلی جلو فقط لکه می‌بینی.

#عادت_می‌کنیم
#زویا_پیرزاد
@nasrha
آتش هم زمان‌هایی نمی‌رقصد، وقت‌هایی که زیر خاکستر است؛ مثل عشق که وقت‌هایی فکر می‌کنیم تمام شده و دیگر نیست و از رفتنش تأسف می‌خوریم. اما هست و مثل آتش که زیر خاکستر، پنهان است، درون دلمان ساکن نشسته، انگار بخواهد ما را امتحان کند تا به‌یک‌باره مثل آتشفشان از درونمان سر برآورده، خجلت‌زده‌مان کند.
زن هم به آب و آتش می‌مانَد؛ هم آتشِ آدم را خاموش می‌کند، هم آدم را آتش می‌زند. زمانی که عاشق است، می‌رقصد. زمانی که نمی‌رقصد، قلبش خالی‌ست.
عشق _ چون ذاتش زنانه است _ طبعش به آب و آتش می‌ماند. وقتی می‌رقصد، هست. وقتی می‌آید، می‌رقصد. وقتی نیست، نمی‌رقصد.

#قاسم_کشکولی
#این_سگ_می‌خواهد_رکسانا_را_بخورد
نشر بوتیمار (۱۳۹۴)
تصحیح مهدی شعبانی
برندهٔ جایزه مهرگان ادب.
رمان برگزیدهٔ ۱۳۹۴ _ ۱۳۹۵.
@nasrha
در مجلس سعدی

ای مردی که به هر ذره از ذرات وجود خود، قبله‌ای ساخته‌ای! بت‌پرستان را عیب مکن ... اگر ایشان عبدالصنم‌اند، تو عبدالدینار و الدرمی ...
جوان‌مردا! چه کنی سرایی را که اولش سستی، میانش پستی و آخِرش نیستی است؟

#سعدی
#مجالس_پنج‌گانه
@nasrha
«ذکر فتح بخارا و ظاهر شدن اسلام در او»

هر باری اهل بخارا مسلمان شدندی و باز چون عرب بازگشتندی، ردّت آوردندی و قتیبه سه‌ بار ایشان را مسلمان کرده‌ بود باز ردّت آورده، کافر شده‌ بودند، این بار چهارم قتیبه حرب کرده، شهر بگرفت و از بعد رنج بسیار، اسلام آشکار کرد ... و ایشان اسلام پذیرفتند به‌ظاهر و به‌باطن بت‌پرستی می‌کردند، قُتیبه چنان صواب دید که اهل بخارا را فرمود یک‌ نیمه از خانه‌های خویش به عرب دادند تا عرب با ایشان باشند و از احوال ایشان باخبر باشند تا به‌ضرورت مسلمان باشند، بدین‌طریق مسلمانی آشکار کرد ...

#تاریخ_بخارا
#ابوبکر_نرشخی (۲۸۶ _ ۳۴۸ ه. ق)
ترجمه ابونصر احمد قبادی
@nasrha
«ذکر بنای مسجد جامع بخارا»

قتیبة‌ بن‌مسلم مسجد جامع بنا کرد ... هر آدینه، مُنادی فرمودی که هرکه به نماز آدینه حاضر شود دو درم بدهم؛ و مردمان بخارا به‌ اولِ اسلام، در نماز، قرآن به پارسی خواندندی و عربی نتوانستندی آموختن و چون وقت رکوع شدی، مردی بودی که در پس ایشان بانگ زدی: «نگونبان کنیت» و چون سجده خواستندی کردن، بانگ کردی: «نگونبانگون کنیت».

#تاریخ_بخارا
#ابوبکر_نرشخی (۲۸۶ _ ۳۴۸ ه. ق)
ترجمه ابونصر احمد قبادی
منقول از سبک‌شناسی بهار، جلد ۱.
@nasrha
منابع ارشد و دکتری ادبیات
@arshadadab
@phdadab
2025/07/03 00:34:35
Back to Top
HTML Embed Code: