آموزش نوین و اقتصاد سیاسی دین
چکیده سخن در همایش «از مدارس نوین تا دانشگاه در ایران»
ناصرالدینعلی تقویان
پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی
اسفند 1397
منظور از «اقتصاد سیاسی دین» در اینجا گونهای از فرماسیون اجتماعی است که در آن دین نوعی «سرمایه» یا «ارزش» پنداشته میشود و قابلیت مبادله با انواع دیگر ارزش (یعنی ارزشهای مادی و نمادین) را پیدا میکند. ازاینرو پویش ارزشها در چنین فرماسیونی کل منطق پویشهای اقتصادی و سیاسی را جهت میدهد و هماهنگ میسازد. به سخن دیگر، نظام تولید، توزیع و مصرف ارزشها در جامعهای همچون جامعه ایران شبکهای از سازوکارهای ربط و تبدیلپذیری ارزشهای اقتصادی، ارزشهای سیاسی و ارزشهای دینی است. حال پرسش این است که پدیدار شدن آموزش نوین در ایران چگونه نظم اقتصاد سیاسی دین در ایران را دگرگون میکند. برای پاسخ به این پرسش، ادوار نظم اقتصاد سیاسی دین در ایران پس از صفویه را به چهار دوره تاریخی بخشبندی میکنم و بررسیام را به چگونگی انتقال از دوره دوم به سوم محدود میسازم. این نیز گفتنی است که مرادم از واژه و مفهوم دین در اینجا همانا مذهب تشیع است که به ویژه از دوره صفویه به بعد پویشی متفاوت از تاریخ تشیع در اسلام ایرانی پیش از صفویه دارد. آن چهار دوره اینهاست: 1. تشیع صفوی، 2. تشیع قجری، 3. تشیع پهلوی، و 4. تشیع ولایی. اینجا ادعا این است که در مرحله دگرگونی تشیع از شکل قجری به شکل پهلوی آن، آموزش نوین نقشی محوری ایفا کرده است. همچنین، در این بررسی تاریخی، واکنش نخبگان ایرانی به شوک شکست در جنگهای ایران و روسیه را در سه دسته میگنجانم که عبارتند از: 1. پاسخ نظامیان، 2. پاسخ روحانیان، و 3. پاسخ روشنفکران. تحلیل این سه دسته پاسخ را با توجه به «خواست عظمت ملی» و محوریت امر آموزش در برآوردن آن خواست به پیش میبرم و میکوشم نشان دهم که پیگیری این خواست از سوی این سه دسته از راه کشمکشهایی که بر سر آموزش درگرفت، چگونه فرماسیون اقتصاد سیاسی دین را دگرگون ساخته است. این کشمکشها بر سر آموزش هم آموزش عمومی (مدارس نوین در برابر مکتبخانهها) و هم آموزش عالی (از مدارس عالی همچون دارالفنون تا دانشگاه در برابر حوزههای علمیه دینی) را دربر میگیرد. در این میان بر کشمکش روحانیان و روشنفکران بر سر مسئله «امتیاز فضلی» و پیامد آن در حوزه آموزش نیز تأکید ویژهای میکنم.
@nassertaghavian
چکیده سخن در همایش «از مدارس نوین تا دانشگاه در ایران»
ناصرالدینعلی تقویان
پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی
اسفند 1397
منظور از «اقتصاد سیاسی دین» در اینجا گونهای از فرماسیون اجتماعی است که در آن دین نوعی «سرمایه» یا «ارزش» پنداشته میشود و قابلیت مبادله با انواع دیگر ارزش (یعنی ارزشهای مادی و نمادین) را پیدا میکند. ازاینرو پویش ارزشها در چنین فرماسیونی کل منطق پویشهای اقتصادی و سیاسی را جهت میدهد و هماهنگ میسازد. به سخن دیگر، نظام تولید، توزیع و مصرف ارزشها در جامعهای همچون جامعه ایران شبکهای از سازوکارهای ربط و تبدیلپذیری ارزشهای اقتصادی، ارزشهای سیاسی و ارزشهای دینی است. حال پرسش این است که پدیدار شدن آموزش نوین در ایران چگونه نظم اقتصاد سیاسی دین در ایران را دگرگون میکند. برای پاسخ به این پرسش، ادوار نظم اقتصاد سیاسی دین در ایران پس از صفویه را به چهار دوره تاریخی بخشبندی میکنم و بررسیام را به چگونگی انتقال از دوره دوم به سوم محدود میسازم. این نیز گفتنی است که مرادم از واژه و مفهوم دین در اینجا همانا مذهب تشیع است که به ویژه از دوره صفویه به بعد پویشی متفاوت از تاریخ تشیع در اسلام ایرانی پیش از صفویه دارد. آن چهار دوره اینهاست: 1. تشیع صفوی، 2. تشیع قجری، 3. تشیع پهلوی، و 4. تشیع ولایی. اینجا ادعا این است که در مرحله دگرگونی تشیع از شکل قجری به شکل پهلوی آن، آموزش نوین نقشی محوری ایفا کرده است. همچنین، در این بررسی تاریخی، واکنش نخبگان ایرانی به شوک شکست در جنگهای ایران و روسیه را در سه دسته میگنجانم که عبارتند از: 1. پاسخ نظامیان، 2. پاسخ روحانیان، و 3. پاسخ روشنفکران. تحلیل این سه دسته پاسخ را با توجه به «خواست عظمت ملی» و محوریت امر آموزش در برآوردن آن خواست به پیش میبرم و میکوشم نشان دهم که پیگیری این خواست از سوی این سه دسته از راه کشمکشهایی که بر سر آموزش درگرفت، چگونه فرماسیون اقتصاد سیاسی دین را دگرگون ساخته است. این کشمکشها بر سر آموزش هم آموزش عمومی (مدارس نوین در برابر مکتبخانهها) و هم آموزش عالی (از مدارس عالی همچون دارالفنون تا دانشگاه در برابر حوزههای علمیه دینی) را دربر میگیرد. در این میان بر کشمکش روحانیان و روشنفکران بر سر مسئله «امتیاز فضلی» و پیامد آن در حوزه آموزش نیز تأکید ویژهای میکنم.
@nassertaghavian
Forwarded from آکادمی هنری راما
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فلسفه برای کودکان (p4c)
#فبک
#تفکر_انتقادی
#تفکر_خلاق
#تفکر_مراقبتی
#سحر_سلطانی
#راما_آکادمی_تخصصی_راما
@Rama_artgroup
#فبک
#تفکر_انتقادی
#تفکر_خلاق
#تفکر_مراقبتی
#سحر_سلطانی
#راما_آکادمی_تخصصی_راما
@Rama_artgroup
Forwarded from مطالعات فرهنگی ایرانی
برنامه مدرسه تابستانه.pdf
874.1 KB
🔶دومین دوره مدرسه تابستانه مطالعات فرهنگی برگزار می کند: اطلاعات تکمیلی مربوط به عناوین و زمانبندی کلاس ها و نحوه ثبت نام در فایل پیوست، آورده شده است.
@culturalstudies_usc
به اطلاع شرکت کنندگان میرساند که بخشی از درآمد حاصل از این دوره به سازمانهای مردم نهاد مرتبط با گروههای اسیب پذیر اختصاص خواهد یافت. و بخش دیگر هم برای فعالیتهای دانشجویی انجمن مطالعات فرهنگی اختصاص خواهد یافت
@culturalstudies_usc
به اطلاع شرکت کنندگان میرساند که بخشی از درآمد حاصل از این دوره به سازمانهای مردم نهاد مرتبط با گروههای اسیب پذیر اختصاص خواهد یافت. و بخش دیگر هم برای فعالیتهای دانشجویی انجمن مطالعات فرهنگی اختصاص خواهد یافت
📚مدرسه تابستانه مطالعات فرهنگی
فرودستی زنان در آموزش عالی ایران: تفسیر تجربههای ستم
🖋ناصر تقویان
🗓تاریخ برگزاری
شنبه 5 مرداد ماه ساعت 14 الی 18
نظامهای آموزشی، همچون هر نظام اجتماعی، واجد شکل ویژهای از پایگانبندی و اِعمال اقتدارند. مهمترین شکل اقتدار در نظام آموزشی، در رابطه میان آموزشدهنده و آموزشپذیر پدیدار میشود. حد اِعمال اقتدار مشروع در امر آموزش نیز همواره موضوع مناقشات نظری و عملی پردامنه بوده است. آموزش عالی نیز گرچه در بسیاری جنبهها با آموزش عمومی مشترک است، ویژگیهای منحصربهفردی نیز دارد. به جهت ویژگیهای جمعیتشناختی کنشگران آموزش عالی، مسئله اقتدار و حد مشروعیت اِعمال آن نیز متفاوت از آنی پدیدار میشود که در آموزش عمومی پیشادانشگاهی شاهدیم. رابطه استاد و دانشجو در موقعیت دانشگاه در کانون مسئله اقتدار جای دارد.
در ایران مدتی است که حضور زنان و دختران در آموزش عالی رشد چشمگیری یافته و این در حالی است که ترکیب جمعیتی استادان هنوز به نحو بارزی به نفع مردان است. در این ترکیب جمعیتی-جنسیتی، وقتی اقتدار استادی و علمی با اقتدار مردانه میآمیزد، مسئله حد اِعمال اقتدار مشروع در موقعیت دانشگاه در ایران شکل ویژهای به خود میگیرد.
هدف اصلی در این کارگاه آموزشی، برنمایاندن رابطه استاد و دانشجو از حیث جنسیت در موقعیت دانشگاه ایرانی همچون مسئلهای شایسته توجه و پژوهش است. مباحث آن برگرفته از دستاوردهای پژوهشی است که در سه سال گذشته درباره این موضوع انجام شده و اینک برای نخستین بار از سطح محرمانگی به ترازی در سپهر همگانی راه مییابد.
در بخش نخست کارگاه، ضمن اشاره کوتاهی به پیشینه موضوع در جهان و ایران، سپهر مفهومی پرداختن به این موضوع در پژوهش مذکور به بحث گذاشته میشود. «ستم» اَبَرمفهومی است که مسئله رابطه استاد مرد و دانشجوی دختر با آن فهم و توضیح داده میشود. «تبعیض»، «بهرهکشی» و «خشونت» ذیل اَبَرمفهوم ستم، کل سپهر مفهومی ممکنساز ادراک ستم است. فرودستی زنان و دختران در دانشگاه ایرانی در چنین سپهری است که معنا مییابد.
در بخش دوم، که به نوعی «پژوهشِ درضمنِ کنش» (action research) است، تجربههای مشارکتکنندگان از چگونگی رابطههای جنسیتی در دانشگاه به بحث گذاشته و کوشش میشود با تأمل بازتابی تفسیرهایی رهاییبخش از تجربههای ستم جنسی و جنسیتی در دانشگاه به دست آید. بدین سان امید میرود امکان چیرگی مشارکتکنندگان بر موقعیتهای فرودستی جنسیتی در دانشگاه ایرانی فراهم آمده، افق فراتر رفتن از چنین موقعیتهایی رخ نماید.
#مدرسه_تابستانه_مطالعات_فرهنگی
@culturalstudies_usc
@nassertaghavian
فرودستی زنان در آموزش عالی ایران: تفسیر تجربههای ستم
🖋ناصر تقویان
🗓تاریخ برگزاری
شنبه 5 مرداد ماه ساعت 14 الی 18
نظامهای آموزشی، همچون هر نظام اجتماعی، واجد شکل ویژهای از پایگانبندی و اِعمال اقتدارند. مهمترین شکل اقتدار در نظام آموزشی، در رابطه میان آموزشدهنده و آموزشپذیر پدیدار میشود. حد اِعمال اقتدار مشروع در امر آموزش نیز همواره موضوع مناقشات نظری و عملی پردامنه بوده است. آموزش عالی نیز گرچه در بسیاری جنبهها با آموزش عمومی مشترک است، ویژگیهای منحصربهفردی نیز دارد. به جهت ویژگیهای جمعیتشناختی کنشگران آموزش عالی، مسئله اقتدار و حد مشروعیت اِعمال آن نیز متفاوت از آنی پدیدار میشود که در آموزش عمومی پیشادانشگاهی شاهدیم. رابطه استاد و دانشجو در موقعیت دانشگاه در کانون مسئله اقتدار جای دارد.
در ایران مدتی است که حضور زنان و دختران در آموزش عالی رشد چشمگیری یافته و این در حالی است که ترکیب جمعیتی استادان هنوز به نحو بارزی به نفع مردان است. در این ترکیب جمعیتی-جنسیتی، وقتی اقتدار استادی و علمی با اقتدار مردانه میآمیزد، مسئله حد اِعمال اقتدار مشروع در موقعیت دانشگاه در ایران شکل ویژهای به خود میگیرد.
هدف اصلی در این کارگاه آموزشی، برنمایاندن رابطه استاد و دانشجو از حیث جنسیت در موقعیت دانشگاه ایرانی همچون مسئلهای شایسته توجه و پژوهش است. مباحث آن برگرفته از دستاوردهای پژوهشی است که در سه سال گذشته درباره این موضوع انجام شده و اینک برای نخستین بار از سطح محرمانگی به ترازی در سپهر همگانی راه مییابد.
در بخش نخست کارگاه، ضمن اشاره کوتاهی به پیشینه موضوع در جهان و ایران، سپهر مفهومی پرداختن به این موضوع در پژوهش مذکور به بحث گذاشته میشود. «ستم» اَبَرمفهومی است که مسئله رابطه استاد مرد و دانشجوی دختر با آن فهم و توضیح داده میشود. «تبعیض»، «بهرهکشی» و «خشونت» ذیل اَبَرمفهوم ستم، کل سپهر مفهومی ممکنساز ادراک ستم است. فرودستی زنان و دختران در دانشگاه ایرانی در چنین سپهری است که معنا مییابد.
در بخش دوم، که به نوعی «پژوهشِ درضمنِ کنش» (action research) است، تجربههای مشارکتکنندگان از چگونگی رابطههای جنسیتی در دانشگاه به بحث گذاشته و کوشش میشود با تأمل بازتابی تفسیرهایی رهاییبخش از تجربههای ستم جنسی و جنسیتی در دانشگاه به دست آید. بدین سان امید میرود امکان چیرگی مشارکتکنندگان بر موقعیتهای فرودستی جنسیتی در دانشگاه ایرانی فراهم آمده، افق فراتر رفتن از چنین موقعیتهایی رخ نماید.
#مدرسه_تابستانه_مطالعات_فرهنگی
@culturalstudies_usc
@nassertaghavian
Forwarded from پروبلماتیکا/problematicaa
درباره زخمی کهنه در سرزمین دانش
بحثی درباره انتقادها به کارگاههای مدرسه تابستانه مطالعات فرهنگی
نویسنده: روزبه آقاجری
هر چند وقت یک بار زخم کهنه سر باز میکند، کمی آزارمان میدهد و بدون آنکه در پی واکاوی این بازگشت و سرکوب دوباره باشیم، از کنارش میگذریم تا بحران و آشوب بعدی. این، شکلی از سازوکار دفاعی است در برابر امر تحملناپذیر. اما چه شده که من هم مثل شماها یاد بازگشت امر سرکوبشده یا فراموششده افتادهام؟ داستان این است.
تحت عنوان «مدرسه تابستانه» زیر نظر بخش مطالعات فرهنگی دانشگاه علم و فرهنگ شماری کارگاه در حال برگزاری است که با تمرکز بر موضوع کلی فرودستی سازماندهی شدهاند. کسانی که کارگاهها را میگردانند (مدرسان)، عمدتاً از چهرههای دانشگاهی جوان هستند که یا هنوز در کادر آموزشی وارد نشدهاند یا تنها یک دو سال است که در این دانشگاه یا آن پژوهشگاه بهشکلی رسمی تدریس میکنند. تا اینجا این میتوانست مثل بسیاری از مجموعهکارگاههایی باشد که مؤسسات آموزشی و بعضاً دانشگاهها با ناز و ادا زیر بار آن میروند و برگزارش میکنند.
اما تا آنجایی که میدانم از نقطهای به بعد قضیه بدل شد به نشانهای از آن زخم کهنه. نادر فتورهچی از خردهسلبریتیهای توییتری در توییتی نوشت که «برای شنیدن درسگفتارهای مطالعات فرودستی باید ثبتنام کنی و پول بدهی. یکی از مدرسان نوشته که درباره رشد قارچگونه ایرانمالها و ۱۶ میلیون حاشیهنشین سخنرانی میکنیم. راستش فکر نمیکردم بشود با «نقد ایرانمال» کاسبی کرد. من فکر میکردم از مدرسان موفقیت شیادتر نداریم، دیدم داریم». و گویا انتقادها به «پولگرفتن برای شرکت در این کارگاهها» محور اصلی نقدها بوده و بسیاری هم مستقیماً به مدرسان پیام دادهاند که در این کارگاهها شرکت نکنید (تحریم کنید کارگاهها را) یا پول نگیرید یا مانند اینها. برخی مدرسان هم در اینجا و آنجا گفتهاند که ما میلی به گرفتن پول نداشته ایم. خود برگزارکنندگان هم از ۱۵ درصد تخفیف برای همه شرکتکنندگان و حتا شرکت رایگان برای کسانی که پول ندارند اما مایل به شرکت هستند، سخن گفتهاند.
همین شکل از رویداد را دقیقاً میتوان در مورد خیلی از کارگاهها، سخنرانیها و کلاسهای دیگر در سالهای اخیر نشان داد. و وقتی چیزی به تناوب تکرار میشود، میشود حدس زد که سازوکارهای بهتناوبتکرارشوندهای آن را پدید میآورند. در این یادداشت میخواهم کمی بیشتر به موضوع نزدیک شوم شاید چیز بیشتری دستگیرمان شود.
پرسشهایی که به نظرم میرسد اینها هستند: آیا مسأله پول است؟ آیا منتقدان صرفاً میخواهند اعتراضی کور کرده باشند یا با برخی مدرسان کینه شخصی دارند؟ آیا این استدلال امثال فتورهچی که «عجیب است برای مطالعات فرودستی پول بدهی»، استدلال درستی است؟ آیا مدرسان خواستهاند مثلا با نقد ایرانمال «کاسبی کنند»؟ آیا مدرسان و برگزارکنندگان «شیاد»اند؟ اصلاً چرا باید چنین کارگاههایی برگزار کرد؟ اینها چه فایدهای دارند؟ آیا این استدلال که ««فرودستان» دارند در فرودستی خود نابود میشوند بعد برخی میخواهند در فضایی شیک درباره آنها حرافی کنند» درست است؟ آیا برگزارکنندگان فهم درستی از کارکرد و زمینهای که قرار است این کارگاهها در آن برپا شوند، داشتهاند؟ طبیعتاً در این یادداشت صرفاً به برخی از مهمترین پرسشها پاسخ خواهم داد.
متمرکز بر بازیگران این فضا یعنی ۱) منتقدان، ۲) مدرسان، ۳) برگزارکنندگان و آن «اسمشرونبر» متبرک ملعون یعنی ۴) دانشگاه، سعی میکنم دست کم برای خودم موضوع روشنتر شود.
برای خواندن متن کامل به آدرس زیر بروید:
http://problematicaa.com/summer-school-usc/
آدرس عضویت در کانال تلگرام پروبلماتیکا:
https://www.tg-me.com/problematica
بحثی درباره انتقادها به کارگاههای مدرسه تابستانه مطالعات فرهنگی
نویسنده: روزبه آقاجری
هر چند وقت یک بار زخم کهنه سر باز میکند، کمی آزارمان میدهد و بدون آنکه در پی واکاوی این بازگشت و سرکوب دوباره باشیم، از کنارش میگذریم تا بحران و آشوب بعدی. این، شکلی از سازوکار دفاعی است در برابر امر تحملناپذیر. اما چه شده که من هم مثل شماها یاد بازگشت امر سرکوبشده یا فراموششده افتادهام؟ داستان این است.
تحت عنوان «مدرسه تابستانه» زیر نظر بخش مطالعات فرهنگی دانشگاه علم و فرهنگ شماری کارگاه در حال برگزاری است که با تمرکز بر موضوع کلی فرودستی سازماندهی شدهاند. کسانی که کارگاهها را میگردانند (مدرسان)، عمدتاً از چهرههای دانشگاهی جوان هستند که یا هنوز در کادر آموزشی وارد نشدهاند یا تنها یک دو سال است که در این دانشگاه یا آن پژوهشگاه بهشکلی رسمی تدریس میکنند. تا اینجا این میتوانست مثل بسیاری از مجموعهکارگاههایی باشد که مؤسسات آموزشی و بعضاً دانشگاهها با ناز و ادا زیر بار آن میروند و برگزارش میکنند.
اما تا آنجایی که میدانم از نقطهای به بعد قضیه بدل شد به نشانهای از آن زخم کهنه. نادر فتورهچی از خردهسلبریتیهای توییتری در توییتی نوشت که «برای شنیدن درسگفتارهای مطالعات فرودستی باید ثبتنام کنی و پول بدهی. یکی از مدرسان نوشته که درباره رشد قارچگونه ایرانمالها و ۱۶ میلیون حاشیهنشین سخنرانی میکنیم. راستش فکر نمیکردم بشود با «نقد ایرانمال» کاسبی کرد. من فکر میکردم از مدرسان موفقیت شیادتر نداریم، دیدم داریم». و گویا انتقادها به «پولگرفتن برای شرکت در این کارگاهها» محور اصلی نقدها بوده و بسیاری هم مستقیماً به مدرسان پیام دادهاند که در این کارگاهها شرکت نکنید (تحریم کنید کارگاهها را) یا پول نگیرید یا مانند اینها. برخی مدرسان هم در اینجا و آنجا گفتهاند که ما میلی به گرفتن پول نداشته ایم. خود برگزارکنندگان هم از ۱۵ درصد تخفیف برای همه شرکتکنندگان و حتا شرکت رایگان برای کسانی که پول ندارند اما مایل به شرکت هستند، سخن گفتهاند.
همین شکل از رویداد را دقیقاً میتوان در مورد خیلی از کارگاهها، سخنرانیها و کلاسهای دیگر در سالهای اخیر نشان داد. و وقتی چیزی به تناوب تکرار میشود، میشود حدس زد که سازوکارهای بهتناوبتکرارشوندهای آن را پدید میآورند. در این یادداشت میخواهم کمی بیشتر به موضوع نزدیک شوم شاید چیز بیشتری دستگیرمان شود.
پرسشهایی که به نظرم میرسد اینها هستند: آیا مسأله پول است؟ آیا منتقدان صرفاً میخواهند اعتراضی کور کرده باشند یا با برخی مدرسان کینه شخصی دارند؟ آیا این استدلال امثال فتورهچی که «عجیب است برای مطالعات فرودستی پول بدهی»، استدلال درستی است؟ آیا مدرسان خواستهاند مثلا با نقد ایرانمال «کاسبی کنند»؟ آیا مدرسان و برگزارکنندگان «شیاد»اند؟ اصلاً چرا باید چنین کارگاههایی برگزار کرد؟ اینها چه فایدهای دارند؟ آیا این استدلال که ««فرودستان» دارند در فرودستی خود نابود میشوند بعد برخی میخواهند در فضایی شیک درباره آنها حرافی کنند» درست است؟ آیا برگزارکنندگان فهم درستی از کارکرد و زمینهای که قرار است این کارگاهها در آن برپا شوند، داشتهاند؟ طبیعتاً در این یادداشت صرفاً به برخی از مهمترین پرسشها پاسخ خواهم داد.
متمرکز بر بازیگران این فضا یعنی ۱) منتقدان، ۲) مدرسان، ۳) برگزارکنندگان و آن «اسمشرونبر» متبرک ملعون یعنی ۴) دانشگاه، سعی میکنم دست کم برای خودم موضوع روشنتر شود.
برای خواندن متن کامل به آدرس زیر بروید:
http://problematicaa.com/summer-school-usc/
آدرس عضویت در کانال تلگرام پروبلماتیکا:
https://www.tg-me.com/problematica
Telegram
attach 📎
👍1
متن بالا نوشته بسیار متین و اثرگذار روزبه آغاجری است درباره مناقشه پرهیاهوی مدرسه تابستانه گروه مطالعات فرهنگی دانشگاه علم و فرهنگ. این نوشته به خودی خود ارزش خواندن و بازنشر دارد، اما از آنجا که من هم یکی از مدرسان این رویداد دانشگاهی بودم، ضرورت و ارزش بازنشرش در اینجا دوچندان میشود.
مقاله تازه منتشرشدهای از من و همکارانم که حاصل کار پژوهشیای در سه سال گذشته است. در این مقاله برای نخستین بار در ایران به موضوع آزار و خشونت جنسی در محیطهای دانشگاهی پرداخته شده است. 👇👇👇
Forwarded from انجمن ایرانی اخلاق
💢دکتر ناصرالدین علی تقویان، دکتری فلسفه و عضو هیئت علمی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی:
♦️مسئله اخلاق، مسئله سوژه انتخابگر است.
🔸از منظری دیگر اخلاق موضوعی مرتبط با ساختار اجتماعی است.
🔸وقتی از اخلاق دانشگاهی سخن میگوییم یعنی از این امر پرسش میکنیم که چگونه ساختاری بر دانشگاه حاکم است که منجر به پیوند بااخلاق یا گریز از اخلاق شده است. من معتقدم نیت و هدف ایجادکنندگان دانشگاه مدرن در ایران هرچه بوده، علم و تولید علم نبوده است. بر اساس یک دیدگاه وظیفه تولید منزلت هدفی بوده که در دوره قاجار و آغاز پهلوی اول برای تأمین آن دانشگاه ایجاد شد. ازنظر من انجام "روند سکولاریزاسیون" هدف و کارکرد مورد انتظار از دانشگاه مدرن در ایران بوده است.
🔸مراد از سکولاریزاسیون "قطع ید کلیسا از اموال عمومی" بوده است که البته حامل نوعی پارسایی است. بر اساس این دیدگاه دانشگاه مدرن در ایران در خدمت دولت مدرن و رسالت آن بوده است. رسالت دولت مدرن عمومی کردن امتیازها و سرمایههایی بود که بیش از آن در اختیار خواص بود. این آن چیزی است که من آن را پارسایی ذیل روشنگری مدرن مینامم. ازجمله کارکردهای پدیده مشهور "کنکور" فعال کردن پارسایی معطوف به رفع تبعیض و گسترش عدالت است.
🔸یک موضوع مهم و شایسته تأمل هم در ایجاد دانشگاه زمان پهلوی اول و همزمان بازگشایی دانشگاه در این شرایط پس از انقلاب، پدیده موازیای مانند مسئله حجاب با مسئله نهاد علم و تلقی از دانشگاه هم قابلمطالعهاند که این بحث ما را به موضوع اخلاق جنسیت و دانشگاه وارد میکند که در جای خود باید بدان پرداخت.
👈برای دریافت کامل مطالب سخنرانی به فایل صوتی مراجعه فرمایید.
♦️مسئله اخلاق، مسئله سوژه انتخابگر است.
🔸از منظری دیگر اخلاق موضوعی مرتبط با ساختار اجتماعی است.
🔸وقتی از اخلاق دانشگاهی سخن میگوییم یعنی از این امر پرسش میکنیم که چگونه ساختاری بر دانشگاه حاکم است که منجر به پیوند بااخلاق یا گریز از اخلاق شده است. من معتقدم نیت و هدف ایجادکنندگان دانشگاه مدرن در ایران هرچه بوده، علم و تولید علم نبوده است. بر اساس یک دیدگاه وظیفه تولید منزلت هدفی بوده که در دوره قاجار و آغاز پهلوی اول برای تأمین آن دانشگاه ایجاد شد. ازنظر من انجام "روند سکولاریزاسیون" هدف و کارکرد مورد انتظار از دانشگاه مدرن در ایران بوده است.
🔸مراد از سکولاریزاسیون "قطع ید کلیسا از اموال عمومی" بوده است که البته حامل نوعی پارسایی است. بر اساس این دیدگاه دانشگاه مدرن در ایران در خدمت دولت مدرن و رسالت آن بوده است. رسالت دولت مدرن عمومی کردن امتیازها و سرمایههایی بود که بیش از آن در اختیار خواص بود. این آن چیزی است که من آن را پارسایی ذیل روشنگری مدرن مینامم. ازجمله کارکردهای پدیده مشهور "کنکور" فعال کردن پارسایی معطوف به رفع تبعیض و گسترش عدالت است.
🔸یک موضوع مهم و شایسته تأمل هم در ایجاد دانشگاه زمان پهلوی اول و همزمان بازگشایی دانشگاه در این شرایط پس از انقلاب، پدیده موازیای مانند مسئله حجاب با مسئله نهاد علم و تلقی از دانشگاه هم قابلمطالعهاند که این بحث ما را به موضوع اخلاق جنسیت و دانشگاه وارد میکند که در جای خود باید بدان پرداخت.
👈برای دریافت کامل مطالب سخنرانی به فایل صوتی مراجعه فرمایید.
👆👆👆
فایل صوتی میزگرد انجمن ایرانی اخلاق در علم و فناوری با عنوان «اخلاق و آموزش عالی»
فایل صوتی میزگرد انجمن ایرانی اخلاق در علم و فناوری با عنوان «اخلاق و آموزش عالی»
ایدئولوژی انهدام
در میان واکنشها به کشته شدن ابوبکر بغدادی، کم نیست اظهارنظرهایی که برکشیدن او را به اندازهی کشتنش کار خود امریکا میدانند و در عمل هر گونه عاملیت و مسئولیت را از بغدادی و یارانش میستانند. دربارهی طالبان و القاعده نیز همین گونه تحلیلها کم نبود. تحلیلهای اندکی جدیتر نیز بر شرایطی گستردهتر تأکید میکنند و برای نمونه بر نقش مناسبات استعماری، عقبنگهداشتن جماعتهای خاورمیانهای، تحقیر دین و آیین این جماعتها از سوی غربیان، و مواردی از این دست به عنوان عوامل سیاسی و اجتماعی برآمدن افراطگرایی و تروریسم دینی در این خطه انگشت مینهند. در این دست تحلیلها نیز سخنی از استعداد نهفته در این خطه برای آلت دست غربیان شدن در میان نیست. معلوم نمیشود چه ویژگیای در فرهنگ و جامعهی امثال بغدادی وجود دارد که به سادگی پذیرای بازیهای «امپریالیسم» و «نظام سلطهی جهانی» است. گویی ما خاورمیانهایها فقط موجوداتی معصوم و مظلوم و سربهکار خودیم و این غربیان نابکارِ زیادهخواه مدام به ما کار دارند و دست از ما نمیدارند.
من نمیخواهم نقش عوامل سیاسی و اجتماعی بینالمللی را در پدیدآیی افراطگرایی دینی انکار کنم. شاید برخی سویههای تحلیلهای از سنخ بالا درست باشد. اما میخواهم واقعیت مهم دیگری را نیز ببینم که همانا خود امثال بغدادی یا بنلادن و ملاعمر است، استعدادی که در خود این خطه امثال اینان را میپرورد. به یاد بیاورید انهدام مجسمههای بودا در بامیان افغانستان را، بنگرید به تصاویری که داعش از نابود کردن و درهم شکستن آثار باستانی عراق و با پتک به جان اشیای باستانی موزهی موصل افتادن و آتش زدن کتابخانهی دانشگاه رقه پخش میکرد، کشتن همکیشانشان دیگر بماند. چرا جای دور برویم، امثال صادق خلخالی در همین سرزمین خودمان سودای نابودی بسیاری از آثار فرهنگی را در سر میپروراندهاند و تا حدودی هم موفق شدهاند. آخر این چه تحلیلی است که برآمدن چنین پدیدههایی را فقط و فقط واکنشی به استعمار و استثمار و تحقیرشدگی قلمداد میکند؟ مجسمههای بودا و آثار باستانی و کتابها چه ربطی به «امپریالیسم» و «نظام سلطهی جهانی» دارند؟
به گمان من امثال بغدادی و بنلادن و ملاعمر چندان هم آلت دست نیستند. عاملیتی دارند که ربطی به ساختارهای سلطهی جهانی ندارد. در بن عاملیت آنان چیزی نهفته است که در برخی شرایط جهانی امکان جلوهنمایی مییابد. «ایدئولوژی انهدام» است که در اعماق ناخودآگاه جمعی آنان عمل میکند و در شکل یک «نیهیلیسم منفی» به سطح کنش بیرونی میرسد و در نهایت عاملیتی ویرانگر و خونین به خود میگیرد. ایدئولوژی انهدام درست به سبب نیهیلیسم منفیاش، توضیحناپذیر است. نمیتوان با مفهومهای انسانی به فهم درآوردش. این گریز از مفهوم شدن است که انهدام را از عالم فیزیک به ملکوت متافیزیک پرتاب میکند. لحظهی انهدام و کشتن برای داعشیان و همانندانش، به همراه بانگ اللهاکبر، لحظهی توضیحناپذیری است که در آن جهان به یکباره دوپاره میشود و متافیزیکش بر فیزیک آن پیشی میگیرد. این همان لحظهای است که داعشی در خلسهای توضیحناپذیر و نامفهوم به متافیزیک انهدام عروج میکند. اوج این عروج نیز لحظهی کشتن خود است هنگامی که دیگر هر امیدی به متافیزیکی کردن امر فیزیکی نیز رنگ باخته است. نیهیلیسمی مطلقاً منفی است که در آن دیگر حتی از متافیزیک نیز کاری برنمیآید.
اما ما میدانیم که متافیزیک کشک است. هر چه هست فیزیک است، و چون فیزیک است میتواند توضیح داده و مفهوم شود. با وجود این، همین کشک هنوز دارد در خطهی ما میغرد و میتوفد و میکشد و منهدم میکند. کار ما دقیقاً این است که چنین کشکی را جدی بگیریم، آن متافیزیک را فیزیکی کنیم و در این کار نخست بر خودمان تمرکز کنیم. نقد ساختارها و مناسبات جهانی بر نقد این کشک مقدم نیست. باید از خود بپرسیم ایدئولوژی انهدام چگونه و به چه شکلهای دیگری میتواند پدیدار شود. داعش چندان دور از ما نیست، نزدیک ماست، درون ماست، از ماست که بر ماست. حوالت آن به غربیان، سلب مسئولیتی است که در دلش استعداد دوباره آلت دست همان غربیان شدن نهفته است.
@nassertaghavian
در میان واکنشها به کشته شدن ابوبکر بغدادی، کم نیست اظهارنظرهایی که برکشیدن او را به اندازهی کشتنش کار خود امریکا میدانند و در عمل هر گونه عاملیت و مسئولیت را از بغدادی و یارانش میستانند. دربارهی طالبان و القاعده نیز همین گونه تحلیلها کم نبود. تحلیلهای اندکی جدیتر نیز بر شرایطی گستردهتر تأکید میکنند و برای نمونه بر نقش مناسبات استعماری، عقبنگهداشتن جماعتهای خاورمیانهای، تحقیر دین و آیین این جماعتها از سوی غربیان، و مواردی از این دست به عنوان عوامل سیاسی و اجتماعی برآمدن افراطگرایی و تروریسم دینی در این خطه انگشت مینهند. در این دست تحلیلها نیز سخنی از استعداد نهفته در این خطه برای آلت دست غربیان شدن در میان نیست. معلوم نمیشود چه ویژگیای در فرهنگ و جامعهی امثال بغدادی وجود دارد که به سادگی پذیرای بازیهای «امپریالیسم» و «نظام سلطهی جهانی» است. گویی ما خاورمیانهایها فقط موجوداتی معصوم و مظلوم و سربهکار خودیم و این غربیان نابکارِ زیادهخواه مدام به ما کار دارند و دست از ما نمیدارند.
من نمیخواهم نقش عوامل سیاسی و اجتماعی بینالمللی را در پدیدآیی افراطگرایی دینی انکار کنم. شاید برخی سویههای تحلیلهای از سنخ بالا درست باشد. اما میخواهم واقعیت مهم دیگری را نیز ببینم که همانا خود امثال بغدادی یا بنلادن و ملاعمر است، استعدادی که در خود این خطه امثال اینان را میپرورد. به یاد بیاورید انهدام مجسمههای بودا در بامیان افغانستان را، بنگرید به تصاویری که داعش از نابود کردن و درهم شکستن آثار باستانی عراق و با پتک به جان اشیای باستانی موزهی موصل افتادن و آتش زدن کتابخانهی دانشگاه رقه پخش میکرد، کشتن همکیشانشان دیگر بماند. چرا جای دور برویم، امثال صادق خلخالی در همین سرزمین خودمان سودای نابودی بسیاری از آثار فرهنگی را در سر میپروراندهاند و تا حدودی هم موفق شدهاند. آخر این چه تحلیلی است که برآمدن چنین پدیدههایی را فقط و فقط واکنشی به استعمار و استثمار و تحقیرشدگی قلمداد میکند؟ مجسمههای بودا و آثار باستانی و کتابها چه ربطی به «امپریالیسم» و «نظام سلطهی جهانی» دارند؟
به گمان من امثال بغدادی و بنلادن و ملاعمر چندان هم آلت دست نیستند. عاملیتی دارند که ربطی به ساختارهای سلطهی جهانی ندارد. در بن عاملیت آنان چیزی نهفته است که در برخی شرایط جهانی امکان جلوهنمایی مییابد. «ایدئولوژی انهدام» است که در اعماق ناخودآگاه جمعی آنان عمل میکند و در شکل یک «نیهیلیسم منفی» به سطح کنش بیرونی میرسد و در نهایت عاملیتی ویرانگر و خونین به خود میگیرد. ایدئولوژی انهدام درست به سبب نیهیلیسم منفیاش، توضیحناپذیر است. نمیتوان با مفهومهای انسانی به فهم درآوردش. این گریز از مفهوم شدن است که انهدام را از عالم فیزیک به ملکوت متافیزیک پرتاب میکند. لحظهی انهدام و کشتن برای داعشیان و همانندانش، به همراه بانگ اللهاکبر، لحظهی توضیحناپذیری است که در آن جهان به یکباره دوپاره میشود و متافیزیکش بر فیزیک آن پیشی میگیرد. این همان لحظهای است که داعشی در خلسهای توضیحناپذیر و نامفهوم به متافیزیک انهدام عروج میکند. اوج این عروج نیز لحظهی کشتن خود است هنگامی که دیگر هر امیدی به متافیزیکی کردن امر فیزیکی نیز رنگ باخته است. نیهیلیسمی مطلقاً منفی است که در آن دیگر حتی از متافیزیک نیز کاری برنمیآید.
اما ما میدانیم که متافیزیک کشک است. هر چه هست فیزیک است، و چون فیزیک است میتواند توضیح داده و مفهوم شود. با وجود این، همین کشک هنوز دارد در خطهی ما میغرد و میتوفد و میکشد و منهدم میکند. کار ما دقیقاً این است که چنین کشکی را جدی بگیریم، آن متافیزیک را فیزیکی کنیم و در این کار نخست بر خودمان تمرکز کنیم. نقد ساختارها و مناسبات جهانی بر نقد این کشک مقدم نیست. باید از خود بپرسیم ایدئولوژی انهدام چگونه و به چه شکلهای دیگری میتواند پدیدار شود. داعش چندان دور از ما نیست، نزدیک ماست، درون ماست، از ماست که بر ماست. حوالت آن به غربیان، سلب مسئولیتی است که در دلش استعداد دوباره آلت دست همان غربیان شدن نهفته است.
@nassertaghavian
در دفاع از ادعای زیست اخلاقی
ناصر تقویان
برای زیست اخلاقی باید ادعای اخلاق هم داشت، چون ادعا کردن قسمی کنش است. کسانی هستند که میگویند «من که ادعایی ندارم، تو که ادعا داری باید متناسب با ادعایت عمل کنی»، یا «بترس از کسی که ادعای اخلاق دارد». اما حقیقت آن است که درست از اینان باید ترسید، به چند دلیل. نخست آنکه این گزارهها در عین وانمود کردن به بیادعایی، خودشان ادعا هستند و از قضا ادعاهایی اخلاقی هم هستند؛ به همین دلیل دچار تناقض اجراییاند، یعنی مضمونشان ناقض خودشان است و برعکس، درست مثل پارادکس دروغگو: «همهی گفتههای من دروغ است». دوم آنکه گویندهی چنین گزارههایی زیر پوشش آنها میتواند هر غلطی بکند و زیر بار هیچ سنجش و نقدی نرود، زیرا پیشاپیش هر گونه معیاری را برای امکانپذیر کردن نقد خودش از میان برداشته است. هیچ «جا»ی ثابتی دستکم به طور موقت «نمیایستد» تا دریابیم با که و چه طرفیم و چه باید بکنیم. این کار یا از روی بزدلی است یا شیادی. سوم آنکه پیامد عینی و عملی چنین گزارههایی چیزی نیست جز شکلگیری «خودِ تهی» و نفی سوژگی، و در نتیجه نفی رابطههای اجتماعی و جلوگیری از شکلگیری و تداوم جامعه.
@nassertaghavian
ناصر تقویان
برای زیست اخلاقی باید ادعای اخلاق هم داشت، چون ادعا کردن قسمی کنش است. کسانی هستند که میگویند «من که ادعایی ندارم، تو که ادعا داری باید متناسب با ادعایت عمل کنی»، یا «بترس از کسی که ادعای اخلاق دارد». اما حقیقت آن است که درست از اینان باید ترسید، به چند دلیل. نخست آنکه این گزارهها در عین وانمود کردن به بیادعایی، خودشان ادعا هستند و از قضا ادعاهایی اخلاقی هم هستند؛ به همین دلیل دچار تناقض اجراییاند، یعنی مضمونشان ناقض خودشان است و برعکس، درست مثل پارادکس دروغگو: «همهی گفتههای من دروغ است». دوم آنکه گویندهی چنین گزارههایی زیر پوشش آنها میتواند هر غلطی بکند و زیر بار هیچ سنجش و نقدی نرود، زیرا پیشاپیش هر گونه معیاری را برای امکانپذیر کردن نقد خودش از میان برداشته است. هیچ «جا»ی ثابتی دستکم به طور موقت «نمیایستد» تا دریابیم با که و چه طرفیم و چه باید بکنیم. این کار یا از روی بزدلی است یا شیادی. سوم آنکه پیامد عینی و عملی چنین گزارههایی چیزی نیست جز شکلگیری «خودِ تهی» و نفی سوژگی، و در نتیجه نفی رابطههای اجتماعی و جلوگیری از شکلگیری و تداوم جامعه.
@nassertaghavian
ما و سکولاریسم
«سکولار» تنها صفت برآمده از ارزشهای مدرن است که در ایران معاصر کسی نتوانسته است آن را در ترکیب با صفتی «بومی»، قلب ماهیت کند. کسی به ذهنش نرسیده یا جرأت نکرده یا نتوانسته مثلاً بگوید من «سکولار خداپرست» یا «مسلمان سکولار» هستم. درحالیکه مفهومهای مدرن دیگری همچون «حقوق بشر»، «دمکراسی»، «سوسیالیسم»، «لیبرالیسم»، «ناسیونالیسم» و مانند اینها همگی در عمل با چسباندن صفتی بومی و عمدتاً اسلامی به شدت دستمالی و خراب شدهاند. همهی دینباوران وحشت شدیدی از واژههای سکولار، سکولاریسم و سکولاریزاسیون دارند و از شنیدنشان نیز دچار رعشه و تشنجی رقتبار میشوند، چه رسد به بر زبان آوردن آنها.
امر سکولار در هستهی معنایی سه مفهوم دیگر جای دارد:
۱. سکولاریزاسیون: روندی تاریخی است که در اروپا با کوتاه کردن دست سازمان کلیسا از اموال عمومی و بهویژه املاک زراعی آغاز شد و رفتهرفته به محدود شدن نقش نهاد دین در امور اقتصادی، اجتماعی و سیاسی انجامید. در نهایت نیز به شکل تز جدایی نهاد دین از دولت در تئوری و عمل سیاسی عینیت پیدا کرد.
۲. سکولاریسم: بینش و منشی است که میکوشد توضیحی درونمان (immanent) برای پدیدههای طبیعی و انسانی بدهد و از وارد کردن مفهومهای ترافرازنده (transcendental) در توضیح امور بهشدت میپرهیزد.
۳. سکولاریته: وضعیتی اجتماعی است که در آن گرایش غالب (خواه مصرح خواه غیرمصرح) عمل به شیوهای درونمان است. یعنی در عمل بیشتر مردم بهشیوهای سکولار امور خود را میگذرانند. برای نمونه، در ایران مراجع عظام نیز وقتی بیمار میشوند نه تنها برای درمان به هیچ ضریحی دخیل نمیبندند بلکه به پزشکی مدرن که علمی سکولار است متوسل میشوند.
واژهی سکولار میتواند صفت یک فرد، یک جامعه یا حتی یک دوران باشد اما به هیچرو نمیتواند صفت یک دین، هم به معنای باور به هستی متعال و هم به معنای سازمان و نهاد اجتماعی، باشد. دین در جلوهگری و تظاهرش در عمل اجتماعی و سیاسی است که دین میشود. جز این فقط باوری شخصی و درونی است و تا هنگامی که بروز بیرونی نیافته است مشکلی ایجاد نمیکند (هرچند که تجربهی تاریخی میگوید کمتر کسی از باورمندان به هستیای متعال آن اندازه پارسا بوده است که باورش را به نمایش درنیاورده باشد). مشکل اما دینِ به نمایشدرآمده و پیامدش دینِ سازمانیافته است که امتیازی انحصاری در عرصههای نظری (علمی) و عملی (جامعه و اقتصاد و سیاست) برای خود منظور میکند. سکولاریسم و سکولاریزاسیون البته قاطعانه ضد چنین وضعیتی است. سکولاریزاسیون نه تلاش برای زدودن دین از جامعه بلکه تلاش برای تحمیل اخلاق به دین و خارج کردن مفهوم پارسایی از انحصار مدعیان دین است. پارسایی اگر بخواهد پارسایی بماند بهضرورت باید سکولار باشد، یعنی حقی ویژه برای خود نطلبد.
در ایران با وضعیتی بهشدت متناقضنما روبروییم. از سویی سکولاریته تا حدود زیادی محقق شده است، بهویژه در عرصههای مربوط به کاربرد علم و تکنولوژی (نمونه: مراجع بیمار و دخیل نبستن به ضریح). این نشان دهندهی حد و عمق پیشروی سکولاریزاسیون در ایران است. از سوی دیگر اما هنوز گرایشی قوی از سوی بسیاری در جهت حق انحصاری در امور اقتصادی و اجتماعی سیاسی عمل میکند. این گرایش در دو گروه بسیار پرجلوه است: یکم دینباوران و دوم مردان. گروه نخست درون دایرهی خودیهای دینی (و لاجرم سیاسی) بودن را معیار امتیازوری انحصاری خود میداند و گروه دوم نیز وضعیتِ (گویا) طبیعی و جسمانیاش را. اما هر دو گروه برای تحقق امتیاز ویژهی خود از اعمال خشونت و تبعیض و بهرهکشی خودداری نکردهاند. همدستی و همسویی مردان با ساختارهای رسمیِ دینی انکارناپذیر است. ازاینرو، هر دو گروه به شدت با سکولاریزاسیون مشکل دارند. بیراه نیست اگر بگوییم نهایت سکولاریزاسیون در خطهی ما با آزادی زن مشخص میشود. عمق و شدت مردانگی در خطهی ما هنگامی پدیدار میشود که زنان خواست آزادی (و لاجرم برابری) را پیشاروی مردان فریاد میزنند. در این وضعیت چهبسا غیردینباورترین مردان نیز رگ غیرتشان ورمیآید و به وحشت میافتند که نکند اقتدار مردانهشان زائل شود. مفهوم «غیرت» وجه مشترک این دو گروه است، در اولی غیرت دینی و در دومی غیرت ناموسی.
میخواهید عمق آزادیخواهی و برابریطلبی کسی را بیازمایید، او را در برابر این واژگان بگذارید: «سکولاریزاسیون» و «آزادی زن».
واژهی سکولار و مشتقاتش، اصیلترین واژهی مدرنی است که دینباوران نمیتوانند به هیچرو مصادرهاش کنند. هر کس که کوشنده و پویندهی راه آزادی و برابری است، اگر در کوشش و پویش خود صادق باشد، نمیتواند از این سرمایهی نمادینِ سترگ چشم بپوشد و باید با صدای رسا اعلام کند: «من سکولارم». اگر مارکس امروز در میان ما میزیست، به گمانم شعارش این میبود: «سکولارهای ایران برخیزید».
@nassertaghavian
«سکولار» تنها صفت برآمده از ارزشهای مدرن است که در ایران معاصر کسی نتوانسته است آن را در ترکیب با صفتی «بومی»، قلب ماهیت کند. کسی به ذهنش نرسیده یا جرأت نکرده یا نتوانسته مثلاً بگوید من «سکولار خداپرست» یا «مسلمان سکولار» هستم. درحالیکه مفهومهای مدرن دیگری همچون «حقوق بشر»، «دمکراسی»، «سوسیالیسم»، «لیبرالیسم»، «ناسیونالیسم» و مانند اینها همگی در عمل با چسباندن صفتی بومی و عمدتاً اسلامی به شدت دستمالی و خراب شدهاند. همهی دینباوران وحشت شدیدی از واژههای سکولار، سکولاریسم و سکولاریزاسیون دارند و از شنیدنشان نیز دچار رعشه و تشنجی رقتبار میشوند، چه رسد به بر زبان آوردن آنها.
امر سکولار در هستهی معنایی سه مفهوم دیگر جای دارد:
۱. سکولاریزاسیون: روندی تاریخی است که در اروپا با کوتاه کردن دست سازمان کلیسا از اموال عمومی و بهویژه املاک زراعی آغاز شد و رفتهرفته به محدود شدن نقش نهاد دین در امور اقتصادی، اجتماعی و سیاسی انجامید. در نهایت نیز به شکل تز جدایی نهاد دین از دولت در تئوری و عمل سیاسی عینیت پیدا کرد.
۲. سکولاریسم: بینش و منشی است که میکوشد توضیحی درونمان (immanent) برای پدیدههای طبیعی و انسانی بدهد و از وارد کردن مفهومهای ترافرازنده (transcendental) در توضیح امور بهشدت میپرهیزد.
۳. سکولاریته: وضعیتی اجتماعی است که در آن گرایش غالب (خواه مصرح خواه غیرمصرح) عمل به شیوهای درونمان است. یعنی در عمل بیشتر مردم بهشیوهای سکولار امور خود را میگذرانند. برای نمونه، در ایران مراجع عظام نیز وقتی بیمار میشوند نه تنها برای درمان به هیچ ضریحی دخیل نمیبندند بلکه به پزشکی مدرن که علمی سکولار است متوسل میشوند.
واژهی سکولار میتواند صفت یک فرد، یک جامعه یا حتی یک دوران باشد اما به هیچرو نمیتواند صفت یک دین، هم به معنای باور به هستی متعال و هم به معنای سازمان و نهاد اجتماعی، باشد. دین در جلوهگری و تظاهرش در عمل اجتماعی و سیاسی است که دین میشود. جز این فقط باوری شخصی و درونی است و تا هنگامی که بروز بیرونی نیافته است مشکلی ایجاد نمیکند (هرچند که تجربهی تاریخی میگوید کمتر کسی از باورمندان به هستیای متعال آن اندازه پارسا بوده است که باورش را به نمایش درنیاورده باشد). مشکل اما دینِ به نمایشدرآمده و پیامدش دینِ سازمانیافته است که امتیازی انحصاری در عرصههای نظری (علمی) و عملی (جامعه و اقتصاد و سیاست) برای خود منظور میکند. سکولاریسم و سکولاریزاسیون البته قاطعانه ضد چنین وضعیتی است. سکولاریزاسیون نه تلاش برای زدودن دین از جامعه بلکه تلاش برای تحمیل اخلاق به دین و خارج کردن مفهوم پارسایی از انحصار مدعیان دین است. پارسایی اگر بخواهد پارسایی بماند بهضرورت باید سکولار باشد، یعنی حقی ویژه برای خود نطلبد.
در ایران با وضعیتی بهشدت متناقضنما روبروییم. از سویی سکولاریته تا حدود زیادی محقق شده است، بهویژه در عرصههای مربوط به کاربرد علم و تکنولوژی (نمونه: مراجع بیمار و دخیل نبستن به ضریح). این نشان دهندهی حد و عمق پیشروی سکولاریزاسیون در ایران است. از سوی دیگر اما هنوز گرایشی قوی از سوی بسیاری در جهت حق انحصاری در امور اقتصادی و اجتماعی سیاسی عمل میکند. این گرایش در دو گروه بسیار پرجلوه است: یکم دینباوران و دوم مردان. گروه نخست درون دایرهی خودیهای دینی (و لاجرم سیاسی) بودن را معیار امتیازوری انحصاری خود میداند و گروه دوم نیز وضعیتِ (گویا) طبیعی و جسمانیاش را. اما هر دو گروه برای تحقق امتیاز ویژهی خود از اعمال خشونت و تبعیض و بهرهکشی خودداری نکردهاند. همدستی و همسویی مردان با ساختارهای رسمیِ دینی انکارناپذیر است. ازاینرو، هر دو گروه به شدت با سکولاریزاسیون مشکل دارند. بیراه نیست اگر بگوییم نهایت سکولاریزاسیون در خطهی ما با آزادی زن مشخص میشود. عمق و شدت مردانگی در خطهی ما هنگامی پدیدار میشود که زنان خواست آزادی (و لاجرم برابری) را پیشاروی مردان فریاد میزنند. در این وضعیت چهبسا غیردینباورترین مردان نیز رگ غیرتشان ورمیآید و به وحشت میافتند که نکند اقتدار مردانهشان زائل شود. مفهوم «غیرت» وجه مشترک این دو گروه است، در اولی غیرت دینی و در دومی غیرت ناموسی.
میخواهید عمق آزادیخواهی و برابریطلبی کسی را بیازمایید، او را در برابر این واژگان بگذارید: «سکولاریزاسیون» و «آزادی زن».
واژهی سکولار و مشتقاتش، اصیلترین واژهی مدرنی است که دینباوران نمیتوانند به هیچرو مصادرهاش کنند. هر کس که کوشنده و پویندهی راه آزادی و برابری است، اگر در کوشش و پویش خود صادق باشد، نمیتواند از این سرمایهی نمادینِ سترگ چشم بپوشد و باید با صدای رسا اعلام کند: «من سکولارم». اگر مارکس امروز در میان ما میزیست، به گمانم شعارش این میبود: «سکولارهای ایران برخیزید».
@nassertaghavian
تحلیل وضعیت: خوزستان و ایران
تیرماه ۱۴۰۰
ناصر تقویان
#بخش اول
در عین همدلی کامل با اعتراضات خوزستان، امید چندانی برای پایدار ماندن و سپس همهگیر شدن اعتراضات در سطح کل کشور نمیتوان داشت. دلیل کلیاش این است که پهنهی مادی فراگیری وجود ندارد (یا دستکم من تشخیص ندادهام) که میان نیروهای مردمیِ پراکنده و اتمیزهشده در سطح کل کشور و حتی در سطح خودِ خوزستان وساطت کند و آنها را به هم بپیونداند. ذیل این دلیل کلی میتوان به این دلایل نیز اشاره کرد:
۱. وجود نیرو و ارادهی بالا برای سرکوب؛
۲. تزریق مُسَکِّنهای مقطعی از قبیل باز کردن آب رودخانهها، وعدهی بهبود شرایط و مانند اینها؛
۳. نبود مطالبات متنوع، متکثر و سراسری؛
۴. غیبت زنان، دانشجویان و کارگران شهری در اعتراضات.
موارد ۱ و ۲ شاید چندان به توضیح نیاز ندارند. اما در توضیح مورد ۳ تا جایی که از فیلمهای اعتراضات برمیآید، میتوان سوژهی اعتراضات و مضمون مطالبات را اینگونه تیپسازی کرد: تیپ ایدآلِ سوژهی اعتراض «پدر روستاییِ رئیسِ عشیره» و تیپ ایدآلِ مضمون مطالبات نیز «گشودن آب» است. این سوژهی اعتراض و مضمون مطالبهی او فقط بخشی از نیروهای اجتماعی را دربر میگیرد. از اینجا میرسیم به مورد ۴: در این اعتراضات موجود در خوزستان که در فیلمهایش میبینیم اولاً زنان (یعنی سوژههایی که مطالبات مشخصاً زنانه دارند و در حق آزادی بدن و سرپیچی از انقیاد پدرانه کریستالیزه میشود) حضور ندارند. ثانیاً دانشجویان (یعنی سوژههایی که مطالبات مشخصاً مدنی و دارند و در حق آزادی بیان و کنشگری اجتماعی و سیاسی کریستالیزه میشود) حضور ندارند. و ثالثاً کارگران شهری (یعنی سوژههایی که مطالبات مشخصاً اقتصادی دارند و در حق برابری و توزیع عادلانهی رفاه کریستالیزه میشود) حضور ندارند. این سه تیپ سوژه به علاوهی تیپ سوژهی اعتراضات خوزستان در سطح آرمان و هدف و نیز در سطح مضمون مطالبات به شدت از هم جدا و تکافتادهاند. حتی به نوعی مضمون مطالباتشان گاهی در تضاد با یکدیگر است. مثلاً پدرِ رئیس عشیره بعید است مطالبهی زنان را حتی به رسمیت بشناسد چه رسد به اینکه بخواهد با آنان همصدا و همآرمان شود، چون در آن صورت دیگر پدرِ رئیس عشیره نخواهد بود. یا کارگران شهری بعید است مطالبات دانشجویان و زنان را مطالبات خود نیز بدانند چون تیپ ایدآل چنین سوژهای «کارگرِ مردِ نانآورِ خانه» است که اولاً هنوز درگیر رذایل مردانه است و ثانیاً رئالیسم خشن نان هرگونه ایدآلیسم را برایش بیمعنا میکند و شکم گرسنهی او و زن و بچهاش اجازه عاشقی و آرمانپردازی مدنی به او نمیدهد. همچنین تیپهای ایدآلِ زن و دانشجو نیز که عمدتاً در طبقهی متوسط شهری جای دارند، هنوز آن اندازه گرسنه نشدهاند که درد آن کارگر و روستایی را دریابند و با آنان در کف خیابان همصدا شوند. این فقدانها همگی در مجموع فقدان آن پهنهی مشترکِ ممکنسازِ پیوند (یعنی همان پهنهی مادی وساطتگر) را پدید میآورند که در ابتدا اشاره شد.
حال پرسش اساسی این است: شکلگیری چنین پهنهای چگونه ممکن میشود؟ و مهمتر اینکه چگونه میتوان آن را شکل داد و پدید آورد؟
پاسخ به این دو پرسش اصلاً ساده نیست، بهویژه با توجه به موارد ۱ و ۲ در ابتدای سخن. اما یک چیز روشن است: اگر بخواهیم از سویی اعتراضات هم پایدار بماند و هم فراگیر شود و از سوی دیگر خصلت مدرن، رهاییبخش و مدنی داشته باشد، این بر عهده و وظیفهی زنان و دانشجویان است که به روستایی و کارگر نزدیک شوند و بکوشند با آنان انتگره شوند. به سخن دیگر، مطالبات تنانه و مطالبات مدنی (که قرابتهایی با هم دارند و در تیپ ایدآلِ «دختر دانشجو» ترکیب و کریستالیزه میشود) باید اولاً مطالبات اقتصادی کارگران شهری را در خود انتگره کنند بهنحوی که همین نیمچه گرسنگی خود را به گرسنگی تاموتمام آنان گره بزنند، و ثانیاً در مطالبات پدرِ رئیس عشیره دست به تجزیه بزنند و فقط با مطالبهی آبِ او همدردی کنند و مطالبهی غیرمدرنِ ناظر به حفظ اقتدار پدرانه در عشیره را همسو با علت اصلی مشکلاتش که همانا حاکمیت سیاسیِ مبتنی بر اقتدار پدرانه است بنمایانند، یعنی بکوشند پدرِ رئیس عشیره را به سطح شهروندِ همزمان آزاد و مسئول ارتقا دهند. این همان پراکسیس واقعی است که سوژههای اصلیاش زنان و دانشجویانند که نظر و عمل یا آرمان و واقعیت را به هم میپیونداند. فراموش نکنیم میزان آگاهی سوژههای کنشگر است که میزان مسئولیت آنان را نیز تعیین میکند. چه بخواهیم و چه نخواهیم، زنان و دانشجویانند که باید پیشگامِ کنش رهاییبخشِ ایجاد پهنهی وساطت باشند. این مسئولیت و وظیفه را نباید از کارگر و روستایی درخواست کرد، هرچند که اعتراض و مطالبهی این دو کاملاً نیز بحق باشد.
@nassertaghavian
تیرماه ۱۴۰۰
ناصر تقویان
#بخش اول
در عین همدلی کامل با اعتراضات خوزستان، امید چندانی برای پایدار ماندن و سپس همهگیر شدن اعتراضات در سطح کل کشور نمیتوان داشت. دلیل کلیاش این است که پهنهی مادی فراگیری وجود ندارد (یا دستکم من تشخیص ندادهام) که میان نیروهای مردمیِ پراکنده و اتمیزهشده در سطح کل کشور و حتی در سطح خودِ خوزستان وساطت کند و آنها را به هم بپیونداند. ذیل این دلیل کلی میتوان به این دلایل نیز اشاره کرد:
۱. وجود نیرو و ارادهی بالا برای سرکوب؛
۲. تزریق مُسَکِّنهای مقطعی از قبیل باز کردن آب رودخانهها، وعدهی بهبود شرایط و مانند اینها؛
۳. نبود مطالبات متنوع، متکثر و سراسری؛
۴. غیبت زنان، دانشجویان و کارگران شهری در اعتراضات.
موارد ۱ و ۲ شاید چندان به توضیح نیاز ندارند. اما در توضیح مورد ۳ تا جایی که از فیلمهای اعتراضات برمیآید، میتوان سوژهی اعتراضات و مضمون مطالبات را اینگونه تیپسازی کرد: تیپ ایدآلِ سوژهی اعتراض «پدر روستاییِ رئیسِ عشیره» و تیپ ایدآلِ مضمون مطالبات نیز «گشودن آب» است. این سوژهی اعتراض و مضمون مطالبهی او فقط بخشی از نیروهای اجتماعی را دربر میگیرد. از اینجا میرسیم به مورد ۴: در این اعتراضات موجود در خوزستان که در فیلمهایش میبینیم اولاً زنان (یعنی سوژههایی که مطالبات مشخصاً زنانه دارند و در حق آزادی بدن و سرپیچی از انقیاد پدرانه کریستالیزه میشود) حضور ندارند. ثانیاً دانشجویان (یعنی سوژههایی که مطالبات مشخصاً مدنی و دارند و در حق آزادی بیان و کنشگری اجتماعی و سیاسی کریستالیزه میشود) حضور ندارند. و ثالثاً کارگران شهری (یعنی سوژههایی که مطالبات مشخصاً اقتصادی دارند و در حق برابری و توزیع عادلانهی رفاه کریستالیزه میشود) حضور ندارند. این سه تیپ سوژه به علاوهی تیپ سوژهی اعتراضات خوزستان در سطح آرمان و هدف و نیز در سطح مضمون مطالبات به شدت از هم جدا و تکافتادهاند. حتی به نوعی مضمون مطالباتشان گاهی در تضاد با یکدیگر است. مثلاً پدرِ رئیس عشیره بعید است مطالبهی زنان را حتی به رسمیت بشناسد چه رسد به اینکه بخواهد با آنان همصدا و همآرمان شود، چون در آن صورت دیگر پدرِ رئیس عشیره نخواهد بود. یا کارگران شهری بعید است مطالبات دانشجویان و زنان را مطالبات خود نیز بدانند چون تیپ ایدآل چنین سوژهای «کارگرِ مردِ نانآورِ خانه» است که اولاً هنوز درگیر رذایل مردانه است و ثانیاً رئالیسم خشن نان هرگونه ایدآلیسم را برایش بیمعنا میکند و شکم گرسنهی او و زن و بچهاش اجازه عاشقی و آرمانپردازی مدنی به او نمیدهد. همچنین تیپهای ایدآلِ زن و دانشجو نیز که عمدتاً در طبقهی متوسط شهری جای دارند، هنوز آن اندازه گرسنه نشدهاند که درد آن کارگر و روستایی را دریابند و با آنان در کف خیابان همصدا شوند. این فقدانها همگی در مجموع فقدان آن پهنهی مشترکِ ممکنسازِ پیوند (یعنی همان پهنهی مادی وساطتگر) را پدید میآورند که در ابتدا اشاره شد.
حال پرسش اساسی این است: شکلگیری چنین پهنهای چگونه ممکن میشود؟ و مهمتر اینکه چگونه میتوان آن را شکل داد و پدید آورد؟
پاسخ به این دو پرسش اصلاً ساده نیست، بهویژه با توجه به موارد ۱ و ۲ در ابتدای سخن. اما یک چیز روشن است: اگر بخواهیم از سویی اعتراضات هم پایدار بماند و هم فراگیر شود و از سوی دیگر خصلت مدرن، رهاییبخش و مدنی داشته باشد، این بر عهده و وظیفهی زنان و دانشجویان است که به روستایی و کارگر نزدیک شوند و بکوشند با آنان انتگره شوند. به سخن دیگر، مطالبات تنانه و مطالبات مدنی (که قرابتهایی با هم دارند و در تیپ ایدآلِ «دختر دانشجو» ترکیب و کریستالیزه میشود) باید اولاً مطالبات اقتصادی کارگران شهری را در خود انتگره کنند بهنحوی که همین نیمچه گرسنگی خود را به گرسنگی تاموتمام آنان گره بزنند، و ثانیاً در مطالبات پدرِ رئیس عشیره دست به تجزیه بزنند و فقط با مطالبهی آبِ او همدردی کنند و مطالبهی غیرمدرنِ ناظر به حفظ اقتدار پدرانه در عشیره را همسو با علت اصلی مشکلاتش که همانا حاکمیت سیاسیِ مبتنی بر اقتدار پدرانه است بنمایانند، یعنی بکوشند پدرِ رئیس عشیره را به سطح شهروندِ همزمان آزاد و مسئول ارتقا دهند. این همان پراکسیس واقعی است که سوژههای اصلیاش زنان و دانشجویانند که نظر و عمل یا آرمان و واقعیت را به هم میپیونداند. فراموش نکنیم میزان آگاهی سوژههای کنشگر است که میزان مسئولیت آنان را نیز تعیین میکند. چه بخواهیم و چه نخواهیم، زنان و دانشجویانند که باید پیشگامِ کنش رهاییبخشِ ایجاد پهنهی وساطت باشند. این مسئولیت و وظیفه را نباید از کارگر و روستایی درخواست کرد، هرچند که اعتراض و مطالبهی این دو کاملاً نیز بحق باشد.
@nassertaghavian