Telegram Web Link
Forwarded from عکس نگار
#خاطره‌نگاری
به مناسبت زاد روز استاد ناصر تقوایی

این گزین‌ گویه «گوته» را باید تجربه کرد تا آن شادی عمیقی که می‌گوید را مزه‌ مزه کرد
....این حس را سالها پیش در یک جلسه خصوصی در خانه سینما لمس کردم....زمانی که بعد از پایان جلسه و شام، با ناصر تقوایی همکلام شده بودم و به گپ‌ وگفت درباره سینما و سینمایش پرداختیم....صمیمیت و فروتنی‌اش شگفت‌انگیز بود‌ چنانکه‌ گویی سالهاست تو را می‌شناسند و رفاقت دیرینه دارد....معاشرت با او چیزی شبیه به تجربه آرامش در حضور دیگران بود...حتی چای تلخ نوشیدن با او شیرین بود....چنان دلنشین که دلت می‌خواست ساعت‌ها کنارش بنشینی....کاغذ بی‌خط شوی تا او در تو بنویسد.... همکلامی با او چنان طمانینه‌ای داشت که انگار در تلاطم دریا، دلت را به ناخدا خورشید سپرده‌ای....با بزرگان نشستن همیشه اینگونه نیست....چه بسیار بزرگانی که وقتی با آنها همنشین شدم، آداب و ادب بزرگی را نمی‌دانستند یا چنان در تفرعن خویش غرق بودند که تصویر ذهنی و تصور اسطوره‌ای‌ام از آنها شکست....تقوایی اما بزرگ بود و با تمام افق های باز نسبت داشت....با او طعم شیرین صمیمیت و همنشینی با بزرگان را چشیدم...تن‌اش سلامت باد.

#رضاصائمی

روزنامه نگار و منتقد سینما
🪷🪷
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍3
#خاطره‌نگاری


🔵خاطره شنیدنی #استاد_شهریار از #کلیسا رفتن

در حدود سال ۱۳۲۰ در یکی از روزها، عصر هنگام ، با استاد #صبا و استاد #عبادی در حالی که سرخوش بودیم ، به بیرون زدیم ، استاد صبا گفتند که در کلیسای ارامنه ، مراسمی برپاست ، آنجا برویم و از نزدیک شاهد مراسم باشیم.

کلیسا داخل کوچه ای قرار داشت. آن روزها مثل حالا همه جا آسفالت نبود. اکثر کوچه ها پر از گل و لای بود. مشکل می‌توانستی کفشی تمیز در پای کسی ببینی. ما گل و لای کوچه جلودارمان نبود. جوانی مان گل کرد و رفتیم.
دختر خانمی مسیحی که بسیار زیبا و ملوس و دلربا بود ، به طرف کلیسا می‌رفت. چکمه برقی که آن روزها مد شده بود به پا داشت و با ژست مخصوصی راه می‌رفت . بی اختیار به دنبالش روان شدیم.  زمانی که هر سه ما در زیبایی آن دختر ترسا چیزی می‌گفتیم، استاد عبادی گفتند که شهریار چرا خاموشی؟ جای شعر اینجاست.
استاد صبا هم نظر ایشان را تائید کردند. بی درنگ شروع کردم و استاد صبا هم یادداشت می‌کردند.
دختر مسیحی گام هایش را آهسته کرده بود و کاملا گوشش با ما بود:

ای پری چهره که آهنگ کلیسا داری
سینه مریم و سیمای مسیحا داری
گرد رخسار تو روح القدس آرد به طواف
چو تو ترسا بچه، آهنگ کلیسا داری
آشیان در سر زلف تو کند طایر قدس
که نهالِ قدِ چون شاخه ی طوبا داری
جز دل تنگ من ای مونس جان،جای تو نیست
تنگ مپسند دلی را که در او جا داری
مه شود حلقه به گوش تو که گردن بندی
فلک افروزتر از عقد ثریا داری
به کلیسا روی و مسجدیانت در پی
چه خیالی مگر ، ای دختر ترسا داری ؟!
پای من در سر کوی تو به گل رفت فرو
گر دلت سنگ نباشد گل گیرا داری
آتشین صاعقه ام بر سر سودایی زد
دختر این چکمه برقی که تو در پا داری
دگران خوشگل یک عضو و تو سرتاپا خوب
آنچه خوبان همه دارند ، تو تنها داری
آیت رحمت روی تو به قرآن ماند
در شگفتم که چرا مذهب عیسا داری
کار آشوب تماشای تو کارستان کرد
راستی نقش غریبی و تماشا داری
کشتی خواب به دریاچه اشکم گم شد
تو به چشمم که نشینی دل دریا داری
شهریارا ز سر کوی سهی بالایان
این چه راهی است که با عالم بالا داری

وقتی به خود آمدیم ، دیدیم که چند نفر از بزرگان ارامنه از در کلیسا خارج شدند و ما را با احترام تمام به داخل کلیسا راهنمایی کردند.  وارد شدیم .عده ای ما را شناختند. با احترام هرچه تمام تر ما را نواختند و خواستند که در مراسم شان شرکت کنیم.
دختر مسیحی همه چیز را به حاضران شرح داد.  به دستور منسوبان دختر ، پذیرایی خوبی از ما به عمل آمد.
از من خواستند که شعر را بخوانم.  با اینکه خجالت می‌کشیدم اما اصرار حاضران مرا وادار کرد تا شعر را از استاد صبا بگیرم و بخوانم. استاد صبا ، ویلون یکی از نوازندگان حاضر و همچنین استاد عبادی، تار یکی از آنها را  گرفتند و مرا همراهی کردند.  بزمی شاعرانه تشکیل شد و تا نصف شب ادامه داشت. صبا و عبادی غوغا کردند. آن شب از شب هایی بود که هرگز فراموش نمی‌کنم.

حالا حساب کنید اگر این داستان در مورد یک دختر مسلمان پیش آمده بود ،چه خونها ریخته میشد و چه جنگها در پی داشت.
واقعا چرا ما چنین گشته‌ایم؟!!!!



#برگرفته از #کتاب: #درخلوت_شهریار (۲)
صفحه ۸۸ نشر آذران، تبریز



‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
3
Forwarded from اتچ بات
سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد
به دست مرحمت یارم در امیدواران زد

حافظ
صبحتان پر امید

#موسیقی
#بی‌کلام
*خاص نگارش و نوشتن
🪷🪷
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
1
2025/07/14 04:52:05
Back to Top
HTML Embed Code: