Telegram Web Link
#خاطره‌نگاری


«اما ترس‌های من را فقط او می‌تواند تسکین دهد.»



#سیلویا_پلات
_خاطرات روزانه
برگردان مهسا ملک‌مرزبان




‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍31
Forwarded from اتچ بات
#خاطره‌نگاری
۱۴ اوت ۱۹۵۲:
«هر آدم تاریخی خواهد داشت: تاریخ رسیدن او به خوشبختی.»

نامه از فریدون رهنما به مرتضی کیوان.

***

دنیای ما دنیای غریبی است. هیچ‌گاه انسان‌ها این‌قدر به هم نزدیک و در عین حال دور نبوده‌اند. گاهی فکر می‌کنم که روزی مردم ممکن است حسابی عاشق هم‌دیگر شوند؛ نه یک عشق دیوانه‌وار و آسمانی بل‌که علاقه‌ی شدید هرکس به تقدیر ِ دیگری، به تکامل دیگری و مواظب قلب و انسانیّت یک‌دیگر بودن.
آدم‌ها را برادرا‌ن‌شان مثل درخت‌ها مواظبت خواهند کرد، هر نهال تاریخی خواهد داشت... .

مانند امروز که هر کشوری ترانه‌ای دارد، سرودی دارد و افسانه‌هایی دارد... .

لحظه‌های خوش‌بختی را مانند امروز نخواهند شمرد بل‌که لحظه‌های بدبختی را خواهند شمرد.
هر آدم تاریخی خواهد داشت: تاریخ رسیدن او به خوش‌بختی.

۱۴ اوت ۱۹۵۲، نامه از #فریدون‌رهنما به #مرتضی‌کیوان
زاد‌روز
#فریدون‌رهنما

#موسیقی
#بی‌کلام
*خاص نگارش و نوشتن
🪷🪷
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
4
شکّرشکن شوند همه طوطیان هند
«زین قند پارسی» که به بنگاله می‌رود
حافظ


👈ضرب الاجل ریاست دیوان محاسبات کشور  به صندوق بازنشستگی کشوری
به گزارش کانال شبکه خبری بازنشستگان حسابرس کل وزارت کار تعاون و رفاه  اجتماعی از ضرب العجل ریاست دیوان محاسبات به صندوق بازنشستگی کشوری خبر داد.

🔹 در یک خبر هم صورت درست کلمه را می‌بینیم، هم نادرست آن را.

🔸 ضرب‌الاجل


#زین_قند_پارسی

#استادعلیرضاحیدری
🪷🪷
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍4
عاشقانه
اردوان حاتمی
#اردوان_حاتمی🎼🍃
#عاشقانه🎶❤️‍🔥

.

#نامه‌نگاری

«من بهترین و ساکت‌ترین روزهایی که آدم می‌تواند بر این سیاره‌ی بی‌رحم بیابد را مدیون تو هستم.»


نامه‌ی #آلبر_کامو به ماریا کاسارس_۱۹۴۹


‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
2
فارسی دوازدهم نهایی فنی و حرفه ای.pdf
559.2 KB
#آزمون_نهایی
#فارسی‌و‌نگارش_دوازدهم
فنی‌وحرفه‌ای و کار دانش
خرداد ۱۴۰۴_ داخل و خارج کشور

‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍2
نگارش دهم تا دوازدهم
رمان #نفسم_رفت قسمت نود و هفتم صبح با صدای زنگ موبایلم از خواب پریدم بدون اینکه چشمهام باز کنم دستم روی عسلی کنار تخت کشیدم و کورمال کورمال دنبال موبایلم گشتم اما خوب که دقت کردم فهمیدم صدای زنگ ضعیف تر از اونه که از نزدیکای من بیاد به ناچار خوابالود بلند…
رمان #نفسم_رفت

قسمت نود و هشتم
- همون که تو آتلیه گرفتید .. همون که بغلش کردی و داری میبوسیش . د آخه پسره بیشعور تو که به قول خودت شرایط باهاش موندن رو نداری تو که مثل احمقا به دروغ بهش میگی دوسش نداری و بعدش میری تو پارک میشینی و به خاطر اینکار احمقانت مثل دخترا گریه میکنی خیلی بیخود میکنی براش خاطره میسازی و وابسته اش میکنی که به خاطر یه روز نبودنت بخواد اینطور داغون بشه
چند لحظه بین شون سکوت شد و بعد صدای کلافه وحید جواب داد:
- به خدا دست خودم نیست داداش تو فکر میکنی من کمتر از اون عذاب میکشم؟ . به نظرت برای چی بعد از اینکه دوست بابا برامون صیغه نامه رو بدون حضور اون جور کرد من دیگه تو خونه بند نبودم برای اینکه نمیتونستم ببینم کنارمه و اجازه ندارم که داشته باشمش. استغفرالله . فکر میکنی آسونه که انقدر بخوایش و بدونی اونم تورو میخواد اما به خاطر اینکه تو خطر نندازیش مجبور شی ازش فاصله بگیری؟ مجبور شی به دروغ بگی دوستت ندارم در حالی که بیشتر از هر کسی دوسش داری
صدای فریاد نوید من رو هم ترسوند معلوم بود اونم مثل من حسابی از دست برادرش شکاره
- به خدای احدو واحد که حقته سیری بزنمت . چه خطری وحید . وقتی تو راضی اون راضی گور بابای ناراضی . چرا انقدر جفتتون رو عذاب میدی؟فکر میکنی نفهمیدم حال دیشبت بخاطر دیدن آیدا تو اون وضعیته؟ وقتی جفتتون انقدر همو میخوایید که از دوری همدیگه اینطور داغونید پس چرا هیچ غلطی نمیکنی
وحید هم مثل برادرش با فریاد جواب داد
- نمیفهمی نه؟ نه معلومه که نمیفهمی .. بهزاد دو هفته پیش فهمیده من پلیسم فهمیده نفوذیم برام به پا گذاشته تا آمارمو در بیاره دیروز فهمیده که من کیم . فهمیده من پسر عمه اش هستم به خونم تشنه است دیشب میخواست بکشتم اگه به موقع نمیفهمیدم و فرار نمیکردم الان باید میومدی جنازه منو از زیر پل جمع میکردی. اینا رو میفهمی؟ آدم خطرناکی مثل بهزاد دنبال منه کافیه بفهمه من به کسی تعلق خاطر دارم کافیه بدونه تو همراه بابا و آمنه جون تو اون تصادف ساختگی که باعثش بهزاد بود نمردی کافیه از وجود آیدا و رانیا با خبر بشه تا اون وقت بفهمه راه بهتری بجز کشتن من هم برای عذاب دادنم وجود داره . اینا رو میفهمی نوید؟ میفهمی که بهزاد خطرناکه؟ همین قدرم که دیشب بخاطر تماس تو اومدم خونه کار خطرناکی کردم. کسی که به عمه خودش رحم نکرد کسی که زن خودش رو طعمه کرد کسی که قاچاق اعضا میکنه به نظرت براش سخته عزیزای منو به کشتن بده تا زجر کشیدنمو ببینه؟ . من اینو نمیخوام نمیخوام یه تار مو از سر رانیا و آیدا کم بشه نمیخوام یه خراش به تو بیفته نمیخوام به آیدا قولی بدم و بعد وقتی کشته شدم روحم به خاطر بیقراری های اون در عذاب باشه . نمیخوام نوید من اینا رو نمیخوام
چی میشنیدم؟ اینا چی میگفتن؟ بهزاد کی بود؟ اصلا خود وحید واقعا کی بود؟ پنج ماه کنار این خانواده زندگی کردم چطور انقدر احمق بودم که واقعا نشناختمشون؟ . نوید هم توی اون ماشین بود؟ ماشینی که اعلام کردن تمام سرنشیناش مردن و من ساده لوحانه فکر میکردم تمام سرنشینهاش فقط مامان من و شوهرش بودن؟
- آیدا؟
سرم بلند کردم و به وحید که اینبار برعکس دیشب کاملا نگران به نظر میرسید نگاه کردم .این کی جلوی من سبز شده بود؟
- تو به من گفتی نقاشی
خودم هم صدای خودم رو نشناختم . من کی بغض کرده بودم ؟
- از کی داری حرفامون رو میشنوی؟
مگه فرقی هم داشت؟ . از هر کی.مهم این بود که هرچی میخواستم بدونم رو میدونم
- بهم گفتی دوستم نداری
- ببین آیدا جان .
جلو اومد تا بازوهام رو بگیره اما خودم رو عقب کشیدم و جیغ زدم
- به من دست نزن . بهم دروغ گفتی . هر چی از تو میدونستم دروغ بوده
- اینطور نیست عزیزم تو گوش بده
- به من نگو عزیزم بهت گفته بودم کسی که منو رد کرد دیگه منو از دست داده هرچقدر که دوسش داشته باشم میذارمش کنار .نگفته بودم؟

ادامه دارد...


‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍2🙏1
#نامه‌نگاری


«من در اندوهی سیاه غرق شده‌ام که مربوط است به همه‌چیز و هیچ‌چیز. می‌گذرد و باز آغاز می‌شود.»


- از نامه‌ی
#گوستاو_فلوبر
به ژرژ ساند



‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
2💔2
#نامه‌نگاری


من فکر می‌کنم فقط باید آن نوع کتاب‌هایی را بخوانیم که زخممان می‌زنند یا به جانمان دشنه فرو می‌کنند.
اگر کتابی که می‌خوانیم با واردکردن ضربه به سرمان بیدارمان نکند، اصلاً چرا می‌خوانیمش؟
شاید، به قول تو، برای آنکه خوشحالمان کند؟
خداوندا، ما دقیقاً زمانی می‌توانستیم خوشحال باشیم که هیچ کتابی نداشتیم،
و آن نوع کتاب‌هایی که خوشحالمان می‌کنند همان کتاب‌هایی‌اند که اگر مجبور بودیم می‌توانستیم خودمان بنویسیم.
اما ما به کتاب‌هایی نیاز داریم که مثل مصیبت بر ما نازل شوند و در اعماق غم فرو ببرندمان، همچون مرگ کسی که از خودمان بیشتر دوستش می‌داریم، همچون تبعیدشدن به جایی که عرب در آن نی انداخت، همچون خودکشی.
کتاب باید مثل تبری باشد که بر دریای یخ‌زد درونمان می‌کوبد. نظر من این است.



نامه #کافکا
به اسکار پُلاک



‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍3
#خاطره‌نگاری


قصه‌ی تلخ

مرحوم یونس خادمی کارگر شرکت
نفت بود، می‌گفت در قسمت اکتشاف نفت کار می‌کردم، از بحرکان
به طرف گچساران، هرجا نفت پیدا
می‌شد میله یا لوله آهنی علامت
می‌گذاشتیم، چند روز بعد آن را
می‌دزدیدند،. سنگ گذاشتیم، بردند.
قالب بتونی گذاشتیم، باز هم دزدیدند، خلاصه ذله شدیم. با کنسولگری انگلیس در
خرمشهر تماس گرفتیم و چاره‌جویی
کردیم، فردای آن روز تلگرافی رسید
که هرجا نفت پيدا شد، امامزاده
کوچکی بسازید، ساختیم، نه تنها
دست نمی‌زدند، بلکه شمع روشن
می‌کردند، یا چند سکه یا اسکناس
هم روی صندوق می‌گذاشتند، می‌گفت الان از بحرکان تا دیلم و سردشت و.....تا گچساران یک سری
امامزاده هست که همگی علامت
چاه نفت است...


‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
😢3
تاریخ انتشار: ۱۹:۴۳ - ۰۲ خرداد ۱۴۰۴ - 23 May 2025
صفحه نخست » فرهنگی/هنری‌گزارش خطا در خبر
حسن کامشاد، مترجم و پژوهشگر ادبیات فارسی درگذشت

ابراهیم گلستان و صادق چوبک هر یک در مرحله ای از زندگی، بر سرنوشت حسن کامشاد تأثیر گذاشتند اما براساس گفته‌های خودش تأثیر شاهرخ مسکوب بر او از هر کس دیگر بیشتر بوده است چنانکه زمانی در این مورد گفته بود: «هنوز وقتی می‌نویسم حس می‌کنم شاهرخ بالای سر من ایستاده و ناظر کارهای من است».
بی بی سی: حسن کامشاد، مترجم و پژوهشگر ادبیات فارسی در سن ۱۰۰ سالگی در لندن درگذشت. او متولد ۴ تیر ۱۳۰۴ در اصفهان بود. تا سطح دیپلم همانجا تحصیل کرد. وارد دانشکده حقوق شد. پس از فراغت از تحصیل به استخدام شرکت نفت درآمد.

حسن کامشاد پیش از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ وارد دانشگاه کمبریج شد و در آنجا ضمن تدریس، تحصیل کرد و درجه دکترا گرفت. در بازگشت به ایران بار دیگر به استخدام شرکت نفت در آمد و تا پس از انقلاب، کارمند عالی رتبه شرکت نفت ماند. سپس دچار بازنشستگی زودرس شد و در همان زمان بعد از دیداری اتفاقی با صادق چوبک، به سمت ترجمه سوق داده شد.

هر چند ابراهیم گلستان و صادق چوبک هر یک در مرحله ای از زندگی، بر سرنوشت او تأثیر گذاشتند اما براساس گفته‌های خودش تأثیر شاهرخ مسکوب بر او از هر کس دیگر بیشتر بوده است چنانکه زمانی در این مورد گفته بود: «هنوز وقتی می‌نویسم حس می‌کنم شاهرخ بالای سر من ایستاده و ناظر کارهای من است».

حسن کامشاد معتقد بود «مترجم تا نویسنده نباشد نمی‌تواند مترجم باشد.»

🪷🪷
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍4
نگارش دهم تا دوازدهم
تاریخ انتشار: ۱۹:۴۳ - ۰۲ خرداد ۱۴۰۴ - 23 May 2025 صفحه نخست » فرهنگی/هنری‌گزارش خطا در خبر حسن کامشاد، مترجم و پژوهشگر ادبیات فارسی درگذشت ابراهیم گلستان و صادق چوبک هر یک در مرحله ای از زندگی، بر سرنوشت حسن کامشاد تأثیر گذاشتند اما براساس گفته‌های خودش تأثیر…

متاسفانه باخبر شدم
#حسن‌کامشاد درگذشت
روانش مینوی باد🖤
(زاده ۴ تیر ۱۳۰۴ اصفهان) مترجم و پژوهشگر ادبیات فارسی

«گذشته‌ی من در من حضور دارد، بیدار است و حرکت او را در رگ‌هایم احساس می‌کنم. تنها گذشته‌ی من نیست وگرنه گذشته بود. حتی آینده‌ی من است. بگذریم.»

(سوگِ مادر، شاهرخ مسکوب، به کوشش حسن کامشاد، نشر نی، چاپ سوم، ۱۳۹۴)
***
«آدمیزاد یک‌بار به دنیا می‌آید اما در هر جدایی یک بار تازه می‌میرد. مرگ دردی است که درمانش را با خود دارد، چون وقتی برسد دیگر دردی نمی‌ماند تا درمانی بخواهد. اما جدایی:
دردی است غیر مردن، کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن»

سوگِ مادر، شاهرخ مسکوب، به کوشش حسن کامشاد، نشر نی، چاپ سوم، ۱۳۹۴
🪷🪷
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
😢51👍1
فارسی یازدهم نهایی 1403 کار و دانش.pdf
4.2 MB
#آزمون_نهایی
#فارسی‌و‌نگارش_یازدهم
فنی و حرفه‌ای و کار دانش
خرداد۱۴۰۳

C᭄‌❁‌‎‌‌࿇༅═‎═‎═‎═‎═‎═‎┅─ ‌‌‎‌‌‌ ‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌
@adabiatefani
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅✿░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌♥️❃‎‌‌‎─═༅࿇࿇༅═─🦋🎶═‌
👍2
#انگیزشی


«واقعا چه چیزی بهتر از اینکه شب، درحالی‌ که باد به شیشه‌ها می‌کوبد و چراغ هم روشن است، آدم بنشیند و کتابی بخواند ...»


_گوستاو فلوبر

#کتاب_بخوانیم

‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍4
.

‏«صبح تا شب به هر نحوی می‌گذشت،
امّا وقتی که شب می‌آمد،
همه‌ی غصه‌ها و رنج‌ها می‌آمدند.»


#عباس_معروفی
5
Forwarded from اتچ بات
#پیام‌صبح
ای دوست
اگر خورشید نبود،
کدام سلام بامدادی
پیام نور و روشنی داشت؟
اگر سلام‌ها روشن‌نبود،
دوستی‌ها در دهلیز تاریک روزمرگی
از کورسویی از مهر هم نصیب نداشت
سلام بر خورشید
سلام برمهر
سلام بر دوستی‌های نورانی

#دکترعبدالرضامدرس‌زاده
#موسیقی
#بی‌کلام
*خاص نگارش و نوشتن
🪷🪷
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
3👍1
#خاطره‌نگاری
با یاد شیرین حسن کامشاد( ۱۳۰۴- ۲ خرداد ۱۴۰۴) نویسنده ومترجم خوش قلم و توانای اصفهانی ودوست دیرین شاهرخ مسکوب .

روزی در اصفهان، با دوستی به اداره آمار و ثبت احوال رفته بودیم دوستم کاری داشت و من درگوشه ای از سالن بزرگ منتظر او نشسته بودم،پیرمردی کنار دستم پشت میزش چرت می زد. برای دفع وقت از اوپرسیدم اگرکسی بخواهد نام خانوادگی اش را عوض کند چه باید بکند؟ گفت کارساده ای نیست باید به تصویب اعلیحضرت همایونی برسد! البته استثنائاتی هم دارد،مثلاً معلمی که اسمش موجب خنده شاگردان شود یا اگرنام خانوادگی کسی بیش از سه کلمه تشکیل شده باشد، گفتم مثلاً میر محمد صادقی ؟ گفت بلی. گفتم پس من می توانم نام خانوادگی ام را تغییر دهم وشناسنامه ام را نشانش دادم. نگاهی کرد وگفت بله، شما واجد شرایط قانونی هستید.
باید درخواستی بنویسید و ده نام پیشنهاد کنید تا یکی، که مدعی نداشته باشد به شما اعطا شود.

شوخی شوخی قلم وکاغذی از پیرمرد گرفتم ...
آن روزها دلبسته روزنامه " ایران ما" بودم، کسی با نام " بامشاد" در آن روزنامه مقاله می نوشت( بعدها فهمیدم اسماعیل پوروالی بود) من شیفته سبک وفکر وقلم او بودم و آرزو می کردم روزی چون اوبنویسم. از این رو نخستین نام درخواستی ام را نوشتم: بامشاد و بعد نُه اسم دیگر به همان وزن وقافیه: دلشاد/فرشاد/ گلشاد/مهشاد/ رامشاد/ کامشاد...پیرمرد گوشه چشمی به کاغذ اندخت وگفت دور از جون شما یکی هم من می گویم بنویسید روانشاد !
دوستم کارش تمام شد و رفتیم، در راه از من پرسید موضوع چی بود؟ گفتم هیچ چی،سربه سر
پیرمرد گذاشتم .
درست یک سال بعد تعطیلات نوروز در اصفهان،باز به دلیلی گذارم به همان اداره افتاد، موضوع به کلی فراموشم شده بود، دوباره همان پیرمرد را دیدم کماکان مشغول چرت زدن. شیطنت پارسال یادم آمد. رفتم جلو وگفتم: سال پیش درخواستی برای تغییر نام خانوادگی دادم. گفت اسم شریف سرکار؟ گفتم " حسن میرمحمد صادقی" گفت آقای کامشاد من سه ماه است دنبال شما می گردم" و به همین سادگی ،حسن آقا میرمحمد صادقی شد: حسن کامشاد.

به نقل از حدیث نفس،۱۳۸۸ مجلد اول ص ۶۸ و۶۹ چ ۲.نشر نی.

گزینش
#استادمسعودتاکی
🪷🪷
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍6
#گفت‌وگو

‏«ولادیمیر: تا حالا ترکت کردم؟
استراگون: نه، ولی تو کار بدتری کردی، گذاشتی من برم. »

در انتظار گودو، ساموئل‌بکت
🪷🪷
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍5
.

#نماگر

زین پس به جای پروفایل بگویید نماگر

فرهنگستان زبان و ادب فارسی برای واژۀ «پروفایل»، معادل فارسی «نماگر» را تصویب کرد.

فرهنگستان زبان و ادب فارسی پیش از این، کلمه‌هایی مثل فرسته، هفتک، بازفرست و بردار‌و‌بچسبان را به‌عنوان معادل واژه‌های «پست»، «تیک»، «فوروارد» و «کپی‌پیست» انتخاب کرده بود.


‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍3😁2🔥1
Forwarded from اتچ بات
بانگ خروس

وقتی‌که آفتاب چو طشت طلای ناب
پیداست روی کوه و همه اهل ده به‌ خواب
شبنم هنوز بر سر گل‌ها نشسته‌است
دهقان به‌ روی خویش در خانه بسته‌است
من جَسته‌ام ز لانه و وارسته‌ام ز بند
بر نرده‌ای نشسته‌ام، آواز من بلند
می‌کوبم از نشاط به‌هم بال‌های خود
بیدار می‌کنم همه را با صدای خود:
خرد و کبیر برزگران را ز خانه‌ها
گاو نر از طویله و مرغان ز لانه‌ها‌
از هرکه پیش‌تر منم این‌قدر زودخیز
تنها منم به ده، که چو من نیست هیچ‌چیز
لبخند می‌زند به رخم آفتاب صبح
زیرا منم فقط که به‌زیر نقاب صبح
با بانگِ حکم من ز پی کار می‌روند
وز حرف من تماماً از خواب می‌جهند
کی اسم حکم می‌برد و اسم رهبری
بر من در این میانه چه‌کس راست برتری؟
در گردش است تا فلک پیر آبنوس
من حکمران دهکده‌ام، نام من خروس!

۳/اردیبهشت/۱۳۰۹
یادداشت نیما:
#نیمایوشیج. صد سالِ دگر: دفتری از اشعار منتشرنشده‌ی نیما یوشیج. به‌تصحیح سعید رضوانی و مهدی علیائی مقدّم. تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی، ۱۳۹۶، چ ١، صص ۱۲۶-١٢٧)

#موسیقی
#بی‌کلام
*خاص نگارش و نوشتن
🪷🪷
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
4
«اندوهِ شادِ صدایِ تو را دوست دارم‏…»

دکتراسماعیل خویی به استاد‌ محمدرضا شجریان

🪷🪷
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍31
2025/07/14 04:54:43
Back to Top
HTML Embed Code: