Telegram Web Link
ده هزار مثل فارسی.pdf
9.9 MB
#مثل
ده هزار مثل فارسی

‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍3
زندگینامه محمد جهان‌آرا ...
@PodcastParsi
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍3
نامه‌ها.pdf
2.6 MB
#نامه‌نگاری

یدالله رؤیایی - پرویز اسلام‌پور

(از ۱۳۵۰ تا ۱۳۸۴)

با یک چشم هم می‌شود دید، اما نصف دنیا را، که می‌دانم راضی‌ات نمی‌کند.
تو لحظه‌هایی هستی از ساعت‌ها، ساعت‌هایی هستی از روزها، روزهایی از ماه‌ها و ماه‌هایی از سال.
تو سال‌هایی از یک قرن هستی؛ یک قرن که در شبی از من می‌گذرد.

از نامه‌های #پرویزاسلام‌پور به
#یدالله‌رؤیایی

🪷🪷
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
4👍1👏1
نکته‌هایی از دستور خطّ فارسی

ترکیب‌هایی که با نیم‌فاصله/ بی‌فاصله نوشته می‌شوند (۴)

ترکیب‌‏های ساخته‌‏شده با بیناوندهای «ا»، «به»، «تا»، و «وا» با نیم‌فاصله/ بی‌فاصله نوشته می‌‏شوند:
بیخ‌‏تابیخ، جابه‌‏جا، جورواجور، دست‏‌به‏‌دست، دم‏‌به‌‏دم، دورادور، روبه‌‏رو، سراسر، سربه‌‏سر، سرتاسر، گوش‌‏تاگوش، لحظه‌‏به‌‏لحظه، موبه‌‏مو

تبصره: آن دسته از ترکیب‏‌های ساخته‌‏شده با بیناوند «الف» که در آن‌‌ها امکان اتّصال بیناوند به حرف پیشین وجود دارد پیوسته نوشته می‌‏شوند:
تنگاتنگ، دمادم، رنگارنگ، لبالب، مالامال

برگرفته از فرهنگستان
🪷🪷
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍4👏1
#گفت‌وگو
من زبان فارسی را عاشقانه دوست می‌دارم و برخوردم با آن، برخورد با چیزی مقدس است. شاید به همین دلیل است که این اواخر کمتر می‌نویسم، زیرا معتقدم که در این معبد قدسی، تنها باید حضور قلب داشت و انسان همیشه حضور قلب ندارد.
اما بیست‌وهفت سال پیش قضیه فرق می‌کرد. آن موقع‌ها، زبان در نظر من فقط یک وسیله بود، شاید یک چیز «مصرفی» که به‌خاطر یک شعر می‌شد پدرش را درآورد. کاری که متأسفانه امروز هم پاره‌یی از شاعران جوان می‌کنند.¹ــ
زبان فارسی‌ست که کلمات عربی را به تسخیر خودش درآورده. عربی در پارسی وارد شد، اما پارسی پارسی ماند. مشتی مفهوم را که لازم داشت از زبان عربی به نفع خودش مصادره کرد، اما ساختارش را از دست نداد.²


۱. گفتگویی درباره‌ی شعر با احمد شاملو، روزنامه‌ی بامداد، ۲۰ مرداد ۱۳۵۸ | ۲. یک هفته با احمد شاملو در اتریش، مهدی اخوان لنگرودی، مروارید ۱۳۷۳
🪷🪷
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
3👍3
#نامه‌نگاری


«اين تو بودی تو
که از نگاه من بوی دريا گرفتی...»


- بیژن الهی
به محمود شجاعی



‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍2
.


خواهم چو راز پنهان،

از من اثر نباشد. ...



#سیمین_بهبهانی
2
Forwarded from نگارش دهم تا دوازدهم (Nazi Sojoudi langeroudi)
من
دریا را باور دارم و
چشم های تو سرچشمه
دریاهاست...

#احمدشاملو

قطعه بسيار زیبای «آرام تر از دريا» اثری ماندگار از مجید انتظامی
#موسیقی
#بی‌کلام
*خاص نگارش و نوشتن
کوچه باغ شبتان پر ازموسیقی

🦋🦋
🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰҈🌿@negareshe10⚘꯭꯭꯭🦅*
*🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃*
4👍2
Forwarded from اتچ بات
‍ نگاهت شورِ امید است
                         هر صبح
تجلی‌گاه توحید است
                        هر صبح
تویی
   در باور ِ هر گل
                   شکوفا
که یادت
    مثل‌ِخورشید است
                         هرصبح

#دکترنصرت‌الله‌صادقلو

صبحتان خجسته،آفتاب امیدتان همیشه رخشان باد

#موسیقی
#بی‌کلام
*خاص نگارش و نوشتن
🪷🪷
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
4
#خاطره‌نگاری

یاد‌کرد«علّامه قزوینی»

#دکتراحمدرضابهرامپورعمران

چهره‌های ماندگاری هم‌چون علّامه قزوینی بی‌نیاز از تعریف‌ها و تمجیدها هستند؛ این ستایش‌ها بیش‌تر ستایشِ دانایی و فرزانگی است. علامه قزوینی درکنارِ کسانی هم‌چون استادان فروزانفر و مینوی از پیشگامانِ پژوهش‌های دقیق به‌ویژه در متن‌پژوهی‌ به‌شمار می‌روند. همهٔ این بزرگان مثلِ اعلای دقّت در پژوهش‌های ادبی و تاریخی بودند. در‌این‌میان دقت‌های وسواس‌گونه‌ علامه قزوینی زبانزد است؛ تابه‌آن‌جا که از ایشان به‌عنوانِ سرسلسلهٔ مکتبِ «دقّت» (دربرابرِ مکتب «سرعت» که به نام استاد سعیدِ نفیسی شناخته می‌شود) نام‌می‌برند. این دقت تابه‌حدّی بود که مشهور است ایشان توصیه‌می‌کرد محضِ اطمینان برای نقلِ قولِ سوره حمد نیز باید به قرآن مراجعه‌کرد!

آثارِ باقی‌مانده از ایشان حکایت از روحی جستجوگر دارد، روحی که حریصِ به دانستن بود. انتشارِ آثارِ مصحَّحِ ایشان (چهارمقاله، مرزبان‌نامه، دیوانِ حافظ، المُعجم و...) ازحدودِ ۱۱۰ سالِ پیش آغازشد و تا ۷۰ سالِ پیش ادامه‌داشت. اغلبِ این آثار امروز نیز هم‌چنان منابعی موثّق به‌شمار‌می‌روند. گاه اگر از اهمیتِ برخی از این آثار اندکی کاسته‌شده، بیش‌تر به‌سببِ کشفِ نسخه‌های کهن‌تر یا اصیل‌تر بوده و نه نقصی در شیوهٔ دانش‌ورانهٔ علامه در پژوهش‌هایش. یادداشت‌ها و مقالاتِ اعجاب‌برانگیز و گوناگون ایشان نیز هر کدام سرمشقی برای پژوهشگران است.

نقلِ دو خاطره
:

۱_ در سال‌های دور (۱۳۷۲) از استادم آقای دکتر محمودِ عابدی شنیدم: علامه قزوینی در سال‌های جوانی در فرنگ که به‌سر‌می‌بردند، شیخ‌صنعان‌وار شیفتهٔ دوشیزه‌ای فرنگی شدند. پس‌از جستجو دریافتند خاطرخواهِ دختری از خاندانی اشرافی و اعیانی شده‌اند. ماجرا را با دوستانشان درمیان‌نهادند. پرهیزشان دادند که به‌هیچ‌روی کُفو هم نیستید: تو جوانِ یک‌لاقبای شرقیِ گیریم پژوهشگر، کجا و آن فرنگی‌زاده کجا؟! می‌گویند علامه قزوینی با اعتمادبه‌نفس گفتند: دخترِ فلان و بهمان هست که باشد، من هم مصحّحِ چهارمقالهٔ نظامیِ عروضی هستم! و ایشان چهارمقاله (چاپِ ۱۹۰۹ م «در مطبعهٔ بریل از بلادِ هلاند») را هنگامی منتشرکردند که ۳۲ یا ۳۳ ساله بودند!

۲_ در کلاس استاد شفیعیِ کدکنی حضور داشتم. دانشجویی از ایشان پرسید با وجودِ فناوری‌های جدید آیا لازم است دانشجویان هم‌چنان به سبک‌و‌سیاقِ استادانی هم‌چون قزوینی و فروزانفر مطالعه‌کنند و ذهن‌شان انباشته از انبوهی از داده‌های گوناگون باشد؟ استاد شفیعی پس از اشاره به اهمیتِ بهره‌گرفتن از ابزارهای نوین به‌ویژه در مطالعاتِ سبک‌شناسی، زبان‌شناسی و موسیقیِ شعر افزودند، اما هیچ‌چیز جای مطالعهٔ مستقیم و متن‌خوانیِ دقیق را نمی‌گیرد. کسی که امروز با اندک جستجویی ابیات و معنیِ لغاتِ موردِ نیازش را می‌یابد و از صرف‌جویی در زمانِ خویش خرسند است، نمی‌داند که «حفظتَ شیئاً و غابتْ عنکَ اشیاء»! این دانشجو به این نکته توجهی ندارد که وقتی استادی هم‌چون علّامه قزوینی متنی (به‌ویژه نسخ خطی) را برای مطالعه به‌دست‌می‌گرفت، هم‌زمان به جنبه‌های گوناگونی توجه‌داشت. خطّ آن نسخه و کاتبش از نظرِ او بی‌اهمیت نبود؛ زمانه و روزگارِ متن و نویسنده هم‌چنین. فلان واژه دربابِ حافظ‌پژوهی به‌کارش‌می‌آمد؛ بهمان نام نیز گرهی را در تصحیحِ جهانگشای جوینی می‌گشود؛ و نیز بیفزایید پرسش‌های تازه‌ای که با مطالعهٔ این متن در ذهنِ آن دانشمند شکل‌می‌گرفت.
و این‌گونه دقت‌ها و پرسش‌ها و جستجوها در حوزه‌های گوناگون، همانی است که استاد شفیعی جایی از آن با عنوانِ «نگاهِ منشوری به متن» یادکرده‌اند و یادآور شده‌اند آن را از استادشان فروزانفر آموخته‌ا‌ند.


🪷🪷
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍3
#گفت‌وگو

و اما فقدان فقط اوست، اوست که می‌رود و منم که می‌مانم. اوست که همیشه پا به راه است، همیشه در سفر. او که رسالتش هجرت است و گریز. و من، منی که عاشقم، رسالتم عکس است، ساکن، بی‌حرکت، در دسترس، در انتظار، نشسته سرجایم، لبریز از درد، چون پاکتی در گوشه‌ای پرت در ایستگاه قطار.

تکه‌هایی از گفتمان عاشقانه، #رولان‌بارت، ترجمهٔ: تینوش نظم جو
🪷🪷
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍3
نگارش دهم تا دوازدهم
رمان #نفسم_رفت قسمت صد و یکم خونم به جوش اومد نعره ای زدم و کنترل توی دستم رو به سمت تلویزیون پرت کردم کنترل وسط ال سی دی فرود اومد و با شکستن شیشه تلویزیون تصویر اون آزار وحشیانه پرید و صفحه خاموش شد. سرم رو روی پام گذاشتم و به بغضی که داشت خفه ام میکرد…
رمان #نفسم_رفت

قسمت صد و دوم
بین حرفم پرید و با لحن سرد و خشکی پرسید:
- من به خاطر توه که اینجام . مگه نه؟
شرمنده سرم رو پایین انداختم دقیقا زده بود به هدف
- خنده داره . مامانم به خاطر بابات مُرد منم قراره به خاطر تو بمیرم
- نه عزیزم اینجوری نیست من ...
حتی نذاشت از خودم دفاع کنم سرم فریاد کشید و گفت:
- مگه به خاطر اینکه به اینجا نرسم بهم نگفتی دوستم نداری؟ مگه بخاطر اینکه دست این آدما نیفتم دلم رو نشکستی؟ پس من اینجا چکار میکنم؟
حق با اون بود . تمام این مدت ازش دوری میکردم که اگر زمانی بهزاد به هویتم پی برد متوجه رابطه مون نشه اما حالا انگار همه چیز بدتر شده بود . حالا نه آیدا در امنیت بود نه اینکه شانس اینو داشتم که یه بار هم شده بهش بگم دوسش دارم
- من متاسفم آیدا نمیخواستم اینجوری بشه تمام سعی من این بود که خانواده ام رو از این ماجرا دور نگه دارم اما انگار زیاد هم موفق نبودم
- اینا کین؟ چرا میخوان منو بکشن؟
از شنیدن واژه مرگ در مورد آیدا تمام تنم لرزید .نه مطمئن بودم اگر اتفاقی برای آیدا بیفته هیچ وقت نمیتونم خودم ببخشم شده بمیرم هم نجاتش میدم وگرنه از غصه کاری که ازم برنیومده دیوونه میشم
- نه نه نمیذارم کاری به تو داشته باشن .
تره هم برای حرفم خرد نکرد و باز بین حرفام پرید:
- حرف مفت نزن من قیافشون دیدم معلومه نمیذارن سالم از اینجا برم .فقط بهم بگو قراره واسه چی و به دست کی بمیرم؟
حق با اون بود . اون میدونست و منی که کارم این بود ندونسته به بهزاد عوضی اعتماد کردم و تنها اومدم . کاش نمیومدم . کاش به یکی میگفتم . کاش به سرهنگ خبر میدادم . اون زمان حداقل اینطور نا امیدانه همه چیز رو گردن سرنوشت نمینداختم
- بهزاد پسر عمه ام بود خیلی قبل تر از تولد من عمه و شوهر عمه ام توی یه تصادف فوت کردن و سرپرستی بهزاد به بابام افتاد . نه سالم بود که بابا بهزاد رو مجبور کرد با دختر یکی از دوستاش که آدم پولداری بود ازدواج کنه میگفت این همه خرجش کردم حالا باید در مقابل اون همه زحمتی که براش کشیدم زحمت بکشه و ثروت قاسم رو به خونه من بیاره
با یادآوری اون عروسی مسخره که بیشتر شبیه نمایش بود تا عروسی آهی کشیدم
- هرچی کشیدیم از بعد از اون عروسی کشیدیم . بهزاد از این رو به اون رو شد . تا زمانی که تو خونه ما بود آدم خوبی بود آزارش به مورچه نمیرسید با وجود ده سال تفاوت سنی همبازی من میشد تا ناراحتم نکنه خلاصه بگم بهزاد رو حتی از نوید یا بابام هم بیشتر دوست داشتم اما . از روز عروسیش به اونور بهزاد عوض شد . از اون روز هر روز خونه ما دعوا بود و یه سر تمام این دعوا ها یا بهزاد بود یا زنش یا قاسم ، پدر زنش. و همشون هم بابای منو مقصر میدونستن . از اون روز به بعد خونه آروم ما شد میدون جنگ . بچه بودم نمیفهمیدم دعوا سر چیه اما همین قدر فهمیدم که اون بهزاد منفوری که عمو قاسم و دخترش ازش میگن اون بهزادی نیست که همبازی من بود . این جنگ اعصابها ادامه داشت تا اینکه یه روز.
چند لحظه مکث کردم و به آیدا که با همون اخمای گره کرده داشت به من گوش میداد نگاه کردم
- بانو خانم . زن بهزاد رو میگم ، با سر و وضع بدی اومد خونه ما و با مامانم رفت توی اتاقش تا چیزی رو برای مامانم بگم
هیچ وقت دلم نمیخواست اون روز رو برای خودم یادآوری کنم اما الان چاره ای نداشتم حق آیدا بود که بدونه چرا اینجاست
- مامانم دق کرد و مُرد . از غصه کثافت کاریا بهزاد که بانو به گوشش رسوند دق کرد و مُرد
نفس عمیقی کشیدم تا بغضم رو فرو بدم

ادامه دارد...


‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍2👎1
#نامه‌نگاری

«کلمه‌ی (بیکاری) سهو نیست به جای (پرکاری)، بلکه عین واقع است. لابد هر کس تجربه کرده است که وقتی که شخص کار منظم و زیاد دارد برای همه چیز وقتی قرار میدهد و همه کارش را بیش یا کم انجام میدهد. ولی وقتی که شخص هیچ کار ندارد با خود می‌گوید خوب من که وقت دارم باشد جوابِ این کاغذ را فردا می‌نویسم، و فردا یک کسی تلفون می‌کند که بیایید برویم گردش. شخص می‌گوید خوب این گردش را با رفقا از دست ندهم جواب کاغذ را مفصلا با عذرخواهی(فردا) می‌نویسم و همینطور گاهی دو سه ماه طول میکشد.»

۱۴ ژوئن ۱۹۲۰/ نامه از محمد قزوینی به تقی‌زاده، به کوشش؛ ایرج افشار

🪷🪷
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍3💯1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای دل! غمِ این جهانِ فرسوده مخور
بیهوده نه‌ای، غمانِ بیهوده مخور
چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید
خوش باش و غمِ بوده و نابوده مخور

(#امامی‌هروی. جُنگِ رباعی: بازیابی و تصحيحِ رباعیاتِ کهنِ پارسی. پژوهش و ویرایشِ #استادسیدعلی‌میرافضلی)
🪷🪷
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
3👍1
با یادجواهر لعل نهرو(درگذشت۷ خرداد ۱۹۶۴) نخست وزیر بزرگ هندوستان و ازآفرینندگان جهان نو و احترام بلند به مردان بزرگی که درمتن زیر ذکرخیر آنان آمده است.

#خاطره‌نگاری
شادروان حسن کامشاد می نویسد:
شاگرد هندی من، - در دانشگاه کیمبریج- آقای سینک،بسیارموءدّب و با محبت بود،از خانواده اشرافی بود که با نهرو نخست وزیر وقت هند،خویشاوندی داشت وچون قرار بود درتهران خدمت کند،بیش از دیگران درباره زندگی و مردم ایران پرس وجو می کرد، روزی دعوت به ضیافتی به افتخار جواهرلعل نهرو،نخست وزیر هند و ملاقات استادان دانشگاه کیمبریج وبزرگان شهر،بااو به دست من رسید، دعوت من به همت آقای سینک صورت گرفته بود...
نهرو خود درکیمبریج درس خوانده بود واین نخستین دیدارش از این شهر پس از دوران دانشجویی اش بود. نخست وزیر درمیان استقبال گرم وکف زدن های بی پایان حاضران پشت تریبون قرارگرفت .سکوت مطلق برسالن حکم فرما بود، اماسخنران سربه گریبان فروبرده بی حرکت خاموش ایستاده بود،دقیقه ای چندگذشت گویی زبان او بند آمده بود، ناگهان سربرداشت نگاهی به گوشه کنار تالار انداخت وقاه قاه خندید وگفت: پیش از آن که به سخن اصلی ام بپردازم، داستانی برای تان بگویم.
چهل وچندسال پیش دانشجوی این دانشگاه بودم،هند هنوز مستعمره انگلستان بود. هرپنج شنبه از کالج تربیتی درهمین نزدیکی قدم زنان می آمدم و در آن گوشه( بادست نشان داد) جایی می گرفتم... چه بسیارچیز ها در این جا شنیدم که به نظرم درست نیامد اما هرگز جرئت نکردم کلمه ای برزبان بیاورم. حالا ناخود آگاه هیبت مکان مرا گرفت لحظه ای به قالب همان دانشجوی کم روی مستعمراتی در آمدم،فراموشم شد اکنون کی ام.
درمیان هلهله و کف زدن های ممتد حاضران، نهرو نطق رسمی اش را درباره صلح،همزیستی مسالمت آمیز و روابط بین المللی ایراد کرد.در مجلس ضیافت پس ازسخنرانی، سینک مرا به او معرفی کرد. سخن از اوضاع ایران بعد کودتای ۲۸ مرداد پیش آمد،خواستم خودشیرینی کنم، گفتم: اگر ما هم درایران شخصیتی چون شما می داشتیم...،مهلتم نداد جمله ام راتمام کنم، با تغیّر گفت" شما مصدق داشتید با او چه کردید؟" سرخ شدم، شرمگین سربه زیر انداختم. این مهمترین برخورد من با یک شخصیت جهانی بود.

( حدیث نفس ۱۳۸۸ .ج۱ صص۱۵۵ ،۱۵۶)
گزینش:
#استادمسعودتاکی
🪷🪷
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍4
نگارش دهم تا دوازدهم
رمان #نفسم_رفت قسمت صد و دوم بین حرفم پرید و با لحن سرد و خشکی پرسید: - من به خاطر توه که اینجام . مگه نه؟ شرمنده سرم رو پایین انداختم دقیقا زده بود به هدف - خنده داره . مامانم به خاطر بابات مُرد منم قراره به خاطر تو بمیرم - نه عزیزم اینجوری نیست من…
رمان #نفسم_رفت

قسمت صد و سوم
- بزرگتر شده بودم و دیگه میدونستم قاچاقچی یعنی چی اما همون موقع هم نمیدونستم خونه فساد و زن (...) چه معنی میده با این حال انقدر همون کلمه قاچاقچی به تنهایی متنفرم کرد که از همون روز به خودم قول دادم پلیس شم تا بتونم بهزاد رو دستگیر کنم و انتقام مرگ مادرم رو بگیرم . هنوز لباس سیاه مامان رو به تن داشتیم که بابا تصمیم گرفت از اون خونه بره اولش نفهمیدم چرا اما بعدا بهم گفت که بهزاد تهدیدش کرده بود و اونم از ترس جون ما تصمیم گرفته از اون خونه بره تا دست کسی بهمون نرسه
اخم کرد و توی خودش جمع شد و گفت:
- این چیزایی که تو میگی منطقی نیست . روزی صد نفر به اجبار با یکی دیگه ازدواج میکنن اما هیچ کدوم به خاطر ازدواج اجباری قاچاقچی و آدم کش نمیشن
پوزخند زدم از اینکه انقدر بهش دروغ گفته بودم که دیگه حرفامو باور نداشت ناراحت شدم اما فقط گفتم :
- من تا همین حد میدونم اگه خیلی کنجکاوی برو از خود بهزاد بپرس واسه چی مثل یه آدم سادیسمی رفتار میکنه
اونم به تقلید از من پوزخندی تحویلم داد:
- باشه به فرض که پسر داییت سادیسمی بود و میخواست سر یه مسئله کوچیک از کل دنیا انتقام بگیره . مادر من واسه چی مُرد؟ من واسه چی اینجام؟ مگه نمیگی از دستش فرار کردین و قایم شدین؟
- یک سال قبل دوباره سر و کله بهزاد پیدا شد نمیدونم چطور ما رو پیدا کرد اما درست روزی به خونه ما اومد که آمنه جون و رانیا اومده بودن تا تورو ببینن و من و نوید هم باشگاه بودیم . بابا خونه تنها بود ..هیچ وقت دقیق نفهمیدم چی گفت و چی شنید همین قدر فهمیدم که بابا انقدر از شنیدن حرفایی که بین شون رد و بدل شده بود شوکه شد که فقط تونست همین که بهزاد اومده بود رو به ما بگه و بعد ساکت شد گفتیم به پیرمرد فشار نیاریم از شوک که بیرون بیاد برامون همه چیز تعریف میکنه اما دیگه هیچ وقت فرصت نشد. چند روز بعد که نوید ، بابا و آمنه جون رو برای سرکشی به باغ برده بود..
ساکت شدم لازم نبود ادامه بدم خود آیدا از من بهتر میدونست که مادرش و پدر من تو راه باغ بهادران کشته شده بودن
- نوید چطور زنده موند؟
- نوید جلو نشسته بود ضربه به پشت ماشین وارد شده بود و باعث شده بود پشت ماشین پرس بشه و بابا و امنه جون لای صندلی و لاشه ماشین گیر کنن همین باعث اسیر شدنشون شده بود اما نوید راحت میتونست از ماشین بیرون بیاد همین که پیاده شد تا بره کمک بیاره ماشین ترکید و هردوشون توی آتیش...
صدای هق هق آیدا دلم رو ریش کرد . نمیدونستم تو زنای این خانواده چه نیرویی بود که طاقت شنیدن گریه هیچ کدومشون رو نداشتم نه آمنه جون نه رانیا و نه آیدا .
خودم رو جلوتر کشیدم و آیدا رو بغل کردم و سرش رو روی سینه ام گذاشتم نمیتونستم بگم گریه نکن چون گریه کردن حق طبیعیش بود و میدونستم که اینجوری آرومتر میشه . نمیدونم حداقل درمورد رانیا و آمنه جون که جواب میداد
کمی که آرومتر شد با صدای خش داری نالید
- بقیه اش رو بگو . میخوام بدونم خودم واسه چی قراره بمیرم
نفس عمیقی کشیدم تا ، قبل از اینکه دیوونه بشم تصور مرگ آیدا از سرم بپره
نوید بهم گفت که اون تصادف عمدی بود گفت که یه ماشین سنگین از عمد سینه به سینه ماشینشون شده گفت که بابا قبل از مرگش اسم بهزاد رو آورده و این داغ من و نوید رو تازه میکرد . هرکاری کردیم نتونستیم ثابت کنیم مرگ بابا و امنه جون یه سانحه نبوده و قتل عمد بوده به خصوص اینکه ماشینی که به ماشین اونا زده بود پلاک نداشت و راحت هم تونسته فرار کنه و شاهدی هم برای اون تصادف وجود نداشت اما ما که خودمون میدونستیم برای همین از همکارام کمک گرفتم و دنبال بهزاد گشتم . پیدا کردنش زیاد سخت نبود کسی که به اتهام داشتن باند فحشا و قاچاق مواد و اعضا مضنون بود و زیر نظر ، پیدا کردنش کار سختی نبود اما سخت تر از اون اثبات اتهاماتش بود .

ادامه دارد...


‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍1
🗒یادداشت
جمال‌زاده و نقد شکسته‌نویسی (بخش اول)
#دکترمحسن‌احمدوندی

جمال‌زاده در مقدّمۀ مفصّلی که در دی‌ماه ۱۳۳۸ بر «فرهنگ لغات عامیانه» نوشته، هنگامی که به بحث از استفادۀ داستان‌نویسان معاصر از لغات عوامانه می‌رسد، از هدایت، علوی و چوبک یاد می‌کند و در ادامه به نقد کسانی می‌پردازد که در استفاده از کلمات عامیانه افراط می‌ورزند:

پیش‌قدم مؤثّر نویسندگان جوان ما همانا شادروان ناکام صادق هدایت بود که آثارش نه‌تنها گنجینۀ پربهایی است از کلمات و اصطلاحات عوامانه، بلکه گذشته از بیان احساسات درونی و لطایف بدیع روحی، آیینۀ تمام‌قدنمایی است از عقاید و رسوم خوب و بد و رفتار و کردار طبقات مختلف مردم ایران و خرافات و موهومات زنان و مردان این سرزمین. هدایت تا در حیات بود در یاری با من در جمع‌آوری لغات عوامانه از هیچ‌گونه همراهی و مساعدتی مضایقه نفرمود و در این زمینه نیز بزرگواری خود را کاملاً به منصّۀ ظهور رسانید. یزدان پاک روح پرفتوح او را غریق رحمت و بخشایش فرماید. نویسندگان دیگر ما نیز از قبیل آن‌هایی که مانند بزرگ علوی و صادق چوبک پیش‌کسوت به شمار می‌آیند و جوانان باذوق و باقدرت دیگری که پس از آن‌ها وارد میدان داستان‌نویسی گردیدند، بدون استثنا ساده‌نویس هستند و نه‌تنها از استعمال کلمات عامیانه ننگ و عار ندارند، بلکه بدبختانه گاهی بعضی از آن‌ها راه افراط و مبالغه می‌پیمایند (جمال‌زاده، ۱۳۴۱: ۳۷).

جمال‌زاده در جایی دیگر همین نقد را تکرار می‌کند:

چیزی که هست بدبختانه بعضی از جوانان ما چنان‌که در طیّ همین مقدّمه گذشت سوراخ دعا را گم کرده‌اند و دایرۀ عوامانه نوشتن را بی‌جهت و برخلاف تمام قواعد و قوانینی که برای این کار مقرّر است، به قدری وسعت داده‌اند و به افراط رفته‌اند که خواندن و فهمیدن نوشته‌هایشان گاهی بسیار مشکل و زمانی تقریباً محال گردیده‌است [و در پی‌نوشت این صفحه آورده‌است:] مثلاً این عبارت «باهاس بش بگی یخده کم‌تر ادا بیریزه» یعنی «بایستی به او بگویی یک‌خرده کم‌تر ادا بریزد» (همان: ۹۷).

از فحوای کلام جمال‌زاده و مثالی که زده‌است ـ برخلاف ظاهر سخنش ـ چنین برمی‌آید که نقد او بر نویسندگان جوان به گفتاری‌نویسی و کاربردِ نحوِ گفتار در نوشتار و استفاده از کلمات و اصطلاحات عامیانه برنمی‌گردد، بلکه بیش‌تر معطوف به شکسته‌نویسی است. امّا روی سخن جمال‌زاده در این نقدها با کیست؟

طبیب‌زاده در «مبانی و دستور خطّ فارسی شکسته» با نقل بخش اخیر از مقدّمۀ جمال‌زاده می‌نویسد:

به گمان نویسندۀ این سطور، منظور جمال‌زاده از «بعضی از جوانان ما» کسانی بوده‌اند مانند صادق هدایت و مریدان وی یعنی صادق چوبک و آل‌احمد و دیگران. جالب است که کامشاد مطلقاً چنین نظری دربارۀ این نویسندگان و مخصوصاً هدایت ندارد (طبیب‌زاده، ۱۳۹۸: ۴۱-۴۲).

🪷🪷
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍4
نگارش دهم تا دوازدهم
🗒یادداشت جمال‌زاده و نقد شکسته‌نویسی (بخش اول) #دکترمحسن‌احمدوندی جمال‌زاده در مقدّمۀ مفصّلی که در دی‌ماه ۱۳۳۸ بر «فرهنگ لغات عامیانه» نوشته، هنگامی که به بحث از استفادۀ داستان‌نویسان معاصر از لغات عوامانه می‌رسد، از هدایت، علوی و چوبک یاد می‌کند و در ادامه…
🗒یادداشت
جمال‌زاده و نقد شکسته‌نویسی (بخش دوم)
#دکترمحسن‌احمدوندی

به نظر نگارندهٔ این یادداشت در این‌جا حق با کامشاد است، زیرا هدایت هرچند گاهی از کلمات شکسته در داستان‌هایش بهره می‌برد، امّا میزان آن به حدّی نیست که این نقد جمال‌زاده متوجّه او باشد. من این نقد جمال‌زاده را بیش از هر کسی متوجّه چوبک می‌دانم، نه هدایت و دیگران، هرچند خود او هدایت، علوی و چوبک را مستثنا می‌کند و وانمود می‌کند که روی سخنش بیش‌تر با «جوانان باذوقی است که پس از آن‌ها وارد میدان داستان‌نویسی شده‌اند». برای این سخن دو دلیل دارم:

دلیل اوّل این‌که از میان داستان‌نویسان نسل اوّل و دوم، چوبک تنها نویسنده‌ای است که در شکستن کلمات زیاده‌روی می‎کند تا آن‌جا که گاهی فقط باید از طریق بافت کلام، شکل معیار کلمات را در نوشته‌هایش تشخیص داد. برای مثال اگر من به شما بگویم «بگروزه» یعنی چه، احتمالاً پاسخی نداشته باشید و ندانید این کلمه چه معنایی دارد، امّا اگر همین کلمه را در بافت این جمله از «سنگ صبور» بخوانید: «بلکم عزرائیل بیاد، از بوم نزّیکم نیاد جونمو بسّونه، بگروزه بره» (چوبک، ۱۳۵۲: ۹۳) متوجّه می‌شوید که این کلمه شکلِ شکستۀ «بگریزد» است. این در حالی است که فعل کهن «گریختن» در زبان گفتار امروز یا اصلاً به کار نمی‌رود و یا اگر به کار برود، شکسته نمی‌شود. بنابراین جمال‌زاده حق داشت که بگوید: «بعضی از جوانان ما [...] دایرۀ عوامانه نوشتن را بی‌جهت و برخلاف تمام قواعد و قوانینی که برای این کار مقرّر است، به قدری وسعت داده‌اند و به افراط رفته‌اند که خواندن و فهمیدن نوشته‌هایشان گاهی بسیار مشکل و زمانی تقریباً محال گردیده‌است.» جمال میرصادقی نیز همین نقد را به چوبک وارد می‌داند و دراین‌باره می‌نویسد: «امّا املای شکسته و عامیانه‌نویسی گفت‌و‌گوها که گاهی با افراط‌کاری همراه است روانی و صراحت گفت‌وگوها را کدر می‌کند و آن دسته از مردم را که با زبان گفت‌وگوی معمولی تهرانی‌ها آشنایی ندارند به دردسر می‌اندازد و فهم گفت‌وگوها را برای آن‌ها مشکل می‌کند» (میرصادقی، ۱۳۶۵: ۲۹۰).

دلیل دوم نامه‌ای است که جمال‌زاده در سال ۱۳۴۶ به چوبک نوشته و در آن از شکسته‌نویسی افراطی چوبک در «سنگ صبور» انتقاد کرده‌است:

قربانت می‌روم. یک جلد از سنگ صبور را برایم ارسال فرموده‌اید، رسید و مایۀ امتنان است. [...] املا را خواسته‌اید عوامانه باشد. لابد می‌دانید که هرچند طرفدار انشای عوامانه هستم (با مراعات کامل قواعد صرف‌ونحوی و اصول جمله‌بندی و عبارت‌پردازی و درستی و صحّت تعبیرات و اصطلاحات بر امثله و غیره) امّا با املای عوامانه میانه‌ای ندارم و معتقدم که خوانندۀ ایرانی خودش در موقع خواندن ممکن است با لحن و صوت عوامانه بخواند و نویسنده احتیاجی ندارد که املا را هم عوامانه بنویسد که نه‌تنها مردم کم‌سواد، بلکه آدم‌های سواددار هم گاهی از عهدۀ خواندن (به‌آسانی) برنمی‌آیند و روی‌هم‌رفته کار بی‌لزومی است و نویسندگان فرنگی هم کم‌تر با املای عوامانه می‌نویسند (مگر تصنیف‌سازها)؛ و حتّیٰ نویسندگانی مانند گورکیِ روسی، که سخت طرفدار مردم خرده‌پا هم بود و خودش نیز از همان طبقه بیرون آمده بود، کم‌تر املای عوامانه استعمال کرده‌است. املای عوامانه علّت دیگری هم ممکن است داشته باشد که هم‌وطنان ما را از باسواد شدن و با فارسی صحیح و فصیح و درست آشنا شدن تا اندازه‌ای بازبدارد. ولی این‌ها را شاید بتوان امر ذوقی دانست و شاید مباحثه در آن زیاد مفید واقع نگردد و موضوعی نداشته باشد. «لَکُم دینُکُم وَ لی دینی» (جمال‌زاده، ۱۳۷۴: ۱۶۳).

همان‌طور که پیش از این هم گفتم، نقد جمال‌زاده بیش‌تر معطوف به شکسته‌نویسی است. در این‌جا هم منظور او از «املای عوامانه» شکسته‌نویسی و از «انشای عوامانه» گفتاری‌نویسی است. او به چوبک می‌گوید که با گفتاری‌نویسی مشکلی ندارد، زیرا خود او و دیگر داستان‌نویسان معاصر به همین شیوه نوشته‌اند، امّا شکسته‌نویسی را نمی‌پسندد. این همان سخنی است که در مقدّمۀ «فرهنگ لغات عامیانه» گفته بود و چوبک را مستقیماً مورد خطاب قرار نداده بود، امّا در این‌جا دیگر صریحاً او را مخاطب قرار می‌دهد.

◾️منابع
ـ جمال‌زاده، محمّدعلی. (۱۳۴۱). فرهنگ لغات عامیانه. به‌کوشش محمّدجعفر محجوب. چاپ  اول. تهران: فرهنگ ایران‌زمین.

ـ جمال‌زاده، محمّدعلی. (۱۳۷۴). «آوانگاردیسم چوبک». دفتر هنر.  سال دوم،  شمارۀ سوم، صفحات ۱۶۳-۱۶۴.

ـ چوبک، صادق. (۱۳۵۲). سنگ صبور. چاپ دوم. تهران: جاویدان.

ـ طبیب‌زاده، امید. (۱۳۹۸). مبانی و دستور خطّ فارسی شکسته. چاپ اول. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.

ـ میرصادقی، جمال. (۱۳۶۵). قصّه، داستان کوتاه، رمان. چاپ اول. کابل: مطبعۀ دولتی جمهوری دموکراتیک خلق افغانستان.

[یادداشت بالا پیش از این در شمارهٔ سی‌‌ویکم فصل‌نامهٔ قلم در صفحات ۵۴-۵۵ منتشر شده است.]
🪷🪷
‌‌‌‌‌‌‌‌
3👍2
#داستانک


- زن: روز خیلی بدی بود،
یه چیزی بگو حالمو خوب کنه.


و مرد نام او را چند باره تکرار کرد . . . 



#دیلیپ_وئرما


‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
4👍3👌1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#پیام‌صبح
ای دوست
وقتی هر بامداد
آمدن خورشید را
نرم و بی‌صدا
می‌بینم
درمی‌یابم که
هر چه انسان روشن‌تر و تابناک‌تر باشد
آمدن‌های  او نرم‌تر و گرمی‌بخش‌تر است
حالا‌ متوجه می‌شوم
چرا صدای آمدن تو را به افق دلم
هیچگاه حس نکردم

#دکترعبدالرضامدرس‌زاده

بامدادتان نیکو،پنجره ی دلتان روبه افق مهربانی بازباد
🪷🪷
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
4
2025/07/14 21:50:27
Back to Top
HTML Embed Code: