Telegram Web Link
«اون که رفت، من دیگه نتونستم زیر پام رو نگاه کنم؛ عین کسی که رو داربسته و تکیه نداره.
سرم گیج می‌رفت. مجبور بودم چشامو هم بذارم.»

نمایش‌نامه‌ی «مرگ در پاییز» ؛ اکبر رادی.

🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞
@negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👏4👍2💔1
🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👏5
نگارش دهم تا دوازدهم
🍁🍂 ‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10 ─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
‍ ‍ 👓 به ‌مناسبت سالروز درگذشت #ابوالقاسم‌حالت (۱۲۹۳ – ۳ آبان ۱۳۷۱)، شاعر، مترجم و طنزپرداز

آقای واژه‌پرست، که به لغات صحیح‌النسب علاقه داشت، خواب دید که می‌خواهد لغات گم‌شده را بقاپد؛ زیرا عقیده داشت که برای اصلاح زبان فارسی باید لغات پاک و شسته‌ورفته را بیرون کشید. در خواب به مطبخ رفت. دید ماهیتابه دهن باز کرده و گفت: آقا جان، فقط باید در من ماهی سرخ کنی نه تخم‌مرغ؛ چون مرا ماهیتابه می‌خوانی نه تخم‌مرغ‌تابه! واژه‌پرست به وحشت افتاد. خیال کرد مطبخ جن دارد... . خواست اصلاح کند و راه بیفتد. ناگاه خودتراش گفت: حالا که مرا خودتراش صدا می‌کنی، برو بنشین به خیال این‌که من می‌توانم خودم ریشت را بتراشم! ماهوت‌پاک‌کن هم گفت: هروقت کت‌وشلوار ماهوت به تن کردی، بیا تا لباست را پاک کنم! واژه‌پرست خواست اسباب خود را در یخدان بگذارد؛ یخدان گفت: یا من یخدانم یا یخه‌دان. چیز دیگر قبول نمی‌کنم. ورود افراد بیگانه ممنوع! ناچار تصمیم گرفت اسباب خود را در چادرشب بپیچد. وقتی چادرشب را پهن کرد، هرکدام از گل‌های چادرشب به‌صورت دهنی شد و شروع کرد به دهن‌کجی کردن. از تمام این دهن‌ها یک جمله بیرون می‌آمد: تو اسم مرا چادرشب گذاشته‌ای. چادرشب را مخصوصاً موقع شب باید سر کرد، نه روز. اگر می‌خواهی مرا سرت کنی، شب بیا. اگر هم کار دیگری داری از انجامش معذرت می‌خواهم! با شکم گرسنه و پای پیاده عازم شد. ... چشمش به یک قهوه‌خانه افتاد. از قهوه‌چی آبگوشت و چای خواست. قهوه‌چی گفت: اینجا قهوه‌خانه است نه آبگوشت‌خانه و چای‌خانه! ... خودنویس را درآورد که بنویسد. قلم هم به حرف آمد و گفت: از جان من چه می‌خواهی؟ اگر من خودنویس هستم باید خودم بنویسم. ولم کن و به انتظار این که خودم برایت بنویسم خمیازه بکش! ... خودکار هم دم درآورده بود که: من اگر خودکار هستم باید خودم کار کنم نه با دست تو و میل تو! فریادی کشید و از خواب پرید. شرمنده شد و به وحشت افتاد که دید واژه‌ها اگر اعتصاب کنند و از انجام خدمات طفره روند، او و امثال او گرفتار چه مصیبتی خواهند شد.

برگرفته از: ابوالقاسم حالت، مقالهٔ «اعتصاب واژه‌ها»، مجلهٔ یغما، سال بیست‌وششم، بهمن ۱۳۵۲، شمارهٔ ۱۱ (پیاپی ۳۰۵)، ص ۶۸۳–۶۸۵.

#طنز
#گروه_واژه_گزینی_فرهنگستان_زبان_و_ادب_فارسی
🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👏6👍2😁1
#خاطره‌نگاری

در سفری به خراسان چنین پیش آمد که شجریان و من از راه هراز عازم مشهد شديم و قرار بود در گرگان به محمدرضا لطفی، استاد تار و گروهش که می‌خواستند برنامه ای در مشهد اجرا کنند بپیوندیم. از تهران که راه افتادیم شجریان رانندگی می‌کرد و من در کنارش موسیقی می‌شنیدم [بد نیست به نکته‌ای اشاره کنم. به گمان من در دنیای شلوغ امروز یکی از بهترین راه‌های شنیدن موسیقی، در راه سفر است. زیرا در اتومبیل دیگر کسی در نمی‌زند، مهمانی نمی‌رسد و مزاحمی رشته‌ی ارتباط با موسیقی را قطع نمی‌کند]. باری، پس از [پیمودن] مقداری از راه و سخن گفتن از هر دری، شجریان نوار تازه‌ای را که از مصر برایش فرستاده بودند در دستگاه پخش اتومبیل گذاشت تا به اتفاق بشنویم. خوش آوازی به بانگ بلند قرآن می‌خواند و پس از قرائت هر آیه فریاد از مرد و زن بر می‌خاست زیرا که معنای سخن را می‌فهمیدند. شیوه‌ی قرائت او ظاهرا به شیوهى الازهر معروف است. نوار را در سکوت کامل شنیدیم و وقتی تمام شد و دقایقی چند گذشت شجریان با همان شیوه، اما شیرین‌تر و دلنشین‌تر، آیاتی را به حفظ از قرآن مجید خواند، در حالی که حرکت‌ها، سکون‌ها، تجوید و تحریرهایش به اندازه‌ای زیبا و حیرت‌آور بود که تنها می‌توانم بگویم: بی‌نظیر!

- خاطره‌ی فریدون مشیری از قرائت قرآن استاد شجریان به هنگام رانندگی. ادعای مومن بودن نداشت، مثل ما تظاهر به دینداری هم نمی‌کرد ولی به قول میرشکاک جانب حرمت کلام حق را نگهداشت و نخواست که مناجات و قرائتش در بازار سود و زیان به شائبه‌ی شرک (ریا و نفاق) آلوده شود.

از توییتر امید حسینی
🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👏5
Forwarded from اتچ بات
سرچشمه رویش‌هایی
دریایی، پایان تماشایی

تو تراویدی؛
باغ جهان تر شد، دیگر شد
صبحی سر زد . . .

#سهراب‌سپهری

#موسیقی
#بی‌کلام
*خاص نگارش و نوشتن
🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
5
اسفند دودکردن

بچه‌ی کوچک را وقتی نشان می‌دهند، هرکدام از حضار یک تکه از نخ لباس‌شان می‌دهند تا آن‌ را با اسفند دود کنند که بچه نظر نخورد.

برای رفع بیماری و چشم‌زخم، اسفند دود می‌کنند؛ اگر این‌کار را نزدیک غروب بکنند بهتر است.
یک تکه پارچه یا نخ یا یک تار از بند تنبان و یا خاک کفش کسی که نسبت به او بدگمان هستند، گرفته با قدری اسفند دور سر بچه یا ناخوش می‌گردانند و می‌گویند:

اسفند و اسفنددونه
اسفند سی و سه دونه
از خویش و قوم و بیگونه

هرکه از دروازه بیرون برود
هرکه از دروازه تو بیاید
کور شود چشم حسود و بخیل

شنبه‌زا، یک‌شنبه‌زا، دوشنبه‌زا، جمعه‌زا

کی کاشت؟ پیغمبر
کی چید؟ فاطمه
برای کی دود کردند؟
برای امام حسن و امام حسین

به‌ حق شاه مردون
درد و بلا رو دور گردون

#صادق‌هدایت
نیرنگستان

🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
5👍1👏1
#نامه‌نگاری


.
اعلی‌حضرتا!
مملکت خراب، رعیت پریشان و گداست. تعدی حکام و مامورین بر مال و عِرض و جان رعیت دراز، ظلم حکام و مامورین اندازه ندارد.
از مال رعیت هر قدر دلشان اقتضا کند می‌برند.
قوه‌ی غضب و شهوت‌شان به هرچه میل و حکم کند، از زدن و کشتن و ناقص کردن اطاعت می‌کنند.
این عمارت و مبلها و وجوهات در اندک زمان از کجا تحصیل شده؟ هزارها رعیت ایران از ظلم حکام و مامورین به ممالک خارجه هجرت کرده به حمالی و فعلگی گذران می‌کنند و در ذلت و خواری می‌میرند.... اگر اصلاح نشود، عنقریب این مملکت جزء ممالک خارجه خواهد شد...


از نامهٔ سیدمحمد طباطبایی به مظفرالدین‌شاه قاجار
از کتاب تاریخ مشروطه ایران
اثر احمد کسروی


‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👏4👍1
#نگارش۳
#درس۱
#خاطره‌نگاری

بدرقه‌اش کردم ...

یکی از روزهای گرم تابستان خبرش رسید. درست زمانی که من مشغول بازی کردن بودم. آن شب را در ذهن خود مرور می‌کنم...
اما دروغ بود؟! مگه میشه؟! مگه میشه اون که به من این‌همه نزدیک بود بی‌صدا برود!
گیج شده بودم و هنگ کرده بودم با ایستادن ماشین به خودم اومدم پیاده شدم کل تنم می‌لرزید لباس‌هایم در تنم سنگینی می‌کردند؛ زبانم بند آمده‌بود و گلویم خشک شده بود؛ قلبم تیرمی‌کشید.... تمام مردم مشکی‌پوشیده را که دیدم؛ آشناها، مادر،‌ خاله، دایی را گریان که دیدم فهمیدم که این مردم داغ‌دیده با من بچه شوخی ندارند، با هر قدمی که به سمت مزارش برمی‌داشتم خاطراتش در ذهنم مرور می‌شد. نمی‌دونستم دلداری بدهم یا دلداری داده بشوم... آخرش چطور؟! آه ای بغض لعنتی چرا رها نمی‌کنی مرا؟؟ سرم و تنم بدطور سنگین است صدای شیون بدجور زجرم می‌دهد
صدایی به گوشم رسید که می‌گفت دیر آمدی! دیگه خاله‌ای نیست، دیدی چطور رفت؟‌دیدی عید امسال کنار ما نیست‌؟
حالت عجیبی داشتم که انگار تازه به خودم اومده بودم، نزدیک جسم شدم که سفید پوشیده بود.... اسم خاله‌ام را روی آن نوشتند، دیگر توان قدم برداشتن را نداشتم، دعا دعا می‌کردم که او نباشد... خدایا تمام دنیایم را حاضرم بهت بدم ولی او را برگردان؛ برگردان که برای آخرین بار او را بغل کنم‌؛ برگردان که برای آخرین بار درچشمانش نگاه کنم.
پشیمان هستم که چرا ...چرا؟؟ روز آخری که او را دیدم ازش فرار کردم و سمتش نرفتم الان آرزویش را دارم که فقط یکبار بغلش کنم یا دستش را بگیرم، من اینطورم بچه‌هایش چه می‌کشند؟!
انگار خدا صدای من را نشنیده و مجبور بودم که این لحظات را تحمل کنم در همین لحظات باد پارچه سفید را کنار زد خودش بود، چشمانش بسته بود .... سخت بود برایم اما چاره‌ای نداشتم بدون اینکه نزدیک بشم بهش، تقدیر و خواست خدا را پذیرفتم، خیلی سخت بود اما بدرقه‌اش کردم....!


سوگند بهین _دوازدهم انسانی
حضرت رقیه _ رامهرمز
دبیر: مریم بهوندی


‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
💯2😢1
خوش
سحری
که روی او
باشد آفتاب ما
#مولانا
🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
🥰31
  شکّرشکن شوند همه طوطیان هند
«زین قند پارسی» که به بنگاله می‌رود
حافظ

👈داستان ترکیب نادرست «ورود کردن»!

ـ نه نه... خواهش می‌کنم شما در این قضیه ورود نکنید!
ـ بعد از چند دقیقه من هم به بحث ورود کردم!

ـ اگر لازم باشد من هم ورود خواهم کرد!

ـ ورود کردن من به این موضوع تبعاتی دارد!

ـ من اصلاً به این موضوع ورود نمی‌کنم!

به جملات بالا دقت کنید. به نظر شما نمیشه به‌جای جملۀ اولی اینجوری گفت:

ـ لطفاً شما دخالت نکنید.

یا به‌جای دومی گفت:

ـ بعد از چند دقیقه من هم وارد بحث شدم.

غلط را ما مصطلح می‌کنیم. اون هم وقتی می‌خواهیم ژست فرهیختگی بگیریم. کلمات وارد و خارج  هردو از نظر ریشه، عربی‌اند.

  کلمۀ ورود در زبان فارسی از دیرباز و در بسیاری از متون، نقش مصدری داشته و یا به محل وارد شدن اطلاق می‌شده و کلمۀ خروج غالباً به معنی جای خارج شدن بوده است. (گاهی نیز به معنی طغیان و قیام به کار می‌رفته است)

به نظر شما چه ضرورتی دارد که بعضی‌ها  به‌جای به‌کار‌گیری مشتقات  «وارد شدن» که مصطلح‌تر است (به مقتضای جمله) از ترکیب من‌درآوردی «ورود کردن» استفاده نمایند؟!..
به نقل از وبگاه «تالیس»

#زین_قند_پارسی

#استادعلیرضاحیدری
🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👏42👍2
🔻تقدیرنامه 👈 نادرست است
🔻لوح سپاس 👈 نادرست است
🔻لوح تقدیر 👈 نادرست است

سپاس نامه، بگوییم 👈 که فارسی تراست.


#علیرضا_حیدری


▪️بازگشت به زبان خودی، ستیزه با هیچ زبانی نیست.

1404/08/05
5👍3
صبحیّه
ای صبحِ رسیده از پی شام، سلام
دیباچهٔ دلگشای ایّام، سلام

ای آن‌که رسانده‌ای شبِ تلخِ مرا
آرام به ساحلِ سرانجام، سلام

#دکتراحمدرضابهرامپورعمران

سلامی که جان را تسلّی دهد.
صبح‌تان دلگشا

🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
5🙏1
۶ آبان، زادروز ایرج‌میرزا گرامی باد!

🗒کوتاه‌نوشت‌ها
#دکترمحسن‌احمدوندی

ایرج میرزا در جایی و در اشاره به دزدی‌ها و اختلاس‌های اواخر قاجار می‌سراید:

هرکس ز خزانه بُرد چیزی
گفتند مَبَر که این گناه است

تعقیب نموده و گرفتند
دزد نگرفته پادشاه است
(ایرج میرزا، ۱۳۵۶: ۱۶۹)

او در این شعر، مَثَلِ «دزد نگرفته پادشاه است» را از زبان مردم برداشته و  چنان به کار برده است که دو معنا تولید کند. معنای نخست و معروفش این است که «دزدی که دستگیر نشود، پول‌وپلۀ خوبی به چنگ زده و به نان‌ونوایی رسیده است و می‌تواند از این به بعد برای خودش در رفاه و آسایش به سر ببرد و پادشاهی کند»؛ اما معنای دوم و رندانه‌ترش این است که «همۀ دزدهایی که از بیت‌‌المال چیزی برداشتند و بردند، دستگیر شدند و تنها دزدی که قِسِر دررفته و نمی‌شود به او گفت پشت چشمت ابرو، پادشاه مملکت است. او سردستۀ دزدان است و سرمنشأ همۀ نکبت‌ها و تباهی‌ها، اما کاری هم نمی‌شود باهاش کرد، چون در رأس قدرت است.»

شاید شما هم مثل من تا قبل از مواجهه با این شعر ایرج میرزا، به معنای دوم این مَثَل فکر نکرده بوده باشید، اما بعد از این قطعاً هروقت این مَثَل را بشنوید، معنای دومش هم در ذهنتان تداعی خواهد شد. این همان کاری است که شاعران با زبان می‌کنند: گسترش دادن زبان، عمق بخشیدن به زبان، زبان را به خدمت خود درآوردن. برگردید و دوباره شعر را بخوانید، ببینید آیا از این ساده‎تر، رندانه‌تر و سیاسی‌تر هم می‌شود شعر گفت؟ 

◼️منبع
ایرج میرزا. (۱۳۵۶). دیوان اشعار. به اهتمام محمدجعفر محجوب. چاپ چهارم. تهران: گلشن.

🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👏5👍1💯1
از دوستی و صمیمیت
ایرج‌میرزا با ادیب نیشابوری، روایت بسیار است.

محمود فرخ خراسانی نوشته است:

او (ادیب نیشابوری) قبل از آمدن مرحوم ایرج به خراسان هیچ از مدرسه بیرون نمی‌آمد مگر برای تشرف به حرم مطهر و بعد آشنایی با ایرج به نصیحت او عصر‌ها برای گردش به باغ ملی می‌آمد.
بعضی روزها و شب‌ها، در وقت تعطیل، شاه‌زاده می‌آمد خدمت‌شان. بعد از تمام‌شدن درس به منزل ایشان می‌رفتند.

هم‌چنین در خصوص تأثیر انس و هم‌دمی ایرج با ادیب نوشته‌اند:

او (ایرج) قبل از آمدن به خراسان این‌قدر شهرت نداشت، ولی پس از درک محضر ادیب و رهبری‌های آن استاد، به مقام ابتکار ادب رسید که او را از حیث سلاست و لطف بیان «سعدی ثانی» لقب دادند.

بی‌گمان شهرت و محبوبیت فراوان ایرج و شعر او در اواخر عمرش در دوران اقامت در خراسان اتفاق افتاد.

🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👏4👍1
🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍4
نگارش دهم تا دوازدهم
🍁🍂 ‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10 ─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
🍟 سال‌هاست افرادی ناآگاه، که نه آداب طنز را می‌دانند و نه شناخت کافی از زبان فارسی دارند، به بهانۀ واژه‌هایی مانند «برگک»، کار فرهنگستان را دستمایۀ تمسخر قرار می‌دهند. در چند فرسته شماری از این واژه‌ها را خواهیم سنجید.
اصطلاح «برگه» را از قدیم می‌شناسیم؛ تکه‌های بریده‌ (برگ‌برگ) و خشک‌شدۀ میوه که کمی هم گوشتی است. پسوند «ـ‌ه» در اینجا نشان شباهت است، مانند: گردنه، لبه، دهانه، چشمه، گوشه، پوسته، دسته، و شاخه. با «لواشک» هم آشناییم؛ میوۀ پخته‌، مانند رب، که در سینی پهن و در آفتاب خشک شده و ظاهر آن لواش‌مانند و نازک می‌شود. «برگک» (چیپس) نیز یعنی ورقۀ خشک‌‏شدۀ سیب‌‏زمینی و میوه که از برگه نازک‌تر است. پسوند «ـَ‌ک» در این دو واژه، بیش از آنکه نشان کوچکی (تصغیر) باشد، نشان شباهت و نسبت است؛ مانند چنگک، پشمک، مخملک، پولک، و خرک. «برگک» هم یعنی چیزی که به نازکیِ برگ است. پس برگک واژه‌ای بدون الگو و بی‌همانند در زبان فارسی نیست و دلیلی برای تمسخر آن وجود ندارد.
برخی تولیدکنندگان از این اصطلاح، چه به‌صورت نام تجاری و چه به‌صورت عمومی، برای ارائۀ محصول خود استفاده کرده‌اند که امیدواریم آگاهی و فارسی‌دوستی این عزیزان فراگیر شود.
هرچند که نه واژه‌های زبان فارسی و نه واژه‌های هیچ زبان دیگری خنده‌دار نیستند، اما تصور کنیم که اگر هریک از مثال‌های گفته‌شده را امروز می‌خواستیم بسازیم به‌نظرمان چطور می‌بود؟

✍🏻 سمانه ملک‌خانی

#نوواژه_ستیزی
#شوخی_با_فرهنگستان
#گروه_واژه_گزینی_فرهنگستان_زبان_و_ادب_فارسی
🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍5👏21
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#رضا_سهی🎼💔🎶
🎵🎶


باید به‌دنبال شادی‌ها گشت
غم، خودش ما را پیدا می‌کند

نیچه
2🥰1💯1
#خاطره‌نگاری

‏یکی از دوستام تعریف می‌کرد سالی که مهستی فوت شد تو خونه بابابزرگ من واویلا شد.
تو ماهواره اعلام کردن که مهستی فوت شده
یکی از خاله‌هام که مهستی رو خیلی دوست داشت با جیغ و داد گفت مهستی مرده وای مهستی مرده.
مادربزرگم غش کرد؛ پدربزرگم تو سر خودش می‌زد و همه هراسان شدن.
حالا چرا؟
‏خاله‌ی سومم اسمش مهستی بود
خاله بیچاره‌ام یادش رفته بود که خواهرش اسمش مهستیه و اینجوری جیغ می‌زنه که مهستی مرده و خانواده هراسون میشن.
حالا کتک نخور کی بخور :))))))


✍️#مونالیزا


‌‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
😁7🥰1
Forwarded from اتچ بات
«سهم انسان
از خوشبختی
به اندازه‌ی عشقی ا‌ست
که ایثار می‌کند»

#ایران‌درودی

صبح‌تان به وزن عشق


#موسیقی
#بی‌کلام
*خاص نگارش و نوشتن
🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
8
2025/11/01 05:23:55
Back to Top
HTML Embed Code: