نگارش دهم تا دوازدهم
🍁🍂 C᭄𝄞 @negareshe10 ─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
🌡«دمابان» (در برابر فلاسک: flask) سالهاست که زمینهساز خندههای زورکی است. ببینیم آیا این برابرگذاری تنها در زبان ما مسخره است یا در زبانهای دیگری هم ممکن است استعداد پیشرفت (!) داشته باشد.
فلاسک انگلیسی، از ریشهای نامشخص، احتمالاً لاتین، بهمعنی «بشکه» و «ظرف» است. برخی نیز آن را از ریشۀ ژرمنی (Germanic) دانستهاند که در آن صورت معنی «پوشش بطری بافتهشده از کاه» را میدهد. در زبان عربی هم آن را «کظیمة» نامیدهاند که از ریشۀ «کظم» بهمعنی «بروز ندادن» و «نگهداشتن» و «فروخوردن» است. حتی در مواردی برابر «قارورة» برای آن بهکار رفته است، بهمعنای «شیشه»، «ظرف» و «بطری». در زبانهایی مانند روسی، ایتالیایی، ترکی، و اردو نیز، با تلفظها و نگارشهای مختلف، از وامواژۀ Thermos (در اصلْ نام ویژند) استفاده شده که معنی «گرما» و «حرارت» دارد (حالآنکه «دمابان» گزینهای دقیقتر است). پس، اگر بنا بر تمسخر باشد، این واژهها هم میتوانند زمینهساز این منظور باشند و اگر آنها مضحک نیستند دلیلی برای مسخره بودن واژۀ فارسی هم نیست.
پسوند «-بان» در «دمابان» نمایانگر معنای «حفاظت»، «نگاهبانی» و «پایش»، و «مهارکردن» است؛ مثل «بادبان» (که برای مهار باد استفاده میشود)، «گرمابان» (به دو معنای گرمابه و استاد حمامی، برای حفاظت از گرمای حمام و ادارۀ امور حمام)، و «سایهبان» (برای حفاظت در برابر آفتاب). کار «دمابان» نیز حفظ دمای مواد درون خود است.
تصور کنیم که اگر سالها پیش، بدون اینکه نامی از فرهنگستان برده شود، این واژه را در تبلیغات تلویزیون یا بر روی تابلوهای تبلیغاتی سطح شهر میدیدیم، آیا بازهم به نظرمان خندهدار بود یا مشکل ما تنها عنوان «فرهنگستان» است؟
سمانه ملکخانی
#نوواژه_ستیزی
#شوخی_با_فرهنگستان
#گروه_واژه_گزینی_فرهنگستان_زبان_و_ادب_فارسی
برگرفته از کانال چشم و چراغ
🍁🍂
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
فلاسک انگلیسی، از ریشهای نامشخص، احتمالاً لاتین، بهمعنی «بشکه» و «ظرف» است. برخی نیز آن را از ریشۀ ژرمنی (Germanic) دانستهاند که در آن صورت معنی «پوشش بطری بافتهشده از کاه» را میدهد. در زبان عربی هم آن را «کظیمة» نامیدهاند که از ریشۀ «کظم» بهمعنی «بروز ندادن» و «نگهداشتن» و «فروخوردن» است. حتی در مواردی برابر «قارورة» برای آن بهکار رفته است، بهمعنای «شیشه»، «ظرف» و «بطری». در زبانهایی مانند روسی، ایتالیایی، ترکی، و اردو نیز، با تلفظها و نگارشهای مختلف، از وامواژۀ Thermos (در اصلْ نام ویژند) استفاده شده که معنی «گرما» و «حرارت» دارد (حالآنکه «دمابان» گزینهای دقیقتر است). پس، اگر بنا بر تمسخر باشد، این واژهها هم میتوانند زمینهساز این منظور باشند و اگر آنها مضحک نیستند دلیلی برای مسخره بودن واژۀ فارسی هم نیست.
پسوند «-بان» در «دمابان» نمایانگر معنای «حفاظت»، «نگاهبانی» و «پایش»، و «مهارکردن» است؛ مثل «بادبان» (که برای مهار باد استفاده میشود)، «گرمابان» (به دو معنای گرمابه و استاد حمامی، برای حفاظت از گرمای حمام و ادارۀ امور حمام)، و «سایهبان» (برای حفاظت در برابر آفتاب). کار «دمابان» نیز حفظ دمای مواد درون خود است.
تصور کنیم که اگر سالها پیش، بدون اینکه نامی از فرهنگستان برده شود، این واژه را در تبلیغات تلویزیون یا بر روی تابلوهای تبلیغاتی سطح شهر میدیدیم، آیا بازهم به نظرمان خندهدار بود یا مشکل ما تنها عنوان «فرهنگستان» است؟
سمانه ملکخانی
#نوواژه_ستیزی
#شوخی_با_فرهنگستان
#گروه_واژه_گزینی_فرهنگستان_زبان_و_ادب_فارسی
برگرفته از کانال چشم و چراغ
🍁🍂
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍3👏2
سؤالات امتحانی #مهدیاخوانثالث
در دانشکدهی ادبیات دانشگاه تهران
بعد از سقوط سلطنت، دانشکدهی ادبیات دانشگاه تهران در شورای اختصاصی گروه ادبیات فارسی، صلاحیت تدریس زندهیاد مهدی اخوان ثالث را مورد تأیید و تصویب قرار داد و از او درخواست کرد که درس «ادبیات معاصر» را در این دانشکده، عهدهدار شود و او نیز پذیرفت.
اینک نمونهسؤالهای امتحانی او:
۱ـ از شعر، تعاریف ِ گوناگونی کردهاند، شما چه تعریفی از شعر را درست و رسا و جامع میدانید؟
۲ـ روش ِ نقد اجتماعی چیست و چه هدفهایی را دنبال میکند؟
۳ـ اینکه ناقد میکوشد برای این سؤال، جواب پیدا کند که «آیا مزد ِ هنر و حرفهی شاعر را چه کسی میدهد و شاعر از چه ممرّی، چه راهی معاش و زندگی خود را اداره میکند» در کدام روش از روشهای نقد ادبی مطرح میشود و چرا این سؤال از نظر ناقد اهمیت دارد؟
۴ـ روش ِ «نقد التقاطی» چیست و از مجموعهی چه روشهایی تشکیل شده و آیا میتوانید بگویید چرا بسیاری از ناقدان این روش را بهترین روش نقد شناختهاند؟
۵ـ آیا روش نقد فنی و صوری، که بسیاری ادبای کهنگرا و قدماییاندیش، تنها همین روش نقد را معتبر شناختهاند و غالباً به دیگر شیوهها و نظرگاهها توجهی ندارند، بهنظر شما میتواند روش کافی و کاملی در نقد باشد و اگر نه چرا؟
۶ـ تفاوتهای کلی و عمدهی شعر پیش از مشروطیت و پس از مشروطیت را از جهات مختلف، چهگونه ارزیابی و فهرست میکنید؟
۷ـ غزلهای عارف دارای چه خصوصیت بارزی است (نسبت به غزل قدیم) و آیا به نظر شما غزلهای او واجد ارزش و تأثیر بیشتری بوده است و هست، یا ترانههای او؟
۸ـ کدام شعر را بهترین و مشهورترین شعر دهخدا میدانید؟ غیر از آن یک شعر دیگر او را هم نام ببرید.
۹ـ به نظر شما شعر لاهوتی (چه پیش از هجرتش به روسیهی شوروی، راستی علت هجرت او چه بود؟ و چه پس از آن) بیشتر دارای چه ارزش و اهمیتی است و آیا روح غربت و یاد از وطن ِ مألوف در شعر او تأثیری گذاشته است؟ یک شعر از او را که دارای چنین روحیهای است میتوانید ذکر کنید؟ و راستی لاهوتی اهل چه شهری از ایران بوده است؟
۱۰ـ اغراض شعری و هدفهای معنوی و اجتماعی را در میراث شعری ِ ایرجمیرزا در چه جهاتی برمیشمارید؟ و جنبهی به قول معروف اخلاقاً «بد» ِ شعر ایرج کدام است؟
۱۱ـ زن و حقوق اجتماعی زن (و مسألهی حجاب مثلاً) در شعر شاعران پس از مشروطیت چه تأثیری گذاشته است و کدام شاعران بیشتر به این موضوع پرداختهاند؟ آیا اصلاً مسألهی حجاب، به نظر شما، مسألهی عمقی و اصیل و مهمی است؟
۱۲ـ میدانیم که زندگی فرّخی یزدی با کار ِ سیاسی و روزنامهنگاری و شعرش آمیخته بوده است و اصل برای او مبارزات اجتماعی بوده است. آیا میتوانید طرحی از زندگی و مبارزات این شاعر به دست بدهید و عمدهترین هدفهای معنوی و اجتماعی او را در شعرش برشمارید و احیاناً به شعرش هم استناد کنید؟
۱۳ـ ملکالشعرا بهار را شاعر ستایشگر آزادی خواندهاند. آیا به نظر شما ستایش آزادی در شعر بهار بیشتر دیده میشود یا فرخی یزدی؟
۱۴ـ آیا میتوانید سه شعر از مشهورترین و بهترین شعرهای ملکالشعرا بهار را نام ببرید؟
۱۵ـ طبیعت را در شعر نیما یوشیج چهگونه میبینید و اُنس و الفت این شاعر را با طبیعت چهگونه توصیف میکنید؟
۱۶ـ مهمترین ارزش و تأثیر نیما در شعر معاصر به نظر شما در چه جهاتی است و چه کسانی از او بیشتر تأثیر پذیرفته و راه او را دنبال کردهاند؟
۱۷ـ از کتابها و شعرهای نیما چهها را میتوانید نام ببرید؟
۱۸ـ فروغ فرخزاد به نظر شما چهگونه شاعری است و چرا او دفتر و دیوانی از شعرهای خود را تولدی دیگر نامیده است؟
۱۹ـ شعر فروغ فرخزاد را پیش از تولدی دیگر و پس از آن چهگونه میشناسید و توصیف میکنید و آیا اینکه او زنی شاعر است نه مرد، در شعرش هیچ تأثیری گذاشته است؟
۲۰ـ آیا میتوانید بگویید این کتابها از چه کسانی است: ماخ اولا، ناقوس، هوای تازه، ابراهیم در آتش، آخر شاهنامه، از این اوستا، آب انگور، دختر ِ جام، در کوچهباغهای نشابور، بوی جوی مولیان؟
(در این سؤال، یک نام انحرافی است، کدام است؟)
نقل از حالات و مقامات م. امید
محمدرضا شفیعی کدکنی
🍁🍂
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
در دانشکدهی ادبیات دانشگاه تهران
بعد از سقوط سلطنت، دانشکدهی ادبیات دانشگاه تهران در شورای اختصاصی گروه ادبیات فارسی، صلاحیت تدریس زندهیاد مهدی اخوان ثالث را مورد تأیید و تصویب قرار داد و از او درخواست کرد که درس «ادبیات معاصر» را در این دانشکده، عهدهدار شود و او نیز پذیرفت.
اینک نمونهسؤالهای امتحانی او:
۱ـ از شعر، تعاریف ِ گوناگونی کردهاند، شما چه تعریفی از شعر را درست و رسا و جامع میدانید؟
۲ـ روش ِ نقد اجتماعی چیست و چه هدفهایی را دنبال میکند؟
۳ـ اینکه ناقد میکوشد برای این سؤال، جواب پیدا کند که «آیا مزد ِ هنر و حرفهی شاعر را چه کسی میدهد و شاعر از چه ممرّی، چه راهی معاش و زندگی خود را اداره میکند» در کدام روش از روشهای نقد ادبی مطرح میشود و چرا این سؤال از نظر ناقد اهمیت دارد؟
۴ـ روش ِ «نقد التقاطی» چیست و از مجموعهی چه روشهایی تشکیل شده و آیا میتوانید بگویید چرا بسیاری از ناقدان این روش را بهترین روش نقد شناختهاند؟
۵ـ آیا روش نقد فنی و صوری، که بسیاری ادبای کهنگرا و قدماییاندیش، تنها همین روش نقد را معتبر شناختهاند و غالباً به دیگر شیوهها و نظرگاهها توجهی ندارند، بهنظر شما میتواند روش کافی و کاملی در نقد باشد و اگر نه چرا؟
۶ـ تفاوتهای کلی و عمدهی شعر پیش از مشروطیت و پس از مشروطیت را از جهات مختلف، چهگونه ارزیابی و فهرست میکنید؟
۷ـ غزلهای عارف دارای چه خصوصیت بارزی است (نسبت به غزل قدیم) و آیا به نظر شما غزلهای او واجد ارزش و تأثیر بیشتری بوده است و هست، یا ترانههای او؟
۸ـ کدام شعر را بهترین و مشهورترین شعر دهخدا میدانید؟ غیر از آن یک شعر دیگر او را هم نام ببرید.
۹ـ به نظر شما شعر لاهوتی (چه پیش از هجرتش به روسیهی شوروی، راستی علت هجرت او چه بود؟ و چه پس از آن) بیشتر دارای چه ارزش و اهمیتی است و آیا روح غربت و یاد از وطن ِ مألوف در شعر او تأثیری گذاشته است؟ یک شعر از او را که دارای چنین روحیهای است میتوانید ذکر کنید؟ و راستی لاهوتی اهل چه شهری از ایران بوده است؟
۱۰ـ اغراض شعری و هدفهای معنوی و اجتماعی را در میراث شعری ِ ایرجمیرزا در چه جهاتی برمیشمارید؟ و جنبهی به قول معروف اخلاقاً «بد» ِ شعر ایرج کدام است؟
۱۱ـ زن و حقوق اجتماعی زن (و مسألهی حجاب مثلاً) در شعر شاعران پس از مشروطیت چه تأثیری گذاشته است و کدام شاعران بیشتر به این موضوع پرداختهاند؟ آیا اصلاً مسألهی حجاب، به نظر شما، مسألهی عمقی و اصیل و مهمی است؟
۱۲ـ میدانیم که زندگی فرّخی یزدی با کار ِ سیاسی و روزنامهنگاری و شعرش آمیخته بوده است و اصل برای او مبارزات اجتماعی بوده است. آیا میتوانید طرحی از زندگی و مبارزات این شاعر به دست بدهید و عمدهترین هدفهای معنوی و اجتماعی او را در شعرش برشمارید و احیاناً به شعرش هم استناد کنید؟
۱۳ـ ملکالشعرا بهار را شاعر ستایشگر آزادی خواندهاند. آیا به نظر شما ستایش آزادی در شعر بهار بیشتر دیده میشود یا فرخی یزدی؟
۱۴ـ آیا میتوانید سه شعر از مشهورترین و بهترین شعرهای ملکالشعرا بهار را نام ببرید؟
۱۵ـ طبیعت را در شعر نیما یوشیج چهگونه میبینید و اُنس و الفت این شاعر را با طبیعت چهگونه توصیف میکنید؟
۱۶ـ مهمترین ارزش و تأثیر نیما در شعر معاصر به نظر شما در چه جهاتی است و چه کسانی از او بیشتر تأثیر پذیرفته و راه او را دنبال کردهاند؟
۱۷ـ از کتابها و شعرهای نیما چهها را میتوانید نام ببرید؟
۱۸ـ فروغ فرخزاد به نظر شما چهگونه شاعری است و چرا او دفتر و دیوانی از شعرهای خود را تولدی دیگر نامیده است؟
۱۹ـ شعر فروغ فرخزاد را پیش از تولدی دیگر و پس از آن چهگونه میشناسید و توصیف میکنید و آیا اینکه او زنی شاعر است نه مرد، در شعرش هیچ تأثیری گذاشته است؟
۲۰ـ آیا میتوانید بگویید این کتابها از چه کسانی است: ماخ اولا، ناقوس، هوای تازه، ابراهیم در آتش، آخر شاهنامه، از این اوستا، آب انگور، دختر ِ جام، در کوچهباغهای نشابور، بوی جوی مولیان؟
(در این سؤال، یک نام انحرافی است، کدام است؟)
نقل از حالات و مقامات م. امید
محمدرضا شفیعی کدکنی
🍁🍂
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍4👏3❤2
▪️عنوان مقاله: «زبانم مو درآورد» یا «زبانم مو شد»؟ (۱)
▪️عنوان مقاله: «زبانم مو درآورد» یا «زبانم مو شد»؟ (۲)
▪️نگارنده: #دکترسهیلیاریگلدره
🍁🍂
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
▪️عنوان مقاله: «زبانم مو درآورد» یا «زبانم مو شد»؟ (۲)
▪️نگارنده: #دکترسهیلیاریگلدره
🍁🍂
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👏6
تبار اصطلاح ادبیات
#دکترمحمودفتوحی
در زبان فارسی واژۀ ادبیات(۱) معادل literature در زبانهای اروپایی است. کاربرد این واژه در معنای امروزی از دورۀ مشروطه عمومیت یافت. (۲) برخی از محققان معاصر معتقدند که «لفظ ادبیات، واژۀ نوساختهای است. زمانی که ترکان عثمانی در صدد ترجمۀ لفظ لیتراتور (literature) از فرانسه برآمدند لفظ ادبیّات را معادل آن نـهادند؛ سـپس آن کلمه به بیشتر کشورهای عربی که هنوز تحت سیطرۀ ایشان بود و همچنین به ایران راه یافت، امّا استعمال آن در زبان عربی اندک اندک فراموش شد و به جای آن لفظ ادب و آداب دوباره بـه زبان باز آمد.
به گفتۀ مستشرق فرانسوی شارل پلاّ، واژۀ ادب برای لفظ فرنگی لیتراتور ترجمۀ نسبتاً شایستهای است، زیرا بخش عظیمی از مفاهیم عام و اخلاقی و رفتاری با مفاهیم لیتراتور برابر است». (البـُستانی، ۱۸۸۲ م: ۲/ ۶۵۵ ذیل ادب ؛ دائرة المـعارف بـزرگ اسلام، ۷/ ۳۱۵). ذیلاً نشان خواهم داد که بر خلاف نظر فوق، پیشینۀ اصطلاحِ "ادبیات" در زبان و ادبِ عرب بهویژه در میان ایرانیان عربینویس به نیشابور هزار سال پیش میرسد.
کهنترین نشان از واژۀ "ادبیات" را در کتاب اَحسَنُ ما سَمِعتُ از ابومنصور ثَعالِبی نیشابوری (ف ۴۲۵ ق) دیدهام. او بابهای کتابش را فی الالهیّات، فی الإخْوانیـّات، فی الخَمریّات و "فی الادبیات" نامیده است. باب پنجم کتاب ثعالِبی، فی الادبیات نام دارد که مشتمل بر اشعار و حکایاتی است دربارۀ زیبایی کلام و کتابت، با این عنوانها: وصفُ القلم، حُسنُ الخط، الکلامُ الحَسَن، ذَمُّ الکـتاب، مدح الشعر، ذمُ الشاعر، وصف الشاعر شعرَه. پس از ثعالبی، در قرن ششم واژۀ الادبیات به مجموعۀ لطائف و نوادِر کلام، منتخبات شعر و ادب و اخبار ادیبان و شاعران اطلاق میشد. از قرن هفتم کتابهایی داریم با همین محتوا که در عنوان آنها واژۀ ادبیات آمده است. در قرن یازدهم حاجی خلیفه اصطلاح ادبیات را در شمار موضوعات کتابشناسی آورد. در کتاب وی، ادبیات به متنهایی گفته شده که مشتمل است بر نوادر و لطایف ادبی. ظاهراً نخستین بار حاجی خلیفه، ادبیّات را از علمُ الاَدَب جدا کرده است.
در خانوادۀ زبانهای لاتین تا قرن هجدهم به همۀ نوشتارها ادبیات میگفتند. از دورۀ رمانتیک ادبیات به نوشتار تخیلی محدود شد. در دوران معاصر، نوشتارهایی که موضوع برجستۀ مطالعات فرهنگی است و در شمار آثار کانونی فرهنگ قرار گیرد، ادبیات در معنای خاص میگویند. امروزه واژۀ ادبیات را برای مجموعۀ نوشتارهای متعلق به یک زمینۀ خاص که زبان ویژۀ و تخصصی دارد هم به کار میبرند مانند ادبیات پزشکی، ادبیات سیاسی و ادبیات رسانه.
ـــــــــــــــــــــــ
۱. در مـاهیت صرفی کلمۀ "ادبیّات" گفتهاند که جمع "ادبیّة" است. مانند غزلیات، رباعیات، تجربیات و ریاضیات که هر چند جـمع غـزلیة، رباعیة، تجربیة و ریاضیة (با حذف موصوف) محسوبند، عادةً در فارسی آنها را در جمع ادب، غزل، ربـاعی، تـجربه و ریـاضی به کار میبرند.» (معین، ۱۳۳۲: ۶۱۱-۷۱۱).
۲. روزنامههای ثریا (۱۳۱۷ ق) و پرورش که در عهد مظفرالدین شاه در استانبول تـوسط علیمحمد خان شیبانی کاشانی منتشر میشد، این واژه را در معنای نوشتارهای برگزیده، به کار بردهاند: «اگر تنها بنا باشد از لحاظ صرف و نحو به "ادبیات" نگاه کرده شود ...» (بهار، ۱۳۳۲ش: ۴۰۴). البته در زبان فارسی چهار قرن پیش از مشروطه واژۀ ادبیات در کتاب بدایع الافکار فی صنایع الاشعار آمده است: «از اقسام ادبیات، به مطالعۀ صنایع کلام و مُحسَّنات شعری میلی زیادت مینمود.» (واعظ کاشفی، ۹۰۹ ق: ۶۹).
از کتاب درآمدی بر ادبیاتشناسی. تهران: سخن، ۱۴۰۰. ویراست دوم. (ص ۲۴-۲۵).
🍁🍂
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
#دکترمحمودفتوحی
در زبان فارسی واژۀ ادبیات(۱) معادل literature در زبانهای اروپایی است. کاربرد این واژه در معنای امروزی از دورۀ مشروطه عمومیت یافت. (۲) برخی از محققان معاصر معتقدند که «لفظ ادبیات، واژۀ نوساختهای است. زمانی که ترکان عثمانی در صدد ترجمۀ لفظ لیتراتور (literature) از فرانسه برآمدند لفظ ادبیّات را معادل آن نـهادند؛ سـپس آن کلمه به بیشتر کشورهای عربی که هنوز تحت سیطرۀ ایشان بود و همچنین به ایران راه یافت، امّا استعمال آن در زبان عربی اندک اندک فراموش شد و به جای آن لفظ ادب و آداب دوباره بـه زبان باز آمد.
به گفتۀ مستشرق فرانسوی شارل پلاّ، واژۀ ادب برای لفظ فرنگی لیتراتور ترجمۀ نسبتاً شایستهای است، زیرا بخش عظیمی از مفاهیم عام و اخلاقی و رفتاری با مفاهیم لیتراتور برابر است». (البـُستانی، ۱۸۸۲ م: ۲/ ۶۵۵ ذیل ادب ؛ دائرة المـعارف بـزرگ اسلام، ۷/ ۳۱۵). ذیلاً نشان خواهم داد که بر خلاف نظر فوق، پیشینۀ اصطلاحِ "ادبیات" در زبان و ادبِ عرب بهویژه در میان ایرانیان عربینویس به نیشابور هزار سال پیش میرسد.
کهنترین نشان از واژۀ "ادبیات" را در کتاب اَحسَنُ ما سَمِعتُ از ابومنصور ثَعالِبی نیشابوری (ف ۴۲۵ ق) دیدهام. او بابهای کتابش را فی الالهیّات، فی الإخْوانیـّات، فی الخَمریّات و "فی الادبیات" نامیده است. باب پنجم کتاب ثعالِبی، فی الادبیات نام دارد که مشتمل بر اشعار و حکایاتی است دربارۀ زیبایی کلام و کتابت، با این عنوانها: وصفُ القلم، حُسنُ الخط، الکلامُ الحَسَن، ذَمُّ الکـتاب، مدح الشعر، ذمُ الشاعر، وصف الشاعر شعرَه. پس از ثعالبی، در قرن ششم واژۀ الادبیات به مجموعۀ لطائف و نوادِر کلام، منتخبات شعر و ادب و اخبار ادیبان و شاعران اطلاق میشد. از قرن هفتم کتابهایی داریم با همین محتوا که در عنوان آنها واژۀ ادبیات آمده است. در قرن یازدهم حاجی خلیفه اصطلاح ادبیات را در شمار موضوعات کتابشناسی آورد. در کتاب وی، ادبیات به متنهایی گفته شده که مشتمل است بر نوادر و لطایف ادبی. ظاهراً نخستین بار حاجی خلیفه، ادبیّات را از علمُ الاَدَب جدا کرده است.
در خانوادۀ زبانهای لاتین تا قرن هجدهم به همۀ نوشتارها ادبیات میگفتند. از دورۀ رمانتیک ادبیات به نوشتار تخیلی محدود شد. در دوران معاصر، نوشتارهایی که موضوع برجستۀ مطالعات فرهنگی است و در شمار آثار کانونی فرهنگ قرار گیرد، ادبیات در معنای خاص میگویند. امروزه واژۀ ادبیات را برای مجموعۀ نوشتارهای متعلق به یک زمینۀ خاص که زبان ویژۀ و تخصصی دارد هم به کار میبرند مانند ادبیات پزشکی، ادبیات سیاسی و ادبیات رسانه.
ـــــــــــــــــــــــ
۱. در مـاهیت صرفی کلمۀ "ادبیّات" گفتهاند که جمع "ادبیّة" است. مانند غزلیات، رباعیات، تجربیات و ریاضیات که هر چند جـمع غـزلیة، رباعیة، تجربیة و ریاضیة (با حذف موصوف) محسوبند، عادةً در فارسی آنها را در جمع ادب، غزل، ربـاعی، تـجربه و ریـاضی به کار میبرند.» (معین، ۱۳۳۲: ۶۱۱-۷۱۱).
۲. روزنامههای ثریا (۱۳۱۷ ق) و پرورش که در عهد مظفرالدین شاه در استانبول تـوسط علیمحمد خان شیبانی کاشانی منتشر میشد، این واژه را در معنای نوشتارهای برگزیده، به کار بردهاند: «اگر تنها بنا باشد از لحاظ صرف و نحو به "ادبیات" نگاه کرده شود ...» (بهار، ۱۳۳۲ش: ۴۰۴). البته در زبان فارسی چهار قرن پیش از مشروطه واژۀ ادبیات در کتاب بدایع الافکار فی صنایع الاشعار آمده است: «از اقسام ادبیات، به مطالعۀ صنایع کلام و مُحسَّنات شعری میلی زیادت مینمود.» (واعظ کاشفی، ۹۰۹ ق: ۶۹).
از کتاب درآمدی بر ادبیاتشناسی. تهران: سخن، ۱۴۰۰. ویراست دوم. (ص ۲۴-۲۵).
🍁🍂
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👏3
Forwarded from اتچ بات
داستان "گله و چوپان" بهخیر
"باز باران"،جنگلِگیلان بهخیر
روزهای آرزوهای بزرگ
یادعهد کودکیهامان بهخیر
#دکترنصرتاللهصادقلو
#موسیقی
#بیکلام
خاص نگارش و نوشتن
🍁🍂
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
"باز باران"،جنگلِگیلان بهخیر
روزهای آرزوهای بزرگ
یادعهد کودکیهامان بهخیر
#دکترنصرتاللهصادقلو
#موسیقی
#بیکلام
خاص نگارش و نوشتن
🍁🍂
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
Telegram
attach 📎
❤4
حالات و آنات خانم نقاش
#عاطفهطیه
همین سیچهل روز پیش بود که گفتوگوی مهدی مظفری ساوجی و ایران درّودی را خواندم. امروز، از سر، کتاب را ورق زدم و دیدم طبق عادت همیشگی کنار بعضی از خطوطش علامت گذاشتهام. برای شناخت احوال و افکار هر هنرمندی بهترین و فایدهمندترین کار خواندن و شنیدن و دیدن خود اوست. برای شناخت ایرانخانم هم باید دیدش و خواندش.
بخشهایی از کتاب را که به چشمم آمده است بخوانیم:
یک:
- من در کودکی تحقیر شدم.
- از طرف چه کسی؟
- از سوی برخی از افراد فامیل.
- چرا؟
- برای اینکه شبیه سایر افراد خانواده نبودم. افراد خانوادهٔ درّودی بسیار زیبا بودند... ولی پدربزرگ مادری که مرا بسیار دوست داشت و ادبیات فارسی را با لهجهٔ ترکیاش به من یاد داد، جبران کمبودهای عاطفی از سمت پدربزرگ پدری بود.(ص ۳۵ تا ۳۷)
دو:
مرگ واقعیت اجتنابناپذیر زندگی است و مرحلهای پرشکوه از تولّدی دیگر. مرگ با ما زندگی میکند و در همهٔ حالات و لحظهها با ماست. زمانی که همسرم را از دست دادم در ایران نبودم. تصمیم گرفتم همان روز برای خاکسپاری او به ایران بیایم. مادرم نگران بود و میکوشید در آن شرایط روحی مرا از سفر بازدارد. چگونه میتوانستم با واقعیت زندگیام روبهرو نشوم؟ بهترینها را زندگی کردهام، اکنون هم ناگزیرم تلخترینها را تجربه کنم. من همان روز به ایران آمدم و سنگ گور او را خودم تراشیدم. نقشهٔ دریای خزر و ایران را در کنار نامش تراشیدم و همانجا از هوش رفتم.(ص ۲۸)
سه:
یادم میآید کتاب «درفاصلهٔ دو نقطه...!» که منتشر شد، یک منتقد ادبی خیلی معتبری که الان نامش در ذهنم نیست، نوشت: «خانم درّودی را ببین که چه دل خوشی دارد و از بخت نیک و طالع سعد خودش صحبت کرده.»
یعنی هیچکس عادت ندارد که کسی از خوشبختی صحبت کند. همه باید از بدبختی بگویند. میخواهید جالب توجه باشید بگویید من آدم بدبختی هستم...(ص۸۲)
چهار:
- هیچوقت به سیاست نزدیک نشدهاید؟
- خیر. خصوصا امروز شرایطی که در آنم به من میگوید نباید اشتباه کنم.
- چرا؟
- چون اگر من اشتباه کنم افرادی که در طول این مسیر با من همراه بودهاند سرخورده میشوند.(ص۱٠۴)
پنج:
- به نظر شما مهمترین مشکل روشنفکران و روشنفکری ما چیست؟
- روشنفکر نبودنشان.(ص۸٠)
شش:
- آیا پیش آمده که از زندگی زده شده باشید و به نوعی از آن رو برگردانده باشید؟
- خیر. هرگز. من دردهای وحشتناک جسمی را تجربه کردهام. دردهای هولناکی که به خاطر جراحیهای متعدد تحمّل کردهام. وقتی آن دردها به سراغم میآمد، میگفتم درد هم جزئی از زندگی است و باید آن را زندگی کنم. آنقدر در تحمّل درد پافشاری میکنم که از دستم خسته شود. پس از جراحیِ سرطان عزرائیل را میدیدم و تصور میکردم که جلو در اتاقم ایستاده. به او میگفتم از همان راهی که آمدهای برگرد! (ص۱۱۴)
(گفتگو با ایران درّودی، مهدی مظفری ساوجی، نشر ثالث، چاپ چهارم)
🍁🍂
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
#عاطفهطیه
همین سیچهل روز پیش بود که گفتوگوی مهدی مظفری ساوجی و ایران درّودی را خواندم. امروز، از سر، کتاب را ورق زدم و دیدم طبق عادت همیشگی کنار بعضی از خطوطش علامت گذاشتهام. برای شناخت احوال و افکار هر هنرمندی بهترین و فایدهمندترین کار خواندن و شنیدن و دیدن خود اوست. برای شناخت ایرانخانم هم باید دیدش و خواندش.
بخشهایی از کتاب را که به چشمم آمده است بخوانیم:
یک:
- من در کودکی تحقیر شدم.
- از طرف چه کسی؟
- از سوی برخی از افراد فامیل.
- چرا؟
- برای اینکه شبیه سایر افراد خانواده نبودم. افراد خانوادهٔ درّودی بسیار زیبا بودند... ولی پدربزرگ مادری که مرا بسیار دوست داشت و ادبیات فارسی را با لهجهٔ ترکیاش به من یاد داد، جبران کمبودهای عاطفی از سمت پدربزرگ پدری بود.(ص ۳۵ تا ۳۷)
دو:
مرگ واقعیت اجتنابناپذیر زندگی است و مرحلهای پرشکوه از تولّدی دیگر. مرگ با ما زندگی میکند و در همهٔ حالات و لحظهها با ماست. زمانی که همسرم را از دست دادم در ایران نبودم. تصمیم گرفتم همان روز برای خاکسپاری او به ایران بیایم. مادرم نگران بود و میکوشید در آن شرایط روحی مرا از سفر بازدارد. چگونه میتوانستم با واقعیت زندگیام روبهرو نشوم؟ بهترینها را زندگی کردهام، اکنون هم ناگزیرم تلخترینها را تجربه کنم. من همان روز به ایران آمدم و سنگ گور او را خودم تراشیدم. نقشهٔ دریای خزر و ایران را در کنار نامش تراشیدم و همانجا از هوش رفتم.(ص ۲۸)
سه:
یادم میآید کتاب «درفاصلهٔ دو نقطه...!» که منتشر شد، یک منتقد ادبی خیلی معتبری که الان نامش در ذهنم نیست، نوشت: «خانم درّودی را ببین که چه دل خوشی دارد و از بخت نیک و طالع سعد خودش صحبت کرده.»
یعنی هیچکس عادت ندارد که کسی از خوشبختی صحبت کند. همه باید از بدبختی بگویند. میخواهید جالب توجه باشید بگویید من آدم بدبختی هستم...(ص۸۲)
چهار:
- هیچوقت به سیاست نزدیک نشدهاید؟
- خیر. خصوصا امروز شرایطی که در آنم به من میگوید نباید اشتباه کنم.
- چرا؟
- چون اگر من اشتباه کنم افرادی که در طول این مسیر با من همراه بودهاند سرخورده میشوند.(ص۱٠۴)
پنج:
- به نظر شما مهمترین مشکل روشنفکران و روشنفکری ما چیست؟
- روشنفکر نبودنشان.(ص۸٠)
شش:
- آیا پیش آمده که از زندگی زده شده باشید و به نوعی از آن رو برگردانده باشید؟
- خیر. هرگز. من دردهای وحشتناک جسمی را تجربه کردهام. دردهای هولناکی که به خاطر جراحیهای متعدد تحمّل کردهام. وقتی آن دردها به سراغم میآمد، میگفتم درد هم جزئی از زندگی است و باید آن را زندگی کنم. آنقدر در تحمّل درد پافشاری میکنم که از دستم خسته شود. پس از جراحیِ سرطان عزرائیل را میدیدم و تصور میکردم که جلو در اتاقم ایستاده. به او میگفتم از همان راهی که آمدهای برگرد! (ص۱۱۴)
(گفتگو با ایران درّودی، مهدی مظفری ساوجی، نشر ثالث، چاپ چهارم)
🍁🍂
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍5🙏1
Forwarded from اتچ بات
#قرابتمعنایی
با یادی از
۷ نوامبر (۱۶ آبان) زادروز آلبر کامو
** اعتیاد به نومیدی
«عادت به نومیدی از خود نومیدی بدتر است.»(طاعون، آلبر کامو، ترجمه رضا سیدحسینی، انتشارات نیلوفر)
«گوش کن
وزش ظلمت را میشنوی؟
من غریبانه به این خوشبختی مینگرم
من به نومیدی خود معتادم»
#فروغفرخزاد
#موسیقی
#بیکلام
*خاص نگارش و نوشتن
🍁🍂
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
با یادی از
۷ نوامبر (۱۶ آبان) زادروز آلبر کامو
** اعتیاد به نومیدی
«عادت به نومیدی از خود نومیدی بدتر است.»(طاعون، آلبر کامو، ترجمه رضا سیدحسینی، انتشارات نیلوفر)
«گوش کن
وزش ظلمت را میشنوی؟
من غریبانه به این خوشبختی مینگرم
من به نومیدی خود معتادم»
#فروغفرخزاد
#موسیقی
#بیکلام
*خاص نگارش و نوشتن
🍁🍂
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
Telegram
attach 📎
❤4
🎺 سُرنا
سرنا، مخفف «سورنای»، از دو بخش «سور» (جشن) و «نای» (نی) تشکیل شده و بهمعنی نایی است که در جشن و سرور نواخته میشود. سرناهای اولیه از شاخ حیوانات ساخته میشدند و در گذر زمان تکامل پیدا کردند. این ساز نیز، مانند دیگر سازهای بادی، از نخستین ساختههای بشر محسوب میشود و در بیشتر نقاط جهان مشابه آن یافت شده است. صدای سرنا دو هنگام (اُکتاو) است که به شیوۀ «دَمکش» یا «نفسبرگردان» اجرا میشود. ماهیت صدای سرنا نشاطآور و شادیآفرین است و نوعی شیطنت در آن به چشم میخورَد. در مراسم عزاداریای که برای جوانان گرفته میشود نیز از سرنا استفاده میشود.
برگرفته از: مجتبی راستی (مدرس و پژوهشگر حوزۀ موسیقی)، مقالۀ «ایلآوا (بررسی اجمالی موسیقی در بختیاری)»، در: نامۀ سروشیار، تهران: نشر ادبیات، ۱۴۰۱، ص ۱۴۱۵.
⬅️ کرنا
#موسیقی
#گروه_واژه_گزینی_فرهنگستان_زبان_و_ادب_فارسی
برگرفته از کانال چشم و چراغ
🍁🍂
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
سرنا، مخفف «سورنای»، از دو بخش «سور» (جشن) و «نای» (نی) تشکیل شده و بهمعنی نایی است که در جشن و سرور نواخته میشود. سرناهای اولیه از شاخ حیوانات ساخته میشدند و در گذر زمان تکامل پیدا کردند. این ساز نیز، مانند دیگر سازهای بادی، از نخستین ساختههای بشر محسوب میشود و در بیشتر نقاط جهان مشابه آن یافت شده است. صدای سرنا دو هنگام (اُکتاو) است که به شیوۀ «دَمکش» یا «نفسبرگردان» اجرا میشود. ماهیت صدای سرنا نشاطآور و شادیآفرین است و نوعی شیطنت در آن به چشم میخورَد. در مراسم عزاداریای که برای جوانان گرفته میشود نیز از سرنا استفاده میشود.
برگرفته از: مجتبی راستی (مدرس و پژوهشگر حوزۀ موسیقی)، مقالۀ «ایلآوا (بررسی اجمالی موسیقی در بختیاری)»، در: نامۀ سروشیار، تهران: نشر ادبیات، ۱۴۰۱، ص ۱۴۱۵.
⬅️ کرنا
#موسیقی
#گروه_واژه_گزینی_فرهنگستان_زبان_و_ادب_فارسی
برگرفته از کانال چشم و چراغ
🍁🍂
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍4
#نامهنگاری
«وقتی آدم قلبش را سرد احساس میکند بهتر است خاموش باشد. تو تنها کسی هستی که امروز دوست دارم برایش بنویسم. اما باز هم دلیل نمیشود. از طرفی بد هم نیست. تا امروز بهترین خصوصیاتم را دیدهای و دوست داشتهای. شاید این اسمش دوست داشتن نباشد. شاید دوست داشتنت واقعی نباشد مگر وقتی که مرا با تمام ضعفها و خطاهایم دوست بداری. اما تا کی؟ سخت شکوهمند اما هولناک است که باید یکدیگر را وقت مخاطره و تردید هم دوست بداریم، در قعر دنیایی که فرو میپاشد و در تاریخی که زندگی انسان پشیزی نمیارزد.
بخشی از نامههای عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس.
#نامهنگاری
«مینویسی که جنگ لهت کرده، که دلت میخواهد بمیری...نامهات را میخوانم و درکت میکنم...ما هرگز پیش از این، چنین یکپارچه به دست نابودی سپرده نشده بودیم. من تو را میفهمم اما از آنجا به بعدش که میخواهی زندگیات را بر بنیان این یأس قرار دهی و یا پشت نفرتت سنگر بگیری، دیگر با تو موافق نیستم...»
آلبر کامو / نامه به یکی از دوستانش، در آغاز جنگ جهانی
#نامهنگاری
از تو، چنان رنجی به من رسیده که هرگز انتظارش را از هیچ جنبندهای نداشتم. حتی امروز، فکرت در ذهنم با رنج آمیخته است. اما با تمام این مرارتها، صورتت برای من هنوز خوشبختیست، خود زندگیست.
#آلبرکامو نامه به ماریا کاسارس
🍁🍂
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
«وقتی آدم قلبش را سرد احساس میکند بهتر است خاموش باشد. تو تنها کسی هستی که امروز دوست دارم برایش بنویسم. اما باز هم دلیل نمیشود. از طرفی بد هم نیست. تا امروز بهترین خصوصیاتم را دیدهای و دوست داشتهای. شاید این اسمش دوست داشتن نباشد. شاید دوست داشتنت واقعی نباشد مگر وقتی که مرا با تمام ضعفها و خطاهایم دوست بداری. اما تا کی؟ سخت شکوهمند اما هولناک است که باید یکدیگر را وقت مخاطره و تردید هم دوست بداریم، در قعر دنیایی که فرو میپاشد و در تاریخی که زندگی انسان پشیزی نمیارزد.
بخشی از نامههای عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس.
#نامهنگاری
«مینویسی که جنگ لهت کرده، که دلت میخواهد بمیری...نامهات را میخوانم و درکت میکنم...ما هرگز پیش از این، چنین یکپارچه به دست نابودی سپرده نشده بودیم. من تو را میفهمم اما از آنجا به بعدش که میخواهی زندگیات را بر بنیان این یأس قرار دهی و یا پشت نفرتت سنگر بگیری، دیگر با تو موافق نیستم...»
آلبر کامو / نامه به یکی از دوستانش، در آغاز جنگ جهانی
#نامهنگاری
از تو، چنان رنجی به من رسیده که هرگز انتظارش را از هیچ جنبندهای نداشتم. حتی امروز، فکرت در ذهنم با رنج آمیخته است. اما با تمام این مرارتها، صورتت برای من هنوز خوشبختیست، خود زندگیست.
#آلبرکامو نامه به ماریا کاسارس
🍁🍂
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👏4
#نگارش۱
#درس۲
به نام خداوند جان و خرد
انشا درس دوم
موضوع:«نم نم باران در یک عصر پاییزی»
پاییز فصل رقص برگ های زرد و نارنجی در آغوش باد و فصل اشک های آسمان در آغوش زمین است.بوی خاک نم خورده ،صدای خش خش برگها ،صدای گنجشکان خیابان را پر از حس دلتنگی کرده بود.
در عصر یک روز سرد پاییزی بود که آسمان خاکستری دلگیر شده بود و بوی باران در هوا پیچیده بود.بوی خاک نم خورده سراسر خیابان را گرفته بود.چند دقیقه ای در ایستگاه منتظر ماندم تا اتوبوس برسد در این لحظات قطره های باران آرام آرام روی شیشه های ایستگاه می چکیدند و با هر قطره صدای دلنشینی در هوا پیچیده میشد.خیابان ها خیس و براق شده بودند،چراغ ها روی زمین می رقصیدند و کودکی هم در این میان بادکنکی زرد رنگ همان زردی فروزان خورشید در دست گرفته بود و از این هوای دلپذیر لذت می برد.
رهگذران با چتر های رنگارنگ همانند زیبایی رنگین کمان از کنار هم می گذشتند،بادخنکی می وزید و برگی های زرد و نارنجی درختان را به رقص در می آورد.صدای گنجشکانی که از سرما به خود می لرزیدند زیباترین موسیقی بود که شنیده بودم.ناگهان در این هیاهو اتوبوس آمد و سوار شدم.از پنجره به بیرون خیره شدم؛نر قطره باران مانند مرواریدهایی بودند که از دستان ابرها رها می شدند.
باران پاییزی برای من فقط یک پدید طبیعی نبود،بلکه یقین دارم که باران میبارد تا زمین نفسی تازه بکشد ،دل ها از غبار غم های سهمگین شسته شوند گویی آسمان با اشک هایش امید را دوباره به ما هدیه می دهد.
فاطیما سامانی
دهم تجربی
مدرسه شاهد مطهره
دبیر:خانم نظری
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
#درس۲
به نام خداوند جان و خرد
انشا درس دوم
موضوع:«نم نم باران در یک عصر پاییزی»
پاییز فصل رقص برگ های زرد و نارنجی در آغوش باد و فصل اشک های آسمان در آغوش زمین است.بوی خاک نم خورده ،صدای خش خش برگها ،صدای گنجشکان خیابان را پر از حس دلتنگی کرده بود.
در عصر یک روز سرد پاییزی بود که آسمان خاکستری دلگیر شده بود و بوی باران در هوا پیچیده بود.بوی خاک نم خورده سراسر خیابان را گرفته بود.چند دقیقه ای در ایستگاه منتظر ماندم تا اتوبوس برسد در این لحظات قطره های باران آرام آرام روی شیشه های ایستگاه می چکیدند و با هر قطره صدای دلنشینی در هوا پیچیده میشد.خیابان ها خیس و براق شده بودند،چراغ ها روی زمین می رقصیدند و کودکی هم در این میان بادکنکی زرد رنگ همان زردی فروزان خورشید در دست گرفته بود و از این هوای دلپذیر لذت می برد.
رهگذران با چتر های رنگارنگ همانند زیبایی رنگین کمان از کنار هم می گذشتند،بادخنکی می وزید و برگی های زرد و نارنجی درختان را به رقص در می آورد.صدای گنجشکانی که از سرما به خود می لرزیدند زیباترین موسیقی بود که شنیده بودم.ناگهان در این هیاهو اتوبوس آمد و سوار شدم.از پنجره به بیرون خیره شدم؛نر قطره باران مانند مرواریدهایی بودند که از دستان ابرها رها می شدند.
باران پاییزی برای من فقط یک پدید طبیعی نبود،بلکه یقین دارم که باران میبارد تا زمین نفسی تازه بکشد ،دل ها از غبار غم های سهمگین شسته شوند گویی آسمان با اشک هایش امید را دوباره به ما هدیه می دهد.
فاطیما سامانی
دهم تجربی
مدرسه شاهد مطهره
دبیر:خانم نظری
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
❤3
#نگارش۱
#درس۲
به نام خدا
موضوع : طبیعت
درس ۲
کوه ها یک به یک و استوار در کنار یک دیگر ایستاده اند و ارتفاع بلند و کوتاه قله های شان مناظر شگفتی را پدید آورده است.سرسبزی و طراوت همه جا را فرا گرفته و طبیعت رخت سبز بر تن کرده و دشت و کوه پوشیده از علف و گل های رنگارنگ است.هرزگاهی وزش نسیم تن سبزه ها و گل های بی شمار را به رقص در می آورد و انبوه سبزه ها مانند موجی کوتاه به نظر می رسند که از یک طرف شکل گرفته و در طرف دیگر کوه نا پدید می شود و با وزش نسیمی دیگر باز حرکت موج گونه ای دیگر شکل می گیرد.
در یکی از قله ها و در میان لباس سبز رنگ مخملی کوه، تک درختی بلند قامت و کهن ایستاده و پناهگاه امنی برای پرندگان شده است.درخت پر از برگ های نو و تازه است که با وزش نسیم صدای برگ هایش سکوت کوه را بهم می زند و در همه جا طنین انداز می شود و زیبایی اش را تمام قد به رخ همگان می کشد.
آسمان نیز به رنگ آبی نیلگون در آمده و ابر های سپید مانند تکه های نرم و لطیف پنبه در تمام پهنای آن قابل مشاهده هستند.جاده ی باریکی کوه ها را به یک دیگر متصل کرده است، جاده ای که یک طرف آن کوه و طرف دیگرش دره است، جاده ای که در نهایت زیبایی خطراتی نیز در دل خود پنهان کرده است.کمی بالا تر از جاده چشمه ی کوچکی از دل کوه جوشیده و و در عرض جاده جاری شده و پس از گذر از عرض جاده به پایین کوه سرازیر می شود.فصل شادی پروانه هاست و آن ها با بال های رنگی خود در میان گل ها و سبزه ها پرواز می کنند و گل های صورتی، قرمز، آبی و زرد را می بویند.
نتیجه : انسان باید همیشه و در هرجایی
از طبیعت مراقبت کند و قدردان طبیعت بکر و زیبای خداوند باشد.
پایان🍃
پارمیدا جعفری
دهم تجربی
مدرسه شاهد مطهره
دبیر: خانم نظری
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
#درس۲
به نام خدا
موضوع : طبیعت
درس ۲
کوه ها یک به یک و استوار در کنار یک دیگر ایستاده اند و ارتفاع بلند و کوتاه قله های شان مناظر شگفتی را پدید آورده است.سرسبزی و طراوت همه جا را فرا گرفته و طبیعت رخت سبز بر تن کرده و دشت و کوه پوشیده از علف و گل های رنگارنگ است.هرزگاهی وزش نسیم تن سبزه ها و گل های بی شمار را به رقص در می آورد و انبوه سبزه ها مانند موجی کوتاه به نظر می رسند که از یک طرف شکل گرفته و در طرف دیگر کوه نا پدید می شود و با وزش نسیمی دیگر باز حرکت موج گونه ای دیگر شکل می گیرد.
در یکی از قله ها و در میان لباس سبز رنگ مخملی کوه، تک درختی بلند قامت و کهن ایستاده و پناهگاه امنی برای پرندگان شده است.درخت پر از برگ های نو و تازه است که با وزش نسیم صدای برگ هایش سکوت کوه را بهم می زند و در همه جا طنین انداز می شود و زیبایی اش را تمام قد به رخ همگان می کشد.
آسمان نیز به رنگ آبی نیلگون در آمده و ابر های سپید مانند تکه های نرم و لطیف پنبه در تمام پهنای آن قابل مشاهده هستند.جاده ی باریکی کوه ها را به یک دیگر متصل کرده است، جاده ای که یک طرف آن کوه و طرف دیگرش دره است، جاده ای که در نهایت زیبایی خطراتی نیز در دل خود پنهان کرده است.کمی بالا تر از جاده چشمه ی کوچکی از دل کوه جوشیده و و در عرض جاده جاری شده و پس از گذر از عرض جاده به پایین کوه سرازیر می شود.فصل شادی پروانه هاست و آن ها با بال های رنگی خود در میان گل ها و سبزه ها پرواز می کنند و گل های صورتی، قرمز، آبی و زرد را می بویند.
نتیجه : انسان باید همیشه و در هرجایی
از طبیعت مراقبت کند و قدردان طبیعت بکر و زیبای خداوند باشد.
پایان🍃
پارمیدا جعفری
دهم تجربی
مدرسه شاهد مطهره
دبیر: خانم نظری
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
❤3
#نگارش۱
#درس۲
درس دو
موضوع: صحبت های من با سایهام
امروز عصر، وقتی خورشید کمکم به پشت کوهها پناه میبرد، من و سایهام تنها در کوچهای خلوت قدم میزدیم. باد آرامی میوزید و برگهای زرد پاییزی را دور پایمان میرقصاند. ناگهان ایستادم و رو به سایهام گفتم:
تو چرا همیشه دنبال من میآیی؟ خسته نمیشوی از این همه تکرار؟
سایه لبخندی زد، یا شاید من خیال کردم که زد. گفت:
من دنبال تو نمیآیم، من بخشی از تو هستم. هر جا تو بروی، من هم هستم. حتی وقتی تاریکی میآید و من ناپدید میشوم، در دل تو پنهان میشوم و منتظر طلوع دوبارهام.
به فکر فرو رفتم. پرسیدم:
یعنی حتی وقتی در اشتباه هستم، تو همراهمی؟
گفت: بله، حتی آن وقت. چون تو را همانطور که هستی میپذیرم. من نوریام که با تو معنا پیدا میکند. اگر تو نباشی، من هم نیستم.
باد سردی وزید و سایهام لرزید. حس کردم که این لرزش، لرزش خود من است. فهمیدم که شاید سایهام چیزی بیش از تصویر سیاه روی زمین باشد؛ شاید نمادی از بخشهایی از وجود من است که گاهی فراموششان میکنم.
خورشید پشت ابر رفت و سایهام آرام آرام محو شد. قبل از رفتن گفت:
یادت باشد، من همیشه با تو هستم؛ حتی وقتی دیده نمیشوم.
من لبخند زدم. احساس کردم تنها نیستم.
ریحانه عیوضی
دهم تجربی
دبیر: خانم نظری
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
#درس۲
درس دو
موضوع: صحبت های من با سایهام
امروز عصر، وقتی خورشید کمکم به پشت کوهها پناه میبرد، من و سایهام تنها در کوچهای خلوت قدم میزدیم. باد آرامی میوزید و برگهای زرد پاییزی را دور پایمان میرقصاند. ناگهان ایستادم و رو به سایهام گفتم:
تو چرا همیشه دنبال من میآیی؟ خسته نمیشوی از این همه تکرار؟
سایه لبخندی زد، یا شاید من خیال کردم که زد. گفت:
من دنبال تو نمیآیم، من بخشی از تو هستم. هر جا تو بروی، من هم هستم. حتی وقتی تاریکی میآید و من ناپدید میشوم، در دل تو پنهان میشوم و منتظر طلوع دوبارهام.
به فکر فرو رفتم. پرسیدم:
یعنی حتی وقتی در اشتباه هستم، تو همراهمی؟
گفت: بله، حتی آن وقت. چون تو را همانطور که هستی میپذیرم. من نوریام که با تو معنا پیدا میکند. اگر تو نباشی، من هم نیستم.
باد سردی وزید و سایهام لرزید. حس کردم که این لرزش، لرزش خود من است. فهمیدم که شاید سایهام چیزی بیش از تصویر سیاه روی زمین باشد؛ شاید نمادی از بخشهایی از وجود من است که گاهی فراموششان میکنم.
خورشید پشت ابر رفت و سایهام آرام آرام محو شد. قبل از رفتن گفت:
یادت باشد، من همیشه با تو هستم؛ حتی وقتی دیده نمیشوم.
من لبخند زدم. احساس کردم تنها نیستم.
ریحانه عیوضی
دهم تجربی
دبیر: خانم نظری
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
❤5
Forwarded from اتچ بات
قفس خالی را
به اندازهٔ همهٔ پرندگان
دوست دارم!
#پرویزشاپور
#کاریکلماتور
#موسیقی
#بیکلام
خاص نگارش و نوشتن
🍁🍂
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
به اندازهٔ همهٔ پرندگان
دوست دارم!
#پرویزشاپور
#کاریکلماتور
#موسیقی
#بیکلام
خاص نگارش و نوشتن
🍁🍂
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
Telegram
attach 📎
❤1👍1
#شامورتی
گویا اصلاً لغت ارمنی است.
در هرحال، دستگاهی است که بوالعجبان و شعبدهبازان و چشمبندان از آن استفاده کنند و آن قوطیای است که درون آن آب ریزند و به اقتضای ساختمان خاص که دارد، به فواصل زمانی معین از منفذ آن آب تراوش کند و بیرون آید. آنگاه حقهباز که زمان تراویدن آب و قطعشدن آن را میداند، گوید:
«شامورتی! آب بده!»
و آب از منفذ آن آلت بیرون آید و چون موقع قطعشدن آب فرا رسد گوید: «شامورتی! بسه!» و آب قطع شود!
گاه ممکن است این لفظ را برای وقایع و حوادث غیر عادی و طرز کار دستگاههایی که فعالیت آن بسته به ارادهی شخص ِ معین است، یا چیزی که انسان به طریق عادی از طرز کار آن سر درنمیآورد، استعمال کنند یا در مقام انتقاد از اداره و دستگاه یا شخص بیارادهای که سر نخ وی به جایی دیگر بند است، او را «شامورتی» بنامند!
#محمدعلیجمالزاده
فرهنگ لغات عامیانه
۱۷ آبان، سالروز درگذشت پدر داستاننویسی نوین ایران، محمدعلیجمالزاده
🍁🍂
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
گویا اصلاً لغت ارمنی است.
در هرحال، دستگاهی است که بوالعجبان و شعبدهبازان و چشمبندان از آن استفاده کنند و آن قوطیای است که درون آن آب ریزند و به اقتضای ساختمان خاص که دارد، به فواصل زمانی معین از منفذ آن آب تراوش کند و بیرون آید. آنگاه حقهباز که زمان تراویدن آب و قطعشدن آن را میداند، گوید:
«شامورتی! آب بده!»
و آب از منفذ آن آلت بیرون آید و چون موقع قطعشدن آب فرا رسد گوید: «شامورتی! بسه!» و آب قطع شود!
گاه ممکن است این لفظ را برای وقایع و حوادث غیر عادی و طرز کار دستگاههایی که فعالیت آن بسته به ارادهی شخص ِ معین است، یا چیزی که انسان به طریق عادی از طرز کار آن سر درنمیآورد، استعمال کنند یا در مقام انتقاد از اداره و دستگاه یا شخص بیارادهای که سر نخ وی به جایی دیگر بند است، او را «شامورتی» بنامند!
#محمدعلیجمالزاده
فرهنگ لغات عامیانه
۱۷ آبان، سالروز درگذشت پدر داستاننویسی نوین ایران، محمدعلیجمالزاده
🍁🍂
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍3
#محمدعلیجمالزاده درباره نوشتن اولین داستانش «فارسی شکر است» به علی دهباشی میگوید:
در آپارتمان مجله کاوه در برلین، چهارشنبه شبها دور هم جمع میشدند و بهنوبت هرکس چیزی میخوانده تا اینکه نوبت به جوانترین عضو گروه، جمالزاده میرسد و او که نمیدانسته در جمع این انسانهای بزرگ چه بخواند اولین داستانش را نوشته، میخواند و در کمال ناباوریاش مطبوع طبع آنان قرار گرفته و از همانشب مهر نویسندگی بر سرنوشت او زده میشود.
دهباشی میگوید وقتی بعد از چند دهه به همان آدرس مجله کاوه در آلمان میرود، میبیند نهتنها خیابان هنوز پابرجاست، بلکه آپارتمان هم هنوز وجود دارد، با پلاک یادبود بر دیوار خانه.
فرهنگ اینگونه تداوم پیدا میکند.
سخنرانی علی دهباشی در شب محمدعلی جمالزاده
🍁🍂
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
در آپارتمان مجله کاوه در برلین، چهارشنبه شبها دور هم جمع میشدند و بهنوبت هرکس چیزی میخوانده تا اینکه نوبت به جوانترین عضو گروه، جمالزاده میرسد و او که نمیدانسته در جمع این انسانهای بزرگ چه بخواند اولین داستانش را نوشته، میخواند و در کمال ناباوریاش مطبوع طبع آنان قرار گرفته و از همانشب مهر نویسندگی بر سرنوشت او زده میشود.
دهباشی میگوید وقتی بعد از چند دهه به همان آدرس مجله کاوه در آلمان میرود، میبیند نهتنها خیابان هنوز پابرجاست، بلکه آپارتمان هم هنوز وجود دارد، با پلاک یادبود بر دیوار خانه.
فرهنگ اینگونه تداوم پیدا میکند.
سخنرانی علی دهباشی در شب محمدعلی جمالزاده
🍁🍂
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍3🔥1
** خواندن رمان را چه سود؟!
#محمدعلیجمالزاده
رمان دستههای مختلف يـك ملتی را از يكديگر آگاه و به هم آشنا مینمايد؛ شهری را با دهاتی نوكر باب را با كاسب، كرد را با بلوچ، قشـقايب را بـا گيلـک، متشرع را با صوفی، صوفی را با زردشتی، زرتشتی را با بابی، طلبه را با زروخانه كار و ديوانی را با بـازاری بـه يكديگر نزديك نموده و هزارها مباينت و خلاف تعصبآميز را كه از جهل و نادانی و عدم آشنايی به همديگر به ميان میآيد رفع و زايل مینمايد. و هم براي كسانی كه میخواهند از حال اجتماعی و داخلی و روحی ساير ملل و ممالک با خبر بوده و وقوفی به هم رسانند و نمیخواهند به خواندن كتابهای تاريخ كـه تنهـا حيات سياسی و نظامی يك ملک و ملتی را آن را هم به طور ناقص و غير كافی نشان میدهد قـانع شـوند، هيچ راهی بهتر و راسختر از خواندن رومانهای راجع به آن ملت و مملكت نيست چنانكـه امـروز مـثلاً فـلان خان كُرد كه در دامنه فلان كوه در ناف كردستان سكنی دارد به وسيله رومان میتواند به خيلی از جزئيات زندگانی و رسوم اهالي جزيره ايسلاند كه در آن سر دنيا در وسط اقيانوس واقع شده و شايد تا به حـال پـای
هيچ ايرانی هم بدانجا نرسيده است با خبر گردد و همچنين برعكس
منبع:مقدمهٔ کتاب «یکی بود و یکی نبود»
🍁🍂
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
#محمدعلیجمالزاده
رمان دستههای مختلف يـك ملتی را از يكديگر آگاه و به هم آشنا مینمايد؛ شهری را با دهاتی نوكر باب را با كاسب، كرد را با بلوچ، قشـقايب را بـا گيلـک، متشرع را با صوفی، صوفی را با زردشتی، زرتشتی را با بابی، طلبه را با زروخانه كار و ديوانی را با بـازاری بـه يكديگر نزديك نموده و هزارها مباينت و خلاف تعصبآميز را كه از جهل و نادانی و عدم آشنايی به همديگر به ميان میآيد رفع و زايل مینمايد. و هم براي كسانی كه میخواهند از حال اجتماعی و داخلی و روحی ساير ملل و ممالک با خبر بوده و وقوفی به هم رسانند و نمیخواهند به خواندن كتابهای تاريخ كـه تنهـا حيات سياسی و نظامی يك ملک و ملتی را آن را هم به طور ناقص و غير كافی نشان میدهد قـانع شـوند، هيچ راهی بهتر و راسختر از خواندن رومانهای راجع به آن ملت و مملكت نيست چنانكـه امـروز مـثلاً فـلان خان كُرد كه در دامنه فلان كوه در ناف كردستان سكنی دارد به وسيله رومان میتواند به خيلی از جزئيات زندگانی و رسوم اهالي جزيره ايسلاند كه در آن سر دنيا در وسط اقيانوس واقع شده و شايد تا به حـال پـای
هيچ ايرانی هم بدانجا نرسيده است با خبر گردد و همچنين برعكس
منبع:مقدمهٔ کتاب «یکی بود و یکی نبود»
🍁🍂
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍4
پیخسته
#دکترسیداحمدرضاقائممقامی
پیخسته را مؤلّفان لغتنامهٔ دهخدا به کلماتی مانند «پیسپرده» و «پایمال» و «لگدمالشده» تعریف کردهاند و پیداست که جزء اوّل را پی به معنای «پا» تصوّر نمودهاند. این ظاهراً تلقّی عمومی از این لغت است. در شاهنامه نیز در تصحیح اخیر آن از آقای دکتر خالقی یک شاهد از این لغت میتوان یافت و آن در داستان کاموس کشانی است:¹
که چون مرغ پیخسته بودی به دام
همه کار ناکام و پیکار [صح. پیگار؟] خام
مصحّح شاهنامه در تعلیقات خود کلمه را به «کوفته زیر پای» و به مجاز «بیچاره» شرح کرده² و بنابراین با مؤلّفان لغتنامه همرأی است. اما آن چه ما را به خلاف این تصوّر عمومی دلالت میکند این است که همان مؤلّفان، بی آنکه ظاهراً متوجّه تناقض گفتهٔ خود باشند، گفتهاند که پیخسته «نعت مفعولی از پیخستن» است و این را به استناد مانندِ این بیت کسایی گفتهاند:
کوفته را کوفتند و سوخته را سوخت
وین تن پیخسته را به قهر بپیخست
همین که مصدر پیخستن را فرض کنیم راه بر این که جزء اوّل را پی به معنای «پا» بپنداریم بسته میشود. به این نکته آقای حسندوست خوب متوجّه شده³ که جزء اول را پیشوند pati شمرده. اما به آن چه متوجّه نبوده این است که اصل کلمه pati-xasta نیست (از ریشۀ xad)، بلکه pati-xvasta است، از ریشهٔ hvah به معنای «شکستن» و «کوفتن». دو دلیل برای این ترجیح میتوان آورد: نخست املای دیگرِ پیخسته به واو معدوله، یعنی پیخوسته (رجوع شود به لغتنامه، ذیل لغت)⁴ و دیگر استعمال ریشهٔ hvah با پیشوند pati در چند زبان ایرانی. اوّلین این شواهد از اوستاست در فقرهٔ دهم سروش یشت:⁵
(sraošō) ...hē bāđa kamərəđəm jaghnuuå paiti.xvanhaiieiti.
سروش پیوسته (دیو خشم) را میشکند در حالی که (با سلاح خود) بر سر او میزند.
شواهد زبانهای ایرانی میانه بسیار است. در سغدی ریشهٔ hvah با چند پیشوند، از جمله pati، استعمال دارد. معنای فعل در سغدی با این پیشوند «کشتن» است و در آن زبان پرکاربرد است و مشتقّاتی دارد.⁶ در ختنی pvah به معنای «زدن» است و در خوارزمی pcx'w به همان معنی است و ساختهشده با همان پیشوند. این افعال، چنانکه گذشت، همه مشتقّند از ریشهٔ hvah به معنای «شکستن» و «کوفتن»، و در معنای لازم «خسته شدن» و «درماندن».⁷
با این شرح، از نظر نویسندهٔ حاضر تردیدی در اشتقاق پیخسته از pati-hvasta* نیست. مع هذا این هم هست که فارسیزبانان آن را به پی و خستن/خوستن نیز تجزیه میکردهاند و این را از رجوع به چند شاهد لغتنامه نیز میتوان آسان دریافت (دلیل دیگر بر آن صورت پایخوست در فارسی است؛ رجوع شود به لغتنامه، ذیل لغت). با این همه، این را باید از مقولهٔ اشتقاق عامیانه تلقّی نمود. به علاوه، احتمال خلط دو فعل خستن از xad به معنای «(زخم) زدن) و خستن (املای دیگرِ خوستن) از hvah نیز در فارسی دری هست.
———
۱. شاهنامه، به تصحیح جلال خالقی مطلق (سخن، ۱۳۹۴)، یکم، ۵۵۸: ۱۰۵۳.
۲. خالقی مطلق، گزارش شاهنامه (سخن، ۱۴۰۳)، ج ۶، ۷۲.
۳. محمد حسندوست، فرهنگ ریشهشناختی زبان فارسی (فرهنگستان زبان و ادب فارسی، ۱۳۹۳)، ج ۲، ۷۶۵.
۴. انداختن واو از xw چیزی نامعمول نیست. از کلمات دیگر که هر دو املا را دارد آبخست و آبخوست است. عجب است که آقای حسندوست (ج ۱، ۵-۶) گمان کرده این دو از دو ریشهٔ جدا مشتقّند.
5. Ch. Bartholomae, Altiranisches Wörterbuch (Strassburg, 1904), 1875; J. Kellens, Le verbe avestique (Wiesbaden, 1984), 140, with references.
نظر برتلمه دربارهٔ اشتقاق فعل نادرست است و چنین است تحلیل او (col. 1874-5) از صفت مفعولی xvasta.
۶. مقایسه شود با tuxoy در یغنابی به همین معنی:
W. B. Henning, "Ein manichäisches Bet- und Beichtbuch," APAW 10 (1936), 59;
بدرالزمان قریب، فرهنگ سغدی (فرهنگان، ۱۳۷۴)، ۲۷۵، ۳۰۹.
۷. به جهت شواهد متعدّد از این ریشه در زبانهای ایرانی رجوع شود به:
J. Cheung, Etymological Dictionary of the Iranian Verb (Leiden — Boston, 2007), 141-143, with references,
که شواهد فارسی او محدود است به خوست. اکنون میتوان پیخستن فارسی را نیز به دستاوردهای محقّقان گذشته افزود.
🍁🍂
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
#دکترسیداحمدرضاقائممقامی
پیخسته را مؤلّفان لغتنامهٔ دهخدا به کلماتی مانند «پیسپرده» و «پایمال» و «لگدمالشده» تعریف کردهاند و پیداست که جزء اوّل را پی به معنای «پا» تصوّر نمودهاند. این ظاهراً تلقّی عمومی از این لغت است. در شاهنامه نیز در تصحیح اخیر آن از آقای دکتر خالقی یک شاهد از این لغت میتوان یافت و آن در داستان کاموس کشانی است:¹
که چون مرغ پیخسته بودی به دام
همه کار ناکام و پیکار [صح. پیگار؟] خام
مصحّح شاهنامه در تعلیقات خود کلمه را به «کوفته زیر پای» و به مجاز «بیچاره» شرح کرده² و بنابراین با مؤلّفان لغتنامه همرأی است. اما آن چه ما را به خلاف این تصوّر عمومی دلالت میکند این است که همان مؤلّفان، بی آنکه ظاهراً متوجّه تناقض گفتهٔ خود باشند، گفتهاند که پیخسته «نعت مفعولی از پیخستن» است و این را به استناد مانندِ این بیت کسایی گفتهاند:
کوفته را کوفتند و سوخته را سوخت
وین تن پیخسته را به قهر بپیخست
همین که مصدر پیخستن را فرض کنیم راه بر این که جزء اوّل را پی به معنای «پا» بپنداریم بسته میشود. به این نکته آقای حسندوست خوب متوجّه شده³ که جزء اول را پیشوند pati شمرده. اما به آن چه متوجّه نبوده این است که اصل کلمه pati-xasta نیست (از ریشۀ xad)، بلکه pati-xvasta است، از ریشهٔ hvah به معنای «شکستن» و «کوفتن». دو دلیل برای این ترجیح میتوان آورد: نخست املای دیگرِ پیخسته به واو معدوله، یعنی پیخوسته (رجوع شود به لغتنامه، ذیل لغت)⁴ و دیگر استعمال ریشهٔ hvah با پیشوند pati در چند زبان ایرانی. اوّلین این شواهد از اوستاست در فقرهٔ دهم سروش یشت:⁵
(sraošō) ...hē bāđa kamərəđəm jaghnuuå paiti.xvanhaiieiti.
سروش پیوسته (دیو خشم) را میشکند در حالی که (با سلاح خود) بر سر او میزند.
شواهد زبانهای ایرانی میانه بسیار است. در سغدی ریشهٔ hvah با چند پیشوند، از جمله pati، استعمال دارد. معنای فعل در سغدی با این پیشوند «کشتن» است و در آن زبان پرکاربرد است و مشتقّاتی دارد.⁶ در ختنی pvah به معنای «زدن» است و در خوارزمی pcx'w به همان معنی است و ساختهشده با همان پیشوند. این افعال، چنانکه گذشت، همه مشتقّند از ریشهٔ hvah به معنای «شکستن» و «کوفتن»، و در معنای لازم «خسته شدن» و «درماندن».⁷
با این شرح، از نظر نویسندهٔ حاضر تردیدی در اشتقاق پیخسته از pati-hvasta* نیست. مع هذا این هم هست که فارسیزبانان آن را به پی و خستن/خوستن نیز تجزیه میکردهاند و این را از رجوع به چند شاهد لغتنامه نیز میتوان آسان دریافت (دلیل دیگر بر آن صورت پایخوست در فارسی است؛ رجوع شود به لغتنامه، ذیل لغت). با این همه، این را باید از مقولهٔ اشتقاق عامیانه تلقّی نمود. به علاوه، احتمال خلط دو فعل خستن از xad به معنای «(زخم) زدن) و خستن (املای دیگرِ خوستن) از hvah نیز در فارسی دری هست.
———
۱. شاهنامه، به تصحیح جلال خالقی مطلق (سخن، ۱۳۹۴)، یکم، ۵۵۸: ۱۰۵۳.
۲. خالقی مطلق، گزارش شاهنامه (سخن، ۱۴۰۳)، ج ۶، ۷۲.
۳. محمد حسندوست، فرهنگ ریشهشناختی زبان فارسی (فرهنگستان زبان و ادب فارسی، ۱۳۹۳)، ج ۲، ۷۶۵.
۴. انداختن واو از xw چیزی نامعمول نیست. از کلمات دیگر که هر دو املا را دارد آبخست و آبخوست است. عجب است که آقای حسندوست (ج ۱، ۵-۶) گمان کرده این دو از دو ریشهٔ جدا مشتقّند.
5. Ch. Bartholomae, Altiranisches Wörterbuch (Strassburg, 1904), 1875; J. Kellens, Le verbe avestique (Wiesbaden, 1984), 140, with references.
نظر برتلمه دربارهٔ اشتقاق فعل نادرست است و چنین است تحلیل او (col. 1874-5) از صفت مفعولی xvasta.
۶. مقایسه شود با tuxoy در یغنابی به همین معنی:
W. B. Henning, "Ein manichäisches Bet- und Beichtbuch," APAW 10 (1936), 59;
بدرالزمان قریب، فرهنگ سغدی (فرهنگان، ۱۳۷۴)، ۲۷۵، ۳۰۹.
۷. به جهت شواهد متعدّد از این ریشه در زبانهای ایرانی رجوع شود به:
J. Cheung, Etymological Dictionary of the Iranian Verb (Leiden — Boston, 2007), 141-143, with references,
که شواهد فارسی او محدود است به خوست. اکنون میتوان پیخستن فارسی را نیز به دستاوردهای محقّقان گذشته افزود.
🍁🍂
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
❤3👍2
