Telegram Web Link
#خاطره‌نگاری

مظاهر مصفا
از زبان عبدالرحیم جعفری

و باز توسط مهدی سهیلی بود که افتخار آشنایی با دکتر مظاهر مصفّا را پیدا کردم. مهدی سهیلی و مظاهر مصفّا و سادات ناصری دوستان صمیمی بودند و در بحثهای ادبی کارشان اغلب به جرّ و بحث می‌کشید و دوستانه به هم پرخاش می‌کردند. دکتر مصفّا با اکبر زوّار کار می‌کرد. دانشمندی بود بسیار محجوب و آراسته و خوش‌خلق، با اندامی نسبتاً متوسط و صورتی گرد، غالباً متبسم و گاهی غمگین و در خود فرورفته، کم‌حرف و متین و مهربان. والدینش در قم زندگی می‌کردند، اما خودش در تهران بود. گاهی من و همسرم با خانواده‌ی سهیلی می‌رفتیم به خانه‌ی پدری او در قم، و پذیرایی مفصلی از ما می‌کردند. من ارادت خاصی به این خانواده داشتم، مخصوصاً به پدرش، که اهل تفرش و مردی بلندنظر بود و نسبت به مهمانان خود صمیمیت زیاد نشان می‌داد. متأسفانه چند سال پس از آشنایی ما وفات یافت. آن ایام (۱۳۳۴) مصفّا ازدواج نکرده بود. چند سالی از آشنایی‌مان می‌گذشت که مظاهر ازدواج کرد، ولی متأسفانه این ازدواج خیلی زود به جدایی انجامید. بعدها با خانم امیربانو دختر زنده‌یاد امیری فیروزکوهی شاعر و ادیب معروف ازدواج کرد و از او صاحب چند فرزند شد. دکتر مصفّا اکنون استاد دانشکده‌ی ادبیات است. آن سالها گرفتار رساله‌ی دکترایش بود که استاد بدیع‌الزمان فروزانفر باید تأیید می‌کرد و ایراداتی بر آن می‌گرفت. مصفّا در واکنش به اشکال‌تراشیهای فروزانفر قطعه‌ای در ذم او سروده بود به عنوان «لوچک دیدم»: «لوچک دیدم ز حوالی طبس __زشت و کج و کودن و بدمنظرا...» و جریان به گوش فروزانفر رسید، و گرفتاری همچنان ادامه داشت، تا سرانجام بعد از چندین سال فروزانفر با او بر سر مهر آمد و رساله‌اش را تأیید کرد و مصفّا دکترای ادبیات گرفت.

مدتها بود که در نظر داشتم تذکره‌ی مجمع‌الفصحای رضاقلیخان هدایت را با ویرایش و نسخه بدلها و لغات و اعلام و تصحیح و تنقیح چاپ و منتشر نمایم. برای این کار به آقای دکتر مظاهر مصفّا مراجعه کردم و او هم با وسواس زیادی کار را شروع کرد، ولی متأسفانه با سختگیریهای دکتر و سه‌چهار بار غلط‌گیری هر فرم، دو سال طول کشید تا جلد اول که بسیار هم روی آن زحمت کشیده بود آماده‌ی انتشار شد؛ یعنی تا سال ۱۳۳۶؛ این بود که از دکتر مصفّا خواستم موافقت کند که در جلدهای بعدی فقط اغلاط متن را تصحیح کند و کتاب بدون ذکر نسخه بدلها و پاورقی چاپ شود تا پس از انتشار دوره‌ی کامل مجدداً از جلد دوم به بعد کتاب مانند جلد اول تجدید چاپ شود، و او پذیرفت. فروش و توزیع این کتاب که هر جلد در یکهزار و پانصد نسخه و مجموعاً در بیش از ۵۱۰۰ صفحه چاپ شد بیش از ده، دوازده سال طول کشید.

دکتر مظاهر مصفا شعر هم می‌سرود. این چند بیت، از مرثیه‌ای است که در سوک دکتر معین سروده بود:

گریند به سوک تو همه عارف و عامی
پخته ز سر پختگی و خام به خامی

عارف ز غم تو که تویی پخته‌ی عرفان
عامی ز غم خامی و خام از غم عامی

گریان شده از قصه‌ی تو دیده‌ی سعدی
بر سر زند از غصه‌ی تو دست نظامی

خاقانی طرفه‌سخن از درد تو گوید
خون می‌رود از رنج تو از دیده‌ی جامی

دکتر مصفا یک نوآوری و بدعتی هم در آثار خود به یادگار گذاشت و آن اینکه در تمام کلمات فارسی که ص و ث در آن بود سین و در کلماتی که ض و ظ و ط بود «ز» و «ت» به کار می‌برد.
در اینجا باید حق‌شناسی خود را از او ابراز نمایم، که اگر او نبود مجمع‌الفصحایی هم تجدیدچاپ و منقح و منتشر نمی‌شد. دکتر مصفّا، بعدها کلیات دیوان سنایی غزنوی و دیوان نظیری نیشابوری را با پانوشتها و یادداشتهای معتبر و زحمات و کوشش بسیار برای امیرکبیر تصحیح و تنقیح کرد. دوستی و همکاری با او یکی از افتخارات زندگی من است.

‍«در جستجوی صبح»
خاطرات عبدالرحیم جعفری، بنیانگذار مؤسسه‌ی انتشارات امیرکبیر | نشر نو | ص ۶۰۷ تا ۶۰۹
🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍4
Forwarded from گالری تصاویر ادبی (Nazi Sojoudi langeroudi)
"قیصر و علی‌رضا قزوه"

#دکتراحمدرضابهرامپورعمران

قیصر امین‌پور گرچه سبکی ویژه در شعر داشت اما شاعرِ سبک‌آفرین یا جریان‌سازی نبود. او شاعری است که آشکارا در بسیاری از شعرهایش از دیگران تاثیراتی‌پذیرفته‌. ازهمین‌رو شعرش صدایی واحد ندارد؛ صدای شعر شاملو، اخوان، سهراب، شفیعی کدکنی و به‌ویژه فروغ را در برخی و بلکه بسیاری از قطعاتش می‌توان‌شنید. این تاثیرپذیری‌ها البته اغلب در حیطه‌ی شیوه‌ها و شگردهای زبانی و بیانی بوده‌است. همان‌طور که ردّ غزلِ مولوی، سعدی، سایه و گاه بیدل را نیز در شعرش می‌توان‌ دنبال‌کرد. و نمونه‌ها فراوان است.
اما جدااز سبک و سیاق و مولفه‌های زبانی و بیانی، قیصر بسیاری از مضامین و تعابیر و ترکیب‌های شعرش را نیز از شاعرانِ گذشته و امروز وام‌گرفته‌است. ازجمله، می‌دانیم که قیصر از دوستان و ستایشگرانِ سلمان هراتی بود. آیا او در غزل "دستور زبان عشق" با این مطلع:

دست عشق از دامن دل دور باد!
می‌توان آیا به دل دستور داد؟

به‌ویژه آن‌جا که می‌گوید:

موج را آیا توان‌فرمود ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟
(دستور زبان عشق، مروارید، چ سوم، ۱۳۸۶، ص ۳۵)

از این سطرهای شعر هراتی، متأثر نبوده؟:

چگونه می‌توان به انکار عشق برخاست
و یاس‌ها را از عطرافشانی بازداشت
مگر می‌شود به چشمه فرمان توقف‌داد ...
(از آسمان سبز، انتشارات حوزه‌ی هنری، ۱۳۶۴، ص ۳۵).

می‌دانیم که در همان دهه‌ی ۶۰، شاعرانِ انقلاب به طیف‌هایی منشعب‌شدند. جدااز کهن‌گرایان، در میان نوگرایان امثال علی‌رضا قزوه را می‌توان در جناحِ راست و کسانی هم‌چون قیصر و سیدحسن حسینی را در جناح چپ، طبقه‌بندی‌کرد. گرچه قیصر در یکی‌دودهه‌ی آخرِ زندگی و شاعری، از این تنگ‌نظری‌ها و مکتب‌گرایی‌ها، خود و شعرش را رهانده‌بود. اما شاید جالب‌باشد اگر که نشانه‌هایی از شعر قزوه را در شعرِ قیصر بتوان‌یافت. برای نمونه، قیصر غزلی زیبا و مشهور دارد که خودش نیز آن را خوانده:

بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما
نه بر لب، بلکه در دل گل‌کند لبخندهای ما
(دستور زبان عشق، ص ۴۰)

آیا او ابیاتی از غزل قزوه ‌را (که ازقضا هم‌وزن با غزل قیصر است) در خاطر‌نداشته و یا ناخودآگاه از آن متاثرنبوده؟:

دلا تا باغ سنگی، در تو فروردین نخواهدشد
به روز مرگ، شعرت سوره‌ی یاسین نخواهدشد
فریب‌ات‌می‌دهند این فصل‌ها، تقویم‌ها، گل‌ها
از اسفند شما پیدا است فروردین نخواهدشد
(علی‌رضا قزوه، عشق علیه‌السلام، انجمن شاعران ایران، ۱۳۸۱، صص ۹_۳۸)

قیصر در بیتی دیگر از همین غزل که در آن "آیند[ه]" را در جایگاه قافیه‌ نشانده و بدعتی دلپذیر آورده، می‌گوید:

بفرمایید فردا زودتر فردا شود، امروز
همین حالا بیاید وعده‌‌ی آینده‌های ما

و قزوه غزلی دارد با عنوانِ "دیدار" که باز در همین وزن است:

غزل‌تر از غزل، گل‌تر ز گل، زیباتر از زیبا
تو از "الله اکبر" آمدی، از "اشهد ان لا ..."

گمان‌می‌کنم قیصر در بیتِ نقل‌شده، به بیتِ آخرِ غزلِ قزوه، توجه‌داشته:

تو می‌گویی زمانِ دیدنِ هم، باز هم فردا
و من می‌گویم امشب، زودتر، حالا، همین حالا
(همان، صص ۱_۴۰)

گرچه گمان‌می‌کنم قزوه و شاید خود قیصر به ابیاتی از غزلیات شمس و تکرارِ "مثال‌ده"هایش ("فرمان بده‌")، نظر‌داشته‌اند:

مثال‌ده که نروید ز سینه‌ خارِ غمی
مثال‌ده که کند ابرِ غم، گهرباری
مثال‌ده که نیاید ز صبح غمّازی
مثال‌ده که نگردد جهان به‌شب، تاری
مثال‌ده که نروید گلی ز شاخِ درخت
مثال‌ده که کند‌توبه خار از خاری
مثال‌ده که رهد حرص از گداچشمی
مثال‌ده که طمع وارهد ز طرّاری

البته این رابطه بده‌بستانی و دوطرفه بوده و قزوه نیز گاه گوشه‌ی چشمی به شعر قیصر و حسینی و دیگران داشته که پرداختن به آن مجالی دیگر می‌طلبد.
🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
4
#خاطره‌نگاری

یادداشت‌های روزانه

قصه‌ی پرغصه

قصه‌ها تمام نمی‌شود اما ای کاش غصه‌ها..‌‌.

چند وقتی است در کلاس به این موضوع می‌اندیشم؛ چرا انگیزه‌ای در مخاطبانم برای گوش دادن به درس وجود ندارد، آیا کلاس من چنین بود یا دیگر کلاس‌هایشان هم به همین صورت برگزار می‌شد؟
کنجکاوانه از همکاران سؤال کردم، متوجه شدم که این بیماری، فراگیر است و در فراگیرندگان، علاقه‌ای برای گوش سپردن وجود ندارد...‌
آوردن موبایل برای دانش‌آموزان قدغن شده؛ اما وقتی در کلاس حضور می‌یابند، دنیای چند ساعته.ی یادگیری‌شان را با گپ و گفت و مزه‌پرانی پر می‌کنند؛ دسته‌های دوتایی و سه‌تایی‌شان سرسام‌آور می‌شود‌؛ گاهی ممکن است صدای بلند معلم و اعتراضش ساکتشان کند؛ اما بی‌فایده است...‌ "درشتی و نرمی به‌هم" نیز کارساز نمی‌شود.
دانشجویان هم با آنکه از چیزی محروم نشده‌اند، در کلاس، سرشان در تلفن همراهشان است و با دوستانشان چت می‌کنند. هیچ کس دل به یادگیری نمی‌دهد.
یک بار، این موضوع را برای اقدام‌پژوهی در نظر گرفتم؛ یعنی دلیل بی‌انگیزه‌بودن مخاطبانم اعم از دانش‌آموزان و دانشجویان، ریشه‌های جامعه‌شناختی و روان‌شناختی بسیاری وجود داشت که نه من متخصصش  بودم و نه علاقه.ای برای واکاوی در ژرف ساخت آن داشتم، تنها غصه‌ها چند برابر می‌شد؛ چون نمی‌توانستم شرایط را تغییر دهم؛ به همین علت به قصه پناه بردم به روایت.
منِ تسهیل‌گر چه کردم؟ به دنیای قصه پا گذاشتم.
تنها زمانی مخاطبانم مانند موم در دستم رام شدند که برایشان قصه گفتم، مغناطیس قصه، آن‌ها را با من همراه کرد. صورت قصه اگر افسانه می‌نمود، آنان را وادار به پرسش می‌کرد و اگر روابط علت و معلولی، منطقی و پرچالش بود، آنان را به تأمل و سکوت وا می‌داشت.
می.دانی، قصه‌ها پرشمارند و من، سال‌هاست، حافظه‌ام را از این پیمانه‌ها انباشته‌ام؛ قصه‌ها تمام نمی‌شود؛ اما ای کاش غصه‌ها..‌‌.
من هر بار با قصه‌ها، عینکی به چشمان مخاطبان می‌زنم تا دنیا را قشنگ‌تر و دل‌انگیزتر ببینند؛ زشتی و زیبایی؛ کمی و بیشی، قهر و آشتی و.‌‌.. وقتی می‌بینند دنیا، سراسر خاکستری است؛ انگیزه‌شان برای ادامه دادن زیاد می‌شود. به خودم می‌بالم که در شرق به دنیا آمدم و در جزیزه‌های گوناگون قصه‌ها زندگی کردم؛ بسیاری از نزیسته‌ها را زیسته‌ام و تجربه به دست آوردم. مولوی و مولوی‌ها، فردوسی و فردوسی‌ها، جمال‌زاده‌ها و هدایت‌ها را می‌ستایم که سازندگان واقعی عینک ذهن‌مانند..‌.

#فسانه_سعادتی


‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍2👏2
نکته‌هایی از دستور خطّ فارسی

ترکیب‌هایی که با نیم‌فاصله/ بی‌فاصله نوشته می‌شوند (۱۰)


نام عربی کتاب‌‏ها با فاصلۀ کامل نوشته می‌‏شود:
اسرار التوحید، اوراد‌ الاحباب، تجارب الامم، تذکرة الاولیاء، حدیقة الحقیقه، درّة التّاج، طبقات الصوفیه، طریق التحقیق، فردوس المرشدیه، مجالس النّفائس، مجمل التواریخ و القصص، مناقب العارفین، نهج البلاغه

فرهنگستان زبان و ادب فارسی


‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👏41
Forwarded from اتچ بات
دوست دارم تو را
آن گونه که عشق را
دریا را
آفتاب را

( سلمان هراتی ، از آسمان سبز ، ص َ۱۱ )

#موسیقی
#بی‌کلام
*خاص نگارش و نوشتن
🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
4🕊2
"تن و بدن" (نکته‌‌ای واژه‌شناختی)

#دکتراحمدرضابهرامپورعمران

درست است که در فارسی "تن" و "بدن" را درمعنای جسم یا پیکر و کالبد، به‌کارمی‌بریم اما اگر کمی در تعابیرِ رایج دقت‌کنیم نشانه‌هایی می‌توان‌یافت دالّ بر این‌که گاه مرادمان از تن و بدن دقیقاً یعنی پیکرِ آدمی جدااز سر. کافی است به عبارات و ترکیب‌هایی هم‌چون "شامپوی مخصوص سر و بدن" یا "سر و تن شستن" دقت‌کنیم. البته‌ این‌جاها "بیش‌تر" یا "گویا" مرادمان از "سر"، موی سر است. هم‌چنین حتماً شنیده‌اید که می‌گویند فلانی انگار سرش به تن‌اش زیادی‌می‌کند؛ و یا فلانی سرش به تن‌اش می‌ارزد/نمی‌ارزد.
قدما نیز به این تمایزِ معنایی توجه‌داشتند. ترکیبِ "سر و تن" بارها در شاهنامه آمده‌است.
هم در لغت‌نامه‌های عربی به این نکته اشاره‌شده و هم در واژه‌نامه‌های فارسی. در بهار عجم، ذیل مدخلِ "بدن" آمده:
"در "صراح" جسدِ آدمی و در "قاموس"، از جسد سوای سر؛ و در "عینِ" خلیل، از جسد سوای موی و سر؛ [...] و فارسیان به معنی جسم استعمال‌کنند."
(بهار عجم، لالیه‌تیک‌چند بهار، تصحیح دکتر کاظم دزفولیان، انتشارات طلایه، ۱۳۸۰، ج ۱، ص ۲۵۶)

🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👏4
Forwarded from گالری تصاویر ادبی (Nazi Sojoudi langeroudi)
"اصالتِ تجربه و صدقِ عاطفی" (در شعرِ سلمان هراتی)

#دکتراحمدرضابهرامپورعمران


زمانی که با خودم قرارگذاشتم نظرم را درباره‌ی شاعرانِ امروز بنویسم، نامِ ده‌ها تن را فهرست‌کردم. یکی از آنان سلمان هراتی بود. قریب به شش‌سال منتظرماندم تا اکنون که این یادداشتِ شتاب‌زده را درباره‌‌اش می‌نویسم.

جدااز فرم و محتوا، مثلثِ اثرِ هنری ضلعِ سومی هم دارد که همانا اصالتِ تجربه‌ و صدقِ عاطفی است. و این همان مولفه‌ای است که گاه حتی پیشاپیشِ دو عنصرِ پیش‌گفته حرکت‌می‌کند و موجبِ جذبِ مخاطب، به‌خصوص مخاطبِ عام می‌شود. همان مزیتی که مرثیه‌های خاقانی، حبسیه‌های مسعود سعد و عاشقانه‌های سعدی را باورپذیرمی‌سازد. و ناگفته پیدا است که اثر نخست باید برادریِ هنری‌اش را اثبات‌کند تا بتوان درباره‌ی چنین مولفه‌هایی سخن‌گفت.
دربرابرِ صدقِ عاطفی و اصالتِ تجربه، تقلید و تکرار قراردارد؛ همان عواملی که شعر و هر اثرِ هنری را بی‌روح و باورناپذیر می‌سازد.
سلمانِ هراتی اگر در ساحتِ فرم و تاحدّی محتوا از شعرِ سهراب و فروغ و به‌گمان‌ام طاهره‌ی صفارزاده اثرپذیرفته اما شعرش دارای اصالتِ تجربه و صدقِ عاطفی است. و چه باک اگر این اصالت‌ها و صداقت‌ها در خدمتِ ایدئولوژی خاص یا مکتب و مرامی بوده! البته که مرادم شعارِ صِرف و صِرفِ شعار نیست. و مگر مایاکوفسکی و پل الوار و نرودا و ناظم حکمت، شاعرانی مکتبی و مرامی نبودند؟ ناصرخسرو و شاملو و کسرایی چه؟ هنرِ اینان در آمیزشِ مرام‌شان با عواطف انسانی و بازتابِ جوهره‌ی این دو ساحت، در بیانِ هنری‌شان نهفته.

سلمان هراتی شاعرِ آرمان‌های انقلاب و امام‌اش بود. او شاعری بود بیزار از غرب و امپریالیسم؛ و نیز مارکس و بلشویک.
هراتی وطنش را دوست‌می‌داشت اما این وطنِ محبوبِ او، دقیقاً ایران نبود؛ ایرانِ او، بیش‌تر ایرانِ اسلامی بود. او بیش‌تر دغدغه‌ی "امت" داشت تا "ملت".
سلمان شاعری دردآشنا و دغدغه‌مند است. او نگرانِ پابرهنه‌ها است و از استعمار و احتکار خشمگین است. شعرش نیز هم‌چون شعرِ هر شاعرِ مکتبی و مرام‌گرا آوردگاهِ نفی‌ها و اثبات‌ها و آیینه‌ی همین تضادها است: شرق/غرب/، جنگ/صلح، محتکر/فقیر، امام‌دوست/ شاه‌دوست، ارباب/رعیت.

از دیگرِ نقاطِ قوّتِ شعرِ سلمان، زبان روزآمد و زنده‌ی اشعارش است. و کم‌تر کسی ازمیانِ شاعرانِ انقلاب، در این عرصه جسارت و نوجویی‌ها او را داشته. زبانِ شعرِ او در نقطه‌ی صفرِ "معاصریّتِ" با ما ایستاده. او در‌این‌زمینه، جز آن‌چه از سهراب و فروغ آموخته، تجربه‌های جسورانه‌ی طاهره‌ی صفارزاده را نیز پشت‌سر داشته؛ شاعری که ازقضا با او هم‌مرام نیز بوده. زبانِ امروز (در دو ساحتِ صرف و نحو و تعابیر)، در آثارِ هراتی موج می‌زند. در نگاهی گذرا این واژه‌ها را در شعرِ او یافتم: بوتیک، کارتل، سیا (سازمان)، کوکتل‌مولوتوف، مارکس، آریستوکراسی، ماری‌جوانا، آرشیتکت، سازمان ملل و ...
درست است که صِرفِ حضورِ چنین واژه‌هایی مزیّتی برای هیچ شعری و شاعری نیست اما او درست و بجا آن‌ها را در شعرش نشانده و اصطلاحاً هیچ "تو ذوق‌نمی‌زند". همان‌طور که او بی‌دریغ و دست‌و‌دل‌بازانه از باورها و اصطلاحاتِ بومیِ شمالِ ایران در شعرش بهره‌‌می‌گرفته. و همین ویژگی‌ها (زبان امروز و واژه‌ها و باورهای شمال) نیز به‌گمان‌ام صدقِ عاطفیِ شعرش را دوچندان کرده.
کوتاه سخن آن‌که گرچه سلمان در فرم و قالب و وزنِ شعرش، در مرزِ میانِ تأثیرپذیری و استقلال ایستاده اما در محتوا و عاطفه، حرفِ نو و نگاهِ ویژه‌ی خودش را دارد؛ هرچند هنوز مانده‌بود تا چهره‌ای مستقل و صدایی رسا شود. او بیست‌و‌هفت‌سال داشت که درگذشت. و قطعاتی هم‌چون "من هم می‌میرم"، "تدفینِ مادربزرگ"، "آب در سماورِ کهنه" و "نیایش‌واره‌"هایش، حکایت از شاعری پیش‌رس دارد. در عالم ادب، جز انگشت‌شمار بزرگانی هم‌چون لرمانتف، رمبو، یسنین، مایاکوفسکی و فروغ، چند تنِ دیگر را می‌شناسیم که پیش‌از چهل سالگی به کمالِ کارِ خویش رسیده‌ یا نزدیک شده‌باشند؟! و سلمانِ هراتی "شاید" ازآن‌رو به کمالِ کارش نرسید که در میانه‌های راه بود که به‌پایان‌رسید!
🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
4
Forwarded from گالری تصاویر ادبی (Nazi Sojoudi langeroudi)
#قرابت‌معنایی

با یادی از
شاعری با اشعاری لطیف چون باران
#سلمان‌هراتی

بگذار گریه کنم...
برای انسانی که
راه‌کوره‌های مریخ را شناخته است
اما هنوز
کوچه‌های دلش را نمی‌شناسد
(سلمان هراتی، از شعر: دوزخ و درخت گردو)

ای ره‌گشوده در دلِ دروازه‌های ماه
با توسنِ گسسته‌عنان
از هزار راه
رفتن به اوجِ قلهٔ مریخ و زُهره را
تدبیر می کنی
آخر به ما بگو
کی قلهٔ بلند محبت را
تسخیر می‌کنی؟
(فریدون مشیری، از دفترِ شعرِ از خاموشی)

ای دوست، ای برادر، ای همخون
وقتي به ماه رسيدی
تاريخ قتل عام گل‌ها را بنويس
(فروغ فرخزاد، از شعرِ پنجره)

🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
4
Forwarded from گالری تصاویر ادبی (Nazi Sojoudi langeroudi)
گالری تصاویر ادبی
#این_شعر_از_کیست #چون_بلبل_مست_راه_در_بستان_یافت #کمال_الدین_اسماعیل_اصفهانی #خیام_نیشابوری #انتساب_شعر #وزن_شعر #رباعی_دوبیتی #جعلیات_ادبی #ویرایش #ویراستاری ۹آبان۱۴۰۴ با سپاس از #دکترمیلادشمعی 🍁🍂 ‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi ♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─ ‌‌‌‌‌‌‌
در فضای مجازی و به‌ویژه در میان خوانندگان معاصر، شعر زیر با نام حکیم عمر خیام  خوانده می‌شود:
چون بلبلِ مست، راه در بُستان یافت
روی گُل و جام باده را خندان یافت
آمد، به زبان حال، در گوشم گفت:
دریاب که روزِ رفته را نتوان یافت
حال آنکه شاعر واقعی این رباعی، کمال‌الدین اسماعیل اصفهانی (شاعر نیمۀ اول سدۀ هفتم) است. رباعی در چاپ معتبر دیوان کمال‌الدین اسماعیل اصفهانی، بدین شکل ضبط شده است:
چون بلبلِ مست راه در بستان یافت
روی گُل و جامِ باده را خندان یافت
آمد به زبان حال در گوشم گفت:
دریاب که روزِ رفته درنتوان یافت
(نک: دیوان کمال‌الدین اسماعیل اصفهانی، به تصحیح محمدرضا ضیاء، تهران، انتشارات دکتر محمود افشار و انتشارات سخن، ۱۳۹۹، ص ۲۹۸، رباعی ۵۶۱).
در کتاب گرانسنگ «رباعیات خیام و خیامانه‌های فارسی» نوشتۀ استاد گرامی، سیدعلی میرافضلی، هم رباعی از آنِ کمال‌الدین اسماعیل اصفهانی دانسته شده و بدین شکل آمده است:
چون بلبلِ مست، راه در بُستان یافت
روی گُل و جام باده را خندان یافت
آمد، به زبان حال، در گوشم گفت:
دریاب که روزِ رفته را نتوان یافت
(نک: رباعیات خیام و خیامانه‌های فارسی، سیدعلی میرافضلی، تهران، انتشارات سخن، ۱۳۹۹، ص ۳۸۱).

چند نکته:
۱. در گزینش اشعار برای خواندن، ملاکتان گوگل و گنجور و هوش مصنوعی نباشد؛ ملاکتان چاپ‌ها و تصحیحات معتبر و به‌روز باشد.
۲. خیام، شاعر نامداری است؛ اما بسیاری از رباعیاتی که در چاپ‌های نامعتبر رباعیات خیام آمده، از او نیست؛ «ترانه‌های خیام» صادق هدایت به لحاظ تصحیح ادبی، امروزه دیگر کتابِ معتبری نیست! فعلاً بهترین چاپ موجود از رباعیات خیام، همان کتاب «رباعیات خیام و خیامانه‌های فارسی» نوشتۀ سیدعلی میرافضلی است.
۳. نه‌فقط این رباعی بلکه تعداد دیگری از رباعیات کمال‌الدین اسماعیل اصفهانی به کاروان رباعیات خیام پیوسته است. به گفتۀ سیدعلی میرافضلی «انتساب این رباعی به خیام  و فرد دیگری به نام فخرالدین مبارک‌شاه، بی‌پایه است... در رباعیات سرگردان، دیوان شاعران، مطمئن‌ترین منبع شناسایی گویندۀ واقعی رباعی است» (ص۳۸۲).
۴. خیام، دوبیتی ندارد؛ فقط رباعی دارد. دوبیتی و رباعی دو قالب شعری متفاوت هستند که در چهار مصراع بودن شبیه به یکدیگرند؛ اما به لحاظ وزنی با یکدیگر فرق دارند.
۵. تعبیراتی چون «از خیام فارسی‌تر مگر داریم» پوچ و بی‌معنی است. اغلب این شاعران بزرگ بوده‌اند و فرهنگ ایرانی را زنجیره‌وار به نسل سپسین خود انتقال داده‌اند.
#این_شعر_از_کیست
#چون_بلبل_مست_راه_در_بستان_یافت
#کمال_الدین_اسماعیل_اصفهانی
#خیام_نیشابوری
#انتساب_شعر
#وزن_شعر
#رباعی_دوبیتی
#جعلیات_ادبی
#ویرایش
#ویراستاری
۹آبان۱۴۰۴

#دکترمیلادشمعی
🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
👏51
مقاله‌ای از
#دکترسهیل‌یاری
با عنوان سرچشمه‌های برخی از کلمات قِصار در مقالات شمس تبریزی که به‌زودی در مجلهٔ زبان و ادب فارسی تبریز منتشر خواهد شد.
https://perlit.tabrizu.ac.ir/article_20631.html

https://www.tg-me.com/majmaeparishani
🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👏5
Northern Lights
Peder Helland
پاییز بهارِ دومی است که در آن، هر برگ یک گل است.

آلبر کامو
مترجم: استاد‌‌ بهروز صفرزاده

#موسیقی
#بی‌کلام
خاص نگارش و نوشتن
🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
5
زبان‌های یونانی و مغولی بیگانه بودند و بیگانه ماندند و بااینکه کلماتی در زبان ما باقی گذاشتند سرانجام مستهلک شدند و رفتند. علت اساسی نفوذ آن‌ها علت نظامی و سیاسی بود؛ ولی در موضوع عربی علت این است که ایرانیان دین اسلام را پذیرفتند و نه‌تنها زبان عربی را آموختند، بلکه دانشمندان ایرانی، که شمارۀ آن‌ها به صد تا می‌رسد، در آن زمان تألیفات کردند و برخی دانشمندان ردیف اول در موضوع‌های اسلامی، مانند تفسیر و فقه و حدیث و صرف و نحو عربی، حتی شعر، ایرانیان بودند... . لغات عربی را، که به زبان فارسی وارد شدند، می‌توان بر دو بخش تقسیم کرد: لغاتی که نامأنوس بودند و نامأنوس ماندند، بااینکه در کتبی مانند مرزبان‌نامه، تاریخ وصاف، گلستان، و قصاید خاقانی به‌کار رفتند، و لغاتی که پذیرفته شدند و در نظم و نثر ما جا کردند و جزو لغات زبان ما شدند... و امروز خارج کردن آن‌ها در حکم اعدام زبان ادبی فارسی است و سخن واهی و زیان‌بخش است... و باید هزارها دیوان و کتب نظم و نثر و تاریخ علوم و گلستان و بوستان و مثنوی را توی خاکروبه بریزیم... این هرگز مانع آن نمی‌شود که بتوانیم لغات اصیل فارسی سره را از لابه‌لای نظم و نثر فارسی از فرهنگ‌ها به‌درآوریم و استعمال آن‌ها را توسعه بخشیم.

برگرفته از: #صادق_رضازاده_شفق، مقالۀ «فارسی و نفوذ لغات بیگانه»، مجلۀ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه اصفهان، ش ۷، ۱۳۵۰، ص ۷۷ و ۷۸.

#گزین_گویه
گروه واژه گزینی فرهنگستان زبان و ادب فارسی
🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👏3👍2
🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👏4
نگارش دهم تا دوازدهم
🍁🍂 ‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10 ─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
🎺 کَرنا

کَرنا نام نوعی ساز بادی قدیمی است و مخفف «کارنای». این واژه از «کر» یا «کار» به‌معنی جنگ و «نا» یا «نای» به‌معنی نی درست شده است. پس کرنا به‌معنی «شیپور جنگ» است. کرنا سازی حکومتی بوده که برای اعلان‌ها، جشن‌ها، و نیز جنگ‌ها به‌کار می‌رفته؛ اما، درواقع، بیش از یک ابزار موسیقی بوده و نمادی برای نمایش قدرت امپراتور به‌شمار می‌رفته است. در دوران باستان اشیای گران‌بها به‌همراه جسد پادشاه دفن می‌شده، و قرار گرفتن کرنا در کنار جسد داریوش سوم از اهمیت آن پرده برمی‌دارد.

برگرفته از: مجتبی راستی (مدرس و پژوهشگر حوزۀ موسیقی)، مقالۀ «ایل‌آوا (بررسی اجمالی موسیقی در بختیاری)»، در: نامۀ سروشیار، تهران: نشر ادبیات، ۱۴۰۱، ص ۱۴۱۳.

#موسیقی
گروه واژه گزینی فرهنگستان زبان و ادب فارسی
🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👏4👍1
نوشتن دوستی است که می‌توانیم سرمان را روی شانه‌اش بگذاریم و گریه کنیم.

( جولیا کامرون)

اول نوامبر، روز جهانی نویسنده
🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍5
"کار نیکو کردن از پر کردن است."


هیچ صاحب فنی، بی تکرار و تمرین در فن خود، درجه و مقامی نیافته است. باید زیرکانه مترصد بود و همیشه برای خود موجبات نوشتن را فراهم کرد و اگر ضرورتی نیافتیم، در پی بهانه باشیم. شگفت است حکایت صاحب بن عباد در باب سی و نهم قابوسنامه که در «اداب دبیری و شرط کاتب» است، می‌نویسد: صاحب بن عباد که از بزرگان فرهنگ و هنر ایران است، روز شنبه چیزی می‌نوشت. از نوشتن که فارغ شد، روی سوی کاتبان کرد و گفت: من هر شنبه در نوشته خود نقصانی می‌بینم؛ زیرا آدینه به دیوان نمی‌آیم تا چیزى نویسم. یک روز ننوشتن، در من تأثیر می‌کند. نویسنده قابوس نامه در ذیل این حکایت درس‌آموز می‌افزاید: پس پیوسته به چیزی نبشتن مشغول باش.» وقتی یک روز نوشتن، با چنان نویسنده نام‌آوری چنین می‌کند، گه گاه دست به قلم بردن ما چه خواهد بودن؟


رضا بابایی، بهتر بنویسیم، ص ۲۷
🍁🍁
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍6
Forwarded from اتچ بات
زندگی، خالی نیست:
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست.
آری! تا شقایق هست، زندگی باید کرد.
#سهراب‌سپهری
#موسیقی
#بی‌کلام
خاص نگارش و نوشتن
🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
4
تخاره (یادداشت لغوی)

#دکترسیداحمدرضاقائم‌مقامی

در شعر فارسی شواهد خوبی از تخاره به معنای اسب تخاری هست که به تجاره تصحیف شده. این شواهد را در شعر شاعرانی چون فخری گرگانی و منجیک ترمذی می‌توان یافت:

صد اسب تازی و سیصد تخاره
ز گوهر همچو گردون بر ستاره (ویس و رامین)

تو هیدخی و همی نهی مخ
بر کرّهٔ توسن تخاره (منجیک ترمذی)

شواهد دیگر در لغت‌نامهٔ دهخدا، ذیل تجاره.

های نسبت در بعضی کلمات مانند نبرده و نژاده استعمال داشته و این بازمانده است از ag در فارسی میانه، مانند dardag به معنای «دردمند»، از dard. پس تخاره ممکن است اصلش تخارگ یا تخوارگ بوده باشد. با این حال، احتمال دیگر این است که لغت دخیل باشد از همان نواحی تخارستان¹ یا نواحی مجاور. در سغدی نسبت از این ناحیه را
'txw'r'k, txw'r'k, etc.
می‌گفته‌اند به تلفّظ ətxwārē/e یا tuxwārē/e و تلفّظهای مشابه (مصوّت ə اصطلاحاً مصوّت پیش‌هشت است). احتمالاً -ه در پایان تخاره همان مصوّتی است که در سغدی هم در پایان کلمه هست نه بازمانده از ag. نسبت از تخارستان در فارسی میانه احتمالاً تخواریگ بوده است (برابر با تخاری در فارسی)، آن طور که می‌توان از صورت این کلمه در ترجمهٔ گرجی ویس و رامین دریافت.²

اما در این صورت اشکال قافیه پیش می‌آید. پاسخ این است که کلمات دخیل از سغدی مانند بلاده و یافه، که در اصل به مصوت a ختم نمی‌شده‌اند و به e یا ē ختم می‌شده‌اند، در مناطق فارسی‌زبان تحت تأثیر کلمات فراوان مختوم به فتحه در فارسی (خانه، نامه، ساده، پایه، ...) تلفّظشان تغییر کرده و بدل به بلادَه و یافَه شده‌ بوده‌اند (در مناطقی که در اصل سغدی‌زبان بوده‌اند ممکن است جهت تحوّل یکسان نبوده باشد).
اگر آنچه گفتیم پذیرفته شود، احتمالاً معیار دیگری برای یافتن کلمات دخیل از زبانهای شرقی ایران در فارسی به دست آید.
———
۱. تخارستان در اصل واو معدوله داشته است: تخوارستان.
۲. اول بار ظاهراً استاد بیلی بوده که به واسطهٔ همین ترجمهٔ گرجی ویس و رامین دریافته که تجاره تصحیف تخاره است؛ رجوع شود به مقالهٔ او در
BSOAS, 13, 403f.
نیز رجوع شود به استدارکات تعلیقات مرحوم دکتر معین بر برهان قاطع در جلد پنجم، صص ۱۱۷-۱۱۸. نیز رجوع شود به:
نقد مرحوم دکتر زریاب بر ویس و رامین مرحوم دکتر محجوب در مجلهٔ سخن (رجوع شود به همان جلد پنجم برهان قاطع)، تحقیقات مینورسکی دربارهٔ ویس و رامین، ترجمهٔ مرحوم مقرّبی، تعلیقات آقای دکتر صادقی بر لغت فرس اسدی، ذیل هیدخ.
🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍32
2025/11/03 03:21:07
Back to Top
HTML Embed Code: