Telegram Web Link
Forwarded from اتچ بات
‍ چشم بودم بر رحیل صبح روشن
با نوای این سحرخوان
       شادمان من نیز می خواند  
                                      به گلشن
وین سخن را دم به دم گویا
می‌رسد صبح طلایی

#نیمایوشیج

صبح طلایی تان به خیر،روزگار همیشه بروفق مرادتان باد

#موسیقی
#بی‌کلام
*خاص نگارش و نوشتن

یاد باد ٢١ آبان زادروز نیما یوشیج

🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
4
#نامه‌نگاری

تصویر: نیما و همسرش؛ عالیه
در شمیران

«اما اَشک...
اَشک راه سرازیر شدنش را از گوشه‌های چشم بلد است.»

نامه از #نیمایوشیج به عالیه
کتابِ نامه‌ها؛ نیما یوشیج
***

اگر از این ساعت بدانم که شعر و ادبیات من مفید به حال جمعیت نیست و فقط لفاظی محسوب می شود، آن را ترک گفته برای خودنمایی داخل بازیگرانِ یک بازیگرخانه شده به جست وخیز مشغول می‌شوم.

بریده‌ای از نامه نیما به رسام ارژنگی
🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
4👍2
#گفت‌وگو

☕️یک فنجان چای با نیما(۱)


#دکترسیناجهاندیده: جناب نیما یوشیج! درباره‌ی سمبولیسم شما میان منتقدان اختلاف است؛ عده‌ای شما را سمبولیست می‌دانند و عده‌ای می‌گویند اصلا سمبولیسم اجتماعی نوعی زبان زرگری است. شما در جایی(حرف‌های همسایه) گفته‌اید که سمبولیسم من در مقایسه با سمبولیسم انتزاعی غربی، عینی‌تر است. به نظر شما اصلا شاعر چگونه سمبل را وارد شعر خود می‌کند؟
☕️☕️

نیما یوشیج: شاعر، دقیق‌تر از دیگران می‌بیند. موشکافی او را به رحم می‌اندازد. دست از شر و جنایت می‌کشد. به این واسطه، عقب می‌افتد. محروم و شکست خورده شده دنیای زندگی را نمی‌پسندد. اما چون زنده است و آدم زنده، دنیایی می‌خواهد آن را برای خود می‌سازد. دنیایی که خودش می‌خواهد و در خلوت خود پیدا کرده است. در این جاست که او موضوع و حوادث خود را می‌جوید. آنچه مجازی است، آنچه سمبولیک است، از اینجا پیدا می‌شود و معلوم می‌کند که فکر، فکر شاعر است(نیما یوشیج، درباره‌ی شعر و شاعری، تدوین سیروس طاهباز، انتشارات نگاه، چاپ سوم، ۱۳۹۸، ص ۲۲۷).
🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
5
نگارش دهم تا دوازدهم
#گفت‌وگو ☕️یک فنجان چای با نیما(۱) #دکترسیناجهاندیده: جناب نیما یوشیج! درباره‌ی سمبولیسم شما میان منتقدان اختلاف است؛ عده‌ای شما را سمبولیست می‌دانند و عده‌ای می‌گویند اصلا سمبولیسم اجتماعی نوعی زبان زرگری است. شما در جایی(حرف‌های همسایه) گفته‌اید که سمبولیسم…
#گفت‌وگو
☕️یک فنجان چای با نیما (
۲)

#دکترسیناجهاندیده : جناب اسفندیاری! یکی از چیزهایی روان‌شناختی پیچیده که کمتر درباره آن بحث شده تقابل دو زمان در شاعران  است: زمانی که شعر گفته می‌شود و شاعر آن را در جایی ثبت می‌کند و زمانی که می‌خواهد آن را پاکنویس کند یا برای چاپ آماده سازد. در این دو زمان مسئله‌ای بر شاعر از طریق «وسواس« ظاهر می‌شود. بنابراین در شعر گذشته خود دخل و تصرف می‌کند به این امید که به فرم بهتر برسد. شما چقدر با این نوع ویرایش که با پاکنویس ظاهر می‌شود موافق هستید؟
☕️☕️

نیما یوشیج: در پاکنویس اشعار خودتان وسواس به خرج ندهید. انسان حالةً عوض می‌شود بهترین نماینده حالت است که آنچه را که هست بهتر بیان کرده باشد، در صورتیکه وسواس فقط نتیجه‌ی دقت است و هنگامی که حالت عوض شد، وسواس فقط خراب می‌کند
در پاکنویس اشعار، بیشتر به فرم دقت کنید و آرمونی کلمات و جملات و کلمات از حیث معنی لغوی و معنی منظور خودتان و جملات از حيث ترکیب بندی صریح
اگر به معنی دقت دارید از این حیث باشد که کلمات برای ادای آنها رسا هستند یا نه.
خطر عمده در پاکنویس کردن افزودن و کم کردن است که اتصال بعید در بین مطالب موضوع می‌اندازد و با قطع و وصل آن فرم بهم می‌خورد و بازرسی شما در خصوص فرم، بی‌فایده می‌گذرد. به عبارت اُخری پاکنویس باید در استخوان‌بندی اساسی شعر دست نزند. پاکنویس باید فقط تکرار باشد. در صورتیکه این شرایط را به جا نمی‌خواهید بیاورید به کسی دیگر بدهید اگر خط شما خواناست، همان را پاکنویس کند. زیرا پاکنویس نکردن به مراتب اولی است. من بیش از این در این خصوص چیزی به عقلم نمی رسد(نیما یوشیج، درباره‌ی شعر و شاعری، تدوین سیروس طاهباز، انتشارات نگاه، چاپ سوم، ۱۳۹۸، صص ۲۱۹ - ۲۱۸).
🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
6
#نگارش۱
#درس۲

نوشته ذهنی

«به نام خداوند شعر و غزل»

«بهار»

باد خنکی صورتم را نوازش می کند، نفس عمیقی کشیدم که بوی آشنایی را استشمام کردم ،بوی بهار ، من فرزند پاییز بودم اما عاشق بهار بودم ،چرا که در حال و هوای این فصل خاطراتی دارم ، خاطره هایی که در گمانم حذف نخواهند شد .خاطره هایی که در تمام لحظات در ذهنم نقش بسته اند.
نمی دانم چرا فصل بهار رنگ خاطره ها را پررنگ تر می کرد ،
از خاطرات بازی های کودکانه گرفته تا دورهمی های آن و ... .
گویی سرنوشت من با بهار گره خورده ،در میان این خاطرات کهنه دختری با موهای بلند و خرمایی رنگ و لباس قهوه ای رنگی در تن داشت نظرم را جلب کرد .که میان جنگل سرسبزی نشسته بود .
نشاط و شادابی جنگل نشان دهنده فصل بهار بود،دخترک دفتری در دست داشت که صدای ورق زدنش سکوت جنگل را درهم می شکست، دفتر نبود، آلبوم عکس های خیالی من با (او) بود.
آن دختر که بود ؟!
نظرم به گوشه دیگری از جنگل جلب شد ، یک سینمای بدون تماشاگر که خاطرات خیالی من با( او) را به نمایش گذاشته بود. در سوی دیگر چیزی نمی دیدم و صدایی مرا به سوی خود هدایت می کرد. انگار صدای خودم بود داشت حرف های نگفته‌ام را به (او )را برایم می خواند .
تنها شاهد، تک تک آن خاطرات خیالی ، عکس هایی که ساخته ذهنم بودند و حرف های نگفته ام به (او) فصل بهار بود .
گویی بهار و جنگل دست بر دست هم داده بودند تا خاطراتش را در ذهنم پررنگ تر کند، آن دخترک موبلند، آن سینمای بی تماشاگر و آن صدای بی گوینده همگی ساخته ذهنم بودند، تا کمی داغ نبودنش را در دلم سرد کند، تا که قلبم آرام گیرد.
ناگهان احساس کردم خورشید در پشت سر من قرار دارد و من پشت به تمام روشنایی عالم ایستاده ام سایه ام به جنگل تاریکی بخشیده بود و از اطراف سایه من روشنایی شدیدی می تابید .
به سوی این روشنایی بی اندازه برگشتم، کمی صبر کردم تا چشمانم به نور زیاد عادت کند .شخصی از دور به من چشم دوخته بود ،کمی بیشتر توجه کردم (او) بود باورم نمی شد ،(او) اینجاست .
راستی امروز چندم است؟! چقدر حواس پرت شده ام که این روز را از خاطر بردم، امروز سالروز آسمانی شدنش بود، حس شادی از تک تک سلول های تنم لبریز بود .
او را می دیدم هرچند خاطره و یادش همیشه در قلبم زنده بود، من این روز را تولد یک زندگی جدید برایش می دانستم، اکنون برای تولدش شوق داشتم، با ذوق به سویش دویدم او همچنان با لبخندی ملیح به من چشم دوخته بود، همین که می خواستم در آغوشش بگیرم آن نور که جهان را از تاریکی نجات داده بود خاموش شد و او دیگر نبود.
غم عالم بر دلم نشست، چرا هیچ گاه فرصت آغوشش را نداشتم ؟! آیا باز هم باید منتظر بهار بمانم؟!
آیا باید منتظر بمانم تا فرصتی دوباره برای دیدنش داشته باشم؟!
شاید آن زمان بتوانم به آغوش بگیرمش و بگویم که همیشه یادش در قلبم زنده بوده... .
و این گونه شد که من تا جان در تنم بود منتظر آمدنش ماندم، اما افسوس که بهارهای زیادی گذشت و او دیگر هرگز نیامد...

بهار آیه ی شادی و من امروز چه غمگینم
بهار همیشه سرسبزو من امروز چه پژمرده ام
منتظر فصل بهارم که تو آیی روزی
صد ها بهار میگذر و تو نیایی روزی
گمان کردم که روزی رود مهرت ز این دل
چه دانستم فراقت پایانی ندارد در این دل 

«ستایش‌خورانی»
«دهم انسانی مدرسه عفاف رامهرمز»
دبیر: سرکارخانم مولوی
4👏2
Forwarded from گالری تصاویر ادبی (Nazi Sojoudi langeroudi)
« ... تیرنگ/ دُم بیاویخته» (نکته‌ای دربارهٔ سطری از «کارِ شب‌پا»ی نیما)*

#دکتراحمدرضابهرامپورعمران

اهالیِ شعر و ادب، اغلب نیما را به‌عنوانِ شاعری می‌شناسند که در مدرسهٔ سن‌لوییِ تهران تربیتِ فرهنگی یافت و با زبان و ادبِ فرانسه آشنا شد؛ او نخست متأثّر از روسو و لامارتین به رمانتیسم، و سپس با توغّلِ در شعرِ سمبولیستی و اثرپذیریِ از مالارمه و وِرلَن و رَمبو، شعرِ نمادگرایانه سرود.

اما امروز زمانِ آن فرارسیده تا دربارهٔ تعلّقِ‌خاطرِ نیما به شعرِ گذشته (البته با اما‌و‌اگر‌های فراوان) و نیز د‌لبستگی‌هایش به فرهنگِ بومی و زبانِ طبری بیش‌تر پژوهش شود. حقیقت آن است که نیما هم‌ز‌مان که چشمی به ادبیاتِ جهان داشت، همواره به ادبِ گذشته نیز گرایش‌داشت و به‌تقریب آن را می‌شناخت. او درعین‌حال شیفتهٔ فرهنگِ بومیِ خویش و زبانِ طبری نیز بود. نیما صدها ترانهٔ طبری (مجموعهٔ «روجا») سرود و درکنارِ آن، مولفه‌های فراوانی از فرهنگ و زبانِ مازندرانی را به شعرِ رسمی تزریق‌کرد و زبانِ فارسی را تنوع‌بخشید و بارآورتر کرد. صدسالِ پیش چه‌کسی گمان‌می‌کرد برسد روزی که فارسی‌زبانان واژه‌های «داروک»، «کک‌کی»، «ماخولا»، «مانلی» و ... را در فرهنگِ شعریِ خویش بپذیرند. و نیما چه فضاهای نمادین و ابهام‌آمیز که با این واژه‌ها آفرید! و این کم توفیقی برای نیما نیست که ما امروز فرزندان‌مان را «ری‌را»، «مانلی» و «نیما» می‌نامیم.

نیما هم‌زمان‌ که در آثار منثورش به مالارمه و رمبو و فروید و مایاکوفسکی اشاراتی‌دارد و نظامی و حافظ را می‌ستاید، درپیِ شناخت و ضبطِ نمونه‌های «ادبیاتِ ولایتیِ» مازندران نیز بود. در نامه‌ها و سفرنامه‌اش این تعلقِ‌خاطر منعکس است. می‌دانیم که او دیوانِ عجیب‌الزمانِ بارفروشی (شاعرِ عهدِ ناصری) و ترانه‌های محلّیِ «طالبا»، «نجما» و «امیری» را بی‌تابانه می‌جُست و می‌خواند. و همین تلفیقِ خلّاقانه و دل‌پذیر از نگرشِ جهانی، ایرانی و بومی است که نیما را نیما و شعرش را ایرانی و این‌جایی و درعین‌حال اکنونی ساخت. او نه‌چندان غرق در ادبِ گذشته بود تا هنرش از تأثیرپذیری به تقلید بینجامد و نه شیفتهٔ بی‌چون‌و‌چرای ادبِ غرب بود که شعرش برایمان غریبه بنماید. نیما دریچهٔ ذهنش را به‌روی همهٔ آفاق و چشم‌اندازها می‌گشود اما از منظرِ دلخواهِ خویش به جهان می‌نگریست. از همین‌رو گاه با‌شجاعت در مقاله‌ای نظری حتّی «بینجگر» را به‌جای «شالی‌کار» به‌کار‌می‌بُرد.
البته، گاه حضورِ مولفه‌های زبانِ طبری در اشعارِ نیما، حضوری پیچیده و پنهان است. نمونه‌را در مدخلِ شعرِ «کارِ شب‌پا» می‌خوانیم:

«ماه می‌تابد، رود است آرام/ بر سرِ شاخهٔ اوجا تیرنگ/ دُم بیاویخته درخواب‌فرورفته، ولی در آیش/ کارِ شب‌پا نه هنوز است تمام/ ... ».

سال‌ها با خود می‌اندیشیدم چرا نیما به‌جای «خوابیدنِ تیرنگ» (قرقاول) گفته «دُم آویختنِ تیرنگ». در منابعِ مرتبط پاسخی نیافتم. تا این‌که روزی از زبانِ یک شکارچیِ مازندرانی پاسخِ پرسشم را یافتم:
تیرنگ پرندهٔ بسیار هشیار و چُست و چابکی است.‌ مازندرانی‌ها می‌گویند «فلانی تیرنگِ وچّه ره مونّه» (فلانی به جوجه‌قرقاول می‌مانَد)، یعنی «بسیار زیرک و تیز و بز است». نیز می‌گویند تیرنگ هم‌چون سگ و اسب وقوعِ زلزله را پیشاپیش درمی‌یابد. هم‌چنین (البته شاید هم اغراق باشد) مشهور است که اگر کسی، حتی در غیابِ تیرنگ، جای تخم‌گذاری‌ِ این پرنده را ببیند، تیرنگ از فرطِ احتیاط و هشیاری، دیگر روی آن‌ها نمی‌خوابد. و از افتخاراتِ شکارچی‌ها یکی هم آن است که بتوانند تیرنگ شکارکنند.

اما دربارهٔ تصویرِ «دُم بیاویختنِ تیرنگ»: تیرنگ اغلب روی شاخهٔ درختان می‌خوابد. شکارچی‌ها روز زیرِ درختان جستجومی‌کنند و فضولاتِ پرنده را که می‌یابند، غروب در آن نزدیکی‌ها استتارمی‌کنند. تیرنگ به خوابگاه‌اش برمی‌گردد. زمانی که هنوز به‌ خوابِ عمیق فرونرفته و اندامش کرخت و سست نشده، دُمش فرونمی‌افتد. در این دقایق با کوچک‌ترین وزش باد و خش‌خشِ برگی پرمی‌کشد و می‌گریزد؛ اما اگر خطری تهدیدش‌نکند پس از دقایقی به‌تدریج بدنش کرخت‌می‌شود و دُمش فرومی‌افتد؛ یعنی به خواب‌می‌رود. و چنین حالتی زمانِ مناسبی است تا شکارچی‌ آرام‌آرام نزدیک و نزدیک‌تر ‌شود تا تیرنگ در تیررس‌اش باشد. مازندرانی‌ها به این لحظهٔ فراهم‌بودنِ شرایط شکارِ تیرنگ می‌گویند: «تیرنگِ دِم دَکِتِه» (یا: «جِر دَکِتِه» (دُمِ قرقاول پایین‌افتاد). این تعبیر ضمناً کنایه از «گذشتنِ پاسی از شب» نیز است؛ چنان‌که در «کارِ شب‌پا»ی نیما مراد آن است که پاسی از شب گذشته اما شب‌پای بی‌نوا هم‌چنان بیدار است.
این نکته نیز گفتنی است که نیما به شکار علاقه‌داشت و در سفرهایش به یوش اغلب اسلحه‌ای شکاری به‌همراه‌داشت. تصویری نیز از او موجود است که نشان‌می‌دهد پرنده‌ای شکارکرده‌است.

* بخشی از سخنِ نویسنده در محفلی (۱۳۹۸) به‌مناسبتِ ۲۱ آبان، زادروزِ نیما .
🍁🍂
5👏2
«ازِ» بدلِ کسرهٔ اضافی در شعرِ نیما»

#دکتراحمدرضابهرامپورعمران

محمودِ کیانوش (شاعر و پژوهشگر) دربابِ شعر کم می‌نویسد، اما نوشته‌هایش اغلب نکته‌سنجانه و نغز است. در دهه‌های پیش، از او «قدما و نقدِ ادبی» منتشر شد که سرشار از اشاراتِ قابلِ توجه و گاه بدیع است. کتابِ خواندنیِ «نیما یوشیج و شعرِ کلاسیکِ فارسی» به‌خصوص در نشان‌دادنِ تأثیرپذیری‌های زبانیِ شعرِ نیما از شاعرِ محبوبش نظامی، اثری گران‌قدر است؛ هرچند با همهٔ آراء و نکته‌های نویسنده نمی‌توان ‌هم‌داستان‌ بود. بخشی از این نکته‌ها دربابِ زبانِ شعرِ نیما است. نمونه‌را، جایی در بابِ این سطر از شعرِ «مرغِ مجسّمه»:

نه چشم‌ها گشاده از او، بال از او نه‌وا
سرتابه‌پای خشکی، باجای و بی‌تکان.
می‌نویسد:
«نیما یوشیج در بسیاری موردها به‌جای این‌که در اضافهٔ ملکی، بینِ مضاف و مضافٌ‌الیه کسره بیاورد، آن کسره را به «از او» تبدیل می‌کند. با این قاعده، «چشم‌های او» تبدیل می‌شود به «چشم‌ها از او» و «بالِ او» تبدیل می‌شود به «بال از او» (نشرِ قطره،۱۳۸۹، ص ۵۴۱). و درادامه در توضیحِ این «قاعدهٔ عجیب و غریب» توضیح‌می‌دهد، «هرکس هر پاسخی داشته‌باشد، پاسخِ من این است که انگیزهٔ این کارِ نیما یوشیج، «بیگانه‌سازیِ» زبانِ شعری به‌قصدِ «نوگویی» و «دیگرگونه‌گویی» و «ساده» را «پیچیده» جلوه‌دادن بوده است».
نیز می‌نویسد برخی که سعی‌می‌کنند «برای هر ضعف و عیبِ هنریِ نیما یوشیج یک برهان بتراشند» معتقدند «بعضی از این کاربردهای ابهام‌آور ناشی از گویشِ طبری است که زبانِ اصلی و زادگاریِ اوست؛ و من در جواب می‌گویم که پس چرا این تأثیر ناخودآگاه و ثابت نیست و گهگاهی و اختیاری نمودار می‌شود؟» (همان).

سخنِ متینی است و اغلب نیز این‌گونه است، اما نه همیشه و نه الزاماً همه‌جا. نیما به‌سببِ توجه به شعرِ گذشته گاه درحیطه‌ی قواعدِ دستوری و مفردات، وامدارِ شعرِ کهن است. ازجمله همین کاربردِ نسبتاً نادرِ «از» (که کارکردی مشابهِ «را»ی فکّ اضافه دارد و در شعرِ نیما نیز نمونه‌های فراوان) نه از ابداعاتِ اوست و نه صرفاً از مولفه‌های زبانِ طبری. این قاعده در ادبِ گذشته، به‌خصوص در سبکِ خراسانی، بسیار رایج بوده‌. در شعرِ منوچهری آمده:
بانگِ صلواتِ خلق ازدور پدید آید
که‌از دور پدید آید از پیل عماری (به‌کوشش استاد دبیرسیاقی، انتشاراتِ زوار، ص۱۱۵)؛ «از پیل عماری» یعنی «عماریِ پیل».

این کاربرد گاه حتی در نوشته‌های منثورِ عصرِ مشروطه نیز نمونه‌دارد. ازجمله در مسالک‌المحسنینِ طالبوف آمده: جز خداوند و قرآنِ کریم، «باقی از افعال و اقوال همه متغیّر و حادث است» (با مقدمهٔ باقرِ مومنی، انتشاراتِ شبگیر، ۱۳۴۷، ص۱۹۱)؛ که «باقی از افعال و اقوال» یعنی «باقیِ افعال و اقوال».
نکتهٔ دیگر آن‌که محققان پیش‌تر در آثارِ پژوهشی نیز، به این نکته پرداخته‌اند. ازجمله در سبک‌شناسیِ بهار، ذیلِ مباحثِ حروف در ادوارِ آغازینِ زبانِ فارسی، دربارهٔ این «از» و تداومِ کاربردِ آن در زبانِ امروز آمده: «گاهی این حرف، قائم‌مقامِ علامتِ اضافه قرارمی‌گیرد و امروز هم همان حال را دارد؛ چنان‌که در عبارتِ «بعدازاین» و «قبل‌ازاین» است که معنای آن‌ها «بعدِ این» و «قبلِ این» می‌باشد [...] در خراسان گویند «دستِ از من» یعنی «دستِ من» و «سر از تو» یعنی «سرِ تو». و درادامه نمونه‌ای از تاریخِ سیستان آورده: «اگر مرا هزیمت دادند تَرک از سیستان گیرم» (کتاب‌های پرستو، ۱۳۴۹، ج۱، ص۳۹۲).
نیز استاد خطیب‌رهبر در کتابِ ارزشمندِ «دستورِ زبانِ فارسی» (کتابِ حروفِ اضافه و ربط)، انتشاراتِ سعدی، ۱۳۶۷، ص۸۹)، ۲۹ کاربرد برای «از» برشمرده‌ که ازجملهٔ آن‌ها همین «ازِ» «مترادف با کسرهٔ اضافه» است. دو نمونه از این کتاب:
_ سرت گر بساید بر ابرِ سیاه
سرانجام خاک است ازو جایگاه (فردوسی)
_ گر سر ز مرد، معدنِ مغز است و آنِ عقل
این‌ها همه به‌سوی خردمند، بی‌سر اند (ناصرخسرو)

در پایان برای نشان‌دادنِ پرکاربرد‌بودنِ این «از» در شعرِ نیما دو نمونه از شعرش که ازقضا در یک صفحه از کلیاتش آمده نمونه‌می‌آوریم:
_ از شعرِ «ازعمارتِ پدرم»:

«سر خمیده ازو به‌روی کتاب/ زانوان را به دامن آورده/ دست می‌گرددش روی دفتر» (به‌کوششِ طاهباز، انتشاراتِ نگاه، ۱۳۷۵، ص۴۲۰).
_ از شعرِ «خروس می‌خوانَد»:
«با نوای‌اش ازو ره آمد پُر/ مژده می‌آورَد به گوش آزاد» (همان).

🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍4👏1😁1
Forwarded from اتچ بات
#پیام‌صبح

هرچند پاییز
در همین نیمه‌ی راه
آفتابگردان زیبا را با خود همراه ندارد
اما
هر بامداد
هم‌چنان روح زرد و لطیفش
در قامت سخت کوهستان
حلول می‌کند.
گاهی
کاشته‌ها، دیگر داشته‌های ما نیستند
اما انباشته‌های خاطرات ما را
زیبا و زرد
چون پاییز می‌آرایند.


#دکترعبدالرضامدرس‌زاده
#موسیقی
#بی‌کلام
خاص نگارش و نوشتن
🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
5👍2
#گفت‌وگو

مهرداد بهار:

پدر صبح‌ها ساعت هشت و نه بیدار می‌شد، صبحانه‌ای اندک می‌خورد و شروع به کار در همان اتاقش می‌کرد که پر از قفسه و کتاب بود، اما بابا هیچ‌وقت پشت میز کار نمی‌کرد؛ روی زمین، چهارزانو می‌نشست یا یک پا را خم می‌کرد، کاغذ را می‌گذاشت روی ران یا زانو و غرق کار می‌شد.

گاهی مادر فرصتی به دست می‌آورد پس از آن‌که پدر از خانه بیرون می‌رفت اتاق بابا را مرتب می‌کرد و کتاب‌های پراکنده را توی قفسه می‌گذاشت و زمین را جاروب می‌زد و تمیز می‌کرد ولی وقتی بابا برمی‌گشت و به اتاقش می‌رفت، فریادش به آسمان می‌رسید، چون کتاب‌ها را گم می‌کرد، نمی‌دانست آن‌ها را مادر کجا گذاشته است.

یکی از گرفتاری مادر و پدر این بود که پدر می‌گفت: ول کن تو به اتاق من چه کار داری؟
و مادر می‌گفت: باید نظافت کرد، این‌طور نمی‌شود و چون پدر زورش نمی‌رسید، کاری جز تسلیم نداشت.

مادر، هروقت دلش می‌خواست، کارها را درست آن‌طور که فکر می‌کرد خوب است انجام می‌داد، البته گاهی هم رعایت حال او را می‌کرد.

مهرداد بهار
از اسطوره تا تاریخ، ص ۶۱۳
از گفت‌وگوی مهرداد بهار با علی دهباشی

*با یادی از استاد فقید ادب فارسی شادروان ملک مهرداد بهار پنجمین فرزند استاد ملک‌الشعرای بهار.

🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍32👏2
زبانِ مناسب برای ترجمهٔ متون قدیمی چیست؟

بر این عقیده‌ام که چون شخصیت‌ها و باورها و سخنانِ اینگونه متون تفاوتی عظیم با هر چیز امروزی دارد، توصیف آن شخصیت‌ها با زبانی کاملاً امروزی از شکوه و اصالت و توان تأثیرگذاری آن‌ها می‌کاهد... . در تراژدی‌های یونان، زبان اهمیت اساسی دارد. ما چگونه می‌توانیم کمان آپولون و جوشن آخیلس [= آشیل] و ارابهٔ زئوس را با واژگانی امروزی توصیف کنیم؟ چگونه می‌توانیم رجزخوانی دو پهلوان جنگ تروا را جز با زبانی که واژه‌هایش را از متنی چون شاهنامه وام گرفته‌ایم، بیان کنیم؟ همگان می‌پذیرند که ترجمهٔ (ادبی) عرصه‌ای است که می‌توانیم در آن، قدرت زبان فارسی را بسنجیم. ترجمه بهترین عرصه است برای کشف توانایی‌های موجود و نیز امکانات ازیادرفته‌ای که بی‌دانشی یا کاهلیِ منشیان و نویسندگان، در طول چند قرن، ما را از آن‌ها محروم کرده‌است. البته مشروط به آن که این کار را از تناسب بیرون نکنیم و قصدمان تلاش بی‌ثمر برای زنده کردن زبان باستان نباشد.

خلاصه‌‌شده از: #عبدالله‌کوثری، مقالهٔ «سخنی دربارهٔ ترجمهٔ متون قدیمی»، در: فصلنامهٔ مترجم، سال ۱۷، ش ۴۵، ۱۳۸۹، ص۲۳–۲۸.
ترجمه



زادروز مترجم توانا و محبوب
عبدالله کوثری

🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍5👏3
بدسلیقه‌‌ای که شمایید!

#عاطفه‌طیه

فهرست منابعی که بچه‌های کلاس دهم و یازدهم باید برای المپیاد ادبی امسال بخوانند منتشر شد.

در این فهرست مثل همیشه بوستان و گلستان سعدی و بخش‌هایی از شاهنامه حضور دارد که بسیار خوب است. جز این بخش‌هایی از تاریخ بیهقی، اسرارالتوحید و غزلیات سعدی هم هست. بسیار عالی!

در بخش ادبیات معاصر نظم چند شعر از سایه و استاد شفیعی و اخوان و نادرپور و نصرت رحمانی انتخاب شده است. بسیار خوب! البته می‌شد مثلا به جای شعر «تاول» نصرت رحمانی یکی، دو شعر خوب از خانم سیمین بهبهانی انتخاب کرد.

ولی به گمانم کسانی که این فهرست را تهیه کرده‌اند در بخش ادبیات معاصر چندان عقل و سلیقه به خرج نداده‌اند. شاید هم آثاری که انتخاب کرده‌اند را نخوانده‌اند و از محتوایش خبر ندارند! واقعا «شازده‌احتجاب» گلشیری را خوانده‌اند؟ محتوایش را می‌دانند که خواندنش را به بچهٔ کلاس دهمی تکلیف کرده‌اند؟ می‌دانند در این رمان آقای خانه مدام به کلفت خانه تعرض می‌کند؟ از فضای روانی پرخشونت و تلخ این رمان خبر دارند؟ بوف کور را خوانده‌اند که برای بچهٔ کلاس دهمی مناسب دانسته‌اند؟ چرا کودک کلاس دهمی باید معطل هضم و درک و تشخیص «اثیری» و «لکاته»ی قصه بشود؟ آن فضای تاریک و موهوم و هول‌آور چه ارتباطی به کودک دارد؟!

عزیز! خانم! آقا! اگر نخوانده‌ای و انتخاب کرده‌ای که نشانهٔ بی‌مسئولیتی توست. می‌توانستی از کسانی که تخصصشان ادبیات داستانی در ردهٔ سنی کودک و نوجوان است کمک بگیری. اگر هم خوانده‌ای و انتخاب کرده‌ای در اولیت فرصت از مطب اولین روان‌درمانگری که می‌شناسی وقت بگیر!
🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍52
خدا و خداوند

#دکترسهیل‌یاری


در متون فارسی تفاوت دقیقی میان این دو واژه بوده‌است؛ به این ترتیب که هرگاه «خدا» به تنهایی به کار رود، به معنای «الله» است؛ ولی اگر به صورت مرکب به کار رود، به معنای «صاحب» است؛ مانند خانه‌خدا، دهخدا، کدخدا، ناخدا.
امّا «خداوند» هم به معنای «شاه/صاحب» به کار رفته است و هم به معنی «الله».
یکی از پیشینیان گفته است:
من رفتم و فرزندِ من آمد خَلَفِ صِدق
او را به «خدا» و به «خداوند» سپردم
که منظور از خدا، «الله» و خداوند، «پادشاه» است.
🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👏4👍2
Forwarded from اتچ بات
‍ ‍ با من بمان و
          سایه ی مهر
                 از سرم مگیر
من زنده‌ام به مهر تو
               ای مهربان من!

#حسین‌منزوی

#موسیقی
#بی‌کلام

۱۳نوامبر روز جهانی "مهربانی" است
.


🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
5
Forwarded from اتچ بات
چون می‌گذرد عُمر، کَم‌آزاری بِه
چون می‌دهدَت دَست نکوکاری بِه
چون کِشته‌ی خود بِدَستِ خود می‌دِرَوی
تخمی که نکوترست، اگر کاری بِه.

#عبدالخالق‌غجدوانی

رساله‌ی صاحبیه؛ عبدالخالق غجدوانی؛ با مقدمه و تصحیحِ سعیدِ نفیسی

#موسیقی
#بی‌کلام
*خاص نگارش و نوشتن
🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍4
#یاداستادسعیدنفیسی


#خاطره‌نگاری

خاطرات پریمرز نفیسی، همسر سعید نفیسی


عاشق کرسی بود و به جرأت می‌توانم بگویم که بیش از نصف تألیفاتش را زیر کرسی نوشته، حتی مکرر در تابستان به من می‌گفت آیا نمی‌شود یک کرسی از یخ برایم بگذاری؟
کرسی زمستان باید داغ‌ داغ می‌بود بطوری که غیر از خودش کمتر کسی تحمل آن را داشت، با یک پوستین کوتاه (پستک) و یک شورت روی مخده می‌نشست و به مخده دوم پشت می‌داد و لحاف را تا بالای گردن می‌کشید و ساقهای پا را به موازات سینه بالا می‌آورد و زانوان را تکیه‌ کاغذ می‌کرد.

چراغ کار و قلم و دوات و یادداشت‌های لازم در یک سینی روی کرسی بود. کتابهای مورداحتیاج فوری در دو طرف پهلوها روی لحاف و تشک پخش بود و سنگینی آنها مانع از حرکت لحاف کرسی از روی زانوانش می‌شد. در این حال به غیر از کله بی‌مو و ریش ژولیده‌اش، بقیه بدن را پوششی از لحاف کرسی مثل یک کیسه در برگرفته بود، تنها تحرکی که در اطراف این کیسه به چشم می‌خورد حرکات لغزنده‌ قلم بود که با شتاب و نرمی بین انگشتانش نوسان داشت و به دیوار پشت مخده اردک‌وار سایه می‌انداخت.

در چنین حالت و کیفیتی بود که می‌توانست ساعتها کاغذهای سفید را سیاه کند و تاریخ زندگی اشخاص و حوادث ایام را در نظم و نثر با تیزبینی و دقت و کنجکاوی بخصوص خود و گاهی هم با طنز روحی درهم‌آمیزد.

هدفش از چاپ کردن انتشار بود و انتشار برای مردم بود نه برای بهره‌برداری مالی. عقیده داشت که کتاب باید چاپ شود و به دست مردم بیفتد. کتاب را نباید حبس کرد و جلوی پیشرفت فکری مردم را گرفت، باید وسیله به دست مردم داد تا هر کس هر قدر مایل است مطالعه کند، استفاده ببرد، روشن‌بین و روشنفکر شود و این راه را یک قدم اساسی برای پیشرفت جامعه و جوانان بخصوص می‌دانست، از این روی در امانت دادن کتاب حتی کتابهای کمیاب و منحصر به فرد خود به دوستان و دانشجویان مضایقه نداشت و در این راه هیچ ضابطه و رسید هم در کار نبود. واضح است با چنین طرز فکر هیچوقت با هیچ ناشری سخت نمی‌گرفت و آنها هم با بی‌انصافی تمام همه‌ شرایط را به نفع خود و زحمت او در نظر می‌گرفتند و او هم بدون عاقبت‌اندیشی قبول می‌کرد. اغلب تمام حق خود را در ازای وجه ناچیزی برای همیشه به ناشر داده است، و چه بسیار که همان حق‌‌التألیف ناچیز را هم با کتابهای دیگر معاوضه می‌کرد. بدین حال واضح است که همیشه در مضیقه مالی بود. طبعاً از بدخلقی‌های من هم که به سهم خود با مشکلات مالی و گرفتاریهای چهار فرزند دست به گریبان بودم درامان نبود. ساعاتی که در منزل بود صرف نوشتن و مطالعه می‌شد و هیچ مسئولیت دیگر برای خود نمی‌شناخت...باید اقرار کنم که در طول زندگی مشترکمان فقط یکی دو سال اول که هنوز کانون خانواده کوچک بود و فراغتی دست می‌داد به کارهای ادبی و نویسندگی شوهرم بی‌علاقه نبودم و در هر فرصت با رغبت کمک به استنساخ شاهنامه که در آن زمان در دست چاپ داشت و یا غلط‌گیری کتاب لغت فرانسه به فارسی و غیره می‌کردم و یا به اشعار سروده‌شده‌اش گوش می‌دادم و تبادل نظر می‌کردم.

ولی کم‌کم بر اثر زیاد شدن حجم مطالعه و نویسندگی او و حجم گرفتاریهای خانوادگی که سهم او را من به دوش داشتم، به غیر از نگاههای سرسری و کوتاه آن هم فقط به پشت کتابهای چاپ‌ شده‌اش، به تألیفات او چندان عمیق نمی‌شدم و چون کارهایش هم زیاد و هم متنوع بود، بعضی از آنها برایم بی‌تفاوت و یا اصلاً جالب نبود که وقت لازم را برای شناختن عمیق آنها به کار برم، فقط به دانستن اسم کتابها اکتفا می‌کردم، برای آنکه اگر کسی راجع به کتاب صحبت کند زیاد هم بی‌اطلاع نباشم.

خاطرم است رمان فرنگیس را در همان ماههای اول زندگانیمان با نظر من طرح و شروع به نوشتن کرد و اغلب اظهارنظرها و امیال مرا به تخیلات و خاطره‌های خود می‌افزود. اما حالا که دوران بازنشستگی را می‌گذرانم و فراغت بیشتری دارم و با دید و نظر دیگر در آثار مانده و چاپ‌ شده‌اش نگاه می‌کنم، رابطه نزدیکی بین خصوصیات اخلاقی او و اغلب نوشته‌هایش چه تحقیقی و چه داستان کوتاه و یا رمان می‌یابم و طبیعت کنجکاو و پژوهشگر او را یک ردیف کتاب تاریخ به اسم‌های تاریخ بیهقی، تاریخ خاندان طاهری، تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران، تمدن ساسانی، تاریخ نظم و نثر در ایران، تاریخ ادبیات روسی، تاریخ عمومی قرون معاصر، و غیره را می‌بینیم که در قفسه‌ کتابخانه کوچک اطاق نشسته‌اند و به جای خالی او به من چشمک زده و به نق و نقها و غر و لندهای که به شب‌زنده‌داری و بی‌نظمی‌های زندگی‌اش می‌زدم نیشخند می‌زنند و خجالتم می‌دهند!

بر گرفته از مجله بخارا شهریور ۱۳۹۰


🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍5
Forwarded from گالری تصاویر ادبی (Nazi Sojoudi langeroudi)
استاد سعید نفیسی در کتابخانه شخصیشان
🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
👍3
Forwarded from گالری تصاویر ادبی (Nazi Sojoudi langeroudi)
محکومیت قضایی خانم طنزپرداز

#دکترمیلادعظیمی

این که دستگاه قضایی کسی را به‌خاطر شوخی با فردوسی یا شاهنامه، یا حتی هجو و توهین و دشنام، محاکمه و زندانی کند و از آن شنیع‌تر، برای مجازات، مردم را وادار به خواندن شاهنامه و نوشتن مناقب آن سازد، بی‌هیچ تردید، خیانت به شاهنامه و فردوسی است.
فرجام چنین رفتار غیر انسانی، ناپسند و شرم‌آور، تیز کردن آتش مظلوم‌نمایی بدخواهان ایران و زبان فارسی است و همچنین خطر مصادرهٔ سیاسی شاهنامه را به بانگ بلند، گوشزد می‌کند.

آن خانم در فضای مجازی سخنانی گفت. مردم هم، درشت و نرم، پاسخش را دادند؛ سخنش را نقد و رد کردند و ماجرا همان‌جا تمام شد. دیگر این بگیروببند و نمایش چیست؟ به دولت چه ربطی دارد که دخالت می‌کند؟ الحق که

مهر ابله مهر خرس آمد یقین
کین او مهر است و مهر اوست کین

ز احمقان بگریز چون عیسی گریخت
صحبت احمق بسی خون‌ها که ریخت
 
شاهنامه کتاب دولت‌ها نیست. کتاب مردم است. البته دولت‌ها، از ترکان سلجوقی و ایلخانان مغول تا دیگران، در پی کسب آبرو و اعتبار و مشروعیت، به آن آویختند.
اغراق نیست اگر گفته شود، شاهنامه و فردوسی، خود را بر جمهوری اسلامی و عصر او تحمیل کرده‌‌اند؛ این سلطنت معنوی فردوسی است که همچنان بر دل‌های ایرانیان فرمان می‌راند و مشروعیت‌بخش و قدرت‌آفرین است. همان‌گونه که روزگاری، ترک و تاتار خود را به فتراک کتاب او می‌بستند تا مشروع و مقبول باشند. 

بااین‌همه، واقعیت این است که شاهنامه در این سال‌ها مظلوم و در غربت بوده است؛ در مظلومیت فردوسی همین یک مثال بس که امروز که این حکم کذایی صادر شده و آقایان هم ناگهان ملی‌گرا و فردوسی‌دوست شده‌اند، اجازه نمی‌دهند آن مجسمهٔ خجسته و بشکوه و بلند حکیم، در زادگاهش نصب شود؛ همان شهری که نگاره‌های شاهنامه را از دیوارهایش زدودند.

در این سال‌های تلخ، مردم بودند که از شاهنامه پاسداری کردند؛ در تنگ‌سالی‌ها هزینه کردند تا کودکانشان شاهنامه و حتی نقالی بیاموزند؛ دوستان فردوسی، گاه به‌رایگان، برای مردم شاهنامه خواندند تا این دریچه همچنان گشوده‌ بماند. مردم به رغم مدعیان، شاهنامه را در متن زندگی‌ خود نگاه داشتند؛ زنده و رونده و الهام‌بخش. 

 امروز، تا جایی که در توان باشد، باید مانع از آن شد که نهاد سیاست، اعتبار ملی شاهنامه را خرج تزیین و توجیه سیاست‌های شکست‌خورده و ویرانگر کند. شاهنامه کتابی نیست که بتوان از راه نادانی یا تزویر، آن را ابزار حذف و خشونت و سلب آزادی‌ها کرد.

شاهنامه کتاب دیروز ما، کتاب امروز ما و کتاب فردای ماست. این ما یعنی همهٔ ایرانیان؛ همهٔ باشندگان در قلمرو  ایران بزرگ فرهنگی.
من به عنوان یک ایرانی دوستدار شاهنامه و فردوسی، مخالفت خود را با این حکم اعلام می‌کنم؛  برای پاسداری از حریم حرمت شاهنامه و فردوسی با این حکم مخالفت می‌کنم. 


 🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
👍31
جانتان سلامت؛ چند وقتی است ساختمان بزرگ و زیبایی، درست وسط شهر، سر برآورده که روی آن با حروف بسیار درشت و خوانا نوشته‌اند «انستیتو کانسر ایران»، جوری که از چند بزرگراه و خیابان مهم شهر می‌شود آن را دید و خواند.

از این سه کلمه فقط «ایران» آن فارسی است و از «انستیتو» هم که بگذریم، اصلاً چند نفر از مردم عادی متوجه معنای «کانسر» می‌شوند؟ این بیماری که فقط فارغ‌التحصیل‌های دانشگاهی را درگیر نمی‌کند. حق همه‌ی مردم است که بدانند اینجا کجاست و با چه چیزی طرف‌اند. بماند که خودِ این تلفظ «کانسر» هم محل بحث است (با دایره‌ی لغات متخصصان آشنایم).

چه اشکالی داشت اگر نام اینجا را می‌گذاشتند «مرکز سرطان ایران» یا «انجمن سرطان ایران» یا چنین چیزی؟

(ما کلمه‌ی فارسی «چنگار» را هم داریم که معنی «سرطان» می‌دهد.)

#استادحسین‌جاوید
🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍5
Forwarded from گالری تصاویر ادبی (Nazi Sojoudi langeroudi)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔻در مکتب استاد سعید نفیسی
🔹انتشار برای نخستین بار در وب | از مجموعه پژوهشی چراغداران فکر و فرهنگ و دایرةالمعارف بزرگ صوتی ایران
💎 "ط" حرف نوزدهم یا "ت" حرف چهارم الفبای فارسی | فروردین ۱۳۴۱

برنامه "در مکتب استاد" سالها در رادیو پخش می شد و مخاطب بسیار داشت. سعید نفیسی نویسنده و کارشناس این برنامه برای چند سال اول آموزش درست نویسی و کاربرد صحیح کلمات در زبان فارسی و شرح ابیات و نوشته‌های دشوار شعرا و بیان پیچیدگی‌های متون ادبی به زبان ساده را در این برنامه بر عهده داشت. نخست نفیسی تنها به سوالات مجری پاسخ می‌داد به تدریج، مخاطبان بسیاری یافت. شنوندگان برای او نامه می‌نوشتند و نفیسی پاسخگوی این برنامه بود. با توجه به استقبال از سخنان او نشر عطایی تصمیم گرفت تا یادداشتهای نفیسی را با همین عنوان منتشر کند. جالب این که بسیاری از نکات نفیسی پس از گذشت چندین دهه هنوز هم رعایت نمی‌شود .

#سعید_نفیسی

برگرفته از کانال چراغداران
🍁🍂
‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
👍3
2025/11/15 03:23:54
Back to Top
HTML Embed Code: