Telegram Web Link
نکبت
کاش کُس بودم. و یک دختر زیبا و باکره من رو می‌مالید و خیس می‌کرد. انگشت‌های کشیده‌ش رو می‌کرد توم و دیوارهٔ بالاییم رو نوازش می‌کرد. تمام اشیای خونه رو می‌کرد توم. پدر و مادرش رو می‌کرد توم. کل خونه و کوچه و خیابون رو می‌کرد توم. کل منظومه شمسی و کهکشان رو…
شاید براتون سوال باشه که چرا یک نفر باید چنین چیزی بنویسه. به این دلیل که دزدهای هویت و محتوام نتونن همه‌چیزم رو بدزدن. من از دار دنیا مگه چی دارم؟ جز همین شماها؛ جز اون تصویری که از من توی ذهن‌هاتون ساختید: تصویری کذب و دروغین.
اینکه هربار کُس رو لمس می‌کنم فریاد می‌زنم «ونی، ویدی، ویچی» عجیبه؟
من برای خودم هم غریبه‌ام دیگه. هیچی از اون آدمی که می‌شناختم نمونده، جز ترس‌هام البته. ترس‌های خوب قدیمی‌م مثل سایه در تمام لحظات، پا به پام، حرکت کردن و اومدن. قربون‌شون برم. ترس‌های کوچولو و قشنگ من. ترس‌هایی که جا و بی‌جا من رو زمین‌گیر می‌کنن و کل دنیا رو برام تبدیل به یه برزخ وحشتناک می‌کنن. گاهی حتی ترس و وحشت هم نیست، صرفا یه احساس تنهایی و غربت و تعلق نداشتنه؛ احساس بی‌پناهی؛ احساس بچه‌ای که توی شهر غریب گم شده. اما ترس‌هام رو دوست دارم و دیگه نمی‌خوام باهاشون بجنگم. همه‌شون مال منن. خانم دکتر گفته قرص‌هات رو به موقع بخوری خوب می‌شی. منم بلاخره یه روز خوب می‌شم.
Stellar
diedlonely, énouement
تنها دلیلی که هنوز زیر آهنگ‌ها چیزی می‌نویسم اینه که یه بار یه نفر بهم گفت «آهنگ‌هایی که زیرشون چیزی می‌نویسی برام باارزش‌تره».
نکبت
Maustetyt?t – Syntynyt suruun ja puettu pettymyksin
اگه براتون سواله وسط کارگاه دارم چی گوش می‌دم و به چی فکر می‌کنم، دارم این رو گوش می‌دم و توی ذهنم کارگرها رو متحد می‌کنم.
اکی کوریسماکی یه فیلم داره به اسم "I hired a contract killer" با بازی ژان پیر لئو. در مورد یه مردیه که می‌خواد خودکشی کنه اما خایه نداره، اما بی‌خایه بودن مانع از تصمیمش برای خاتمه دادن به زندگی‌ش نمی‌شه و می‌ره یه قاتل استخدام می‌کنه که در بی‌خبری بکشتش... فیلم جالبیه.
همین. اومدم بهتون یه فیلم معرفی کنم. در بمباران اطلاعات کسشر عصر جدید، این معرفی من رو یک گوز در نظر بگیرید.
جدی جدی مثل اینکه کسی قرار نیست نجاتم بده. خودم موندم و مسیر مه‌آلود و تصمیمات کورکورانه‌ای که باید بگیرم.
بخشی از افسردگی و اندوه‌م از خواستن میاد. خواستن چیزهایی که نمی‌تونم بهشون دست پیدا کنم. خواستن چیزهایی که خیلی‌ها به راحتی به دست اوردن. مسئله اصلاً به دست اوردن و رسیدن هم نیست گویا، اعتیاد پیدا کردم به خواستن. همیشه باید چیزهایی بخوام، مهم نیست چیا دارم و به دست اوردم.
نکبت
System Of A Down – Lonely Day
اکثراً فکر می‌کنن این یه آهنگ تماماً غمگینه در حالی که کل نکته آهنگ توی جملهٔ آخره:
"It's a day that I'm glad I survived"
Spinning
Zero 7
امشب، شب مرور خاطراتیه که با zero 7 دارم. با این آهنگ تقریباً فقط پرواز نکردم. شاید هم کردم. نمی‌دونم. یادمه یه بار وسط بیابون در حالی که به غروب آفتاب و آسمون آبی-صورتی-یاسی-نارنجی خیره شده بودم، پرواز کردم به سمت خورشید و توی رنگ‌ها حل شدم.
زمان مطالعه‌م رسیده به روزی یک صفحه. آدم بلاتکلیف نمی‌تونه حتی روی یه نقطه روی دیوار مترکز بشه، چه برسه پرداختن به مطالعه علوم و هنر. فکر کنم باید بپذیرم که هیچ فرم زندگی‌ای برام قابل دست‌یابی نیست و حداقل تا چند سال باید همینجوری تخمی زندگی کنم. امیدوارم مرگ فعلاً نیاد سراغم. چه امید مسخره‌ای. مرگ عزیز، فعلاً صبر کن لطفاً.
[مرگ، در حالی که چک‌لیست‌ش را بررسی می‌کند، اسم نویسنده را در لیست‌ش می‌بیند. به وی خیره می‌شود. می‌رود پشت سرش می‌ایستد، خم می‌شود و با ترحم به چشمان بی‌خبر وی نگاه می‌کند. وی را به آغوش می‌کشد و برایش اشک می‌ریزد. دفترچه و داس بلندش را روی مبل می‌گذارد و دراز می‌کشد و آرزو می‌کند کاش کار دیگری داشت. خیال‌پردازی می‌کند. تصور می‌کند معلم مهدکودک است. بچه‌ها، این جنازه‌های آینده، می‌خندند و با بی‌خیالی بازی می‌کنند. آن‌ها را در آغوش می‌گیرد و از عاقبت شومی که در انتظار آن‌هاست اشک در چشمانش حلقه می‌زند. مرگ چشمانش را باز می‌کند و دریچه خیال بسته می‌شود. احساس تنهایی شدیدی کل وجودش را فرا گرفته. اشک‌هایش را پاک می‌کند، دفترچه و داس بلندش را برمی‌دارد. مردد است. دفترچه را روی مبل می‌گذارد. به سمت نویسنده می‌رود و پیشانی‌اش را می‌بوسد و به سمت در حرکت می‌کند. یادش می‌آید که نیازی نیست از در خارج شود و می‌تواند از دیوار هم عبور کند. به هر حال از در رد می‌شود. دفترچه‌ای جدید و خالی از جیب‌ش در می‌آورد و یک لبخند روی صفحه اول می‌کشد.]
نکبت
Tame Impala – Let It Happen
صبح بخیر. زمستون نزدیکه. یکی از آهنگ‌هایی که توی هوای سرد گوش دادم و می‌دم، این آهنگه. هیچ دلیل خاصی هم نداره. صرفاً توی موقعیت‌های سرد بهش گوش دادم و خاطره ساختم.
بچه‌ها من خیلی شما رو دوست دارم. ممنون که من رو دنبال می‌کنید. همه‌تون رو دوست ندارم البته. آدم کسشر هم زیاده بین‌تون. عشق‌م درجه بندی داره. یعنی مثلاً اکثرتون رو خیلی متوسط و در یک چارچوب مراد-مرید دوست دارم، یه سری‌هاتون رو، مثل این دختر خانم قشنگه، اینا رو خیلی و در یک چارچوب خیانت‌کار-معشوق‌مخفی دوست دارم. اینا چه کسشریه نوشتم. محتوای امروزم رو یه دختر ۱۴ ساله هم می‌تونست ارائه بده. چه بلایی سرم اومده. این‌ها دست‌های کیه؟! یا خدا.
[به سرعت به جلوی آینه می‌رود]
[صدای فریاد و شکسته شدن آینه]
نکبت pinned an audio file
نکبت pinned an audio file
بچه کوچیکه خواهرم از بغل من جدا نمی‌شه وقتی می‌دونه که قراره خودش بره یا من برم جایی و از همدیگه جدا بشیم. همیشه گریه می‌کنه و دستش رو دراز می‌کنه و این کارش، بار جدایی موقت رو سنگین‌تر از چیزی که باید می‌کنه. خودش که متوجه نیست، اما آدم بزرگ بودن سخت می‌شه وقتی یه بچه یک و نیم ساله به خاطر اینکه ترکش نکنی دنبالت گریه می‌کنه. اما نکته اصلی ماجرا اونجاست که خیلی سریع هم فراموش می‌کنه که من رفتم. یعنی چند دقیقه گریه می‌کنه و بعدش حواسش به چیز دیگه‌ای پرت می‌شه. از اونجایی که هر هفته که من رو می‌بینه، جیغ می‌زنه و با خوشحالی و خجالت می‌دوئه، می‌شه متوجه شد که دلش تنگ می‌شه اما هنوز با کانسپت دلتنگی آشنا نیست و نمی‌تونه آگاهانه بهش بپردازه. ولی خب، مسئله اینجاست که با تمام این گریه‌ها و تلاش‌های برای جلوگیری از جدایی، خیلی سریع فراموش می‌شم از ذهنش و دیگه اون کشش فقط از سمت من و خاطرهٔ من امتداد پیدا می‌کنه و کل هفته دلم تنگه. همین. این یک متن معمولیه در مورد یک دایی که دلش برای خواهرزاده‌ش تنگ می‌شه. خواهرزاده بزرگه هم ۱۰ سالشه و بزرگ شده و سالمه از نظر فیزیکی. دلم برای اونم تنگ می‌شه. دلم برای تمام عزیزانم تنگ می‌شه. انسان دل‌نازکی هستم واقعاً. خدا به دادم برسه.
3
2025/07/14 04:28:31
Back to Top
HTML Embed Code: