اگه تا چند روز دیگه توسط یک زن لمس نشم، فکر کنم از اینا بشم که در مدح کُس مقالهٔ ادبی مینویسن.
مسئلهی امروز زندگی من، مسئلهی زنه. به چیزی جز زن نمیتونم فکر کنم. از صبح تا شب در حال آمیختن با زنها هستم. من و تعداد زیادی زن در هم ذوب میشیم و یک پدیدهٔ جدید خلق میشه. پدیدهای ناشناخته که شبیه به همهچیز و هیچ چیزه؛ در لحظه تبدیل به همهچیز و تبدیل به هیچ چیز میشه. چشمهام رو باز میکنم و برمیگردم به واقعیت. همینطور که توی گوشهٔ سرد و تاریک اتاق مچاله میشم، در تنهایی اشک میریزم، دوباره چشمهام رو میبندم. زنها رو میبوسم و توی هفت آسمون باهاشون میرقصم. و تا ابد توی آغوششون میمیرم، زنده میشم و میمیرم.
کانت میگه «اندیشهها بدون محتوا تهیاند». این جمله اساس زندگی من در امر گه خوردنه؛ گه میخورم چون نمیخوام اندیشههام بدون محتوا و تهی بمونن. البته الان که فکرش رو میکنم، اندیشههام حتی با محتوا هم تهیاند. در نتیجه فکر کنم فقط دوست دارم گه بخورم. همین کسشر بیهودهای که الان نوشتم، خودش اثبات این مسئلهست. ممنون از وقتی که گذاشتید.
نکبت
کانت میگه «اندیشهها بدون محتوا تهیاند». این جمله اساس زندگی من در امر گه خوردنه؛ گه میخورم چون نمیخوام اندیشههام بدون محتوا و تهی بمونن. البته الان که فکرش رو میکنم، اندیشههام حتی با محتوا هم تهیاند. در نتیجه فکر کنم فقط دوست دارم گه بخورم. همین کسشر…
کانت با این جمله خدا رو هم خیلی ناراحت کرد.
یه فکت خیلی رندوم هم بهتون بگم: میدونستید غلامعلی حداد عادل کانت شناس متبحریه؟ فکرش رو هم نمیکردید نه؟ زندگی همینقدر عجیبه.
صرفاً برای اینکه حداد عادل آخرین پست کانال نباشه، این اجرای زنده تلویزیونی the mamas & the papas رو ببینید که وقتی بهشون اجازه ندادن زنده بخونن و گفتن باید لبخونی کنین، اعتراضشون رو با یکی از کسکلکترین و هرج و مرجترین اجراهای تاریخ تلویزیون به نمایش گذاشتن. میشل خانم هم خیلی خوشگله قربون نگاه خسته و موز خوردنش برم.
[لینک کسکلک]
[لینک کسکلک]
YouTube
The Mamas & The Papas "California Dreamin'" (September 24, 1967) On The Ed Sullivan Show
The Mamas & The Papas "California Dreamin'" remastered in HD on The Ed Sullivan Show on September 24, 1967. Subscribe now to never miss an update: https://ume.lnk.to/EdSullivanSubscribe
Watch all of The Mamas & The Papas performances on The Ed Sullivan…
Watch all of The Mamas & The Papas performances on The Ed Sullivan…
نکبت
صرفاً برای اینکه حداد عادل آخرین پست کانال نباشه، این اجرای زنده تلویزیونی the mamas & the papas رو ببینید که وقتی بهشون اجازه ندادن زنده بخونن و گفتن باید لبخونی کنین، اعتراضشون رو با یکی از کسکلکترین و هرج و مرجترین اجراهای تاریخ تلویزیون به نمایش گذاشتن.…
حس میکنم «هرج و مرجترین» اشتباهه. روز به روز بیسوادتر میشم.
نمیدونم چرا یهو حس میکنم خالی شدم. این خلأ از اعماق وجودم شروع میکنه به حرکت و گسترش پیدا میکنه و آرومآروم محو و بیمحتوا و نامرئی میشم. شاید چون واقعاً خالیام.
[سنگی به درون خودش پرت میکند و منتظر صدای برخورد سنگ با انتهای وجودش میماند]
[سنگی به درون خودش پرت میکند و منتظر صدای برخورد سنگ با انتهای وجودش میماند]
اون سنگی که دیشب ول کردم تو اعماق تاریک وجودم، الان صدای برخوردش با یه چیزی اکو برداشت و برگشت. نمیدونم انتهای وجودم بود یا خورد به دیوارهای، خاطرهای، امیدی، آرزویی، چیزی، نمیدونم به چی خورد. ولی خب هرچی بود، صداش از جای دور و تاریکی اومد. خوبه. حداقل چیزهایی که تو اعماق وجودم دفن شدن، هنوز زندهان. شاید فعلاً بهشون دسترسی نداشته باشم ولی حداقل میدونم که هستن. مثل کسی هستم که روی صخرهای مهآلود ایستاده و صدای دریا رو میشنوه، اما دریا رو نمیبینه. میدونم هست، اما نمیدونم کجاست و چطور باید بهش برسم. همین الان یه صدای دیگه هم اومد. مثل اینکه سنگه به تهم نرسیده هنوز.
زندگیِ بیمزه و خستهکنندهای دارم واقعاً، و با هیچی مزهدار نمیشه؛ نه با خوندن، نه با دیدن، نه با شنیدن، نه با ساختن، نه با سفر، نه با زن. انگار نشستهم یه جایی و فقط سایهٔ زندگی رو میبینم که هر از گاهی مثل پرندهای از شاخهای میپره و من برای یک لحظه شاهد رد شدن سریع سایهش روی زمینم. با دیدن سایهٔ پرنده، به خودم اطمینان میدم که حتماً پرندهای وجود داره، با اینکه ندیدمش، ولی حتماً وجود داره که سایهش رو میتونم ببینم. بله، حتماً پرندهای هست. همهٔ این سایههایی که برای لحظهای روی زمین نقاشی میکشن و پاک میشن، حتماً پرندهای واقعی هستن. این پریدنها حتماً دلیلی داره. این حرکت سایهها حتماً معنایی داره. حتماً پرندهای وجود داره؛ پرندهای واقعی که قلبش میتپه. پرندهای واقعی که یک روز قراره نابود و برای همیشه از صفحهٔ تاریخ و روزگار پاک بشه. پرندهای واقعی که من فقط سایهش رو دیدم.
نکبت
Massive Attack – Live with me
به نظرم این آهنگ جزو معدود آهنگهای تاریخه که همهچیزش شاهکاره. متن و ملودی و ساز و آواز به کنار، موزیک ویدیویی داره که از اولین صحنه تا آخرین صحنهش، مسحورکننده و شاهکار سینماییه. (البته تمام موزیک ویدیوهای Massive Attack مسحورکنندهان.)
YouTube
Massive Attack - Live With Me
Directed by Jonathan Glazer // Starring Kirsty Shepheard
Would this make your Top 20 Massive Attack songs? Find out here: http://www.udiscovermusic.com/stories/massive-attack-in-20-songs
Listen to more from Massive Attack: https://MassiveAttack.lnk.to/Essentials…
Would this make your Top 20 Massive Attack songs? Find out here: http://www.udiscovermusic.com/stories/massive-attack-in-20-songs
Listen to more from Massive Attack: https://MassiveAttack.lnk.to/Essentials…
نکبت
Massive Attack – Voodoo In My Blood
موزیک ویدیو: شاهکار سینمایی و بازیگری.
YouTube
Massive Attack, Young Fathers - Voodoo In My Blood
Voodoo in my Blood starring Rosamund Pike and directed by Ringan Ledwidge
Massive Attack feat. Young Fathers - ‘Voodoo In My Blood’. Taken from the Ritual Spirit EP - iTunes: http://po.st/RitualSpiritiT | Spotify:http://po.st/RitualSpiritSP | Official Store:…
Massive Attack feat. Young Fathers - ‘Voodoo In My Blood’. Taken from the Ritual Spirit EP - iTunes: http://po.st/RitualSpiritiT | Spotify:http://po.st/RitualSpiritSP | Official Store:…
انسان تا چیزی رو تجربه نکنه -یا بهتر بگم- انسان تا چیزی رو حس نکنه، نمیتونه به واقعیتش پی ببره و فکر و اندیشهای موثق و حقیقی در موردش داشته باشه. برای همین باید به هر اتفاقی به چشم تجربهای جدید که زندگی انسان رو پرمحتویتر و پرمعناتر میکنه نگاه کرد. حتی کسشرترین و تاریکترین اتفاقات و تجربیات و پیچیدهترین و ناشناختهترین افکار و حسها. متأسفانه واقعیت داره که سختیها باعث میشن ارزش و عمق و معنای زندگی بیشتر بشه. البته نمیدونم. شاید اینها همش حرفهاییه که رنجدیدهها برای تسلی خاطرشون به خودشون زدن. به هر حال، تا چیزی رو حس نکرده باشی، نمیتونی بفهمیش. حتی حس کردنش هم تضمینی برای فهمیدنش نیست. کی گفته ما قراره این زندگی رو بفهمیم؟ یا موجوداتی هستیم که از بهشت سقوط کردن و زندگیهامون هدفمند و نزد موجودی ماورایی باارزش و معناداره، یا یک اتفاق رندوم کیهانی بودیم که توی چرخهٔ بیرحم طبیعت، هیچ فرقی با سنگها و مگسها نداریم. در هر صورت، مثل میلیاردها انسانی که اومدن و نفهمیدن، ما هم نخواهیم فهمید. تنها کاری که از دستمون بر میاد اینه که زندگی رو برای دیگران و خودمون سخت نکنیم. کاری که بشر در تمام ادوار ریده توش. نمیدونم چی شد که به اینجا رسید مطلب، ولی خب حالا که اینجائم، این رو هم بگم که مسئله، فهمیدن زندگی نیست، بلکه انجام دادنشه. خیلیها در راه فهمیدن زندگی، یادشون میره که زندگی در مورد فهمیدنش نبود. اینکه برخلاف باقی حیوانات میتونیم بشینیم و در مورد زندگی و مرگ ایدهپردازی و فلسفهبافی کنیم، دلیل نمیشه واقعاً بشینیم و این کار رو بکنیم. نمیدونم دارم چی میگم راستش. در واقع باورتون میشه اصلاً یادم نمیاد داشتم در مورد چی حرف میزدم؟ این چه وضع نوشتنه آخه. یه کم کنترل داشته باش روی رشتهٔ افکارت. شما کسخلید که نشستید این کسشرها رو میخونید. خب هذیون بسه. برم بخوابم. شب بخیر.
نشستم تو تنهایی و خلوت خودم، و مثل هر انسانی، یک سری مشکلات و فشارهایی تو زندگیم هست؛ یک سری تروما، ترس، جبر، امیال و آرزوهای ساده و پیچیده و دوراهیهای عذابآوری که ذهن رو شکنجه میدن. اما خب، مشکلی ندارم. انسان بودن همینه. اما نمیدونم با اینکه مشکلی ندارم و این موضوع رو پذیرفتم، چرا این افکار و شرایط، مثل کاغذ مچالهم میکنن و توی خودم فرو میبرنم. تمام دانش، فعالیتها، اندیشهها، نطقها، جهانبینیها و فلسفههای رهاییبخش و تسلیبخش انگار تبدیل به سرابی میشن که با نزدیک شدنم بهشون، محو میشن و از بین میرن. هیچی آرومم نمیکنه. زندگی -زنده بودن- یهو تبدیل به یک پدیدهٔ ناشناخته میشه. واقعاً هم یک پدیدهٔ ناشناختهست. کل این جهان و هستی یک پدیدهٔ ناشناختهست. و هیچ راه مقابله یا فراری در برابر وحشت و پوچی این ناشناختگی و ناتوانیمون نداریم. خب، اینا هم بخشی از انسان بودنه. کاری نمیشه کرد؛ گاهی اوقات باید دراز کشید و پوسید.