Telegram Web Link
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴خبر مهم ایلان ماسک برای مردم کره زمین

💢تا حدود ۲ سال دیگر، تلفن شما مستقیماً به ماهواره‌های استارلینک متصل خواهد شد

💢شما قادر خواهید بود ویدئوها را در هر کجا تماشا کنید

💢بدون نیاز به اپراتورهای منطقه‌ای. حتی در مناطق کور
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 قانون خلیج فارس در ایالات‌متحده آمریکا ابلاغ شد

از امروز قانون "PersianGulfAct" ابلاغ شد و بر این اساس، هیچ نهاد فدرالی اجازه استفاده از نامی غیر از خلیج فارس را ندارد.
پژمان جمشیدی از زندان آزاد شد و اتهاماتی که ملیکا پارسادوست به پژمان جمشیدی زده بود توسط دادگاه در حال رسیدگی می باشد

ملیکا پارسا دوست که به تازگی در سریال جزر و مد بازی کرده، شاکی خصوصی پژمان جمشیدی است
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📚انجمن نویسندگان برتر ایران🖊
قابل توجه دوستان محترم کانال و اعضای مهربان و دوست داشتنی انجمن🌹 تمام دوستان باید یک داستان ۴۰ جمله‌ای از دیدگاه یک آینه قدیمی بنویسند و برای معاون اجرایی یا معاون تبلیغات ارسال کنند. 📚داستان ها هر روز و بر اساس قرعه کشی در همین کانال منتشر می شود. به…
🪞آینه‌تر از آینه

همیشه برایم سوال بود که مشکل این دختر چه بود؟! چه کسی و در کجای این دنیا، اعتماد به نفسش را دزدیده بود؟! آخر هر بار که قصد بیرون رفتن از خانه را داشت، رو به روی من می‌نشست و صورتش را آرایش می‌کرد. اما نه فقط یک آرایش ساده! او هر دفعه با چشمان خمار و غم‌آلودش، در من به خود می‌نگریست و با انواع لوازم سفید کننده، پوست تیره اما زیبای خود را می‌پوشاند. بعد از آن، شروع به زیباسازی دیگر اعضای صورتش می‌کرد. حتی گاهی پس از اتمام آرایش، چند دقیقه‌ای را، در من به خود خیره میشد و اشک در چشم‌هایش حلقه میزد. سپس تند و سریع، با دستمال کاغذی، گوشه‌ی چشم‌هایش را قبل از سرازیر شدن اشک، خشک می‌کرد تا آرایشش خراب نشود. هیچ وقت چهره طبیعی خود را دوست نداشت. برایم بسیار عجیب بود که چرا زیبایی‌های خود را نمی‌دید؟! چه چیزی سبب شده بود که احساس زشت بودن کند؟!
همیشه خود را سرزنش می‌کردم و با خود می‌گفتم، شاید من آینه خوبی نبودم. شاید توانایی انعکاس را نداشتم و نمی‌توانستم زیبایی‌هایش را همان‌گونه که بود، به او نشان دهم. کاش می‌توانستم، برایش از زیبایی لب‌های برجسته و چال گونه‌اش بگویم. یا این‌که از ترکیب جذاب پوست تیره با چشم‌های روشنش بگویم تا شاید کمی به خود آید و قدر این چهره‌ی زیبا را بداند.
سال‌ها به همین منوال می‌گذشت تا این‌که کم کم، تغییراتی را در این دختر حس می‌کردم. او هر روز، کمتر و کمتر آرایش می‌کرد. روز به روز، شادتر و سرحال‌تر میشد. دیگر ساعت‌ها، رو به روی من، برای حاضر شدن وقت نمی‌گذاشت. حتی آن آخرها، دیگر هیچ آرایشی نمی‌کرد و کاملا طبیعی، از خانه بیرون می‌رفت. خیلی از این بابت خوشحال بودم. اما دروغ چرا! گاهی در دلم آشوب میشد که مبادا آینه‌ای بهتر از من، پیدا کرده باشد. آینه‌ای که توانسته، زیبایی‌هایش را واضح و درست نشان دهد.
سرانجام یک شب، متوجه شدم که حدسم درست بوده است. همان آینه، برای گفتگوی دو نفره(مراسم خواستگاری) به اتاقش آمده بود. آری! آن آینه، یک انسان بود. یک مرد! حال ده‌ها سال از آن اتفاق می‌گذرد و من نیز، سال‌های سال است که آن دختر را ندیده‌ام. بعد از رفتنش، اتاقش به یک انباری تبدیل شد و من در این‌ انباری تاریک، تک و تنها، خاک می‌خورم. اما هرگز، درسی که از این زندگی گرفته‌ام را فراموش نخواهم کرد.
انسان‌ها می‌توانند برای هم، آینه‌تر از آینه باشند و زیبایی‌ها را همان‌گونه که هست، برای هم آشکار سازند و به آن ارزش دهند.

✍🏻فاطمه زهرا(آیدا) فیروزپور
#دیدگاه_آینه_قدیمی
#چهل_جمله
👌21👏1
📆 ۱ آبان ، روز بزرگداشت ابوالفضل بیهقی و روز ملی نثر فارسی

🔹ابوالفضل محمد بن حسین #بیهقی (زاده شده در ۳۸۵ ه‍.ق. / ۹۹۵ م/ ۳۷۴ ه.ش. در حارث‌آباد بیهق (سبزوار امروزی) – فوت در ۴۷۰ ه‍.ق. / ۱۰۷۷ م. در غزنین) تاریخ‌نگار و نویسنده ایرانی در دربار غزنوی است. شهرت او برای نگارش کتاب معروف به #تاریخ_بیهقی است که مهم‌ترین منبع تاریخی در مورد دوران غزنوی به شمار می‌رود. بسیاری ابوالفضل بیهقی را پدر #تاریخ نویسی نوین می‌دانند.

🔸در #تقویم رسمی ایران، روز اول آبان‌ماه، به یاد این نویسنده و تاریخ‌نگار بزرگ ایرانی، با عنوان روز ملی نثر پارسی به ثبت رسیده‌است.

🔹در سال ۱۴۰۰، اول آبان ماه با تصویب شورای عالی انقلاب #فرهنگی کشور در متن تقویم رسمی، به عنوان روز بزرگداشت ابوالفضل بیهقی ادیب و مورخ برجسته ایرانی قرن پنجم هجری که به نام پدر نثر فارسی نیز شناخته می‌شود، نامگذاری شد.

🔸این #رویداد مهمترین رویداد فرهنگی برای مردم #سبزوار و خراسانیان است که توانستند در متن تقویم ملی ایران در کنار روزهای #فردوسی، #خیام و #عطار یک روز ملی دیگر را نیز به مفاخر و مشاهیر کم نظیر #خراسان اختصاص دهند.
📚انجمن نویسندگان برتر ایران🖊
قابل توجه دوستان محترم کانال و اعضای مهربان و دوست داشتنی انجمن🌹 تمام دوستان باید یک داستان ۴۰ جمله‌ای از دیدگاه یک آینه قدیمی بنویسند و برای معاون اجرایی یا معاون تبلیغات ارسال کنند. 📚داستان ها هر روز و بر اساس قرعه کشی در همین کانال منتشر می شود. به…
سی سال بود که در سکوت اتاق، به تماشای زندگی پیرزنی عاشق، نشسته بودم.

من، آینه ای قدیمی، با قاب چوبی ترک خورده و شیشه ای بودم، که دیگر برق گذشته را نداشتم. اما هنوز هم، تصویرها را با تمام جانم در آغوش می‌گرفتم.
آن روز بارانی را هنوز به خاطر می‌آورم.
پیرزن، رو به روی من ایستاد. چشمانش را درشت کرد و انگشت اشاره‌اش را به سمتم گرفت و گفت:
_دلم براش تنگ شده.

لحظه‌ای بعد، اشک، چشمان مشکی‌اش را احاطه کرد. 

قلبم گرفت. دوست داشتم، او را مهمان آغوشم کنم اما نمی‌توانستم. محکوم به سکوت بودم. 
به دستان لرزانش خیره شدم. 
روبه روی من ایستاد و دامن پرچین قرمزش را تنش کرد و آرام به سمتم آمد. دستش را روی دیواره‌های چوبی‌ام که مملو از خاک بود، کشید. 
دلم گرم شد و آرامش، در قلب شیشه‌ای‌ام لانه کرد. 
رژ قرمزش را گرفت و با ملایمت، روی لب‌های خشکش زد. 
_چطور شدم؟ خوشگله؟ 

بعد چشمکی نثارم کرد. 
قلبم برایش پر کشید. 
عجیب است، نه؟! 
عشق سی‌ساله‌ی پیرزن و آینه...

هوای سرد پاییز، به درون اتاق حمله کرده بود.
نور شمع، کورسویی در اتاق به وجود آورده بود. 
پیرزن، آرام به سمت صندلی کنار پنجره رفت و با هزار زحمت نشست. 
_می‌دونی؟ دلم براش تنگ شده! 

در سکوت، جوابش را دادم. 
او بارها این جمله را می‌گفت. مثل همیشه، جز سکوت من، چیزی نصیبش نمیشد. 
دستش را روی گردنبند قدیمی‌اش گذاشت. یادگار مادرش بود. 
قطره اشکی با سماجت، مسیر چروکین صورتش را طی کرد و روی زمین افتاد. 

_می‌دونستی که همیشه از تنهایی می‌ترسیدم؟ ازش فرار می‌کردم! 
اون همیشه کنارم بود. حتی تو شلوغی‌های زندگیم. خیلی صبوره، نه؟!
 
بعد خندید و ادامه داد: 
_حالا دارم می‌بینمش. الان که لب گورم، خیلی دیره واسه فهمیدنش، یعنی؟! 

حرف‌هایش را دوست نداشتم. انگار بوی رفتن می‌دادند. تحمل نبودن پیرزن، قلبم را به درد می‌آورد. 
منتظر ادامه‌ی حرفش بودم. ولی سکوت، اتاق را پر کرده بود. 

_پیرزن... پیرزن؟
هیچ صدایی نشنیدم. 
برای اولین بار، در عمرم تلاش کردم سمتش بروم. حس کردم کمی تکان خوردم.

_بالاخره تونستممممم! 
ناگهان، تعادلم را از دست دادم. 
روی زمین پخش شدم و وجودم تکه‌تکه شد. لحظه‌ی آخر، تکه‌ای از قلبم را سمت پیرزن پرتاب کردم. 
_دوستت دارم... 
اما پیرزن، خیلی وقت بود که رفته بود. 
خیلی وقت بود...


زهرا تیمورنژاد

#دیدگاه_آینه
#چهل‌جمله
#داستان‌کوتاه
3
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اطلس ۳۱: سفینهٔ عظیم آنوناکی در منظومهٔ خورشیدی

از نگاه سید رضا حسینی، یوفولوژیست ارشد خاورمیانه

👇👇👇
🥰2
اطلس ۳۱: سفینهٔ عظیم آنوناکی در منظومهٔ خورشیدی

از نگاه سید رضا حسینی، یوفولوژیست ارشد خاورمیانه

ورود چیزی که آن را اطلس ۳۱ نام نهاده اند‌، به منظومهٔ شمسی، نه یک تصادف کیهانی، بلکه یک رخداد تمدنی‌ است.
این جرم میان‌ستاره‌ای، که با سرعتی فراتر از دنباله‌دارهای معمول و ابعادی غیرعادی وارد حوزهٔ خورشید ما شده است، از نگاه من (پس از ده‌ها سال پژوهش در حوزهٔ یوفولوژی، اسناد باستانی و تحلیل‌های نجومی ) یک سفینهٔ عظیم متعلق به تمدن آنوناکی‌ است. ناظران و خالقانی که از اعماق تاریخ کیهان، بازگشته‌اند.

۱_ منشأ میان‌ستاره‌ای: ردپای بیگانگان در نظم منظومه‌ای

این شیئی عظیم، سومین جرم میان‌ستاره‌ای ثبت‌شده در تاریخ بشر است. اما برخلاف ʻOumuamua و Borisov، ویژگی‌های فیزیکی و حرکتی آن (از جمله سرعت حدود ۲۴۵٬۰۰۰ کیلومتر بر ساعت و قطر صدها کیلومتری! ) نشان می‌دهد که با یک دنباله‌دار طبیعی طرف نیستیم. این ابعاد و رفتار، با هیچ الگوی شناخته‌شدهٔ اخترشناسی همخوانی ندارد. از دید من، این سفینه‌ای‌ است که با هدف خاصی وارد منظومهٔ خورشیدی ما شده. شاید برای نظارت، شاید برای انتقال، شاید برای یادآوری و شاید برای آخرین دخالت!


۲_ آنوناکی: حافظان چرخه‌های تمدنی

تمدن آنوناکی، که در متون سومری و بابلی به‌عنوان خدایان آسمانی و مهندسان ژنتیکی بشر شناخته می‌شوند، هرگز از حافظهٔ کیهانی حذف نشده‌اند. اطلس ۳۱( یا هر اسم دیگری که بر آن نهاده شود) با ویژگی‌هایش، می‌تواند حامل فناوری یا حافظه‌ای باشد که به آنوناکی تعلق دارد. شاید این سفینه، بخشی از چرخهٔ بازگشت آن‌ها است. چرخه‌ای که در اسطوره‌ها، نجوم و حتی برخی تفاسیر دینی، به‌صورت نمادین ثبت شده است.
(بر اساس متون باستانی و تحلیل‌های نجومی، آنوناکی‌ها هر ۳۶۰۰ سال به زمین سر زده‌اند. این چرخه، نه‌تنها در اسناد سومری، بلکه در الگوهای تاریخی تمدن‌ها نیز قابل ردیابی‌ است: ظهور و سقوط ناگهانی فرهنگ‌ها، جهش‌های علمی و تغییرات ژنتیکی، همگی می‌توانند نشانه‌هایی از این بازدیدهای دوره‌ای باشند)


۳_ سکوت اخترشناسی رسمی و دولت ها: ترس از حقیقت؟!

رصدخانه‌ها، تلسکوپ‌های فضایی و نهادهای علمی و دانشگاهی رسمی، اطلس ۳۱ را صرفاً یک دنباله‌دار میان‌ستاره‌ای معرفی کرده‌اند. اما این سکوت، بیش از آن‌که علمی باشد، سیاسی و محافظه‌کارانه است. علم رسمی، هنوز آمادگی پذیرش منشأهای غیرانسانی را ندارد. اما من، به‌عنوان یوفولوژیستی که ده‌ها سال با اسناد، شواهد و تحلیل‌های چندرشته‌ای سروکار داشته‌ام، این سکوت را نوعی انکار می‌دانم. انکاری که دیر یا زود شکسته خواهد شد و همگان خواهند دید.

۴_ اطلس ۳۱ به‌مثابه پیام‌آور

این سفینه، شاید حامل پیامی‌ است که هنوز رمزگشایی نشده. شاید حضورش، نوعی هشدار یا دعوت باشد. شاید هم صرفاً یادآور این است: «شما تنها نیستید!»
اطلس ۳۱، مثل یک آینهٔ کیهانی‌ است که ما را مجبور می‌کند دوباره به منشأ خود، به تاریخ تمدن و به جایگاه‌مان در هستی بیندیشیم.


۵_ بازتاب در ادبیات علمی‌ـ‌تخیلی: دنیای اسرارآمیز

در یکی از کتاب های من(دنیای اسرارآمیز که از چاپ اول آن بیش از ۲۰ سال می گذرد) که به‌صورت مجموعه‌ای از داستان‌های علمی‌ـ‌تخیلی نوشته ام، همین مفاهیم به‌صورت روایی و تحلیلی مطرح شده‌اند. این کتاب، در دل روایت‌های علمی_تخیلی، مطالب کاملاً علمی و شگفت‌انگیز دربارهٔ منشأهای میان‌ستاره‌ای، تمدن‌های بیگانه و نقش آنوناکی در تاریخ بشر را ارائه می‌دهد. #دنیای_اسرارآمیز نه‌تنها یک اثر ادبی، بلکه سندی‌است از نگاه علمی‌ـ‌فلسفی من به کیهان و حقیقت‌های پنهان آن.

اطلس ۳۱، از نگاه من، نه یک جرم طبیعی، بلکه یک سفینهٔ عظیم متعلق به آنوناکی‌است. تمدنی که هنوز در سایهٔ تاریخ، در حال نظارت بر ماست. چرخهٔ ۳۶۰۰ سالهٔ بازگشت آن‌ها، در دل تاریخ بشر حک شده و اکنون نشانه‌ای‌ است از آغاز یک مرحلهٔ تازه.
علم رسمی ممکن است این نگاه را رد کند، اما حقیقت، همیشه از دل جسارت بیرون می‌آید و من، با تمام تجربه و ایمان علمی‌ام، این جسارت را دارم و اکنون با صدای رسا اعلام می کنم. چه قبول کنید و چه نکنید...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آبان ماه تون مبارک🍁

امــیدوارم ایـن ماه پـراز آرامـش 🍂

موفقیت و لحظه‌های قشنگ باشه🍁

و پاییزتون پـر از خاطره‌هـای🍂

شیـرین و موندگار بشه🍁

صبح به خیر
Forwarded from ربات حذف ✂️
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
⁨ ۴۰ سال از «اجاره‌نشین‌ها» گذشت…
همون جایی که یه نسل باهاش خندید، بغض کرد و خاطره ساخت.
امروز دیگه زمین‌های خالی ساخته شدند ساختمون‌ها عوض شدن، کوچه‌ها غریبه شدن…
اما چیزی که هنوز مثل روز اول سر جاشه،
اون حس شیرین و موندگار سینمای ایران تو دل ماست.
📚انجمن نویسندگان برتر ایران🖊
سی سال بود که در سکوت اتاق، به تماشای زندگی پیرزنی عاشق، نشسته بودم. من، آینه ای قدیمی، با قاب چوبی ترک خورده و شیشه ای بودم، که دیگر برق گذشته را نداشتم. اما هنوز هم، تصویرها را با تمام جانم در آغوش می‌گرفتم. آن روز بارانی را هنوز به خاطر می‌آورم. پیرزن،…
انعکاسِ نبودنش

من آینه‌ام. هر روز, قلبم، با نگاه او در قابم می‌تپد. دخترکی سفید و لاغر، با نگاهی زنده و خیال‌انگیز، رو‌به‌رویم  می‌نشست و از روزهایش می‌گفت و من، تنها شنونده‌ای، در چهارچوبی بی‌جان بودم. دل‌باخته‌ی تصویری که هرگز لمسش نکردم.

او همچون، نسیمی سبک و زودگذر بود.
ساعت‌ها منتظرش می ماندم، تا بیاید و پرده‌ای تازه، از زندگی‌اش را پیش چشمم بگشاید.
دوست داشتم، قصه‌ی روزهایش را بشنوم. قصه‌ای که هر بار، رنگی دیگر داشت.
شیرین، بلندپرواز و پر از خیال‌های دست‌نیافتنی بود.
دهان کوچک اما پرهیاهویش، همیشه پر از راز و رویا بود.
گاهی که اشک می‌ریخت، تمنای آغوشی در من زبانه می‌کشید، اما من جز شنونده‌ای خاموش، چیزی نبودم.
سنگین و بی‌حرکت، اسیر قاب خود بودم. با این حال، او برایم دوستی صبور بود و به همین سکوت، قانع میشد.
کنارم می‌نشست و با شوری کودکانه، از روزهایش می‌گفت. چنان با هیجان سخن می‌گفت که قند در دلم آب میشد.
هر بار که شروع می‌کرد، زمان برایم تند و‌ برق آسا می‌گذشت.
چقدر شیرین و ماجراجو بود.
هر روز بزرگ‌تر، خانم‌تر و جدی‌تر میشد
و من، دیوانه‌تر و دلباخته‌تر می‌شدم.

میان رنج‌ها و شادی‌ها، میان ترس‌ها و خشم‌ها، هرگز به این موضوع فکر نکرده بودم که روزی پرواز کند و مرا در قاب تنهایی‌ام رها سازد.
سخت‌ترین لحظه، آن روز بود. رو‌به‌رویم ایستاد و با لبخندی که اشک در آن می‌درخشید، گفت:
-آینه‌ی جادویی! من خیلی خوشحالم. قرار است عروس شوم.
قلبم یخ بست. نمی‌توانستم‌ چیزی بگویم.
ادامه داد:
-اما قول می‌دهم، هر وقت به خانه پدری آمدم، باز هم، باهم حرف بزنیم.

من فقط نگاه کردم، ولی درونم، آواری سنگین فرود آمد. سنگینی‌ که هیچ‌گاه از قابم بیرون نرفت.


دینا داستانی
#دیدگاه_آینه
#چهل_جمله
2025/10/24 10:41:43
Back to Top
HTML Embed Code: