Telegram Web Link
‌‌‌از پنجشنبه که متنهی به جمعه عصر میشود ، عصرِ جمعه که به شنبه میرسد و هفته ی کسالت باری را آغاز میکند...
یکشنبه ای که مرا به دوشنبه نزدیک میکند ، دوشنبه و سه شنبه که مانندِ پیام های بازرگانی در میانِ سریالی بی سر و ته هستند ، چهارشنبه ای تنفر آمیز که بوی نجاست میدهد و تکرارِ این زندگیِ نکبت بار را به ارمغان می‌آورد...
به اندازه ی تک تکِ دانه های شنِ موجود در جهان متنفرم...
‌کاش غریبه بودی ، اخه میدونی آدم از غریبه نمی‌رنجه...
داشتم کتاب میخوندم به یه اصطلاح برخوردم که تو روانشناسیه..
(Anhedonia)
یعنی در واقع توصیفش میشه مثل وقتی که تو قبلا یه نفر رو و یا یه چیزی رو با تموم وجودت با تیکه‌های قلبت دوست داشتی و همیشه باعث خوشحالیت میشده ولی الان حضورش اون احساس و حالت‌ها رو بهت نمیده و دیگ مثل قبل خوشحالت نمی‌کنه. مثل کسی یا چیزی که دیر رسیده باشه...
اگه کلی بخوام بگم به معنی نقص در عملکرد هدونیک که میشه گفت (مرتبطه با درک احساسات خوشایند یا ناخوشایند)
از شدت سردرد به صورت کله پا از نرده های بالکن آویزون شدم..
تعارف که نداریم با هم بچه ها...دنیامون وارونشم مزخرفه!
‌ماه امشب قشنگه ، تو هر شب:)
هاروکی موراکامی
چقدر قشنگ درونگرایی رو توصیف کرده:
«وقتی چیزی مرا رنج میداد ، درمورد آن با هیچکس حرفی نمیزدم و به‌ تنهایی مشکلم رو حل میکردم ، نه اینکه واقعا احساس تنهایی کنم ، بلکه فکر میکردم انسان‌ها ، خودشان باید خودشان را نجات دهند✌️
(اگه خواستین کتاب بعد از تاریکیش قشنگه بخونین)
از آخرین پستی که گذاشته 16 ساعت میگذره
و از اخرین استوری 14 ساعت
دارم به این فکر میکنم که دیشب اصلاً میدونست که فرصتش داره تموم میشه؟!
زندگی همینقدر کوتاه و باور نکردنی شده…
چرا همو دوست نداشته باشیم قبل از اینکه دیر بشه؟چرا به هم نگیم که چقدر از کنارهم بودن لذت میبریم..
زمان منتظر ما نمیمونه🕊
اگ زخمت رو درمان نکنی به کسایی زخم میزنی که نقشی توی زخمی کردنت نداشتن...
اگ کسی فهمید دارم چه غلطی با زندگیم می‌کنم من رو هم در جریان بذاره لطفاً🫠
چه کردی با جهانم؛
که به دور از یاد تو قلبم؛
نمی‌لرزد ، نمیکوبد ، نمیخندد ، نمیرقصد...
بغضم تار می‌تَنه تا صوتمو از پا دراره...
Fereydoon foroughi
Tanhatarin Ashegh
حالا رفتی و من تنهاترین
عاشقم رو زمین..
تنها خاطراتم تو بودی
فقط همین
..
‌دلِ من رفته رفته از رفتنت تنگ‌تر میشد و دهانِ تو رفته رفته از قهقهه گشادتر.
دیگر زبانم از آوردنِ نامِ تو کلافه‌ست و نفس بریده.
گهگاهی خودش را به کوری و کری میزند و سرآخر به حرف می آید.
چشمانم بغض آلودتر از همیشه، خود را پشتِ پلک و مژه‌ها پنهان میکند.
به شخصه، حالم از هر چیز و ناچیز و بخصوص تو، بهم میخورد.
تو راهِ دررویِ مردابِ عشق را به خوبی بلد بودی، و دستِ مرا در میانه‌ی راه به حالِ خودش رها کردی.
تو میدانستی! تو خوب میدانستی که رگ‌های توخالی و خشکیده‌ی من به سببِ گرمای وجودِ تو به کار می‌افتادند.
دلِ من امشب، بسی بیشتر ز شبهای دگر در خویش فرو رفته.
فقط یک نقطه سیاه کافی‌ست؛ تا روزنه‌های نور، آرایش و تعادلِ خود را ببازند.
در آن نقطه‌ی سیاه رنگ؛ فراق، خماری و هزاران دردِ دیگر نهفته است که من قادر هستم تا تمامِ آنها را جزء به جزء و به وضوح مشاهده کنم.
آری؛ از تمامِ تو و زیبایی‌های وصف نشدنی‌ات، تنها یک نقطه سیاه برای من به یادگار ماند.
Pause
Arianfar
درخت خاطرات :)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
2024/06/01 01:47:00
Back to Top
HTML Embed Code: