گلاب حالا دیگر خوب میدانست که عشق بزرگترین درد زندگی ست و درد چیزی نبود جز آغاز رنج. اما رنجی که ارزش درد کشیدن را در خود نهفته داشت... آنچه که ارزشمند باشد دارای قداست میشود و این درست همان نکتهای ست که میبایست در مسیر زندگی به درک آن نائل شد. زندگی رنج مقدسی بود که گلاب با ذره ذرهی وجودش آن را لمس کرده بود. حالا دیگر چهره به چهره شدن با زندگی او را نمیترساند.
دوشیزه مهتاب – نازیلا نوبهاری
دوشیزه مهتاب – نازیلا نوبهاری
چرا باید یه روز به دنیا آمد و یک روز رفت؟ چه منطقی در پس این آمد و رفتها پنهان بود؟! این همه سختی، این همه آرزوهای برباد رفته، این همه دلتنگی که تا آخر عمر به خاطر همین رفتنها به جا میماند برای چی بود؟ میآییم که چهکار کنیم... میرویم که به کجا برسیم؟!
دوشیزه مهتاب – نازیلا نوبهاری
دوشیزه مهتاب – نازیلا نوبهاری
فریبکاری یکی دیگه از بازیهای سیاسیه... اول به مردم میدون میدن. اونا رو میکشونن تو صحنه... مردم کوچه و خیابونم فکر میکنن که سُکان دسِ اوناست ولی همیشه غافلن، از دستای پشت پرده... بده و بِسون سیاستمدارا و توافقای پنهانی...
دوشیزه مهتاب – نازیلا نوبهاری
دوشیزه مهتاب – نازیلا نوبهاری
از لطف تو هیچ بنده... نومید نشد...مقبول تو جز...مقبل جاوید نشد...مهرت به کدام ذره... پیوست دمی... کان ذره به از... هزار خورشید نشد.
دوشیزه مهتاب – نازیلا نوبهاری
دوشیزه مهتاب – نازیلا نوبهاری
شکار نزده رو پوستشو پیشفروش نمیکنن...
دوشیزه مهتاب – نازیلا نوبهاری
دوشیزه مهتاب – نازیلا نوبهاری
زخما بالاخره یه روز خوب میشن. اما درد با آدم میمونه.
دوشیزه مهتاب – نازیلا نوبهاری
دوشیزه مهتاب – نازیلا نوبهاری
چرا همه فکر میکردند سکوت زنها و دخترهایی که جامعه هیچ حق انتخابی برایشان قائل نبود نشان دهندهی رضایت وپذیرش آنان است؟... سکوت نه، محکمی بود که بیشتر مواقع نمیشد آن را به زبان آورد. یک بلاتکلیفی بزرگ بین مصلحت خانواده و آنچه که دخترها در دل آرزویش را داشتند.
دوشیزه مهتاب – نازیلا نوبهاری
دوشیزه مهتاب – نازیلا نوبهاری
ننهام همیشه میگه آدم باید با عقلش ببینه نه با دلش... وقتی به میل دلت رفتی جلو اونوقته که دیر یا زود بایس دیگِ چه کنم چه کنم رو بار بذاری...
دوشیزه مهتاب – نازیلا نوبهاری
دوشیزه مهتاب – نازیلا نوبهاری