بدن یک انسان هنوز به اندازه شامپانزهها مو دارد؛ حتی شما.
تفاوت در تعداد فولیکولها نیست، بلکه در نوع مو است: بیشتر موهای ما از نوع ولوساند، یعنی نازک، کوتاه و بیرنگ، و به همین دلیل دیده نمیشوند.
در طول تکامل، وقتی انسان از جنگل به دشتهای گرم آفریقا رفت، نیاز به خنکسازی از راه تعریق باعث شد موهای ضخیم بدن از بین بروند، اما ریشههایشان باقی ماندند.
پس ما نه بیمو، بلکه پرموی خاموش هستیم؛ با میلیونها موی ریز که هنوز یادگار نیاکان پشمالوی ما هستند.
🚀 @ofoghroydad
تفاوت در تعداد فولیکولها نیست، بلکه در نوع مو است: بیشتر موهای ما از نوع ولوساند، یعنی نازک، کوتاه و بیرنگ، و به همین دلیل دیده نمیشوند.
در طول تکامل، وقتی انسان از جنگل به دشتهای گرم آفریقا رفت، نیاز به خنکسازی از راه تعریق باعث شد موهای ضخیم بدن از بین بروند، اما ریشههایشان باقی ماندند.
پس ما نه بیمو، بلکه پرموی خاموش هستیم؛ با میلیونها موی ریز که هنوز یادگار نیاکان پشمالوی ما هستند.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چرا حیوانات باد معده تولید میکنند و کدامیک بدبوترین است؟
برای اکثر انسانها، گوزیدن یا یک تسکین خوشایند است، یا یک لحظه شرمآور، یا فرصتی برای شوخی اما در عمق دستگاه گوارش سایر حیوانات، گازها میتوانند بهعنوان ابزارهایی برای ترساندن، اقدامات دفاعی یا سلاحهایی برای قتل باشند.
™️کاری از گروه تکامل
🎙 دوبله فارسی
🚀 @ofoghroydad
🎥 چرا انسان از بوی چس خودش خوشش میآید؟
🎥 دانش گوزیدن
#گوز #آخوند
برای اکثر انسانها، گوزیدن یا یک تسکین خوشایند است، یا یک لحظه شرمآور، یا فرصتی برای شوخی اما در عمق دستگاه گوارش سایر حیوانات، گازها میتوانند بهعنوان ابزارهایی برای ترساندن، اقدامات دفاعی یا سلاحهایی برای قتل باشند.
™️کاری از گروه تکامل
🎥 چرا انسان از بوی چس خودش خوشش میآید؟
🎥 دانش گوزیدن
#گوز #آخوند
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
این حیوانات نهچندان شبیه به انسان، دارای اثر انگشتهایی تقریبا همشکل با انسان هستند.
در نگاه اول، کوالاها هیچ شباهتی به انسان ندارند؛ آنها ساعات طولانی میخوابند، به آرامی روی شاخههای اکالیپتوس میچسبند و برگها را با صبر و حوصله میجوند. اما بررسی دقیق دستهای نرم و پوشیده از خز آنها نشان داده که خطوط و حلقههای ریز روی نوک انگشتانشان، دقیقا شبیه اثر انگشت انسان است.
این یافته موجب شگفتی دانشمندان شد و پرسشهای مهمی درباره تکامل، چسبندگی و حس لامسه مطرح کرد. اثر انگشتها در دوران جنینی شکل میگیرند و رشد آنها از لایه اپیدرمی پوست آغاز میشود. فرآیندی مشابه رشد فولیکولهای مو شروع میشود اما بهطور ناگهانی متوقف میشود، و به جای فولیکول کامل، تنها یک برجستگی (ridge) ایجاد میشود. الگوهای کلی شامل حلقهها، مارپیچها و قوسها، نتیجه تعامل شیمیایی پیچیده بین سلولهاست که شبیه الگوی راهراه گورخر است. این امواج سلولی، مسیر رشد ریزشها و شکل نهایی اثر انگشت را تعیین میکنند.
در اواسط دهه ۱۹۹۰، ماچی هنبِرگ، انسانشناس زیستی دانشگاه آدلاید، دریافت که دستهای کوالا دارای حلقهها و مارپیچهای دقیقا مشابه انسان هستند. حتی زیر میکروسکوپ، اثر انگشت آنها میتواند با اثر انگشت انسان اشتباه گرفته شود. این یافته سوالی بنیادین مطرح کرد: چرا اثر انگشت وجود دارد؟
پژوهشها نشان میدهد اثر انگشتها علاوه بر ژنتیک، تحت تأثیر عوامل محیطی جنینی مانند مایع آمنیوتیک و وضعیت جنین شکل میگیرند، به طوری که هیچ دو انسانی اثر انگشت یکسان ندارند. پژوهشها همچنین نشان دادهاند که اثر انگشتها نه تنها برای گرفتن بهتر اجسام، بلکه برای مدیریت رطوبت و افزایش کنترل لمس طراحی شدهاند. وقتی انگشت با سطح سخت تماس مییابد، عرق از منافذ خارج و روی برجستگیها پخش میشود و تعادل بین لغزش و خشکی ایجاد میکند. این مکانیسم، تواناییهای حرکتی و دستکاری دقیق را در شرایط مختلف به میمونها و انسانها میدهد و مشابه آن در کوالاها باعث مهارت در گرفتن برگها و شاخهها میشود.
اثر انگشتها همچنین حس لامسه را تقویت میکنند. فیزیکدانان در پاریس دریافتند که این خطوط ریز ارتعاشات را هنگام لمس سطوح زبر تقویت میکنند و پیامها را به پایانههای عصبی منتقل میکنند. این دانش الهامبخش طراحی پروتزها و فناوریهای لمسی شده است.
با توجه به فاصله تکاملی بیش از ۱۰۰ میلیون سال بین انسان و کوالا، این شباهت نتیجه تکامل همگراست؛ یعنی دو گونه غیرمرتبط تحت فشارهای محیطی مشابه، ویژگیهای یکسانی توسعه دادهاند. برای کوالا، اثر انگشتها برای چیدن برگها و حرکت روی شاخهها بهطور دقیق و ظریف تکامل یافتهاند، در حالی که بستگان آنها مانند کانگوروها و وامبتها فاقد این ویژگی هستند.
اثر انگشتهای کوالا، نمونهای برجسته از هنر و خلاقیت تکامل کور است که نشان میدهد طبیعت بارها و از مسیرهای متفاوت، راهحلهای مشابه برای بقا و کارآمدی ارائه میکند.
🚀 @Ofoghroydad
🔗 ScienceDirect
🎥 اثر انگشت چطور تشکیل میشود؟
در نگاه اول، کوالاها هیچ شباهتی به انسان ندارند؛ آنها ساعات طولانی میخوابند، به آرامی روی شاخههای اکالیپتوس میچسبند و برگها را با صبر و حوصله میجوند. اما بررسی دقیق دستهای نرم و پوشیده از خز آنها نشان داده که خطوط و حلقههای ریز روی نوک انگشتانشان، دقیقا شبیه اثر انگشت انسان است.
این یافته موجب شگفتی دانشمندان شد و پرسشهای مهمی درباره تکامل، چسبندگی و حس لامسه مطرح کرد. اثر انگشتها در دوران جنینی شکل میگیرند و رشد آنها از لایه اپیدرمی پوست آغاز میشود. فرآیندی مشابه رشد فولیکولهای مو شروع میشود اما بهطور ناگهانی متوقف میشود، و به جای فولیکول کامل، تنها یک برجستگی (ridge) ایجاد میشود. الگوهای کلی شامل حلقهها، مارپیچها و قوسها، نتیجه تعامل شیمیایی پیچیده بین سلولهاست که شبیه الگوی راهراه گورخر است. این امواج سلولی، مسیر رشد ریزشها و شکل نهایی اثر انگشت را تعیین میکنند.
در اواسط دهه ۱۹۹۰، ماچی هنبِرگ، انسانشناس زیستی دانشگاه آدلاید، دریافت که دستهای کوالا دارای حلقهها و مارپیچهای دقیقا مشابه انسان هستند. حتی زیر میکروسکوپ، اثر انگشت آنها میتواند با اثر انگشت انسان اشتباه گرفته شود. این یافته سوالی بنیادین مطرح کرد: چرا اثر انگشت وجود دارد؟
پژوهشها نشان میدهد اثر انگشتها علاوه بر ژنتیک، تحت تأثیر عوامل محیطی جنینی مانند مایع آمنیوتیک و وضعیت جنین شکل میگیرند، به طوری که هیچ دو انسانی اثر انگشت یکسان ندارند. پژوهشها همچنین نشان دادهاند که اثر انگشتها نه تنها برای گرفتن بهتر اجسام، بلکه برای مدیریت رطوبت و افزایش کنترل لمس طراحی شدهاند. وقتی انگشت با سطح سخت تماس مییابد، عرق از منافذ خارج و روی برجستگیها پخش میشود و تعادل بین لغزش و خشکی ایجاد میکند. این مکانیسم، تواناییهای حرکتی و دستکاری دقیق را در شرایط مختلف به میمونها و انسانها میدهد و مشابه آن در کوالاها باعث مهارت در گرفتن برگها و شاخهها میشود.
اثر انگشتها همچنین حس لامسه را تقویت میکنند. فیزیکدانان در پاریس دریافتند که این خطوط ریز ارتعاشات را هنگام لمس سطوح زبر تقویت میکنند و پیامها را به پایانههای عصبی منتقل میکنند. این دانش الهامبخش طراحی پروتزها و فناوریهای لمسی شده است.
با توجه به فاصله تکاملی بیش از ۱۰۰ میلیون سال بین انسان و کوالا، این شباهت نتیجه تکامل همگراست؛ یعنی دو گونه غیرمرتبط تحت فشارهای محیطی مشابه، ویژگیهای یکسانی توسعه دادهاند. برای کوالا، اثر انگشتها برای چیدن برگها و حرکت روی شاخهها بهطور دقیق و ظریف تکامل یافتهاند، در حالی که بستگان آنها مانند کانگوروها و وامبتها فاقد این ویژگی هستند.
اثر انگشتهای کوالا، نمونهای برجسته از هنر و خلاقیت تکامل کور است که نشان میدهد طبیعت بارها و از مسیرهای متفاوت، راهحلهای مشابه برای بقا و کارآمدی ارائه میکند.
🎥 اثر انگشت چطور تشکیل میشود؟
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
پیش از آنکه جنین انسان نر یا ماده شود، بدنش ساختاری بیتمایز دارد؛ اندامهایی که میتوانند به هر دو جهت رشد کنند. مسیر پایه در انسان، زنانه است. تنها در صورتی که ژن کوچکی بهنام SRY روی کروموزوم Y فعال شود، زنجیرهای از واکنشهای هورمونی بهراه میافتد که جنین را بهسوی ساختار مردانه سوق میدهد.
اگر این ژن وجود نداشته باشد یا فعال نشود، جنین بهطور طبیعی در مسیر زنانه رشد میکند. به همین دلیل زیستشناسان میگویند:
«زن بودن حالت پیشفرض طبیعت انسان است؛ مرد شدن نیاز به دستور ژنتیکی دارد.»
این فرایند معمولا بین هفتههای ششم تا دوازدهم بارداری رخ میدهد و نشان میدهد که جنس زیستی نه دوگانه ساده، بلکه نتیجه پیچیدهای از ژن، هورمون و زمان است.
پژوهشهای کلاسیک آلفرد جوست (۱۹۵۳) و منابعی چون Developmental Biology اثر اسکات گیلبرت این نکته را تأیید میکنند:
در غیاب ژن SRY، بدن مسیر زنانه را انتخاب میکند.
سام آریامنش
🚀 @ofoghroydad
🥇منابع:
Gilbert, S. F. Developmental Biology, 12th ed., Sinauer Associates.
Jost, A. (1953). "Problems of fetal endocrinology: The gonadal and hypophyseal hormones." Recent Progress in Hormone Research.
Sadler, T. W. Langman’s Medical Embryology, 15th ed., Wolters Kluwer.
اگر این ژن وجود نداشته باشد یا فعال نشود، جنین بهطور طبیعی در مسیر زنانه رشد میکند. به همین دلیل زیستشناسان میگویند:
«زن بودن حالت پیشفرض طبیعت انسان است؛ مرد شدن نیاز به دستور ژنتیکی دارد.»
این فرایند معمولا بین هفتههای ششم تا دوازدهم بارداری رخ میدهد و نشان میدهد که جنس زیستی نه دوگانه ساده، بلکه نتیجه پیچیدهای از ژن، هورمون و زمان است.
پژوهشهای کلاسیک آلفرد جوست (۱۹۵۳) و منابعی چون Developmental Biology اثر اسکات گیلبرت این نکته را تأیید میکنند:
در غیاب ژن SRY، بدن مسیر زنانه را انتخاب میکند.
سام آریامنش
🥇منابع:
Gilbert, S. F. Developmental Biology, 12th ed., Sinauer Associates.
Jost, A. (1953). "Problems of fetal endocrinology: The gonadal and hypophyseal hormones." Recent Progress in Hormone Research.
Sadler, T. W. Langman’s Medical Embryology, 15th ed., Wolters Kluwer.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
پدیده «همسر سنتگرا» بازگشت به سنت نیست؛ فریادی برای ایجاد تعادل در زندگی مدرن
پژوهشگران مؤسسه جهانی رهبری زنان در دانشکده کسبوکار کینگز لندن به بررسی پدیده همسر سنتیخواه Tradwife پرداختهاند. همسر سنتیخواه به زنانی اشاره دارد که نقشهای سنتی جنسیتی را میپذیرند و عمدتا بر خانهداری، مراقبت از فرزندان و حمایت از همسر تمرکز دارند و سبک زندگی ایدهآل خود را در شبکههای اجتماعی به اشتراک میگذارند. این جنبش با دنبالکنندگان میلیونی در شبکههای اجتماعی همراه شده است.
با این حال، یافتههای پژوهشگران نشان میدهد که جذابیت این محتوا کمتر ناشی از تمایل به بازگشت به نقشهای سنتی است و بیشتر فریادی است از سوی نسل جوان برای نشان دادن فشارهای غیرقابل تحمل زندگی مدرن، که شامل تعادل میان کار و زندگی خانوادگی میشود.
تحلیل دادهها:
پژوهشگران دادههای چندین ساله بررسی نگرشهای اجتماعی بریتانیا (۱۹۸۴ تا ۲۰۲۲) و بررسی جنسیت و نسل را تحلیل کردند. نتایج نشان داد نسل جوان گرایشهای پیشرو بیشتری دارد و هنوز انتظار دارند که پدران در کارهای خانه و مراقبت از فرزندان شریک باشند.
در یک نظرسنجی از ۱۰۰۰ زن ۱۸ تا ۳۴ ساله مشخص شد که جذابیت محتوای «همسر سنتیخواه» بیشتر به دلیل زیباییشناسی سادگی و فراغت و فاصله گرفتن از فشارهای شغلی و اجتماعی است، نه مدل شوهر نانآور و زن خانهدار.
هزینههای بالای مراقبت از کودکان و هنجارهای شدید والدگری نیز فشار زیادی بر مادران ایجاد کرده و باعث شده بسیاری از آنها مجبور شوند بین کار و خانواده مصالحه کنند.
جستجوهای گوگل برای Tradwife(همسر سنتیخواه یا زن سنتگرا) طی پنج سال اخیر در اروپا، آمریکای شمالی و دیگر مناطق افزایش یافته و این واژه در سال ۲۰۲۵ وارد فرهنگ لغت انگلیسی کمبریج شده است.
تنها اقلیتی از زنان و مردان از نقشهای سنتی حمایت میکنند؛ حدود ۱۰٪ معتقدند نقش مرد کسب درآمد و نقش زن مراقبت از خانه است، در حالی که بیش از ۶۰٪ معتقدند هر دو جنس باید به درآمد خانوار کمک کنند.
پژوهشگران هشدار میدهند که جذابیت Tradwife نشانهای از فشارها و محدودیتهای زندگی مدرن است و نه بازگشت به ارزشهای خانوادگی گذشته.
نتیجهگیری:
پدیده Tradwife نمادی از تلاش زنان جوان برای مقابله با فشارهای کاری و خانوادگی است و نه آرزوی بازگشت به گذشته.
بسیاری از مادران مجبور به ترک بازار کار هستند و نه به دلیل انتخاب شخصی، بلکه به دلیل ساعتهای کاری انعطافناپذیر و کمبود گزینههای مراقبت از کودکان، که منجر به ناامنی اقتصادی و مشکلات سلامت میشود.
نادیده گرفتن تاریخچه واقعی زنانی که در گذشته به دلیل وابستگی مالی و محدودیت قانونی آسیبپذیر بودهاند، ممکن است باعث رمانتیکسازی نادرست گذشته شود.
این روند هشداری است؛ اگر به آن پاسخ داده نشود، ممکن است نسل جدید زنان به سوی دیدگاههای اقتدارگرایانه خانواده سوق داده شوند که آزادی زنان را محدود میکند.
🚀 @Ofoghroydad
🔗 King's College London
پژوهشگران مؤسسه جهانی رهبری زنان در دانشکده کسبوکار کینگز لندن به بررسی پدیده همسر سنتیخواه Tradwife پرداختهاند. همسر سنتیخواه به زنانی اشاره دارد که نقشهای سنتی جنسیتی را میپذیرند و عمدتا بر خانهداری، مراقبت از فرزندان و حمایت از همسر تمرکز دارند و سبک زندگی ایدهآل خود را در شبکههای اجتماعی به اشتراک میگذارند. این جنبش با دنبالکنندگان میلیونی در شبکههای اجتماعی همراه شده است.
با این حال، یافتههای پژوهشگران نشان میدهد که جذابیت این محتوا کمتر ناشی از تمایل به بازگشت به نقشهای سنتی است و بیشتر فریادی است از سوی نسل جوان برای نشان دادن فشارهای غیرقابل تحمل زندگی مدرن، که شامل تعادل میان کار و زندگی خانوادگی میشود.
تحلیل دادهها:
پژوهشگران دادههای چندین ساله بررسی نگرشهای اجتماعی بریتانیا (۱۹۸۴ تا ۲۰۲۲) و بررسی جنسیت و نسل را تحلیل کردند. نتایج نشان داد نسل جوان گرایشهای پیشرو بیشتری دارد و هنوز انتظار دارند که پدران در کارهای خانه و مراقبت از فرزندان شریک باشند.
در یک نظرسنجی از ۱۰۰۰ زن ۱۸ تا ۳۴ ساله مشخص شد که جذابیت محتوای «همسر سنتیخواه» بیشتر به دلیل زیباییشناسی سادگی و فراغت و فاصله گرفتن از فشارهای شغلی و اجتماعی است، نه مدل شوهر نانآور و زن خانهدار.
هزینههای بالای مراقبت از کودکان و هنجارهای شدید والدگری نیز فشار زیادی بر مادران ایجاد کرده و باعث شده بسیاری از آنها مجبور شوند بین کار و خانواده مصالحه کنند.
جستجوهای گوگل برای Tradwife(همسر سنتیخواه یا زن سنتگرا) طی پنج سال اخیر در اروپا، آمریکای شمالی و دیگر مناطق افزایش یافته و این واژه در سال ۲۰۲۵ وارد فرهنگ لغت انگلیسی کمبریج شده است.
تنها اقلیتی از زنان و مردان از نقشهای سنتی حمایت میکنند؛ حدود ۱۰٪ معتقدند نقش مرد کسب درآمد و نقش زن مراقبت از خانه است، در حالی که بیش از ۶۰٪ معتقدند هر دو جنس باید به درآمد خانوار کمک کنند.
پژوهشگران هشدار میدهند که جذابیت Tradwife نشانهای از فشارها و محدودیتهای زندگی مدرن است و نه بازگشت به ارزشهای خانوادگی گذشته.
نتیجهگیری:
پدیده Tradwife نمادی از تلاش زنان جوان برای مقابله با فشارهای کاری و خانوادگی است و نه آرزوی بازگشت به گذشته.
بسیاری از مادران مجبور به ترک بازار کار هستند و نه به دلیل انتخاب شخصی، بلکه به دلیل ساعتهای کاری انعطافناپذیر و کمبود گزینههای مراقبت از کودکان، که منجر به ناامنی اقتصادی و مشکلات سلامت میشود.
نادیده گرفتن تاریخچه واقعی زنانی که در گذشته به دلیل وابستگی مالی و محدودیت قانونی آسیبپذیر بودهاند، ممکن است باعث رمانتیکسازی نادرست گذشته شود.
این روند هشداری است؛ اگر به آن پاسخ داده نشود، ممکن است نسل جدید زنان به سوی دیدگاههای اقتدارگرایانه خانواده سوق داده شوند که آزادی زنان را محدود میکند.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
توران، شاخهی فراموششده ایرانی
در اسطورههای ایرانی، توران همیشه در سوی دیگر نیزه ایستاده است؛ دشمن ایران، سرزمین افراسیاب و مظهر بیگانگی.
اما حقیقت تاریخی و علم زبانشناختی چهرهای دیگر از توران نشان میدهد: توران، شاخهای از همان خانواده ایرانی بود.
در اوستا، واژهی تورا به یکی از قبایل آریایی شرقی اشاره دارد. مردمانی که در نواحی فرارود، بلخ، خوارزم و سغد میزیستند؛ همان جایی که بعدها خاستگاه زبانهای ایرانی شرقی چون سغدی و بلخی شد.
در روایت اسطورهای، فریدون جهان را میان سه پسرش بخش کرد: ایرج، سلم و تور. سهم تور، شرق بود؛ سرزمینی که از دل آن، توران برخاست ـ یعنی سرزمین تور.
این تقسیم در گذر زمان به دشمنی بدل شد. نبردهای ایران و توران در شاهنامه، در حقیقت پژواکی از درگیریهای درونقبیلهای میان اقوام ایرانی است، نه جنگ میان دو نژاد یا دو تمدن بیگانه. حتی نامهای تورانیان ـ افراسیاب، پیران، جهن، هومان ـ همگی ریشه در زبان ایرانی دارند.
اما در سدههای بعد، بهویژه در دوران اسلامی، واژه تورانی دچار سوءبرداشت شد و با اقوام تُرک و آلتایی درآمیخت. پژوهشهای علمی مدرن نشان میدهند که این یکیانگاری نادرست است.
تورانیانِ اوستایی و شاهنامهای ایرانیتبار بودند، نه ترکتبار.
در حقیقت، توران و ایران دو سوی یک جهان فرهنگیاند: دو شاخه از یک درخت که بعدها تاریخ آنها را از هم جدا کرد. دشمنی در داستانها بود؛ اما در ریشه، خویشاوندی بود.
در سده نوزدهم، برخی شرقشناسان اروپایی تورانیان را با ترکها یا اقوام آلتایی یکی دانستند. این تفسیر امروزه در پژوهشهای زبانشناسی و تاریخی معتبر رد شده است. واژه «تورانی» «توران» هیچ ارتباطی با ترکان نداشته و ندارد و کاملا ایرانی است.
🚀 @ofoghroydad
Encyclopaedia Iranica, entries: “TURĀN”, “TŪR”, “IRAN AND ANIRAN”, ed. Ehsan Yarshater.
Mary Boyce, Zoroastrians: Their Religious Beliefs and Practices, London: Routledge, 1979.
Gherardo Gnoli, The Idea of Iran: An Essay on Its Origin, Rome: Istituto Italiano per il Medio ed Estremo Oriente, 1989.
Richard N. Frye, The Heritage of Central Asia, Princeton: Markus Wiener Publishers, 1996.
Ilya Gershevitch (ed.), The Cambridge History of Iran, Vol. 2: The Median and Achaemenian Periods, Cambridge University Press, 1985.
همچنین:
ویکی پدیا ترکی استانبولی
ویکی پدیا آذری ترکی
در اسطورههای ایرانی، توران همیشه در سوی دیگر نیزه ایستاده است؛ دشمن ایران، سرزمین افراسیاب و مظهر بیگانگی.
اما حقیقت تاریخی و علم زبانشناختی چهرهای دیگر از توران نشان میدهد: توران، شاخهای از همان خانواده ایرانی بود.
در اوستا، واژهی تورا به یکی از قبایل آریایی شرقی اشاره دارد. مردمانی که در نواحی فرارود، بلخ، خوارزم و سغد میزیستند؛ همان جایی که بعدها خاستگاه زبانهای ایرانی شرقی چون سغدی و بلخی شد.
در روایت اسطورهای، فریدون جهان را میان سه پسرش بخش کرد: ایرج، سلم و تور. سهم تور، شرق بود؛ سرزمینی که از دل آن، توران برخاست ـ یعنی سرزمین تور.
این تقسیم در گذر زمان به دشمنی بدل شد. نبردهای ایران و توران در شاهنامه، در حقیقت پژواکی از درگیریهای درونقبیلهای میان اقوام ایرانی است، نه جنگ میان دو نژاد یا دو تمدن بیگانه. حتی نامهای تورانیان ـ افراسیاب، پیران، جهن، هومان ـ همگی ریشه در زبان ایرانی دارند.
اما در سدههای بعد، بهویژه در دوران اسلامی، واژه تورانی دچار سوءبرداشت شد و با اقوام تُرک و آلتایی درآمیخت. پژوهشهای علمی مدرن نشان میدهند که این یکیانگاری نادرست است.
تورانیانِ اوستایی و شاهنامهای ایرانیتبار بودند، نه ترکتبار.
در حقیقت، توران و ایران دو سوی یک جهان فرهنگیاند: دو شاخه از یک درخت که بعدها تاریخ آنها را از هم جدا کرد. دشمنی در داستانها بود؛ اما در ریشه، خویشاوندی بود.
در سده نوزدهم، برخی شرقشناسان اروپایی تورانیان را با ترکها یا اقوام آلتایی یکی دانستند. این تفسیر امروزه در پژوهشهای زبانشناسی و تاریخی معتبر رد شده است. واژه «تورانی» «توران» هیچ ارتباطی با ترکان نداشته و ندارد و کاملا ایرانی است.
Encyclopaedia Iranica, entries: “TURĀN”, “TŪR”, “IRAN AND ANIRAN”, ed. Ehsan Yarshater.
Mary Boyce, Zoroastrians: Their Religious Beliefs and Practices, London: Routledge, 1979.
Gherardo Gnoli, The Idea of Iran: An Essay on Its Origin, Rome: Istituto Italiano per il Medio ed Estremo Oriente, 1989.
Richard N. Frye, The Heritage of Central Asia, Princeton: Markus Wiener Publishers, 1996.
Ilya Gershevitch (ed.), The Cambridge History of Iran, Vol. 2: The Median and Achaemenian Periods, Cambridge University Press, 1985.
همچنین:
ویکی پدیا ترکی استانبولی
ویکی پدیا آذری ترکی
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
مردان با افزایش سن دچار تحلیل مغزی بیشتری میشوند، باوجود آنکه زنان ریسک بالاتری برای آلزایمر دارند.
نو پژوهشها نشان میدهد که اگرچه زنان بیشتر از مردان به بیماری آلزایمر مبتلا میشوند، اما مردان در طول زندگی دچار تحلیل مغزی گستردهتری میشوند. این یافتهها میتواند به فهم بهتر تفاوتهای جنسیتی در پیری مغز و مکانیسمهای مرتبط با آلزایمر کمک کند.
در این پژوهش، پژوهشگران بیش از ۱۲,۶۳۸ تصویر MRI مغز ۴,۷۲۶ فرد سالم از سنین ۱۷ تا ۹۵ سال را بررسی کردند و تغییرات مرتبط با سن در ضخامت قشری مغز، مساحت سطح مغز و حجم ساختارهای زیرقشری را مقایسه کردند. نتایج نشان داد مردان کاهش قابل توجهی در ضخامت قشری و مساحت سطح مغز در بسیاری از نواحی و همچنین کاهش حجم ساختارهای زیرقشری در سنین بالاتر تجربه میکنند. از سوی دیگر، زنان تنها در برخی مناطق کاهش قابل توجه داشتند و در سنین بالا، گسترش بطنهای مغزی بیشتری مشاهده شد.
نویسندگان مقاله تاکید میکنند که این تفاوتها نشان میدهد که شیوع بالاتر آلزایمر در زنان احتمالاً ناشی از عوامل دیگری فراتر از میزان تحلیل مغزی مرتبط با سن است. یکی از عوامل ممکن، تفاوتهای ژنتیکی، به ویژه حضور آلل APOE ε4 است که میتواند تجمع پروتئین در مغز را تحت تأثیر قرار دهد و اثر متفاوتی در مردان و زنان داشته باشد. تغییرات هورمونی، الگوهای تشخیص بیماری و عوامل اجتماعیفرهنگی نیز میتوانند نقش داشته باشند.
تحلیل طول عمر شرکتکنندگان نشان داد که برخی از تفاوتها در مردان پس از اصلاح عمر باقی نمیماند، اما تفاوتهای جدیدی در زنان، از جمله کاهش بیشتر هیپوکامپ، آشکار شد. محققان هشدار میدهند که این نتایج باید با احتیاط تفسیر شود، چرا که نمونه مورد پژوهش ممکن است شامل مردان سالمتر از میانگین جامعه باشد.
این پژوهش گامی مهم در جهت درک بهتر تغییرات مغزی مرتبط با سن و مکانیسمهای بیماری آلزایمر به شمار میرود، اما محققان تأکید میکنند که تحقیقات بیشتری برای شناسایی عوامل دقیق موثر بر شیوع بالاتر آلزایمر در زنان لازم است.
🚀 @Ofoghroydad
🔗 Pnas
نو پژوهشها نشان میدهد که اگرچه زنان بیشتر از مردان به بیماری آلزایمر مبتلا میشوند، اما مردان در طول زندگی دچار تحلیل مغزی گستردهتری میشوند. این یافتهها میتواند به فهم بهتر تفاوتهای جنسیتی در پیری مغز و مکانیسمهای مرتبط با آلزایمر کمک کند.
در این پژوهش، پژوهشگران بیش از ۱۲,۶۳۸ تصویر MRI مغز ۴,۷۲۶ فرد سالم از سنین ۱۷ تا ۹۵ سال را بررسی کردند و تغییرات مرتبط با سن در ضخامت قشری مغز، مساحت سطح مغز و حجم ساختارهای زیرقشری را مقایسه کردند. نتایج نشان داد مردان کاهش قابل توجهی در ضخامت قشری و مساحت سطح مغز در بسیاری از نواحی و همچنین کاهش حجم ساختارهای زیرقشری در سنین بالاتر تجربه میکنند. از سوی دیگر، زنان تنها در برخی مناطق کاهش قابل توجه داشتند و در سنین بالا، گسترش بطنهای مغزی بیشتری مشاهده شد.
نویسندگان مقاله تاکید میکنند که این تفاوتها نشان میدهد که شیوع بالاتر آلزایمر در زنان احتمالاً ناشی از عوامل دیگری فراتر از میزان تحلیل مغزی مرتبط با سن است. یکی از عوامل ممکن، تفاوتهای ژنتیکی، به ویژه حضور آلل APOE ε4 است که میتواند تجمع پروتئین در مغز را تحت تأثیر قرار دهد و اثر متفاوتی در مردان و زنان داشته باشد. تغییرات هورمونی، الگوهای تشخیص بیماری و عوامل اجتماعیفرهنگی نیز میتوانند نقش داشته باشند.
تحلیل طول عمر شرکتکنندگان نشان داد که برخی از تفاوتها در مردان پس از اصلاح عمر باقی نمیماند، اما تفاوتهای جدیدی در زنان، از جمله کاهش بیشتر هیپوکامپ، آشکار شد. محققان هشدار میدهند که این نتایج باید با احتیاط تفسیر شود، چرا که نمونه مورد پژوهش ممکن است شامل مردان سالمتر از میانگین جامعه باشد.
این پژوهش گامی مهم در جهت درک بهتر تغییرات مغزی مرتبط با سن و مکانیسمهای بیماری آلزایمر به شمار میرود، اما محققان تأکید میکنند که تحقیقات بیشتری برای شناسایی عوامل دقیق موثر بر شیوع بالاتر آلزایمر در زنان لازم است.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
پژوهشگران روش جدید تعیین جنسیت اسپرم را رد کردند
پژوهشهای اخیر دانشگاه کانکتیکات نشان میدهد که ادعای برخی پژوهشها دربارهی روشی ساده و ارزان برای انتخاب جنسیت فرزند، صحت ندارد. این روش که در سال ۲۰۱۹ در ژاپن پیشنهاد شده بود، بر اساس فعالسازی شیمیایی ژنهای Toll-like receptors 7 و 8 (TLR7/8) روی کروموزوم X طراحی شده بود و امید میرفت بتواند انتخاب جنسیت اسپرمها را برای کشاورزان، پژوهشگران و حتی در درمان ناباروری انسانی تسهیل کند.
در فرضیه اولیه، پژوهشگران تصور میکردند که چون کروموزوم X صدها ژن بیشتر از کروموزوم Y دارد، میتوان با فعالسازی این ژنها در اسپرمهای X، تعادل جنسیتی را به نفع جنس مورد نظر تغییر داد. اما پژوهش تازه نشان داد که این فرضیه نادرست است.
در واقع، اسپرمهای X و Y در مرحلهی اسپرماتوژنز به یکدیگر متصل هستند و پروتئینها و mRNA خود را به اشتراک میگذارند. بنابراین حتی پس از جدا شدن اسپرمها، هر دو نوع اسپرم شامل بسیاری از پروتئینها از جمله TLR7/8 هستند. Tian توضیح میدهد که این فرآیند طبیعی به گونهای طراحی شده تا تفاوت بین اسپرمهای X و Y پنهان بماند و نسبت جنسی در نسلهای بعدی متعادل باقی بماند؛ حتی اختلالی ۱ تا ۲ درصدی میتواند پیامدهای جدی برای بقای یک گونه داشته باشد.
پژوهشگران با بررسی نمونههای اسپرم موش، گاو و انسان نشان دادند که TLR7/8 به صورت برابر در اسپرمهای X و Y وجود دارد و بنابراین استفاده از این ژنها برای تعیین جنسیت اسپرم عملی نیست. ژئان پژوهشگر، میگوید: در علم، اشتباهات رخ میدهد و این یکی از همان موارد است. ما دادههایی را تولید کردیم تا نشان دهیم این نظریه با دانش فعلی ما از زیستشناسی اسپرم همخوانی ندارد
روشهای موجود، مانند روش انتخاب اسپرم بر اساس محتوای DNA که توسط USDA در دهه ۱۹۸۰ توسعه یافته، بسیار ناکارآمد و پرهزینه است و نیازمند تجهیزات ویژه است. با این حال، تعیین جنسیت اسپرم برای کشاورزی اهمیت بالایی دارد؛ برای مثال، گاوهای شیرده نیاز به اسپرم ماده دارند، در حالی که گاوهای گوشتی به اسپرم نر برای رشد عضلانی بیشتر نیازمندند. همچنین این موضوع برای پژوهشهای علمی که به تفاوتهای جنسیتی در پاسخها میپردازند، اهمیت دارد.
با وجود این ناکامی، تلاشها برای یافتن روشی سریع، مطمئن و مقرون به صرفه برای انتخاب جنسیت اسپرم ادامه دارد. ژائو میگوید: هنوز بسیاری از مکانیسمها برای ما ناشناخته هستند و احتمالاً در آینده راهکارهای بهتری ارائه خواهد شد.
🚀 @Ofoghroydad
🔗 CellPress
پژوهشهای اخیر دانشگاه کانکتیکات نشان میدهد که ادعای برخی پژوهشها دربارهی روشی ساده و ارزان برای انتخاب جنسیت فرزند، صحت ندارد. این روش که در سال ۲۰۱۹ در ژاپن پیشنهاد شده بود، بر اساس فعالسازی شیمیایی ژنهای Toll-like receptors 7 و 8 (TLR7/8) روی کروموزوم X طراحی شده بود و امید میرفت بتواند انتخاب جنسیت اسپرمها را برای کشاورزان، پژوهشگران و حتی در درمان ناباروری انسانی تسهیل کند.
در فرضیه اولیه، پژوهشگران تصور میکردند که چون کروموزوم X صدها ژن بیشتر از کروموزوم Y دارد، میتوان با فعالسازی این ژنها در اسپرمهای X، تعادل جنسیتی را به نفع جنس مورد نظر تغییر داد. اما پژوهش تازه نشان داد که این فرضیه نادرست است.
در واقع، اسپرمهای X و Y در مرحلهی اسپرماتوژنز به یکدیگر متصل هستند و پروتئینها و mRNA خود را به اشتراک میگذارند. بنابراین حتی پس از جدا شدن اسپرمها، هر دو نوع اسپرم شامل بسیاری از پروتئینها از جمله TLR7/8 هستند. Tian توضیح میدهد که این فرآیند طبیعی به گونهای طراحی شده تا تفاوت بین اسپرمهای X و Y پنهان بماند و نسبت جنسی در نسلهای بعدی متعادل باقی بماند؛ حتی اختلالی ۱ تا ۲ درصدی میتواند پیامدهای جدی برای بقای یک گونه داشته باشد.
پژوهشگران با بررسی نمونههای اسپرم موش، گاو و انسان نشان دادند که TLR7/8 به صورت برابر در اسپرمهای X و Y وجود دارد و بنابراین استفاده از این ژنها برای تعیین جنسیت اسپرم عملی نیست. ژئان پژوهشگر، میگوید: در علم، اشتباهات رخ میدهد و این یکی از همان موارد است. ما دادههایی را تولید کردیم تا نشان دهیم این نظریه با دانش فعلی ما از زیستشناسی اسپرم همخوانی ندارد
روشهای موجود، مانند روش انتخاب اسپرم بر اساس محتوای DNA که توسط USDA در دهه ۱۹۸۰ توسعه یافته، بسیار ناکارآمد و پرهزینه است و نیازمند تجهیزات ویژه است. با این حال، تعیین جنسیت اسپرم برای کشاورزی اهمیت بالایی دارد؛ برای مثال، گاوهای شیرده نیاز به اسپرم ماده دارند، در حالی که گاوهای گوشتی به اسپرم نر برای رشد عضلانی بیشتر نیازمندند. همچنین این موضوع برای پژوهشهای علمی که به تفاوتهای جنسیتی در پاسخها میپردازند، اهمیت دارد.
با وجود این ناکامی، تلاشها برای یافتن روشی سریع، مطمئن و مقرون به صرفه برای انتخاب جنسیت اسپرم ادامه دارد. ژائو میگوید: هنوز بسیاری از مکانیسمها برای ما ناشناخته هستند و احتمالاً در آینده راهکارهای بهتری ارائه خواهد شد.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
کاهش عملکرد شناختی در کودکان با افزایش استفاده از شبکههای اجتماعی
پژوهشی تازه در نشریه معتبر JAMA نشان داده است که افزایش استفاده از شبکههای اجتماعی در دوران پیشنوجوانی با افت تواناییهای شناختی همراه است. این پژوهش که دادههای بیش از ۶۵۵۰ نوجوان ۹ تا ۱۳ ساله را بررسی کرده، دریافت کودکانی که زمان بیشتری را در شبکههای اجتماعی میگذرانند، در آزمونهای خواندن، حافظه و دایره واژگان عملکرد ضعیفتری دارند.
در این پژوهش که بخشی از طرح بزرگ توسعه شناختی و مغزی نوجوانان (ABCD) است، دادهها از ۲۱ مرکز پژوهشی گردآوری شد. شرکتکنندگان شامل ۵۱ درصد پسر و ۴۹ درصد دختر بودند. پژوهشگران تغییر الگوهای استفاده از شبکههای اجتماعی را در سه مقطع زمانی بین سالهای ۲۰۱۶ تا ۲۰۲۰ بررسی کردند.
نتایج تحلیل مسیرهای آماری نشان داد سه الگوی اصلی وجود دارد:
۱. گروهی با استفاده بسیار کم یا بدون استفاده (۵۷٫۶٪)
۲. گروهی با استفاده کم اما در حال افزایش (۳۶٫۶٪)
۳. گروهی کوچک با استفاده زیاد و فزاینده (۵٫۸٪)
برای سنجش عملکرد شناختی، از ابزار استاندارد NIH Toolbox استفاده شد که تواناییهایی چون خواندن شفاهی، حافظه ترتیبی، سرعت تشخیص الگو و واژگان تصویری را میسنجد. یافتهها نشان داد نوجوانانی که در گروه «استفاده زیاد و در حال افزایش» بودند، در تمام این آزمونها نمرههای پایینتری گرفتند. افت در آزمونهای حافظه و زبان بیشتر از سایر بخشها بود. در مقابل، کودکانی که استفاده بسیار کم یا هیچ استفادهای نداشتند، بالاترین نمرهها را کسب کردند.
پژوهشگران تاکید کردند که این پژوهش ماهیت مشاهدهای دارد و تنها ارتباط(همبستگی) را نشان میدهد، نه علت و معلول.
با این حال، یافتهها زنگ هشداری برای والدین و سیاستگذاران است تا مقررات سنی سختگیرانهتری برای دسترسی کودکان به شبکههای اجتماعی در نظر گیرند.
به گفته نویسندگان، ماهیت تعاملی شبکههای اجتماعی ـ برخلاف تماشای منفعلانه تلویزیون ـ مغز را به فعالیت مداوم در تصمیمگیری، پردازش اطلاعات و واکنشهای فوری وادار میکند. این تحریک پیوسته میتواند سبب فرسودگی شناختی و کاهش تمرکز شود.
پژوهشگران بر لزوم انجام پژوهشهای بیشتر برای یافتن سازوکار دقیق این اثرات و بررسی نقش پلتفرمهای خاص در افت شناختی تأکید دارند. این یافتهها بار دیگر ضرورت بازنگری در سن مجاز عضویت در شبکههای اجتماعی و آموزش والدین درباره اثرات شناختی استفاده افراطی از رسانههای دیجیتال را یادآور میشود.
🚀 @Ofoghroydad
🔗 JAMA Network
🔗 Medical Xpress
کودکانی که در دوره پیش نوجوانی از شبکههای اجتماعی زیاد استفاده میکنند تواناییهای شناختی کمتری دارند نسبت به کسانی که استفاده نمیکنند.
اینکه آیا شبکههای اجتماعی علتش است یا نه، مشخص نیست؛ ولی این آزمایش مشاهدهای نشان میدهد این دو همبسته هستند؛ یعنی با هم بالا میروند با هم پایین میآیند.
پژوهشی تازه در نشریه معتبر JAMA نشان داده است که افزایش استفاده از شبکههای اجتماعی در دوران پیشنوجوانی با افت تواناییهای شناختی همراه است. این پژوهش که دادههای بیش از ۶۵۵۰ نوجوان ۹ تا ۱۳ ساله را بررسی کرده، دریافت کودکانی که زمان بیشتری را در شبکههای اجتماعی میگذرانند، در آزمونهای خواندن، حافظه و دایره واژگان عملکرد ضعیفتری دارند.
در این پژوهش که بخشی از طرح بزرگ توسعه شناختی و مغزی نوجوانان (ABCD) است، دادهها از ۲۱ مرکز پژوهشی گردآوری شد. شرکتکنندگان شامل ۵۱ درصد پسر و ۴۹ درصد دختر بودند. پژوهشگران تغییر الگوهای استفاده از شبکههای اجتماعی را در سه مقطع زمانی بین سالهای ۲۰۱۶ تا ۲۰۲۰ بررسی کردند.
نتایج تحلیل مسیرهای آماری نشان داد سه الگوی اصلی وجود دارد:
۱. گروهی با استفاده بسیار کم یا بدون استفاده (۵۷٫۶٪)
۲. گروهی با استفاده کم اما در حال افزایش (۳۶٫۶٪)
۳. گروهی کوچک با استفاده زیاد و فزاینده (۵٫۸٪)
برای سنجش عملکرد شناختی، از ابزار استاندارد NIH Toolbox استفاده شد که تواناییهایی چون خواندن شفاهی، حافظه ترتیبی، سرعت تشخیص الگو و واژگان تصویری را میسنجد. یافتهها نشان داد نوجوانانی که در گروه «استفاده زیاد و در حال افزایش» بودند، در تمام این آزمونها نمرههای پایینتری گرفتند. افت در آزمونهای حافظه و زبان بیشتر از سایر بخشها بود. در مقابل، کودکانی که استفاده بسیار کم یا هیچ استفادهای نداشتند، بالاترین نمرهها را کسب کردند.
پژوهشگران تاکید کردند که این پژوهش ماهیت مشاهدهای دارد و تنها ارتباط(همبستگی) را نشان میدهد، نه علت و معلول.
با این حال، یافتهها زنگ هشداری برای والدین و سیاستگذاران است تا مقررات سنی سختگیرانهتری برای دسترسی کودکان به شبکههای اجتماعی در نظر گیرند.
به گفته نویسندگان، ماهیت تعاملی شبکههای اجتماعی ـ برخلاف تماشای منفعلانه تلویزیون ـ مغز را به فعالیت مداوم در تصمیمگیری، پردازش اطلاعات و واکنشهای فوری وادار میکند. این تحریک پیوسته میتواند سبب فرسودگی شناختی و کاهش تمرکز شود.
پژوهشگران بر لزوم انجام پژوهشهای بیشتر برای یافتن سازوکار دقیق این اثرات و بررسی نقش پلتفرمهای خاص در افت شناختی تأکید دارند. این یافتهها بار دیگر ضرورت بازنگری در سن مجاز عضویت در شبکههای اجتماعی و آموزش والدین درباره اثرات شناختی استفاده افراطی از رسانههای دیجیتال را یادآور میشود.
کودکانی که در دوره پیش نوجوانی از شبکههای اجتماعی زیاد استفاده میکنند تواناییهای شناختی کمتری دارند نسبت به کسانی که استفاده نمیکنند.
اینکه آیا شبکههای اجتماعی علتش است یا نه، مشخص نیست؛ ولی این آزمایش مشاهدهای نشان میدهد این دو همبسته هستند؛ یعنی با هم بالا میروند با هم پایین میآیند.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
کرمی که اگر آن را هزار تکه کنید از هر تکهاش یک کرم نو به وجود میآید:
راز بازسازی بیپایان کرمهای تخت: پیدا کردن اصول تازهای که میتواند زیستپزشکی ترمیمی را دگرگون کند
پژوهشگران موسسه پزشکی استاورز در پژوهشی تازه، اصولی کاملاً نو در چگونگی بازسازی بدن توسط سلولهای بنیادی کرم تخت پلاناریا آشکار کردهاند؛ یافتهای که میتواند مسیر درمانهای بازسازی بافت در انسان را دگرگون کند.
سلولهای بنیادی بیشتر جانوران معمولاً از سلولهای مجاور فرمان میگیرند، اما پژوهشگران دریافتند که سلولهای بنیادی پلاناریا برخلاف این قاعده، از نواحی دور بدن سیگنال دریافت میکنند. این رفتار غیرمنتظره میتواند راز توانایی شگفتانگیز این جانور در بازسازی کامل اندامها یا حتی بدن کامل از یک تکه کوچک باشد.
این پژوهش که در ۱۵ اکتبر ۲۰۲۵ در نشریه Cell Reports منتشر شده، به سرپرستی فدریک «بیف» من، پژوهشگر پسادکتری و عضو گروه آلخاندرو سانچز آلورادو، رئیس مؤسسه استاورز، انجام گرفته است. یافتهها، مفهوم دیرپای جایگاه یا niche سلولهای بنیادی را که در آن سلولهای مجاور مسیر تقسیم و تمایز آنها را کنترل میکنند، به چالش میکشد.
برای نمونه، سلولهای بنیادی خونساز انسان درون مغز استخوان و در جایگاههایی ویژه فعالیت میکنند. اما در پلاناریا، سلولهای بنیادی مستقل از چنین ساختارهایی عمل میکنند و از توانایی بینظیری برای بازسازی هر نوع سلول برخوردارند.
سانچز آلورادو میگوید: درک نحوهی تنظیم سلولهای بنیادی یکی از بزرگترین چالشهای زیستشناسی بازسازی است. یافته ما مفهوم سنتی جایگاه را زیر سؤال میبرد و درک تازهای از چگونگی کنترل ظرفیت بازسازی سلولها به دست میدهد.
این کرمها سلولهایی دارند به نام هکاتونوبلاست که به سبب انشعابات فراوان خود به هیولای افسانهای یونان، هکاتونکایر (دارای صد دست) تشبیه شده است. با این حال، این سلولها برخلاف انتظار، کنترلکننده مستقیم سرنوشت سلولهای بنیادی نیستند. پژوهشگران دریافتند که دستورهای اصلی از سلولهای رودهای میرسند؛ سلولهایی که در فاصلهای چشمگیر از سلولهای بنیادی قرار دارند.
بلر بنهامپایل از کالج پزشکی بیلور در تگزاس توضیح میدهد: این ارتباط مانند شبکهای جهانی است که تغییرات کلی بدن را به سلولها اعلام میکند، نه فقط پیامهای محلی. این الگوی ارتباط دوربرد احتمالا همان کلید توان بازسازی خارقالعاده پلاناریاست
🚀 @Ofoghroydad
🔗 Cell
شگفتانگیز : کرم هایی که اگر آنها را تکه تکه کنید ، هر تکه خود را از نو رشد میدهد، بدون مغز به خاطر می آورند، حتی از یک سلول آنها نیز یک کرم جدید رشد میکند
راز بازسازی بیپایان کرمهای تخت: پیدا کردن اصول تازهای که میتواند زیستپزشکی ترمیمی را دگرگون کند
پژوهشگران موسسه پزشکی استاورز در پژوهشی تازه، اصولی کاملاً نو در چگونگی بازسازی بدن توسط سلولهای بنیادی کرم تخت پلاناریا آشکار کردهاند؛ یافتهای که میتواند مسیر درمانهای بازسازی بافت در انسان را دگرگون کند.
سلولهای بنیادی بیشتر جانوران معمولاً از سلولهای مجاور فرمان میگیرند، اما پژوهشگران دریافتند که سلولهای بنیادی پلاناریا برخلاف این قاعده، از نواحی دور بدن سیگنال دریافت میکنند. این رفتار غیرمنتظره میتواند راز توانایی شگفتانگیز این جانور در بازسازی کامل اندامها یا حتی بدن کامل از یک تکه کوچک باشد.
این پژوهش که در ۱۵ اکتبر ۲۰۲۵ در نشریه Cell Reports منتشر شده، به سرپرستی فدریک «بیف» من، پژوهشگر پسادکتری و عضو گروه آلخاندرو سانچز آلورادو، رئیس مؤسسه استاورز، انجام گرفته است. یافتهها، مفهوم دیرپای جایگاه یا niche سلولهای بنیادی را که در آن سلولهای مجاور مسیر تقسیم و تمایز آنها را کنترل میکنند، به چالش میکشد.
برای نمونه، سلولهای بنیادی خونساز انسان درون مغز استخوان و در جایگاههایی ویژه فعالیت میکنند. اما در پلاناریا، سلولهای بنیادی مستقل از چنین ساختارهایی عمل میکنند و از توانایی بینظیری برای بازسازی هر نوع سلول برخوردارند.
سانچز آلورادو میگوید: درک نحوهی تنظیم سلولهای بنیادی یکی از بزرگترین چالشهای زیستشناسی بازسازی است. یافته ما مفهوم سنتی جایگاه را زیر سؤال میبرد و درک تازهای از چگونگی کنترل ظرفیت بازسازی سلولها به دست میدهد.
این کرمها سلولهایی دارند به نام هکاتونوبلاست که به سبب انشعابات فراوان خود به هیولای افسانهای یونان، هکاتونکایر (دارای صد دست) تشبیه شده است. با این حال، این سلولها برخلاف انتظار، کنترلکننده مستقیم سرنوشت سلولهای بنیادی نیستند. پژوهشگران دریافتند که دستورهای اصلی از سلولهای رودهای میرسند؛ سلولهایی که در فاصلهای چشمگیر از سلولهای بنیادی قرار دارند.
بلر بنهامپایل از کالج پزشکی بیلور در تگزاس توضیح میدهد: این ارتباط مانند شبکهای جهانی است که تغییرات کلی بدن را به سلولها اعلام میکند، نه فقط پیامهای محلی. این الگوی ارتباط دوربرد احتمالا همان کلید توان بازسازی خارقالعاده پلاناریاست
شگفتانگیز : کرم هایی که اگر آنها را تکه تکه کنید ، هر تکه خود را از نو رشد میدهد، بدون مغز به خاطر می آورند، حتی از یک سلول آنها نیز یک کرم جدید رشد میکند
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
آیا مغز جدا شده میتواند آگاه باشد؟
یک نو پژوهش نشان میدهد که فعالیتهای مغزی شبیه به خواب عمیق (موجهای کند) میتواند سالها در نیمکرههای مغزی که به صورت جراحی جدا شدهاند، در بیماران صرعی بیدار ادامه داشته باشد. با استفاده از ثبتهای EEG، پژوهشگران دریافتند که قشر مغز جدا شده الگوهایی شبیه به خواب عمیق، بیهوشی یا حالت نباتی از خود نشان میدهد ـ که نشان میدهد آگاهی کم یا اصلا وجود ندارد.
این موجها که سالها بعد از جراحی مشاهده شدند، سوالات بنیادی دربارهی امکان ادامهی فعالیت عملکردی یا آگاهانه در چنین بافتهای عصبی ایجاد میکنند. یافتهها هم نشاندهندهی پایداری فعالیتهای قشری و هم چالش فلسفی تعریف آگاهی در سیستمهای مغزی جدا شده هستند.
موجهای کند پایدار: ثبتهای EEG نشان دادند که الگوهای شبیه خواب عمیق سالها بعد از جراحی در نیمکرههای جدا شده باقی میمانند.
آگاهی کاهش یافته: این الگوها شبیه فعالیت مغزی در خواب عمیق یا بیهوشی هستند و نشان میدهند که آگاهی محدود یا غایب است.
پیامدهای فلسفی: نتایج دوباره بحث را دربارهی این که آیا بافت مغزی جدا شده میتواند هر شکل از آگاهی ذهنی را حفظ کند، مطرح میکنند.
پژوهشی که در ۱۶ اکتبر در مجلهی رایگان PLOS Biology منتشر شد و توسط مارچلو ماسیمینی از دانشگاه میلان و همکارانش انجام شده، نشان داد که الگوهای موج کند شبیه خواب سالها در بافت عصبی جدا شده در بیماران صرعی بیدار باقی میماند.
وجود این موجهای کند در نیمکره جدا شده باعث کاهش آگاهی میشود، اما هنوز مشخص نیست که آیا این موجها نقش عملکردی یا انعطافپذیری عصبی (plasticity) دارند یا خیر.
همیسفروتومی یک جراحی است که برای درمان صرع شدید در کودکان انجام میشود. هدف این جراحی این است که بافت عصبی بیمار را حداکثر جدا کنند، گاهی کل یک نیمکره را، تا از انتشار تشنجها جلوگیری شود.
قشر جدا شده ـ لایهی بیرونی بافت عصبی مغزـ برداشته نمیشود و خونرسانی آن حفظ میشود. چون این بخش از مسیرهای حسی و حرکتی جدا شده است، نمیتوان رفتار آن را بررسی کرد و هنوز سوال باقی است که آیا این بخش میتواند حالتهای درونیای داشته باشد که با نوعی آگاهی مطابقت داشته باشد یا نه.
بهطور کلی، الگوهای فعالیتی که بخشهای بزرگ قشر مغز جدا شده در انسانهای بیدار میتوانند حفظ کنند، هنوز بهخوبی درک نشده است.
برای پاسخ به این سوالات، ماسیمینی و همکارانش از الکتروانسفالوگرافی (EEG) استفاده کردند تا فعالیت قشر مغز جدا شده را در حالت بیداری، هم قبل و هم تا سه سال بعد از جراحی در ۱۰ کودک بررسی کنند، و تمرکز خود را روی فعالیت پسزمینه غیرصرعی قرار دادند.
بعد از جراحی، موجهای کند برجستهای در قشر جدا شده ظاهر شدند. این یافته تازه نشان میدهد که این الگو میتواند ماهها و سالها پس از قطع کامل قشر مغز باقی بماند. ادامهی موجهای کند این سوال را ایجاد میکند که آیا آنها نقش عملکردی دارند یا صرفا بازگشت به حالت پیشفرض فعالیت قشر مغز هستند.
کاهش سرعت گسترده در EEG شبیه الگوهایی است که در شرایطی مانند خواب عمیق بدون حرکت سریع چشم (NREM)، بیهوشی عمومی و حالت نباتی مشاهده میشود. یافتهها نشان میدهند که احتمال تجربههای شبیه رویا در قشر جدا شده کم یا غیرممکن است. بهطور کلی، شواهد EEG با وضعیتی مطابقت دارند که در آن آگاهی غایب یا بسیار محدود است.
به گفتهی نویسندگان، هرگونه نتیجهگیری درباره حضور یا نبود آگاهی، تنها بر اساس ویژگیهای فیزیکی مغز مانند موجهای کند برجسته EEG باید با احتیاط انجام شود، بهویژه در ساختارهای عصبی که از نظر رفتاری قابل دسترسی نیستند. کاهش سرعتی که در سطح پوست سر مشاهده میشود، باید با ثبتهای داخل جمجمهای بیشتر بررسی شود، مخصوصاً در مواردی که نتایج بالینی نیاز به مانیتورینگ تهاجمی بعد از عمل دارند.
ادامه گزارش➡️
🚀 @ofoghroydad
مرتبط:
مغز خوکها چهار ساعت بعد از مرگ به طور نسبی احیا شد
آگاهی تا چه مدت بعد از قطع سر باقی میماند؟
یک نو پژوهش نشان میدهد که فعالیتهای مغزی شبیه به خواب عمیق (موجهای کند) میتواند سالها در نیمکرههای مغزی که به صورت جراحی جدا شدهاند، در بیماران صرعی بیدار ادامه داشته باشد. با استفاده از ثبتهای EEG، پژوهشگران دریافتند که قشر مغز جدا شده الگوهایی شبیه به خواب عمیق، بیهوشی یا حالت نباتی از خود نشان میدهد ـ که نشان میدهد آگاهی کم یا اصلا وجود ندارد.
این موجها که سالها بعد از جراحی مشاهده شدند، سوالات بنیادی دربارهی امکان ادامهی فعالیت عملکردی یا آگاهانه در چنین بافتهای عصبی ایجاد میکنند. یافتهها هم نشاندهندهی پایداری فعالیتهای قشری و هم چالش فلسفی تعریف آگاهی در سیستمهای مغزی جدا شده هستند.
موجهای کند پایدار: ثبتهای EEG نشان دادند که الگوهای شبیه خواب عمیق سالها بعد از جراحی در نیمکرههای جدا شده باقی میمانند.
آگاهی کاهش یافته: این الگوها شبیه فعالیت مغزی در خواب عمیق یا بیهوشی هستند و نشان میدهند که آگاهی محدود یا غایب است.
پیامدهای فلسفی: نتایج دوباره بحث را دربارهی این که آیا بافت مغزی جدا شده میتواند هر شکل از آگاهی ذهنی را حفظ کند، مطرح میکنند.
پژوهشی که در ۱۶ اکتبر در مجلهی رایگان PLOS Biology منتشر شد و توسط مارچلو ماسیمینی از دانشگاه میلان و همکارانش انجام شده، نشان داد که الگوهای موج کند شبیه خواب سالها در بافت عصبی جدا شده در بیماران صرعی بیدار باقی میماند.
وجود این موجهای کند در نیمکره جدا شده باعث کاهش آگاهی میشود، اما هنوز مشخص نیست که آیا این موجها نقش عملکردی یا انعطافپذیری عصبی (plasticity) دارند یا خیر.
همیسفروتومی یک جراحی است که برای درمان صرع شدید در کودکان انجام میشود. هدف این جراحی این است که بافت عصبی بیمار را حداکثر جدا کنند، گاهی کل یک نیمکره را، تا از انتشار تشنجها جلوگیری شود.
قشر جدا شده ـ لایهی بیرونی بافت عصبی مغزـ برداشته نمیشود و خونرسانی آن حفظ میشود. چون این بخش از مسیرهای حسی و حرکتی جدا شده است، نمیتوان رفتار آن را بررسی کرد و هنوز سوال باقی است که آیا این بخش میتواند حالتهای درونیای داشته باشد که با نوعی آگاهی مطابقت داشته باشد یا نه.
بهطور کلی، الگوهای فعالیتی که بخشهای بزرگ قشر مغز جدا شده در انسانهای بیدار میتوانند حفظ کنند، هنوز بهخوبی درک نشده است.
برای پاسخ به این سوالات، ماسیمینی و همکارانش از الکتروانسفالوگرافی (EEG) استفاده کردند تا فعالیت قشر مغز جدا شده را در حالت بیداری، هم قبل و هم تا سه سال بعد از جراحی در ۱۰ کودک بررسی کنند، و تمرکز خود را روی فعالیت پسزمینه غیرصرعی قرار دادند.
بعد از جراحی، موجهای کند برجستهای در قشر جدا شده ظاهر شدند. این یافته تازه نشان میدهد که این الگو میتواند ماهها و سالها پس از قطع کامل قشر مغز باقی بماند. ادامهی موجهای کند این سوال را ایجاد میکند که آیا آنها نقش عملکردی دارند یا صرفا بازگشت به حالت پیشفرض فعالیت قشر مغز هستند.
کاهش سرعت گسترده در EEG شبیه الگوهایی است که در شرایطی مانند خواب عمیق بدون حرکت سریع چشم (NREM)، بیهوشی عمومی و حالت نباتی مشاهده میشود. یافتهها نشان میدهند که احتمال تجربههای شبیه رویا در قشر جدا شده کم یا غیرممکن است. بهطور کلی، شواهد EEG با وضعیتی مطابقت دارند که در آن آگاهی غایب یا بسیار محدود است.
به گفتهی نویسندگان، هرگونه نتیجهگیری درباره حضور یا نبود آگاهی، تنها بر اساس ویژگیهای فیزیکی مغز مانند موجهای کند برجسته EEG باید با احتیاط انجام شود، بهویژه در ساختارهای عصبی که از نظر رفتاری قابل دسترسی نیستند. کاهش سرعتی که در سطح پوست سر مشاهده میشود، باید با ثبتهای داخل جمجمهای بیشتر بررسی شود، مخصوصاً در مواردی که نتایج بالینی نیاز به مانیتورینگ تهاجمی بعد از عمل دارند.
ادامه گزارش
مرتبط:
مغز خوکها چهار ساعت بعد از مرگ به طور نسبی احیا شد
آگاهی تا چه مدت بعد از قطع سر باقی میماند؟
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Telegraph
آیا مغز جدا شده میتواند آگاه باشد؟ جزیرههای آگاهی؟
یک نو پژوهش نشان میدهد که فعالیتهای مغزی شبیه به خواب عمیق (موجهای کند) میتواند سالها در نیمکرههای مغزی که به صورت جراحی جدا شدهاند، در بیماران صرعی بیدار ادامه داشته باشد. با استفاده از ثبتهای EEG، پژوهشگران دریافتند که قشر مغز جدا شده الگوهایی شبیه…
افــــــق رویـــــداد
آیا مغز جدا شده میتواند آگاه باشد؟ یک نو پژوهش نشان میدهد که فعالیتهای مغزی شبیه به خواب عمیق (موجهای کند) میتواند سالها در نیمکرههای مغزی که به صورت جراحی جدا شدهاند، در بیماران صرعی بیدار ادامه داشته باشد. با استفاده از ثبتهای EEG، پژوهشگران دریافتند…
دو مسئله را پر رنگ میکند:
۱. اینکه هرجا مغزی یا تکه مغزی زنده باشد آگاهی هم هست(جزیرههای آگاهی)
۲. فقط یک مغز کامل(یا نسبتا کامل) و زنده و سالم در بدن آگاهی دارد
مسیر این بحث، از یکی از این دو خواهد گذشت. فعلا جزیرههای آگاهی، منتفی است لااقل بر اساس این پژوهش تازه.
۱. اینکه هرجا مغزی یا تکه مغزی زنده باشد آگاهی هم هست(جزیرههای آگاهی)
۲. فقط یک مغز کامل(یا نسبتا کامل) و زنده و سالم در بدن آگاهی دارد
مسیر این بحث، از یکی از این دو خواهد گذشت. فعلا جزیرههای آگاهی، منتفی است لااقل بر اساس این پژوهش تازه.
روش موسوم به «خواب ارتشی» ادعا میکند میتواند فرد را در دو دقیقه به خواب ببرد، اما پشتوانه علمی مستقیمی ندارد.
منشأ آن کتاب Relax and Win است و شامل سه گام است:
١. شلکردن پیشرونده عضلات (از صورت تا پاها)
٢. تنفس کنترلشده با بازدمهای طولانیتر
٣. تجسم محیطی آرام (مانند شناور بودن روی آب آرام یا دراز کشیدن در مزرعه ساکت).
هیچ پژوهش علمی رسمی در مجلات معتبر درباره این روش وجود ندارد، اما شباهتهایی با درمان شناختی-رفتاری بیخوابی (CBT-I) دارد که در روانپزشکی به عنوان درمان خط اول بیخوابی شناخته میشود. CBT-I شامل بازسازی شناختی، کنترل محرک، محدودیت خواب، بهداشت خواب و تکنیکهای آرامسازی است.
بهگفته پژوهشهای معتبر (مانند Sleep Medicine Reviews)، به خواب رفتن در کمتر از ٨ دقیقه غیرعادی است و زیر ٥ دقیقه معمولا نشانه خوابآلودگی روزانه زیاد است. برای بیشتر افراد سالم، ١٠ تا ٢٠ دقیقه زمان طبیعی برای خوابیدن است.
روش ارتشی ممکن است مفید باشد چون از تکنیکهای علمی آرامسازی و تنفس بهره میگیرد، اما ادعای «خوابیدن در دو دقیقه» واقعبینانه نیست. برای افراد عادی، تمرکز بر ایجاد عادتهای خواب منظم و کاهش اضطراب مؤثرتر از دنبال کردن رکورد زمانی است.
Dean J. Miller, Senior Lecturer, Appleton Institute, HealthWise Research Group, CQUniversity Australia
🚀 @ofoghroydad
منشأ آن کتاب Relax and Win است و شامل سه گام است:
١. شلکردن پیشرونده عضلات (از صورت تا پاها)
٢. تنفس کنترلشده با بازدمهای طولانیتر
٣. تجسم محیطی آرام (مانند شناور بودن روی آب آرام یا دراز کشیدن در مزرعه ساکت).
هیچ پژوهش علمی رسمی در مجلات معتبر درباره این روش وجود ندارد، اما شباهتهایی با درمان شناختی-رفتاری بیخوابی (CBT-I) دارد که در روانپزشکی به عنوان درمان خط اول بیخوابی شناخته میشود. CBT-I شامل بازسازی شناختی، کنترل محرک، محدودیت خواب، بهداشت خواب و تکنیکهای آرامسازی است.
بهگفته پژوهشهای معتبر (مانند Sleep Medicine Reviews)، به خواب رفتن در کمتر از ٨ دقیقه غیرعادی است و زیر ٥ دقیقه معمولا نشانه خوابآلودگی روزانه زیاد است. برای بیشتر افراد سالم، ١٠ تا ٢٠ دقیقه زمان طبیعی برای خوابیدن است.
روش ارتشی ممکن است مفید باشد چون از تکنیکهای علمی آرامسازی و تنفس بهره میگیرد، اما ادعای «خوابیدن در دو دقیقه» واقعبینانه نیست. برای افراد عادی، تمرکز بر ایجاد عادتهای خواب منظم و کاهش اضطراب مؤثرتر از دنبال کردن رکورد زمانی است.
Dean J. Miller, Senior Lecturer, Appleton Institute, HealthWise Research Group, CQUniversity Australia
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
به جد تکاملی ۴.۴ میلیون ساله خود سلام کنید
انسان از کدام ایپ برخاست؟ پژوهش تازه پاسخی شگفتآور میدهد
پژوهش تازهای از دانشگاه واشنگتن در سنتلوئیس، شواهد نیرومندی ارائه میدهد که انسان از نیایی ایپمانندِ آفریقایی تکامل یافته است. این یافتهها بر پایه بازتحلیل استخوان مچ پای فسیلی بهنام آردیپیتکوس رامیدوس (Ardipithecus ramidus)، یا آردی، است؛ موجودی که حدود ۴٫۴ میلیون سال پیش میزیست و شاید حلقهی پیوند میان سایر ایپها و انسانها باشد.(انسان مدرن نیز ایپ محسوب میشود)
آردی بسیار پیشتر از لوسی میزیست و نگاهی به مرحلهای از تکامل میدهد که نیاکان ما میان زیست در درخت و روی زمین در نوسان بودند. پژوهشگران استخوان مچ پای او (تالوس و کالکانئوس) را با ایپها، میمونها و انسانهای اولیه مقایسه کردند و به یافتهای چشمگیر رسیدند.
زاویهی مفصل مچ پای آردی ۱۴٫۵ درجه بود؛ بیشترین در میان فسیلهای انسانتبار و در محدودهی ایپهای آفریقایی مانند گوریل و بونوبو. وجود شیار عمیق تاندون انگشت بزرگ و سطح مفصلی برجسته، نشان میدهد مچ پا ترکیبی از ویژگیهای ایپمانند برای بالا رفتن و سازگاریهایی برای راه رفتن روی دو پا بوده است.
این نشان میدهد آردی مرحلهای میانی را طی میکرد؛ نه کاملا زمینی و نه صرفا درختزی. به گفتهی توماس پرنگ، انسانشناس زیستی، آردی راستقامت راه میرفت اما ویژگیهای ایپوار خود را حفظ کرده بود، از جمله پای چنگالدار.
پژوهش تازه تفسیرهای قدیمی را که آردی را از ایپهای آفریقایی جدا میدانستند اصلاح میکند. دادهها نشان میدهند آردی ترکیبی از رفتار ایپها و انسانها داشت؛ هم بالا میرفت، هم روی زمین حرکت میکرد.
نکتهی جالب، شباهت ساختار مچ پای او به میمونهای آمریکای جنوبی از خانوادهی آتِلیده است. این نمونهای از تکامل همگرا است: گونههای دور از هم که برای حل چالشهای مشابه، به سازگاریهای مشابه رسیدهاند.
بر پایهی تحلیل نهایی، آردی نمایانگر حرکتی ایپمانند است: بالا رفتن عمودی و راه رفتن چهارپا با تماس پاشنه با زمین. یافتهها فرضیهی کهن را که انسان را از نیایی درختزی میدانست به چالش میکشد. بهجای آن، نشان میدهد نخستین انسانها از ایپهایی برخاستند که هم درختنورد و هم زمینی بودند.
آردی یادآور میشود که تکامل جهشی ناگهانی نیست. فرایندی تدریجی است که در آن ویژگیهای قدیمی دگرگون میشوند و دوباره در قالبی تازه بازمیگردند. استخوانهای او بخشی از پاسخیاند به پرسشی کهن: از کجا آمدهایم؟
سام آریامنش
🚀 @ofoghroydad
مقاله اصلی
انسان از کدام ایپ برخاست؟ پژوهش تازه پاسخی شگفتآور میدهد
پژوهش تازهای از دانشگاه واشنگتن در سنتلوئیس، شواهد نیرومندی ارائه میدهد که انسان از نیایی ایپمانندِ آفریقایی تکامل یافته است. این یافتهها بر پایه بازتحلیل استخوان مچ پای فسیلی بهنام آردیپیتکوس رامیدوس (Ardipithecus ramidus)، یا آردی، است؛ موجودی که حدود ۴٫۴ میلیون سال پیش میزیست و شاید حلقهی پیوند میان سایر ایپها و انسانها باشد.(انسان مدرن نیز ایپ محسوب میشود)
آردی بسیار پیشتر از لوسی میزیست و نگاهی به مرحلهای از تکامل میدهد که نیاکان ما میان زیست در درخت و روی زمین در نوسان بودند. پژوهشگران استخوان مچ پای او (تالوس و کالکانئوس) را با ایپها، میمونها و انسانهای اولیه مقایسه کردند و به یافتهای چشمگیر رسیدند.
زاویهی مفصل مچ پای آردی ۱۴٫۵ درجه بود؛ بیشترین در میان فسیلهای انسانتبار و در محدودهی ایپهای آفریقایی مانند گوریل و بونوبو. وجود شیار عمیق تاندون انگشت بزرگ و سطح مفصلی برجسته، نشان میدهد مچ پا ترکیبی از ویژگیهای ایپمانند برای بالا رفتن و سازگاریهایی برای راه رفتن روی دو پا بوده است.
این نشان میدهد آردی مرحلهای میانی را طی میکرد؛ نه کاملا زمینی و نه صرفا درختزی. به گفتهی توماس پرنگ، انسانشناس زیستی، آردی راستقامت راه میرفت اما ویژگیهای ایپوار خود را حفظ کرده بود، از جمله پای چنگالدار.
پژوهش تازه تفسیرهای قدیمی را که آردی را از ایپهای آفریقایی جدا میدانستند اصلاح میکند. دادهها نشان میدهند آردی ترکیبی از رفتار ایپها و انسانها داشت؛ هم بالا میرفت، هم روی زمین حرکت میکرد.
نکتهی جالب، شباهت ساختار مچ پای او به میمونهای آمریکای جنوبی از خانوادهی آتِلیده است. این نمونهای از تکامل همگرا است: گونههای دور از هم که برای حل چالشهای مشابه، به سازگاریهای مشابه رسیدهاند.
بر پایهی تحلیل نهایی، آردی نمایانگر حرکتی ایپمانند است: بالا رفتن عمودی و راه رفتن چهارپا با تماس پاشنه با زمین. یافتهها فرضیهی کهن را که انسان را از نیایی درختزی میدانست به چالش میکشد. بهجای آن، نشان میدهد نخستین انسانها از ایپهایی برخاستند که هم درختنورد و هم زمینی بودند.
آردی یادآور میشود که تکامل جهشی ناگهانی نیست. فرایندی تدریجی است که در آن ویژگیهای قدیمی دگرگون میشوند و دوباره در قالبی تازه بازمیگردند. استخوانهای او بخشی از پاسخیاند به پرسشی کهن: از کجا آمدهایم؟
سام آریامنش
مقاله اصلی
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
خوردن لاشهها شاید انسان را انسان کرد؛ نقش کلیدی مردارخواری در تکامل انسان
پژوهشی تازه از مرکز ملی پژوهش انسانشناسی تکاملی اسپانیا دیدگاهی نو درباره نقش #مردارخواری در تکامل انسان ارائه کرده است.
به گفته آنا ماتهاوس و خسوس رودریگس، سرپرستان این پژوهش، تغذیه از لاشه جانوران ممکن است یکی از عوامل بنیادی در شکلگیری ویژگیهای زیستی و رفتاری انسان بوده باشد.
این پژوهش با همکاری دیرینشناسان، باستانشناسان و بومشناسان چندین دانشگاه اسپانیا انجام شده و نشان میدهد برخلاف تصور سنتی، مردارخواری فعالیتی پرخطر و کمسود نبوده، بلکه منبعی پایدار و قابل پیشبینی از غذا به شمار میرفته است، بهویژه در دوران کمبود منابع دیگر.
ماتهاوس میگوید: وقتی پستانداران بزرگ زمینی یا دریایی میمیرند، لاشه آنها غذای فراوانی در اختیار گونههای مختلف قرار میدهد. این منبع نهتنها پایدار است بلکه نیاز به صرف انرژی زیاد، مانند شکار، ندارد.
به گفته پژوهشگران، بسیاری از جانوران لاشخور، از جمله انسانهای اولیه، رفتارهایی داشتند که احتمال آلودگی به میکروبها را کاهش میداد. برای نمونه، اسیدی بودن معده انسان یکی از سازوکارهای دفاعی در برابر عوامل بیماریزا بوده و با آغاز پختوپز با آتش، خطر عفونت بهمراتب کاهش یافته است.
انسان همچنین توانایی پیمودن مسافتهای طولانی با مصرف انرژی اندک را داشته، که در یافتن لاشهها نقش مهمی داشته است. افزون بر این، پیدایش زبان در دوران نخستین به انسانها امکان میداد تا برای یافتن لاشهها یا دور کردن شکارچیان بزرگ از شکارشان با هم همکاری کنند.
ابزارهای ابتدایی سنگی نیز به انسانها کمک میکرد تا پوست ضخیم جانوران را بشکافند، گوشت باقیمانده را جدا کنند و با شکستن استخوانها به مغز و چربی درون آن دست یابند.
رودریگس و ماتهاوس در نتیجهگیری خود تاکید میکنند که مردارخواری نهتنها در آغاز راه انسان نقشی اساسی داشته، بلکه در طول تاریخ نیز بهعنوان روشی کارآمد و مکمل برای شکار و گردآوری گیاهان ادامه یافته است.
این پژوهش همچنین دیدگاه رایج در نیمه دوم قرن بیستم را به چالش میکشد. در آن زمان تصور میشد انسانهای اولیه بهسرعت از مردارخواری دست کشیده و به شکار فعال روی آوردهاند. اما بررسیهای بومشناسان نشان داده که حتی شکارچیان امروزی نیز گاه مردارخواری میکنند، و تقریبا همه گونههای گوشتخوار در طبیعت تا حدی از لاشهها تغذیه میکنند.
به گفته ماتهاوس، اگر تاکنون گفته میشد خوردن گوشت انسان را انسان کرد، اکنون میتوان افزود که خوردن لاشهها نیز انسان را انسان کرد.
🚀 @Ofoghroydad
🔗 Sciencedirect
پژوهشی تازه از مرکز ملی پژوهش انسانشناسی تکاملی اسپانیا دیدگاهی نو درباره نقش #مردارخواری در تکامل انسان ارائه کرده است.
به گفته آنا ماتهاوس و خسوس رودریگس، سرپرستان این پژوهش، تغذیه از لاشه جانوران ممکن است یکی از عوامل بنیادی در شکلگیری ویژگیهای زیستی و رفتاری انسان بوده باشد.
این پژوهش با همکاری دیرینشناسان، باستانشناسان و بومشناسان چندین دانشگاه اسپانیا انجام شده و نشان میدهد برخلاف تصور سنتی، مردارخواری فعالیتی پرخطر و کمسود نبوده، بلکه منبعی پایدار و قابل پیشبینی از غذا به شمار میرفته است، بهویژه در دوران کمبود منابع دیگر.
ماتهاوس میگوید: وقتی پستانداران بزرگ زمینی یا دریایی میمیرند، لاشه آنها غذای فراوانی در اختیار گونههای مختلف قرار میدهد. این منبع نهتنها پایدار است بلکه نیاز به صرف انرژی زیاد، مانند شکار، ندارد.
به گفته پژوهشگران، بسیاری از جانوران لاشخور، از جمله انسانهای اولیه، رفتارهایی داشتند که احتمال آلودگی به میکروبها را کاهش میداد. برای نمونه، اسیدی بودن معده انسان یکی از سازوکارهای دفاعی در برابر عوامل بیماریزا بوده و با آغاز پختوپز با آتش، خطر عفونت بهمراتب کاهش یافته است.
انسان همچنین توانایی پیمودن مسافتهای طولانی با مصرف انرژی اندک را داشته، که در یافتن لاشهها نقش مهمی داشته است. افزون بر این، پیدایش زبان در دوران نخستین به انسانها امکان میداد تا برای یافتن لاشهها یا دور کردن شکارچیان بزرگ از شکارشان با هم همکاری کنند.
ابزارهای ابتدایی سنگی نیز به انسانها کمک میکرد تا پوست ضخیم جانوران را بشکافند، گوشت باقیمانده را جدا کنند و با شکستن استخوانها به مغز و چربی درون آن دست یابند.
رودریگس و ماتهاوس در نتیجهگیری خود تاکید میکنند که مردارخواری نهتنها در آغاز راه انسان نقشی اساسی داشته، بلکه در طول تاریخ نیز بهعنوان روشی کارآمد و مکمل برای شکار و گردآوری گیاهان ادامه یافته است.
این پژوهش همچنین دیدگاه رایج در نیمه دوم قرن بیستم را به چالش میکشد. در آن زمان تصور میشد انسانهای اولیه بهسرعت از مردارخواری دست کشیده و به شکار فعال روی آوردهاند. اما بررسیهای بومشناسان نشان داده که حتی شکارچیان امروزی نیز گاه مردارخواری میکنند، و تقریبا همه گونههای گوشتخوار در طبیعت تا حدی از لاشهها تغذیه میکنند.
به گفته ماتهاوس، اگر تاکنون گفته میشد خوردن گوشت انسان را انسان کرد، اکنون میتوان افزود که خوردن لاشهها نیز انسان را انسان کرد.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
راز پیدایش ماده در جهان شاید در ایده گرههای قرن نوزدهم نهفته باشد
در سال ۱۸۶۷، لرد کلوین فرض کرد که اتمها در واقع گرههایی در «اتر» هستند؛ اتر محیطی فرضی بود که روزی دانشمندان آن را بستر انرژی و نور میدانستند.
هرچند این ایده با پیشرفت فیزیک اتمی رد شد، اکنون گروهی از فیزیکدانان ژاپنی نشان دادهاند که مفهوم گرهها شاید واقعا کلید فهم یکی از بنیادیترین معماهای کیهان باشد: چرا جهان از ماده ساخته شده و نه از پادماده(یا همان چرا جهان(ماده) وجود دارد؟)؟
پژوهش تازه نشان میدهد که در چارچوبی واقعگرایانه از فیزیک ذرات، میتوان پدیدههایی شبیه گرههای انرژی را پدید آورد. این گرهها احتمالا در نخستین لحظات پس از بیگبنگ شکل گرفته و مدتی کوتاه بر جهان تسلط داشتهاند. در این دوران گرهمحور، انرژی این ساختارها بر تابش چیره بود و فروپاشی آنها ممکن است موجب برتری اندک ماده بر پادماده شده باشد.
به گفته مونتو نیتا، استاد دانشگاه هیروشیما، این مسئله اساسا به این میپردازد که چرا ما، ستارگان و کهکشانها وجود داریم. اگر مقدار ماده و پادماده برابر بود، جهان (ماده) وجود نداشت و تنها انرژی خالص وجود داشت.
بر پایه مدل استاندارد فیزیک ذرات، بیگبنگ باید بهطور برابر ماده و پادماده تولید کرده باشد. اما بهطور شگفتآوری تنها از هر میلیارد زوج مادهـپادماده، یک ذره ماده باقی مانده است. این 'عدم تقارن باریونی' هنوز توضیح قطعی ندارد.
نیتا و دو فیزیکدان دیگر، مینوروا ایتو و یو هامادا، با ترکیب دو تقارن بنیادی، یعنی تقارن عدد باریونی منهای لپتونی (B–L) و تقارن پکویـکوئین (PQ)، نشان دادهاند که در جهان آغازین میتوانسته گرههایی پایدار از میدانهای انرژی به وجود آید. تقارن PQ مسئله معروف CP قوی را حل میکند و ذرهای به نام آکسیون را بهعنوان نامزد ماده تاریک معرفی میکند، در حالی که تقارن B–L جرمدار بودن نوترینوها را توجیه میکند.
در فرآیند سرد شدن کیهان، شکستن این تقارنها سبب پیدایش رشتههای مغناطیسی و گردابههای ابرشارهای شد که میتوانستند بهصورت پایدار به هم قفل شوند و ساختارهایی گرهمانند پدید آورند. این گرهسولیتونها برخلاف تابش، آهستهتر انرژی از دست میدادند و برای مدتی کوتاه غالبترین شکل انرژی در جهان بودند.
اما سرانجام این گرهها از راه تونلزنی کوانتومی فروپاشیدند و ذراتی سنگین مانند نوترینوهای راستدست تولید کردند. واپاشی نامتقارن این نوترینوها موجب شد که ماده اندکی بیش از پادماده تولید شود و همین عدم تعادل کوچک، مادهی امروزی جهان را پدید آورد. پژوهشگران در محاسبات خود نشان دادند که اگر جرم نوترینوهای راستدست حدود 10¹² گیگاالکترونولت باشد، دمای بازگرمایش پس از فروپاشی حدود ۱۰۰ گیگاالکترونولت میشود؛ دمایی که دقیقا در آستانهٔ پیدایش مادهٔ پایدار است.
این مدل همچنین پیشبینی میکند که فروپاشی گرهها اثری مشخص در امواج گرانشی برجای گذاشته است. آشکارسازهای آینده مانند LISA در اروپا، Cosmic Explorer در آمریکا و DECIGO در ژاپن ممکن است بتوانند «آواز کیهانی» این دوران گرهمحور را بشنوند و فرضیه را بیازمایند.
نیتا میگوید: کلوین تصور میکرد گرهها واحدهای بنیادی مادهاند. ما نشان دادهایم که گرهها شاید نقشی تعیینکننده در پیدایش ماده داشته باشند، نه در ساختار آن. پژوهشگران اکنون در پی مدلسازی دقیقتر و شبیهسازی عددی این فرآیندند تا بفهمند آیا واقعا کیهان جوان از گرههای انرژی زاده شده است یا نه.
🚀 @Ofoghroydad
🔗 Physical Review Letters
• اطلاعات بیشتر به زبان ساده اینجا و اینجا
• چرا جهان وجود دارد یعنی چه؟ به زبان ساده: اینجا و اینجا و اینجا
• کشفی بزرگ در مورد پادماده که میتواند به حل معمای «وجود» کمک کند
در سال ۱۸۶۷، لرد کلوین فرض کرد که اتمها در واقع گرههایی در «اتر» هستند؛ اتر محیطی فرضی بود که روزی دانشمندان آن را بستر انرژی و نور میدانستند.
هرچند این ایده با پیشرفت فیزیک اتمی رد شد، اکنون گروهی از فیزیکدانان ژاپنی نشان دادهاند که مفهوم گرهها شاید واقعا کلید فهم یکی از بنیادیترین معماهای کیهان باشد: چرا جهان از ماده ساخته شده و نه از پادماده(یا همان چرا جهان(ماده) وجود دارد؟)؟
پژوهش تازه نشان میدهد که در چارچوبی واقعگرایانه از فیزیک ذرات، میتوان پدیدههایی شبیه گرههای انرژی را پدید آورد. این گرهها احتمالا در نخستین لحظات پس از بیگبنگ شکل گرفته و مدتی کوتاه بر جهان تسلط داشتهاند. در این دوران گرهمحور، انرژی این ساختارها بر تابش چیره بود و فروپاشی آنها ممکن است موجب برتری اندک ماده بر پادماده شده باشد.
به گفته مونتو نیتا، استاد دانشگاه هیروشیما، این مسئله اساسا به این میپردازد که چرا ما، ستارگان و کهکشانها وجود داریم. اگر مقدار ماده و پادماده برابر بود، جهان (ماده) وجود نداشت و تنها انرژی خالص وجود داشت.
بر پایه مدل استاندارد فیزیک ذرات، بیگبنگ باید بهطور برابر ماده و پادماده تولید کرده باشد. اما بهطور شگفتآوری تنها از هر میلیارد زوج مادهـپادماده، یک ذره ماده باقی مانده است. این 'عدم تقارن باریونی' هنوز توضیح قطعی ندارد.
نیتا و دو فیزیکدان دیگر، مینوروا ایتو و یو هامادا، با ترکیب دو تقارن بنیادی، یعنی تقارن عدد باریونی منهای لپتونی (B–L) و تقارن پکویـکوئین (PQ)، نشان دادهاند که در جهان آغازین میتوانسته گرههایی پایدار از میدانهای انرژی به وجود آید. تقارن PQ مسئله معروف CP قوی را حل میکند و ذرهای به نام آکسیون را بهعنوان نامزد ماده تاریک معرفی میکند، در حالی که تقارن B–L جرمدار بودن نوترینوها را توجیه میکند.
در فرآیند سرد شدن کیهان، شکستن این تقارنها سبب پیدایش رشتههای مغناطیسی و گردابههای ابرشارهای شد که میتوانستند بهصورت پایدار به هم قفل شوند و ساختارهایی گرهمانند پدید آورند. این گرهسولیتونها برخلاف تابش، آهستهتر انرژی از دست میدادند و برای مدتی کوتاه غالبترین شکل انرژی در جهان بودند.
اما سرانجام این گرهها از راه تونلزنی کوانتومی فروپاشیدند و ذراتی سنگین مانند نوترینوهای راستدست تولید کردند. واپاشی نامتقارن این نوترینوها موجب شد که ماده اندکی بیش از پادماده تولید شود و همین عدم تعادل کوچک، مادهی امروزی جهان را پدید آورد. پژوهشگران در محاسبات خود نشان دادند که اگر جرم نوترینوهای راستدست حدود 10¹² گیگاالکترونولت باشد، دمای بازگرمایش پس از فروپاشی حدود ۱۰۰ گیگاالکترونولت میشود؛ دمایی که دقیقا در آستانهٔ پیدایش مادهٔ پایدار است.
این مدل همچنین پیشبینی میکند که فروپاشی گرهها اثری مشخص در امواج گرانشی برجای گذاشته است. آشکارسازهای آینده مانند LISA در اروپا، Cosmic Explorer در آمریکا و DECIGO در ژاپن ممکن است بتوانند «آواز کیهانی» این دوران گرهمحور را بشنوند و فرضیه را بیازمایند.
نیتا میگوید: کلوین تصور میکرد گرهها واحدهای بنیادی مادهاند. ما نشان دادهایم که گرهها شاید نقشی تعیینکننده در پیدایش ماده داشته باشند، نه در ساختار آن. پژوهشگران اکنون در پی مدلسازی دقیقتر و شبیهسازی عددی این فرآیندند تا بفهمند آیا واقعا کیهان جوان از گرههای انرژی زاده شده است یا نه.
• اطلاعات بیشتر به زبان ساده اینجا و اینجا
• چرا جهان وجود دارد یعنی چه؟ به زبان ساده: اینجا و اینجا و اینجا
• کشفی بزرگ در مورد پادماده که میتواند به حل معمای «وجود» کمک کند
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
معرفی نسلها :
۱. نسل خاموش (Silent Generation)
تقریبا متولدین ۱۹۲۸ تا ۱۹۴۵.
دوران کودکیشان همزمان با رکود بزرگ و جنگ جهانی دوم بود.
۲. نسل بیبی بومر (Baby Boomers)
تقریبا متولدین ۱۹۴۶ تا ۱۹۶۴.
دوران رشد اقتصادی پس از جنگ، شکلگیری فرهنگ مصرفگرایی، و جنبشهای مدنی دهه ۶۰ میلادی.
۳. نسل ایکس (Generation X)
تقریباً متولدین ۱۹۶۵ تا ۱۹۸۰.
دوران بلوغشان با فروپاشی شوروی، گسترش رسانهها، و آغاز اینترنت همراه بود.
۴. نسل وای یا هزارهای (Generation Y / Millennials)
تقریبا متولدین ۱۹۸۱ تا ۱۹۹۶.
نخستین نسلی که با فناوری دیجیتال بزرگ شد و بحران اقتصادی ۲۰۰۸ را تجربه کرد.
۵. نسل زد (Generation Z)
تقریبا متولدین ۱۹۹۷ تا ۲۰۱۲.
نسل شبکههای اجتماعی، گوشی هوشمند و آگاهی فرهنگی گسترده.
۶. نسل آلفا (Generation Alpha)
تقریبا از ۲۰۱۳ به بعد.
نخستین نسلی که از بدو تولد در جهان هوش مصنوعی، واقعیت افزوده و اینترنت اشیا رشد میکند.
🚀 @ofoghroydad
۱. نسل خاموش (Silent Generation)
تقریبا متولدین ۱۹۲۸ تا ۱۹۴۵.
دوران کودکیشان همزمان با رکود بزرگ و جنگ جهانی دوم بود.
۲. نسل بیبی بومر (Baby Boomers)
تقریبا متولدین ۱۹۴۶ تا ۱۹۶۴.
دوران رشد اقتصادی پس از جنگ، شکلگیری فرهنگ مصرفگرایی، و جنبشهای مدنی دهه ۶۰ میلادی.
۳. نسل ایکس (Generation X)
تقریباً متولدین ۱۹۶۵ تا ۱۹۸۰.
دوران بلوغشان با فروپاشی شوروی، گسترش رسانهها، و آغاز اینترنت همراه بود.
۴. نسل وای یا هزارهای (Generation Y / Millennials)
تقریبا متولدین ۱۹۸۱ تا ۱۹۹۶.
نخستین نسلی که با فناوری دیجیتال بزرگ شد و بحران اقتصادی ۲۰۰۸ را تجربه کرد.
۵. نسل زد (Generation Z)
تقریبا متولدین ۱۹۹۷ تا ۲۰۱۲.
نسل شبکههای اجتماعی، گوشی هوشمند و آگاهی فرهنگی گسترده.
۶. نسل آلفا (Generation Alpha)
تقریبا از ۲۰۱۳ به بعد.
نخستین نسلی که از بدو تولد در جهان هوش مصنوعی، واقعیت افزوده و اینترنت اشیا رشد میکند.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
