Telegram Web Link
هرچه او خواست
همان خواست دلم بی کم وکاست
گرچه راضی نشد از من دل آن دوست هنوز

رشته‌ی مهر و وفا، شُکر که از دست نرفت
بر سرِ شانه‌ی من، تاری از آن موست هنوز...

#سیمین_بهبهانی
کسی نگفته که طاقت بیار و حوصله کن
بیا برای من از هرچه خواستی ، گِله کن

تو در ازای دلت جان بخواه آری جان
من اهل چانه‌زدن نیستم، معامله کن

در آزمونِ خزان، برگ سرشکسته‌تر است
کم التفات بر این برگه‌های باطله کن

بگیر بر خودت آسان و پیش چشم جهان
بچرخ و دست بزن، پا بکوب و هلهله کن

از آشیانه اگر خسته‌ای و می‌خواهی
به کوچ تن بدهی، اقتدا به چلچله کن

علاجِ فاصله وصل است، بی‌بهانه مرا
بگیر تنگ در آغوش و ختمِ غائله کن

#حمیدرضا_حامدی
چه باڪ دارد عاشـق ز ننڪَ و بدنامی



ڪه عشق سلطنت است و ڪمال و خودڪامی

#مـــــــــولانا
دلي شكسته تر از ناي ني لبك دارم
يواش!دست نزن!شيشه ام ترك دارم

چقدر وسوسه در چشم انتخاب من است
كه بر صداقت آينه نيز شك دارم

رفيق!بار غريبي به دوش من مانده است
كه احتياج به يك دوست،يك كمك دارم

صدا زدم كه به من در قبال سكه ي زخم
چه ميدهيد؟!يكي گفت:من نمك دارم

من و تو هر دو غريبيم و آشناي سكوت
خوشم به اينكه غمي با تو مشترك دارم

#محمد_کاظمی
یڪبار گفتمت
ڪہ چہ اندازہ عاشــقم....
تڪرار میڪنم ڪہ مرا جان و دل تویی...!!!



#امیر_احمدپور
دشمن اگــــــــر دوست شود چند بار
صاحب عقلش نشمــــــارد به دوست

مار همان است بـــه سیرت که هست
ورچه به صورت بــه در آید ز پوست

َ#سعدی
يك زن
اگر با تابش و سرخوشى‌اش،
با خنده‌هايش
بتواند عقل از سرتان
بيرون كند،
اگر چشمانش
راز چشمانتان را بخواند،
اگر بتواند اندوه و شادمانى‌تان
را شريك شود،
آن زن شراب شماست...

#ناظم_حكمت

صبح ،  لبخند توست
رویِ پرچینِ نگاهم
تا بالا آمدن آفتاب در رقصِ چشمانت

چند کلامِ تازه ریخته
در فنجانِ شیرینِ لبانت

و من، که مشغولم
به سرکشیدنِ طعمِ عشق ‌


#عرفان_یزدانی
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سلام صبح بخیر
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
خرد بايد و دانش و راستی
که کژّی بکوبد درِ کاستی

مرا خورد و پوشيدنی زين جهان
بس از شهريار آشکار و نهان

که دانش به شب پاسبان منست
خرد تاج بيدار جان منست

به بيشی چرا شادمانی کنم
برين خواسته پاسبانی کنم

بفرمای تا اين برد باز جای
خرد باد جان مرا رهنمای


#فردوسی
دوباره در دست های توست بهار
پنهانش نکن

من بوییده ام
صدای خواب های تو را           

#محمدعلی_آقاميرزايي
بیا بیا که نیابی چو ما دگر یاری
چو ما به هر دو جهان خود کجاست دلداری

تو همچو وادی خشکی و ما چو بارانی
تو همچو شهر خرابی و ما چو معماری



#مــولانـا
.
کجای قصه نشستی
که آخرش زیباست
کجای گلشن و باغی
که بسترش زیباست


چگونه زلف رهاندی
چگونه تیر پراندی
کجای قلب نشاندی
که خنجرش زیباست


#مطرب
.
شب که سازد غم آغوشِ تو بی‌تاب مرا

گر بوَد فرش ز مخمل ، نبرَد خواب مرا


#غنی_کشمیری
.
امروز که من،
عاشق و دیوانه و مستم

کس‌نیست که گیرد بشرابی دو سه دستم


#خواجوی_کرمانی
ما در دو جهان غیر خدا یار نداریم
جز یاد خدا هیچ دگر کار نداریم

درویشِ فقیریم و در این گوشه دنیا
با نیک و بد خلق جهان کار نداریم

گر یار وفادار نداریم عجب نیست
ما یار بجز حضرت جبار نداریم

با جامه صد پاره و با خرقه پشمین
برخاک نشینیم و از آن عار نداریم

ما شاخ درختیم و پر از میوه توحید
هر رهگذری سنگ زند باک نداریم

ما صاف دلانیم و ز كَس کینه نداریم
گر شهر پر از فتنه و ما با همه یاریم

ما مست صبوحیم و ز میخانه توحید
حاجت به می و باده و خمار نداریم

بنگر به دل خسته شمس الحق تبریز
مـا جز هوس دیدن دلـدار نداریـم

#مولانا
آن یار کز او خانهٔ ما جایِ پَری بود
سر تا قدمش چون پَری از عیب بَری بود

دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش
بیچاره ندانست که یارش سفری بود

تنها نه ز رازِ دلِ من پرده برافتاد
تا بود فلک، شیوهٔ او پرده دری بود

منظورِ خردمندِ من آن ماه که او را
با حُسنِ ادب شیوهٔ صاحب نظری بود

از چنگِ مَنَش اختر بَدمِهر به در برد
آری چه کنم؟ دولتِ دورِ قمری بود

عُذری بِنِه ای دل، که تو درویشی و او را
در مملکتِ حُسن سَرِ تاجْوَری بود

اوقاتِ خوش آن بود که با دوست به سر رفت
باقی همه بی‌حاصلی و بی‌خبری بود

خوش بود لبِ آب و گل و سبزه و نسرین
افسوس که آن گنجِ روان رهگذری بود

خود را بکش ای بلبل از این رشک که گُل را
با بادِ صبا وقتِ سحر جلوه گری بود

هر گنجِ سعادت که خدا داد به حافظ
از یُمنِ دعایِ شب و وِردِ سَحَری بود

#حافظ
.
غم عشق نکویان
چون کند در سینه‌ای منزل...

گدازد جسم و
گرید چشم و
نالد  جان  و
سوزد  دل...


#هاتف_اصفهانی
.
این جهان باب دل کیست؟ نفهمیدم من!

به گمانم " نفسِ بادِ صبا " مسموم است


#مهدی_رضایی
.
نگار خواست كه آيد بَرم، جفا نگذاشت‏
برآن شدم كه رَوم از درش وفا نگذاشت‏


بر آستانه ی او سر گذاشتم عمرى‏
گذشت از سرم آن بی‌وفا و پا نگذاشت‏


#آگاه_قاجار
میکِشی تیغ
که سازی دل ما را به دو نیم؟

تیغ بگذار
که یک غمزه  تمام‌ست اینجا


#جامی
روز بر همه خوش❤️🌹
2024/05/23 17:31:10
Back to Top
HTML Embed Code: