Telegram Web Link


•| همواره در این فکر بودم که🤔

#موسی(علیه السلام)
از آن دختر چه دید؟؟
که حاضر شد برای #مهریه‌ی او
ده سال از عمرش را #چوپانی کند! 😍

جواب را خداوند
📖 در #قرآن ذکر کرده است:👇

💠 ﴿تمشي علىٰ استحياء﴾
آن دختر با #شرم_و_حیا راه می‌رفت..
😇
#تلنگرانه_احکامی


‼️باخود‌ت‌میگۍ؛
فقط‌یہ‌چتِ‌سادَس؛همین!
اما؛حواست‌‌باشہ‌...
اون‌لبخندۍ‌کہ‌روۍِ‌لبت‌هست‌'😒
آغازِ‌سرازیرۍِ‌گنآهه🖐🏻💔

#چت_با_نامحرم
#اللھم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج
#بحق‌حضرت‌زینب‌سلام‌الله‌علیها
♥️🍃
اولین‌ومهمترین‌چیزۍڪہ‌مارا
ازامام‌زمان دور مےڪند
#گناه 💔ماست. . .
ومهمترین‌چیزےڪہ‌فرج‌حضرت‌‌را
جلو 🌱مےاندازد #ترڪ‌گناه
است. . .
بہ‌قول‌استادرائفۍپور
مشڪل‌خودماییم 💔
˹
#یااباصالح‌‌المهدی‌ادرڪنی♥️
سلامتی‌امام‌زمان #صلوات🌹

┅┅✿❀🌹◍⃟ ‌ 🌹❀✿┅┅
『اللّٰھُمَ‌عجلْ‌لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج』
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
♥️🍃
لاتَحزَن‌ اِنَّ‌ اللهَ‌ مَعَنا
اندوه‌ به‌ خود راه‌ مده،
خدا با ماست!♥️
˹
#یااباصالح‌‌المهدی‌ادرڪنی♥️
سلامتی‌امام‌زمان #صلوات🌹
❤️••
رمان زیبای #سجده‌صبر
قسمت دویست و چهارده:)

اما تو می فهمیدی حسین کیه
و به عشق حسین من رو هم عاشقش کردی
... علی ... علی ... میدونم این بچه اومده که جای تو رو برامون پر کنه ... تو که پاکی از خدا بخواه که نگهش داره،
بهت قول میدم من به جات برم کربلا و از طرف تو امام حسین رو زیارت کنم ...
سرش رو روی مهر گذاشت و گفت:
+خدایا به حسینت قسمت میدم منو ببخش ...
یک خط روی گذشته سیاهم بکش
... میدونی که توبه کردم و پای عهدم ایستادم ... خدایا تو رو به حسینت یک علی دیگه به من بده ...
وقتی از مسجد بیرون می اومد مطمئن بود، دیگه نه خبری از کلافگیش بود و نه حتی ذره ای دلشوره و نگرانی.
سنتهای خدا تغییر ناپذیرند:
+الا بذکر الله تطمئن القلوب ...
دو ماه گذشته بود، با مراقبتهای زهرا خانم و درمان پزشک بچه اوضاع خوبی داشت و حالا فاطمه توی اتاق
سونوگرافی دراز کشیده بود و دکتر صدای دستگاه رو بلند کرد، فاطمه و سهیل هر دو به صدای تند تند قلبی که
انگار مثل قلب یک گنجشک میزد گوش میدادند.
خانم دکتر با لبخند گفت:
یه پسر سالم و سرحال فاطمه چشمهاش رو بست و به این صدای زندگی گوش داد، توی دلش گفت:
--تو علی منی که خدا دوباره بهم داد،
مهم نیست چه شکلی باشی یا قدت چقدر باشه، یا حتی مهم نیست
....
نویسنده: مشکات
#ادامه‌دارد
❤️••
رمان زیبای #سجده‌صبر
قسمت دویست و سیزده:)

کربلا عشقت منو دیوونه کرد...
سهیل همیشه از این حال و هوای پسرش تعجب میکرد، این فقط مختص اون عاشورا نبود، هر
سال سهیل رو مجبور
میکرد که ببرتش مسجد تا دسته ببینه، گاهی هم بی اختیار گریه میکرد ...و سهیل فکر میکرد علی می خواد ادای
مادرش رو در بیاره، اما هر سال توی عاشورا علی خاص تر میشد ... و سهیل متعجب تر ...
گرچه خودش هم
میدونست چرا... آروم گفت:
+مگه میشه کسی حتی از وقتی که توی شکم مادرشه روضه حسین رو گوش بده و
مجنون حسین نباشه؟
مگه میشه کسی از بچگی هفته ای چند روز برای انتقام از خون حسین دعای هم عهدی با
صاحب الزمانش رو بخونه اسم حسین براش
متفاوت نباشه؟ مگه میشه داستانهای دوران کودکی کسی داستان
شجاعت و سخاوت حسین و آل حسین باشه و مجنون حسین نباشه؟ ... گریش گرفته بود ... دلش به حال خودش
سوخت ... آروم زیر لب گفت:
+خوش به حالت علی ... توی نه ساله از من 35ساله خیلی بیشتر می فهمیدی ...
اشکهاش امونش رو بریده بودند. با خودش گفت:
من عمری نفهمیدم حسین کیه، به خاطر عشق تو به حسین
میبردمت مسجد و دسته های عزاداری ...
اما تو می فهمیدی حسین کیه
....
نویسنده: مشکات
#ادامه‌دارد
❤️••
رمان زیبای #سجده‌صبر
قسمت دویست و پانزده:)

یاحتی مهم نیست
خصوصیات اخلاقیت مثل علی پرپرشده من باشه،
چیزی که مهمه اینه که تو هدیه کادوپیچ شده خدایی که مطمئنا بهتر از علی هستی ...
ببخشید که یک روزی
میخواستم نباشی ... حالا که توی وجود من جون گرفتی، میخوام از صمیم قلب بهت بگم خوش اومدی پسرم ...
کار دکتر که تموم شد، فاطمه تشکر کرد و بعد از چند دقیقه با سهیل از اتاق خارج شدند، زهرا خانم و ریحانه که
توی اتاق انتظار نشسته بودند، فورا بلند شدند، زهرا خانم گفت:
چی شد دخترم؟ سالمه؟
سهیل با خوشحالی گفت:
--بله، از منم سالم تره، نگران نباشید.
زهرا خانم دستاش رو بالا برد و بلند گفت:
خدایا شکرت.
فاطمه دست ریحانه رو گرفت و چهارتایی با هم از در مطب خارج شدند و سوار ماشین شدند. سهیل گفت:
+مادرجون نمیشد یه مدت دیگه پیش ما میموندیدن؟
دلم میخواد، اما الان دو ماهه اینجام، خدا رو شکر که همه چیز رو به راهه و به کمک من نیازی نیست، دیگه رفع زحمت کنم
سهیل فورا گفت:
+زحمت نه، بگین رفع رحمت کنم.شما رحمتید واسه ما
زهرا خانم با خوشحالی گفت:
الهی خیر ببینی پسرم، مواظب این دختر یکی یه دونه مام باشی
دیگه به ترمینال رسیده بوندن که سهیل ماشین رو پارک کرد و دستش رو پشت صندلی فاطمه گذاشت و به عقب
برگشت و گفت:
+چشم، اما کاش نمیرفتین، نگاه کنید هنوز نرفتین، دختر یکی یه دونتون داره آبغوره میگیره
....
نویسنده: مشکات
#ادامه‌دارد
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──

🦋 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ 🦋
🌻•• الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ••🌻
# پست هاے امـروز:هدیه به
آقاامام علی (ع)وحضرت فاطمه {س}♥️
•و شهــداے عزیز •

ذکر امروز : یاذالجلال والاکرام🌱

کپی با ذکر صلوات
💖اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
#سلام_امام_زمانم

ازبس که تلخی غم هجران چشیده ام
جانی نمانده است برایم، بریده ام
عیب وصال چیست نصیبم نمی شود
خیری که ازفراق وجدایی ندیده ام

🌺 #تعجيل_در_فرجش_صلوات 🌺
#تلنگرانہ

گاهےمیرۍیہ‌جا مھمونے
دیدۍغذاڪم‌میاد!
صاحبخونـہ‌بین‌ اون‌‌همہ‌جمعـیت
میادبھت‌میگہ:
اگہ‌میشہ‌توغذاڪم‌تربخور
بذاربہ‌دیگران‌‌برسہ‌آخہ‌تو‌واسہ‌مایے😉
ولےاوناغریـبہ‌ان...!
وقتےواسہ امام‌زمان باشے
آقامیگن‌‌ڪہ‌میشہ‌ڪمتر بخورۍ!؟
میشـہ‌بیشترسختے‌بڪشے!؟
بذاردیگران‌استفادہ‌ ڪنند..
آخہ‌توواسہ‌ مایے☺️✌🏼
بچہ‌هابیاین‌ڪارۍڪنیم
امام‌زمان‌{عج}
برنامـہ‌هاشوروۍماپیادہ‌‌ڪنہ..✌🏼
اللّٰھُم‌عـجل‌لولیڪ‌الفࢪج•|🕊|•
یه وقتایی خودمونم..
از دست بی‌وفایی‌هامون ؛
داد مون در میاد ://
ولی خدا رو میبینی....؟
صداشم درنمیاد،هیچی‌هم
بهمون نمیگه...!
صبرُ میبینـــی⁉️🌱

خداوکیلی،برامون‌عجیب‌خدایی‌میکنه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📺منبرهای یک دقیقه‌ای

💠سخنرانی حاج آقا قرائتی
✍️موضوع: چی گرفتی
🍃🌸

رهبرم زاده زهراست خدا می داند

یادش آرامش دلهاست خدا می داند

همه دنبال زر و سیم و گرفتار دلند

نائب قائم ما، تنهاست خدا
تضعیف نرم حجاب در سریال‌ها به روایت آمار!

🔹 بررسی آماری ۴۰ سریال پر بیننده تلویزیون و ۱۰۷ شخصیت چادری این سریال‌ها نشان می‌دهد که در سال‌های اخیر تصویر مطلوبی از وضعیت عفاف و حجاب در شخصیت‌های زن ارائه نشده و برخلاف حقیقت جامعه اکثر کاراکتر‌های مثبت زن سریال‌های تلویزیونی کشورمان، در نوع پوشش و رفتار، از شاخص‌های مورد تأکید دینی و تمدنی فاصله معنادار و زیادی دارند.

🔹 در تولیدات اخیر تصویر مطلوبی از وضعیت عفاف و حجاب در شخصیت‌های زن تحصیلکرده ارائه نشده و اکثر کاراکتر‌های زن تحصیلکرده سریال‌های تلویزیونی کشورمان، در نوع پوشش و رفتار، از شاخص‌های مورد تأکید دینی و تمدنی فاصله زیادی دارند
❤️••
رمان زیبای #سجده‌صبر
قسمت دویست و شانزده:)

دختر یکی یه دونتون داره آبغوره میگیره
فاطمه فورا اشکهاش رو پاک کرد و برای اینکه
مادرش ناراحت نشه گفت:ا!
--سهیل! چرا الکی میگی؟ آبغوره چیه؟
سهیل با مهربونی نگاش کرد که فاطمه از ماشین
پیاده شد، زهرا خانم هم پیاده شد و رو به فاطمه گفت:
دل تنگی نکن مادر، من دوباره میام.
تو الان دیگه خیلی باید حواست جمع باشه، حرفهام یادت نره، اون بچه از وقتی که جون
میگیره همه چیز رو میفهمه، حرفهات، حرکاتت، روحیاتت، حتی افکارت رو ...
پس دیگه تو الان باید از خودت جدا
بشی، حتی اگر خوب نیستی باید ادای خوب بودن
رو در بیاری، چون اون بچه خوب و بد تو رو میفهمه
بعد هم فاطمه رو درآغوش گرفت و گفت:
من که نمی تونم همیشه پیشت باشم،
اونی که تا آخر عمر باید باهاشون
باشی، شوهر و بچه هاتن، پس الکی واسه من
آبغوره نگیر
فاطمه که گرمای وجود مادرش رو خیلی دوست داشت، اشکاش سرازیر شد و صورت سفید مادرش رو بوسید و
گفت:
--مامان به بودنت عادت کرده بودیم ...
منم به بودن کنار شما عادت کرده بودم، اما
دیگه وقتی مطمئن شدم فاطمه من دوباره مثل قدیم قوی شد،
به این نتیجه رسیدم وقتشه که میدون رو بدم دست خودش
--نه مامان .... من هنوز قوی نشدم ... هنوز نمی تونم
....
نویسنده: مشکات
#ادامه‌دارد
❤️••
رمان زیبای #سجده‌صبر
قسمت دویست و هفده:)

--نه مامان ....من هنوز‌قوی نشدم....هنوز نمی تونم
زهرا خانم نگاه مهربونی به دخترش که اشک میریخت کرد و گفت:
چرا قوی شدی،
گرچه هنوز راه داری، اما می خوام بهت تبریک بگم،
خوب تونستی از این آزمایش خدا سربلند بیرون بیای ... البته ... یادت نره که اگه آقا سهیل
نبود، رفوضه میشدی
فاطمه لبخندی زد و دوباره صورت مادرش رو بوسید
سهیل که ساک زهرا خانم رو توی اتوبوس گذاشته بود گفت:
+مادرجون ساکتون رو گذاشتم.
زهرا خانم تشکری کرد و بعد رو به ریحانه کرد و بغلش کرد، ریحانه هم که این مدت به وجود مادربزرگش عادت
کرده بود بغض کرد، زهرا خانم کلی با ریحانه حرف زد و آماده رفتن شد.
بعد از خداحافظی از سهیل سوار ماشین
شد و سر جاش نشست، تا زمانی که ماشین
حرکت کرد، فاطمه و سهیل براش دست تکون میدادند و ریحانه در
آغوش پدرش از رفتن مادربزرگ شیرین و دوست داشتنیش گریه میکرد.
***
هر روز بار فاطمه سنگین تر میشد و مسئولیتش بیشتر، شبی نبود که برای بچه توی شکمش قرآن نخونه یا باهاش
حرف نزنه،
روزی نبود که براش دعای عهد نذاره و باهاش از
مسئولیتش نگه، تا جایی که جا داشت ریحانه رو هم
توی برنامه هاش شرکت میداد
....
نویسنده: مشکات
#ادامه‌دارد
❤️••
رمان زیبای #سجده‌صبر
قسمت دویست و هجده:)

ریحانه رو هم‌توی برنامه هاش شدکت میداد
از خدا میگفت، از هدف زندگی، از آینده ای که خیلی هم دور نیست، گاهی وقتها از
ریحانه میخواست برای برادرش حرف بزنه و ریحانه دهنش رو میذاشت روی شکم مادرش و جوری که فکر میکرد
مادرش نمیشنوه برای اون بچه به دنیا نیومده حرف میزد، خیلی وقتها سهیل اینکار رو میکرد و با پسری که زندگی
رو به همسر دوست داشتنیش برگردونده بود حرف میزد. و بالاخره اون روز رسید.
همه توی سالن انتظار بیمارستان منتظر بودند، ساعت دقیقا 4و ده دقیقه بعد از ظهر بود که زهرا خانم به موبایل
سهیل زنگ زد، سهیل که توی نمازخونه بیمارستان بود با عجله گوشی رو برداشت:
+بله
سلام مادر، بهت تبریک میگم، همین الان پسرت رو دیدم، خدا ایشالله برات حفظش کنه، صحیح و سالم و تپل مپل
سهیل شکری کرد و گفت:
+فاطمه چی؟
هنوز نیاوردنش اما میگن حالش خوبه.
سهیل تشکری کرد و گوشی رو قطع کرد، سرش رو روی مهری که روش یا حسین بزرگی نوشته بود گذاشت و :
+اللهم لک الحمد، حمد الشاکرین... اللهم لک الحمد، حمد الشاکرین ... اللهم لک الحمد، حمد الشاکرین ... خدایا
ازت ممنونم. حالا منم و عهدم ... قبولم کن ...
چشم توی چشم هم بودند، سهیل با لبخندی بر لب و چشمهایی مهربان و فاطمه با رنگ و رویی زد
....
نویسنده: مشکات
#ادامه‌دارد
🍃🌼📖🌺📖🌸🍃

🦋 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ 🦋
🌻•• الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ••🌻
# پست هاے امـروز:هدیه به
آقا امام حسن و امام حسین {؏}🍃
•و شهــداے عزیز •

ذکر امروز : یَا قاضِیَ اَلْحاجاتِ🌱

کپی با ذکر صلوات
💖اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🍃🌼
🌹دعای غریق🌹
#دعای‌ تثبیت‌ ایمان‌ در آخرالزمان
👈🏻یا اَللَّهُ یا رَحْمنُ یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ
القُلُوبِ ثبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک

#به‌_وقت‌_دلتنگی❤️
میدانـی...
رسیده‌ام‌ به جایی که وقتی‌ نباشـی
همه بودن‌ هـا‌ پوچـند...!
میشـود‌ بیایی؟💔
بیایی‌ و‌ بـر‌ سطر‌ آخر‌ دفتـر‌ دلتنگی هایـم
یک "تمـام‌ شد،آمـدم"بنویسی🌱
#توبه🌱

✔️ #‌اینو_یادت‌_باشه :
🌻 هر‌ چقدم که گناه کرده باشی بازم دلیل
نمیشه با خدا غریبی‌ کنی‌ و بگی منو نمیبخشه...
♥️ چون خودش گفته :
ان الله یغفر الذنوب جمیعا
👈قطعا همشو میبخشم😊
بخوام خیالتو راحت کنم :
تو دین ما هیییچ بن بستی وجود نداره😊
#پس‌_ناامیدی‌_ممنوووع‌🚫
#توبه‌_کنیم‌_تا‌دیر‌_نشده🌿
2024/06/17 00:34:11
Back to Top
HTML Embed Code: