Telegram Web Link
موقع حرف زدن فقط چیزی را که لازم است بیان کنید.
درست مثل اینکه می خواهید یک تلگراف بزنید.
فقط اجازه دارید ده کلمه را استفاده کنید.
به حرف زدن مردم دقت کنید.
حتما تعجب می کنید.
سوء تفاهم همه جا دیده می شود. شما یک چیز می گویید، بقیه چیز دیگری می فهمند.
اگر مردم فقط پنج درصد مقدار فعلی حرف می زدند، دنیا محلی بسیار ساکت تر و صلح آمیزتر می شد.
باور کنید فقط پنج درصد از آنچه می گویید برای بیان خواسته ها و منظورتان کفایت می کند.
وقتی تلگرافی حرف می زنید بیاد داشته باشید در بیان و استفاده از کلمات محدودیت دارید.
این مراقبه را انجام دهید و با کمال تعجب مشاهده می کنید که در طول روز چقدر به حرف زدن کمی احتیاج دارید.



@ oshointernational
اشوي محبوب ،
آيا به خدا ايمان داريد ؟
 
پاسخ :من به ايمان آوردن باور ندارم . نخست اين بايد فهميده شود .
هيچكس از من نمي پرسد : « آيا به خورشيد ايمان داري ؟ آيا به ماه ايمان داري ؟ » هيچكس آن سؤال را از من نمي پرسد . با ميليونها نفر ديدار كرده ام ، و براي سي سال به هزاران پرسش پاسخ گفته ام . هيچكس از من نپرسيد : « آيا به گل رز ايمان داري ؟ » نيازي وجود ندارد . تو مي تواني ببيني : گل رز آنجاست يا آنجا نيست . فقط اوهام ، نه حقايق ، بايد ايمان آورده شوند .
خدا بزرگترين توهمي است كه بشر خلق كرده است . از اين رو تو بايد به او ايمان بياوري .

و چرا انسان چنين توهمي از خدا خلق كرده است ؟ بايد نيازي دروني وجود داشته باشد . من آن نياز را ندارم بنابراين پرسشي وجود ندارد . اما بگذار برايت توضيح دهم كه چرا مردم به خدا ايمان دارند .
يكي از چيزهاي مهم كه بايد فهميده شود درباره ي ذهن انسان است ذهن هميشه در جستجو ي معنا در زندگي است . اگر معنايي وجود نداشته باشد ، ناگهان به تو اين احساس دست مي دهد كه اينجا چه مي كني ؟ كه براي چه زندگي مي كني ؟i چرا نفس مي كشي ؟ و چرا فردا صبح دوباره بايد از خواب بلند شوي و همان كارهاي تكراري را انجام دهي - - چاي ، صبحانه ، همان همسر ، همان بچه ، همان بوسه ي ساختگي به همسر ، و همان اداره ، و همان كار ، و عصر مي آيد ، و بي حوصله ، بي نهايت بي حوصله ، به خانه باز مي گردي - - چرا اين كارها را مي كني ؟ ذهن يك پرسش دارد : آيا در همه ي اين كارها معنايي وجود دارد ، يا تو صرفاً يك زندگي گياهي را انجام مي دهي ؟
بنابراين در جستجوي معنا بوده است .
او توهم خدا را خلق كرده تا نيازش را به معنا برآورده كند . بدون خدا ، جهان تصادفي مي شود . ديگر آفرينش خداي خردمندي كه آن را براي رشد تو آفريده وجود نخواهد داشت ، براي ترقي تو ، يا براي چيزي . بدون خدا - - خدا را حذف كن و جهان تصادفي است ، بي معني . و ذهن براي زندگي بدون معنا ،‌صلاحيت لازم را ندارد ، بنابراين تمام انواع توهمات را آفريده است - - خدا ، نيروانا ،‌بهشت ،‌فردوس ،‌ زندگي ديگر پس از مرگ – و كل سيستم را مي سازد . اما اين يك توهم است ، براي برآوردن يك نياز معين رواني .
من نمي توانم بگويم : « خدا وجود دارد . » من نمي توانم بگويم : « خدا وجود ندارد » از نظر من پرسش نا مربوط است . آن پديده اي خيالي است . كار من كاملاً متفاوت است .
كار من به بلوغ رساندن ذهن توست آن چنانكه بتواني بي هيچ معنايي زندگي كني ،‌ و هنوز به زيبايي .
معناي يك گل رز چيست ؟ يا يك ابر شناور در آسمان ؟ معنايي وجود ندارد اما زيبايي شگرفي وجود دارد . معنايي وجود ندارد . رودخانه جاري است اما سرشار از شادي و لذت است ،‌ نيازي به معنا وجود ندارد . و تا مگر اينكه يك انسان قادر باشد بدون معنا خواستن زندگي كند ، لحظه به لحظه ،‌به زيبايي ،‌ با وجد ،‌ اصلاً براي هيچ نيازي ..... فقط نفس كشيدن كافي است . چرا بايد بخواهي براي چه ؟ چرا از زندگي يك تجارت ساخته اي ؟ آيا عشق كافي نيست ؟ مي خواهي بپرسي كه معناي عشق چيست ؟ و اگر معنايي در عشق نيست ، پس حتماً زندگي تو بي عشق مي شود .
تو پرسش اشتباهي را پرسيده اي . عشق براي خودش كافي است ؛ نيازي به هيچ معناي ديگري براي زيبا ساختن آن نيست ، يك شادي . پرندگان در صبح آواز مي خوانند ... معناي آن چيست ؟ كل هستي ، از نظر من بي معني است . و هرچه بيشتر در سكوت فرو مي روم و با هستي هماهنگ مي شوم ، بيشتر روشن مي شود كه نيازي به معنا نيست . آن همانگونه كه هست كافي است .
توهمات را خلق نكن . زماني كه توهمي را خلق مي كني بايد هزار و يك توهم ديگر را بيافريني تا از آن توهم اصلي پشتيباني كنند ، زيرا در واقعيت پشتيباني ندارد .
براي مثال : مذاهبي وجود دارند كه به خدا باور دارند ، و مذاهبي وجود دارند كه به خدا باور ندارند . پس خدا براي مذهب يك ضرورت نيست . بوديسم خدا را باور ندارد ، جينيسم خدا را باور ندارد . پس تلاش كن درك كني ، زيرا در غرب آن يك مشكل است . شما فقط از سه مذهب كه همگي در يهوديت ريشه دارند آگاهي داريد : مسيحيت ، يهوديت و ....
همه ي آنها خدا را باور دارند . پس تو از بودا آگاه نيستي . او هرگز خدا را باور نداشت .
من گفته ي اچ جي ولز را در مورد بودا به ياد آوردم . او گفته : « او بزرگترين شخص بي خدا است ، و با اين حال بزرگترين با خدا . » يك شخص بي خدا ،‌ و با خدا ؟ فكر مي كني تناقضي وجود دارد ؟ تناقضي وجود ندارد . بودا هرگز خدا را باور نداشت ، نيازي وجود نداشت . ماهاويرا خدا را باور نداشت ، اما زندگي اش همچون خدايان بود ....

#اﺷﻮ

@oshointernational
کودک با سکوتی محض به دنیا می آید. بومی کاملاً سفید است.
از جذابیت، زیبایی و موسیقیِ سکوت برخوردار است.
اما ما شروع به انباشتن او از آرمان ها می کنیم.
او را به بلند پروازی آلوده می سازیم.
در او میل و آرزو، رقابت و تقلید می آفرینیم.
به او می گوییم:
"ببین، تو باید رئیس جمهور یا نخست وزیر کشور شوی. باید ثروتمندترین انسان عالم شوی."

پدر و مادرها از فرزند خود می خواهند بزرگ ترین فرد شود.
هر پدر و مادری آرزوهای خود را در فرزند خود می بیند.
آنان قادر نبوده اند آرزوهایشان را بر آورده سازند. هیچ کَس تا به حال قادر نبوده آرزوهایش را برآورده سازد.
زیرا هیچ آرزویی برآوردنی نیست.
هیچ کاری در این مورد نمی توان انجام داد. طبیعت امور این گونه نیست.
قانون زندگی چنین نیست.
هر کودکی سالم و کامل به دنیا می آید و ما بی درنگ شروع به آسیب رساندن به او می کنیم.
بشر تا کنون در مسیر نادرستی حرکت کرده است.
چیزی اساسی و بنیادی دچار کاستی است.
آموزش و پرورش ما بلند پروازانه است. سیاسی است.
دین ما سیاسی است.
تو حتماً باید به بهشت دست یابی.
در آن دنیا نیز یکی از موفق ترین انسان ها باشی.

هیچ کَس نمی گوید که باید کاملاً خالی شد، اما در آن خالی بودن،
در آن هیچ چیز بودن گل ها به اوج شکوفایی می رسند.


اشو👌
@oshointernational
انتقاد كردن از ديگران و شكايت كردن از زندگی احساس خوبی به تو می‌دهد
با انتقادكردن از ديگران،
احساس برتری می‌كنی.
با شكايت كردن از ديگران، احساس می‌كنی كه بالاتر از آنان هستی.
اين برای نفس بسيار ارضاء كننده است
و من می‌گويم كه تقريباً همه چنين مي كنند.
برخی آشكارا چنين می كنند و برخی هم فقط در درون به اين كار می‌پردازند
ولی لذت بردن از آن يكسان است
به ندرت كسانی پيدا می‌شوند كه انتقاد نمی كنند و شكايت ندارند. اينها كسانی هستند كه نفس‌شان را انداخته اند.
بنابراين تاكيد من اين است:
نفس را بينداز
با انداختن نفس درخواهی يافت كه تقريباً تمام دنيا ناپديد شده است
تمام دنيايی كه دور نفس تنيده شده بود كاملاً از بين می‌رود و تو مردم را با چشمانی تازه نگاه می كنی.
اينک همان شخصی را كه پيش‌تر از او انتقاد می‌كردی با ديده‌ی محبت نگاه می‌كنی و ميلی عظيم داری تا با او مهربان باشی و به او كمك كنی.

اينک چشمانی ديگر داری و چيزها را كاملاً متفاوت می‌بينی.
شايد ببينی كه اگر تو نيز در موقعيت او بودی مانند او رفتار می كردی
ديگر چيزی نيست تا از آن شاكی باشی
با انداختن نفس، نگرش و رفتار تو بيشتر انسانی و دوستانه خواهد بود.
مردم را همان‌گونه كه هستند خواهی پذيرفت
تو فقط بخشی از آنان را می شناسی، تمامی زندگی آنان را نمی دانی. و قضاوت كردن در مورد تمامی يک شخص از روی شناخت بخشی كوچک از او، كاری درست نيست
شايد آن يک بخش كوچک در تمامی زندگی او مناسب و به جا باشد.

ولی اوضاع چنين است:
انتقاد كردن بسيار آسان است
به هوشمندی بسيار نيازی نيست
پرسش تو در اين مورد كه چرا ما چنين آماده ايم تا انتقاد كنيم بسيار ساده است.
روانشناسی پشت آن اين است كه اين آسان‌ترين راه است، ارزان‌ترين راه برای اينكه اثبات كنی فردی ويژه هستی و بيشتر می‌دانی.
ولی در واقع فقط اثبات می كنی كه ابله هستی و نه هيچ‌كس ديگر!!!

در دنيای خرد، فروتن باش.
هيچ‌كس زحمت تحسين كيفيات خوب را در ديگران به خودش نمی دهد
هيچ‌كس حاضر نيست كمک كند تا آن كيفيات رشد كنند
همه می ترسند:
اگر همه رشد كنند، پس او چی؟
تمام توجه او اين است كه نفس خودش بزرگتر شود و آسان ترين راه اين است كه از ديگران انتقاد كند و از همه چيز شكايت كند:
منفی باش و نفی كردن را روش خودت كن.
و برای اين، نيازی به هوشمندی نيست‘
هر احمقی می‌تواند چنين كند.
ولی برای اينكه واقعاً منتقد باشی‘ بايد بسيار مهربان و پر از عشق باشی و فرد بايد آماده باشد تا زمان، انرژی و هوشمندی صرف آن كند
آنگاه ديگر عمل تو انتقاد نيست، دشمنی نيست‘ بلكه توصيه ای دوستانه است‘
رويكردی هم‌دردانه است
همه در اينجا بايد بياموزند كه همدردی كنند. مراقبه‌ی شما نبايد سبب انتقاد كردن شما از ديگران شود، بلكه بايد سبب تحسين كردن شود.
و اگر به قدر كافی هوشمند باشی،
می توانی طوری تحسين كنی كه هرآنچه كه مورد انتقاد است‘
بدون اينكه گفته شود، درک شود.

#اشو

@oshointernational
شنیده‌ام: خانه‌ای آتش گرفته بود و صاحب آن گریه و زاری می‌کرد. داشت دیوانه می‌شد
کسی آمد و به او گفت:
“چرا اینقدر گریه می‌کنی؟ من همین دیروز آنجا بودم که پسرت خانه را فروخت.
این دیگر خانه‌ی تو نیست.”

مرد گفت:“آه که اینطور!” و گریه‌اش بند آمد و حالا مانند یک تماشاچی از منظره‌ی آتش لذت می‌برد.

سپس کسی آمد و به او گفت:
“بله، صحبت فروش خانه بود و معامله هنوز قطعی نشده بود. حالا تو چرا اینقدر خوشحال هستی؟”
باردیگر مرد چشمانش پر از اشک شد و شروع کرد زدن به سر و سینه‌اش و گفت:
“دیگر نمی‌توانم زندگی کنم!
این خانه تمام زندگیم بود؛
حاصل یک عمر زحمت و کار من بود.”
سپس پسرش از راه رسید و گفت:
“نگران نباش، همه‌چیز درست است.
پول دریافت شده و صاحب جدید خانه خبر از آتش‌سوزی ندارد.
همه چیز سرجای خودش است و پول را گرفته‌ام.”
حالا پدرش دوباره خوشحال و خندان بود!

این دنیای شماست
این رفتار شماست
فقط افکار؛
فقط افکار …
و سپس گریه و زاری می‌کنید…
فقط افکار و سپس خوشحال و خندان هستی
فقط افکار و آنوقت خوشبخت هستی
فقط افکار و آنگاه بدبخت و بیچاره هستی
کسی به تو می‌گوید که تو زیبا هستی
و تو بسیار خوشحال می‌شوی
کسی به تو می‌گوید که چقدر زشت هستی
و بسیار ناراحت می‌شوی
فقط کلمات! چه می‌کنی؟

کمی هشیارتر بشو، وگرنه بسیار شرمنده خواهی شد
وقتی مرگ بیاید همه شرمنده هستند.
تمام زندگیت خوراک سگ‌ها شده!
تاجایی که من می‌دانم، در لحظه‌ی مرگ، ترس کمتر، و شرمندگی بیشتر است.
تمام زندگی از دست رفته!

و تو در باورهایت غرقه هستی و زندگیت را برای فرزندانی تلف می‌کنی که به تو تعلق ندارند، برای یک زن، یک شوهر،
برای پول، مقام
تمام زندگیت را نابود می‌کنی
تمام فرصت را از دست می‌دهی.

انسان در وقت مرگ احساس شرمندگی می‌کند.
شاید هم اکنون از مرگ بترسی، ولی وقتی مرگ بیاید،‌ هیچ کاری نمی‌توان کرد، فرد آن را می‌پذیرد
ولی آنوقت تمام زندگیش به‌نظر مسخره و بی‌معنی می‌رسد

پیام این داستان این است
توسط تجربه بیاموز
رفته‌رفته، تمام احساساتی بودنت متوقف می‌شود و می‌افتد
و به یاد بسپار:
احساساتی بودن به ذهن مربوط است.
فردی که هشیار باشد مطلقاً‌ حساس است،
ولی احساساتی نیست.
تفاوت بسیار زیادی هست
یک تفاوت مطلق

اشو
برگردان محسن خاتمی


@oshointernational
وقتی خداوند دنیا را آفرید، عادت داشت که در همین دنیا و در میان بازار زندگی کند. ولی زندگیش روز به روز مشکل تر می شد زیرا مردم همیشه با شکایت ها و مشکلاتشان به سراغش می رفتند: همسر کسی بیمار است و فرزند کسی مرده است و دیگری بیکار است.... انواع شکایات و مشکلات مردم. و مردم حتی ملاحظه نمی کردند که روز است یا شب: بیست و چهار ساعته مجبور بود به شکایات مردم گوش بدهد و طبیعی است که حوصله اش سر برود!

عاقبت از مشاورانش نظر خواهی کرد. گفتند، "... اول اینکه آفریدن این دنیا خطایی بزرگ بود! و دوم اینکه زندگی تو در چنین دنیایی نیز اشتباه بوده است. حالا فرار کن چون این مردم تو را خواهند کشت!"
خدا پرسید، "به کجا فرار کنم؟"
یکی گفت، "به قله ی اورست برو."
خدا گفت، "شما آینده را نمی دانید. من از گذشته و حال و آینده با خبرم. به زودی مردی ،
به اسم ادموند هیلاری ، به آنجا خواهد رسید. و وقتیکه مرا ببیند، به زودی همان مشکلات شروع می شوند: اتوبوس ها و جاده ها و هواپیماها و رستوران ها همه جا ساخته خواهند شد... چون مردم به آنجا خواهند آمد تا مشکلات و مسائل خودشان را بازگو کنند. بازهمان اوضاع شروع می شود."
کسی دیگر گفت، "پس بهتر است به کره ی ماه بروی."
خدا گفت، "شما نمی فهمید. هیچ جایی نیست که انسان دیر یا زود به آنجا راه پیدا نکند."
در اینجا یکی از مشاوران پیر که عادت داشت کمتر سخن بگوید در گوش خدا زمزمه کرد، "من جایی را می شناسم که انسان هرگز به آنجا راه نخواهد یافت: تو فقط به درونش برو.
او همه جا را خواهد گشت ، ولی هرگز درون خودش را نخواهد گشت."

و خدا گفت، "این به نظر منطقی می آید." و از آن زمان تاکنون، خداوند در درون شما زندگی کرده است.
اینک من آن راز به شما گفته ام،
بستگی به خودتان دارد:
اگر مایلی بروی و با او ملاقات کنی،
به درون برو!
ولی شکایت نکن!
درواقع، او از دیدار تو بسیار خوشحال خواهد شد،
زیرا خیلی سال است که کسی را ملاقات نکرده است،
فقط گاه گاهی!
و کسانی که به او رسیده اند،
با ساکت شدن، هشیار شدن و آگاه شدن
به او دست یافته اند.
آنان اهل شکایت کردن نیستند ،
آنان اهل مزاح و خنده هستند.
و من به شما می گویم:
خداوند در خنده است که به شما ملحق می شود.
ولی این باید یک تجربه باشد،
وگرنه فقط یک باور است
و من مایل نیستم برای شما نظام باورداشت بسازم.
من تنها از تجربه ی خودم با شما سخن می گویم:
شما می توانید آن را
تجربه کنید.



@oshointernational
اگر این سیاستمداران احمق فقط در رستوران کار می کردند و تِی و جارو میزدند، و به جای آنها مردمی ساده تر مثل شاعرها، نقاشها، عارفها، مراقبه کنندگان، رقاص ها و انسانهای خلاق دولت را اداره می کردند، دنیا جای بسیار زیباتری بود.


@oshointernational
علت مذهبی بودن مردم یا ترس است یا آز،
مردم در اثر آگاهی یا عشق به مذهب نمی گروند.
همه این مذاهب در انسان احساس گناه ایجاد کرده و یک جهان غیر مذهبی به وجود آورده اند.

اگر واقعا می خواهید به خدا نزدیکتر شوید از
احساس_گناه_آزاد_شوید.
طبیعت را بپذیرید و به آن خوشامد بگویید.



@oshointernational
شما در عمق وجودتان دوست داريد كاملا #تسليم شويد؛‌ بطوريكه همه نگرانيها حل شوند و بتوانيد آسوده باشيد، اما مي ترسيد. همه از تسليم شدن مي ترسند. معمولا تصور مي كنيم كسي هستيم، در حاليكه هيچ هستيم. تنها چيزي كه بايد تسليم كنيم، نفس كاذب است؛ يعني باور به اينكه كسي هستيم. اين باور افسانه اي بيش نيست. وقتي افسانه را رها كنيد، واقعي مي شويد. وقتي چيزي را كه واقعا نداريد، رها مي كنيد، همان كه هستيد، مي شويد. ما به نفسمان وابسته مي مانيم؛‌زيرا تمام عمر تعليم ديده ايم كه مستقل باشيم. تمام عمر تعليم ديده ايم و برنامه ريزي شده ايم كه بجنگيم؛‌گويي كل زندگي چيزي جز ستيز براي بقا نيست. زندگي را فقط وقتي تسليم شديد، مي توانيد بشناسيد. آنگاه دست از جنگيدن بر مي داريد و لذت مي بريد. در غرب، مفهوم نفس بسيا رقوي است و همه سعي دارند بر چيزي غلبه كنند. مردم حتي از غلبه بر طبيعت حرف مي زنند. در حالي كه اين حرف كاملا احمقانه است. ما قسمتي از طبيعت هستيم. چگونه مي توانيم بر آن غلبه كنيم؟ مي توانيم آنرا نابود كنيم، اما نمي توانيم بر آن غلبه كنيم. به اين ترتيب است كه كل طبيعت به تدريج نابود مي شود و محيط زيست در هم مي ريزد. چيزي وجود ندارد كه بتوان بر آن غلبه كرد. در حقيقت،‌ بايد با طبيعت و در طبيعت حركت كرد و به طبيعت اجازه داد تا وجود داشته باشد.


@oshointernational
🔺اگـر مـذهب بـراذهان مردم چیره شود، امکانی براي انقلاب وجود نخواهد داشت


سوال :
در نگرش شما آیا خیرات بخشی از دیانت است؟ اگر چنین است، خیرات شامل چه می شود؟

قانون اساسی هندوسـتان، بـا پیروي از مفهوم کاتولیک، خیرات را چنین تعریف می کند:
1 (مددیاري بـه فقـرا
2 (تعلـیم و تربیـت و
3 (امـداد پزشـکی .

مفهـوم خیرات از چشمان یک بودا چیست؟

مفهوم خیرات در چشمان کسی که بیدار شده است الزاماً باید با مفهوم خیرات از دیدگاه کلیساي کاتولیک تفاوت داشـته باشد.
مفهوم کاتولیک، کمک به فقرا است.
مفهوم یک بودا چنین خواهد بود:
در دنیا نیاز به هیچ فقر نیست.
فقر ساختۀ انسان اسـت و این در قدرت ما است که فقر را از بین ببریم.
ولی تمام مذاهب، و اصلی ترین آن ها، مسیحیت، همه بر کمک به فقرا تاکیـد دارنـد.
کمک به فقرا خیرات نیست، عشق نیست.
اول از همه اینکه چرا فقر باید وجود داشته باشد؟ فقر به این سبب وجود دارد کـه مردمـی اندك وجود دارند که بسیار طمعکار هستند.
فقر محصول جانبی طمع است؛
یک بخش از جامعه به انباشتن ادامه می دهـد، طبیعتـاً بخش دیگر از جامعه فقیر می گردد.
و انسان قرن هاست که تحت چنین بهره کشی زندگی می کند. این بهره کشی می توانـد کـاملاً
نابود شود.
هرآنچه که جامعه تولید می کند به همگان تعلق دارد. و تعجب آورترین چیز این است که فقرا مردمی هستند که تولیـد مـی کننـد و ثروتمندان کسانی هستند که تولید نمیکنند.
آنان که تولید میکنند گرسنه اند و از گرسنگی می میرند. آنوقت فقط به آنـان کمـک کردن، فکري بسیار زیرکانه و موذیانه است؛
این طرز فکر از بهره کشی حفاظت مـی کنـد، حـافظ سـرمایه داران اسـت.
ایـن فکـر، از کسانی که جنایت می کنند محافظت می کند و همچنین از فقرا حفاظت می کند، تا به تولید کردن ادامه دهند و به ارضا کردن جاه
طلبی هاي مردمان روانپریش ادامه دهند.
آنچه مورد نیاز است انقلاب فقرا است؛
یک ادراك عمیق در میان فقرا که
"این فقر شما به سبب زندگانی هاي پیشین شما نیست، این سرنوشت شما نیست که شما را فقیر ساخته است. سبب فقر شما مردمانی اندك هستند
که بیمارند، آنان که تمام مهر و محبت را از دست داده اند، تمام حساس بودن را، کسانی که قلبشان غیرانسانی شده است، بـه سـبب وجود این مردمان است که شما فقیر هستید."
و تنها یک ادراك عظیم در میان فقراست که می تواند انقلابی را در دنیا سبب شود.
من هیچ انقـلاب خشـنی را توصـیه نمـی کـنم.
نیازي به خشونت نیست، زیرا که فقرا در اکثریت هستند و ثروتمندان اندك اند. قدرت فقط با وسایل مـردم سـالار انه، مـی توانـد بـه دست هاي فقرا باشد و ما می توانیم جامعه اي بسازیم که بی طبقه باشد و نیاز هر فرد بتواند ارضا شـود. نیـازي بـه طمـع نیسـت . و راهی براي ارضاي طمع وجود ندارد. به رشد کردن ادامه می دهد. فقط به سبب بیماري چند تن، تمامی جامعه رنج مـی کشـد . ولـی کشیشان خدمتگزاران اغنیا هستند.
طبیعتاً، در کشوري مانند هندوستان، جایی که فقر براي هزاران سال وجـود داشـته، حتـی یـک مفهوم فلسفی از انقلاب وجود ندارد، چه رسد به اینکه عملاً انقلابی رخ بدهد! حتی یک مکتب فلسفی نیـز وجـود نـدارد کـه بگویـد انقلابی مورد نیاز است. فقط اندك کمکی به فقرا، آنان را در سطح بقا زنده نگه می دارد. من این را خیرات نمیخـوانم . ایـن در واقـع راهی است براي زنده نگه داشتنشان، تا بتوانند براي کسانی که ثروتمند هستند و می خواهند بیشتر ثروتمند شوند، تولید کنند.
من در این نکته کاملاً با کارل مارکس موافقم که دین افیون توده ها بوده است.
اگر توده ها اینک از فقر خویش رضایت داشته باشـند، مذهبشان، آنان را با امیدهاي زندگی بهتر در آینده، پس از مرگ، تخدیر کرده است. طبیعی است کـه اغنیـا محافظـان کشیشـان و مبلغهاي مذهبی بوده اند. آنان براي خدا کلیساها و پرستشگاه هاي بزرگ بنا کرده اند، زیرا که نکته را دریافته اند: "اگـر مـذهب بـراذهان مردم چیره شود، امکانی براي انقلاب وجود نخواهد داشت."
آنچه که تاکنون به نام خیرات بـه شـما گفتـه شـده، بـه سـادگی خودکشی براي تمام فقرا و رنج دیدگان است. در خدمت اغنیا بوده است، در خدمت فقرا نبوده است. من به شما عشق را آموزش می دهم. و عشق نابینا نیست، عشق می تواند تمامی ساختار را ببیند، فقر چگونه رخ می دهد. و عشق می تواند آن انقلاب را پدیـد آورد، انقلابی که از عشق آمده باشد، نه انقلابی که توسط خشونت آمده باشد. براي من، این خیرات است.


@oshointernational
حيات در بدن مادي، بسيار متزلزل و نامطمئن است.
هر لحظه ممكن است با اندكي اكسيژن بيشتر يا كمتر، از دست برويد...
كمي قند خونتان بالا و پايين شود و بميريد...
اندكي اشتباه در عملكرد مغز و ... كارتان تمام است!
زندگي بسيار آسيب پذير و نامطمئن است.
زندگي هيچ امنيتي ندارد و
نمي تواند داشته باشد.
تنها مردگان امنيت دارند و امنيت آنها بسيار مطمئن است.
آيا مي توانيد مرده اي را بكشيد؟‌ هرگز!
مردگان از امنيت بالايي برخوردارند.
هرچه كيفيت زندگي بالاتر باشد، شكنندگي و آسيب پذيري آن بيشتر است.
به يك شعر يا يك موسيقي دقت كنيد؛‌
براي يك لحظه مي آيد و مي رود. عشق و مديتيشن نيز به همين شكل، ‌لحظه اي هستند و لحظه اي ديگر از دست رفته اند.
آسيب پذيري هيچ اشكالي ندارد. تظاهر به قدرت، احمقانه است. هيچكس قوي نيست.
هيچكس نمي تواند قوي باشد. قدرت فريب نفس است.
حتي اسكندر هم قوي نبود؛ ‌
روزي به دنيا آمد و روزي با همه جاه و جلال و قدرتش اين دنيا را ترك كرد.
ياد بگيريد كه آسيب پذيري را در خود بپذيريد.
دراينصورت، از دركي عميق برخوردار خواهيد شد و جرياني تازه از انرژي را در وجودتان حس مي كنيد.
آسيب پذيري نقص نيست.



@oshointernational
‍ :
اشوی عزیز: زندگیِ ما چه خواهد شد؟ اهداف ما، آرزوهای ما، وابستگی و اعتقادات ما چه خواهد شد؟
سرانجاممان چه خواهد شد؟
:
زندگی تمام چیزهایی را که برایت مهم جلوه میدهد را یکی یکی از تو میگیرد.
و تو با چنگ و دندان و زحمت یکی یکی آنها را بدست آوردی و به آنها میبالی.
اما زندگی برای وابستگی های تو اصلاً ارزشی قائل نیست.
زندگی به عقایدِ احمقانه یِ شما اهمیت نمیدهد.
#زندگی برای اهداف، رویاها و تخیلاتِ تو
زندگی برای باورها، اعتقادات و تمناهای تو نقشه ای دارد.
یا رها میکنی تمامی چیزهای این جهانی را، یا زندگی کاری میکند تا خودت تقدیمش کنی.
هستند کسانی که تمام تلاششان را میکنند تا نگه دارند محصولاتشان را.
همان چیزهایی که به آن مفتخرند و از آنها به خود میبالند.
زندگی می‌ستاند تک تک شان را.
هر چه بیشتر وابسته باشی بیشتر درد میکشی.
هر چه بیشتر بخواهی بیشتر باید ستیز کنی. درد بکشی و رنج ببری.
خواسته ها دروازه یِ جهنم اند.
عزیزانِ من:
بخاطر داشته باشید:
هیچ کس خام نرفته است.
زندگی نمیگذارد خام بیایی و خام بروی
تو را میپزد و نرم میکند.
با زندگی نمیتوانی دست و پنجه نرم کنی.
تو جزئی و برای کل نمیتوانی تصمیم بگیری.
این کل است که برایت تصمیم میگیرد.
تو فقط یک کار میتوانی انجام دهی:
تسلیم بودن.
#رها کردن و لذت بردن.
#پذیرش رویدادها.
بی واکنش بودن.
انعطاف پذیری و نرم بودن.
تمامِ جهانِ هستی به این شکل است.
فقط تو متفاوت هستی!
میپرسی چرا؟
چون صدای سرت را بت کردی.
چون صدای سرت اربابت شده.
چون افکارت را جدی گرفتی.
چون میخواهی بگی هستی.
چون خودت را فکر میپنداری.
چون از ارتعاش زندگی محروم شده ای.
چون صخره ای از اندیشه ها شده ای.
چون خود را با نقشها یکی میپنداری.
چون سخت و سفت و شکننده شده ای.
چون چسبیده ای به صدای سرت و ولش نمیکنی.
رها کن!
رها کن و به شیوه آبها زندگی کن.
مانند آبها انعطاف پذیر باش
آب را زندگی کن.
آب که شدی زندگی میکنی.
آب که شدی جاری میشوی.
آب شو تا او بیاید.


@oshointernational
کل وجود دارد و هیچ کس نمیتواند انکارش کند، حتی یک کافر.

کافر می تواند خدا را به عنوان یک شخص انکار کند اما خدایی همچون شخص وجود ندارد.
بنابراین کافر با سایه مبارزه می کند مانند مومنی که سایه را پرستش می کند.

کافر احمق است ، مومن نیز احمق است.
آنها هر دو در یک قایق هستند.
یکی چیزی را که نیست پرستش می کند و دیگری نیز با چیزی که نیست مبارزه می‌کند.
هر دو درگیر یک کار بیهوده هستند.




@oshointernational
اوشو---و ---عشق
Osho & love
آموزه های اوشو درباره عشق ،
دوست داشتن ، ازدواج ، شهوت و سکس.
https://www.tg-me.com/Osholove
گناه

چیزی به عنوان " گناه " وجود ندارد.
گناه حربه ای است برای ترساندن و استثمار انسانها.
تمام چیزهایی که گناه میخوانید، چیزی جز اشتباه نیستند.
و اشتباه تنها راه آموختن است.
اشخاصی که هیچگاه اشتباه نمیکنند احمق ترین مردمان هستند. زیرا هرگز رشد نمیکنند.
و جالب است که در ادیان چنین افرادی را مقدس و معصوم میخوانند!! من به شما می آموزم که به اشتباه کردن ادامه بدهید و هرگز نترسید.
فقط یک چیز را بدانید، یک اشتباه را دوبار مرتکب نشوید. زیرا تکرار دوباره یک اشتباه حماقت است. زندگی یک آموزش است.
یک مدرسه.
برای همین به این دنیا فرستاده شده ایم.
هدف همین است.
نه اینکه ما را تنبیه کنند.
به شما آموخته اند که انسان بخاطر گناه آدم و حوا برای تنبیه شدن به اینجا فرستاده شده است.
و میگویند دنیا_دار_مکافات است.
این مطلقا غلط است.
شما را برای یاد گیری فرستاده اند.
چرا خدا باید شکنجه گری باشد که اینان میگویند؟ آیا او مردم آزاری است که از شکنجه کردن انسان لذت میبرد؟
آنان ایده ای مسخره دارند.
میگویند به سبب گناه آدم در بهشت انسان باید تنبیه شود. گناه آدم به تو چه ربطی دارد؟
چقدر مسخره است، پدرت گناه کرده و تو را به زندان میبرند!!! و تمام انسانیت بخاطر گناه یک نفر باید مجازات شود؟ نه،
آدم گناهی نکرد.
او نخستین قدیس است.
او از خدا نافرمانی کرد، و خدا دقیقا همین را میخواسته. با اطاعت نکردن از خدا ، آدم وارد دنیا میشود و نخستین کودکی اش را از دست میدهد. آنگاه از اشتباهات بسیار زیاد در رنج خواهد شد، و از این اشتباهات ( نه گناه) خواهد آموخت، و یک روز باز خواهد گشت. همچو مسیح، همچون بودا و همچون کریشنا. این دور شدن برای بازگشت لازم است. این اراده خدا بوده است و برنامه ریزی خودش بوده است.
پس من آن را گناه نمیدانم.
شما هم خودتان را گناه کار نخوانید.
از اشتباهات خود بیاموزید تا روزی چون بودا و مسیح بازگردید.


@oshointernational
اساسی‌ترین پیام گوتام‌بودا خدا نیست، روح نیست…. آزادی است.
آزادی مطلق، تمام و بی‌قیدوشرط.
بودا نمی‌خواهد یک ایدئولوژی به شما بدهد؛ زیرا هر ایدئولوژی بردگی خودش را خلق می‌کند.
او نمی‌خواهد به شما یک دین بدهد، زیرا دین شما را اسیر می‌کند.
این دقیقاً معنی واژه‌ی انگلیسی دین “ریلیجن religion” است ـــ چیزی که تو را به‌همدیگر می‌بندد.
مذهب یک اسارت است، بسیار ظریف، چنان ظریف که تا خیلی هشیار نباشی، قادر به دیدن آن نخواهی بود.
بودا نمی‌خواهد به تو یک فلسفه‌ی زندگی بدهد، زیرا هر فلسفه‌ای که توسط فرد دیگری به تو داده شود، تو را در غل‌وزنجیر نگه می‌دارد.
تو باید براساس نور خودت زندگی کنی، نه براساس نور فردی دیگر

تمام دنیا پُر از بردگان است فقط به این دلیل ساده که همه بر اساس دیگران زندگی می‌کنند. یکی براساس مسیح زندگی می‌کند، دیگری براساس ماهاویرا زندگی می‌کند، دیگر براساس کریشنا زندگی می‌کند و دیگری حتی براساس بودا زندگی می‌کند!
بودا می‌گوید: نوری فرا راه خویشتن باش. تاوقتی که نوری در درون خودت خلق نکنی یک برده باقی خواهی ماند، تحت‌سلطه خواهی بود.
و کشیش‌های ماهر وجود دارند: حیله‌گر، بسیار زرنگ، بسیار دنیایی؛ و آنان می‌دانند، آنان در ایجاد قیدوبند‌های جدید برای شما بسیار باتجربه هستند.
اگر از یک زندان فرار کنی، آنان بی‌درنگ زندان جدیدی خلق می‌کنند. آنان در استفاده از کلمات بسیار زرنگ هستند. آنان همواره کلمات را چنان با ظرافت تعبیر می‌کنند که تو هرگز قادر نخواهی بود درک کنی که این کلمات بودا چگونه تحریف و دستکاری شده‌اند. کلامی که قرار بوده به تو آزادی ببخشند، به زنجیرهایی تبدیل شده‌اند.

ولی انسان بسیار ناهشیار است؛ بنابراین همیشه قربانی باقی می‌ماند ـــ قربانی انواع بهره‌کشی‌های روانی
بودا آزادی را بعنوان هدف نهایی به شما آموزش می‌دهد، والاترین خیر و نیکی هیچ چیز والاتر از آزادی نیست.
هر ارزش دیگری محصولی‌جانبی از آزادی است؛ آنها بعنوان پیامدی به دنبال آزادی می‌آیند.

مسیح می‌گوید:
نخست پادشاهی خداوند را جستجو کن، سپس هرچیز دیگر به آن اضافه خواهد شد
بودا چنین چیزی را نمی‌گوید. او خواهد گفت: نخست آزادی تمام و مطلق را جستجو کن و سپس هرچیز دیگر به دنبال آن خواهد آمد
اگر خدا را بجویی باردیگر در جستجوی یک زندان جدید هستی، شاید بهتر از زندان قدیمی، شاید یک زندان طلایی، بسیار گرانبها ـــ ولی زندان، زندان است؛ تفاوتی نیست. زنجیرهای تو چه از طلا ساخته شده باشند و چه از آهن، ابداً‌ تفاوتی وجود ندارد. درواقع، اگر از طلا ساخته شده باشد، بیرون آمدن از آن دشوارتر خواهد بود زیرا به آن وابسته خواهی شد. فکر می‌کنی که این‌ها زنجیر نیستند بلکه زیورآلات هستند. از آنها محافظت می‌کنی، آنها را پاس می‌داری شاید کسی آنها را از تو بدزدد!

#اشو

@oshointernational
اگر ما میخواهیم آینده بشریت را نجات دهیم
همه این کلیساها باید نابود شوند
تنها در این صورت بشریت میتواند
یکی باشد.
همه این ادیان باید از میان بروند.
تنها در این صورت انسان  میتواند یک برادری جهانی ایجاد کند

هندوها و مسیحیها و محمدیها در مورد برادری، عشق، انسانیت صحبت میکرده اند
اما این فقط حرف محض و دروغین است
آنچه که آنها انجام داده اند درست عکس آن است
دستهای آنان پر از خون است
آنها بیش از هر کسی در جهان مسبب خشونت بوده اند
آنها قتل کرده اند، تجاوز جنسی کرده اند، و تحت نام دین مرتکب همه انواع جنایت ها شده اند.
و به این قاتلین وعده داده میشده که در بهشت امتیاز خاصی خواهند داشت، چونکه به نام دین کشته اند یا کشته
شده اند
اینها مردمی هستند که جهاد، جنگ دینی و جنگ صلیبی ایجاد می کرده اند
آنها در مورد عشق، برادری، انسانیت و خدا حرف  میزنند
اما این فقط حرف است
این پوشش خوبی است برای همه وحشی گریها و همه ویرانگریهایی که در درون خود حمل میکنند.




@oshointernational
ذکر و اوراد و مانترا، هوشیاری کمتر


 .... به همین دلیل است که ذکرها در طول تاریخ بشر بسیار تاثیرگذار بوده‌اند. تکرار مدامِ یک واژه ی خاص، ترکیب شیمیایی بدن را عوض می‌کند، زیرا یک #واژه فقط یک واژه نیست؛ ارتعاشات دارد؛ یک پدیده‌ی الکتریکی است.واژه پیوسته در #ارتعاش است: رام، ‌رام، رام ـــ رام از میان تمام ترکیب شیمیایی بدن عبور می‌کند. خود این ارتعاش‌ها آرام‌بخش هستند، یک زمزمه‌ی کوچک در درونت ایجاد می‌کنند، ‌درست مانند مادری که برای کودکی که به خواب نمی‌رود لالایی می‌خواند. یک لالایی چیزی ساده است: یک یا دو خط که پیوسته تکرار می‌شوند. و اگر مادر بتواند کودک را نزدیک قلب خودش ببرد، آنوقت تاثیر آن زودتر خواهد بود زیرا تپش قلب یک آهنگ دیگر می‌دهد. ضربان قلب و لالایی، هردو باهم: کودک سخت خفته است.
تمام #حقه‌ی_ذکر_و_اوراد همین است: یک خواب القا‌شده‌ی خوب به تو می‌بخشند؛ پس از آن احساس تازگی خواهی کرد. ولی هیچ چیز معنوی در این نیست. معنویتی در این نیست، زیرا #معنویت یعنی #هشیاری بیشتر، نه هشیاری کمتر!



فصل سوم: #یوگا_ابتدا_و_انتها
جلد چهارم

برگردان به فارسی: #محسن_خاتمی
به این‌سوترا توجه بفرمایید

همه‌چیز برمی‌خیزد و درمی‌گذرد.
وقتی این را ببینی، ورای اندوه هستی
راه درخشان همین است

بخشی از تفسیر اشو

زندگی یک جریانِ همیشه جاری flux است، هیچ چیز ساکن نیست
بااین‌حال ما چنان احمق هستیم که پیوسته می‌چسبیم!
اگر طبیعت زندگی تغییر باشد، پس چسبیدن و چنگ‌انداختن حماقت است زیرا چسبیدن تو قانون زندگی را تغییر نخواهد داد
چنگ اندازی تو به چیزها فقط سبب رنج تو می‌شود
امور باید که تغییر کنند؛ چه تو به آنها بچسبی یا نه، اهمیت ندارد
اگر بچسبی، رنج خواهی برد
تو خواهی چسبید و امور تغییر خواهند کرد و تو ناکام خواهی ماند
اگر نچسبی، بازهم تغییر خواهند کرد، ولی آنوقت ناکامی وجود ندارد زیرا تو کاملاً‌ هشیار بودی که آنها می‌باید تغییر می‌کردند
طبیعت زندگی چنین است، این‌چنینی suchness زندگی همین است.



#اشو
تفسیر سخنان بودا توسط اشو
جلد هشتم
#برگردان: ‌محسن خاتمی

@oshointernational
2024/06/13 00:19:08
Back to Top
HTML Embed Code: