پارِسیا
رابطهٔ پنیر موتزارلا و مدرک مهندسی عمران. یک مثال مشهور برای خلط همبستگی و علیت.
📌مغالطهای پیرامون مدارس غیردولتی و رتبههای برتر
🔹 طبق تصویر زیر همبستگی قابل توجهی میان مصرف سرانه پنیر موتزارلا و مدرک مهندسی عمران وجود دارد. یا همچنین همبستگی زیادی بین افرادی که از قایق افتادهاند و در آب خفه شدهاند و نرخ ازدواج در ایالت کنتاکی وجود دارد. اما آیا باید گفت هر چه در جایی سرانه مصرف پنیر موتزارلا بیشتر باشد، مدرک مهندسی عمران هم بیشتر میشود؟ یا اگر تعداد افراد بیشتری در آب خفه شوند، نرخ ازدواج اهالی کنتاکی هم بیشتر میشود؟ یعنی بین اینها رابطهٔ علت و معلول وجود دارد؟ مسلما خیر! شما نمونههای فراوانی از این موارد که همبستگی زیادی دارند ولی رابطهٔ علت و معلولی ندارند را در این سایت مشاهده کنید. در واقع مغالطهای که اینجا رخ میدهد این است که شما رابطهٔ همبستگی را به جای رابطهٔ علت و معلولی جا میزنید.
🔹 حالا برگردیم به این خبری که اخیراً منتشر شده و گفته میشود رتبههای برتر از مدارس غیردولتی هستند و لذا یک رابطهی علت و معلولی میان مدارس غیردولتی و رتبههای برتر ایجاد میکنند. یعنی رتبههای برتر را این مدارس غیردولتی شکل دادهاند. با کمی اغراق (روی کمی اغراقم تأکید میکنم) میخواهم بگویم این حرف هم چیزی مثل همان رابطهٔ پنیر موتزارلا و مدرک مهندسی عمران است. اینجا هم ما بیشتر همبستگی داریم و نه رابطهٔ علت و معلولی. آن چیزی که در واقعیت رخ میدهد این است که آنها که مستعد درس خواندن و رتبههای برتر هستند خودشان به مدارس غیردولتی میروند. همچنین باید گفت مدارس غیر دولتی هم لزوماً به معنای پولدار بودن نیست، خیلی از آنها شهریههایی دارند که خانوادههای معمولی هم از پس آنها برمیآیند. مدارس سمپاد هم البته چون شهریه میگیرند را جزو غیردولتیها آوردهاند! در حالیکه اصلاً دولتی هستند و شهریهی ناچیزی میگیرند و موارد بسیاری هم میدانم که اصلا نمیگیرند. اما به هر حال نکته اینجاست که آن افرادی که میتوانند رتبههای برتری را کسب کنند خودشان از قبل وارد این مدارس میشوند. یعنی ما نباید موضوع را بالعکس بفهمیم و تصور کنیم این مدارس غیردولتی هستند که از افراد کماستعداد هم رتبههای برتر میسازند.
🔹 حالا چرا گفتم با کمی اغراق؟ چون من نمیتوانم منکر شوم که از اساس پول هیچ تاثیری ندارد. به هر حال پول برخی کلاسها و کتابها در دسترس برخی افراد نیست اما تأثیرش هم آنقدر که بیان میشود نیست. آنقدر نیست که بتوان گفت پول و مدرسههای غیردولتی علت رتبههای برترند. بلکه علت اصلی رتبههای برتر، استعداد و تلاش و تواناییهای آنهاست (البته که علتهای دیگری هم دخیلند). و باید توجه داشت که بحث من هم رابطهٔ بین مدارس غیردولتی و رتبههای برتر بود. همچنین این مطلب چیزی دربارهٔ تفاوت کیفیت آموزشی این مدارس هم نمیگوید.
🔹 در نهایت هم بگویم شخصا معتقدم این بحثها اهمیت چندانی ندارند، رتبهٔ برتر بودن چیز خیلی زیادی را به ما نمیگوید، نه میگوید خوشبخت خواهد شد، نه میگوید پولدار خواهد شد، نه میگوید آنها که رتبه خوبی کسب نکردهاند بدبخت خواهند شد و نه هیچ چیزی از این قبیل. تنها و تنها با اطمینان بالا میتواند بگوید این شخص استعداد و توانایی بسیار خوبی در آزمون علمی مربوطه دارد.
👤 امید قائمپناه
#مغالطه_سوگیری
@paresia
🔹 طبق تصویر زیر همبستگی قابل توجهی میان مصرف سرانه پنیر موتزارلا و مدرک مهندسی عمران وجود دارد. یا همچنین همبستگی زیادی بین افرادی که از قایق افتادهاند و در آب خفه شدهاند و نرخ ازدواج در ایالت کنتاکی وجود دارد. اما آیا باید گفت هر چه در جایی سرانه مصرف پنیر موتزارلا بیشتر باشد، مدرک مهندسی عمران هم بیشتر میشود؟ یا اگر تعداد افراد بیشتری در آب خفه شوند، نرخ ازدواج اهالی کنتاکی هم بیشتر میشود؟ یعنی بین اینها رابطهٔ علت و معلول وجود دارد؟ مسلما خیر! شما نمونههای فراوانی از این موارد که همبستگی زیادی دارند ولی رابطهٔ علت و معلولی ندارند را در این سایت مشاهده کنید. در واقع مغالطهای که اینجا رخ میدهد این است که شما رابطهٔ همبستگی را به جای رابطهٔ علت و معلولی جا میزنید.
🔹 حالا برگردیم به این خبری که اخیراً منتشر شده و گفته میشود رتبههای برتر از مدارس غیردولتی هستند و لذا یک رابطهی علت و معلولی میان مدارس غیردولتی و رتبههای برتر ایجاد میکنند. یعنی رتبههای برتر را این مدارس غیردولتی شکل دادهاند. با کمی اغراق (روی کمی اغراقم تأکید میکنم) میخواهم بگویم این حرف هم چیزی مثل همان رابطهٔ پنیر موتزارلا و مدرک مهندسی عمران است. اینجا هم ما بیشتر همبستگی داریم و نه رابطهٔ علت و معلولی. آن چیزی که در واقعیت رخ میدهد این است که آنها که مستعد درس خواندن و رتبههای برتر هستند خودشان به مدارس غیردولتی میروند. همچنین باید گفت مدارس غیر دولتی هم لزوماً به معنای پولدار بودن نیست، خیلی از آنها شهریههایی دارند که خانوادههای معمولی هم از پس آنها برمیآیند. مدارس سمپاد هم البته چون شهریه میگیرند را جزو غیردولتیها آوردهاند! در حالیکه اصلاً دولتی هستند و شهریهی ناچیزی میگیرند و موارد بسیاری هم میدانم که اصلا نمیگیرند. اما به هر حال نکته اینجاست که آن افرادی که میتوانند رتبههای برتری را کسب کنند خودشان از قبل وارد این مدارس میشوند. یعنی ما نباید موضوع را بالعکس بفهمیم و تصور کنیم این مدارس غیردولتی هستند که از افراد کماستعداد هم رتبههای برتر میسازند.
🔹 حالا چرا گفتم با کمی اغراق؟ چون من نمیتوانم منکر شوم که از اساس پول هیچ تاثیری ندارد. به هر حال پول برخی کلاسها و کتابها در دسترس برخی افراد نیست اما تأثیرش هم آنقدر که بیان میشود نیست. آنقدر نیست که بتوان گفت پول و مدرسههای غیردولتی علت رتبههای برترند. بلکه علت اصلی رتبههای برتر، استعداد و تلاش و تواناییهای آنهاست (البته که علتهای دیگری هم دخیلند). و باید توجه داشت که بحث من هم رابطهٔ بین مدارس غیردولتی و رتبههای برتر بود. همچنین این مطلب چیزی دربارهٔ تفاوت کیفیت آموزشی این مدارس هم نمیگوید.
🔹 در نهایت هم بگویم شخصا معتقدم این بحثها اهمیت چندانی ندارند، رتبهٔ برتر بودن چیز خیلی زیادی را به ما نمیگوید، نه میگوید خوشبخت خواهد شد، نه میگوید پولدار خواهد شد، نه میگوید آنها که رتبه خوبی کسب نکردهاند بدبخت خواهند شد و نه هیچ چیزی از این قبیل. تنها و تنها با اطمینان بالا میتواند بگوید این شخص استعداد و توانایی بسیار خوبی در آزمون علمی مربوطه دارد.
👤 امید قائمپناه
#مغالطه_سوگیری
@paresia
Telegram
پارِسیا
رابطهٔ پنیر موتزارلا و مدرک مهندسی عمران. یک مثال مشهور برای خلط همبستگی و علیت.
📌 چرا توصیهٔ «فقط علاقهات را دنبال کن» میتواند نادرست باشد؟
۱- این توصیه فرض میگیرد که ما فقط یک علاقه داریم، درحالیکه ما علایق گوناگونی در زندگی داریم. این شاید مهمترین ایراد این توصیه باشد. دنیا دار تزاحم است؛ ما هم میخواهیم هنر یا فلسفه بخوانیم و هم میخواهیم به لحاظ مالی وضع مطلوب و راضیکنندهای داشته باشیم تا زندگی مرفهی داشته باشیم. اینجا ما با طیف گستردهای از علایق مواجهیم! چطور میتوان به سادگی گفت آنچه را که در آن شور و اشتیاق دارید را دنبال کنید؟
۲- این توصیه فرض میگیرد که در طول زندگی علایقمان ثابت میماند. ما دورههای مختلفی در زندگی خواهیم داشت و در هر دوره هم ممکن است علایق گوناگونی داشته باشیم. همین الان هم اگر نگاه کنید چه بسا در گذشته علایقی داشتهاید که اکنون برایتان فقط خاطره شدهاند.
۳- این توصیه فرض میکند که ما دقیقا میدانیم اکنون چه علاقهای داریم. خیلی از ما احتمالا مطمئن نیستیم که چه علایقی داریم، شاید نیاز به زمان و تحصیلات و اشتغالات متعددی داشته باشیم تا از علاقهمان مطمئن شویم.
۴- این توصیه فرض میگیرد که علاقه، حاضر و آماده و به آسانی در جایی منتظر ماست تا ما به سمتش برویم. در حالیکه ممکن است علاقه ما در خلال امتحان کردن راههای گوناگون و رشد و پرورش برخی تواناییهایمان شکل بگیرد. پس اگر هم جایی علاقهتان را انتخاب نکردید، ناامید نشوید و کنجکاو باشید و چیزهای متفاوت را هم امتحان کنید، شاید چیزهایی دیگری هم یافتید که به آنها علاقهمند شوید.
۵- صرف اینکه به چیزی علاقه داشته باشید لزوماً به این معنا نیست که در آن زمینه هم خوب هستید. اگر در زمینه مورد علاقهتان خوب نیستید احتمالا پیشرفتی نخواهید داشت و در دراز مدت ممکن است خودتان مانع خودتان شوید.
۶- اگر علاقهٔ خود را به شغل تبدیل کنید، در واقع علاقه را تبدیل به یک وظیفهای کردید که باید انجامش بدهید. حالا اگر به مرور و از روی عادت و برای کسب پول آن را انجام دهید ممکن است علاقهتان دیگر آن درخشش و زرق و برق قبل را نداشته باشد.
۷- علاقه به نتیجهی چیزی میتواند به علاقه به موضوع دیگر غلبه کند. ممکن است ما به موضوعی علاقه داشته باشیم و به امر دیگری چندان علاقه نداشته باشیم اما نتیجهاش چنان باشد که آن نتیجه را ترجیح دهیم.
🔹 و در نهایت تجربهٔ شخصیام را بگویم. زمانی فکر میکردم به رشتهٔ ریاضی بیش از همه چیز علاقه دارم. در خلال تحصیل دبیرستان متوجه شدم به علوم انسانی علاقهٔ بیشتری دارم. حتی وارد رشتهٔ مهندسی شیمی هم شدم. اما به شدت به فلسفه علاقهمند شده بودم و حتی قصد ادامه تحصیل در رشتهٔ فلسفه را داشتم و برای آن آماده میشدم. اما در همان لحظات آخر بنا به ملاحظاتی تصمیم گرفتم رشتهٔ حقوق را انتخاب کنم (که آن زمان چندان علاقهای نداشتم) و در کنارش برای خودم فلسفه بخوانم. در خلال تحصیل در رشتهٔ حقوق بارها با خودم گفتم چه خوب شد که این رشته را انتخاب کردم! فلسفه را به صورت تفریحی و غیرآکادمیک (اگرچه حتی شاید بیشتر از حقوق) میخوانم و شاید رمز جذابیتش هم برای من در این است که تبدیل به «وظیفه» نشده و خودم تعیین میکنم کدام موضوعاتش و کدام کتابهایش را بخوانم. از طرفی دنیای حقوق هم جذابیت زیادی برایم دارد و خیلی بهتر از چیزی بود که تصورش را میکردم. حتی در زمان انتخاب گرایش در مقطع تحصیلات تکمیلی حقوق هم همین مسائل پیش آمد و میان گرایش حقوق بشر و حقوق جزا و جرمشناسی مردد بودم ولی تصمیم گرفتم حقوق جزا را ادامه دهم.
پس بهتر است بگوییم علاقههایتان را جدی بگیرید و در محاسباتتان هم بگنجانید و سبک و سنگین کنید و با توجه به اوضاع و احوالتان هم تصمیم بگیرید. این توصیه متفاوت از توصیهای است که میگوید فقط علاقهتان را دنبال کنید! البته اینجا نمیتوان و نباید هم فرمولی ارائه داد، واقعیت این است که خیلی چیزها خارج از اراده شماست و به بخت و اقبال شما بستگی دارد.
پینوشت: دلایل را از این سایت خوانده بودم و من با دخل و تصرفات زیاد اینجا آوردم. با این حال در نظر داشته باشید منظور از «علاقه» در این مطلب، شور و اشتیاق(passion) است و نه صرف علاقه؛ اما چون آنچه در میان ما رایج است جملهٔ «علاقهات را دنبال کن» است آن را به این صورت آوردم.
👤 امید قائمپناه
@paresia
۱- این توصیه فرض میگیرد که ما فقط یک علاقه داریم، درحالیکه ما علایق گوناگونی در زندگی داریم. این شاید مهمترین ایراد این توصیه باشد. دنیا دار تزاحم است؛ ما هم میخواهیم هنر یا فلسفه بخوانیم و هم میخواهیم به لحاظ مالی وضع مطلوب و راضیکنندهای داشته باشیم تا زندگی مرفهی داشته باشیم. اینجا ما با طیف گستردهای از علایق مواجهیم! چطور میتوان به سادگی گفت آنچه را که در آن شور و اشتیاق دارید را دنبال کنید؟
۲- این توصیه فرض میگیرد که در طول زندگی علایقمان ثابت میماند. ما دورههای مختلفی در زندگی خواهیم داشت و در هر دوره هم ممکن است علایق گوناگونی داشته باشیم. همین الان هم اگر نگاه کنید چه بسا در گذشته علایقی داشتهاید که اکنون برایتان فقط خاطره شدهاند.
۳- این توصیه فرض میکند که ما دقیقا میدانیم اکنون چه علاقهای داریم. خیلی از ما احتمالا مطمئن نیستیم که چه علایقی داریم، شاید نیاز به زمان و تحصیلات و اشتغالات متعددی داشته باشیم تا از علاقهمان مطمئن شویم.
۴- این توصیه فرض میگیرد که علاقه، حاضر و آماده و به آسانی در جایی منتظر ماست تا ما به سمتش برویم. در حالیکه ممکن است علاقه ما در خلال امتحان کردن راههای گوناگون و رشد و پرورش برخی تواناییهایمان شکل بگیرد. پس اگر هم جایی علاقهتان را انتخاب نکردید، ناامید نشوید و کنجکاو باشید و چیزهای متفاوت را هم امتحان کنید، شاید چیزهایی دیگری هم یافتید که به آنها علاقهمند شوید.
۵- صرف اینکه به چیزی علاقه داشته باشید لزوماً به این معنا نیست که در آن زمینه هم خوب هستید. اگر در زمینه مورد علاقهتان خوب نیستید احتمالا پیشرفتی نخواهید داشت و در دراز مدت ممکن است خودتان مانع خودتان شوید.
۶- اگر علاقهٔ خود را به شغل تبدیل کنید، در واقع علاقه را تبدیل به یک وظیفهای کردید که باید انجامش بدهید. حالا اگر به مرور و از روی عادت و برای کسب پول آن را انجام دهید ممکن است علاقهتان دیگر آن درخشش و زرق و برق قبل را نداشته باشد.
۷- علاقه به نتیجهی چیزی میتواند به علاقه به موضوع دیگر غلبه کند. ممکن است ما به موضوعی علاقه داشته باشیم و به امر دیگری چندان علاقه نداشته باشیم اما نتیجهاش چنان باشد که آن نتیجه را ترجیح دهیم.
🔹 و در نهایت تجربهٔ شخصیام را بگویم. زمانی فکر میکردم به رشتهٔ ریاضی بیش از همه چیز علاقه دارم. در خلال تحصیل دبیرستان متوجه شدم به علوم انسانی علاقهٔ بیشتری دارم. حتی وارد رشتهٔ مهندسی شیمی هم شدم. اما به شدت به فلسفه علاقهمند شده بودم و حتی قصد ادامه تحصیل در رشتهٔ فلسفه را داشتم و برای آن آماده میشدم. اما در همان لحظات آخر بنا به ملاحظاتی تصمیم گرفتم رشتهٔ حقوق را انتخاب کنم (که آن زمان چندان علاقهای نداشتم) و در کنارش برای خودم فلسفه بخوانم. در خلال تحصیل در رشتهٔ حقوق بارها با خودم گفتم چه خوب شد که این رشته را انتخاب کردم! فلسفه را به صورت تفریحی و غیرآکادمیک (اگرچه حتی شاید بیشتر از حقوق) میخوانم و شاید رمز جذابیتش هم برای من در این است که تبدیل به «وظیفه» نشده و خودم تعیین میکنم کدام موضوعاتش و کدام کتابهایش را بخوانم. از طرفی دنیای حقوق هم جذابیت زیادی برایم دارد و خیلی بهتر از چیزی بود که تصورش را میکردم. حتی در زمان انتخاب گرایش در مقطع تحصیلات تکمیلی حقوق هم همین مسائل پیش آمد و میان گرایش حقوق بشر و حقوق جزا و جرمشناسی مردد بودم ولی تصمیم گرفتم حقوق جزا را ادامه دهم.
پس بهتر است بگوییم علاقههایتان را جدی بگیرید و در محاسباتتان هم بگنجانید و سبک و سنگین کنید و با توجه به اوضاع و احوالتان هم تصمیم بگیرید. این توصیه متفاوت از توصیهای است که میگوید فقط علاقهتان را دنبال کنید! البته اینجا نمیتوان و نباید هم فرمولی ارائه داد، واقعیت این است که خیلی چیزها خارج از اراده شماست و به بخت و اقبال شما بستگی دارد.
پینوشت: دلایل را از این سایت خوانده بودم و من با دخل و تصرفات زیاد اینجا آوردم. با این حال در نظر داشته باشید منظور از «علاقه» در این مطلب، شور و اشتیاق(passion) است و نه صرف علاقه؛ اما چون آنچه در میان ما رایج است جملهٔ «علاقهات را دنبال کن» است آن را به این صورت آوردم.
👤 امید قائمپناه
@paresia
Forbes
‘Follow Your Passion’ Is The Worst Career Advice—Here’s Why
It’s a cliché as old as time: When it comes to your career, people often say to “follow your passion.” Here's why that's bad advice.
📌 انگلستان مهد محافظهکاری سیاسی
🔹 انگلستان به عنوان مهد محافظهکاری دنیا شناخته میشود. با مرور کلی تاریخ هم خواهیم دید که ما در انگلستان با تحولات و انقلابها و جنبشهای بسیار کمتری مواجهیم تا مثلاً فرانسه. اینکه چه علتهایی موجب شده انگلستان اینگونه باشد شاید از آن مباحثی باشد که نیاز به یک جام جهانبین داشته باشد. اما لُب لباب محافظهکاری چیست؟
🔹 شاید یکی از مهمترین ویژگیهای محافظهکاری را در تردید آنها نسبت به کامل و وافی بودن عقلانیت دانست. برای درک روشنتر این موضوع معمولاً به انقلاب فرانسه ارجاع میدهند. انقلاب فرانسه در واقع محصول تفکر روشنگری بود. تفکر روشنگری که به دنبال آن بود که همهٔ امور را با عقل خود تمشیت کند. روشنگری اعتقاد داشت که ما صرفاً با تکیه به عقل خودمان میتوانیم جهانمان را بازسازی کنیم و طرحی نو و عقلانی دراندازیم. در مقابل اما محافظهکارانی مثل ادموند برک معتقد بودند این خوشبینی به عقل آدمی نادرست است. اینجا محافظهکاران معمولاً میان دو نوع دانش تفکیک میکنند. یک دانشی که حالت تئوریکال دارد و یک دانشی که حالت عملی یا پرکتیکال دارد. به زعم اینها روشنگری همه چیز را در همان دانش نظری یا تئوری خلاصه کرده و برای همین تصور میکند که ما اگر با عقل به یک تئوری خوب دربارهٔ جامعه و سیاست و... برسیم آنگاه فقط اجرای درست آن میماند و لذا همه چیز دیگر در گروی اجرای درست و دقیق آن تئوری است. محافظهکاران اما روی دانش عملی خیلی تأکید دارند و آن را یک منبع غنی میدانند و معتقدند که از قضا بیشترین دانش ما هم از سنخ دانش عملی است. دانش عملی یعنی مثلاً همان یادگیری شنا! وقتی میگوییم کسی شما بلد است، یعنی میتواند شنا کند بدون اینکه لزوماً از فرمولها و نظریات و اتفاقاتی که حین شنا کردن رخ میدهد آگاه باشد. این بدان معناست که محافظهکاران روی تجارب بشری حساب ویژهای باز میکنند و این تجارب بشری هم در واقع در قالب همان آداب و سنتها منتقل میشوند. در واقع محافظهکاران معتقدند که این آداب و سنتها چنان که در روشنگری تصور میشود، بیهوده و مضحک نیستند، بلکه حکمتی پشت آن بوده و برای پاسخ به مسائل و موضوعاتی هم به این نتایج رسیدهاند. برای همین هم محافظهکاران مثلاً روی نهاد خانواده، دین و... خیلی تأکید دارند چون برای آنها کارکرد مهمی قائلند که بشر در طول تاریخ به آن دست یافته ولی از چشم روشنگران مغفول واقع مانده. و البته باید گفت که از نظر اینان این تجارب و اقتضائات بشری ممکن است در هر منطقهای متفاوت باشد. یعنی راهکارهایی که در انگلستان جواب داده ممکن است در جای دیگر جواب ندهد.
من نمیدانم چه عواملی موجب شده که انگلستان اینچنین روی این مسائل حساس باشد، اما به نظرم بیربط هم نیست که در فلسفهٔ انگلستان هم ما بیشتر با تجربهگرایی و تأکید بر عقل سلیم و اینها مواجهیم و شاید چیزی همانند فلسفههای نظامساز و جامع آلمانی در آنها نبینیم.
🔹 با این اوصاف آیا محافظهکاری لزوماً به این معناست که خود را تماماً مقید به همان سنتها و رسوم و آداب و تجارب قبلی بداند؟ پاسخ منفی است. محافظهکاران با تغییر مخالف نیستند، مثلاً ادموند برک میگفت دولتی که خواهان تغییر نباشد، خواهان بقای خود هم نیست. آن چیزی که محافظهکاران با آن مشکل دارند تغییرات ناگهانی و اساسی است. دلیلش هم همان مطالب قبلی است، چون معتقدند عقل بشری همهٔ حالات و همهٔ مسائل را در نظر نمیگیرد و چیزهایی از نگاهش پنهان میماند. در عوض محافظهکاران به تغییرات تدریجی معتقدند، تغییراتی که محصول انباشت این تجارب بشری باشد. البته آن چه در عمل در میان طیف محافظهکاران بیشتر شاهدش هستیم همان مقید بودن سفت و سخت به سنتهاست و شاید اصلاً اینها بنا به علتها و دلایل دیگری محافظهکارند (آنچه اینجا بیان شد محافظهکاری سیاسی بود).
پینوشت: برای توضیحات تفصیلی دربارهٔ منش محافظهکار میتوانید به این توضیحات آقای عارف عبادی هم مراجعه کنید.
#محافظهکاری
👤 امید قائمپناه
@paresia
🔹 انگلستان به عنوان مهد محافظهکاری دنیا شناخته میشود. با مرور کلی تاریخ هم خواهیم دید که ما در انگلستان با تحولات و انقلابها و جنبشهای بسیار کمتری مواجهیم تا مثلاً فرانسه. اینکه چه علتهایی موجب شده انگلستان اینگونه باشد شاید از آن مباحثی باشد که نیاز به یک جام جهانبین داشته باشد. اما لُب لباب محافظهکاری چیست؟
🔹 شاید یکی از مهمترین ویژگیهای محافظهکاری را در تردید آنها نسبت به کامل و وافی بودن عقلانیت دانست. برای درک روشنتر این موضوع معمولاً به انقلاب فرانسه ارجاع میدهند. انقلاب فرانسه در واقع محصول تفکر روشنگری بود. تفکر روشنگری که به دنبال آن بود که همهٔ امور را با عقل خود تمشیت کند. روشنگری اعتقاد داشت که ما صرفاً با تکیه به عقل خودمان میتوانیم جهانمان را بازسازی کنیم و طرحی نو و عقلانی دراندازیم. در مقابل اما محافظهکارانی مثل ادموند برک معتقد بودند این خوشبینی به عقل آدمی نادرست است. اینجا محافظهکاران معمولاً میان دو نوع دانش تفکیک میکنند. یک دانشی که حالت تئوریکال دارد و یک دانشی که حالت عملی یا پرکتیکال دارد. به زعم اینها روشنگری همه چیز را در همان دانش نظری یا تئوری خلاصه کرده و برای همین تصور میکند که ما اگر با عقل به یک تئوری خوب دربارهٔ جامعه و سیاست و... برسیم آنگاه فقط اجرای درست آن میماند و لذا همه چیز دیگر در گروی اجرای درست و دقیق آن تئوری است. محافظهکاران اما روی دانش عملی خیلی تأکید دارند و آن را یک منبع غنی میدانند و معتقدند که از قضا بیشترین دانش ما هم از سنخ دانش عملی است. دانش عملی یعنی مثلاً همان یادگیری شنا! وقتی میگوییم کسی شما بلد است، یعنی میتواند شنا کند بدون اینکه لزوماً از فرمولها و نظریات و اتفاقاتی که حین شنا کردن رخ میدهد آگاه باشد. این بدان معناست که محافظهکاران روی تجارب بشری حساب ویژهای باز میکنند و این تجارب بشری هم در واقع در قالب همان آداب و سنتها منتقل میشوند. در واقع محافظهکاران معتقدند که این آداب و سنتها چنان که در روشنگری تصور میشود، بیهوده و مضحک نیستند، بلکه حکمتی پشت آن بوده و برای پاسخ به مسائل و موضوعاتی هم به این نتایج رسیدهاند. برای همین هم محافظهکاران مثلاً روی نهاد خانواده، دین و... خیلی تأکید دارند چون برای آنها کارکرد مهمی قائلند که بشر در طول تاریخ به آن دست یافته ولی از چشم روشنگران مغفول واقع مانده. و البته باید گفت که از نظر اینان این تجارب و اقتضائات بشری ممکن است در هر منطقهای متفاوت باشد. یعنی راهکارهایی که در انگلستان جواب داده ممکن است در جای دیگر جواب ندهد.
من نمیدانم چه عواملی موجب شده که انگلستان اینچنین روی این مسائل حساس باشد، اما به نظرم بیربط هم نیست که در فلسفهٔ انگلستان هم ما بیشتر با تجربهگرایی و تأکید بر عقل سلیم و اینها مواجهیم و شاید چیزی همانند فلسفههای نظامساز و جامع آلمانی در آنها نبینیم.
🔹 با این اوصاف آیا محافظهکاری لزوماً به این معناست که خود را تماماً مقید به همان سنتها و رسوم و آداب و تجارب قبلی بداند؟ پاسخ منفی است. محافظهکاران با تغییر مخالف نیستند، مثلاً ادموند برک میگفت دولتی که خواهان تغییر نباشد، خواهان بقای خود هم نیست. آن چیزی که محافظهکاران با آن مشکل دارند تغییرات ناگهانی و اساسی است. دلیلش هم همان مطالب قبلی است، چون معتقدند عقل بشری همهٔ حالات و همهٔ مسائل را در نظر نمیگیرد و چیزهایی از نگاهش پنهان میماند. در عوض محافظهکاران به تغییرات تدریجی معتقدند، تغییراتی که محصول انباشت این تجارب بشری باشد. البته آن چه در عمل در میان طیف محافظهکاران بیشتر شاهدش هستیم همان مقید بودن سفت و سخت به سنتهاست و شاید اصلاً اینها بنا به علتها و دلایل دیگری محافظهکارند (آنچه اینجا بیان شد محافظهکاری سیاسی بود).
پینوشت: برای توضیحات تفصیلی دربارهٔ منش محافظهکار میتوانید به این توضیحات آقای عارف عبادی هم مراجعه کنید.
#محافظهکاری
👤 امید قائمپناه
@paresia
📌 حکومتها و تضاد ارزشی میان مردم
🔹 به نظر میرسد این واقعیتی غیرقابل انکار است که ما در همه جا آدمیانی با عقاید و افکار متفاوت داریم، ما در جامعه با یک تغایر یا حتی تضاد ارزشی مواجهیم. یعنی تصویری که از زندگی خوب و باارزش در ذهن افراد وجود دارد با هم متفاوت است. یک شخصی زندگی خوب را زندگیای با الگوی دینی میداند، یک شخصی زندگی خوب را در الگوی غیردینی میداند، در درون هر کدام هم باز ما با تصویرها و برداشتهای گوناگون و متضادی مواجهیم. مثلاً در درون همان زندگی بر اساس یک الگوی دینی، شخصی تحقق حجاب را با چادر میداند ولی دیگری چنین باوری ندارد. و از سویی هر کس هم برای خود دلایل و توجیهاتی دارد و اینگونه نیست که فقط از روی عناد و لجاجت با شما مخالف باشند. پس ما با با کثرتی از سبک زندگی و نظام ارزشی مواجهیم.
🔹 من مایلم در اینجا روی این واقعیت کثرت باورها تأکید ویژهای داشته باشم. چراکه به نظر میرسد در ذهن بسیاری افراد این واقعیت چنان که باید درک نشده. همچنان در ذهن بسیاری بحث بر این است که گویا ما در راه خود تاکتیک اشتباهی را برگرفتهایم و سازمانها و وزارتخانههای مختلف در تکلیف خود کوتاهی کردهاند. گویا برای این دسته صرفاً مسئله این است که امر «فرهنگسازی» را از نیرویهای نظامی و انتظامی به دیگران منتقل نمایند. و مثلاً با گفتوگو و اقناعسازی مردم را به آن خیر و باور درست «هدایت» کنیم. آمدیم و پس از هزینههای بسیار باز هم هدایت نشدند و قانع نشدند؛ آنوقت چه؟ غیر از اینکه احتمالا باز به نیروهای قهری متوسل خواهید شد تا این امر محقق شود؟ و مگر اساساً آن چیزی که در این سالها انجام شد چیزی جز این بود؟ مگر نظام آموزشی از همان دوران کودکی تا جوانی داعیهدار این وظیفه نبود؟ حال به واقعیت جامعه پس از این همه هزینههای کلان بنگریم، آیا قانع شدند؟
میخواهم بگویم در ذهن این افراد یک پیشفرض نادرست وجود دارد و آن اینکه اگر ما موضوع را به درستی برای مخاطبان تبیین و تفهیم کنیم آن وقت مسئله هم حل خواهد شد و گروه گروه مثلاً به سمت پوشش کامل خواهند رفت. باوری که ظاهراً سالها پیش آقای مرتضی مطهری هم داشتند و بیان مشهوری از ایشان نقل شده که اگر فقط روزی نیم ساعت رادیو و تلویزیون را به ما بدهند ما دنیا را مسلمان خواهیم کرد.
🔹 واقعیت اما چنین نیست، به لحاظ تاریخی و تجربی هیچگاه در تاریخ بشری چنین وفاقی وجود نداشته. از سپیدهدم تاریخ بشری تاکنون ما همواره با طیف وسیعی از باورها و ارزشهای مختلف مواجه بودهایم. از سوی دیگر ما شواهدی هم داریم که اساساً مغز ما به گونهای است که محال است چنین وفاقی را بیابیم، شواهدی از جمله نقش هیجانات و تجارب زندگی فرد، حالت شهودی فرد، وجود شواهد گوناگون، وزن و اعتباری که هر یک از شواهد دارند، ابهام مفاهیم و چندین و چند عوامل دیگر وجود دارند که شما را به پذیرش باوری سوق میدهند. خلاصه اینکه در جامعه یک کثرتی قابل توجه وجود دارد بیدلیل نیست، دلیلش این است که مسیر رسیدن به یک حکم برای همه یکسان نیست، بنا بر همین مواردی که اشاره شد ما به ناچار با طیف وسیعی از باورها و سبک زندگیهای مختلف مواجهیم.
🔹 اگر این واقعیت پلورالیستی را نپذیرید تنها یک راه میماند و آن سرکوب (قضایی یا نظامی یا...) است. اما اگر چنین واقعیتی را میپذیرید باید یک ساز و کار و تبیینی منسجم در قانون اساسی و قوانین موضوعهٔ شما برایش وجود داشته باشد. یعنی تکلیف این کثرت باید روشن شده باشد که ساختار سیاسی چه معیاری برای پذیرش این کثرتها خواهد داشت؟ مثلاً معیاری که رالز ارائه داده این است که زندگی و اعمال یک فرد نباید آزادی و برابری افراد دیگر را محدود کند وگرنه حکومت باید مانع آن فرد شود. من بارها از زبان سیاستمداران شنیدهام که میگویند همه جای دنیا چنین حوادث ناگواری وجود دارد ولی فقط در ایران بحرانی میشوند و بعد هم اظهار شگفتی میکنند و گمان میکنند فقط و فقط دستهای پنهان و اجانب است که چنین چیزهایی را به بار آورده. اما من به نظرم میرسد دلیل بحرانی شدن این مسائل را باید در همین خلأ یافت. این که آیا اصلاً چنین کثرتی در ساختار سیاسی ما پذیرفته شده؟ اگر پذیرفته نشده یعنی راهحلی برایش وجود ندارد جز سرکوب. و این طبیعی است که منجر به بحران و اعتراضات گسترده میشود. چون در واقع مردم هیچ راهحلی را در درون ساختار سیاسی و حقوقی نمیبینند. توجه داشته باشید مسئله این نیست که آیا مثلاً راهحل قانونی برای پیگیری فوت خانم مهسا امینی وجود دارد یا خیر، بلکه مسئله این است که هیچ پذیرشی دربارهٔ این نظامهای ارزشی متفاوت، این سبکهای زندگی متفاوت و... وجود ندارد و لذا یک گزینه میماند: سرکوب (سرکوب در این متن به معنای عام به کار رفته، این سرکوب میتواند معنای تعقیب قضایی یا نظامی یا.... داشته باشد).
👤امید قائمپناه
@paresia
🔹 به نظر میرسد این واقعیتی غیرقابل انکار است که ما در همه جا آدمیانی با عقاید و افکار متفاوت داریم، ما در جامعه با یک تغایر یا حتی تضاد ارزشی مواجهیم. یعنی تصویری که از زندگی خوب و باارزش در ذهن افراد وجود دارد با هم متفاوت است. یک شخصی زندگی خوب را زندگیای با الگوی دینی میداند، یک شخصی زندگی خوب را در الگوی غیردینی میداند، در درون هر کدام هم باز ما با تصویرها و برداشتهای گوناگون و متضادی مواجهیم. مثلاً در درون همان زندگی بر اساس یک الگوی دینی، شخصی تحقق حجاب را با چادر میداند ولی دیگری چنین باوری ندارد. و از سویی هر کس هم برای خود دلایل و توجیهاتی دارد و اینگونه نیست که فقط از روی عناد و لجاجت با شما مخالف باشند. پس ما با با کثرتی از سبک زندگی و نظام ارزشی مواجهیم.
🔹 من مایلم در اینجا روی این واقعیت کثرت باورها تأکید ویژهای داشته باشم. چراکه به نظر میرسد در ذهن بسیاری افراد این واقعیت چنان که باید درک نشده. همچنان در ذهن بسیاری بحث بر این است که گویا ما در راه خود تاکتیک اشتباهی را برگرفتهایم و سازمانها و وزارتخانههای مختلف در تکلیف خود کوتاهی کردهاند. گویا برای این دسته صرفاً مسئله این است که امر «فرهنگسازی» را از نیرویهای نظامی و انتظامی به دیگران منتقل نمایند. و مثلاً با گفتوگو و اقناعسازی مردم را به آن خیر و باور درست «هدایت» کنیم. آمدیم و پس از هزینههای بسیار باز هم هدایت نشدند و قانع نشدند؛ آنوقت چه؟ غیر از اینکه احتمالا باز به نیروهای قهری متوسل خواهید شد تا این امر محقق شود؟ و مگر اساساً آن چیزی که در این سالها انجام شد چیزی جز این بود؟ مگر نظام آموزشی از همان دوران کودکی تا جوانی داعیهدار این وظیفه نبود؟ حال به واقعیت جامعه پس از این همه هزینههای کلان بنگریم، آیا قانع شدند؟
میخواهم بگویم در ذهن این افراد یک پیشفرض نادرست وجود دارد و آن اینکه اگر ما موضوع را به درستی برای مخاطبان تبیین و تفهیم کنیم آن وقت مسئله هم حل خواهد شد و گروه گروه مثلاً به سمت پوشش کامل خواهند رفت. باوری که ظاهراً سالها پیش آقای مرتضی مطهری هم داشتند و بیان مشهوری از ایشان نقل شده که اگر فقط روزی نیم ساعت رادیو و تلویزیون را به ما بدهند ما دنیا را مسلمان خواهیم کرد.
🔹 واقعیت اما چنین نیست، به لحاظ تاریخی و تجربی هیچگاه در تاریخ بشری چنین وفاقی وجود نداشته. از سپیدهدم تاریخ بشری تاکنون ما همواره با طیف وسیعی از باورها و ارزشهای مختلف مواجه بودهایم. از سوی دیگر ما شواهدی هم داریم که اساساً مغز ما به گونهای است که محال است چنین وفاقی را بیابیم، شواهدی از جمله نقش هیجانات و تجارب زندگی فرد، حالت شهودی فرد، وجود شواهد گوناگون، وزن و اعتباری که هر یک از شواهد دارند، ابهام مفاهیم و چندین و چند عوامل دیگر وجود دارند که شما را به پذیرش باوری سوق میدهند. خلاصه اینکه در جامعه یک کثرتی قابل توجه وجود دارد بیدلیل نیست، دلیلش این است که مسیر رسیدن به یک حکم برای همه یکسان نیست، بنا بر همین مواردی که اشاره شد ما به ناچار با طیف وسیعی از باورها و سبک زندگیهای مختلف مواجهیم.
🔹 اگر این واقعیت پلورالیستی را نپذیرید تنها یک راه میماند و آن سرکوب (قضایی یا نظامی یا...) است. اما اگر چنین واقعیتی را میپذیرید باید یک ساز و کار و تبیینی منسجم در قانون اساسی و قوانین موضوعهٔ شما برایش وجود داشته باشد. یعنی تکلیف این کثرت باید روشن شده باشد که ساختار سیاسی چه معیاری برای پذیرش این کثرتها خواهد داشت؟ مثلاً معیاری که رالز ارائه داده این است که زندگی و اعمال یک فرد نباید آزادی و برابری افراد دیگر را محدود کند وگرنه حکومت باید مانع آن فرد شود. من بارها از زبان سیاستمداران شنیدهام که میگویند همه جای دنیا چنین حوادث ناگواری وجود دارد ولی فقط در ایران بحرانی میشوند و بعد هم اظهار شگفتی میکنند و گمان میکنند فقط و فقط دستهای پنهان و اجانب است که چنین چیزهایی را به بار آورده. اما من به نظرم میرسد دلیل بحرانی شدن این مسائل را باید در همین خلأ یافت. این که آیا اصلاً چنین کثرتی در ساختار سیاسی ما پذیرفته شده؟ اگر پذیرفته نشده یعنی راهحلی برایش وجود ندارد جز سرکوب. و این طبیعی است که منجر به بحران و اعتراضات گسترده میشود. چون در واقع مردم هیچ راهحلی را در درون ساختار سیاسی و حقوقی نمیبینند. توجه داشته باشید مسئله این نیست که آیا مثلاً راهحل قانونی برای پیگیری فوت خانم مهسا امینی وجود دارد یا خیر، بلکه مسئله این است که هیچ پذیرشی دربارهٔ این نظامهای ارزشی متفاوت، این سبکهای زندگی متفاوت و... وجود ندارد و لذا یک گزینه میماند: سرکوب (سرکوب در این متن به معنای عام به کار رفته، این سرکوب میتواند معنای تعقیب قضایی یا نظامی یا.... داشته باشد).
👤امید قائمپناه
@paresia
📌 دربارهٔ شعار «زن، زندگی، آزادی»
شعار «زن، زندگی، آزادی» که این روزها در خبرها میخوانم، در کلیت خود یک چرخش تمام عیار به سمت اومانیسم است. اگر سالها پیش گفتند به نام خدا، حالا در واقع میگویند به نام انسان. این شعار در واقع آریگویی به همان چیزی بود که طی سالها پست و بیارزش شمرده میشد. سوء تفاهم نشود، قرار نیست اینها ارزشهای معنوی خود را کنار بگذارند، بلکه میخواهند آن گمشدهٔ خود را بازیابی کنند و بگویند زندگی چیز دیگری هم داشت و قرار نبود اینقدر از خود بیگانه شویم و خویشتن را همواره پنهان کنیم. در این سالها این جنبه از زندگی شما باید در راه چیزی والا (ایدئولوژی) فدا میشد. مثلاً اگر زیر فشار تحریمها بودید باید به خاطر یک آرمانی والا آن را تحمل میکردید. در واقع این زندگی به خودی خود ارزش چندانی ندارد بلکه یک ابزاری تلقی میشد برای یک آرمان یا جهانی والا. این شعار به خوبی رنسانس ایرانی را نشان میدهد. این شعار بیانگر ذهنیت جامعهای است که در حال پوستاندازی است و میخواهد بگوید ما زندگی این دنیایی خود و همان آدم معمولی بودن خود را میخواهیم پس بگیریم و دنیا و زندگی لذتبخش به خودی خود ارزشمند است. میخواهند بگویند ما دیگر نمیخواهیم بار سنگین مبارزهٔ مداوم (مثلا با استکبار جهانی یا...) بر دوشمان باشد. من این شعار را اینچنین روایت میکنم.
@paresia
شعار «زن، زندگی، آزادی» که این روزها در خبرها میخوانم، در کلیت خود یک چرخش تمام عیار به سمت اومانیسم است. اگر سالها پیش گفتند به نام خدا، حالا در واقع میگویند به نام انسان. این شعار در واقع آریگویی به همان چیزی بود که طی سالها پست و بیارزش شمرده میشد. سوء تفاهم نشود، قرار نیست اینها ارزشهای معنوی خود را کنار بگذارند، بلکه میخواهند آن گمشدهٔ خود را بازیابی کنند و بگویند زندگی چیز دیگری هم داشت و قرار نبود اینقدر از خود بیگانه شویم و خویشتن را همواره پنهان کنیم. در این سالها این جنبه از زندگی شما باید در راه چیزی والا (ایدئولوژی) فدا میشد. مثلاً اگر زیر فشار تحریمها بودید باید به خاطر یک آرمانی والا آن را تحمل میکردید. در واقع این زندگی به خودی خود ارزش چندانی ندارد بلکه یک ابزاری تلقی میشد برای یک آرمان یا جهانی والا. این شعار به خوبی رنسانس ایرانی را نشان میدهد. این شعار بیانگر ذهنیت جامعهای است که در حال پوستاندازی است و میخواهد بگوید ما زندگی این دنیایی خود و همان آدم معمولی بودن خود را میخواهیم پس بگیریم و دنیا و زندگی لذتبخش به خودی خود ارزشمند است. میخواهند بگویند ما دیگر نمیخواهیم بار سنگین مبارزهٔ مداوم (مثلا با استکبار جهانی یا...) بر دوشمان باشد. من این شعار را اینچنین روایت میکنم.
@paresia
از طوفان که درآمدی دیگر همان آدمی نخواهی بود که به طوفان پا نهادی. معنی طوفان همین است/ هاروکی موراکامی
یکی از مواردی که کمتر دربارهاش صحبت شده و جدی هم گرفته نمیشود این است که مجموعهٔ این بحرانها و حوادث به مرور شهودهای شما را تغییر خواهند داد. منظور از شهود چیزی است که به خاطر مجموعهٔ آنچه در گذشته تجربه کردید یک نتیجهگیری سریع به ذهنتان میآید. یعنی اگر قبلاً برای برخی مسائل و مفاهیم بحث میکردید و دربارهاش استدلال و شواهد جمعآوری میکردید دیگر جای بحثی برایتان نمیماند و به شهودتان یک نتیجهٔ سریعی میگیرید که البته این نتیجهگیری شما به خاطر انباشت آن تجارب قبلی است. برای همین معتقدم این حوادث را به هیچ عنوان نباید کوچک شمرد، مجموعهٔ این اتفاقات در ذهن همهٔ اطراف حوادث به مرور شهودهایی را جا میاندازد که به نوعی میشود گفت بدیهی میشوند و جای بحثی باقی نمیگذارند. یعنی اگر تا قبل از این حوادث شما کلمهای را به کار میبردید چیزهای دیگری به ذهنتان میآمد و احتمالا کمی دربارهاش تأمل هم میکردید، اما اکنون اگر همان واژهها را به کار ببرند شما چیز دیگری به ذهنتان میآید که جای بحث هم ندارد. اگر شما بحرانها و حوادث مختلفی را سالیان سال بدون پاسخ رها کنید، حداقل اتفاقی که میافتد این است که شهودهای مردم را تغییر دادهاید. البته تاکید میکنم این حداقل اتفاقی است که میافتد. وقتی شهودها تغییر کند دیگر کار از اقناع و گفتوگو گذشته و به سختی میتوان چنین مسائلی را ترمیم کرد، چون دیگر به استدلالهای شما اصلا توجهی نخواهند کرد...
@paresia
یکی از مواردی که کمتر دربارهاش صحبت شده و جدی هم گرفته نمیشود این است که مجموعهٔ این بحرانها و حوادث به مرور شهودهای شما را تغییر خواهند داد. منظور از شهود چیزی است که به خاطر مجموعهٔ آنچه در گذشته تجربه کردید یک نتیجهگیری سریع به ذهنتان میآید. یعنی اگر قبلاً برای برخی مسائل و مفاهیم بحث میکردید و دربارهاش استدلال و شواهد جمعآوری میکردید دیگر جای بحثی برایتان نمیماند و به شهودتان یک نتیجهٔ سریعی میگیرید که البته این نتیجهگیری شما به خاطر انباشت آن تجارب قبلی است. برای همین معتقدم این حوادث را به هیچ عنوان نباید کوچک شمرد، مجموعهٔ این اتفاقات در ذهن همهٔ اطراف حوادث به مرور شهودهایی را جا میاندازد که به نوعی میشود گفت بدیهی میشوند و جای بحثی باقی نمیگذارند. یعنی اگر تا قبل از این حوادث شما کلمهای را به کار میبردید چیزهای دیگری به ذهنتان میآمد و احتمالا کمی دربارهاش تأمل هم میکردید، اما اکنون اگر همان واژهها را به کار ببرند شما چیز دیگری به ذهنتان میآید که جای بحث هم ندارد. اگر شما بحرانها و حوادث مختلفی را سالیان سال بدون پاسخ رها کنید، حداقل اتفاقی که میافتد این است که شهودهای مردم را تغییر دادهاید. البته تاکید میکنم این حداقل اتفاقی است که میافتد. وقتی شهودها تغییر کند دیگر کار از اقناع و گفتوگو گذشته و به سختی میتوان چنین مسائلی را ترمیم کرد، چون دیگر به استدلالهای شما اصلا توجهی نخواهند کرد...
@paresia
📌 دربارهٔ محاربه
توجه: از آنجا که خواستم کل مطلب در یک پست قرار گیرد، اولا مواد استنادی را ذکر نکردم و ثانیاً فقط آنچه در قانون آمده است را آوردهام نه نظریات فقهیای که مستند قاضی قرار نمیگیرند.
💠 اولین نکتهای که لازم است بدانید این است که محاربه جزو «حدود» است. حدود به آن دسته جرایمی میگویند که نوع، میزان و کیفیت اجرای آن در شرع مقدس تعیین شده است. به استثنای قذف، مابقی حدود و از جمله محاربه حقاللهی هستند و نیازی به شاکی خصوصی ندارند. یعنی اگر هیچکس هم شکایت نکرد باز هم دستگاه قضایی موظف است به آن رسیدگی کند. بر خلاف جرایمی مثل توهین که حتماً لازم است شاکیای شکایت کند تا مقام قضایی نیز رسیدگی کند. پس نکته اولی که باید بدانید این است که فرضا اگر در جریان محاربه شخصی به قتل رسید یا جراحت دید و اولیای دم او (در فرضی که به قتل رسیده) و یا خودش (در فرضی که مجروح شده) هم گذشت کند باز خللی در رسیدگی ایجاد نمیکند، چون همانطور که گفتیم این جرم نیازی به شاکی خصوصی ندارد که با گذشت شاکی، رسیدگی هم متوقف شود. همچنین اگر محاربه ثابت شود، قاضی حق تخفیف یا تعلیق یا... ندارد و حتماً باید اجرا کند. در مورد محاربه توبه پس از دستگیری هم مسموع نیست و اگر رئیس قوه قضائیه رفتار را محاربه دانست، قابل عفو هم نیست.
💠 اما رفتار جرم محاربه چیست؟ همانطور که بیان شد، این جرم از فقه و شریعت اسلامی اخذ شده. در ماده ۲۷۹ قانون مجازات اسلامی نیز با الگوبرداری از فقه محاربه تعریف شده است. برای تحقق محاربه لازم است این رفتار و شرایط محقق شود:
۱- مرتکب سلاحی برکشد: صرف برکشیدن و نمایاندن سلاح کفایت میکند و نیازی نیست که حتماً از آن استفاده شود. از طرف دیگر صرف حمل سلاح بدون تظاهر به استفاده از آن هم مشمول محاربه نمیشود (رک نظریه مشورتی ۷/۹۳/۲۲۱۸).
۲- موجب ناامنی در محیط گردد: برکشیدن سلاح حتماً باید موجب ناامنی در محیط هم بشود. لذا اگر مردم از این رفتار او نهراسند یا او را جدی ندانند و خلاصه به هر دلیلی کسی نترسد، جرم محاربه هم محقق نمیشود. ولی اگر حتی یک نفر در آن محیط بترسد اینجا محاربه محقق میشود.
💠 لازم نیست که مرتکب حتماً قصد ترساندن و ناامنی داشته باشد، بلکه اگر بداند که رفتارش موجب ناامنی خواهد شد هم برای جرم محاربه کفایت میکند.
💠 رفتار باید حتماً در فضای عمومی و نسبت به عموم مردم آن مکان باشد، بنابراین اگر فرد صرفاً نسبت به افراد خاصی و با انگیزه شخصی (مثلا دفاع یا انتقام یا...) سلاح بکشد و رفتار او جنبه عمومی نداشته باشد، او نیز محارب محسوب نمیشود.
💠 پس در مورد پرونده اخیر بستگی دارد قاضی موضوع را چگونه تفسیر کند. یک قاضی ممکن است معتقد باشد که رفتار مرتکب صرفاً نسبت به افراد خاصی (نیروی نظامی مقابلش) بوده و قصد اخافه عموم مردم در محیط را نداشته. قاضی دیگری ممکن است معتقد باشد لازم نیست که فقط قصد مستقیم شخص را در نظر بگیریم، بلکه اگر مرتکب بداند که رفتارش منجر به ناامنی محیط میشود هم کافی است (در جرایم مقید، طبق ماده ۱۴۴ قما مرتکب یا باید قصد نتیجه را داشته باشد یا باید علم داشته باشد که نتیجه محقق میشود). قاضی دیگری نیز ممکن است معتقد باشد نیروی نظامی و به طور کلی حکومت به معنای مردم نیست و محاربه فقط در شرایطی که موجب ناامنی در محیط برای مردم شود محقق میشود نه ناامنی برای حکومت و نظامیانش. قاضی دیگری البته ممکن است معتقد باشد نیروهای نظامی هم جزو مردم محسوب میشوند. با این حال ما در حقوق کیفری اصول دیگری هم داریم، طبق اصل تفسیر به نفع متهم و قاعده درء قاضی باید شبهه خود را به نفع متهم تفسیر کند و نیازی به تحقیق بیشتر هم نیست ولی در مورد محاربه قاضی موظف به تحقیق است تا حقیقت را کشف کند.
💠 در مورد مجازات محاربه هم باید گفت در قانون مجازات، قاضی مختار است از میان این مجازاتها یکی را انتخاب کند:
۱- اعدام
۲- صلب (یعنی تا سه روز به صلب کشیده میشود، اگر زنده ماند که رها میشود اگر فوت کرد هم که به بستگانش تحویل میدهند)
۳- قطع دست راست و پای چپ
۴- نفی بلد (تبعید کمتر از یک سال نباشد)
در فقه البته برخی قائل به تفصیل شدهاند، یعنی اگر محارب شخصی را به قتل رسانده بود آنگاه اعدام میشود، اگر مالی را دزدیده بود دست راست و پای چپ قطع میشود و... . با این حال در قانون چنین تفکیکی وجود ندارد و قاضی از این حیث کاملاً مبسوطالید است که هر کدام را انتخاب کند.
@paresia
توجه: از آنجا که خواستم کل مطلب در یک پست قرار گیرد، اولا مواد استنادی را ذکر نکردم و ثانیاً فقط آنچه در قانون آمده است را آوردهام نه نظریات فقهیای که مستند قاضی قرار نمیگیرند.
💠 اولین نکتهای که لازم است بدانید این است که محاربه جزو «حدود» است. حدود به آن دسته جرایمی میگویند که نوع، میزان و کیفیت اجرای آن در شرع مقدس تعیین شده است. به استثنای قذف، مابقی حدود و از جمله محاربه حقاللهی هستند و نیازی به شاکی خصوصی ندارند. یعنی اگر هیچکس هم شکایت نکرد باز هم دستگاه قضایی موظف است به آن رسیدگی کند. بر خلاف جرایمی مثل توهین که حتماً لازم است شاکیای شکایت کند تا مقام قضایی نیز رسیدگی کند. پس نکته اولی که باید بدانید این است که فرضا اگر در جریان محاربه شخصی به قتل رسید یا جراحت دید و اولیای دم او (در فرضی که به قتل رسیده) و یا خودش (در فرضی که مجروح شده) هم گذشت کند باز خللی در رسیدگی ایجاد نمیکند، چون همانطور که گفتیم این جرم نیازی به شاکی خصوصی ندارد که با گذشت شاکی، رسیدگی هم متوقف شود. همچنین اگر محاربه ثابت شود، قاضی حق تخفیف یا تعلیق یا... ندارد و حتماً باید اجرا کند. در مورد محاربه توبه پس از دستگیری هم مسموع نیست و اگر رئیس قوه قضائیه رفتار را محاربه دانست، قابل عفو هم نیست.
💠 اما رفتار جرم محاربه چیست؟ همانطور که بیان شد، این جرم از فقه و شریعت اسلامی اخذ شده. در ماده ۲۷۹ قانون مجازات اسلامی نیز با الگوبرداری از فقه محاربه تعریف شده است. برای تحقق محاربه لازم است این رفتار و شرایط محقق شود:
۱- مرتکب سلاحی برکشد: صرف برکشیدن و نمایاندن سلاح کفایت میکند و نیازی نیست که حتماً از آن استفاده شود. از طرف دیگر صرف حمل سلاح بدون تظاهر به استفاده از آن هم مشمول محاربه نمیشود (رک نظریه مشورتی ۷/۹۳/۲۲۱۸).
۲- موجب ناامنی در محیط گردد: برکشیدن سلاح حتماً باید موجب ناامنی در محیط هم بشود. لذا اگر مردم از این رفتار او نهراسند یا او را جدی ندانند و خلاصه به هر دلیلی کسی نترسد، جرم محاربه هم محقق نمیشود. ولی اگر حتی یک نفر در آن محیط بترسد اینجا محاربه محقق میشود.
💠 لازم نیست که مرتکب حتماً قصد ترساندن و ناامنی داشته باشد، بلکه اگر بداند که رفتارش موجب ناامنی خواهد شد هم برای جرم محاربه کفایت میکند.
💠 رفتار باید حتماً در فضای عمومی و نسبت به عموم مردم آن مکان باشد، بنابراین اگر فرد صرفاً نسبت به افراد خاصی و با انگیزه شخصی (مثلا دفاع یا انتقام یا...) سلاح بکشد و رفتار او جنبه عمومی نداشته باشد، او نیز محارب محسوب نمیشود.
💠 پس در مورد پرونده اخیر بستگی دارد قاضی موضوع را چگونه تفسیر کند. یک قاضی ممکن است معتقد باشد که رفتار مرتکب صرفاً نسبت به افراد خاصی (نیروی نظامی مقابلش) بوده و قصد اخافه عموم مردم در محیط را نداشته. قاضی دیگری ممکن است معتقد باشد لازم نیست که فقط قصد مستقیم شخص را در نظر بگیریم، بلکه اگر مرتکب بداند که رفتارش منجر به ناامنی محیط میشود هم کافی است (در جرایم مقید، طبق ماده ۱۴۴ قما مرتکب یا باید قصد نتیجه را داشته باشد یا باید علم داشته باشد که نتیجه محقق میشود). قاضی دیگری نیز ممکن است معتقد باشد نیروی نظامی و به طور کلی حکومت به معنای مردم نیست و محاربه فقط در شرایطی که موجب ناامنی در محیط برای مردم شود محقق میشود نه ناامنی برای حکومت و نظامیانش. قاضی دیگری البته ممکن است معتقد باشد نیروهای نظامی هم جزو مردم محسوب میشوند. با این حال ما در حقوق کیفری اصول دیگری هم داریم، طبق اصل تفسیر به نفع متهم و قاعده درء قاضی باید شبهه خود را به نفع متهم تفسیر کند و نیازی به تحقیق بیشتر هم نیست ولی در مورد محاربه قاضی موظف به تحقیق است تا حقیقت را کشف کند.
💠 در مورد مجازات محاربه هم باید گفت در قانون مجازات، قاضی مختار است از میان این مجازاتها یکی را انتخاب کند:
۱- اعدام
۲- صلب (یعنی تا سه روز به صلب کشیده میشود، اگر زنده ماند که رها میشود اگر فوت کرد هم که به بستگانش تحویل میدهند)
۳- قطع دست راست و پای چپ
۴- نفی بلد (تبعید کمتر از یک سال نباشد)
در فقه البته برخی قائل به تفصیل شدهاند، یعنی اگر محارب شخصی را به قتل رسانده بود آنگاه اعدام میشود، اگر مالی را دزدیده بود دست راست و پای چپ قطع میشود و... . با این حال در قانون چنین تفکیکی وجود ندارد و قاضی از این حیث کاملاً مبسوطالید است که هر کدام را انتخاب کند.
@paresia
Forwarded from وبسایت فرهنگی صدانت
❄️ در ستایش تردید
✍️ امید قائم پناه
این مطلب را میتوان نوعی معرفی ایده پیتر برگر پیرامون کثرت و الزامات آن دانست. در نوشتار پیشارو کوشش میشود به سوالاتی از این دست پاسخ داده شود: دوران مدرن چه ویژگی اساسیای دارد؟ الزامات این ویژگی چیست؟ چه چیزی موجب تمایز نسلهای جدیدتر از نسلهای پیشین میشود؟ مواجهه آدمیان عصر حاضر (و به طور خاص نسل جدید) با ادیان و ایدئولوژیها چگونه است؟ در چنین شرایطی نظامهای فکری چگونه باید عمل کنند؟
در نگاه پیتر برگر پاسخ این سوالات را باید در کثرت و لوازم آن جست. به باور او کثرت واقعیت انکارناپذیر دوران مدرن است که البته مهمتر از پذیرش این کثرت، پذیرش الزامات آن در دوران مدرن است...
🌐 مطالعه متن کامل
🌾 @Sedanet
✍️ امید قائم پناه
این مطلب را میتوان نوعی معرفی ایده پیتر برگر پیرامون کثرت و الزامات آن دانست. در نوشتار پیشارو کوشش میشود به سوالاتی از این دست پاسخ داده شود: دوران مدرن چه ویژگی اساسیای دارد؟ الزامات این ویژگی چیست؟ چه چیزی موجب تمایز نسلهای جدیدتر از نسلهای پیشین میشود؟ مواجهه آدمیان عصر حاضر (و به طور خاص نسل جدید) با ادیان و ایدئولوژیها چگونه است؟ در چنین شرایطی نظامهای فکری چگونه باید عمل کنند؟
در نگاه پیتر برگر پاسخ این سوالات را باید در کثرت و لوازم آن جست. به باور او کثرت واقعیت انکارناپذیر دوران مدرن است که البته مهمتر از پذیرش این کثرت، پذیرش الزامات آن در دوران مدرن است...
🌐 مطالعه متن کامل
🌾 @Sedanet
صدانت
نوشتار امید قائمپناه با عنوان «در ستایش تردید» • صدانت
برگر برای افراد حاضر در چنین جهانی هم توصیههایی برای فرونغلتیدن به بنیادگرایی و نسبیگرایی دارد. پیشنهاد او جدی گرفتن تردید است...
🔹 من از آثار سید جواد طباطبایی بسیار آموختم ولی صرفاً در این حد که مثلاً پرابلمهای اصلی برخی اندیشهورزان مهم چه بوده و تاریخ تفکر سیاسی غرب در قرون وسطی به چه صورت تطور یافت. اما در میان آثاری که از ایشان خوانده بودم یک موضوعی بود که اهمیت آثارش را در ذهنم بسیار کمرنگ میکرد و آن اینکه در نظر ایشان گویا نیروی پیشران تحولات تاریخ فقط توسط نظرورزی فیلسوفان و اهل دانش بوده. همه تحولات در همان مجادلات نظری و بینالاذهانی رقم میخورد و پیش میرود. گویا هیچ چیزی روی زمین نیست که تحولات مهمی را ایجاد کند. نه تاثیر محیط، نه تاثیر بخت و اقبال، نه تاثیر بیماریها، نه تاثیر نفوس، نه جنگ، نه بحران غذایی و فراوانی، نه ساختارها و نه بسیاری از عوامل دیگر... در حالیکه به نظر میرسد اتفاقات روی زمین خیلی مهمتر از مجادلات نظری اندیشمندان بود.
@paresia
@paresia
📌 نیتروژن و انفجار جمعیت
از کتاب «خاستگاههای جهان مدرن»
در گذشته که حدود ۹۰ درصد جمعیت دهقان بودند، بیشتر امور با نیروی عضلانی انجام میشد دو چیز بیش از همه لازم بود: انرژی غذایی (کالری) و نیتروژن که از عناصر اساسی اسیدآمینه است که خود اسید آمینه از پایههای اساسی بافت عضلانی است.
انسانها و حیوانات این نیتروژن را از طریق مصرف گیاهان یا مصرف گوشت حیواناتی که گیاهان را مصرف کردهاند تامین میکردند. خود گیاهان با کلروفیل کربوهیدارتهای لاژم برای حیوانات را فراهم میکردند اما گیاهان برای تولید کلروفیل نیاز به نیتروژن دارند. آن نیتروژنی که در هوا وجود دارد به صورت N2 است که البته ۷۸ درصد هوای تنفسی ما را ایجاد میکند در حالی که آن نیتروژن مورد نیاز گیاهان باید به صورت N1 باشد که در طبیعت به میزان محدودی وجود دارد و معمولاً از طریق صاعقه یا مرگ و تجزیه گیاهان یا از طریق مدفوع و ادرار انسانها یا حیوانات این شکل از نیتروژن به محیطزیست برمیگردد. به همین دلیل در گذشته میزان کشت و کشاورزی نمیتوانست زیاد باشد. و علاوه بر این با برداشت محصولات در واقع میزان نیتروژن خاک هم کمتر میشد و برای همین به مرور آن خاک برای کشت نامناسب میشد و باید به زمینهای دیگر تغییر مکان میدادند. برای همین هم از سال ۱۴۰۰ تا ۱۸۰۰ در زمینهای معتدل، زمینهای کشاورزی از ۱۸۰ میلیون هکتار به ۵۴۰ میلیون هکتار افزایش یافت و جمعیت هم از ۳۸۰ میلیون نفر به ۹۵۰ میلیون نفر رسید. اما در قرن بیستم که روشی برای تولید کود نیتروژن ابداع شد و در نتیجه عرضه مواد غذایی هم بیشتر شد، جمعیت زمین در یک قرن از یک میلیارد و ششصد میلیون نفر به بیش از هفت میلیارد نفر افزایش یافت.
#بریده_کتاب
@paresia
از کتاب «خاستگاههای جهان مدرن»
در گذشته که حدود ۹۰ درصد جمعیت دهقان بودند، بیشتر امور با نیروی عضلانی انجام میشد دو چیز بیش از همه لازم بود: انرژی غذایی (کالری) و نیتروژن که از عناصر اساسی اسیدآمینه است که خود اسید آمینه از پایههای اساسی بافت عضلانی است.
انسانها و حیوانات این نیتروژن را از طریق مصرف گیاهان یا مصرف گوشت حیواناتی که گیاهان را مصرف کردهاند تامین میکردند. خود گیاهان با کلروفیل کربوهیدارتهای لاژم برای حیوانات را فراهم میکردند اما گیاهان برای تولید کلروفیل نیاز به نیتروژن دارند. آن نیتروژنی که در هوا وجود دارد به صورت N2 است که البته ۷۸ درصد هوای تنفسی ما را ایجاد میکند در حالی که آن نیتروژن مورد نیاز گیاهان باید به صورت N1 باشد که در طبیعت به میزان محدودی وجود دارد و معمولاً از طریق صاعقه یا مرگ و تجزیه گیاهان یا از طریق مدفوع و ادرار انسانها یا حیوانات این شکل از نیتروژن به محیطزیست برمیگردد. به همین دلیل در گذشته میزان کشت و کشاورزی نمیتوانست زیاد باشد. و علاوه بر این با برداشت محصولات در واقع میزان نیتروژن خاک هم کمتر میشد و برای همین به مرور آن خاک برای کشت نامناسب میشد و باید به زمینهای دیگر تغییر مکان میدادند. برای همین هم از سال ۱۴۰۰ تا ۱۸۰۰ در زمینهای معتدل، زمینهای کشاورزی از ۱۸۰ میلیون هکتار به ۵۴۰ میلیون هکتار افزایش یافت و جمعیت هم از ۳۸۰ میلیون نفر به ۹۵۰ میلیون نفر رسید. اما در قرن بیستم که روشی برای تولید کود نیتروژن ابداع شد و در نتیجه عرضه مواد غذایی هم بیشتر شد، جمعیت زمین در یک قرن از یک میلیارد و ششصد میلیون نفر به بیش از هفت میلیارد نفر افزایش یافت.
#بریده_کتاب
@paresia
📌 کارخانه تولید حق
🔹 یکی از مسائلی که از کانسرویتیستها و به طور کلی نگرشهای دستراستی آموختم، اثر تورم حقها در دوران جدید بود. انسان مدرن از عصر روشنگری شروع به بازسازی جهان کرد و در این مسیر اطمینان کاملی هم به تواناییهای خود داشت. تلقی انسانِ عصر روشنگری این بود که میتواند جهان را به بهترین نحو بسازد. در ابتدای مسیر، با حقهای اساسی (مثل حق حیات، حق آزادی بیان، حق آزادی وجدان و غیره) شروع شد که به اختصار به آن حقوق بشر نسل اول میگویند؛ اما به مرور دامنه حقها گسترش یافت و حقهای دیگری را هم دربرگرفت و اکنون سخن از نسل چهارم حقهاست. آنچنان که اندیشمندان این حوزه مثل هوفلد گفتهاند یکی از انواع حق (و مهمترین نوع حق) در مطالبه آن است. البته که در پشت اینها توجیهی وجود دارد با این حال از عوارض چنین نگاهی یکی این بود که انسان باور کرد حق بهترینها را دارد. در چنین فضایی که دائما سخن از حقها میرود، به طور کلی بشر همیشه طلبکار بار میآید و گویی که دنیا به او بدهکار است! به نحوی که امروزه داشتن یک زندگی عالی و بینقص ظاهراً یک حق تلقی میشود. انسانی که در این فضا زندگی میکند به لحاظ روانی گویا دیگر آمادگی پذیرش این واقعیت را ندارد که دنیا میتواند قرین رنج و مشقت، ناملایمات، نابرابری، بداقبالی و غیره باشد. بلکه به نظر او همه این موانع را میتوان از میان بُرد و چنین حقی را نیز باید مطالبه کرد.
🔹 این نگاه بسیار رایج است تا آنجا که جان رالز که از مهمترین فیلسوفان سیاسی معاصر محسوب میشود هم در نظریه عدالتش تلاش میکند راهی برای جبران پیامدهای بداقبالیهای طبیعت بر افراد پیدا کند. جیمز گریفین در کتابی که درباره حقوق بشر نوشته به دنبال آن است که حقوق بشر را تا جایی توسعه دهد که خودآیینی انسان محقق شود. به نظر ناممکن است که دولتها بتوانند با پایبندی به این اصل، تضمین کنند هر فردی خودآیین زندگیکند! و همین هم البته بحثهایی را میان فیلسوفان سیاسی درانداخته که تا چه اندازه باید دولت را موظف به تامین هزینههایی دانست که شهروندان برای یک زندگی خوب و کامل به آن نیازمندند؟ به عبارتی دولت تا چه اندازه موظف است برای تحقق فردیت افراد هزینه کند؟
🔹 این مباحث در سطح کلان و ساختارهای سیاسی دامنهای گسترده دارد و فعلا موضوع بحث این قلم نیست. موضوع بحث من اثر و عارضهای است که این نگرش در انسان معاصر پدید میآورد تا گمان کند که او مستحق بهترینهاست.
🔹 به نظر میرسد این نگاه اگر در زندگی شخصی اصلاح نشود آسیبزننده خواهد بود. البته همانند محافظهکاران معتقد نیستم که همان اصول گذشته را باید حفظ کرد. چنین کاری در نظر من افتادن از چاله به چاه است. به هر حال در بدترین حالت خود این انسان بود که به کاستیهای بسیاری در زیست خود وقوف یافت و از آنها عبور کرد و تغییراتی را رقم زد. از اینرو نگاه من به این مسأله صرفاً در حد یک عارضه است. عارضهای که خودمان باید مراقبش باشیم و بتوانیم فضایلی مثل قناعت و رضایت و خویشتنداری و همانند آنها را در خود رشد دهیم. پیشتر هم اشاره شد که بسیاری از امور در دل خودشان تعارضهایی را به وجود میآورند و شما نمیتوانید انتظار امری بینقص را داشته باشید. البته باید جایی هم جلوی این کارخانه تولید حق را گرفت و نباید گذاشت مفهوم حق تا این اندازه مبتذل شود.
⚠ پینوشت: البته چنین نوشتهای در فضای کنونی ایران بسیار مستعد بدفهمی است. با این حال توجه من بیشتر ناظر به سطح فردی یا زندگی شخصی است و نه سطح کلان.
👤 امید قائمپناه
@paresia
🔹 یکی از مسائلی که از کانسرویتیستها و به طور کلی نگرشهای دستراستی آموختم، اثر تورم حقها در دوران جدید بود. انسان مدرن از عصر روشنگری شروع به بازسازی جهان کرد و در این مسیر اطمینان کاملی هم به تواناییهای خود داشت. تلقی انسانِ عصر روشنگری این بود که میتواند جهان را به بهترین نحو بسازد. در ابتدای مسیر، با حقهای اساسی (مثل حق حیات، حق آزادی بیان، حق آزادی وجدان و غیره) شروع شد که به اختصار به آن حقوق بشر نسل اول میگویند؛ اما به مرور دامنه حقها گسترش یافت و حقهای دیگری را هم دربرگرفت و اکنون سخن از نسل چهارم حقهاست. آنچنان که اندیشمندان این حوزه مثل هوفلد گفتهاند یکی از انواع حق (و مهمترین نوع حق) در مطالبه آن است. البته که در پشت اینها توجیهی وجود دارد با این حال از عوارض چنین نگاهی یکی این بود که انسان باور کرد حق بهترینها را دارد. در چنین فضایی که دائما سخن از حقها میرود، به طور کلی بشر همیشه طلبکار بار میآید و گویی که دنیا به او بدهکار است! به نحوی که امروزه داشتن یک زندگی عالی و بینقص ظاهراً یک حق تلقی میشود. انسانی که در این فضا زندگی میکند به لحاظ روانی گویا دیگر آمادگی پذیرش این واقعیت را ندارد که دنیا میتواند قرین رنج و مشقت، ناملایمات، نابرابری، بداقبالی و غیره باشد. بلکه به نظر او همه این موانع را میتوان از میان بُرد و چنین حقی را نیز باید مطالبه کرد.
🔹 این نگاه بسیار رایج است تا آنجا که جان رالز که از مهمترین فیلسوفان سیاسی معاصر محسوب میشود هم در نظریه عدالتش تلاش میکند راهی برای جبران پیامدهای بداقبالیهای طبیعت بر افراد پیدا کند. جیمز گریفین در کتابی که درباره حقوق بشر نوشته به دنبال آن است که حقوق بشر را تا جایی توسعه دهد که خودآیینی انسان محقق شود. به نظر ناممکن است که دولتها بتوانند با پایبندی به این اصل، تضمین کنند هر فردی خودآیین زندگیکند! و همین هم البته بحثهایی را میان فیلسوفان سیاسی درانداخته که تا چه اندازه باید دولت را موظف به تامین هزینههایی دانست که شهروندان برای یک زندگی خوب و کامل به آن نیازمندند؟ به عبارتی دولت تا چه اندازه موظف است برای تحقق فردیت افراد هزینه کند؟
🔹 این مباحث در سطح کلان و ساختارهای سیاسی دامنهای گسترده دارد و فعلا موضوع بحث این قلم نیست. موضوع بحث من اثر و عارضهای است که این نگرش در انسان معاصر پدید میآورد تا گمان کند که او مستحق بهترینهاست.
🔹 به نظر میرسد این نگاه اگر در زندگی شخصی اصلاح نشود آسیبزننده خواهد بود. البته همانند محافظهکاران معتقد نیستم که همان اصول گذشته را باید حفظ کرد. چنین کاری در نظر من افتادن از چاله به چاه است. به هر حال در بدترین حالت خود این انسان بود که به کاستیهای بسیاری در زیست خود وقوف یافت و از آنها عبور کرد و تغییراتی را رقم زد. از اینرو نگاه من به این مسأله صرفاً در حد یک عارضه است. عارضهای که خودمان باید مراقبش باشیم و بتوانیم فضایلی مثل قناعت و رضایت و خویشتنداری و همانند آنها را در خود رشد دهیم. پیشتر هم اشاره شد که بسیاری از امور در دل خودشان تعارضهایی را به وجود میآورند و شما نمیتوانید انتظار امری بینقص را داشته باشید. البته باید جایی هم جلوی این کارخانه تولید حق را گرفت و نباید گذاشت مفهوم حق تا این اندازه مبتذل شود.
⚠ پینوشت: البته چنین نوشتهای در فضای کنونی ایران بسیار مستعد بدفهمی است. با این حال توجه من بیشتر ناظر به سطح فردی یا زندگی شخصی است و نه سطح کلان.
👤 امید قائمپناه
@paresia
📌 آیا برای اختلافات میتوان پایانی متصور شد؟
🔹 موضوع اصلی کتاب «خطای دکارت» نوشتهٔ آنتونیو داماسیو، دربارهٔ ارتباط بین هیجان و استدلال است و هدفش این است که نشان دهد بر خلاف تصور اکثر مردم، هیجان در حلقه پردازش استدلال و عقلانیت قرار گرفته و نه تنها آن را مختل نمیکند بلکه به این پردازش کمک میکند و به عبارتی آن تقابل عواطف با عقلانیت چندان درست نیست و حتی اگر هیجانات نباشند ممکن است فرد هیچگاه نتواند تصمیمگیری کند. من اینجا فقط به یکی از پیامدهای خاصی که این کتاب دارد اشاره میکنم.
🔹 در جایی از کتاب آمده که هیجان ممکن است اهمیت و وزن یک قضیه را بیشتر کند و مثلاً شما را به نتیجه خاصی سوق دهد. یا مثلا در حافظهی کار، تنها واقعیتهای خاصی را در ذهن نگه دارد! یا همچنین طبق فرضیهای که نویسنده مطرح میکند هیجانات برخی موقعیتها را علامتگذاری میکنند و مثلاً احساسی مثل «گواهی دادن دل» ایجاد میکنند یا به عبارتی حالتی شهودی یا اشراقی را میتوانند پیدا کنند و خیلی سریع موضوعی را برایمان در ذهن حل و فصل میکنند و به عبارتی چیزی را برایمان بدیهی میکند! البته این که چیزی بدیهی شود به عوامل زیادی بستگی دارد. مثلاً تاریخچه استدلالی آن شخص، اتفاقاتی که شخص تجربه کرده و هیجاناتی که همراه آن اتفاقات بوده و غیره. همه اینها نشانگر آن است که هیجانات چقدر با استدلال و عقلانیت در هم تنیده است. هیجاناتی که از قضا وابسته به شخص است. یعنی آنگونه که فکر میکنیم مباحثات و گفتوگوها مثل ریاضی نیست! خیلی وقتها برای شما یک استدلال واقعاً مقبول است اما همان استدلال برای شخص دیگر خیر! چون گزارههایی که بیان میکنید در ذهن طرف مقابل با انبوهی از تجارب قبلی و تاریخچه استدلالی آن فرد و... درگیر میشوند و ممکن است ذهن طرف چیزهایی را که شما مهم میدانستید بیاهمیت بداند!
🔹 به نظرم این میتواند یک دلیلی برای پذیرش رواداری هم باشد. ما نمیتوانیم انتظار داشته باشیم همه عقاید و استدلالهای ما را بپذیرند؛ همانطور که نمیتوان انتظار داشت همه دقیقاً مثل ما زندگی کرده باشند! ما نمیتوانیم انتظار جامعهٔ کاملاً یکدست داشته باشیم. هر وقت شما توانستید محل و زمان تولد، نحوه بزرگ شدن و محیط و مغز و... همه را دقیقاً یکسان کنید (که منطقا محال است) آنوقت هم شاید بتوانید امید داشته باشید همه مثل هم فکر کنند. با این حال این به معنای نسبیگرایی نیست و قرار نیست در دام پستمدرنیستها بیفتیم.
👤 امید قائم پناه
@paresia
🔹 موضوع اصلی کتاب «خطای دکارت» نوشتهٔ آنتونیو داماسیو، دربارهٔ ارتباط بین هیجان و استدلال است و هدفش این است که نشان دهد بر خلاف تصور اکثر مردم، هیجان در حلقه پردازش استدلال و عقلانیت قرار گرفته و نه تنها آن را مختل نمیکند بلکه به این پردازش کمک میکند و به عبارتی آن تقابل عواطف با عقلانیت چندان درست نیست و حتی اگر هیجانات نباشند ممکن است فرد هیچگاه نتواند تصمیمگیری کند. من اینجا فقط به یکی از پیامدهای خاصی که این کتاب دارد اشاره میکنم.
🔹 در جایی از کتاب آمده که هیجان ممکن است اهمیت و وزن یک قضیه را بیشتر کند و مثلاً شما را به نتیجه خاصی سوق دهد. یا مثلا در حافظهی کار، تنها واقعیتهای خاصی را در ذهن نگه دارد! یا همچنین طبق فرضیهای که نویسنده مطرح میکند هیجانات برخی موقعیتها را علامتگذاری میکنند و مثلاً احساسی مثل «گواهی دادن دل» ایجاد میکنند یا به عبارتی حالتی شهودی یا اشراقی را میتوانند پیدا کنند و خیلی سریع موضوعی را برایمان در ذهن حل و فصل میکنند و به عبارتی چیزی را برایمان بدیهی میکند! البته این که چیزی بدیهی شود به عوامل زیادی بستگی دارد. مثلاً تاریخچه استدلالی آن شخص، اتفاقاتی که شخص تجربه کرده و هیجاناتی که همراه آن اتفاقات بوده و غیره. همه اینها نشانگر آن است که هیجانات چقدر با استدلال و عقلانیت در هم تنیده است. هیجاناتی که از قضا وابسته به شخص است. یعنی آنگونه که فکر میکنیم مباحثات و گفتوگوها مثل ریاضی نیست! خیلی وقتها برای شما یک استدلال واقعاً مقبول است اما همان استدلال برای شخص دیگر خیر! چون گزارههایی که بیان میکنید در ذهن طرف مقابل با انبوهی از تجارب قبلی و تاریخچه استدلالی آن فرد و... درگیر میشوند و ممکن است ذهن طرف چیزهایی را که شما مهم میدانستید بیاهمیت بداند!
🔹 به نظرم این میتواند یک دلیلی برای پذیرش رواداری هم باشد. ما نمیتوانیم انتظار داشته باشیم همه عقاید و استدلالهای ما را بپذیرند؛ همانطور که نمیتوان انتظار داشت همه دقیقاً مثل ما زندگی کرده باشند! ما نمیتوانیم انتظار جامعهٔ کاملاً یکدست داشته باشیم. هر وقت شما توانستید محل و زمان تولد، نحوه بزرگ شدن و محیط و مغز و... همه را دقیقاً یکسان کنید (که منطقا محال است) آنوقت هم شاید بتوانید امید داشته باشید همه مثل هم فکر کنند. با این حال این به معنای نسبیگرایی نیست و قرار نیست در دام پستمدرنیستها بیفتیم.
👤 امید قائم پناه
@paresia
📌 رفراندوم در نظام حقوقی ایران
🔹 در نظام حقوقی ایران و به طور خاص قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران دو نوع همهپرسی یا رفراندوم در نظر گرفته شده است: همهپرسی تقنینی و همهپرسی اساسی.
🔹 الف. همهپرسی تقنینی
در اصل پنجاه و نهم قانون اساسی بیان شده: «در مسائل بسیار مهم اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ممکن است اعمال قوه مقننه از راه همهپرسی و مراجعه مستقیم به آراء مردم صورت گیرد. درخواست مراجعه به آراء عمومی باید به تصویب دو سوم مجموع نمایندگان مجلس برسد». همانطور که ملاحظه میشود در همهپرسی تقنینی در واقع همان کاری که مجلس انجام میدهد توسط مردم انجام میشود و با آراء مردم یک قانون وضع میشود. پس تمام محدودیتهای قانونگذاری توسط مجلس هم وجود دارد، یعنی این قانونگذاری باید با رعایت اصول قانون اساسی حاضر باشد و نمیتواند خلاف قانون اساسی باشد. برای مثال میتوان قانون هدفمندی یارانهها یا مواردی از این دست را از این طریق مورد همهپرسی قرار داد اما نمیتوان امری خلاف شرع یا قانون اساسی را مورد همهپرسی قرار داد. توجه داشته باشید که برای برگزاری این نوع همهپرسی باید ابتدا موافقت دو سوم نمایندگان مجلس هم اخذ شود. ظاهراً در راستای اجرای این اصل، قانون «همهپرسی در جمهوری اسلامی ایران» در سال ۱۳۶۸ تصویب شد. در ماده ۳۶ این قانون بیان شده که همهپرسی به پیشنهاد رئیس جمهور یا یکصد نفر از نمایندگان مجلس شورای اسلامی و تصویب حداقل دو سوم مجموع نمایندگانمجلس شورای اسلامی انجام خواهد شد. شیوه همهپرسی تقنینی هم فقط به صورت آری یا خیر میباشد. پس از تصویب هم آن قانون به شورای نگهبان ارسال میشود تا نظارت شود که آیا آن مصوبه بر خلاف شرع یا قانون اساسی است یا خیر. اگر بر خلاف شرع یا قانون اساسی بود، آن مصوبه رد میشود. همانطور که ملاحظه میشود همهپرسی تقنینی در واقع در قالب همان قانونگذاری مجلس است با این تفاوت که به جای نمایندگان، خود مردم رای میدهند و همان محدودیتهای قانونگذاری مجلس مثل نظارت شورای نگهبان هم وجود دارد و علاوه بر آن باید دو سوم نمایندگان مجلس هم موافقت اولیه خود را برای همهپرسی اعلام کنند؛ لذا به نظر میرسد این نوع همهپرسی کاراییای نداشته باشد و در عمل هم تاکنون انجام نشده.
🔹 ب. همهپرسی اساسی
نوع دیگری از همهپرسی یا رفراندوم در اصل یکصد و هفتاد و هفتم قانون اساسی بیان شده که در واقع ناظر به تغییر و بازنگری در خود قانون اساسی است. در اینجا بر خلاف مورد قبلی، میتوان خود قانون اساسی را تغییر داد. اما این نوع رفراندوم هم در قانون اساسی با محدودیتها و ضوابط بسیار زیادی همراه است. در این نوع همهپرسی، رهبری با اخذ مشورت از مجمع تشخیص مصلحت نظام، آن موارد بازنگری را طی حکمی اعلام میکند تا شورای بازنگری درباره آن تصمیم بگیرد. ترکیب شورا هم چنین است:
۱) اعضای شورای نگهبان.
۲) روسای قوای سهگانه.
۳) اعضای ثابت مجمع تشخیص مصلحت نظام.
۴) پنج نفر از اعضای مجلس خبرگان رهبری.
۵) ده نفر به انتخاب مقام رهبری.
۶) سه نفر از هیئت وزیران.
۷) سه نفر از قوه قضاییه.
۸) ده نفر از نمایندگان مجلس شورای اسلامی.
۹) سه نفر از دانشگاهیان.
حال هر چه این شورا تصویب کرد ابتدا باید به تأیید و امضای رهبری برسد و سپس به رأی عمومی گذاشته میشود. با این حال باید توجه داشت که در این نوع رفراندوم هم نمیتوان همه موضوعات قانون اساسی را مورد بازنگری قرار داد. مثلاً اسلامی بودن نظام و این که قوانین باید مبتنی بر موازین اسلامی و ایمانی باشند و جمهوری بودن نظام و ولایتفقیه و دین رسمی کشور و مواردی از این دست قابل بازنگری نیستند؛ چراکه در انتهای این اصل بیان شده: «محتوای اصول مربوط به اسلامی بودن نظام و ابتنای کلیه قوانین و مقررات بر اساس موازین اسلامی و پایههای ایمانی و اهداف جمهوری اسلامی ایران و جمهوری بودن حکومت و ولایت امر و امامت امت و نیز اداره امور کشور با اتکاء به آراء عمومی و دین و مذهب رسمی ایران تغییرناپذیر است».
🔹 در نتیجه مطابق قوانین فعلی چه در همهپرسی تقنینی و چه در همهپرسی اساسی، محدودیتهای زیادی وجود دارد و نمیتوان انتظار تغییر برخی موارد بنیادین را داشت.
👤 امید قائم پناه
@paresia
🔹 در نظام حقوقی ایران و به طور خاص قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران دو نوع همهپرسی یا رفراندوم در نظر گرفته شده است: همهپرسی تقنینی و همهپرسی اساسی.
🔹 الف. همهپرسی تقنینی
در اصل پنجاه و نهم قانون اساسی بیان شده: «در مسائل بسیار مهم اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ممکن است اعمال قوه مقننه از راه همهپرسی و مراجعه مستقیم به آراء مردم صورت گیرد. درخواست مراجعه به آراء عمومی باید به تصویب دو سوم مجموع نمایندگان مجلس برسد». همانطور که ملاحظه میشود در همهپرسی تقنینی در واقع همان کاری که مجلس انجام میدهد توسط مردم انجام میشود و با آراء مردم یک قانون وضع میشود. پس تمام محدودیتهای قانونگذاری توسط مجلس هم وجود دارد، یعنی این قانونگذاری باید با رعایت اصول قانون اساسی حاضر باشد و نمیتواند خلاف قانون اساسی باشد. برای مثال میتوان قانون هدفمندی یارانهها یا مواردی از این دست را از این طریق مورد همهپرسی قرار داد اما نمیتوان امری خلاف شرع یا قانون اساسی را مورد همهپرسی قرار داد. توجه داشته باشید که برای برگزاری این نوع همهپرسی باید ابتدا موافقت دو سوم نمایندگان مجلس هم اخذ شود. ظاهراً در راستای اجرای این اصل، قانون «همهپرسی در جمهوری اسلامی ایران» در سال ۱۳۶۸ تصویب شد. در ماده ۳۶ این قانون بیان شده که همهپرسی به پیشنهاد رئیس جمهور یا یکصد نفر از نمایندگان مجلس شورای اسلامی و تصویب حداقل دو سوم مجموع نمایندگانمجلس شورای اسلامی انجام خواهد شد. شیوه همهپرسی تقنینی هم فقط به صورت آری یا خیر میباشد. پس از تصویب هم آن قانون به شورای نگهبان ارسال میشود تا نظارت شود که آیا آن مصوبه بر خلاف شرع یا قانون اساسی است یا خیر. اگر بر خلاف شرع یا قانون اساسی بود، آن مصوبه رد میشود. همانطور که ملاحظه میشود همهپرسی تقنینی در واقع در قالب همان قانونگذاری مجلس است با این تفاوت که به جای نمایندگان، خود مردم رای میدهند و همان محدودیتهای قانونگذاری مجلس مثل نظارت شورای نگهبان هم وجود دارد و علاوه بر آن باید دو سوم نمایندگان مجلس هم موافقت اولیه خود را برای همهپرسی اعلام کنند؛ لذا به نظر میرسد این نوع همهپرسی کاراییای نداشته باشد و در عمل هم تاکنون انجام نشده.
🔹 ب. همهپرسی اساسی
نوع دیگری از همهپرسی یا رفراندوم در اصل یکصد و هفتاد و هفتم قانون اساسی بیان شده که در واقع ناظر به تغییر و بازنگری در خود قانون اساسی است. در اینجا بر خلاف مورد قبلی، میتوان خود قانون اساسی را تغییر داد. اما این نوع رفراندوم هم در قانون اساسی با محدودیتها و ضوابط بسیار زیادی همراه است. در این نوع همهپرسی، رهبری با اخذ مشورت از مجمع تشخیص مصلحت نظام، آن موارد بازنگری را طی حکمی اعلام میکند تا شورای بازنگری درباره آن تصمیم بگیرد. ترکیب شورا هم چنین است:
۱) اعضای شورای نگهبان.
۲) روسای قوای سهگانه.
۳) اعضای ثابت مجمع تشخیص مصلحت نظام.
۴) پنج نفر از اعضای مجلس خبرگان رهبری.
۵) ده نفر به انتخاب مقام رهبری.
۶) سه نفر از هیئت وزیران.
۷) سه نفر از قوه قضاییه.
۸) ده نفر از نمایندگان مجلس شورای اسلامی.
۹) سه نفر از دانشگاهیان.
حال هر چه این شورا تصویب کرد ابتدا باید به تأیید و امضای رهبری برسد و سپس به رأی عمومی گذاشته میشود. با این حال باید توجه داشت که در این نوع رفراندوم هم نمیتوان همه موضوعات قانون اساسی را مورد بازنگری قرار داد. مثلاً اسلامی بودن نظام و این که قوانین باید مبتنی بر موازین اسلامی و ایمانی باشند و جمهوری بودن نظام و ولایتفقیه و دین رسمی کشور و مواردی از این دست قابل بازنگری نیستند؛ چراکه در انتهای این اصل بیان شده: «محتوای اصول مربوط به اسلامی بودن نظام و ابتنای کلیه قوانین و مقررات بر اساس موازین اسلامی و پایههای ایمانی و اهداف جمهوری اسلامی ایران و جمهوری بودن حکومت و ولایت امر و امامت امت و نیز اداره امور کشور با اتکاء به آراء عمومی و دین و مذهب رسمی ایران تغییرناپذیر است».
🔹 در نتیجه مطابق قوانین فعلی چه در همهپرسی تقنینی و چه در همهپرسی اساسی، محدودیتهای زیادی وجود دارد و نمیتوان انتظار تغییر برخی موارد بنیادین را داشت.
👤 امید قائم پناه
@paresia
📌 اندر مغالطات پروفسور مسعود درخشان
🔹 در مناظرهای که میان آقای غنینژاد و درخشان برگزار شد، برایم بسیار عجیب بود که چگونه است که شخصی که خود را مدعی کار آکادمیک میداند و مریدانش او را پروفسور خطاب میکنند حتی با بدیهیات منطقی هم آشنا نیست؟ اینجا به چند مورد از مغالطات عجیب ایشان اشاره میکنم، مغالطاتی که ایرادشان بسیار آشکار است و در واقع به لحاظ شکل استدلال ایراد دارند، یعنی مغالطات ناظر به صورت استدلالشان است و نه ماده استدلال.
🔹 از سیاق کلام ایشان چنین برمیآید که ایشان لیبرالیسم را معادل بیدینی میدانند، تعریفی که شما در هیچ مرجع معتبری و در هیچکدام از اندیشمندان مطرح لیبرالیسم نمیبینید. او برای این که نشان دهد لیبرالیسم یعنی بیدینی، تلاش میکند افراد لیبرالی را معرفی کند که بیدین بودهاند! یعنی ظاهراً استدلال ایشان چنین است:
الف. جان استوارت میل و برتراند راسل لیبرال بودهاند.
ب. جان استوارت میل و برتراند راسل بیدین بودهاند.
نتیجه: پس لیبرالیسم یعنی بیدینی.
آشکار است که چنین نتیجهای از آن مقدمات خارج نمیشود! برای اینکه نشان دهید لیبرالیسم به چه معناست باید به معنای آن در مراجع معتبر و یا قائلین آن مفهوم مراجعه کنید نه به صفات برخی اشخاصی که خود را لیبرال میدانند.
🔹 آقای درخشان در ادامه حتی پافشاری میکند صفاتی را که در ذهن مخاطبانش مذموم و ناپسند است را به چنین اشخاصی منتسب کند تا از این طریق ماهیت لیبرالیسم را هم به زعم خود آشکار کند (مغالطه مسموم کردن سرچشمه).
🔹 در مقابل آقای غنینژاد هم کوشش میکند دامن لیبرالیسم را گویی پاک کند و به همین دلیل یا برخی را از عنوان لیبرال خارج میکند یا هم تلاش میکند که لیبرالهای متدین را معرفی کند. البته آن چیزی که آقای غنینژاد به عنوان لیبرال در نظر دارد بیشتر از بعد اقتصادی و بازار آزاد است و برای همین هم دائما میخواهد بگوید مثلاً راسل سوسیالیست بوده و بنابراین لیبرال نیست. اینجا مغالطه اشتراک لفظ هم در واقع وجود دارد چراکه هر کدام معنای متفاوتی از لیبرالیسم را در نظر دارند.
🔹 در جایی دیگر آقای درخشان کوشش میکند که از آقای غنینژاد اعتراف یا سخنی بگیرد که نشان دهد او نظام یا انقلاب را قبول ندارد تا او در مضیقه قرار گیرد و نتواند اعتراضی کند (مغالطه تلهگذاری).
🔹 همچنین آقای درخشان در جایی برای اینکه سرمایهداری یا برخی اشخاص طرفدار نظام بازار آزاد را نقد کنند به حمایتهای مالیای که برخی از تاجران و سرمایهداران میکنند اشاره میکند! مثلاً به صراحت اشاره میکند که برخی تجار نزد هایک آمدند که اتاق فکری برای مقابله مداخله دولت شکل گیرد. به این مغالطه، مغالطه خلط انگیزه و انگیخته میگویند. در این مغالطه فرد با نقد انگیزه یا نیت میخواهد نادرستی انگیخته یا آن سخنان را نشان دهد. در حالیکه ممکن است نیتی نادرست باشد اما آن سخن درست باشد، در مثال ایشان که البته انگیزه هم نادرست نبود! در همین حین ایشان اظهار میکنند که میزس و هایک شیاطین تعلیم دیدهاند، اینجا هم مغالطه حمله شخصی رخ میدهد. در واقع بارها در سخنان آقای درخشان شاهدیم که ایشان میخواهند بدون پرداختن به استدلال و چیستی کاپیتالیسم و لیبرالیسم، آنها را از اعتبار بیندازد. مثلاً در جایی ایشان به آقای غنینژاد میگویند سخنان شما جز موسسه میزس در آمریکا و موسسه MPS و امثالهم چه کسی را خوشحال میکند؟ یعنی ایشان میخواهند بگویند که چون با سخنان شما افراد خاصی خوشحال میشوند پس سخنان شما هم نادرست است.
🔹 آقای درخشان در جایی به طور عجیبی از آقای غنینژاد ایراد میگیرد که چرا هیچ نقدی بر هایک را ننوشته یا ترجمه نکرده! و این را جزو ذاتیات کار علمی میداند. حال آنکه معلوم نیست چنین دلیلی از کجا نشأت میگیرد.
🔹 همچنین در جای دیگر آقای درخشان میگوید رشته شما حسابداری بوده و صلاحیت اظهار نظر اقتصادی ندارید. این هم مغالطه دیگری است، آیا اطلاعات و دانستههای یک فرد تنها منحصر به رشته تحصیلیاش است؟ آیا اگر کسی رشتهاش حسابداری باشد یعنی او لزوماً تنها درباره حسابداری میداند؟
🔹 خلاصه کلام اینکه به نظر میرسد آقای درخشان ضعف اساسی در استدلال و مباحثه منطقی دارند، یعنی بخش اعظم انرژی ایشان صرف تضعیف و تحقیر شخصیت مدعیان لیبرالیسم و کاپیتالیسم میشود و مدام نتیجههای بیربطی میگیرند ولی به خود دعاوی و استدلالها نمیپردازند. به عبارتی نقد ایشان نقد من قال است و نه نقد ماقال. رویهای که البته در میان این طیف چندان ناآشنا نیست و معیار حقیقت گویا به قائلین آن بستگی دارد.
🔹 این مناظره البته مغالطات دیگری نظیر حمله شخصی، پهلوان پنبه، مغالطه کنه و وجه و.... دارد و به عنوان کلاس درس مغالطات بسیار مثمر ثمر خواهد بود.
#مغالطه_سوگیری
👤 امید قائم پناه
@paresia
🔹 در مناظرهای که میان آقای غنینژاد و درخشان برگزار شد، برایم بسیار عجیب بود که چگونه است که شخصی که خود را مدعی کار آکادمیک میداند و مریدانش او را پروفسور خطاب میکنند حتی با بدیهیات منطقی هم آشنا نیست؟ اینجا به چند مورد از مغالطات عجیب ایشان اشاره میکنم، مغالطاتی که ایرادشان بسیار آشکار است و در واقع به لحاظ شکل استدلال ایراد دارند، یعنی مغالطات ناظر به صورت استدلالشان است و نه ماده استدلال.
🔹 از سیاق کلام ایشان چنین برمیآید که ایشان لیبرالیسم را معادل بیدینی میدانند، تعریفی که شما در هیچ مرجع معتبری و در هیچکدام از اندیشمندان مطرح لیبرالیسم نمیبینید. او برای این که نشان دهد لیبرالیسم یعنی بیدینی، تلاش میکند افراد لیبرالی را معرفی کند که بیدین بودهاند! یعنی ظاهراً استدلال ایشان چنین است:
الف. جان استوارت میل و برتراند راسل لیبرال بودهاند.
ب. جان استوارت میل و برتراند راسل بیدین بودهاند.
نتیجه: پس لیبرالیسم یعنی بیدینی.
آشکار است که چنین نتیجهای از آن مقدمات خارج نمیشود! برای اینکه نشان دهید لیبرالیسم به چه معناست باید به معنای آن در مراجع معتبر و یا قائلین آن مفهوم مراجعه کنید نه به صفات برخی اشخاصی که خود را لیبرال میدانند.
🔹 آقای درخشان در ادامه حتی پافشاری میکند صفاتی را که در ذهن مخاطبانش مذموم و ناپسند است را به چنین اشخاصی منتسب کند تا از این طریق ماهیت لیبرالیسم را هم به زعم خود آشکار کند (مغالطه مسموم کردن سرچشمه).
🔹 در مقابل آقای غنینژاد هم کوشش میکند دامن لیبرالیسم را گویی پاک کند و به همین دلیل یا برخی را از عنوان لیبرال خارج میکند یا هم تلاش میکند که لیبرالهای متدین را معرفی کند. البته آن چیزی که آقای غنینژاد به عنوان لیبرال در نظر دارد بیشتر از بعد اقتصادی و بازار آزاد است و برای همین هم دائما میخواهد بگوید مثلاً راسل سوسیالیست بوده و بنابراین لیبرال نیست. اینجا مغالطه اشتراک لفظ هم در واقع وجود دارد چراکه هر کدام معنای متفاوتی از لیبرالیسم را در نظر دارند.
🔹 در جایی دیگر آقای درخشان کوشش میکند که از آقای غنینژاد اعتراف یا سخنی بگیرد که نشان دهد او نظام یا انقلاب را قبول ندارد تا او در مضیقه قرار گیرد و نتواند اعتراضی کند (مغالطه تلهگذاری).
🔹 همچنین آقای درخشان در جایی برای اینکه سرمایهداری یا برخی اشخاص طرفدار نظام بازار آزاد را نقد کنند به حمایتهای مالیای که برخی از تاجران و سرمایهداران میکنند اشاره میکند! مثلاً به صراحت اشاره میکند که برخی تجار نزد هایک آمدند که اتاق فکری برای مقابله مداخله دولت شکل گیرد. به این مغالطه، مغالطه خلط انگیزه و انگیخته میگویند. در این مغالطه فرد با نقد انگیزه یا نیت میخواهد نادرستی انگیخته یا آن سخنان را نشان دهد. در حالیکه ممکن است نیتی نادرست باشد اما آن سخن درست باشد، در مثال ایشان که البته انگیزه هم نادرست نبود! در همین حین ایشان اظهار میکنند که میزس و هایک شیاطین تعلیم دیدهاند، اینجا هم مغالطه حمله شخصی رخ میدهد. در واقع بارها در سخنان آقای درخشان شاهدیم که ایشان میخواهند بدون پرداختن به استدلال و چیستی کاپیتالیسم و لیبرالیسم، آنها را از اعتبار بیندازد. مثلاً در جایی ایشان به آقای غنینژاد میگویند سخنان شما جز موسسه میزس در آمریکا و موسسه MPS و امثالهم چه کسی را خوشحال میکند؟ یعنی ایشان میخواهند بگویند که چون با سخنان شما افراد خاصی خوشحال میشوند پس سخنان شما هم نادرست است.
🔹 آقای درخشان در جایی به طور عجیبی از آقای غنینژاد ایراد میگیرد که چرا هیچ نقدی بر هایک را ننوشته یا ترجمه نکرده! و این را جزو ذاتیات کار علمی میداند. حال آنکه معلوم نیست چنین دلیلی از کجا نشأت میگیرد.
🔹 همچنین در جای دیگر آقای درخشان میگوید رشته شما حسابداری بوده و صلاحیت اظهار نظر اقتصادی ندارید. این هم مغالطه دیگری است، آیا اطلاعات و دانستههای یک فرد تنها منحصر به رشته تحصیلیاش است؟ آیا اگر کسی رشتهاش حسابداری باشد یعنی او لزوماً تنها درباره حسابداری میداند؟
🔹 خلاصه کلام اینکه به نظر میرسد آقای درخشان ضعف اساسی در استدلال و مباحثه منطقی دارند، یعنی بخش اعظم انرژی ایشان صرف تضعیف و تحقیر شخصیت مدعیان لیبرالیسم و کاپیتالیسم میشود و مدام نتیجههای بیربطی میگیرند ولی به خود دعاوی و استدلالها نمیپردازند. به عبارتی نقد ایشان نقد من قال است و نه نقد ماقال. رویهای که البته در میان این طیف چندان ناآشنا نیست و معیار حقیقت گویا به قائلین آن بستگی دارد.
🔹 این مناظره البته مغالطات دیگری نظیر حمله شخصی، پهلوان پنبه، مغالطه کنه و وجه و.... دارد و به عنوان کلاس درس مغالطات بسیار مثمر ثمر خواهد بود.
#مغالطه_سوگیری
👤 امید قائم پناه
@paresia
YouTube
مناظره موسی غنینژاد و مسعود درخشان؛ نظام اقتصادی ایران
برنامه جهانآرا در ادامه سلسله نشستهای اقتصادی خود در سال مهار تورم و رشد تولید، دوشنبه - ۴ اردیبهشت ۱۴۰۲ میزبان مناظره علمی بین دکتر مسعود درخشان استاد اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی و دکتر موسی غنینژاد استاد اقتصاد دانشگاه صنعتی شریف با موضوع «تاملی در…
📌 بازدارندگی و ارعاب؛ نظریهای شکست خورده در مجازات
👤 امید قائمپناه
@paresia
🔹 یکی از نظریات توجیهی مجازات، بازدارندگی یا ارعاب است. برخی از عالمان فلسفه حقوق کیفری، مجازات را از آن رو موجه میدانند که باعث میشود خود مرتکب یا دیگران دیگر آن جرم را انجام ندهند. مطابق چنین برداشتی، مجازاتها به نوعی تهدیدهایی عمومیاند که افراد در صورت ارتکاب جرم با آنها مواجه خواهند شد.
🔹 ناقدان همواره این نوع نگاه را نقد میکردند، آنها میگویند به صرف چنین نگاهی میتوان برای هدف والاتر (یعنی ارعاب و بازدارندگی عمومی) برخی را قربانی کرد و حتی افراد بیگناهی را به منظور جلوگیری از ارتکاب جرم در آینده مجازات کرد. البته مدافعین این نظریه در پاسخ میگویند مجازات صرفاً وقتی اعمال میشود که فردی مرتکب جرم شود و بنابراین نباید شخص بیگناه را برای چنین هدفی مجازات کرد.
🔹 اگر انتقادهای نظری را کنار بگذاریم، مشکل بزرگ نظریه مجازات بازدارنده یا ارعابی این است که مطالعات و دادهها نشان میدهند که مجازاتها چندان اثر بازدارندگی ندارند. مثلاً در یک مورد مطالعاتی معلوم شد که نزدیک به ۶۰ درصد از مجرمانی که یک سال زندان شدند پس از آزادی دوباره مرتکب جرم شدهاند. در یک مورد دیگر در مورد زندانیانی که از سال ۱۹۹۴ در آمریکا آزاد شدند نشان میدهد که دو سوم آنها به خاطر جنحه سنگین یا جنایت مجدداً بازداشت شدند و نیمی از آنها هم با ارتکاب جرایم جدیدی مجدداً محکوم شدند. حتی وقتی مجازات سنگینتر و به عبارتی تهدید جدیتر هم میشود باز تأثیر قابل توجهی دیده نمیشود، مثلاً در کالیفرنیا قانونی وضع شده بود که هر کس که بابت یک جرم سه بار محکوم شود، دفعه سوم با حبسی حداقل ۲۵ ساله مواجه میشود، نتایج نشان میداد که این قانون کمتر از ۲ درصد اثر بازدارندگی داشت و نه تنها ارتکاب جرایم را کاهش نداد بلکه جمعیت زندانها را بیشتر کرد و هزینههای بیشتری را به دولت و مالیاتدهندگان تحمیل کرد.
🔹 به طور کلی پژوهشهای بازدارندگی نشان میدهند که اثرات بازدارندگی بر نرخهای ارتکاب جرایم در بهترین حالت ۲ تا ۵ درصد کاهش در وقوع جرایم است اما در ازایش جمعیت زندانها را تا ده درصد بیشتر میکند! این نتایج آشکارا شکست چنین نگاهی را نشان میدهند.
📚 Punishment - Thom Brooks
@paresia
👤 امید قائمپناه
@paresia
🔹 یکی از نظریات توجیهی مجازات، بازدارندگی یا ارعاب است. برخی از عالمان فلسفه حقوق کیفری، مجازات را از آن رو موجه میدانند که باعث میشود خود مرتکب یا دیگران دیگر آن جرم را انجام ندهند. مطابق چنین برداشتی، مجازاتها به نوعی تهدیدهایی عمومیاند که افراد در صورت ارتکاب جرم با آنها مواجه خواهند شد.
🔹 ناقدان همواره این نوع نگاه را نقد میکردند، آنها میگویند به صرف چنین نگاهی میتوان برای هدف والاتر (یعنی ارعاب و بازدارندگی عمومی) برخی را قربانی کرد و حتی افراد بیگناهی را به منظور جلوگیری از ارتکاب جرم در آینده مجازات کرد. البته مدافعین این نظریه در پاسخ میگویند مجازات صرفاً وقتی اعمال میشود که فردی مرتکب جرم شود و بنابراین نباید شخص بیگناه را برای چنین هدفی مجازات کرد.
🔹 اگر انتقادهای نظری را کنار بگذاریم، مشکل بزرگ نظریه مجازات بازدارنده یا ارعابی این است که مطالعات و دادهها نشان میدهند که مجازاتها چندان اثر بازدارندگی ندارند. مثلاً در یک مورد مطالعاتی معلوم شد که نزدیک به ۶۰ درصد از مجرمانی که یک سال زندان شدند پس از آزادی دوباره مرتکب جرم شدهاند. در یک مورد دیگر در مورد زندانیانی که از سال ۱۹۹۴ در آمریکا آزاد شدند نشان میدهد که دو سوم آنها به خاطر جنحه سنگین یا جنایت مجدداً بازداشت شدند و نیمی از آنها هم با ارتکاب جرایم جدیدی مجدداً محکوم شدند. حتی وقتی مجازات سنگینتر و به عبارتی تهدید جدیتر هم میشود باز تأثیر قابل توجهی دیده نمیشود، مثلاً در کالیفرنیا قانونی وضع شده بود که هر کس که بابت یک جرم سه بار محکوم شود، دفعه سوم با حبسی حداقل ۲۵ ساله مواجه میشود، نتایج نشان میداد که این قانون کمتر از ۲ درصد اثر بازدارندگی داشت و نه تنها ارتکاب جرایم را کاهش نداد بلکه جمعیت زندانها را بیشتر کرد و هزینههای بیشتری را به دولت و مالیاتدهندگان تحمیل کرد.
🔹 به طور کلی پژوهشهای بازدارندگی نشان میدهند که اثرات بازدارندگی بر نرخهای ارتکاب جرایم در بهترین حالت ۲ تا ۵ درصد کاهش در وقوع جرایم است اما در ازایش جمعیت زندانها را تا ده درصد بیشتر میکند! این نتایج آشکارا شکست چنین نگاهی را نشان میدهند.
📚 Punishment - Thom Brooks
@paresia
موسسه هریتج، کشورها را بر اساس اقتصاد آزاد رتبهبندی میکند. ایران در این لیست، رتبه ۱۶۹ را از میان ۱۷۶ کشور دارد و در منطقه هم رتبه آخر را دارد. شاخصهای مورد بررسی هم مواردی مثل حاکمیت قانون، اندازه دولت، بازارهای باز، تجارت آزاد، آزادی سرمایهگذاری، کارایی مقررات و... است.
مطابق این لیست، صحبت کردن از حکومت لیبرالیسم اقتصادی در ایران واقعاً شوخی است!
@paresia
مطابق این لیست، صحبت کردن از حکومت لیبرالیسم اقتصادی در ایران واقعاً شوخی است!
@paresia
در سال ۱۹۵۴ دیوان عالی آمریکا تفکیک نژادی در زمان تحصیل را که تا آن زمان در ایالات جنوبی وجود داشت را لغو کرد. از آن موقع به بعد دانش آموزان سیاهپوست باید در دبیرستان سفیدپوستان پذیرفته میشدند. ایالت ارکانزاس مخالفت کرد و از دادگاه عالی سرپیچی کرد. رییسجمهور آیزنهاور متوجه شد که ... [با این فرمان]... چیز زیادی از حاکمیت قانون باقی نخواهد ماند. او یکصد و یکمین لشکر هوابرد را که به عنوان قهرمانان جنگ جهانی دوم شناخته میشدند را به آنجا فرستاد. آنها از ۹ سیاهپوست ثبتنام شده که در جلوی مدرسه مورد خشونت سفید پوستان قرار گرفته بودند محافظت کردند! این عمل آنها در نهایت به آن ۹ سیاه پوست اطمینان خاطر داد که میتوانند در دبیرستان مرکزی تحصیل کنند.
نویسنده در ادامه این را با شوروی مقایسه میکند که سیستم دادگاهیاش به عدالت تلفنی معروف بود. عدالت تلفنی یعنی قاضی، تماسی از طرف رئیس یک حزب دریافت میکند که به او گفته میشود که چگونه در یک مورد خاص حکم صادر کند.
📚 از کتاب «درک حاکمیت قانون» اثر کورستنس. انتشارات خرسندی.
@paresia
نویسنده در ادامه این را با شوروی مقایسه میکند که سیستم دادگاهیاش به عدالت تلفنی معروف بود. عدالت تلفنی یعنی قاضی، تماسی از طرف رئیس یک حزب دریافت میکند که به او گفته میشود که چگونه در یک مورد خاص حکم صادر کند.
📚 از کتاب «درک حاکمیت قانون» اثر کورستنس. انتشارات خرسندی.
@paresia
پارِسیا
Photo
📌 دربارهٔ عصر روشنگری
🔹معمولاً از اواخر قرن هفدهم تا اوایل قرن نوزدهم را عصر روشنگری مینامند. اما علت این نامگذاری چیست؟
تصور کنید از یک سو کلیسا و پاپ و کاردینالها و... درگیر دعواهای سیاسی و رسیدن به قدرت شدهاند و همزمان رسواییهای اخلاقی زیادی (مخصوصاً روابط نامشروع) از آنها در جامعه اروپایی انتشار یافته. و دیگر آنکه دین را هم وسیله قدرتطلبی کرده بودند و مثلاً پاپ یولیوس دوم ده سال مردم را درگیر جنگهای حکومتی کرد. این بحرانها در کلیسا البته منجر به شکلگیری فرقههای زیادی شد و ما تا قرن هجدهم با طیف متنوعی از فرقههایی دینی و خرافی مواجه هستیم. این تنوع و کثرت عقاید البته خود بستر نزاع و اختلاف بود و یک مورد مشخص آن جنگهای سی سالهی مذهبی بود که اروپا را درگیر کرد.
🔹 به موازات این حوادث، علم هم پیشرفت کرده بود و به خصوص نیوتن که به نوعی طبیعت را فرمولبندی کرده بود بسیاری را مجذوب و مسحور خود کرده بود. آنها دریافته بودند که پس انسان به تنهایی خودش میتواند اسرار طبیعت را کشف کند و نیازی هم به کلیسا ندارد. نیوتن چنان شوری برانگیخته بود که خیلیها به دنبال تقلید کار او در سایر زمینهها بودند، آنها میخواستند مثلاً در فلسفه و انسانشناسی هم چنین قوانینی را کشف کنند. اگرچه کوششهای فراوانی شد و همگی هم با ایرادات زیادی مواجه بودند اما آنچه اهمیت داشت این بود که آنها دریافته بودند که باید با اتکا به عقل خویش اسرار طبیعت و انسان را کشف کنند و مرجع دینی (کلیسا) را کنار بگذارند. حالا به قابلیتهای عقل برای نظامبندی و تنظیم و شناخت طبیعت و جامعه و سیاست پی برده بودند. تا جایی که ما با موجی از علوم نوظهور و دانشنامهنویسی مواجه میشویم.
این نوع نگاه منجر به چیزی شد که از آن به سوبژکتیویته یاد میشود، حالا همه چیز از دریچهٔ انسانی نگریسته میشود. به تعبیری اگر قبلاً نردبان از سمت خدا بود و از خدا شناخت آغاز میشد، حالا این نردبان برعکس میشود و همه چیز با محوریت انسان شناخته میشود.
🔹در سیاست هم نگاهی دیگر پدیدار میشود، در نگاه عصر روشنگری، سیاست از کلیسا مستقل شد، حالا ساختارهای سیاست را مبتنی بر توافق همگانی و ترویج مدارا و حقوق فردی شکل میدادند. سیاست دیگر در قید و بند سلسله مراتب طبیعی یا الهی یا سنتهای مبهم نبود بلکه حاصل یک توافق و قرارداد بود که در آن هر کس آزادانه بتواند آنگونه که میخواهد زندگی کند و حکومت هم از این حق آدمیان محافظت کند که کسی مخل آزادی و حقوق آنها نشود و این چنین است که لیبرالیسم سر بر میآورد.
🔹 مجال تفصیل نیست، دو ویژگی اساسی روشنگری عبارتند از: محوریت انسان و استقلال عقل (از مراجع دیگر مثل کلیسا و..). ایمانوئل کانت در مقاله مهم خود با عنوان «روشنگری چیست» در پاسخ به یک کشیش میگوید روشنگری یعنی خروج انسان از صغارت خویش که گناهش به گردن خودش است. صغیر یا کودک یعنی کسی که به تنهایی نمیتواند از عقل خویش استفاده کند و باید ولی یا قیمی داشته باشد تا برایش راه و چاه را نشان دهد و به جای او تصمیم بگیرد. روشنگری یعنی خروج از این صغارت و به کار گرفتن عقل خویش. کانت در عباراتی تاریخی میگوید روشنگری این است: جرأت به کار گرفتن عقل خویش را داشته باش! این عبارت یک مرزبندی آشکاری با دوران پیشین دارد. به نظر او انسان اکنون باید خود را از قید مراجع و آتوریتهها برهاند. ظاهراً روشنگری نیز به این معناست که با نور عقل خویش تاریکیها را کنار بزند و امور را روشن کند. عقلانیت، سکولاریسم، انسانمحوری، ایدهٔ پیشرفت و... از ویژگیهای کلیدی این دوران است. توصیه میشود دستکم مقاله روشنگری چیست کانت خوانده شود.
✍امید قائمپناه
🌐 @paresia
🔹معمولاً از اواخر قرن هفدهم تا اوایل قرن نوزدهم را عصر روشنگری مینامند. اما علت این نامگذاری چیست؟
تصور کنید از یک سو کلیسا و پاپ و کاردینالها و... درگیر دعواهای سیاسی و رسیدن به قدرت شدهاند و همزمان رسواییهای اخلاقی زیادی (مخصوصاً روابط نامشروع) از آنها در جامعه اروپایی انتشار یافته. و دیگر آنکه دین را هم وسیله قدرتطلبی کرده بودند و مثلاً پاپ یولیوس دوم ده سال مردم را درگیر جنگهای حکومتی کرد. این بحرانها در کلیسا البته منجر به شکلگیری فرقههای زیادی شد و ما تا قرن هجدهم با طیف متنوعی از فرقههایی دینی و خرافی مواجه هستیم. این تنوع و کثرت عقاید البته خود بستر نزاع و اختلاف بود و یک مورد مشخص آن جنگهای سی سالهی مذهبی بود که اروپا را درگیر کرد.
🔹 به موازات این حوادث، علم هم پیشرفت کرده بود و به خصوص نیوتن که به نوعی طبیعت را فرمولبندی کرده بود بسیاری را مجذوب و مسحور خود کرده بود. آنها دریافته بودند که پس انسان به تنهایی خودش میتواند اسرار طبیعت را کشف کند و نیازی هم به کلیسا ندارد. نیوتن چنان شوری برانگیخته بود که خیلیها به دنبال تقلید کار او در سایر زمینهها بودند، آنها میخواستند مثلاً در فلسفه و انسانشناسی هم چنین قوانینی را کشف کنند. اگرچه کوششهای فراوانی شد و همگی هم با ایرادات زیادی مواجه بودند اما آنچه اهمیت داشت این بود که آنها دریافته بودند که باید با اتکا به عقل خویش اسرار طبیعت و انسان را کشف کنند و مرجع دینی (کلیسا) را کنار بگذارند. حالا به قابلیتهای عقل برای نظامبندی و تنظیم و شناخت طبیعت و جامعه و سیاست پی برده بودند. تا جایی که ما با موجی از علوم نوظهور و دانشنامهنویسی مواجه میشویم.
این نوع نگاه منجر به چیزی شد که از آن به سوبژکتیویته یاد میشود، حالا همه چیز از دریچهٔ انسانی نگریسته میشود. به تعبیری اگر قبلاً نردبان از سمت خدا بود و از خدا شناخت آغاز میشد، حالا این نردبان برعکس میشود و همه چیز با محوریت انسان شناخته میشود.
🔹در سیاست هم نگاهی دیگر پدیدار میشود، در نگاه عصر روشنگری، سیاست از کلیسا مستقل شد، حالا ساختارهای سیاست را مبتنی بر توافق همگانی و ترویج مدارا و حقوق فردی شکل میدادند. سیاست دیگر در قید و بند سلسله مراتب طبیعی یا الهی یا سنتهای مبهم نبود بلکه حاصل یک توافق و قرارداد بود که در آن هر کس آزادانه بتواند آنگونه که میخواهد زندگی کند و حکومت هم از این حق آدمیان محافظت کند که کسی مخل آزادی و حقوق آنها نشود و این چنین است که لیبرالیسم سر بر میآورد.
🔹 مجال تفصیل نیست، دو ویژگی اساسی روشنگری عبارتند از: محوریت انسان و استقلال عقل (از مراجع دیگر مثل کلیسا و..). ایمانوئل کانت در مقاله مهم خود با عنوان «روشنگری چیست» در پاسخ به یک کشیش میگوید روشنگری یعنی خروج انسان از صغارت خویش که گناهش به گردن خودش است. صغیر یا کودک یعنی کسی که به تنهایی نمیتواند از عقل خویش استفاده کند و باید ولی یا قیمی داشته باشد تا برایش راه و چاه را نشان دهد و به جای او تصمیم بگیرد. روشنگری یعنی خروج از این صغارت و به کار گرفتن عقل خویش. کانت در عباراتی تاریخی میگوید روشنگری این است: جرأت به کار گرفتن عقل خویش را داشته باش! این عبارت یک مرزبندی آشکاری با دوران پیشین دارد. به نظر او انسان اکنون باید خود را از قید مراجع و آتوریتهها برهاند. ظاهراً روشنگری نیز به این معناست که با نور عقل خویش تاریکیها را کنار بزند و امور را روشن کند. عقلانیت، سکولاریسم، انسانمحوری، ایدهٔ پیشرفت و... از ویژگیهای کلیدی این دوران است. توصیه میشود دستکم مقاله روشنگری چیست کانت خوانده شود.
✍امید قائمپناه
🌐 @paresia
Telegram
پارِسیا
📌 رونالدو و کلیشه نادرست از ماست که برماست...
به بهانه ورود رونالدو و استقبال خاصی که از ایشان شده باز داستان کلیشهای و به زعم من نادرست سرزنش و شماتت فرهنگ و رفتار جمعی و از ماست که بر ماست و... شروع شد. اگرچه برخی تحلیلهای اجتماعی و بینالمللیای از این موضوع نیز میتوان داشت اما فروکاستن آن به فرهنگ که علتالعلل مشکلات است را هم متضمن اشکالاتی میدانم:
۱. تأثیر نهادها و ساختارها بسیار بیشتر از این رفتارهای خرد و فردی است. آن چیزی که تغییر اساسی ایجاد میکند نوع نهادها هستند و نمیتوانید علت همه مصائب را در این رفتارها خلاصه کنید.
۲. این پدیده منحصر به مردم ایران نیست و کافی است نگاهی به اسپانیا و ایتالیا هم بیندازید (مثلا رئال مادرید و ناپولی). تفاوتی که وجود داشت مربوط به همان بُعد نهادی بود یعنی این که نهادهایی (مثلا پلیس) در آنجا بودند که بهتر توانستند حضور مردم را مشروط به رعایت ضوابط کنند و البته روابط مردم و نهادها هم اساساً نوع دیگری است.
۳. این خود یک مغالطهای است به نام مغالطه تعمیم ناروا که مثلاً رفتاری که عدهای محدود انجام دادهاند را به کل ایرانیان نسبت دهید. خود شمایی که منتقدید هم بالاخره جزئی از مردم و این فرهنگ هستید یا خیر؟
۴. مغالطه دیگری هم که رخ میدهد هم مغالطه کنه و وجه است، حتی همانهایی که چنین طرفدار یک شخص خاص هستند (که تا اینجا هیچ اشکالی ندارد) کل زندگیشان منحصر به همین موضوع نیست و در بزنگاهها هم وجوه دیگری از خود نشان میدهند؛ وجوهی که از قضا تحسینبرانگیز هم بوده...
✍ امید قائمپناه
#مغالطه_سوگیری
@paresia
به بهانه ورود رونالدو و استقبال خاصی که از ایشان شده باز داستان کلیشهای و به زعم من نادرست سرزنش و شماتت فرهنگ و رفتار جمعی و از ماست که بر ماست و... شروع شد. اگرچه برخی تحلیلهای اجتماعی و بینالمللیای از این موضوع نیز میتوان داشت اما فروکاستن آن به فرهنگ که علتالعلل مشکلات است را هم متضمن اشکالاتی میدانم:
۱. تأثیر نهادها و ساختارها بسیار بیشتر از این رفتارهای خرد و فردی است. آن چیزی که تغییر اساسی ایجاد میکند نوع نهادها هستند و نمیتوانید علت همه مصائب را در این رفتارها خلاصه کنید.
۲. این پدیده منحصر به مردم ایران نیست و کافی است نگاهی به اسپانیا و ایتالیا هم بیندازید (مثلا رئال مادرید و ناپولی). تفاوتی که وجود داشت مربوط به همان بُعد نهادی بود یعنی این که نهادهایی (مثلا پلیس) در آنجا بودند که بهتر توانستند حضور مردم را مشروط به رعایت ضوابط کنند و البته روابط مردم و نهادها هم اساساً نوع دیگری است.
۳. این خود یک مغالطهای است به نام مغالطه تعمیم ناروا که مثلاً رفتاری که عدهای محدود انجام دادهاند را به کل ایرانیان نسبت دهید. خود شمایی که منتقدید هم بالاخره جزئی از مردم و این فرهنگ هستید یا خیر؟
۴. مغالطه دیگری هم که رخ میدهد هم مغالطه کنه و وجه است، حتی همانهایی که چنین طرفدار یک شخص خاص هستند (که تا اینجا هیچ اشکالی ندارد) کل زندگیشان منحصر به همین موضوع نیست و در بزنگاهها هم وجوه دیگری از خود نشان میدهند؛ وجوهی که از قضا تحسینبرانگیز هم بوده...
✍ امید قائمپناه
#مغالطه_سوگیری
@paresia