Telegram Web Link
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رُباطی دو دَر دارد این دیرِ خاک
دَری در گَریوه دَری در مُغاک


نیامد کسی زآن دَر اینجا فراز
کزین دَر برونش نکردند باز


فِسرده کسی کو در این چاهِ پست
چو برف اندر افتاد و چون یخ بِبَست


خُنُک برق، کو جان به گرمی سپرد
به یک لحظه زاد و به یک لحظه مُرد



نه افسرده شمعی که چون برفروخت
شبی چند جان کَند و آنگاه سوخت

نظامی » خردنامه » بخش 4

- رُباط: کاروانسرا
- دیرِ خاک: دنیا
- گَریوه: سراشیبی تند، گردنه
- مُغاک: ورطه، درّه

پی نوشت: شکوفه های زیبا و معطر درخت ارژن( بادام کوهی)

https://www.tg-me.com/parrchenan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ما لُعْبَتِکانیم و فلک لُعبَت‌باز،
از روی حقیقتی نه از روی مَجاز؛

یک‌چند درین بساط بازی کردیم،
رفتیم به صندوقِ عدم یک‌یک باز
حکم عمر خیام


این رباعی برای من این مفهوم را دارد که : حالا که ما لعبتکیم، لعبتک خوبی باشیم. بازی بودگی را بلد باشیم، یادمان نرود که همه این حقیقت، بازی ما بازیچه هاست
از همان سه سال پیش که رخ اش را دیدم،پریشانش شدم. از فاصله های دور نیز دیده می‌شد. کوهی با شکل و شمایل خاص در مسیر اصلی کمربندی تهران بندرعباس نزدیک شهر بابک و انار.
نامش را پرسیدم: نرکوه

کوه سخت و سنگی و چغری بود که بار تیم شش نفره اول ما را ناکام گذاشت. برای بازگشت از روی سنگ‌هایی با شیب تند، مجبور شدیم. قسمتی را طناب بریزیم و در حمایت فرود رویم.
در نهایت سیزده فروردین آن را صعود کردیم.

چکادی به تمامی سنگ و گرده‌ای.
در مسیر صعود دلت. برای دیدن یک تکه خاک دلتنگ می‌شوی
ارتفاع نرکوه۳۰۲۶ متر می‌باشد
برای یافتن مسیر صعود چه شیبها که نرفتیم
و کوهی که با قیافه اساطیری خود خنده میزد بر ما
نر کوه از نمایی دورتر
این هفته کوه رفته بودیم و در نبود ما یک دزد شیشه در عقب ماشین را شکسته و یک کفش خسته و خنزر پنزر های کناره در را برداشته است و قفل صندوق را پس از تخریب باز کرده و یک کیسه پرتقالی که در آن بوده را با خود برده است!!
دزد ویتامین سی، لازمی بوده است.
این را که شنیدم خندم گرفت که آخه پرتقال دزدی را دیگر کجای دلم بگذارم!
باری
و وقتی از این تجربه با دیگر آشنایان گفتگو میکردم آنها هم دچار این موضوع در همین یکی دو ماه اخیر شده بودند.
و حال از دو زاویه بدین موضوع می‌پردازم:
ابتدا
به گمانم وضعیت نابرابری و فقر، مرزهای جدیدی را در نوردیده است. اجازه می‌خواهم ادامه جمله بندی را با ادبیات چهل سال قبل، پیش ببرم که امروزه تلاش می‌شود آن را حذف کنند. وقتی مستضعفان جامعه، بیشتر می‌شوند و در دره های بیشتر مستضعفی فرو می‌روند، یکی از راه های ممکن برای عبور از این دره تاریک ‌سخت و‌مهلک، رجوع به خیال و اُهام است.
و برای رسیدن به این نقطه، مواد محرک و مخدر دست برتر را می یابند. متأسفانه بعضی از مستضعفان جامعه مجبور به انتخاب این روش هستند. از طریق زباله ها، اندک سرمایه ای استخراج کرده و همان را جهت تدارک خیال انگیز، خاطر حزین، هزینه میکنند. از این روست که همچنان بر این گمانم که خوشبختی فردی بدست نمی آید و نیازمند جامعه خوشبخت است .
دوم: با توجه به تجربه پیش آمده، پیشنهاد اکید دارم در ماشین هنگامی که حضور ندارید مطلقا هیچ چیز، نگذارید. از شال و روسری گرفته تا کیف مدرسه بچه، تا کاپشن و بگ کاغذی تا کفش خسته. هیچ در معنای واقعی آن. حساب کنید دو سه کیلو پرتقال اکنون برای بعضی از مستضعفین، ارزش خطر و احتمال های گیر افتادن و محنت بعد از آن را دارد!!
هر چند باورش تقریباً محال است، اما متاسفانه جامعه به این سمت و سو رسیده است.

اگر این نکته را رعایت کنید، به دردسر یافتن نصاب و تعمیرکار های مربوطه دچار نخواهید شد.
شکستن شیشه ماشین راحت تر از آن است که گمان برید. یک پیچ‌گوشتی و دیلم کردن بین بدنه آهنی و یک هل مچ دست، کمتر از یک ثانیه شیشه را خُرد میکند.
https://www.tg-me.com/parrchenan
پرچنان
https://www.tg-me.com/zhirotoys
به این کانال که کسب و کاری است که در آن هنر آمیخته با طبیعت و هم دانش روانشناسی بکار رفته است لطفاً سری بزنید
اگر از خوانندگان قدیم پرچنان باشید، شاید در یادتان باشد که با مفهوم ازدواج در برهه‌ای از زیستنم همدل نبودم. اما بخصوص بعد از دوران کرونا گویی این باور در من زیر و زبر شد و باور کنونی ام شکل گرفت که از آن رضا دارم.
دوستی همان برهه زمانی دلیل این تغییر در باور را پرسید. پاسخم این بود که گویی حضور مرگ را بیشتر از گذشته باورمند شده ام ، این باورمندی مرگانه تنها یک شعار و ضرب المثل و جمله قصار نیست. یک حقیقت محض است و توضیح دادم که بعد از مرگ بابا نطفه ای در پندارم شکل گرفت و در دوران همگیری کرونا آنگاه باور جدید زایش پیدا کرد که: ایستگاه آخر نزدیک تر از آن است که گمان میبرم. و در این قطار ( باور جدید) میخواهم به گونه ای دیگر مسافر باشم و مسافرت نمایم.
سالها پیش در سفر به ترکمن صحرا شنیدم و یا در خواب دیدم( گاهی مرزهای واقعیت و رویا برایم گم میشود) که ترکمن ها در ۶۳ سالکی برای فرد تولد میگریند و با این حرکت نمادین بیان می‌دارند که تو اکنون بیش از عمر پیغمبر زیسته ای ، پیغمبری که به باورمندان آن حضرت، گل دست چین شده ای در دستگاه خداوندی بود، از تو کمتر عمر کرد!
پدرم در دهه شصت زندگی مرد و عمویم نیز دیروز در همین دهه زیستش مرحوم شد. گویی ژن های ما در دهه شصت زیستن بر ضد خود قیام می‌کنند.
آن زمان که باور جدیدم زائیده شد به آن دوست توضیح دادم که من در ایستگاه بیست و پنج سالگی هستم. یعنی تنها یک چهارم قرن فرصت زیستن دارم و می‌خواهم در این یک چهارم پایانی به گونه ای دگر زیست کنم.
شاید در نگاه اول این باور تلخ و گس و گزنده آید اما در طول این سال‌ها امکان زیستن بهترم را فراهم کرده است. دچار عشقی شیرین کرد. قدرت انعطافم را نسبت به دیگران افزایش داد و در هنگام پیش آمدن مسئله، ارزیابی میکنم که آیا می ارزد این یک چهارم پایانی را برای آن دچار تنش و خصم و خشم کنم یا نه؟
این باور یک ولرمی به زیستم داده است که نه آنگونه داغ باشد که از آن رانده شوم یا در آن حل شوم و نه سرد که امکان تحرکم را از بین ببرد. اکنون به ژن هایم قسم میخورم که هر چه هست در خودم هست، و در خود نیاز به حل آن یا پایانش را دارم.
این ددلاین زندگی و در توهم لایتناهی نبودن باوریست که اجازه لذت بردن از هر اندکی را میدهد.

شنیده‌ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق یار نه آن می‌کند که بتوان گفت
حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر
کنایتیست که از روزگار هجران گفت
نشان یار سفرکرده از که پرسم باز
که هر چه گفت برید صبا پریشان گفت
من و مقام رضا بعد از این و شکر رقیب
که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت
غم کهن به می سالخورده دفع کنید
که تخم خوشدلی این است پیر دهقان گفت
گره به باد مزن گر چه بر مراد رود
که این سخن به مثل باد با سلیمان گفت
به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو
تو را که گفت که این زال ترک دستان گفت
حافظ

https://www.tg-me.com/parrchenan
Genetic
mohammadreza forootan
استعاره کفش برای امروز به بعد کشور

https://www.tg-me.com/parrchenan
پرچنان
استعاره کفش برای امروز به بعد کشور https://www.tg-me.com/parrchenan
خبر جنگ را که صبح اول صبح خواندن ترجیح دادم سکوت کنم و به سرو‌چمان خبر رسانی نکنم. او تا ساعتی دیگر خود خواهد خواند.
به مترو رسیدم مارش نظامی و حماسی رادیو در حال پخش بود و مجری آیه نصر من ا.. را میخواند...
و اما گمانه زنی هایم برای وضعیت جدید کشور:
تا چند روز آینده دسترسی ها به اینترنت محدود و حتی متوقف خواهد شد ( با توجه به تاکید فرمانده به جهاد تبین و جنگ روایت ها) و خبر بازار ارز و خبرهای میدانی جنگ که توسط کانال ها اطلاع رسانی میشود را کنترل خواهند کرد.
اوضاع به بدی غزه نخواهد شد اما از این روزگاری که تا دیروز داشتیم به خوشی یاد خواهیم کرد.
و به فیلم برادران لیلا فکر میکنم ابتدا و انتهای فیلم را مرور میکنم که در ابتدا چیزکی بود و در انتها ندار و مفلوک و از هم گسسته در جوار جنازه ای کودکانی شادی میکردند.

پیشنهاد:
در این دوره جنگی که به گمانم کوتاه نیز نخواهد بود مهمترین چیز برای هر فرد پایداری سلامت روان است. تنها چیزی که باید بکنیم جنگیدن برای پایدار ماندن سلامت روانیمانی مان است.
راهی که من انتخاب کردم، دویدن نسبتاً سخت هر روزه خواهد بود تا از تنش ها و خشم ها و خبرها عبور کنم، سطرگی آنها را بشکنم و سبک تر کُنمشان.
از این رو کفش مخصوص دویدنم را پوشیدم.
برای عبور از این دوره نیاز به کفش محکم است و نه دمپایی و صندل و راحتی و کفش شیک و مجلسی و مد روز، که کمتر کارگشا خواهد بود و کفش استعاره از فضای امروز سرزمین است.
پی نوشت:
اگر اینترنت محدود شد تا درودی دیگر بدرود.

https://www.tg-me.com/parrchenan
بعد از وضعیت جدید کشور، سرو‌چمان ( همسرم) پیرامون مهاجرت نظرم را پرسید، اویی که تا به حال چنین اندیشه ای بر پندارش خطور نکرده بود، اما این حس آیندهِ گم و شرایط حاضر گویی او را هم به این اندیشه انداخته‌ است.
پاسخ دادم من دو مادر دارم. یکی آنکه مرا زایید و دومی ایران. از آن اولی بگذرم از دومی نخواهم گذشت.
برای من حضور در جغرافیایی که زبان فارسی در آن جاری و ساری است ، میتوانی با این زبان در کسری از ثانیه با راننده و کارگر و هر فرد از هر طبقه به راحتی ارتباط بگیری، حرف دل بزنی و‌حرف دل بشنوی بودن در آن چیزی چون بهشت است هر چند جغرافیای آن را جهنم کرده باشند. در ادامه گفتم، اگر روزی در جنگی ببینم ممکن است این مادر سرزمینم، احتمال از هم پاچیدگی اش جدی است با همین حاکمان کنونی هم تیم میشوم و اجازه نمیدهم مادر سرزمینم تکه تکه شود.
پی نوشت:
با این وضعیت برخورد با زنان سرزمین در خیابان ها، وضعیت اقتصاد،وضعیت استرس و اضطراب دائم
چه تخم و بذری در حال کاشتن در پندار و باور مردم بخصوص زنان هستید؟ زنانی که شاید روزی مادر فرزندی شوند که میخواهند آن کودک را تربیت کنند.

https://www.tg-me.com/parrchenan
پرچنان
بعد از وضعیت جدید کشور، سرو‌چمان ( همسرم) پیرامون مهاجرت نظرم را پرسید، اویی که تا به حال چنین اندیشه ای بر پندارش خطور نکرده بود، اما این حس آیندهِ گم و شرایط حاضر گویی او را هم به این اندیشه انداخته‌ است. پاسخ دادم من دو مادر دارم. یکی آنکه مرا زایید و…
آن گل‌های کوچک سفید روییده در تنه درخت، پامچال جنگلی است. آن که با روییدنش نوید بهار می‌گرفتند.
گل پامچال بیرون بیا وقت بهاره...
پامچال های طبیعی و نه گل خانه ای این چنین خرد و نازکند.
اما آیا سالی که غیر نکوست از بهارش پیداست؟
در مراسم خاکسپاری هستیم. آخرین بیل خاک بر گور ریخته میشود و سپس ترمه ای روی پُشته خاک تازه قرار میدهند. در این هنگام دختران متوفی خود را در آغوش آن ترمه می اندازند. گویی که پدر را در آغوش گرفته اند.
این تصویر پندارم را مشغول و تفاوت ذهن مردانه و زنانه را برجسته کرد. کمتر مردی را دیده ام که چنین تصویری از آن به خاطرم مانده باشد. مردان اما زنانی را در این موقعیت مشاهده کرده ام.
به گمانم تفاوت پندار زنانه و مردانه ای این میان حاکم است. زنان به واسطه‌ی فرزندآوری و اینکه امکان حمل موجود زنده ای را به مدت نه ماه دارند، خیال اندیشی شأن متفاوت از مردان است. آنها می‌توانند در خیال خود با موجود واقعی و حقیقی که در بطن خود دارند خیال اندیشی کنند. در واقع خیال زنانه خیالی است که در بطن خود با واقعیت مماس بیشتری دارد تا خیال مردانه.
در تصویری که در ابتدا آمد، دختران متوفی خاک را به گونه ای در آغوش گرفتند که گویی پدری است که همیشه دیده اند.
اما خیال مردانه به گمانم اینگونه نیست. در واقع مرز خیال و غیر خیالی آن مشخص تر است و مماس کمتری با یک واقعیت عینی دارد و دلیل آن همانگونه که ذکر شد احتمالاً ریشه در دوران باوری و حاملگی زنانه دارد که در طول تاریخ تکامل در ژن های زنانه رسوخ کرده است.

در کتاب بی نظیر شازده حمام که مربدژ به دهه سی زندگی در یزد است اشاراتی به این نوع رسومات آن زمان دارد. حسین پابلی می‌نویسد آن زمانها زاری کمتری برای مُرده خود می‌کردند. کمتر از این روزها دعا و ادعیه می‌خواندند...
گویی اتفاقی در این سرزمین افتاد که باورهای ما به طبیعی آرین اتفاق زندگی، یعنی مرگ و مردن را دست خوش این تغییرات کرد.
پی نوشت:
اینها همه فرضیه ها و گمانه هایم است که به هیچ عنوان پایه علمی و دانشگاهی ندارد.

https://www.tg-me.com/parrchenan
پرچنان
بعد از وضعیت جدید کشور، سرو‌چمان ( همسرم) پیرامون مهاجرت نظرم را پرسید، اویی که تا به حال چنین اندیشه ای بر پندارش خطور نکرده بود، اما این حس آیندهِ گم و شرایط حاضر گویی او را هم به این اندیشه انداخته‌ است. پاسخ دادم من دو مادر دارم. یکی آنکه مرا زایید و…
پاسخ شاعرانه و زنانه زنده یاد سیمین بهبهانی به سیاست های حکومت درباره زنان

یک متر و هفتاد صدم/ افراشت قامت سخنم
یک متر و هفتاد صدم/ از شعر این خانه منم
یک متر و هفتاد صدم/ پاکیزگی،ساده دلی
جان دلارای غزل/ جسم شکیبای زنم.
زشت است اگر سیرت من،/ خود را در او مینگری
هی ها که سنگم نزنی!/ آیینه ام، می شکنم
از جای برخیزم اگر،/ پرسایه ام، بید بنم
بر خاک بنشینم اگر،/ فرش ظریفم،چمنم
یک مغز و صد بیم عسس/ فکر است در چارقدم
یک قلب و صد شور هوس/ شعر است در پیرهنم.
بر ریشه ام تیشه مزن!/ حیف است افتادن من
در خشکساران شما/ سبزم، بلوطم، کهنم.
ای جملگی دشمن من،/ جز حق چه گفتم به سخن
پاداش دشنام شما/ آهی به نفرین نزنم
انگار من زادمتان/ کژتاب و بدخوی و رمان
دست از شما گر بکشم،/ مهر از شما برنکنم
انگار من زادمتان/ ماری که نیشم بزند
من جز مدارا چه کنم/ با پاره ی جان و تنم؟
هفتاد سال این گله جا/ ماندم که از کف نرود
یک متر و هفتاد صدم/ گورم به خاک وطنم.
دی ۷۶
(یک متر و هفتاد صدم اشاره به قد خانم بهبهانی دارد).

http://www.tg-me.com/mostafamehraeen
سرزمین ما

شرح در 👇👇👇

https://www.tg-me.com/parrchenan
2024/05/18 03:03:54
Back to Top
HTML Embed Code: