Telegram Web Link
𝒊𝒚𝒊𝒌𝒊 𝒔𝒆𝒏 𝒔𝒆𝒗𝒈𝒊𝒍𝒊𝒎 :)
@parsedartanhayiii
وقتی از میان «درد» رشد نکنی؛
درد «رشد» خواهد کرد.
𝑺𝒆𝒏𝒊 𝒐𝒌𝒂𝒅𝒂𝒓 ç𝒐𝒌 𝒔𝒆𝒗𝒊𝒚𝒐𝒓𝒖𝒎 𝒌𝒊 :)
@parsedartanhayiii
آخرشم این کتاب ها
هستن که نجاتمون‌ میدن،
نه آدما.
𝒉𝒂𝒚𝒂𝒕𝒊𝒎𝒊𝒏 𝒂𝒏𝒍𝒂𝒎𝒊 𝒔𝒆𝒏𝒔𝒊𝒏 :)
@parsedartanhayiii
پرسیدم: رها کردن سخت بود؟
گفت: نه به اندازه‌ی نگه داشتن
چیزی که واقعی نبود.
سلام قشنگای من امیدوارم حال دلتون خوب باشه، از فردا پارت گذاری طبق روال قبلی شروع میشه🍓دوستون دارم🥑🌿
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
𝒔𝒆𝒏𝒊𝒏 𝒆𝒍𝒍𝒆𝒓𝒊𝒏 𝒎𝒖𝒄𝒊𝒛𝒆‌ :)
@parsedartanhayiii
من اینجوری‌ام که به یه نخ فکر میکنم،
تبدیلش میکنم به طناب کلفت،
وصلش میکنم به یه لنگر،
پرتش میکنم داخل اقیانوس،
و بله. غرق میشم.
#پارت‌چهارصدو‌نودونه‌مغرور‌عاشق‌کش
#فصل‌دوم








نمیدونستم چی بگم!


دستامو بوسید و گفت: به خودت فشار نیار متوجه حالت هستم، فقط بشین یکم فکر کن که چرا با من بدی؟ مگ منم بچمو مثل تو از دست ندادم؟ فقط فکر کن!



بلند شد و بوسه دیگه ای رو موهام کاشت و از اتاق رفت بیرون!



به فکر فرو رفتم!




"شاهان" :




از اتاق اومدم بیرون و زنگ زدم به احمد!



بعد دو بوق صداش تو گوشم پیچید: جانم ارباب؟




من: چیشد؟ خبری از افسون و رسول نشد؟



احمد: یه سر نخ پیدا کردیم ارباب! تا آخر این هفته پیداشون میکنم! قول میدم!




من: باشه! زنده میخوامشون فهمیدی؟



احمد: چشم!



گوشیو قطع کردم و به سمت اتاق کارم رفتم!



سرمو تو دستام گرفتم!



خیلی درد میکرد! اصلا نمیفهمیدم ! چرا باید اینجوری میشد؟ تمنا حق نداشت با من سرد بشه!



تو افکارم خودم غرق بودم ک چند تقه به در خورد و بعدش ترانه وارد اتاق شد!




لبخند کم جونی زدم و دستامو ب سمتش باز کردم!



دوان دوان اومد و خودشو انداخت تو بغلم!



ترانه: بابایی کیک موند آخه!



من: دورت بگردم! بیا بریم بخوریم!



ترانه: پس مامان تمنا چی؟ اون نمیخوره؟



من: نمیدونم! بریم از خودش بپرسیم؟



ترانه: بریمممم!


بغلش کردم و رفتیم ب اتاق ما!



تمنا رو تخت دراز کشیده بود که با دیدن ما نیم خیز شد!



ترانه: مامانی میشه کیک بخوریم باهم؟



تمنا: آره گلم!



ترانه: میای پایین؟



قبل ترانه من گفتم: نظرت چیه کیکو بیاریم بالا ترانه خانوم؟؟



ترانه: باااااشه! من برم بیارممم؟



من: نیوفته زمین؟



چپ چپ نگاهم کرد و گفت: ببین بابا شاهان، بار آخرت باشه منو دست کم بگیری ها باشه؟



خندیدم و گفتم: باشه برو بیار!



بدو بدو رفت!



نگاهی ب تمنا انداختم! اونم نگاهش رو من بود!



رفتم کنارش رو تخت نشستم! نه اون حرفی زد و نه من!



یه پنج مین دیگ ترانه با قدم های کوچولو درحالی ک کیک تو دستش بود اومد اتاق!



ابرو هاشو بالا انداخت و درحالی ک داشت جلو میومد گفت: دیدی بابا شاهااان؟ دیدی....



یهو پاش گیر کرد و با کیک خورد زمین و سرش رفت تو کیک!


چند ثانیه مبهم نگاهش کردم و یهو منو تمنا همزمان زدیم زیر خنده!




ترانه سرشو از کیک بیرون آورد و شروع کرد ب گریه کردن!
𝒔𝒆𝒏𝒊𝒏 𝒆𝒍𝒍𝒆𝒓𝒊𝒏 𝒎𝒖𝒄𝒊𝒛𝒆‌ :)
@parsedartanhayiii
بیا برات بشمرم که
چند بار به مو رسید و پاره هم شد
ولی من چون تنها بودم
مجبور بودم بلند شم و گره بزنم.
#پارت‌پانصدمغرور‌عاشق‌کش
#فصل‌دوم







زود پاشدم رفتم کنارش!



بلندش کردم با زبونم از صورتش ی تیکه برداشتم و خوردم و گفتم: اومممم! کیک با طعم ترانه چقدر خوب میشه!



تمنا خندید و گفت: بیار منم امتحان کنم!



بغلش کردم و بردمش کنار تمنا!



تمنا هم مثل من از صورت ترانه کیک خورد و گف: اومممم مزه توت فرنگی میدهههه!



ترانه که داشت الکی گریه میکرد گف: کیک که شکلاتی بود!


تمنا: خب الان هم شکلاتیه هم توت فرنگی، چون تو توت فرنگی منی!



گریش تبدیل به خنده شد!




با شوخی و خنده کیک رو خوردیم!



ترانه: خب حالا توضیح بدین شما چطوری باهم آشنا شدین!



منو تمنا بهم نگاه کردیم!




تمنا: این چه سوالیه مامان جان اخه؟




ترانه: میخوام بدونم!




من: تو واسه این سوال ها خیلی کوچولویی!




ترانه: بگیننننن!



آخه چی میگفتیم؟
نمیشد گف!
https://www.tg-me.com/inm_shod_tajrobe
کانال کوچولومون رو حمایت کنید دلم شاد شه🥺🍓
𝒊𝒚𝒊𝒌𝒊 𝒔𝒆𝒏 𝒔𝒆𝒗𝒈𝒊𝒍𝒊𝒎 :)
@parsedartanhayiii
یه حسی دارم.
انگار برقا رفته
و من تو خونه تنهام
.
2025/07/12 01:18:52
Back to Top
HTML Embed Code: