دلم میخواد با پتو و بالشت
برای خودم قلعه درست کنم و
دیگه هیچوقت به دنیای واقعی
برنگردم.
#پارتپانصدوهجدهمغرورعاشقکش
#فصلدوم
گوشیو قطع کردم و برگشتم پیش تمنا و ترانه!
داشتن باهم صحبت میکردن!
بوسه ای رو پیشونی تمنا کاشتم و گفتم: من میرم یکم کار دارم! حل کنم میام!
تمنا: باشه مراقبت کن!
من: شماهم!
ترانه رو هم بوسیدم و از عمارت خارج شدم!
داشتم سوار ماشین میشدم ک دیدم یکی از بادیگارد ها دوان دوان میاد سمتم!
ایستادم تا ببینم چی میخواد بگه!
بادیگارد: سلام ارباب! یه چیزی میخواستم بگم!
من: سلام بگو!
بدیگارد: پویا! پویا علیخانی میخواد از موکحم برای چند روز خارج بشه! جلوی در خروجی دعوا راه انداخته!
با شنیدن اسم پویا اعصابم چند برابر خراب تر شد!
سوار ماشین شدم و با تموم سرعت ب سمت خروجی شهر حرکت کردم!
چند مین بعد رسیدم!
صدای داد و بیداد کل محیط رو برداشته بود !
بادیگارد ها مخالفت میکردن و پویا داد و بیداد میکرد و به سمتشون حمله ور میشد!
از ماشین پیاده شدم و داد زدم: هییییی! چخبرههه؟
همه به سمتم برگشتن!
پویا مث خودم داد زد: یعنی چی نمیزارن برم؟ من حققق ندارم برم خانوادم رو ببینممم؟؟؟
خونسرد ب سمتش رفتم!
۱۰ سانتی ازش بلند تر بودم!
رو ب روش ایستادم و گفتم: اینجا کجاس؟
پویا: موکحم!
من: آفرین! وارد شدن ب اینجا دست خودته ولی اجازه خارج شدنت فقط و فقط دست منه! راز اسم شهر موکحم رو بهت نگفتن؟
پویا: من قبل اومدن تو چندین بار رفتم بیرون این مسخره بازیا چیه؟ نه نگفتننن رازشو!
من: اون قبل اومدن من بود! اینجا موکحم هستش! اسم شهرو برعکس بخونی میشه محکوم! وقتی وارد این شهر بشی محکوم به اینجا میشی! حس خروج نداری! مگر اینکه بمیری!
پویا: من این چرت و پرت هارو قبول نمیکنم! من خواهمرفت!
من: خیلی دلت میخواد بری؟ چیشده؟ بگو مام بدونیم!
پویا: خب...خب گفتم که، میخوام خانوادم رو ببینم!
من: اگ خیلی دلت میخواد خانوادت رو ببینی، اونارو میاریم اینجا! خوبه؟
پویا: نخیررر! لازم نکرده!
چشامو ریز کردم و گفتم: که اینطور ! پس برگرد خونت و صدام درنیاد!
این حرف ها و حرکاتش خیلی مشکوک بود!
#فصلدوم
گوشیو قطع کردم و برگشتم پیش تمنا و ترانه!
داشتن باهم صحبت میکردن!
بوسه ای رو پیشونی تمنا کاشتم و گفتم: من میرم یکم کار دارم! حل کنم میام!
تمنا: باشه مراقبت کن!
من: شماهم!
ترانه رو هم بوسیدم و از عمارت خارج شدم!
داشتم سوار ماشین میشدم ک دیدم یکی از بادیگارد ها دوان دوان میاد سمتم!
ایستادم تا ببینم چی میخواد بگه!
بادیگارد: سلام ارباب! یه چیزی میخواستم بگم!
من: سلام بگو!
بدیگارد: پویا! پویا علیخانی میخواد از موکحم برای چند روز خارج بشه! جلوی در خروجی دعوا راه انداخته!
با شنیدن اسم پویا اعصابم چند برابر خراب تر شد!
سوار ماشین شدم و با تموم سرعت ب سمت خروجی شهر حرکت کردم!
چند مین بعد رسیدم!
صدای داد و بیداد کل محیط رو برداشته بود !
بادیگارد ها مخالفت میکردن و پویا داد و بیداد میکرد و به سمتشون حمله ور میشد!
از ماشین پیاده شدم و داد زدم: هییییی! چخبرههه؟
همه به سمتم برگشتن!
پویا مث خودم داد زد: یعنی چی نمیزارن برم؟ من حققق ندارم برم خانوادم رو ببینممم؟؟؟
خونسرد ب سمتش رفتم!
۱۰ سانتی ازش بلند تر بودم!
رو ب روش ایستادم و گفتم: اینجا کجاس؟
پویا: موکحم!
من: آفرین! وارد شدن ب اینجا دست خودته ولی اجازه خارج شدنت فقط و فقط دست منه! راز اسم شهر موکحم رو بهت نگفتن؟
پویا: من قبل اومدن تو چندین بار رفتم بیرون این مسخره بازیا چیه؟ نه نگفتننن رازشو!
من: اون قبل اومدن من بود! اینجا موکحم هستش! اسم شهرو برعکس بخونی میشه محکوم! وقتی وارد این شهر بشی محکوم به اینجا میشی! حس خروج نداری! مگر اینکه بمیری!
پویا: من این چرت و پرت هارو قبول نمیکنم! من خواهمرفت!
من: خیلی دلت میخواد بری؟ چیشده؟ بگو مام بدونیم!
پویا: خب...خب گفتم که، میخوام خانوادم رو ببینم!
من: اگ خیلی دلت میخواد خانوادت رو ببینی، اونارو میاریم اینجا! خوبه؟
پویا: نخیررر! لازم نکرده!
چشامو ریز کردم و گفتم: که اینطور ! پس برگرد خونت و صدام درنیاد!
این حرف ها و حرکاتش خیلی مشکوک بود!
آدمیزاد
چقدر جونسخته.
هی فکر میکنه نمیتونه،
هی دوباره ادامه میده و
دووم میاره.
https://www.tg-me.com/inm_shod_tajrobe
حمایت میخوام ازتون🫠👈🏼👉🏼
حمایت میخوام ازتون🫠👈🏼👉🏼
بچه ها این چتجیبیتی
نمیگه دقیقا کجای زندگی و
چند سالگی واقعا برامون ریدن؟