واقعا باید رها کنی عزیزکم،
وقتی رها کنی زندگی سبکتر
میگذره برات.
💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭
#پارتپانصدونوزدهمغرورعاشقکش #فصلدوم جلوم ایستاد و گفت: من میخوام برم! توام حق نداری جلومو بگیری! میخواست بره سمت ماشینش که اسلحه امو از پشتم درآوردم و یه گلوله به سمت آسمون شلیک کردم! سیخ سرجاش ایستاد! خونسرد گفتم: تصمیم با خودته! یا…
#پارتپانصدوبیستمغرورعاشقکش
#فصلدوم
خیلی وقت بود در این حد نامیزون نشده بودم!
با سرعت به سمت تهران میرفتم!
"تمنا" :
میخواستم برم حموم که گوشیم زنگ خورد!
احمد بود! چرا زنگ زده به من؟
دلم شور زد!
با استرس جواب دادم: بله؟
احمد: سلام خانوم خوب هستین؟ ببخشید میخواستم ی چیزی رو به اطلاعتون برسونم!
من: سلام بگو!
احمد: جناب اشراف زاده با پویا درگیر شدن بدجور زدنش و از موکحم رفتن!
ای خدا! یعنی باز چیشده اینا درگیر شدن!
من: الان کجایین!
احمد: بيمارستان!
من: باشه میام!
قطع کردم ! لباسامو عوض کردم و از عمارت رفتم بیرون!
بعد چند مین رسیدم بیمارستان و اتاق پویا رو پیدا کردم !
احمد اینا جلو در بودن!
وارد اتاقش شدم!
بیحال با صورتش داغون رو تخت بود!
من: خوبی؟
با دیدن من خواست لبخند بزنه که صورتش درد گرفت و ناله ای کرد!
پویا: آخ آخ! همینطور که میبینی!
من: باز چیشده درگیر شدین؟ نمیخوای دست برداری؟ همش باید با اعصابو روان شاهان بازی کنی؟
پویا: من فقط میخواستم برم خانوادم رو ببینم ولی شاهان نمیزاشت! همین!
من: همین؟ بخاطر همین این همه کتک خوردی؟
پویا: آره ! شوهرت دیوونس!
من: فکر نکنما فقط بخاطر همینه!
پویا: نه فقط همینه!
من: پویا جان تحت نظر دارمت! خیلی عجیب رفتار میکنی چند مدته!
پویا: من عجیب رفتار میکنم تمنا یا شماها؟
جوابی بهش ندادم!
نگران شاهان بودم! مطمئن بودم پویا یه کاری کرده که شاهان اینجوری کتکش زده و از موکحم گذاشته رفته!
از اتاقش خارج شدم! باید شوهانو پیدا کنم!
نگرانش بودم!
من: احمد برین دنبال شاهان و پیداش کنین! زود!
#فصلدوم
خیلی وقت بود در این حد نامیزون نشده بودم!
با سرعت به سمت تهران میرفتم!
"تمنا" :
میخواستم برم حموم که گوشیم زنگ خورد!
احمد بود! چرا زنگ زده به من؟
دلم شور زد!
با استرس جواب دادم: بله؟
احمد: سلام خانوم خوب هستین؟ ببخشید میخواستم ی چیزی رو به اطلاعتون برسونم!
من: سلام بگو!
احمد: جناب اشراف زاده با پویا درگیر شدن بدجور زدنش و از موکحم رفتن!
ای خدا! یعنی باز چیشده اینا درگیر شدن!
من: الان کجایین!
احمد: بيمارستان!
من: باشه میام!
قطع کردم ! لباسامو عوض کردم و از عمارت رفتم بیرون!
بعد چند مین رسیدم بیمارستان و اتاق پویا رو پیدا کردم !
احمد اینا جلو در بودن!
وارد اتاقش شدم!
بیحال با صورتش داغون رو تخت بود!
من: خوبی؟
با دیدن من خواست لبخند بزنه که صورتش درد گرفت و ناله ای کرد!
پویا: آخ آخ! همینطور که میبینی!
من: باز چیشده درگیر شدین؟ نمیخوای دست برداری؟ همش باید با اعصابو روان شاهان بازی کنی؟
پویا: من فقط میخواستم برم خانوادم رو ببینم ولی شاهان نمیزاشت! همین!
من: همین؟ بخاطر همین این همه کتک خوردی؟
پویا: آره ! شوهرت دیوونس!
من: فکر نکنما فقط بخاطر همینه!
پویا: نه فقط همینه!
من: پویا جان تحت نظر دارمت! خیلی عجیب رفتار میکنی چند مدته!
پویا: من عجیب رفتار میکنم تمنا یا شماها؟
جوابی بهش ندادم!
نگران شاهان بودم! مطمئن بودم پویا یه کاری کرده که شاهان اینجوری کتکش زده و از موکحم گذاشته رفته!
از اتاقش خارج شدم! باید شوهانو پیدا کنم!
نگرانش بودم!
من: احمد برین دنبال شاهان و پیداش کنین! زود!
چرا نشستی؟
پاشو برو همه رو راضی نگه دار
و انتظارات بیجا ایجاد کن
و برین تو زندگیت.
Forwarded from فولدری رمانی𝑵𝒆𝒈𝒂𝒓
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from فولدری رمانی𝑵𝒆𝒈𝒂𝒓
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from .
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from ✨️
فیدیبو و کتابراه؟
نه ممنون من همه کتابامو از این چنل رایگان و بدون سانسور دانلود میکنم، هر کتابی:
@ocbooks
نه ممنون من همه کتابامو از این چنل رایگان و بدون سانسور دانلود میکنم، هر کتابی:
@ocbooks