#زالو
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_321
و وای به ناهیدی که میخواست هرجور که شده شانس داشته و نداشتهاش را از این خانواده بگیرد. بیآبرویی خودش کم بود، قربانی شدن هاله کم بود، حال در آن زمان میخواست مغز من را شستشو دهد و آنبار من را طعمهی عیاشیهای شیخزادهها کند!
با کف دست، روی قفسهی سینهاش کوبیدم و از سر راه کنارش زدم. برایش رو ترش کردم و به او توپیدم:
- بکش چاک دهنت رو. اندازه کافی مثل خر گیر کردیم تو گلِ این حرومزادهها!
به دنبالم ریسه شد و زبان چون مارش را برای گزیدنم به کار انداخت:
- واقعاً نکنه فکر کردی میتونی آبان رو با گلاره مقایسه کنی؟! اون کجا و این کجا؟!
آبان... آبان عزیزم هرگز با گلارهی پاپتی مقایسهکردنی نبود... نیست!
به سمتش چرخیدم و سرش عربده کشیدم:
- معلومه که هیچوقت همچین خبطی نمیکنم. معلومه که آبان کجا و این دخترهی پاپتی بیبند و بار کجا!
پوزخند تحویلم داد و در حالی که خم شده بود و خرده شیشهها را جمع میکرد کنایه زد:
- اِنقدر آبان آبان نکن واسهمون، اونم یه دختر خیابونیه مثل بقیهی اون بیپدر و مادراش. حداقلاش میدونی گلاره اصل و اصالتداره!
خون خونم را خورد و ناهید جراحتِ غرورم را به جایی رساند که نباید.
مچ دستش را چنگ کشیدم و به گوشهی اتاقک پرتش کردم. خردهشیشهها در کف دستش فرو رفتند و من بیاهمیت به نالههایش، با نگاهِ به خون نشسته، او را نگریستم و انگشت اشارهام را تهدیدوار در هوا برایش تکان دادم:
- حرف دهنت رو بفهم. آبان از اوناش نیست که بدمش دهنِ هر شُغال بیارزشی!
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_321
و وای به ناهیدی که میخواست هرجور که شده شانس داشته و نداشتهاش را از این خانواده بگیرد. بیآبرویی خودش کم بود، قربانی شدن هاله کم بود، حال در آن زمان میخواست مغز من را شستشو دهد و آنبار من را طعمهی عیاشیهای شیخزادهها کند!
با کف دست، روی قفسهی سینهاش کوبیدم و از سر راه کنارش زدم. برایش رو ترش کردم و به او توپیدم:
- بکش چاک دهنت رو. اندازه کافی مثل خر گیر کردیم تو گلِ این حرومزادهها!
به دنبالم ریسه شد و زبان چون مارش را برای گزیدنم به کار انداخت:
- واقعاً نکنه فکر کردی میتونی آبان رو با گلاره مقایسه کنی؟! اون کجا و این کجا؟!
آبان... آبان عزیزم هرگز با گلارهی پاپتی مقایسهکردنی نبود... نیست!
به سمتش چرخیدم و سرش عربده کشیدم:
- معلومه که هیچوقت همچین خبطی نمیکنم. معلومه که آبان کجا و این دخترهی پاپتی بیبند و بار کجا!
پوزخند تحویلم داد و در حالی که خم شده بود و خرده شیشهها را جمع میکرد کنایه زد:
- اِنقدر آبان آبان نکن واسهمون، اونم یه دختر خیابونیه مثل بقیهی اون بیپدر و مادراش. حداقلاش میدونی گلاره اصل و اصالتداره!
خون خونم را خورد و ناهید جراحتِ غرورم را به جایی رساند که نباید.
مچ دستش را چنگ کشیدم و به گوشهی اتاقک پرتش کردم. خردهشیشهها در کف دستش فرو رفتند و من بیاهمیت به نالههایش، با نگاهِ به خون نشسته، او را نگریستم و انگشت اشارهام را تهدیدوار در هوا برایش تکان دادم:
- حرف دهنت رو بفهم. آبان از اوناش نیست که بدمش دهنِ هر شُغال بیارزشی!
#زالو
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_322
خیرهخیره نگاهم کرد و اما خیلی طولش نداد برای اینکه هیستریکی و حرصی بخندد. انگشتهایش را به دندان کشید و با صدای مرتعشی که حاکی از حرص و غضب زیادش بود گفت:
- سرِ اون دخترهی خیابونیه هرزه من شدم شغال و بیارزش؟! دستت...
با سیلیای که بیهوا زیر گوشش کوبیدم حرف در دهاناش نیمهتمام ماند و مات و مبهوت من را نگریست.
انگشت اشارهام را مقابل نگاهاش تکان-تکان دادم و اما عاجز بودم از هر حرف و تهدیدی. لالم کرده بود مادرِ بیمروتم!
مادر... حیف اسم مادر که برای ناهید به کار برود!
نفسنفسزنان عقبگرد کردم و به سرعت از خانه بیرون زدم. کفشهایم را پا زدم و دیگر آنجا ماندن را جایز ندانستم.
باید میرفتم. باید برای چند روز هم که شده بود بار مسئولیت خواهر و مادرم را زمین میگذاشتم و میرفتم. باید برای چند روز هم که شده بود قید مرد بودن را میزدم و میگذاشتم هوایی به سر و کلهام بخورد.
مرد بودن! مرد بودن و مردانگی به خرج دادن برای ناهید و هالهای که نمیفهمیدندش و کارشان شده بود تحقیر و توهین به منِ بیعرضهی بیوجود!
به خودم که آمدم، دیدم کوچهپسکوچهها را گز کردهام و مقابل خانهی پدری تورج ایستادهام.
بغض لاکردارم را پس فرستادم و برای کوبیدن در تعلل به خرج دادم، اما نگذاشتم تردیدم ادامهدارتر شود و با بستن پلکهایم، به در مشت کوبیدم.
خیلی طول نکشید که خودِ تورج در را باز کند و با دیدنم اخمهایش را از هم باز کند. با کف دستش به کتفم کوبید و پرسید:
- از اینطرفا؟!
تکیهام را به دیوار نمکشیدهی حیاطشان دادم و بیمقدمه لب زدم:
- جایی رو داری واسه چند روز موندنم؟!
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_322
خیرهخیره نگاهم کرد و اما خیلی طولش نداد برای اینکه هیستریکی و حرصی بخندد. انگشتهایش را به دندان کشید و با صدای مرتعشی که حاکی از حرص و غضب زیادش بود گفت:
- سرِ اون دخترهی خیابونیه هرزه من شدم شغال و بیارزش؟! دستت...
با سیلیای که بیهوا زیر گوشش کوبیدم حرف در دهاناش نیمهتمام ماند و مات و مبهوت من را نگریست.
انگشت اشارهام را مقابل نگاهاش تکان-تکان دادم و اما عاجز بودم از هر حرف و تهدیدی. لالم کرده بود مادرِ بیمروتم!
مادر... حیف اسم مادر که برای ناهید به کار برود!
نفسنفسزنان عقبگرد کردم و به سرعت از خانه بیرون زدم. کفشهایم را پا زدم و دیگر آنجا ماندن را جایز ندانستم.
باید میرفتم. باید برای چند روز هم که شده بود بار مسئولیت خواهر و مادرم را زمین میگذاشتم و میرفتم. باید برای چند روز هم که شده بود قید مرد بودن را میزدم و میگذاشتم هوایی به سر و کلهام بخورد.
مرد بودن! مرد بودن و مردانگی به خرج دادن برای ناهید و هالهای که نمیفهمیدندش و کارشان شده بود تحقیر و توهین به منِ بیعرضهی بیوجود!
به خودم که آمدم، دیدم کوچهپسکوچهها را گز کردهام و مقابل خانهی پدری تورج ایستادهام.
بغض لاکردارم را پس فرستادم و برای کوبیدن در تعلل به خرج دادم، اما نگذاشتم تردیدم ادامهدارتر شود و با بستن پلکهایم، به در مشت کوبیدم.
خیلی طول نکشید که خودِ تورج در را باز کند و با دیدنم اخمهایش را از هم باز کند. با کف دستش به کتفم کوبید و پرسید:
- از اینطرفا؟!
تکیهام را به دیوار نمکشیدهی حیاطشان دادم و بیمقدمه لب زدم:
- جایی رو داری واسه چند روز موندنم؟!
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
♥️صبح که می شود
♥️دنبال اتفاقات خوب بگرد
♥️دنبالِ آدم های خوبی که
❤حال خوبت رابا لبخند هایشان
♥️به روزگارت سنجاق کنی
♥️یک روزِ خوب، اتفاق نمی افتد
♥️سـاختـه می شود....
صبحتون عـالـی و پـر امـیـد
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖
♥️دنبال اتفاقات خوب بگرد
♥️دنبالِ آدم های خوبی که
❤حال خوبت رابا لبخند هایشان
♥️به روزگارت سنجاق کنی
♥️یک روزِ خوب، اتفاق نمی افتد
♥️سـاختـه می شود....
صبحتون عـالـی و پـر امـیـد
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مادر🖤🖤🖤انسان تا زمانی که مادر داره خوشبخت تربن هست .
البته این هم در نظر داشته باشید دعای پدر و مادر همیشه پشت و پناه هست فقط تا زمانی که هستند احترام با جون و دل
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖
البته این هم در نظر داشته باشید دعای پدر و مادر همیشه پشت و پناه هست فقط تا زمانی که هستند احترام با جون و دل
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖
⚫️تریاک بکشید⚫️
اگر از فواید تریاک با خبر بودید هر روز تریاک⚫️ میکشیدید
فواید تریاک⚫️
خواص تریاک بزن جستجو خودت ببین به خداراسته👇
https://www.tg-me.com/+uHNnrXk4cEpjZDc8
https://www.tg-me.com/+uHNnrXk4cEpjZDc8
اگر از فواید تریاک با خبر بودید هر روز تریاک⚫️ میکشیدید
فواید تریاک⚫️
خواص تریاک بزن جستجو خودت ببین به خداراسته👇
https://www.tg-me.com/+uHNnrXk4cEpjZDc8
https://www.tg-me.com/+uHNnrXk4cEpjZDc8
🕺اصلا رقص بلد نیستی؟
❇️بعضیا دوس ندارن رقص یاد بگیرن اما بلاخره مجبورن یه جاهایی یه تکونی به خودشون بدن!
این کانال واسه اوناس! چون خیلی کاربردیه🌹
آموزش صفرتاصد رقص👇
https://www.tg-me.com/+DqHTOJjSltxjNTA0
https://www.tg-me.com/+DqHTOJjSltxjNTA0
❇️بعضیا دوس ندارن رقص یاد بگیرن اما بلاخره مجبورن یه جاهایی یه تکونی به خودشون بدن!
این کانال واسه اوناس! چون خیلی کاربردیه🌹
آموزش صفرتاصد رقص👇
https://www.tg-me.com/+DqHTOJjSltxjNTA0
https://www.tg-me.com/+DqHTOJjSltxjNTA0
Forwarded from تبلیغات جملات
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💥هرچی زيورالات مشابه طلا بخواي این پیج داره👇🏻
💥با کیفیت و قیمت عالی😱
ارسال با پست رايگان به تمام نقاط ايران
بياين بگيرين لينكشو انقدر نپرسين زيورالات شیک رو از كجا بخریم😍
😎بي رقيب در قيمت😊💪
مناسب براي خريد عروس خانم ها🛍
https://www.tg-me.com/joinchat-DeiwJD-WCet8yYyxuqyISQ
💥با کیفیت و قیمت عالی😱
ارسال با پست رايگان به تمام نقاط ايران
بياين بگيرين لينكشو انقدر نپرسين زيورالات شیک رو از كجا بخریم😍
😎بي رقيب در قيمت😊💪
مناسب براي خريد عروس خانم ها🛍
https://www.tg-me.com/joinchat-DeiwJD-WCet8yYyxuqyISQ
Forwarded from تبلیغات جملات
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حراج ویژه مانتو و لباس بهاره مجلسی
قیمت از ۹۹۰۰۰ تومان مفته از دست نده😍
پسند نکردی پس میگیریم(ضمانت مرجوعی😍✔️
#امکان_پرداخت_درب_منزل
خودم خریدم عالی بود 😍❤️👇👇
https://www.tg-me.com/+O_4J8u5_-MM9HXL2
مشاهده تخفیف 50 درصدتا پایان امشب 👆
قیمت از ۹۹۰۰۰ تومان مفته از دست نده😍
پسند نکردی پس میگیریم(ضمانت مرجوعی😍✔️
#امکان_پرداخت_درب_منزل
خودم خریدم عالی بود 😍❤️👇👇
https://www.tg-me.com/+O_4J8u5_-MM9HXL2
مشاهده تخفیف 50 درصدتا پایان امشب 👆
#زالو
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_323
مقابلم ایستاد و نگاهاش رنگ باخت. با هر دو دستش بازوهایم را به چنگ کشید و تکانتکانم داد:
- جا میخوای چیکار؟ نکنه دستهگل به آب داده باشی هوتن؟!
بیحوصله و بیرمقتر از هر وقتی او را پس زدم و هرچه کردم گرهی ابروهایم باز نشد که نشد:
- نه. میخوام یه چند روزی سبک سر شم از دست این زندگیِ سگمصب!
زانو خالی کردم و روی زمین آوار شدم. او نیز گویا که خیالاش را راحت کرده باشم و مطمئن شده باشد که بلا ندادهام دست خودم و دیگران، کنارم روی زانو نشست و دو نخ سیگار از داخل جیبش بیرون کشید. یکی از آنها را گوشهی لبش فرستاد و در حالی که سعی میکرد با وزش باد مقابله کند و برای روشن کردناش مدام فندک میزد، سیگار دیگر را به من تعارف زد و لب جنباند:
- میفهممت. زندگی خیلی سخت شده مشتی!
نگاهم خیرهی سیگارش ماند و او آن را دوباره مقابل نگاهم تکان داد:
- بگیر... دود کن آروم شی!
و من باور نداشتم با دود کردن یک نخ سیگار، تمام درد و بدبختیها و مکافاتم دود شوند و به آسمان بروند!
اما با این حال سیگار را از لابهلای انگشتهای سیاهش بیرون کشیدم و ناشیانه آن را روی لب گذاشتم.
تورج آن را با سیگار خودش برایم روشن کرد و من ناشیانه دود را بلعیدم که به سرفه افتادم و نفس کشیدن برایم دشوار شد.
عصبی سیگار را روی زمین پرت کردم و تورج قهقههزنان نسبت به حال و روز من، روی پشتم کوبید و در حالی که آخرین کامهایش را از سیگار خودش میگرفت لب جنباند:
- جنم یه سیگار کشیدن هم نداری!
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_323
مقابلم ایستاد و نگاهاش رنگ باخت. با هر دو دستش بازوهایم را به چنگ کشید و تکانتکانم داد:
- جا میخوای چیکار؟ نکنه دستهگل به آب داده باشی هوتن؟!
بیحوصله و بیرمقتر از هر وقتی او را پس زدم و هرچه کردم گرهی ابروهایم باز نشد که نشد:
- نه. میخوام یه چند روزی سبک سر شم از دست این زندگیِ سگمصب!
زانو خالی کردم و روی زمین آوار شدم. او نیز گویا که خیالاش را راحت کرده باشم و مطمئن شده باشد که بلا ندادهام دست خودم و دیگران، کنارم روی زانو نشست و دو نخ سیگار از داخل جیبش بیرون کشید. یکی از آنها را گوشهی لبش فرستاد و در حالی که سعی میکرد با وزش باد مقابله کند و برای روشن کردناش مدام فندک میزد، سیگار دیگر را به من تعارف زد و لب جنباند:
- میفهممت. زندگی خیلی سخت شده مشتی!
نگاهم خیرهی سیگارش ماند و او آن را دوباره مقابل نگاهم تکان داد:
- بگیر... دود کن آروم شی!
و من باور نداشتم با دود کردن یک نخ سیگار، تمام درد و بدبختیها و مکافاتم دود شوند و به آسمان بروند!
اما با این حال سیگار را از لابهلای انگشتهای سیاهش بیرون کشیدم و ناشیانه آن را روی لب گذاشتم.
تورج آن را با سیگار خودش برایم روشن کرد و من ناشیانه دود را بلعیدم که به سرفه افتادم و نفس کشیدن برایم دشوار شد.
عصبی سیگار را روی زمین پرت کردم و تورج قهقههزنان نسبت به حال و روز من، روی پشتم کوبید و در حالی که آخرین کامهایش را از سیگار خودش میگرفت لب جنباند:
- جنم یه سیگار کشیدن هم نداری!
#زالو
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_324
و من نمیدانستم حرفش را باید شوخی بدانم یا که طعنه و تشر! البته که تورج هرگز با من بد تا نکرده بود و بایستی حرفش را شوخی میپنداشتم! و اِلا سیگار کشیدن جنم نمیخواست که!
تکیهام را از دیوار گرفتم و مقابلاش ایستادم که سیگار خودش را زیر پا له کرد و در حالی که انگشتهای سیاهش را مقابل چشمهایم تکانتکان میداد لب زد:
- مشغول تعمیر موتورمم نمیتونم برسونمت. یه سوله هست بچههای تعمیرگاه اونجا دور هم جمع میشن، برو اونجا بگو رفیق تورجم؛ میتونی تا هر وقت دلت خواست بمونی.
دستم را روی شانهاش کوبیدم و خالصانه گفتم:
- خیلی مردی!
لبخند مرموزی تحویلم داد و آدرس را برایم بازگو کرد...
***
کلید میاندازم و در حیاط را باز میکنم، اما قبل از اینکه داخل بروم یکی روی شانهی راستم میکوبد و وادارم میکند به عقب به چرخم.
آشنا است. به اندازهی تمام اینهمه سال بدبختی و فلاکت آشنا است. به اندازهی سالها ترس و نفرت آشنا است. به اندازهی یک دسته گل پرپرشده آشنا است.
نگاهم به انگشتهای فربهاش کشیده میشود و میفهمم سفرهی حرام اردشیر شیخ به این یکی هم ساخته است.
ابروهایم ناخواسته در هم کشیده میشوند و حس بدی به جانم شبیخون میزند. حسی چون کشیدن یک جاروی خیس به پشتم. حسی چون چمچمال بودن. گویا جای خالیِ عزیزی با دیدن این مردک بعد از این همه سال برایم تازه شده است و میسوزاندم!
بیاهمیت به او و حضور نحسش دوباره به سمت در میچرخم و میخواهم داخل بروم که باز هم کتفم را میچسبد و اینبار صدای کریهاش است که گوشم را آزار میدهد:
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_324
و من نمیدانستم حرفش را باید شوخی بدانم یا که طعنه و تشر! البته که تورج هرگز با من بد تا نکرده بود و بایستی حرفش را شوخی میپنداشتم! و اِلا سیگار کشیدن جنم نمیخواست که!
تکیهام را از دیوار گرفتم و مقابلاش ایستادم که سیگار خودش را زیر پا له کرد و در حالی که انگشتهای سیاهش را مقابل چشمهایم تکانتکان میداد لب زد:
- مشغول تعمیر موتورمم نمیتونم برسونمت. یه سوله هست بچههای تعمیرگاه اونجا دور هم جمع میشن، برو اونجا بگو رفیق تورجم؛ میتونی تا هر وقت دلت خواست بمونی.
دستم را روی شانهاش کوبیدم و خالصانه گفتم:
- خیلی مردی!
لبخند مرموزی تحویلم داد و آدرس را برایم بازگو کرد...
***
کلید میاندازم و در حیاط را باز میکنم، اما قبل از اینکه داخل بروم یکی روی شانهی راستم میکوبد و وادارم میکند به عقب به چرخم.
آشنا است. به اندازهی تمام اینهمه سال بدبختی و فلاکت آشنا است. به اندازهی سالها ترس و نفرت آشنا است. به اندازهی یک دسته گل پرپرشده آشنا است.
نگاهم به انگشتهای فربهاش کشیده میشود و میفهمم سفرهی حرام اردشیر شیخ به این یکی هم ساخته است.
ابروهایم ناخواسته در هم کشیده میشوند و حس بدی به جانم شبیخون میزند. حسی چون کشیدن یک جاروی خیس به پشتم. حسی چون چمچمال بودن. گویا جای خالیِ عزیزی با دیدن این مردک بعد از این همه سال برایم تازه شده است و میسوزاندم!
بیاهمیت به او و حضور نحسش دوباره به سمت در میچرخم و میخواهم داخل بروم که باز هم کتفم را میچسبد و اینبار صدای کریهاش است که گوشم را آزار میدهد:
صبح مسافریست
باچمدانی پراز لبخند
کافیست عاشقانه
به استقبالش بروی
سلام صبحتان بخیر
طلوع آفتاب امروز
گرمابخش وجودتان
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖
باچمدانی پراز لبخند
کافیست عاشقانه
به استقبالش بروی
سلام صبحتان بخیر
طلوع آفتاب امروز
گرمابخش وجودتان
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖
مادر یعنی اون فرشته ای که نگاهش به توئه و با هر...
لبخندت ، زندگی میکنه
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖
لبخندت ، زندگی میکنه
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖
Forwarded from تبلیغات جملات
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
👠 شروعِ حـراجی کـفـش ، زیر قـیمت بـازار 👠
کفشای مجلسیِ میلیونی فقط👈 140 تـومن 🔥
اینجا با پول یه جفت کفش ، چندجفت میخری 🤩
بیا دستتو بگیرم ببرمت حراجیای نازی آباد ، افسریه و سپهسالار اگه #یه_جفت_کفش کمتر از سیصد پیدا کردی!!!!!نمیکنی که😉😄
فروش حراجی کفش مستقیمآ از تولیدی 😊👇
https://www.tg-me.com/joinchat-QqBHBs6RXRqdsUeH
کفشای مجلسیِ میلیونی فقط👈 140 تـومن 🔥
اینجا با پول یه جفت کفش ، چندجفت میخری 🤩
بیا دستتو بگیرم ببرمت حراجیای نازی آباد ، افسریه و سپهسالار اگه #یه_جفت_کفش کمتر از سیصد پیدا کردی!!!!!نمیکنی که😉😄
فروش حراجی کفش مستقیمآ از تولیدی 😊👇
https://www.tg-me.com/joinchat-QqBHBs6RXRqdsUeH
به جان ثانیه های که در فراق چشمانت میگذرند
دل کوچکم دلتنگ نگاه توست مادر . .
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖
دل کوچکم دلتنگ نگاه توست مادر . .
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖