پیام تسلیت استاد شهرام ناظری برای درگذشت استاد دولتمند خالف
@pireparnianandish
@pireparnianandish
تفاوت انسان و حیوان
خودمون باید تصمیم بگیریم انسان باشیم یا حیوان
شاید اینها تخیّله، فانتزیه، شاعربازیه، اما تفاوت انسان و حیوان برای من در اینه که مرکز دنیا نباشیم، خیر دیگرانو بخوایم و با آدمها بستگیِ انسانی داشته باشیم. خیلیها این تلقی رو ندارن... مختارن... «ما یوسفِ خود را به خریدار نبردیم» («ما» را با تأکید و تکیه میگوید)
پیر پرنیاناندیش (ص ۱۱۶۰)
@pireparnianandish
خودمون باید تصمیم بگیریم انسان باشیم یا حیوان
شاید اینها تخیّله، فانتزیه، شاعربازیه، اما تفاوت انسان و حیوان برای من در اینه که مرکز دنیا نباشیم، خیر دیگرانو بخوایم و با آدمها بستگیِ انسانی داشته باشیم. خیلیها این تلقی رو ندارن... مختارن... «ما یوسفِ خود را به خریدار نبردیم» («ما» را با تأکید و تکیه میگوید)
پیر پرنیاناندیش (ص ۱۱۶۰)
@pireparnianandish
آتش کاروان
دلکش
🎶 آتش کاروان
آهنگ: علی تجویدی
ترانه: بیژن ترقی
آواز: دلکش
آتشی ز کاروان جدا مانده
این نشان ز کاروان بهجا مانده
یک جهان شرار تنها
مانده در میان صحرا
به درد خود سوزد
به سوز خود سازد
@pireparnianandish
آهنگ: علی تجویدی
ترانه: بیژن ترقی
آواز: دلکش
آتشی ز کاروان جدا مانده
این نشان ز کاروان بهجا مانده
یک جهان شرار تنها
مانده در میان صحرا
به درد خود سوزد
به سوز خود سازد
@pireparnianandish
به مناسبت ۳ اسفند زادروزبانو دلکش، با نام اصلی عصمت باقرپور، بخشی از کتاب پیر پرنیاناندیش (ص ۵۶۰-۵۶۶):
[عظیمی]: استاد! با خانم دلکش آشنا بودید؟
[سایه]: بله... فراوون.
[عاطفه]: خانوم دلکش دوست قدیمی مادر بزرگ میلاد بود.
[سایه]: بله... عصمت بابلی! اسم دلکش عصمت بابلی بود.
[عاطفه]: خوانندۀ خوبی بود استاد؟
[سایه]: بله... فوقالعاده بود. یه صدای عجیب و غریب. من بین خوانندههای زن صدایی به غرّایی صدای دلکش نشنیدم. اما صداش تربیت نشده بود. من خیلی صدای دلکشو دوست دارم و با همۀ آوازهای او آشنا هستم.
[عظیمی]: استاد! دربارۀ دوست مادرجون [= مادربزرگ] من بیشتر بگید.
[عاطفه]: استاد نمیدونید میلاد مادربزرگشو چقدر دوست داره. مادربزرگش هم خیلی لیلی به لالاش میذاره.
[توضیح عظیمی]: لبخند حکیمانهای میزنم. سایه هم بشرح ایضاً.
[سایه]: من که اومدم رادیو از دلکش دعوت کردم. در زمان مرحوم پیرنیا، که برنامۀ گلها رو درست میکرد، دلکشو تو رادیو راه ندادن برای این که دلکش خیلی جسور بود. یه روز هم رفت تو اتاق پیرنیا و گفت: من به فلانم حساب نمیکنم تمام رادیو رو. تو به من سخت میگیری که بیام فلان چیزو بهت بدم. خیلی بیحیا و آشکارا با همون کلمات مستهجن این حرفها رو به پیرنیا گفت. طفلک پیرمرد پیرنیا!
[توضیح عظیمی]: سرش را تکان میدهد و تکهای باقلوا مزهمزه میکند...
این اواخر هم دلکش برای کنسرت اومده بود اروپا. وقت استراحت من رفتم پشت صحنه. تا منو دید پا شد و حال و احوال کردیم. گفتم: بشین و نشست. من سرشو بوسیدم. بعد رفت همه جا با ذوق تعریف کرد که آقای ابتهاج سرمو بوسید. من تمام اون کنسرتشو با گریه شنیدم. اون جلال (الف جلال را کشیده تلفظ میکند) صدای جوانیش به ذهنم میاومد... از مازندران که اومده بود تهران آتشفشان به پا کرده بود. خیلی خوب میرقصید و تصنیفهای محلی مازندران مثل «مریم جان» و «ربابه جان» رو میخوند و اصلاً تمام ایرانو تسخیر کرده بود. بعد هم شمع مجلس بزرگان شده بود. دیگه دعوا بود که امشب تو مجلس کی بخونه.
[عاطفه]: اخلاقش چطور بود؟
[سایه]: خیلی زن مردمیای بود. درست نقطۀ مقابل مرضیه. مرضیه با سناتورها و وزراء و امیران لشکر مجلس داشت؛ اما دلکش اینطور نبود.
https://www.tg-me.com/pireparnianandish
[عظیمی]: استاد! با خانم دلکش آشنا بودید؟
[سایه]: بله... فراوون.
[عاطفه]: خانوم دلکش دوست قدیمی مادر بزرگ میلاد بود.
[سایه]: بله... عصمت بابلی! اسم دلکش عصمت بابلی بود.
[عاطفه]: خوانندۀ خوبی بود استاد؟
[سایه]: بله... فوقالعاده بود. یه صدای عجیب و غریب. من بین خوانندههای زن صدایی به غرّایی صدای دلکش نشنیدم. اما صداش تربیت نشده بود. من خیلی صدای دلکشو دوست دارم و با همۀ آوازهای او آشنا هستم.
[عظیمی]: استاد! دربارۀ دوست مادرجون [= مادربزرگ] من بیشتر بگید.
[عاطفه]: استاد نمیدونید میلاد مادربزرگشو چقدر دوست داره. مادربزرگش هم خیلی لیلی به لالاش میذاره.
[توضیح عظیمی]: لبخند حکیمانهای میزنم. سایه هم بشرح ایضاً.
[سایه]: من که اومدم رادیو از دلکش دعوت کردم. در زمان مرحوم پیرنیا، که برنامۀ گلها رو درست میکرد، دلکشو تو رادیو راه ندادن برای این که دلکش خیلی جسور بود. یه روز هم رفت تو اتاق پیرنیا و گفت: من به فلانم حساب نمیکنم تمام رادیو رو. تو به من سخت میگیری که بیام فلان چیزو بهت بدم. خیلی بیحیا و آشکارا با همون کلمات مستهجن این حرفها رو به پیرنیا گفت. طفلک پیرمرد پیرنیا!
[توضیح عظیمی]: سرش را تکان میدهد و تکهای باقلوا مزهمزه میکند...
این اواخر هم دلکش برای کنسرت اومده بود اروپا. وقت استراحت من رفتم پشت صحنه. تا منو دید پا شد و حال و احوال کردیم. گفتم: بشین و نشست. من سرشو بوسیدم. بعد رفت همه جا با ذوق تعریف کرد که آقای ابتهاج سرمو بوسید. من تمام اون کنسرتشو با گریه شنیدم. اون جلال (الف جلال را کشیده تلفظ میکند) صدای جوانیش به ذهنم میاومد... از مازندران که اومده بود تهران آتشفشان به پا کرده بود. خیلی خوب میرقصید و تصنیفهای محلی مازندران مثل «مریم جان» و «ربابه جان» رو میخوند و اصلاً تمام ایرانو تسخیر کرده بود. بعد هم شمع مجلس بزرگان شده بود. دیگه دعوا بود که امشب تو مجلس کی بخونه.
[عاطفه]: اخلاقش چطور بود؟
[سایه]: خیلی زن مردمیای بود. درست نقطۀ مقابل مرضیه. مرضیه با سناتورها و وزراء و امیران لشکر مجلس داشت؛ اما دلکش اینطور نبود.
https://www.tg-me.com/pireparnianandish
Telegram
پیر پرنیاناندیش
کتابی دربارهی سایه، شعر و موسیقی ایرانی
میلاد عظیمی و عاطفه طیه (انتشارات سخن)
میلاد عظیمی و عاطفه طیه (انتشارات سخن)
به مناسبت ۵ اسفند زادروز سیاوش کسرایی:
[عظیمی]: خیلی با کسرایی محشور بودید؟
[سایه]: بله. شبانهروزی بود ارتباطمون.
[عظیمی]: اون موقع مطالعات کسرایی چه شکلی بود؟
[سایه]: کسرایی خیلی اهل خوندن نبود. عیب بزرگش این بود که پراکنده چیز میخوند. مثلاً تا آخر عمر نظری به سعدی نداشت. من میگفتم: «سیا! اصلاً نمیشه شاعری در زبان فارسی باشه و از #سعدی بینیاز باشه» (لحن سایه آمیزهای از عتاب و شفقت است و البته تعجب). ولی اون توجهی نمیکرد. نمیدونم چرا خیال میکرد که سعدی خوب نیست.
[عظیمی]: شاهنامه رو خونده بود؟
[سایه]: بله! ولی منتها من نمیدونم که مثلاً شاهنامه رو از اول تا آخر نشسته باشه و بادقت خونده باشه، ولی خونده بود و اطلاعاتی داشت.
[عظیمی]: ادبیات جدید و رمانهایی که ترجمه میشد رو میخوند؟
[سایه]: بله بله. همه رو میخوند.
(پیر پرنیاناندیش، ص ۹۸۱-۹۸۲)
@pireparnianandish
[عظیمی]: خیلی با کسرایی محشور بودید؟
[سایه]: بله. شبانهروزی بود ارتباطمون.
[عظیمی]: اون موقع مطالعات کسرایی چه شکلی بود؟
[سایه]: کسرایی خیلی اهل خوندن نبود. عیب بزرگش این بود که پراکنده چیز میخوند. مثلاً تا آخر عمر نظری به سعدی نداشت. من میگفتم: «سیا! اصلاً نمیشه شاعری در زبان فارسی باشه و از #سعدی بینیاز باشه» (لحن سایه آمیزهای از عتاب و شفقت است و البته تعجب). ولی اون توجهی نمیکرد. نمیدونم چرا خیال میکرد که سعدی خوب نیست.
[عظیمی]: شاهنامه رو خونده بود؟
[سایه]: بله! ولی منتها من نمیدونم که مثلاً شاهنامه رو از اول تا آخر نشسته باشه و بادقت خونده باشه، ولی خونده بود و اطلاعاتی داشت.
[عظیمی]: ادبیات جدید و رمانهایی که ترجمه میشد رو میخوند؟
[سایه]: بله بله. همه رو میخوند.
(پیر پرنیاناندیش، ص ۹۸۱-۹۸۲)
@pireparnianandish
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
با دریغ پرویز ربیعی (۲۱ فروردین ۱۳۱۸ – ۵ اسفند ۱۴۰۲) دوبلور باسابقه درگذشت.
از جمله کارهای ایشان صداپیشگی به جای استیو مککویین (دزدی سنتلویی)، ایلای والاک (هفت دلاور) و جرج سی اسکات (بیلیاردباز) است.
او دوبلور شخصیت کائوچیو در سریال «جنگجویان کوهستان» بود و در مجموعههایی چون «وروجک و آقای نجار»، «پسر شجاع» و «فرار از زندان» نیز گویندگی کرده است.
@pireparnianandish
از جمله کارهای ایشان صداپیشگی به جای استیو مککویین (دزدی سنتلویی)، ایلای والاک (هفت دلاور) و جرج سی اسکات (بیلیاردباز) است.
او دوبلور شخصیت کائوچیو در سریال «جنگجویان کوهستان» بود و در مجموعههایی چون «وروجک و آقای نجار»، «پسر شجاع» و «فرار از زندان» نیز گویندگی کرده است.
@pireparnianandish
Forwarded from سایه و موسیقی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به مناسبت نود و ششمین زادروز پیر پرنیاناندیش
ازین شبهای ناباور
شعر #سایه
آهنگ و آواز حمیدرضا دلیری
تنظیم یونس پاکنژاد
من آن صبحم که ناگاهان چو آتش در شب افتادم
بیا ای چشم روشنبین که خورشیدی عجب زادم
ز هر چاک گریبانم چراغی تازه میتابد
که در پیراهن خود آذرخشآسا درافتادم
تنم افتاده خونین زیر این آوار شب، اما
دری زین دخمه سوی خانۀ خورشید بگشادم
الا ای صبح آزادی بهیادآور در آن شادی
کزین شبهای ناباور منت آواز میدادم
سزد کز خون من نقشی برآرد لعل پیروزت
که من بر دُرج دل مُهری به جز مهر تو ننهادم
بهجز دام سر زلفت که آرام دل سایهست
به بندی تن نخواهد داد هرگز جان آزادم
#شعر_سایه_در_موسیقی_ایرانی
@sayeoMusighi
ازین شبهای ناباور
شعر #سایه
آهنگ و آواز حمیدرضا دلیری
تنظیم یونس پاکنژاد
من آن صبحم که ناگاهان چو آتش در شب افتادم
بیا ای چشم روشنبین که خورشیدی عجب زادم
ز هر چاک گریبانم چراغی تازه میتابد
که در پیراهن خود آذرخشآسا درافتادم
تنم افتاده خونین زیر این آوار شب، اما
دری زین دخمه سوی خانۀ خورشید بگشادم
الا ای صبح آزادی بهیادآور در آن شادی
کزین شبهای ناباور منت آواز میدادم
سزد کز خون من نقشی برآرد لعل پیروزت
که من بر دُرج دل مُهری به جز مهر تو ننهادم
بهجز دام سر زلفت که آرام دل سایهست
به بندی تن نخواهد داد هرگز جان آزادم
#شعر_سایه_در_موسیقی_ایرانی
@sayeoMusighi
زادروز حافظ روزگار را در دومین سال فقدانش گرامی میداریم.
استاد هوشنگ ابتهاج نزدیک به یک قرن (۹۴ سال و چند ماه) با عشق به زبان فارسی و ادبیات گرانسنگ ایران و مردم هموطنش و عشق به تمام انسانهای روی زمین زیست و اشعاری شیوا و زیبا به جا گذاشت که در آنها پیام عشق و صلح و دوستی میدرخشد. او انسان را دعوت به آشتی با خویش و انسانهای دیگر میکرد و با دلسوزی برای بشرِ گمکردهراهِ آشفته در این قرن به او اندرز میداد که: «در کارِ محبّت کوش»؛ زیرا محبّت را اساس استواریِ هستی میدید. در این روز غزل «افسانۀ خاموشی» سایه را بخوانید؛ با یاد آن افسانهگو که خاموش شده اما فراموش نه:
چه خوش افسانه میگویی به افسونهای خاموشی
مرا از یادِ خود بستان بدین خواب فراموشی
ز موجِ چشم مستت چون دلِ سرگشته برگیرم؟
که من خود غرقه خواهم شد درین دریای مدهوشی
می از جامِ مودّت نوش و در کارِ محبّت کوش
به مستی، بیخمارست این میِ نوشین اگر نوشی
سخنها داشتم دور از فریبِ چشمِ غمازت
چو زلفت گر مرا بودی مجالِ حرفِ درگوشی
نمیسنجند و میرنجند ازین زیباسخن سایه
بیا تا گم کنم خود را به خلوتهای خاموشی
رشت، بهمن ۱۳۲۹
@pireparnianandish
استاد هوشنگ ابتهاج نزدیک به یک قرن (۹۴ سال و چند ماه) با عشق به زبان فارسی و ادبیات گرانسنگ ایران و مردم هموطنش و عشق به تمام انسانهای روی زمین زیست و اشعاری شیوا و زیبا به جا گذاشت که در آنها پیام عشق و صلح و دوستی میدرخشد. او انسان را دعوت به آشتی با خویش و انسانهای دیگر میکرد و با دلسوزی برای بشرِ گمکردهراهِ آشفته در این قرن به او اندرز میداد که: «در کارِ محبّت کوش»؛ زیرا محبّت را اساس استواریِ هستی میدید. در این روز غزل «افسانۀ خاموشی» سایه را بخوانید؛ با یاد آن افسانهگو که خاموش شده اما فراموش نه:
چه خوش افسانه میگویی به افسونهای خاموشی
مرا از یادِ خود بستان بدین خواب فراموشی
ز موجِ چشم مستت چون دلِ سرگشته برگیرم؟
که من خود غرقه خواهم شد درین دریای مدهوشی
می از جامِ مودّت نوش و در کارِ محبّت کوش
به مستی، بیخمارست این میِ نوشین اگر نوشی
سخنها داشتم دور از فریبِ چشمِ غمازت
چو زلفت گر مرا بودی مجالِ حرفِ درگوشی
نمیسنجند و میرنجند ازین زیباسخن سایه
بیا تا گم کنم خود را به خلوتهای خاموشی
رشت، بهمن ۱۳۲۹
@pireparnianandish
هفتم اسفند سالروز درگذشت علامه علیاکبر #دهخدا
بخشی از پیر پرنیاناندیش (ص ۸۷۲-۸۷۳):
[عظیمی]: استاد! من این شعرهای کهن کهنۀ دهخدا رو دوست دارم. خیلی قشنگه. زبان کهن کلاسیک رو خیلی هنرمندانه به کار میبره.
[سایه]: معلومه! پس این لغتنامه از کجا اومده؟ شب و روز با این زبان سر و کار داشته... قضیۀ زندانی شدن دهخدا رو براتون گفتم؟
[عظیمی]: نه استاد!
[سایه]: به!... علامه علیاکبر دهخدا، صاحب لغتنامه رو حبس کردن! بعد پیرمرد داشت تو زندان میمرد. از ترس اینکه دهخدا تو زندان نمیره و رسوایی نشه، اونو در حال موت، آوردن تو دالان خونهاش انداختن و رفتن. دهخدا یه نوکری داشته. نوکره داشت میرفت بیرون، پاش گیر میکنه به آقا و میافته رو آقا. بعد میره چراغ میآره و میبینه که علامه دهخدا در حال موت روی زمین افتاده (لبخند تلخ تلخ تلخی میزند). تلفن میکنه به بعضی از دوستای ما...
[عظیمی]: دوستان شما؟ چه کسانی؟
[سایه]: بله. آدمهایی که من میشناختم. مثل احمد لنکرانی که با دهخدا خیلی نزدیک بود. خلاصه دکتر میآرن و پیرمردو نجات میدن... میدونین دیگه دهخدا طرفدار مصدق بود و اگه اشتباه نکنم توی اون شورای سلطنت که تشکیل شده بود، دهخدا هم اسمش بود.
[توضیح عظیمی]: سایه ناراحت شده است و سرش را تکان میدهد و با صدایی آرام این بیت #شهریار را میخواند:
چون مسیحای نبی کشتی و سقراط حکیم
نه نبوّت بشناسی نه نبوغ ای دنیا
https://www.tg-me.com/pireparnianandish
بخشی از پیر پرنیاناندیش (ص ۸۷۲-۸۷۳):
[عظیمی]: استاد! من این شعرهای کهن کهنۀ دهخدا رو دوست دارم. خیلی قشنگه. زبان کهن کلاسیک رو خیلی هنرمندانه به کار میبره.
[سایه]: معلومه! پس این لغتنامه از کجا اومده؟ شب و روز با این زبان سر و کار داشته... قضیۀ زندانی شدن دهخدا رو براتون گفتم؟
[عظیمی]: نه استاد!
[سایه]: به!... علامه علیاکبر دهخدا، صاحب لغتنامه رو حبس کردن! بعد پیرمرد داشت تو زندان میمرد. از ترس اینکه دهخدا تو زندان نمیره و رسوایی نشه، اونو در حال موت، آوردن تو دالان خونهاش انداختن و رفتن. دهخدا یه نوکری داشته. نوکره داشت میرفت بیرون، پاش گیر میکنه به آقا و میافته رو آقا. بعد میره چراغ میآره و میبینه که علامه دهخدا در حال موت روی زمین افتاده (لبخند تلخ تلخ تلخی میزند). تلفن میکنه به بعضی از دوستای ما...
[عظیمی]: دوستان شما؟ چه کسانی؟
[سایه]: بله. آدمهایی که من میشناختم. مثل احمد لنکرانی که با دهخدا خیلی نزدیک بود. خلاصه دکتر میآرن و پیرمردو نجات میدن... میدونین دیگه دهخدا طرفدار مصدق بود و اگه اشتباه نکنم توی اون شورای سلطنت که تشکیل شده بود، دهخدا هم اسمش بود.
[توضیح عظیمی]: سایه ناراحت شده است و سرش را تکان میدهد و با صدایی آرام این بیت #شهریار را میخواند:
چون مسیحای نبی کشتی و سقراط حکیم
نه نبوّت بشناسی نه نبوغ ای دنیا
https://www.tg-me.com/pireparnianandish
Telegram
پیر پرنیاناندیش
کتابی دربارهی سایه، شعر و موسیقی ایرانی
میلاد عظیمی و عاطفه طیه (انتشارات سخن)
میلاد عظیمی و عاطفه طیه (انتشارات سخن)
به مناسبت زادروز محمدابراهیم فرخ غفاری (۷ اسفند ۱۳۰۰- ۲۶ آذر ۱۳۸۵) کارگردان و منتقد و از پیشگامان سینمای مدرن ایران
بخشی از پیر پرنیاناندیش (ص ۴۱۸)
[توضیح عظیمی]: نیمهشب بود و سایه زمزمۀ آرامی با خود داشت.
[سایه]: امشب اگه برم خیابون راه برم حتماً شعر میگم.
[عاطفه]: خب برید استاد.
[سایه]: نهخیر، پام یاری نمیکنه. من بیشتر شعرامو تو خیابون گفتم... دل ای دل برای خودم آواز خوندم و به مردم تنه زدم... اون فرخ غفاری به من میگفت تو چطور تو شرکت سیمان کار میکنی و شعر هم میگی؟...
[توضیح عظیمی]: بعد از چند دقیقه پرسیدم: فرخ غفاری رو از کی میشناسید؟
[سایه]: از خیلی وقت پیش، سالهای ۳۰.
[عظیمی]: چطور آدمی بود؟
[سایه]: یه روشنفکر هنردوست بیشتر متمایل به فرنگ؛ نیمهفرنگی (با همۀ بی دل و دماغی صفات را با تأمل انتخاب میکند) کار سینما میکرد. من همۀ کارهاشو ندیدم. یه روز میگفت تو یک شعری بگو میخوام تو فیلمم بگذارم.
[عظیمی]: شعری گفتید؟
[توضیح عظیمی]: سرش را به علامت نفی تکان میدهد و بعد میگوید:
[سایه]: دستم حساسیت زده؛ سرخ شده.
[توضیح عظیمی]: این یعنی ختم کلام.
@pireparnianandish
بخشی از پیر پرنیاناندیش (ص ۴۱۸)
[توضیح عظیمی]: نیمهشب بود و سایه زمزمۀ آرامی با خود داشت.
[سایه]: امشب اگه برم خیابون راه برم حتماً شعر میگم.
[عاطفه]: خب برید استاد.
[سایه]: نهخیر، پام یاری نمیکنه. من بیشتر شعرامو تو خیابون گفتم... دل ای دل برای خودم آواز خوندم و به مردم تنه زدم... اون فرخ غفاری به من میگفت تو چطور تو شرکت سیمان کار میکنی و شعر هم میگی؟...
[توضیح عظیمی]: بعد از چند دقیقه پرسیدم: فرخ غفاری رو از کی میشناسید؟
[سایه]: از خیلی وقت پیش، سالهای ۳۰.
[عظیمی]: چطور آدمی بود؟
[سایه]: یه روشنفکر هنردوست بیشتر متمایل به فرنگ؛ نیمهفرنگی (با همۀ بی دل و دماغی صفات را با تأمل انتخاب میکند) کار سینما میکرد. من همۀ کارهاشو ندیدم. یه روز میگفت تو یک شعری بگو میخوام تو فیلمم بگذارم.
[عظیمی]: شعری گفتید؟
[توضیح عظیمی]: سرش را به علامت نفی تکان میدهد و بعد میگوید:
[سایه]: دستم حساسیت زده؛ سرخ شده.
[توضیح عظیمی]: این یعنی ختم کلام.
@pireparnianandish
زمستان_اخوان ثالت
@soutidastan
شاهکار «زمستان» با صدای استاد مهدی اخوانثالث
@pireparnianandish
@pireparnianandish
Forwarded from پیر پرنیاناندیش
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
زمستان است
(بخشی از کنسرت آمریکا زمستان ۱۳۷۹)
شعر مهدی اخوانثالث
آواز استاد محمدرضا #شجریان
همراه ساز استادان حسین علیزاده، کیهان کلهر و تنبک همایون شجریان
@pireparnianandish
(بخشی از کنسرت آمریکا زمستان ۱۳۷۹)
شعر مهدی اخوانثالث
آواز استاد محمدرضا #شجریان
همراه ساز استادان حسین علیزاده، کیهان کلهر و تنبک همایون شجریان
@pireparnianandish
۱۰ اسفند زادروز مهدی اخوان ثالث (امید) گرامی باد.
نظر سایه در مورد شعر مشهور زمستان اخوان ثالث:
از لحاظ هنری «زمستان» شعر خیلی قویایه. جزو کارهای خیلی خوب اخوانه و با کارهای خوب بعدی اخوان برابری میکنه و گاهی هم میچربه.
(پیر پرنیاناندیش، ص ۹۳۰)
@pireparnianandish
نظر سایه در مورد شعر مشهور زمستان اخوان ثالث:
از لحاظ هنری «زمستان» شعر خیلی قویایه. جزو کارهای خیلی خوب اخوانه و با کارهای خوب بعدی اخوان برابری میکنه و گاهی هم میچربه.
(پیر پرنیاناندیش، ص ۹۳۰)
@pireparnianandish
بهمناسبت ۱۴ اسفند سالروز درگذشت محمد مصدق، سیاستمدار میهنپرست، بخشی از پیر پرنیاناندیش (ص ۱۰۳۱):
[عظیمی] استاد به نظر شما دکتر مصدق چرا شکست خورد؟ ایراد کار کجا بود؟
[سایه]: ببینید یکی از ایرادهای مصدق این بود که کسانی رو وزیر خودش کرد که آدمهای نادرست و بیایمانی بودن. بعضی از این وزرای مصدق بعد از ۲۸ مرداد به او فحش میدادن. یکی از زجرهای مصدق به نظرم در دورۀ حبس و تبعید این بود که با این آدمها کار کرده بود.
هیچکدوم از همکارای مصدق عرضه و جربزۀ او رو نداشتن، حتی اللهیار صالح، حتی حسیبی، و دیگران اصلاً قابل مقایسه با مصدق نبودن؛ او خیلی آدم دانایی بود، کارشو بلد بود. پیرمرد میرفت روی دوش مردم سخنرانی میکرد بعد یه ساعت دیگه غش میکرد. مردم ایرانو خیلی خوب میشناخت و میدونست کی گریه کنه تا دل مردمو به دست بیاره؛ ولی اطرافیانش خیلی ربطی به او نداشتن.
یکی دیگه از اشتباههای مصدق اعتماد و اتکای او به آمریکا بود. البته آمریکا در اون سالها یک چهرۀ دمکرات حامی ملل آزاد داشت. مصدق آمریکا رو نمیشناخت و باور نمیکرد که یک نیروی تازهنفسِ استعماری اومده جای استعمار کهنه رو گرفته.
@pireparnianandish
[عظیمی] استاد به نظر شما دکتر مصدق چرا شکست خورد؟ ایراد کار کجا بود؟
[سایه]: ببینید یکی از ایرادهای مصدق این بود که کسانی رو وزیر خودش کرد که آدمهای نادرست و بیایمانی بودن. بعضی از این وزرای مصدق بعد از ۲۸ مرداد به او فحش میدادن. یکی از زجرهای مصدق به نظرم در دورۀ حبس و تبعید این بود که با این آدمها کار کرده بود.
هیچکدوم از همکارای مصدق عرضه و جربزۀ او رو نداشتن، حتی اللهیار صالح، حتی حسیبی، و دیگران اصلاً قابل مقایسه با مصدق نبودن؛ او خیلی آدم دانایی بود، کارشو بلد بود. پیرمرد میرفت روی دوش مردم سخنرانی میکرد بعد یه ساعت دیگه غش میکرد. مردم ایرانو خیلی خوب میشناخت و میدونست کی گریه کنه تا دل مردمو به دست بیاره؛ ولی اطرافیانش خیلی ربطی به او نداشتن.
یکی دیگه از اشتباههای مصدق اعتماد و اتکای او به آمریکا بود. البته آمریکا در اون سالها یک چهرۀ دمکرات حامی ملل آزاد داشت. مصدق آمریکا رو نمیشناخت و باور نمیکرد که یک نیروی تازهنفسِ استعماری اومده جای استعمار کهنه رو گرفته.
@pireparnianandish
با دریغ استاد جمشید عندلیبی (۱۲ اسفند ۱۳۳۶ – ۱۵ اسفند ۱۴۰۲) نوازندهٔ توانای نی و آهنگساز موسیقی دستگاهی ایرانی دیده از جهان فروبست.
عندلیبی از محضر استادانی چون نورعلی برومند، حسن کسایی، حسین عمومی و محمدرضا لطفی بهره برد و در جوانی به عضویت گروه عارف (به سرپرستی پرویز مشکاتیان و حسین علیزاده)، که #سایه آن را پایهگذاری کرده است، درآمد.
تکنوازی قطعهٔ «نینوا» (شاهکارِ حسین علیزاده) از مشهورترین آثار عندلیبی است. ایشان در کنسرتها و آلبومهای بسیاری به هنرنمایی پرداخته که از میان آنها میتوان به این آثار با صدای محمدرضا #شجریان اشاره کرد: آسمان عشق، بیداد، پیام نسیم، دستان، دل مجنون، دود عود، رسوای دل، سرو چمان، نوا، یاد ایام.
آهنگسازی آلبومهای مهمان تو (با صدای علیرضا افتخاری)، مونس جان (با صدای بهرام باجلان) و پاییز نیزار (بیکلام) از کارهای جمشید عندلیبی است.
@pireparnianandish
عندلیبی از محضر استادانی چون نورعلی برومند، حسن کسایی، حسین عمومی و محمدرضا لطفی بهره برد و در جوانی به عضویت گروه عارف (به سرپرستی پرویز مشکاتیان و حسین علیزاده)، که #سایه آن را پایهگذاری کرده است، درآمد.
تکنوازی قطعهٔ «نینوا» (شاهکارِ حسین علیزاده) از مشهورترین آثار عندلیبی است. ایشان در کنسرتها و آلبومهای بسیاری به هنرنمایی پرداخته که از میان آنها میتوان به این آثار با صدای محمدرضا #شجریان اشاره کرد: آسمان عشق، بیداد، پیام نسیم، دستان، دل مجنون، دود عود، رسوای دل، سرو چمان، نوا، یاد ایام.
آهنگسازی آلبومهای مهمان تو (با صدای علیرضا افتخاری)، مونس جان (با صدای بهرام باجلان) و پاییز نیزار (بیکلام) از کارهای جمشید عندلیبی است.
@pireparnianandish
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
اجرای زندهٔ بخشی از «نینوا» (آهنگساز: حسین علیزاده) با نوازندگی نی جمشید عندلیبی
@pireparnianandish
@pireparnianandish
بخشی از پیر پرنیاناندیش که در آن از جمشید عندلیبی و همکاری همدلانۀ او با کانون فرهنگی و هنری چاووش یاد شده است (ص ۲۸۲-۲۸۳):
[سایه]: در سال ۵۷ که انقلاب شد یه جلسهای تو خونۀ #لطفی تشکیل دادیم. نگرانی از اونجا شروع شد که موسیقی داره ممنوع میشه. من گفتم غصه نداره. در همه جای دنیا هشتاد و چند درصد برنامههای رادیو موزیکه و شصت و چند درصد برنامههای تلویزیون موسیقیه. دریافت شخصی من نبود این حرف. در تمام دنیا اینطور بود. اونجا گفتیم چی کار باید کرد و بچهها بعضیها کارهای جالبی کردند؛ مثلاً جمشید عندلیبی گفت من پنج هزار تومن دارم، خوب یادمه، اینو در اختیار گروه میذارم. گروه چاووش مقصود بود که ترکیب گروه شیدا و عارف بود و چند نفر هم اضافه بر گروه عارف و شیدا مثل مجید درخشانی و چند نفر دیگه عضو #چاووش شدند. جمشید گفت که: «من پنج هزار تومن دارم و در اختیار همه میذارم. ماهی فلان قدر به من بدید»...
بچهها با این روحیۀ ایثار وارد کار شدن و همهش جانب موسیقی رو نگه میداشتند.
عکس از چپ: جمشید عندلیبی، داریوش پیرنیاکان، محمدرضا #شجریان و جمشید محبی
@pireparnianandish
[سایه]: در سال ۵۷ که انقلاب شد یه جلسهای تو خونۀ #لطفی تشکیل دادیم. نگرانی از اونجا شروع شد که موسیقی داره ممنوع میشه. من گفتم غصه نداره. در همه جای دنیا هشتاد و چند درصد برنامههای رادیو موزیکه و شصت و چند درصد برنامههای تلویزیون موسیقیه. دریافت شخصی من نبود این حرف. در تمام دنیا اینطور بود. اونجا گفتیم چی کار باید کرد و بچهها بعضیها کارهای جالبی کردند؛ مثلاً جمشید عندلیبی گفت من پنج هزار تومن دارم، خوب یادمه، اینو در اختیار گروه میذارم. گروه چاووش مقصود بود که ترکیب گروه شیدا و عارف بود و چند نفر هم اضافه بر گروه عارف و شیدا مثل مجید درخشانی و چند نفر دیگه عضو #چاووش شدند. جمشید گفت که: «من پنج هزار تومن دارم و در اختیار همه میذارم. ماهی فلان قدر به من بدید»...
بچهها با این روحیۀ ایثار وارد کار شدن و همهش جانب موسیقی رو نگه میداشتند.
عکس از چپ: جمشید عندلیبی، داریوش پیرنیاکان، محمدرضا #شجریان و جمشید محبی
@pireparnianandish