تو در هر جامهای باشی به چشمِ عشق زیبایی
کسی که اهلِ دل باشد سراغ از تن نمیگیرد...
- محمد حسن جمشیدی
کسی که اهلِ دل باشد سراغ از تن نمیگیرد...
- محمد حسن جمشیدی
تو در هر جامهای باشی به چشمِ عشق زیبایی
کسی که اهلِ دل باشد سراغ از تن نمیگیرد...
کسی که اهلِ دل باشد سراغ از تن نمیگیرد...
تو تمام مدت دروغ میگفتی!
اگر دوستم داشتی، اینقدر احساس تنهایی و حماقت و اندوه نداشتم! اگر دوستم داشتی، لااقل یکبار کنارت احساس امنیت میکردم!
اگر دوستم داشتی، لااقل یکبار میان اینهمه انسان، به چشمت میآمدم!
لااقل یکبار از من دفاع میکردی!
لااقل یکبار مرا به همه چیز و همهکس ترجیح میدادی...
اگر دوستم داشتی، حال من خوب بود، چشمانم برق میزد، کودک درونم شیطنت می کرد و میخندید، نه حالا که پشت بالغ عبوس درونم پناه گرفته و غمگین است.
اگر دوستم داشتی، جهان برایم سفید و پر نور بود، نه اینقدر تاریک!!
اگر دوستم داشتی، اینقدر احساس تنهایی و حماقت و اندوه نداشتم! اگر دوستم داشتی، لااقل یکبار کنارت احساس امنیت میکردم!
اگر دوستم داشتی، لااقل یکبار میان اینهمه انسان، به چشمت میآمدم!
لااقل یکبار از من دفاع میکردی!
لااقل یکبار مرا به همه چیز و همهکس ترجیح میدادی...
اگر دوستم داشتی، حال من خوب بود، چشمانم برق میزد، کودک درونم شیطنت می کرد و میخندید، نه حالا که پشت بالغ عبوس درونم پناه گرفته و غمگین است.
اگر دوستم داشتی، جهان برایم سفید و پر نور بود، نه اینقدر تاریک!!
نشو محبوب آن یاری که خود یار کسی باشد
نرو بالای آن دیوار که دیوار کسی باشد...
نرو بالای آن دیوار که دیوار کسی باشد...
یک مشت تنهای اندوهگینِ به قدر کفایت دوستداشتهنشدهی حفظ ظاهر کرده!
یک مشت خستهی بیش از مرزِ طاقت جنگیدهی فراموش شده!
یک مشت بغضِ متحرک و حسرت آرزوهای بسیار بر دوش!
به هم توجه کنیم کمی! به جز ما کسی نمیفهمد در این گوشهی جغرافیا چقدر زندگی را سخت سپری کردیم و چقدر سخت به سادهترین نیازهای یک انسان رسیدیم و چه آرزوهای بزرگ و چه دستان کوچکی داشتیم!
ما نیاز داریم به هم محبت کنیم و نیاز داریم همدیگر را دوست بداریم و نیاز داریم برای شادی و لبخند همدیگر - شده به قدر واژهای و حرفی و لبخندکوچکی- کاری کنیم!
ما؛ تاولهای زیادی بر پا و زخمهای عمیقی بر دل! ما؛ تشنهی ذرهای توجهِ بیچشمداشت و عشقِ راستین!
ما، برای زندگی دویده و از زیستن بازمانده...
- ما که به قطره محبت و توجهی بغضمان میترکد و آنقدر احساساتمان آسیبدیده و فرصتی برای مداوا نداشتهایم که با تلنگر کوچکی فرو میریزیم!
یک مشت خستهی بیش از مرزِ طاقت جنگیدهی فراموش شده!
یک مشت بغضِ متحرک و حسرت آرزوهای بسیار بر دوش!
به هم توجه کنیم کمی! به جز ما کسی نمیفهمد در این گوشهی جغرافیا چقدر زندگی را سخت سپری کردیم و چقدر سخت به سادهترین نیازهای یک انسان رسیدیم و چه آرزوهای بزرگ و چه دستان کوچکی داشتیم!
ما نیاز داریم به هم محبت کنیم و نیاز داریم همدیگر را دوست بداریم و نیاز داریم برای شادی و لبخند همدیگر - شده به قدر واژهای و حرفی و لبخندکوچکی- کاری کنیم!
ما؛ تاولهای زیادی بر پا و زخمهای عمیقی بر دل! ما؛ تشنهی ذرهای توجهِ بیچشمداشت و عشقِ راستین!
ما، برای زندگی دویده و از زیستن بازمانده...
- ما که به قطره محبت و توجهی بغضمان میترکد و آنقدر احساساتمان آسیبدیده و فرصتی برای مداوا نداشتهایم که با تلنگر کوچکی فرو میریزیم!