✏اندیشه های رضاکردبچه pinned « ✅برای ابراهیم که با کلماتش دوزخ جهان را گلستان می بخشید.... *خاک با زبان او چه میکند و او به زبان خاک چه میگوید و چه می سراید از این پس در مرثیه فراغ خویش...مرگ شاعر یا نویسنده را می گویم..آن هیمنه باشکوه واژگان، تصویر و خیال، آیا با تن او به زیر می رود…»
Forwarded from اتچ بات
✅ گرفتن دستهای کوچک نسل بعد در راه و راه های بی هراس را خاطر نشان کردن به او درس دادن... پشت به گذشته های پر اشتباه و سرباز زدن از هر پوشش گریبانِ دست و پا گیر..راههای عبور عابرین پیاده، عبور زنان شجاع با اراده، پشت به پشت هم...
آنچه در یک عکس حائز اهمیت است نقطه عزیمت آن است..اینکه عکس از کجا شروع و در کجا پایان می یابد و در امتداد خویش چشمهای رونده را به کدام سو می کشاند و کدام نقطه کور را آشکار می کند...و این تصویر بنظر، تماما نقطه عزیمت است و رهسپاری، به راه افتادن و رهیدن از به بند کشیده شدن و بی پایانی هدف اما رسیدن به آن، هرچند آرام، پیاده پای در توازن و هارمونی گام به گام، سایه به سایه در گامهای کوچک خردسال با گام های بزرگتر بزرگسال...و آشکاری نقاط کور چشمهایی که بر این همه شجاعت و زیبایی خنک و رها چشم بسته اند در ظل تابستان!
همواره از درون شروع می شود باور و به بیرونی ترین شکل ممکن نمود می یابد تغییر...و این عکس معنای دقیق از درون به بیرون رفتن است..رفتن تا...رفتن با...رفتن در... و تمام جاهای خالی بافاصله را این عکس با استمرار بر قصد خود پر می کند بلافاصله..
رفتن تا آزادی با آزادی در آزادی..! که این رفتن ها لحظه شکوهمند ایستادگی و ایستایی باورهای زنان است در این زمان .ثبت و ایستایی یک لحظه جاری در همراهی مادر و خردسالش گام به گام،نسل به نسل ، دوش به دوش هم با موهایی باز و پاشیدن این همه دلربایی زیبایی در شهر..
✍📷 رضا کردبچه
@R_Kordbacheh
آنچه در یک عکس حائز اهمیت است نقطه عزیمت آن است..اینکه عکس از کجا شروع و در کجا پایان می یابد و در امتداد خویش چشمهای رونده را به کدام سو می کشاند و کدام نقطه کور را آشکار می کند...و این تصویر بنظر، تماما نقطه عزیمت است و رهسپاری، به راه افتادن و رهیدن از به بند کشیده شدن و بی پایانی هدف اما رسیدن به آن، هرچند آرام، پیاده پای در توازن و هارمونی گام به گام، سایه به سایه در گامهای کوچک خردسال با گام های بزرگتر بزرگسال...و آشکاری نقاط کور چشمهایی که بر این همه شجاعت و زیبایی خنک و رها چشم بسته اند در ظل تابستان!
همواره از درون شروع می شود باور و به بیرونی ترین شکل ممکن نمود می یابد تغییر...و این عکس معنای دقیق از درون به بیرون رفتن است..رفتن تا...رفتن با...رفتن در... و تمام جاهای خالی بافاصله را این عکس با استمرار بر قصد خود پر می کند بلافاصله..
رفتن تا آزادی با آزادی در آزادی..! که این رفتن ها لحظه شکوهمند ایستادگی و ایستایی باورهای زنان است در این زمان .ثبت و ایستایی یک لحظه جاری در همراهی مادر و خردسالش گام به گام،نسل به نسل ، دوش به دوش هم با موهایی باز و پاشیدن این همه دلربایی زیبایی در شهر..
✍📷 رضا کردبچه
@R_Kordbacheh
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
🔹گردش نخبگان - حکومت پخمگان
✍🎬 رضا کردبچه
@R_kordbacheh
۱) ویلفردو پارتو جامعه شناس قرن ۱۹ میلاد ایتالیایی در نظریه مشهور خود با عنوان چرخش نخبگان (Circulation Of Elite) به این اشاره دارد که هر فرد نخبه یا الیته در جامعه فردی ست که از لحاظ خصوصیات فردی و بیولوژیکی مانند هوش، استعداد، توانایی انجام کارهای سخت و دیکر موارد از سایر افراد جامعه بالاتر بوده و این نابرابری سبب میشود که این افراد به مراحل بالای ترقی رسیده و جایگاه ویژهای در جامعه و امکان حاکمیت و رهبری بر توده مردم را داشته باشند و حتی معتقد بود که انقلابها و تغییرات بنیادین در سرنوشت هر جامعه ای به سبب پایین کشیدن و سرنگونی راس حاکمیت و حکمرامان توسط توده مردم اتفاق نمی افتد ،بلکه زمانی اتفاق می افتد که یکی از نخبگان جایگزین دیگری شود و گردش نخبگان ومتعاقبا سیستم قدرت اتفاق بیفتد. از اینرو نخبگی و قرار گرفتن نخبه گان در راس هرم قدرت و چرخش آنها سبب پیشرفت و ترقی جوامع خواهد شد.
۲) پاره تو نخبگان را به دو دسته نخبگان حکومتی و غیر حکومتی تقسیم بندی می کند و قصد وی از این تقسیم بندی اینست که وجه تمایزی قائل شود بین نخبگانی که تنها برچسب نخبگی از طرف طبقه حاکم بر آنها می خورد و در واقع "نخبه نما" یا پخمگان حکومتی هستند که در دایره بسته قدرت دور حاکمیت حلقه زده اند؛ با نخبگان واقعی و در حاشیه که بدلیل عوامل بی دلیلی که مورد پسندحاکمیت نیست کنار گذاشته شده اند و جایی در تصمیم های مهم اداره جامعه ندارند که همین امرسبب میشود شاهد شکل گیری پدیده هایی چون"مهاجرت نخبگان" ، "فرار مغزها"، "حبس روشنفکران"و یا جابجایی نقش ها و شغل ها برای افراد تحصیلکرده و نخبه های حقیقی باشیم. ( استخدام و فعالیت طیف گسترده ای از دانشگاهیان و تحصیلگردگان در اسنپ یا تپ سی و یا فعالیت دلالی ارز و حتی دستفروشی، نمونه ای از نتایج گردش نابجا وجانشبنی همین پخمگان با نخبگان جامعه است!)
۳)آنچه از اخبار منتشر شده در خصوص تسویه حساب های دانشگاهی و اخراج اساتید برجسته و جایگزینی مداحان نالان و مجریان متملق بر کرسی های دانشگاهی می توان نتیجه گرفت اینست که حاکمیت شاید به این نتیجه رسیده است که اداره و مدیریت صحیح جامعه شاید تنها با نالیدن و گریستن سوگواران همیشگی و چاپلوسی مجریان متملق در محیطهای آکادمیک و کرسی های مهم امکان پذیر خواهد بود و علم و اندیشه تنها باعث پسرفت جامعه و ناآگاهی غلط توده مردم خواهد شد..تخصیص سه برابری بودجه خانه مداحان در قیاس با خانه اندیشمندان گواه این حقیقت تلخ است که گریستن، بر نگریستن صحیح و اندیشه ورزی ارجحیت دارد...پیش بینی می شود برگزاری کلاسهای درس در هیات ها و مواکب جاماندگان عزادار و اضافه شدن دروس دانشگاهی چون ادبیات پایداری فلاکت ، مبانی نظری دورویی و تزویر، جامعه شناسی فرهنگی سیاه جامگان، آسیب شناسی روانی بیحجابان، پژوهش عملیاتی چاپلوسی ، آمادگی جسمانی بهشت اجباری ، از جمله اقدامات آتی در محیط های آکادمیک باشد که جایگزین دروس حذف شده اساتید کنار گذاشته شود!
✍🎬 رضا کردبچه
@R_kordbacheh
۱) ویلفردو پارتو جامعه شناس قرن ۱۹ میلاد ایتالیایی در نظریه مشهور خود با عنوان چرخش نخبگان (Circulation Of Elite) به این اشاره دارد که هر فرد نخبه یا الیته در جامعه فردی ست که از لحاظ خصوصیات فردی و بیولوژیکی مانند هوش، استعداد، توانایی انجام کارهای سخت و دیکر موارد از سایر افراد جامعه بالاتر بوده و این نابرابری سبب میشود که این افراد به مراحل بالای ترقی رسیده و جایگاه ویژهای در جامعه و امکان حاکمیت و رهبری بر توده مردم را داشته باشند و حتی معتقد بود که انقلابها و تغییرات بنیادین در سرنوشت هر جامعه ای به سبب پایین کشیدن و سرنگونی راس حاکمیت و حکمرامان توسط توده مردم اتفاق نمی افتد ،بلکه زمانی اتفاق می افتد که یکی از نخبگان جایگزین دیگری شود و گردش نخبگان ومتعاقبا سیستم قدرت اتفاق بیفتد. از اینرو نخبگی و قرار گرفتن نخبه گان در راس هرم قدرت و چرخش آنها سبب پیشرفت و ترقی جوامع خواهد شد.
۲) پاره تو نخبگان را به دو دسته نخبگان حکومتی و غیر حکومتی تقسیم بندی می کند و قصد وی از این تقسیم بندی اینست که وجه تمایزی قائل شود بین نخبگانی که تنها برچسب نخبگی از طرف طبقه حاکم بر آنها می خورد و در واقع "نخبه نما" یا پخمگان حکومتی هستند که در دایره بسته قدرت دور حاکمیت حلقه زده اند؛ با نخبگان واقعی و در حاشیه که بدلیل عوامل بی دلیلی که مورد پسندحاکمیت نیست کنار گذاشته شده اند و جایی در تصمیم های مهم اداره جامعه ندارند که همین امرسبب میشود شاهد شکل گیری پدیده هایی چون"مهاجرت نخبگان" ، "فرار مغزها"، "حبس روشنفکران"و یا جابجایی نقش ها و شغل ها برای افراد تحصیلکرده و نخبه های حقیقی باشیم. ( استخدام و فعالیت طیف گسترده ای از دانشگاهیان و تحصیلگردگان در اسنپ یا تپ سی و یا فعالیت دلالی ارز و حتی دستفروشی، نمونه ای از نتایج گردش نابجا وجانشبنی همین پخمگان با نخبگان جامعه است!)
۳)آنچه از اخبار منتشر شده در خصوص تسویه حساب های دانشگاهی و اخراج اساتید برجسته و جایگزینی مداحان نالان و مجریان متملق بر کرسی های دانشگاهی می توان نتیجه گرفت اینست که حاکمیت شاید به این نتیجه رسیده است که اداره و مدیریت صحیح جامعه شاید تنها با نالیدن و گریستن سوگواران همیشگی و چاپلوسی مجریان متملق در محیطهای آکادمیک و کرسی های مهم امکان پذیر خواهد بود و علم و اندیشه تنها باعث پسرفت جامعه و ناآگاهی غلط توده مردم خواهد شد..تخصیص سه برابری بودجه خانه مداحان در قیاس با خانه اندیشمندان گواه این حقیقت تلخ است که گریستن، بر نگریستن صحیح و اندیشه ورزی ارجحیت دارد...پیش بینی می شود برگزاری کلاسهای درس در هیات ها و مواکب جاماندگان عزادار و اضافه شدن دروس دانشگاهی چون ادبیات پایداری فلاکت ، مبانی نظری دورویی و تزویر، جامعه شناسی فرهنگی سیاه جامگان، آسیب شناسی روانی بیحجابان، پژوهش عملیاتی چاپلوسی ، آمادگی جسمانی بهشت اجباری ، از جمله اقدامات آتی در محیط های آکادمیک باشد که جایگزین دروس حذف شده اساتید کنار گذاشته شود!
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
دوئل اجباری- دوئت اختیاری
🎬✍رضا کردبچه
@R_kordbacheh
۱)دوئل به جنگ تن به تن و رو در رویی گفته می شود که دو شخص به قصد تلافی، اعاده حیثیت یاانتقام با یکدیگر به ستیز می پردازند که در بیشتر مواقع تنها یک برنده دارد و یک بازنده..برنده بالطبع به حیات خود ادامه می دهد ،اما شخص بازنده با از دست دادن جان خود و یا با صدمات مرگبار مغلوب حساب می شود.درکنار این تقابل خصمانه، همراهی عاشقانه ای درعلم موسیقی وجود دارد که دوئت نامیده می شود،همراهی دو حس مشترک، دو تن همراه در دو نت زیبا. ایجاد هم صدایی زیباشناسانه که اینبار نه برای تلافی یا انتقام در ستیزی منفرد، بلکه برای ایجاد یک شکوهمندی مشترک و زیبایی توامان شکل می گیرد.
۲)از لحاظ تاریخی بعد از اتفاقات بهمن ۵۷ بنظر نمی رسد تقابل دو طیف از حامیان پوشش اختیاری و حجاب اجباری تا این حد که در ماههای اخیر محل منازعه و کشمکش بوده ؛مساله جدی و حیاتی برای حاکمیت و مردم بوده باشد..آنچه این تقابل را در عصر حاضر نسبت به دوره های پیشین منحصر به فردتر کرده است حضور تکنولوژی و ابزارهای به روزی مانند گوشی های همراه در میان این منازعه ست که این تقابل را به دوئلی دائمی، خیابانی و در واقع ستیزی تن به تن بین طرفین بدل کرده است..بطوریکه تصاویر منتشر شده این زد وخورد های هروز توسط رسانه های جمعی منتشر می شود.. در واقع گوشی های همراه علاوه بر قابلیت های ارتباط جمعی، در این مورد به خصوص به سلاح و آلت قتاله ای در دست بدل شده است که گویی هر شخصی زودتر آنرا بِکشد و شروع به تصویر برداری کند، زودتر می تواندطرف مقابل خود را بکشد و از پای در بیاورد..(وجه تسمیه افعال شلیک کردن و تصویر گرفتن در زبان لاتین [ shotting ] هم در ستیز و جنگ بکار می رود و هم در هنر تصویر برداری!)
۳)سوال اساسی این یادداشت این است که آیا این ستیز و تقابل های دوئل گونه تن های ناکوک در جامعه مبدل به دوئت و همراهی زیبای نت های هم کوک خواهد شد؟آیا تفاهم و گفتمان حاصل از شکل گیری همنوایی ارکستر سلائق مختلف در کنار هم، به بازآفرینی صداها و صحنه های زیبا در دوئت های همگون از پوشش های اختیاری و نه اجباری در کنار هم خواهد شد؟ اگرچه سد ایدئولوژیک حاکمیت مانعی اساسی بر اتصال کانالهای ورودی این جریانهای مدنی و هم افزایی آنهاست ، اما معتقدم جریان پرفشار و خواست و اراده عمومی این سد محکم رو فرو خواهد پاشید و مغلوب اراده خود خواهد کرد.زیرا که هیچ خواستی از خواست یکپارچه توده مردم قوی تر نخواهد بود..براستی آنچه که انسان از آن منع شود و به اجبار تن به آن می دهد، به حرص و ولع افزاینده ای بدل خواهد شد و هر آنچه که به اختیار در دسترس وی باشد ، با انتخابی آگاهانه با آن مواجه خواهد شد ، که نتبجه اجبار تن، طغیان و برآشوبی است و نتیجه اختیار آن، شکوه و زیبایی عقلانی ذهن انسان
@R_Kordbacheh
🎬✍رضا کردبچه
@R_kordbacheh
۱)دوئل به جنگ تن به تن و رو در رویی گفته می شود که دو شخص به قصد تلافی، اعاده حیثیت یاانتقام با یکدیگر به ستیز می پردازند که در بیشتر مواقع تنها یک برنده دارد و یک بازنده..برنده بالطبع به حیات خود ادامه می دهد ،اما شخص بازنده با از دست دادن جان خود و یا با صدمات مرگبار مغلوب حساب می شود.درکنار این تقابل خصمانه، همراهی عاشقانه ای درعلم موسیقی وجود دارد که دوئت نامیده می شود،همراهی دو حس مشترک، دو تن همراه در دو نت زیبا. ایجاد هم صدایی زیباشناسانه که اینبار نه برای تلافی یا انتقام در ستیزی منفرد، بلکه برای ایجاد یک شکوهمندی مشترک و زیبایی توامان شکل می گیرد.
۲)از لحاظ تاریخی بعد از اتفاقات بهمن ۵۷ بنظر نمی رسد تقابل دو طیف از حامیان پوشش اختیاری و حجاب اجباری تا این حد که در ماههای اخیر محل منازعه و کشمکش بوده ؛مساله جدی و حیاتی برای حاکمیت و مردم بوده باشد..آنچه این تقابل را در عصر حاضر نسبت به دوره های پیشین منحصر به فردتر کرده است حضور تکنولوژی و ابزارهای به روزی مانند گوشی های همراه در میان این منازعه ست که این تقابل را به دوئلی دائمی، خیابانی و در واقع ستیزی تن به تن بین طرفین بدل کرده است..بطوریکه تصاویر منتشر شده این زد وخورد های هروز توسط رسانه های جمعی منتشر می شود.. در واقع گوشی های همراه علاوه بر قابلیت های ارتباط جمعی، در این مورد به خصوص به سلاح و آلت قتاله ای در دست بدل شده است که گویی هر شخصی زودتر آنرا بِکشد و شروع به تصویر برداری کند، زودتر می تواندطرف مقابل خود را بکشد و از پای در بیاورد..(وجه تسمیه افعال شلیک کردن و تصویر گرفتن در زبان لاتین [ shotting ] هم در ستیز و جنگ بکار می رود و هم در هنر تصویر برداری!)
۳)سوال اساسی این یادداشت این است که آیا این ستیز و تقابل های دوئل گونه تن های ناکوک در جامعه مبدل به دوئت و همراهی زیبای نت های هم کوک خواهد شد؟آیا تفاهم و گفتمان حاصل از شکل گیری همنوایی ارکستر سلائق مختلف در کنار هم، به بازآفرینی صداها و صحنه های زیبا در دوئت های همگون از پوشش های اختیاری و نه اجباری در کنار هم خواهد شد؟ اگرچه سد ایدئولوژیک حاکمیت مانعی اساسی بر اتصال کانالهای ورودی این جریانهای مدنی و هم افزایی آنهاست ، اما معتقدم جریان پرفشار و خواست و اراده عمومی این سد محکم رو فرو خواهد پاشید و مغلوب اراده خود خواهد کرد.زیرا که هیچ خواستی از خواست یکپارچه توده مردم قوی تر نخواهد بود..براستی آنچه که انسان از آن منع شود و به اجبار تن به آن می دهد، به حرص و ولع افزاینده ای بدل خواهد شد و هر آنچه که به اختیار در دسترس وی باشد ، با انتخابی آگاهانه با آن مواجه خواهد شد ، که نتبجه اجبار تن، طغیان و برآشوبی است و نتیجه اختیار آن، شکوه و زیبایی عقلانی ذهن انسان
@R_Kordbacheh
Telegram
attach 📎
✅ کلمه به زباله باز یافت میشود و اندیشه به زباله دان! بازیافت کلمه و بازمانده از تحصیل در قاب یک تصویر..سرآغاز فصل تحصیل در زباله های آموزنده و خوراک کودک گرسنه که این نمودِحقیقت گسترده تر و دردناکتر از جامعه ایست که تحصیلِ الفبای فقر را بر الفبای علم،مقدم شمرده است هنگامی که اندوختن سواد برای همگان به رایگان میسر نباشد..براستی زباله ی علم بهتر است یاحقارت فقر؟
سرخورده وخمیده سر بر واژگان،ولع جان کندنی سخت برای بقای آشغالِ زیستنی ناچیز. او اینجا روی نیمکت کلاس اول خود نشسته است بدون هیچ هم شاگردی ومعلمی..او اینجا ته کلاس تقدیر خود نشسته است، بدون هیچ تخته سیاه و بخت سپیدی! بدون هیچ تنبیه و مشق شبی اما پشت به دری بسته، پشت به در باغ سبز کشیده شده بر دیوار خیال!
اول مهر برای او از اینجا آغاز می شود
از بی مهری تمام دروس ابتدایی حقوق انسانی
از زباله های علم بجای اندک درآمدی جانکاه
از گرسنگی حسرت کلمه به جای یافتن اندکی لقمه
ازآرزوهای آموختن بزرگ در عطش قلب کوچک سرشار
ازعقده های کودکی در زنگ تفریح کثیف زندگی
او شاید اما روزی آموزگار بزرگ زندگی خود شود در زباله های دور ریختنی و اینچنین آموزنده!
@R_kordbacheh
سرخورده وخمیده سر بر واژگان،ولع جان کندنی سخت برای بقای آشغالِ زیستنی ناچیز. او اینجا روی نیمکت کلاس اول خود نشسته است بدون هیچ هم شاگردی ومعلمی..او اینجا ته کلاس تقدیر خود نشسته است، بدون هیچ تخته سیاه و بخت سپیدی! بدون هیچ تنبیه و مشق شبی اما پشت به دری بسته، پشت به در باغ سبز کشیده شده بر دیوار خیال!
اول مهر برای او از اینجا آغاز می شود
از بی مهری تمام دروس ابتدایی حقوق انسانی
از زباله های علم بجای اندک درآمدی جانکاه
از گرسنگی حسرت کلمه به جای یافتن اندکی لقمه
ازآرزوهای آموختن بزرگ در عطش قلب کوچک سرشار
ازعقده های کودکی در زنگ تفریح کثیف زندگی
او شاید اما روزی آموزگار بزرگ زندگی خود شود در زباله های دور ریختنی و اینچنین آموزنده!
@R_kordbacheh
Forwarded from اتچ بات
✅مرگ آخرین بوسه یا بوسه به وقت مرگ؟ تاریخ بوسه های بسیاری را درکام خود حبس نموده است،که هنگام بوسه نفس به نفع کام از شماره بازمی ایستد ولبان به پچ پچ آرام ، شروع عاشقانه می بافند...اما در این عکس زمان در عبور پر شتاب خودحبس میشود در کام دو انسان که از دهشت و هراسیدن،بوسیدن آغاز کرده اند...آنهامرگ را در قابی دو نفره به تاخیر انداخته اند.آنها مرگ را میان هم قسمت کرده اند.براستی مرگ انسانهای تنها را معطل نمیگذارد ،که تنهایی، انسان را از پای در می آورد پیش از مرگ.
تاریخ بوسه های بسیاری را بر خود دیده است، بوسه های عاشقانه وصل، بوسه های خداحافظی فصل ، بوسه های پیروزی ورزشی، بوسه های یواشکی، بوسه های قدرت بر تاج وتخت..اما بوسه های وداع به هنگام جنگ یا بوسه های آخرین وداع، لبان را در جهان پر از نفرت و خون به صلح آخر می رساند و کارش را با شرارت جهان یکسره!
آنچه این عکس را نمودبیشتری می بخشد، استتار بوسه است و روئیدن مجددش در پوشش انبوه گیاهی عشق..ریشه دواندنش در زمین های حاصلخیز از خونآبه های کشتار، در پیچک های درهم رونده لبان و پچ پچ های در هم تنیده شان در رازهای عاشقانه آخر..در هراس ازدیده شدن وفاش ساختگی همزمان
آنها چشمها را بروی تمام درندگی های انسان علیه انسان بسته اند و چشم درچشم هم خیال بودن را بر لب هاشان می تنند.
✍#رضا_کردبچه
@R_kordbacheh
تاریخ بوسه های بسیاری را بر خود دیده است، بوسه های عاشقانه وصل، بوسه های خداحافظی فصل ، بوسه های پیروزی ورزشی، بوسه های یواشکی، بوسه های قدرت بر تاج وتخت..اما بوسه های وداع به هنگام جنگ یا بوسه های آخرین وداع، لبان را در جهان پر از نفرت و خون به صلح آخر می رساند و کارش را با شرارت جهان یکسره!
آنچه این عکس را نمودبیشتری می بخشد، استتار بوسه است و روئیدن مجددش در پوشش انبوه گیاهی عشق..ریشه دواندنش در زمین های حاصلخیز از خونآبه های کشتار، در پیچک های درهم رونده لبان و پچ پچ های در هم تنیده شان در رازهای عاشقانه آخر..در هراس ازدیده شدن وفاش ساختگی همزمان
آنها چشمها را بروی تمام درندگی های انسان علیه انسان بسته اند و چشم درچشم هم خیال بودن را بر لب هاشان می تنند.
✍#رضا_کردبچه
@R_kordbacheh
Telegram
attach 📎
✏اندیشه های رضاکردبچه pinned « ✅مرگ آخرین بوسه یا بوسه به وقت مرگ؟ تاریخ بوسه های بسیاری را درکام خود حبس نموده است،که هنگام بوسه نفس به نفع کام از شماره بازمی ایستد ولبان به پچ پچ آرام ، شروع عاشقانه می بافند...اما در این عکس زمان در عبور پر شتاب خودحبس میشود در کام دو انسان که…»
✅بارها نوشته ام که خیابان و تمام اشیا و آدم های درون آن برای من به مثابه یک محیط آکادمیک زنده، پویا و به شدت الهام بخشی است که رساتر و آموزنده تر از هر کلاس و بی پرده و بی پرواتر از هر آموزش و کتابی به من درس میدهد و من در آنجا درس پس می دهم..کافیست که بجای نگاه کردن،دید و بجای گوش کردن شنید..خیابان یک حقیقت محض و یک محضی نابرابر است..یک انبوه سرگردان معلق بین مبدا و مقصد،ابتداو انتها..من حتی خدا وگدا را هم آنجا باهم دیده ام،آنجا که هردو سوار یک خودرو درحرکتند! یکی در پی یک روزی اندک وناچیز و دیگری در پی ساختن روزی و سرنوشتی برای انسانی ناچیز..حرکت و برکتی توامان.یکی گدایی خدای را می کند و دیگری،خدایی که متکبرانه در فکر پادشاهی ست..والتر بنیامین در کتاب خیابان یکطرفه می گوید:"ودر حالی که ما زیر پارچه سیاهی سر فرو برده ایم،حقیقت مانند کودک یا زنی که ما را دوست ندارد از این که جلو عدسی دوربین نویسنده بی حرکت بماند و لبخند بزند،امتناع میکند.حقیقت،خواهان آن است که در یک ضربه ازجایی که در آن غرق شده است،یا با یک قیل و قال، یا فریاد کمک طلبانه برای کشف،ناگهان بدرخشد و به در آید!"
✍📸 رضا کردبچه
@R_kordbacheh
✍📸 رضا کردبچه
@R_kordbacheh
Forwarded from اتچ بات
✅رنجش از انعکاسش درآینه به اونزدیکتر است؛ از انعکاس چهره فروریخته و تکیده اش در خود...ازدستانش سردتر و گرسنگی اش عیان ترش...او سازش را کنار نانش گذاشته است ، نانِ خالی ساز یا یک لقمه نانِ ساز که شکم را حتی چنگی به دل سیر نمی کند..ناله است یا حالِ گویه دلش..؟ گریان است یا زخم دارد بر جانش؟ اگر چه چشم بر چشمهای سیاه جهان بسته است اما تیرگی های تقدیر را روشن تر می بیند و افق دیدش همچون سایه ای پهن بر سرگردانی بخت خویش بازتر...او بی هیچ چشم داشتی نت های مضطرب و سراسیمه جهان را کوک می کند و زیباتر اگرچه در گامی تلخ...او قیل و قال فالش جهان بی مایه را دلنشین تر می نوازد حتی برای زمانی اندک...او ریتم اندوه خود را دارد، او ریتم اندوه خود را نوازش می کند با آرشه ای آرام آرام، گام به گام، شهر به شهر همچون دوره گردی دلگیر و غمخوان.
او رنج می کشد با چشمانی بسته که رنجیدن با چشمهای بسته، رنجیدن مطلق تاریکی ست بدون هیچ افق دیدی به آینده موهوم..غوطه وری سیاهی ست...او با چشمانی بسته رنج می کشد، با چشمانی بسته می بیند، می شنود، می نوازد دلش را و یا حتی خیال و آرزو می کند..آرزوی رفتن رفتن رفتن!
✍🎬 رضا کردبچه
-----------------------------------------
🔹دوستان و همراهانی که قصد کمکی در حد توان به این هنرمند روشندل، اما نیازمند رو دارند شماره کارت ایشون رو در ذیل قرار میدم و هرگونه سوال یا پیشنهادی در این خصوص دارید هم میتونید با بنده در تماس باشید.( در صورت تمایل بازنشر شود جهت کمک بیشتر با این هنرمند عزیز)
شماره کارت : ۶۲۷۷۶۰۱۳۴۲۲۹۴۹۰۵
صفرعلی میرشکاری
@R_kordbacheh
او رنج می کشد با چشمانی بسته که رنجیدن با چشمهای بسته، رنجیدن مطلق تاریکی ست بدون هیچ افق دیدی به آینده موهوم..غوطه وری سیاهی ست...او با چشمانی بسته رنج می کشد، با چشمانی بسته می بیند، می شنود، می نوازد دلش را و یا حتی خیال و آرزو می کند..آرزوی رفتن رفتن رفتن!
✍🎬 رضا کردبچه
-----------------------------------------
🔹دوستان و همراهانی که قصد کمکی در حد توان به این هنرمند روشندل، اما نیازمند رو دارند شماره کارت ایشون رو در ذیل قرار میدم و هرگونه سوال یا پیشنهادی در این خصوص دارید هم میتونید با بنده در تماس باشید.( در صورت تمایل بازنشر شود جهت کمک بیشتر با این هنرمند عزیز)
شماره کارت : ۶۲۷۷۶۰۱۳۴۲۲۹۴۹۰۵
صفرعلی میرشکاری
@R_kordbacheh
Telegram
attach 📎
✏اندیشه های رضاکردبچه pinned « ✅رنجش از انعکاسش درآینه به اونزدیکتر است؛ از انعکاس چهره فروریخته و تکیده اش در خود...ازدستانش سردتر و گرسنگی اش عیان ترش...او سازش را کنار نانش گذاشته است ، نانِ خالی ساز یا یک لقمه نانِ ساز که شکم را حتی چنگی به دل سیر نمی کند..ناله است یا حالِ گویه…»
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
"آن روزها هر وقت موهایت را باز میکردی
باد وزیدن میگرفت!
و چشمهایم
همچون پرندگانی بیقرار
در جستجوی آشیانه ای در پریشانی موهایت
حالا این خشکسالی و آواره گی بی دلیل نیست.
و جز من هیچکس دلیلش را نمیداند!
باد دل باخته بود.
و پرندگان کوچ کرده بودند
چرا که تو
موهایت را کوتاه کردهای!"
🎼رضا کردبچه
✍️نزار قبانی
@R_Kordbacheh
باد وزیدن میگرفت!
و چشمهایم
همچون پرندگانی بیقرار
در جستجوی آشیانه ای در پریشانی موهایت
حالا این خشکسالی و آواره گی بی دلیل نیست.
و جز من هیچکس دلیلش را نمیداند!
باد دل باخته بود.
و پرندگان کوچ کرده بودند
چرا که تو
موهایت را کوتاه کردهای!"
🎼رضا کردبچه
✍️نزار قبانی
@R_Kordbacheh
Forwarded from اتچ بات
✅ پیرمرد و کتابهای سرگردانش..پیرمرد و دریا، دریای مواج حیرانی زبان در خیابان...پیرمرد و عصای تکیه کلماتش مانده در راه...دست تکان داد و ناتوان از حرکت خود از مسیری به مسیر دیگر رساندمش...
سالخوردگان را هرگاه و هرجا ببینم همواره جابجا می کنم ، چه در خیابان و از جایی در گذر تا منزلی بی ثمر؛ و چه در ذهن در مسیر از چگونگی عمر طی شده شان..از فرتوتی جسم حالشان به گذشته شادابی جوان که هیچ پیوندی با هم ندارد..اما گذشته، همیشه شاداب و جوان است برایشان، خاطر و خاطراتش، آدمها و رفتگانش، هست و نیست هایش...
سؤالش این بود: داستان میخوانی پسرم؟! "بله می خوانم" و این شروع کلام همراهی ما بود در سفری کوتاه و راهی اندک اما پر از صلابت حضور و یاس پرغرورش! کلمه عصای دستش بود و پندهایش آویزه گوشم...زبانش، چرخنده همچون مورچه خواری در جستجوی مورِ واژگان نحیفِ جهان که از آن خود کند وبه زبان ببلعد...چشمانش اما به جوانی شکارچی گوزن پیر از دور...دوان در پی واژگان.
او پیرمرد کتابفروشی ست که شاید همانند دخترک کبریت فروش قصه ها، تنها کار مانده اش در جهان گرمی بخشیدن اندک آن باشد با سوسو کلماتش..شعله ور ساختن آن در این سرمای جانسوز از بی مقداری جهالتِ جهانِ بی ترحم و تهی از صلح انسان با انسان...
او رستگار است اگرچه نیازمند؛ او می نویسد با انزوای قلبی سرشار و نیاز تکه نانی در دست..آری، او می نویسد و جهانِ ناآرام را آرام آرام ترک می کند...
🎬✍ رضا کردبچه
@R_kordbacheh
سالخوردگان را هرگاه و هرجا ببینم همواره جابجا می کنم ، چه در خیابان و از جایی در گذر تا منزلی بی ثمر؛ و چه در ذهن در مسیر از چگونگی عمر طی شده شان..از فرتوتی جسم حالشان به گذشته شادابی جوان که هیچ پیوندی با هم ندارد..اما گذشته، همیشه شاداب و جوان است برایشان، خاطر و خاطراتش، آدمها و رفتگانش، هست و نیست هایش...
سؤالش این بود: داستان میخوانی پسرم؟! "بله می خوانم" و این شروع کلام همراهی ما بود در سفری کوتاه و راهی اندک اما پر از صلابت حضور و یاس پرغرورش! کلمه عصای دستش بود و پندهایش آویزه گوشم...زبانش، چرخنده همچون مورچه خواری در جستجوی مورِ واژگان نحیفِ جهان که از آن خود کند وبه زبان ببلعد...چشمانش اما به جوانی شکارچی گوزن پیر از دور...دوان در پی واژگان.
او پیرمرد کتابفروشی ست که شاید همانند دخترک کبریت فروش قصه ها، تنها کار مانده اش در جهان گرمی بخشیدن اندک آن باشد با سوسو کلماتش..شعله ور ساختن آن در این سرمای جانسوز از بی مقداری جهالتِ جهانِ بی ترحم و تهی از صلح انسان با انسان...
او رستگار است اگرچه نیازمند؛ او می نویسد با انزوای قلبی سرشار و نیاز تکه نانی در دست..آری، او می نویسد و جهانِ ناآرام را آرام آرام ترک می کند...
🎬✍ رضا کردبچه
@R_kordbacheh
Telegram
attach 📎
✅با سلام.درخصوص پست قبلی"پیرمرد کتابفروش" و پرسش برخی دوستان و عزیزان درمورد نحوه چگونگی تهیه کتاب های آقای ابراهیم رهبر، این نویسنده عزلت نشین و توانای کشورمان ویا امکان کمک اندک مالی به ایشان، بنده شماره کارت آقای ابراهیم رهبر را در اینجا قرار می دهم..دوستانی که قصد خرید این دو مجموعه داستان کوتاه ایشان را دارند ،مبلغ ۱/۵۰۰/۰۰۰ریال واریز نمایند و فیش را برای بنده ارسال نمایند تا ترتیب ارسال این آثار از طریق ایشان فراهم شود...و عزیزانی که قصد کمک مالی هرچند اندک را نیز دارند می توانند به شماره کارتشان واریزی های خود را انجام دهند.با سپاس
۶۲۸۰۲۳۱۵۰۴۹۴۲۸۶۲
بانک مسکن/ محمد ابراهیم رهبر
------------------------
* ( این نویسنده عزیز با روحی بزرگ، جسم خود را پس از مرگ اهدا کرده است برای پیشرفت علم پزشکی این مرز و بوم و ایننشان از اعتلا روح سترگش دارد، و بخشندگی ما به او نیز هرچند اندک، بهترین موهبت برایش خواهد بود )
۶۲۸۰۲۳۱۵۰۴۹۴۲۸۶۲
بانک مسکن/ محمد ابراهیم رهبر
------------------------
* ( این نویسنده عزیز با روحی بزرگ، جسم خود را پس از مرگ اهدا کرده است برای پیشرفت علم پزشکی این مرز و بوم و ایننشان از اعتلا روح سترگش دارد، و بخشندگی ما به او نیز هرچند اندک، بهترین موهبت برایش خواهد بود )
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
✅جسمی که خاک می شود و تجسمی بر خاطراتش آب می پاشد، تازه میشود خاطرش، زنده میشود جسم در خیال..بوی زندگی میگیرد خاک..گل ِجوان در مرگ ،هزاران بار زنده تر میشود و زیباتر.. اگر چه پر پر..
به راستی که مرگ همه چیز را به دو نیم قسمت میکند..زندگی داشته با خاطرات و زندگی نداشته باخواسته ها،آرزوها..در مرگِ جوان، کفه سنگین مرده گی سخت سنگینی میکند برای مرگنده، برای زیستن نزیسته اش...و کفه خاطرات رنج بر جای برای بازمانده...از مرگ آنچه می ماند زندگی ست و آنچه نمی ماند باز هم زندگیست! زیستن در خاک و زیستن در خاطر ...
مرگ نارس در کام جوانِ ناکام، طعم خاکِ مرده میدهد که هیچ چیز در آن جز تلخی یادش نمی روید..ریشه می کند در قلب شاخ و برگ های نبودنش، برگهای خشکیده بودنش.خشکیده در مرگ، مرگ ،مرگ گیرنده!
@R_kordbacheh
به راستی که مرگ همه چیز را به دو نیم قسمت میکند..زندگی داشته با خاطرات و زندگی نداشته باخواسته ها،آرزوها..در مرگِ جوان، کفه سنگین مرده گی سخت سنگینی میکند برای مرگنده، برای زیستن نزیسته اش...و کفه خاطرات رنج بر جای برای بازمانده...از مرگ آنچه می ماند زندگی ست و آنچه نمی ماند باز هم زندگیست! زیستن در خاک و زیستن در خاطر ...
مرگ نارس در کام جوانِ ناکام، طعم خاکِ مرده میدهد که هیچ چیز در آن جز تلخی یادش نمی روید..ریشه می کند در قلب شاخ و برگ های نبودنش، برگهای خشکیده بودنش.خشکیده در مرگ، مرگ ،مرگ گیرنده!
@R_kordbacheh
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
✅در صید کردن آن لذتی ست که در از دست دادن آن چیزی که از آن توست به تو باز میگردد آن کام... او با قلابش قلب ماهی را رام می کند آرام آرام و به چنگ می آورد، بوسه خیس می زند بر آن ماهی که راهی جز دل دادن به صید ندارد...صیادی در دریا می گریست آب دریاها را ، به ماهی قرمز کوچکی دل باخته بود....تاب آوردن، تاب آوردن، تاب آوردن و انتظار را نظاره نشستن از دور از اعماق جان به دریا دل زدن...صید شدن نام دیگر عشق است و راه و رسم عاشقی جز در تاب آوردن در پای معشوق نشان نمی شود در قلب، موج نمی شود بر اشک و جاری نمی شود بر چشم... در صید کردن آن لذتی ست که در دل دادن به آن قلاب می شود..
✍🎬رضا کردبچه
@R_kordbacheh
✍🎬رضا کردبچه
@R_kordbacheh
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
✅️سکونت در سکون زمان
*تحلیلی بر فیلم روزهای عالی( perfect days) اثر "ویم وندرس"
🔷️دیدن فیلمهای کارگردان اگزیستانسیالیست آلمانی که در ۲۱ سالگی دانشگاه خود را رها نمود و به سینما تک فرانسه رفت و در یکسال ۲۰۰۰فیلم دید تا ماهیت هستی شناسانه سینما را با پوست و استخوان خود درک کند ، همانقدر لذتبخش هست که کشف مساله وجودی انسان برای ما از منظر نگاه او در فیلم هایش
لذتبخش تر!
@R_Kordbacheh
*تحلیلی بر فیلم روزهای عالی( perfect days) اثر "ویم وندرس"
🔷️دیدن فیلمهای کارگردان اگزیستانسیالیست آلمانی که در ۲۱ سالگی دانشگاه خود را رها نمود و به سینما تک فرانسه رفت و در یکسال ۲۰۰۰فیلم دید تا ماهیت هستی شناسانه سینما را با پوست و استخوان خود درک کند ، همانقدر لذتبخش هست که کشف مساله وجودی انسان برای ما از منظر نگاه او در فیلم هایش
لذتبخش تر!
@R_Kordbacheh
✅سکونت در سکون زمان
*تحلیلی بر فیلم روزهای عالی( perfect days) آخربن اثر "ویم وندرس"
✍🎬رضا کردبچه
۱) دیدن فیلمهای کارگردان اگزیستانسیالیست آلمانی که در ۲۱ سالگی دانشگاه خود را رها نمود و به سینما تک فرانسه رفت و در یکسال ۲۰۰۰فیلم دید تا ماهیت هستی شناسانه سینما را با پوست و استخوان خود درک کند ، همانقدر لذتبخش هست که کشف مساله وجودی انسان برای ما از منظر نگاه او در فیلم هایش لذتبخش تر! "ویم وندرس" آلمانی بی شک یکی از مؤلفین بی همتا در به تصویر کشیدن و بیرون کشیدن ابعاد نهان و ناشناخته وجودی انسان در تاریخ سینماست؛ بدون سماجت در کندوکاو درونی و سوبژکتیویته (ذهنی) همانند سینمای اینگمار برگمان و یا پزهای روانکاوانه وگل درشت سینمایی نظیر دیوید لینچ! او وضعیت حیرانی و سرگشته ی انسانِ در ستیز با خودش را در شاهکاری مانند فیلم"پاریس - تگزاس" به همان ظرافت و زیبایی به تصویر می کشد که موقعیت به سکون و صلح رسیده انسانی را در فیلم "روزهای خوش"؛جنگ و صلحی تمام عیار به مانند ادبیات تولستوی!
۲) تاثیر پذیری ویم وندرس از کارگردان بُت واره خودش یعنی "یاسوجیرو اوزو" تا جایی پیش رفت که آخرین فیلم وی در ژاپن ساخته شده است...ویم وندرس در جایی می گوید :" اگر در قرن حاضر هنوز «چیزی مقدس» وجود داشته باشد، چیزی مانند گنجینهای سینمایی، آن گنجینه برای شخص من «آثار یاسوجیرو اوزو» است"..شکستن قواعد کلاسیک سینما از جمله بهم ریختن خطوط فرضی، انتخاب زاویه دوربین پایین سطح، شکستن تدوین تداومی و برجسته کردن کات های بین پلانی، و همچنین احساس کردن "زمان زیسته شده"در سینما توسط تماشاگر از تکنیک های ارائه شده توسط ازو و بالطبع ویم وندرس به سینماست؛ که این تکنیک آخرین، نیازمند تاملی و تعمق بس سترگ است
۳) برجسته سازی زمان زیسته شده (dure'e به زبان فرانسه) از مهمترین ویژگیهای سینمای این کارگردان ژاپنی و آلمانی ست...بطور خلاصه نظریه پردازان معتقدند که بدلیل کات های متوالی در سینما، ما امکان درک زمان سپری شده واقعی را در سینما بطور محسوس لمس نمیکنیم..ولی در سینمای ازو و ویم وندرس ما با فیلمهایی طرف هستیم که در طبیعی ترین حالت خود، سیر زمانی خودشان را روایت می شوند و نه صرفا روایت کارگردان از زمان دکوپاژ شده! در واقع ما زیستن را بدون آنکه فقط به تصویر کشیده شود ،لمس می کنیم..زیستن به تصویر کشیده را نمی بینیم ،زیستن زیست شده را زندگی می کنیم...
بعبارتی کاراکترها سیر طبیعی زمان واقعی خود را زندگی میکنند، همانگونه که همزمان در حال بازی و نقش آفرینی هستند.. ژان پل سارتر از این زمان با عنوان «زمان دیالکتیکال» یاد میکند:"گفت وگوی زمان واقعی زیستن و زمان واقعی فیلم دیدن"
۴)"روزهای خوش" روایت تکرار روزمره گی زندگی آقای هیامارا ست ؛ کارگر و نظافتچی شهرداری که وظیفه ش تمیز کردن سرویس های بهداشتی شهر است .او مانند اکثر همنوعان خودش زندگی می کند؛ یعنی می خوابد...بیدار می شود...به سرکار می رود...کار می کند...خسته می شود...به منزل می آید...استراحت می کند...می خورد...و باز دوباره می خوابد و بیدار می شود و مجددا باز به سرکار می رود! در این روزمره گی ها، تنها کشف، شهود و همچنین وصل به جهان و هستی طبیعت پیرامونی اش است که وی را از قرنطینه گی انزوا بیرون می کشد.اگر چه وی نقشش در جهان زدودن کثافات حاصل از فضله های انسانی است درسرویس های بهداشتی شهر ، اما وی به تمیزترین شکل ممکن درک و آگاهی نابی از هستی دارد و آن را زیبا می بیند و از زندگی اش در این بین لذت تمام می برد...به تلالو خورشید خیره می شود، رقص برگها را در نسیم مطبوع می بیند، از حواس پرتی زندگی مدرن دوری می کند، به انسانهای همنوع خودش کمک می کند، موسیقی مطبوع خودش را گوش می کند و از همه مهمتر با سکوت و کم حرف بودنش، آرامش و سکون جهان را بهم نمی ریزد و به اضطراب آن دامن نمی زند؛ هیاهو و اضطراب جهانی که حاصل از یاوه گویی ها ، وراجی ها و پچ پچه های بیهوده و پوچ انسانی است و هروز و هروز بیشتر می شود و با صدای بلندتر شنیده می شود!
✍#رضا_کردبچه
@R_Kordbacheh
*تحلیلی بر فیلم روزهای عالی( perfect days) آخربن اثر "ویم وندرس"
✍🎬رضا کردبچه
۱) دیدن فیلمهای کارگردان اگزیستانسیالیست آلمانی که در ۲۱ سالگی دانشگاه خود را رها نمود و به سینما تک فرانسه رفت و در یکسال ۲۰۰۰فیلم دید تا ماهیت هستی شناسانه سینما را با پوست و استخوان خود درک کند ، همانقدر لذتبخش هست که کشف مساله وجودی انسان برای ما از منظر نگاه او در فیلم هایش لذتبخش تر! "ویم وندرس" آلمانی بی شک یکی از مؤلفین بی همتا در به تصویر کشیدن و بیرون کشیدن ابعاد نهان و ناشناخته وجودی انسان در تاریخ سینماست؛ بدون سماجت در کندوکاو درونی و سوبژکتیویته (ذهنی) همانند سینمای اینگمار برگمان و یا پزهای روانکاوانه وگل درشت سینمایی نظیر دیوید لینچ! او وضعیت حیرانی و سرگشته ی انسانِ در ستیز با خودش را در شاهکاری مانند فیلم"پاریس - تگزاس" به همان ظرافت و زیبایی به تصویر می کشد که موقعیت به سکون و صلح رسیده انسانی را در فیلم "روزهای خوش"؛جنگ و صلحی تمام عیار به مانند ادبیات تولستوی!
۲) تاثیر پذیری ویم وندرس از کارگردان بُت واره خودش یعنی "یاسوجیرو اوزو" تا جایی پیش رفت که آخرین فیلم وی در ژاپن ساخته شده است...ویم وندرس در جایی می گوید :" اگر در قرن حاضر هنوز «چیزی مقدس» وجود داشته باشد، چیزی مانند گنجینهای سینمایی، آن گنجینه برای شخص من «آثار یاسوجیرو اوزو» است"..شکستن قواعد کلاسیک سینما از جمله بهم ریختن خطوط فرضی، انتخاب زاویه دوربین پایین سطح، شکستن تدوین تداومی و برجسته کردن کات های بین پلانی، و همچنین احساس کردن "زمان زیسته شده"در سینما توسط تماشاگر از تکنیک های ارائه شده توسط ازو و بالطبع ویم وندرس به سینماست؛ که این تکنیک آخرین، نیازمند تاملی و تعمق بس سترگ است
۳) برجسته سازی زمان زیسته شده (dure'e به زبان فرانسه) از مهمترین ویژگیهای سینمای این کارگردان ژاپنی و آلمانی ست...بطور خلاصه نظریه پردازان معتقدند که بدلیل کات های متوالی در سینما، ما امکان درک زمان سپری شده واقعی را در سینما بطور محسوس لمس نمیکنیم..ولی در سینمای ازو و ویم وندرس ما با فیلمهایی طرف هستیم که در طبیعی ترین حالت خود، سیر زمانی خودشان را روایت می شوند و نه صرفا روایت کارگردان از زمان دکوپاژ شده! در واقع ما زیستن را بدون آنکه فقط به تصویر کشیده شود ،لمس می کنیم..زیستن به تصویر کشیده را نمی بینیم ،زیستن زیست شده را زندگی می کنیم...
بعبارتی کاراکترها سیر طبیعی زمان واقعی خود را زندگی میکنند، همانگونه که همزمان در حال بازی و نقش آفرینی هستند.. ژان پل سارتر از این زمان با عنوان «زمان دیالکتیکال» یاد میکند:"گفت وگوی زمان واقعی زیستن و زمان واقعی فیلم دیدن"
۴)"روزهای خوش" روایت تکرار روزمره گی زندگی آقای هیامارا ست ؛ کارگر و نظافتچی شهرداری که وظیفه ش تمیز کردن سرویس های بهداشتی شهر است .او مانند اکثر همنوعان خودش زندگی می کند؛ یعنی می خوابد...بیدار می شود...به سرکار می رود...کار می کند...خسته می شود...به منزل می آید...استراحت می کند...می خورد...و باز دوباره می خوابد و بیدار می شود و مجددا باز به سرکار می رود! در این روزمره گی ها، تنها کشف، شهود و همچنین وصل به جهان و هستی طبیعت پیرامونی اش است که وی را از قرنطینه گی انزوا بیرون می کشد.اگر چه وی نقشش در جهان زدودن کثافات حاصل از فضله های انسانی است درسرویس های بهداشتی شهر ، اما وی به تمیزترین شکل ممکن درک و آگاهی نابی از هستی دارد و آن را زیبا می بیند و از زندگی اش در این بین لذت تمام می برد...به تلالو خورشید خیره می شود، رقص برگها را در نسیم مطبوع می بیند، از حواس پرتی زندگی مدرن دوری می کند، به انسانهای همنوع خودش کمک می کند، موسیقی مطبوع خودش را گوش می کند و از همه مهمتر با سکوت و کم حرف بودنش، آرامش و سکون جهان را بهم نمی ریزد و به اضطراب آن دامن نمی زند؛ هیاهو و اضطراب جهانی که حاصل از یاوه گویی ها ، وراجی ها و پچ پچه های بیهوده و پوچ انسانی است و هروز و هروز بیشتر می شود و با صدای بلندتر شنیده می شود!
✍#رضا_کردبچه
@R_Kordbacheh
✏اندیشه های رضاکردبچه pinned «✅سکونت در سکون زمان *تحلیلی بر فیلم روزهای عالی( perfect days) آخربن اثر "ویم وندرس" ✍🎬رضا کردبچه ۱) دیدن فیلمهای کارگردان اگزیستانسیالیست آلمانی که در ۲۱ سالگی دانشگاه خود را رها نمود و به سینما تک فرانسه رفت و در یکسال ۲۰۰۰فیلم دید تا ماهیت هستی شناسانه…»
✅جهان متاورس- انسان متاحس
🔹تحلیل انتقادی بر زندگی متاورسی و آسیب شناسی جامعه شناختی آن
۱) واژهٔ "متاورس" برای اولینبار در سال ۱۹۹۲ در رمان علمی تخیلی به اسم خرابی برفک( Snow Crash) ابداع شد ؛جایی که انسانها با استفاده از آواتارهای برنامهریزی شده در فضای مجازی و فضای سه بعدی که از دنیای واقعی شبیه سازی شده ، با یکدیگر ارتباط دارند..ریشه این واژه از ترکیب Meta( فرا) و( universe)جهان هستی تشکیل شده) و بطور خلاصه به زندگی فراتر از جهان کنونی یا زندگی دوم در فضای مجازی دلالت دارد. جهانی که انسان نماها، بطور جعلی در آن حضور داشته و با تصویری از خود غیر واقعی شان به زندگی روزمره میپردازند .جهان متاورس،جهان متاحس است..جهانی که بر پایه حواس افزوده کاذب ، غیر قابل اطمینان و مصنوعی شکل گرفته است
۲) اگرچه ژان بودریار نظریه پرداز و فیلسوف فرانسوی در تئوری خود تحت عنوان "حاد واقعیت" معتقد بود که تصاویر حاصل از رسانه های ارتباط جمعی، خود واقعیت نیستند و نسخه بدلی از واقعیتی هستند که در بازنمایی به ما واقع انگاشته می شوند، ولی با ورود به دنیای متاورس از این نظریه می توان نیز فراتر رفت و به این نتیجه رسید که حالا همین نسخه های بدلی از تصاویر، با جعل خود واقعی انسانی به شکل شکلک های مجازی یا همان آواتارها جان پیدا کرده و امکان زیستن واقعی پیدا نموده اند( همانند شخصیت چوبی پینوکیو در داستان کارلو کلودی ایتالیایی که آرزوی تبدیل شدن به انسان واقعی را داشت و بسیار هم دروغ می گفت ) حالا این آواتارهای دروغین در دنیای واقع - خیالی حتی قابل لمس ، تاچ، و یا حتی امکان سکس یا تجاوز گروهی را هم خواهند داشت!( اتفاقی که اخیرا در کشور انگلستان افتاد و دختری ۱۷ ساله مورد تعارض چند مرد آواتاری انسان نما قرارگرفت)
از اینرو می توان انتظار تولد نوزادان متاورسی Metababy هم داشت که در همان فضا متولد میشوند ، رشد می کنند، تحصیل خود را ادامه می دهند، شغلی می یابند، به بازنشستگی متایی می رسند و در کهولت مجازی در همان قبرستان های متاورسی دفن شوند! بدون آنکه چیزی از آنها وجود عینی داشته باشد.
۳) حال سوال اصلی این یادداشت اینست که چه عواملی باعث گردید که انسان امروزی، تسخیر کرات دیگر و حالا زندگی در دنیاهای خیالی فراتر را در ذهن برای خود بپروراند و آرام آرام به آن جامه عمل بپوشاند؟ انگیزه وی از گستراندن حجم روزافزونی از تکنولوژی و خلاقیت در زندگی اجتماعی خود چیست؟ آیا به این حقیقت عینی واقف نیست که خلاقیت ها هم در نهایت می توانند محدودیت های خطرناکی برای انسان بوجود بیاورند ؟ انسانِ گیاه - گوشتخوار و در انزوا زیسته ی غارها و کوهها که میلیون ها سال قبل سعی نمود تا آرام آرام کلونی های انسانی تشکیل دهد تا به جامعه همزیستانه باخود و در کنار همنوعان خود برسد، چرا حالا سعی دارد که این فاصله فیزیکی را بین خود بیشتر و ارتباط واقعی اش را کمتر کند؟ بنظر می رسد که تمام اینها تنها یک پاسخ داشته باشد و آن اینست که: "انسان از انسان سخت آزرده و در رنج است". به همین دلیل انسان از انسان سخت گریزان است و در فرار . ولی قطعا می توان یقین داشت که حتی کرات و جهانهای موازی مجازی دیگر هم از شرارت ها، خباثت ها، تجاوزها و جنگ و ستیزهای دائمی انسان با انسان در امان نخواهند ماند...دیری نخواهد پایید که انسان مریخی و انسان متاورسی هم در آن مکان ها ایمن نبوده و همان دنیاهای تازه یافته خود را ترک کرده و به جهانِ مجعول دیگری رجعت خواهند نمود.
✍رضا کردبچه
@R_Kordbacheh
🔹تحلیل انتقادی بر زندگی متاورسی و آسیب شناسی جامعه شناختی آن
۱) واژهٔ "متاورس" برای اولینبار در سال ۱۹۹۲ در رمان علمی تخیلی به اسم خرابی برفک( Snow Crash) ابداع شد ؛جایی که انسانها با استفاده از آواتارهای برنامهریزی شده در فضای مجازی و فضای سه بعدی که از دنیای واقعی شبیه سازی شده ، با یکدیگر ارتباط دارند..ریشه این واژه از ترکیب Meta( فرا) و( universe)جهان هستی تشکیل شده) و بطور خلاصه به زندگی فراتر از جهان کنونی یا زندگی دوم در فضای مجازی دلالت دارد. جهانی که انسان نماها، بطور جعلی در آن حضور داشته و با تصویری از خود غیر واقعی شان به زندگی روزمره میپردازند .جهان متاورس،جهان متاحس است..جهانی که بر پایه حواس افزوده کاذب ، غیر قابل اطمینان و مصنوعی شکل گرفته است
۲) اگرچه ژان بودریار نظریه پرداز و فیلسوف فرانسوی در تئوری خود تحت عنوان "حاد واقعیت" معتقد بود که تصاویر حاصل از رسانه های ارتباط جمعی، خود واقعیت نیستند و نسخه بدلی از واقعیتی هستند که در بازنمایی به ما واقع انگاشته می شوند، ولی با ورود به دنیای متاورس از این نظریه می توان نیز فراتر رفت و به این نتیجه رسید که حالا همین نسخه های بدلی از تصاویر، با جعل خود واقعی انسانی به شکل شکلک های مجازی یا همان آواتارها جان پیدا کرده و امکان زیستن واقعی پیدا نموده اند( همانند شخصیت چوبی پینوکیو در داستان کارلو کلودی ایتالیایی که آرزوی تبدیل شدن به انسان واقعی را داشت و بسیار هم دروغ می گفت ) حالا این آواتارهای دروغین در دنیای واقع - خیالی حتی قابل لمس ، تاچ، و یا حتی امکان سکس یا تجاوز گروهی را هم خواهند داشت!( اتفاقی که اخیرا در کشور انگلستان افتاد و دختری ۱۷ ساله مورد تعارض چند مرد آواتاری انسان نما قرارگرفت)
از اینرو می توان انتظار تولد نوزادان متاورسی Metababy هم داشت که در همان فضا متولد میشوند ، رشد می کنند، تحصیل خود را ادامه می دهند، شغلی می یابند، به بازنشستگی متایی می رسند و در کهولت مجازی در همان قبرستان های متاورسی دفن شوند! بدون آنکه چیزی از آنها وجود عینی داشته باشد.
۳) حال سوال اصلی این یادداشت اینست که چه عواملی باعث گردید که انسان امروزی، تسخیر کرات دیگر و حالا زندگی در دنیاهای خیالی فراتر را در ذهن برای خود بپروراند و آرام آرام به آن جامه عمل بپوشاند؟ انگیزه وی از گستراندن حجم روزافزونی از تکنولوژی و خلاقیت در زندگی اجتماعی خود چیست؟ آیا به این حقیقت عینی واقف نیست که خلاقیت ها هم در نهایت می توانند محدودیت های خطرناکی برای انسان بوجود بیاورند ؟ انسانِ گیاه - گوشتخوار و در انزوا زیسته ی غارها و کوهها که میلیون ها سال قبل سعی نمود تا آرام آرام کلونی های انسانی تشکیل دهد تا به جامعه همزیستانه باخود و در کنار همنوعان خود برسد، چرا حالا سعی دارد که این فاصله فیزیکی را بین خود بیشتر و ارتباط واقعی اش را کمتر کند؟ بنظر می رسد که تمام اینها تنها یک پاسخ داشته باشد و آن اینست که: "انسان از انسان سخت آزرده و در رنج است". به همین دلیل انسان از انسان سخت گریزان است و در فرار . ولی قطعا می توان یقین داشت که حتی کرات و جهانهای موازی مجازی دیگر هم از شرارت ها، خباثت ها، تجاوزها و جنگ و ستیزهای دائمی انسان با انسان در امان نخواهند ماند...دیری نخواهد پایید که انسان مریخی و انسان متاورسی هم در آن مکان ها ایمن نبوده و همان دنیاهای تازه یافته خود را ترک کرده و به جهانِ مجعول دیگری رجعت خواهند نمود.
✍رضا کردبچه
@R_Kordbacheh