Telegram Web Link
ره‌آورد
کمیته‌ی مجازات: برگی از تاریخ مشروطه مجموعه یادداشت‌هایی کوتاه پیرامون تاریخ معاصر ایران 📄 نشریه ایرانشناسی امرداد، ش۴۱۶–شهریور ۱۳۹۸ @rahaaaavard
⚔️ کمیته‌ی مجازات: برگی از تاریخ مشروطه
مجموعه یادداشت‌هایی کوتاه پیرامون تاریخ معاصر ایران
📄 نشریه ایرانشناسی امرداد، ش۴۱۶–شهریور ۱۳۹۸
@rahaaaavard

یکی از سازمان‌های رازآمیز که هم‌چنان ناشناخته و شایسته‌ی بررسی است، انجمنی پنهانی در پایانِ دوره‌ی قاجار است که با ترور چهره‌هایی که از دیدِ آن، مزدورِ بیگانه به شمار می‌رفتند، نقشی سرنوشت‌ساز را در تاریخ معاصر کشور بازی می‌کرد.
در زمانه‌ای که ایران در تب و تاب و آتش پیامدهای برآمده از ورود ناخواسته به میدانِ کشاکشِ ابرقدرت‌های جهانی می‌سوخت، مردم تهران تماشاگر زایش سازمان هولناکی به نام «کمیته‌ی مجازات» بودند که پس از انجام چند عملیات آدم‌کشی، نامش لرزه بر تن دولت مردان می‌انداخت.
بنیان‌گذار این سازمان میرزاابراهیم‌خان منشی‌زاده که از فعالان نامدارِ مشروطه بود، پس از مسموم شدن پدرش، به دنبال آرمانِ او، سرگرمِ پیونددادنِ بلندپایگان و انتشار نوشتارها و نوشتن نامه به سرانِ ارتشی و آشکار کردن تباهی و مفاسد قزاقخانه و سرپرستِ روسی آن بود.
شایسته‌ی یادآوری است که او پدرِ داوود منشی‌زاده (۱۳۶۸-۱۲۹۴) بنیاد‌گذارِ حزب سومکا است.
پس از پایان جنگ جهانی نخست، روس‌ها و انگلیس‌ها در همه‌ی امور ایران دست‌اندازی می‌کردند و گروهی از عوامل روزنامه‌ها و چهره‌های سرشناس را مزدور اجرایی خود کرده بودند. این شیوه انگیزه‌ای شد تا میرزا ابراهیم‌خان منشی‌زاده انجمنی سرّی را سامان دهد.
با دوست دیرینش اسدالله‌خان ابوالفتح‌زاده (سرتیپ پیشین فوج قزاق، با گرایش‌های سوسیالیستی) در آغاز شهریور ۱۲۹۵ش پایه‌های سازمان کمیته‌ی مجازات را بنا نهاد و کمی پس از آن محمد نظرخان مشکوه‌الممالک به این دو پیوست و «کمیته‌ی مرکزی مجازات» برپا شد.
نخستینِ دست‌آوردِ کمیته، ترور میرزااسماعیل‌خان (سرپرست انبار غله تهران) بود. این گزینش که برآیندِ هم‌اندیشی همه‌ی هموندان کمیته بود، پس از گردآوری مبلغی پول، به همراه دو قبضه اسلحه، انجام شد.
باید یادآوری کرد که کریم‌آقا دواتگر (کشته‌شده‌ی ۱۲۹۶ در تهران) که به همراه رشیدالسلطان و سیدمرتضی، چهره‌ی برگزیده‌ی این ترور بود و نیز نقش مستقیمی در ترور نافرجام شیخ فض‌الله نوری داشت؛ پس از چندی خود نیز قربانی تصمیم‌های شتابزده‌ی کمیته شد.
در پی نافرمانی و ناسازگاری با هموندان گروه، تصمیم به از میان برداشتن دواتگر از گروه گرفته شد و در سال ۱۲۹۶ خورشیدی به مجازات رسیدند.
با گذشت نزدیک به یک سده از آن رویدادها، در سال ۱۳۷۷، کارگردانِ اندیشمند، زنده‌‌یاد علی حاتمی در بخش‌هایی از سریال هزار دستان که درونمایه‌ی آن به تاریخ معاصر ایران می‌پرداخت، کارنامه‌ی ماجراجویانه‌ی این سازمان را بازنمایی کرد. چندی بعد بخش‌های ویژه‌ی کمیته، به گونه‌ی جداگانه و به صورت یک فیلم سینمایی مستقل با نام «کمیته‌ی مجازات» منتشر شد. در این شاهکار تاریخی، استاد زنده یاد، جمشید مشایخی در نقش کریم دواتگر یا عمادالکتاب (یکی دیگر از هموندان کمیته که از استادان خوشنویسی دوران خود بود.)، اما با نامی دیگر (رضا خوشنویس/رضا تفنگچی) که او نیز چهره‌ای دیگر در این بُرهه بوده، نمایان می‌شود.

بنگرید:
بامداد، مهدی، شرح حال رجال ایران در قرن ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ هجری، نشر زوار، ۱۳۴۷

@rahaaaavard
2👏2
📜برگی از تاریخ روزنامه‌‌نگاری
روزنامه‌ی مکافات: یادی از میرزاآقاخان مرندی

📄 روزنامه امرداد، دوشنبه، ۲۶ مهر، شماره ۴۴۶
@rahaaaavard
1
ره‌آورد
📜برگی از تاریخ روزنامه‌‌نگاری روزنامه‌ی مکافات: یادی از میرزاآقاخان مرندی 📄 روزنامه امرداد، دوشنبه، ۲۶ مهر، شماره ۴۴۶ @rahaaaavard
📜برگی از تاریخ روزنامه‌‌نگاری
روزنامه‌ی مکافات: یادی از میرزاآقاخان مرندی

📄 روزنامه امرداد، دوشنبه، ۲۶ مهر، شماره ۴۴۶
@rahaaaavard

داني‌كه خون ناحقِ پروانه، شمع را
چندان امان نداد كه شب را سحر كند؟!


این بیت که بالای رویه‌ی نخست روزنامه‌ی انقلابی «مکافات» چشم را می‌نوازد، یادآور یکی از چهره‌های برجسته، اما فراموش شده‌ی تاریخ معاصر و همچنین از پیشروان جنبش مشروطه در آذربایجان است که در راه آزادی‌خواهی چند جبهه را درنوردید؛ زنده‌یاد میرزاآقاخان مرندی شناخته شده به میرزاآقاخان مکافات.
زنده‌یاد مکافات در زمینه‌ی گشایش‌های اجتماعی و فرهنگی و کوشش‌های خیرخواهانه نیز پیشگام بود و نخستین مدرسه شهر مرند در سال ۱۲۸۵خ (۱۳۲۴ق) به وسیله‌ی او و گروهی از بزرگان و فرهیختگان این شهر بنیاد گذاشته شد.
انتشار یکی از ارزنده‌ترین روزنامه‌های مشروطه‌ی شهر خوی به وسیله‌ی میرزاآقاخان با نام «مکافات» (۱۲۸۸خ/۱۳۲۷ق) انگیزه‌ای بر نام‌گرفتن او به «مکافات» شد.  نشریه‌ای که در جنگ‌های ۱۱ ماهه‌ی مشروطه‌خواهان تبریز با نیروی خودکامه، کوشش‌های شایسته‌ای برای بازتاب اخبار مشروطه به‌کار بست.
صاحب‌امتیاز مکافات سرهنگ ميرزانورا... يكاني (هموند كادر رهبري جنبش آزاديستان شيخ محمد خياباني) بود و درونمایه‌ی اين روزنامه که در چهار رویه و به‌ بهای یک عباسی چاپ می‌شد، بیشتر به قلم ابوالحسن‌خان محمدعلی‌زاده (سعيدالممالك) و ابوالحسن اميرحشمت نيساری است که در زمان انقلاب مشروطيت، خوي و سلماس را از سوی انقلابيون گشوده بود.
میرزاآقاخان مکافات پس از پیروزی انقلاب مشروطه به اورمیه رفت و سال‌ها در جایگاه سرپرست اداره‌ی دارایی اورمیه، به خدمت پرداخت پس از بازنشستگی به زادگاهش مرند بازگشت و در میانه‌ی دهه‌ی ۱۳۴۰خ از جهان دیده بربست و در گورستان امامزاده احمد این شهر به خاک سپرده شد.
✍️ فرشید ابراهیمی

@rahaaaavard
1
🔳این سر که نشان سرپرستی است
امروز رها ز قید هستی است
با دیده‌ی عبرتش ببینید
کاین عاقبت وطن‌پرستی است

📜 در سوگِ خُنیاگرِ آزادی/برگی از ادبِ مشروطه
☑️ یاد و بزرگداشت ابوالقاسم عارف قزوینی
✍️ فرشید ابراهیمی
📄 امرداد، شماره‌ی ۴۰۴  - دی‌‌ماه ۱۳۹۷

@rahaaaavard
3
ره‌آورد
🔳این سر که نشان سرپرستی است امروز رها ز قید هستی است با دیده‌ی عبرتش ببینید کاین عاقبت وطن‌پرستی است 📜 در سوگِ خُنیاگرِ آزادی/برگی از ادبِ مشروطه ☑️ یاد و بزرگداشت ابوالقاسم عارف قزوینی ✍️ فرشید ابراهیمی 📄 امرداد، شماره‌ی ۴۰۴  - دی‌‌ماه ۱۳۹۷ @rahaaaavard
📜 در سوگِ خُنیاگرِ آزادی/برگی از ادبِ مشروطه
☑️ یاد و بزرگداشت ابوالقاسم عارف قزوینی
✍️ فرشید ابراهیمی
📄 امرداد، شماره‌ی ۴۰۴  - دی ماه ۱۳۹۷

@rahaaaavard

🔳این سر که نشان سرپرستی است
امروز رها ز قید هستی است
با دیده‌ی عبرتش ببینید
کاین عاقبت وطن‌پرستی است


به گوش جان اگر بشنوی، هنوز می‌توان شنید این ناله‌ی عارف قزوینی را در لحظه‌ی جان‌گدازی که سرِ بریده‌ی کلنل پسیان را روی توپ می‌گذاشتند. (۱۳۰۰ش)
محمدتقی‌خان پسیان نخستین سردار ایرانی بود که دوره‌ی آموزشی خلبانی دید و بر آن شد این هنر را در ایران آموزش دهد. او در برابر زورگویی‌های دولتی و درگیری با قوام‌السلطنه ناچار به سرکشی و نافرمانی شد تا آنکه در یک نبرد، یکه و تنها تا واپسین فشنگ جنگید و کشته شد.
جان‌فشانی پسیان سایه‌ی ژرفی بر بینش عارف قزوینی گذاشت تا آنجا که در آیین خاک‌سپاری کلنل، همان سرود به‌یادماندنی را سرداد و خود می‌نویسد: «با مرگ کلنل کمرم برای همیشه شکست.»
اما عارف قزوینی که خود الگوی سزاواری برای هنرمندان روزگارش بود، آن روزها امیددهنده‌ی‌ ملی‌گرایان و خنیاگر آزادی مردمان ستمدیده و نویسندگان زبان بسته نیز شده بود ...
او که زاده‌ی ۱۲۵۹ش بود، نخستین ترانه‌اش را در ۱۸ سالگی ساخت، و بی‌گمان ترانه‌های او آغاز گونه‌ای ساختارشکنی اجتماعی در میان ترانه‌های مردمی آن روزگار بود.
عارف از نخستین کسانی است که در ایران کنسرت برگزار کرد و به غیرمجلسی بودن و مردمی بودن آن باور داشت.
چون صدای خوشی داشت با شاهزادگان قاجار آشنا شد و مظفرالدین شاه خواست او را در ردیف فراش خلوت‌ها درآورد، اما عارف به قزوین بازگشت.
در سرآغاز ۲۳ سالگی‌اش که زمزمه‌ی مشروطیت بلند گشته بود، با غزل‌های خود به پیروزی مشروطیت یاری کرد.
در سال ۱۲۹۵ش یکی از دوستانش به نام «عبدالرحیم‌خان» خودکشی کرد و عارف در پیِ این رویداد دچار روان‌پریشی شد و نظام‌السلطنه مافی (نخست‌وزیر ایران در زمان محمدعلی شاه) او را برای درمان به بغداد برد. پس از چندی با آغاز جنگ جهانی نخست همراه نظام‌السلطنه به استانبول رفت و در سال ۱۲۹۷ش به تهران بازگشت و کنسرت باشکوهی برگزار کرد.
او برای نگارش زندگی‌نامه و کارنامه‌ی‌ سیاسی خود چندی در بروجرد بود و سپس به اراک رفت، اما دشمنان آزادی‌خواهی او را در آنجا نیز رها نکردند و هر دم آزارش می‌دادند.
در همین هنگام بود که بیماریش شدت گرفت، حنجره‌اش گرفت، از خواندن بازماند و از درمان ناتوان ماند:
«آیا به که می‌شود گفت که سینه‌ی من گرفت و من استطاعت معالجه‌ی آن را نداشتم تا اینکه به کلی از بین رفت.»۱
او در سال‌های پایانی زندگی نامه‌نگاری با پارسیان هند را آغاز کرد و  برخی پژوهش‌های خود را برای «سردین شاه پارسی» به هند فرستاد. زرتشتیان او را به هند فراخواندند، اما پاسخ رد داد و دیری نگذشت که از کرده‌ی خود پشیمان شد.
آوازه‌ی عارف تا آنجا بود که دوستدارانش در کشورهای گوناگون از جمله فرانسه و هندوستان خواستار میزبانی او شده بودند. او همه‌ی این دعوت‌ها را رد می‌کرد. دینشاه، از پارسیان هند، همراه با «رابیندرانات تاگور» اندیشمند برجسته‌ی هند، به ایران می‌آیند؛ به انگیزه‌های پنهان امکان دیدار تاگور و عارف در تهران فراهم نمی‌شود و دینشاه بناچار برای دیدار با عارف دل‌شکسته به روستای دره‌ی مرادبیگ همدان می‌رود.
در فرجام عارف پس از ۱۰ روز بیماری سخت، در روز دوشنبه دوم بهمن ۱۳۱۲ش در ۵۴ سالگی درگذشت و در آرامگاه پورسینا (همدان، خیابان بوعلی) به خاک سپرده شد.
بر سنگ گورش نوشته شده است:
عمرم گهی به هجر و گهی در سفر گذشت
تاریخ زندگی همه در دردسر گذشت

از خون جوانان وطن لاله دمیده
تاثیرگذارترین و به‌یادماندنی‌ترین ترانه‌های او همانانی هستند که با نگرش بر یک رویداد ویژه در زندگی و زمانه‌ی عارف سروده شده‌اند که از آن میان یک نمونه‌ی روشن شایسته‌ی بررسی است.
سروده‌ی پرآوازه‌ی‌‌ «از خون جوانان وطن لاله دمیده» که با نام‌های «راز دل» و «هنگام می» نیز شناخته می‌شود، یکی از حماسی‌ترین چکامه‌های اجتماعی عارف است که از سنت نمادین گل لاله (گل سرخ) در فرهنگ و بینش ایرانی (به معنای شهادت و جان‌فشانی) یاد می‌کند. باوری که ریشه در حماسه‌ی سیاوش دارد و برابر با آن (از جمله شاهنامه‌ی فردوسی) گل لاله نخستین بار از خون او می‌روید و نماد جانبازی او بر سر آرمان و پیمان است.
عارف خود در دیوانش و در دیباچه‌ای که بر این تصنیف آورده نوشته است:
«این تصنیف در دوره‌ی دوم مجلس شورای ایران در تهران ساخته شده‌ است. به واسطه‌ی عشقی که حیدرخان عمواوغلی بدان داشت، میل دارم این تضنیف به یادگار آن مرحوم طبع گردد. این تصنیف در آغاز انقلاب مشروطه ایران به یاد اولین قربانیان آزادی سروده شده‌است.»......👇

@rahaaaavard
2
ره‌آورد
📜 در سوگِ خُنیاگرِ آزادی/برگی از ادبِ مشروطه ☑️ یاد و بزرگداشت ابوالقاسم عارف قزوینی ✍️ فرشید ابراهیمی 📄 امرداد، شماره‌ی ۴۰۴  - دی ماه ۱۳۹۷ @rahaaaavard 🔳این سر که نشان سرپرستی است امروز رها ز قید هستی است با دیده‌ی عبرتش ببینید کاین عاقبت وطن‌پرستی است…
👆... نخستین اجرای این تصنیف با آوای خود عارف تنها با یک سه‌تار است که شوربختانه امروز از اجراهای عارف هیچ نسخه‌ای در دست نیست. این تصنیف پس از آن بارها به وسیله‌ی خوانندگان گوناگون همچون افتخار و زری امجد (۱۲۹۱)، عبدالله دوامی (۱۲۹۳) و عسگر عبدالله‌یف (در تفلیس و در همان سال‌ها) خوانده شده است.
از خون جوانان وطن لاله دمیده
از ماتم سرو قدشان، سرو خمیده
در سایه‌ی گل بلبل از این غصه خزیده
گل نیز چو من در غم‌شان جامه دریده ...
چه کج‌رفتاری ای چرخ
چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ
نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ
خوابند وکیلان و خرابند وزیران
بردند به سرقت همه سیم و زر ایران
ما را نگذارند به یک خانه ویران
یارب بستان داد فقیران ز امیران
شوربختانه از عارف که دل‌انگیزترین خواننده‌ی آن روزگاران بود هیچ ترانه‌ی ضبط شده‌ای در دست نیست.
علی‌اکبر شهنازی می‌گوید: «عارف می‌گفت من بروم پیش "هامبارتسوم" و او افاده به خرج دهد که به تو پول بدهم و صدایت را ضبط کنم؟ من اصلا به پول او احتیاجی ندارم.»
هامبارتسوم گریگوریان که عارف از او سخن می‌گوید آهنگ‌ساز ایرانیِ ارمنی‌تبار و از بنیانگذاران روزنامه‌ی ارمنی‌زبانِ «آلیک» در سال ۱۳۰۹ در تهران بود و به انگیزه‌ی زادروز رضاشاه، «سرود ملی ایران» سروده‌ی محمدعلی امیر جاهد را در قالب قطعه‌ی کُر  درآورد و در برابر پهلوی نخست اجرا نمود.
در هر روی اگرچه آوایی از عارف به یادگار نماند، اما ترانه‌ها و سروده‌های او بارهاوبارها تا به امروز با آوای بزرگانی چون قمرالملوک وزیری، عبدالله دوامی، الهه (تدوین از روح‌الله خالقی)، خدیجه مرتضایی (مرضیه)، سیما بینا، حبیب محبیان، محمدرضا شجریان، شهرام ناظری، همایون شجریان، غلام‌حسین بنان، صدیق تعریف، محسن کرامتی، سالار عقیلی و معصومه دده‌بالا (هایده) اجرا شده است.

یادداشت‌ها:
۱-شهر شعر عارف، رویه‌ی ۳۲۲

یاری‌نامه‌ها:
شهر شعر عارف: زندگى و بهترين آثار محمد ابوالقاسم عارف قزوينى، محمدعلی سپانلو، نشر عالم، ۱۹۹۶
تصنیف‌های عارف، ارشد تهماسبی، مؤسسه فرهنگی هنری ماهور، ۱۳۷۵

@rahaaaavard
2
ره‌آورد
📜 در سوگِ خُنیاگرِ آزادی/برگی از ادبِ مشروطه ☑️ یاد و بزرگداشت ابوالقاسم عارف قزوینی ✍️ فرشید ابراهیمی 📄 امرداد، شماره‌ی ۴۰۴  - دی ماه ۱۳۹۷ @rahaaaavard 🔳این سر که نشان سرپرستی است امروز رها ز قید هستی است با دیده‌ی عبرتش ببینید کاین عاقبت وطن‌پرستی است…
🛖 وضعیت نابسامان خانه شاعر ملی، ابوالقاسم عارف قزوینی در قزوین، محله حمدالله مستوفی،  خیابان  صوفیان، محله پنبه ریسه که در ۱۹ امرداد ۱۳۸۴ با شمارهٔ ثبت ۱۲۹۰۴ در فهرست میراث ملی جای گرفته است.

@rahaaaavard
2
1
soore esrafil.pdf
256.5 KB
🕯 یادآر ز شمع مرده یادآر! (بخش نخست)
🩸یادداشتی بر کارنامه و قتل میرزاجهانگیرخان صوراسرافیل و یارانش
✍️  فرشيد ابراهيمی
📃 نشریه‌ی ایرانشناسی امرداد، ش ۴۲۵
@rahaaaavard
1
ره‌آورد
soore esrafil.pdf
🕯 یادآر ز شمع مرده یادآر! (بخش نخست)
🩸یادداشتی بر کارنامه و قتل میرزاجهانگیرخان صوراسرافیل، روزنامه‌نگارِ جان‌فشان، و یارانش
✍️  فرشيد ابراهيمی
📃 نشریه‌ی ایرانشناسی امرداد، ش۴۲۵
@rahaaaavard

«وصیت‌نامه‌ی دوست یگانه‌ی من، هدیه‌ی برادری بی‌وفا، به پیشگاهِ آن روحِ اَقدس و اَعلی»
این یادداشت را زنده‌یاد علی‌اکبرخان دهخدا (۱۳۳۴-۱۲۵۷ خورشیدی) هنگامی نوشت که سروده‌ی «زشمع مرده یادآر!» را به روان یار جوان و هم‌سنگر شهیدش، میرزاجهانگیرخان صور اسرافیل (۱۲۸۷-۱۲۵۴ خورشیدی)، ناشر و سردبیر روزنامه‌ی سیاسی و طنز صوراسرافیل، پیشکش کرد و آن را به همراه آن سروده، در رویه‌های ۴و۵ واپسین شماره‌ی دوره‌ی دوم روزنامه‌ی صوراسرافیل (۱۵ صفر ۱۳۲۷ - دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۲۸۷ خورشیدی) که در ایوردون سوییس منتشر شد، جای داد.
او در این یادداشت می‌گوید با سرودن این یادنامه وصیت‌نامه‌ی دوست یگانه‌اش را به‌جا آورده است. اما به‌راستی کدام وصیت‌نامه‌ی به‌جامانده از جهانگیرخان؟
«شبی مرحوم میرزاجهانگیرخان را به خواب دیدم. در جامه‌ی سپید (که عادتاً در تهران در بر داشت) و به من گفت: «چرا نگفتی او جوان افتاد؟». من از این عبارت چنین فهمیدم که می‌گوید: «چرا مرگ مرا در جایی نگفته یا ننوشته‌ای؟» و بلافاصله در خواب این جمله به‌خاطر من آمد: یادآر زشمع مرده یادآر! در این حال بیدار شدم و تا نزدیک صبح سه قطعه از مسمط ذیل را ساختم و فردا گفته‌های شب را تصحیح کرده و دو قطعه دیگر به آن افزودم...»۱

چرا او جوان افتاد؟!
درباره‌ی سرگذشت و کارنامه‌ی میرزاجهانگیر صوراسرافیل، سخن بسیار گفته شده، اما بی‌گمان شکنجه و کشته‌شدن او در کنار دو هم‌رزم دیگرش، حاجی‌میرزا‌نصرالله ملک‌المتکلمین (۱۲۸۷-۱۲۳۹خورشیدی) و قاضی ارداقی (روحانی مشروطه خواه) در باغ شاه و در برابر محمدعلی شاه، شوم‌ترین رویداد برای آزادی‌خواهان آن روزگار به شمار می‌رفته است.«مامونتوف» خبرنگار روس که در دوم تیرماه ۱۲۸۷، خود شاهد ماجرا بوده، مرگِ جانگداز این سه را در برابر شاه مستبد بازگو می‌کند: «سرگذشت این دو تن (میرزا‌جهانگیر‌خان و ملک‌المتکلمین) بسیار ساده بود. امروز ایشان را به باغ بردند و پهلوی فواره نگاه داشتند. دو دژخیم طناب به گردن ایشان انداختند. از دو سو کشیدند. خون از دهان ایشان آمد و این زمان، دژخیم سومی خنجر در دل‌های ایشان فروکرد!...»۲
پیش از این نام میرزاجهانگیرخان صوراسرافیل به همراه سید‌جمال‌الدین واعظ (ملک‌المتکلمین) و سید‌محمدرضا مساوات در فهرست هشت تَنی دیده می‌شود که محمدعلی شاه پیش از به توپ بستن مجلس، درخواست تبعید آن‌ها را به بیرون از ایران کرده بود و با ایستادگی مجلس روبرو شد.۳ پس از به توپ بستن مجلس بود که به همراه گروهی دیگر از مشروطه‌خواهان دستگیر شد و در روز چهارشنبه ۲ تیر ۱۲۸۷ /۲۴ جمادی‌الاولی ۱۳۲۶ به‌همراه ملک‌المتکلمین و قاضی ارداقی در باغ‌شاه، به دستور شاه و در برابر شاه، پس از شکنجه کشته شد. عمه زاده‌ی او، اسدالله‌خان‌جهانگیر نیز در روز به توپ بستن مجلس پس از دلاوری‌های بسیار کشته شده بود.۴ صوراسرافیل به راستی از جان‌فشانان راستین و پاکباختگان راه مشروطه بود. روزی: «به این خیال افتاد که برای راندن امیر بهادر (از دشمنان مشروطه و هواخواهان سلطنت) از دربار ایران، یکی از شب‌ها به‌طوری‌که او را نبینند به خانه‌ی بهادر برود و خود را بکشد! تصور می‌کرد مردم قتل او را به بهادر نسبت خواهند داد و و به ناچار محمدعلی شاه مجبور خواهد شد یا او را تسلیم و محاکمه کند یا به خارج فرارش دهد؛ ولی ملک‌المتکلمین و سیدجمال‌الدین اصفهانی (پدر محمدعلی جمالزاده) به قصد جهانگیر‌خان پی‌بردند و با هزار دلیل و برهان او را از این کار بازداشتند...»۵
او در بخشی از نامه‌ی خود که برای عمه‌اش (مادر اسدالله‌خان) می‌نویسد، بر این باور است: «امروز سعادت و اقبال فرزندان ایران، بسته به تکمیل معنی مشروطیت است، ولی فرزند «ام‌الخاقان» (لقب مادر محمدعلی‌شاه، دختر میرزاتقی‌خان امیرکبیر) که ننگ تاج و تخت چند هزار ساله‌ی ایران است، برای استقلال کامروایی سبعانه خود، می‌خواهد این سعادت ما را به یک بدبختی و ذلّت دائمی مبدل نماید. از دیروز تا به حال نقشه‌ای که ترسیم کرده آفتابی شد. فردا ما به فداکاری حاضر می‌شویم. اگر از پیش نبردیم و کشته شدیم و خبر مرگ من به شما رسید، غمگین نشوید و هول نکنید، زیرا که در راه آزادی ایران، یک افتخاری برای شما و فرزندان شما به یادگار گذاشتم. مُردن که از لوازم طبیعی است. آدم که باید بمیرد، چرا با درد و مرض مرده باشد و به جانبازی از تألم نشأت زندگی بد، در یک چشم بهم زدن نمیرد...»۶...👇

@rahaaaavard
ره‌آورد
🕯 یادآر ز شمع مرده یادآر! (بخش نخست) 🩸یادداشتی بر کارنامه و قتل میرزاجهانگیرخان صوراسرافیل، روزنامه‌نگارِ جان‌فشان، و یارانش ✍️  فرشيد ابراهيمی 📃 نشریه‌ی ایرانشناسی امرداد، ش۴۲۵ @rahaaaavard «وصیت‌نامه‌ی دوست یگانه‌ی من، هدیه‌ی برادری بی‌وفا، به پیشگاهِ آن…
@rahaaaavard

...👆 آرامگاه شهدای مشروطه: دیروز گمنام، امروز ویران!
گفته شده که پس از به دار آویختن جهانگیرخان و میرزانصرالله‌خان بهشتی (ملک‌المتکلمین) در «باغشاه» تهران، پیکرشان به‌دست قزاق‌ها به خندقی بیرون از «باغشاه» پرتاب شد. هنگامی که دوستان‌شان از این اتفاق خبردار شدند، آن‌ها را شبانه در همان خندق پشت دیوارهای باغشاه، یعنی در خیابان کمالی، خیابان مخصوص دفن کردند و پس از دوران استبداد صغیر، سنگ گوری برای‌شان تهیه شد.
تهران، خیابان کمالی، خیابان مخصوص، انتهای بن‌بست شهید سیدمحمد ابراهیمی، چسبیده به بیمارستان لقمان، درِ آبی رنگ سمت چپ!
اینجا همان خانه‌ی قدیمی است که امروزه مالک آن در دسترس نیست! گفته می‌شود در حیاط آن صوراسرافیل و ملک متکلمین را پس از دار زدن، دفن کرده‌اند. مدتی است که بیمارستان لقمان نیز می‌خواهد فضای بیمارستان را گسترش دهد و این آرامگاه‌ها در طرح بیمارستان قرار خواهند گرفت!
دیروز استبداد آنان را ویران کرد، و امروز ناآگاهی و بی‌مسوولیتی آرامگاهشان را نیز به تلی از خاک تبدیل کرده است! تا دیرزمانی خبر وضعیت نامناسب آن شنیده می‌شد و امروز خبر ویرانی خاموش آن! بیمارستان لقمان در طرح گسترش خود اینک تنها مساحتی ۵۰ متری را برای شش گوری که متعلق به شهدای مشروطه است، باقی گذاشته است. افسوس که نزدیک به ۱۵ سال است دست‌اندرکاران قول بازسازی و احیای آن را داده‌اند و جز چند مشاجره‌ی حقوقی و شکایت سازمان میراث از بیمارستان و دست‌اندرکاران نگهداری که کم‌کاری و کوتاهی آن‌ها سبب این ویرانی شده، تا به امروز هیچ گامی در راستای بازسازی این جایگاه برداشته نشده است!

یادداشت‌ها:
۱- علامه علی اکبر دهخدا، به اهتمام علی جانزاده، تهران، ۱۳۶۲ - شادروان یحیی آرین پور در جایی نوشته است: شاید دهخدا در سرودن این شعر تحت تأثیر شعر «وقتا که گلوب بهار، یکسر» اثر رجائی زاده محمود اکرم بیگ (۱۲۶۳ ـ ۱۳۳۱ق) شاعر و نویسنده ترکیه واقع شده باشد. (از صبا تا نیما، تهران، ۱۳۵۰، ج۲، رویه‌ی ۹۵)
۲- راه سواران آزادی، رویه‌ی ۸۱۴
۳- تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، رویه‌ی ۷۰۵ و ۸۲۱
۴- زندگانی ملک‌المتکلمین، رویه‌ی ۲۶۰
۵- «نامه انجمن کتابداران ایران، رویه‌های ۴۲ و ۴۳  و تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ۱۳۲۷، ج ۳، رویه‌ی ۲۱۰
۶-  تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج۲ و رکن‌الدین خسروی، نشریه چیستا، ۱۳۶۷، شماره ۵۰، رویه‌ی ۸۰۱

منابع:
راه سواران آزادی، یادی از: جهانگیرخان صور اسرافیل، رکن‌الدین خسروی، چیستا، خرداد ۱۳۶۷، شماره ۵۰
ملک‌زاده م، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، علمی، ۱۳۷۱، رویه‌ی ۷۰۵ و ۸۲۱علامه علی اکبر دهخدا، به اهتمام علی جانزاده، تهران، ۱۳۶۲
مهدی ملک‌زاده، زندگانی ملک‌المتکلمین، شرکت نسبی علی اکبر علمی و شرکاء، ۱۳۲۵
محمد باقر مؤمنی، صوراسرافیل، مجله: «نامه انجمن کتابداران ایران» دوره هفتم، بهار ۱۳۵۳ - شماره ۱
مهدی ملکزاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ۲ج، تهران ۱۳۲۷

@rahaaaavard
1
ره‌آورد
🕯 یادآر ز شمع مرده یادآر! (بخش نخست) 🩸یادداشتی بر کارنامه و قتل میرزاجهانگیرخان صوراسرافیل، روزنامه‌نگارِ جان‌فشان، و یارانش ✍️  فرشيد ابراهيمی 📃 نشریه‌ی ایرانشناسی امرداد، ش۴۲۵ @rahaaaavard «وصیت‌نامه‌ی دوست یگانه‌ی من، هدیه‌ی برادری بی‌وفا، به پیشگاهِ آن…
🕯 یادآر زشمع مُرده یادآر! (متن شعر)
📜 بازخوانی سوگ‌سرودی از زنده یاد علی اکبر خان دهخدا به انگیزه‌ی جان‌فشانی میرزاجهانگیرخان صور اسرافیل و یارانش
✍️  فرشيد ابراهيمی
@rahaaaavard

«وصیت‌نامه‌ی دوست یگانه‌ی من، هدیه‌ی برادری بی‌وفا، به پیشگاهِ آن روحِ اَقدس و اَعلی»
این یادداشت را زنده‌یاد علی‌اکبرخان دهخدا (۱۳۳۴-۱۲۵۷ خورشیدی) هنگامی نوشت که سروده‌ی «ز شمع مرده یادآر!» را به روان یار جوان و همسنگر شهیدش، میرزاجهانگیر خان صور اسرافیل (۱۲۸۷ – ۱۲۵۴ خورشیدی)، ناشر و سردبیر روزنامه‌ی سیاسی و طنز صور اسرافیل، پیشکش و آن را به همراه آن سروده، در رویه‌های ۴ و ۵ واپسین شماره‌ی دوره‌ی دوم روزنامه‌ی صوراسرافیل (۱۵ صفر ۱۳۲۷ – دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۲۸۷ خورشیدی) که در ایوردون سوئیس منتشر شد، جای داد.
او در این یادداشت می‌گوید با سرودن این یادنامه به وصیت‌نامه‌ی دوست یگانه‌اش عمل کرده است. اما به راستی کدام وصیت‌نامه‌ی به‌جای‌مانده از جهانگیرخان؟
«شبی مرحوم میرزاجهانگیرخان را به خواب دیدم. در جامه‌ی سپید (که عادتاً در تهران دربرداشت) و به من گفت: «چرا نگفتی او جوان افتاد؟». من از این عبارت چنین فهمیدم که می‌گوید: «چرا مرگ مرا در جایی نگفته یا ننوشته‌ای؟» و بلافاصله در خواب این جمله به خاطر من آمد: یادآر زشمع مرده یادآر! در این حال بیدار شدم و تا نزدیک صبح سه قطعه از مسمط ذیل را ساختم و فردا گفته‌های شب را تصحیح کرده و دو قطعه دیگر به آن افزودم…»۱

یادآر زشمع مُرده یادآر!
ای مرغ سحر! چو این شب تار / بگذاشت زِسَر سیاهکاری
وز نفحه‌ی روح بخش اسحار / رفت از سر خفتگان خماری
بگشود گره ز زلف زرتار / محبوبه‌ی نیلگون عماری
یزدان به کمال شد پدیدار / و اهریمن زشتخو حصاری
یادآر ز شمع مرده یادآر
ای مونس یوسف اندرین بند / تعبیر عیان چو شد ترا خواب
دل پر ز شعف، لب از شکرخند / محسود عدو، به کام اصحاب
رفتی برِ یار و خویش و پیوند / آزادتر از نسیم و مهتاب
زان کو همه شام با تو یک چند / در آرزوی وصال احباب
اختر به سحر شمرده یادآر
چون باغ شود دوباره خرّم / ای بلبل مستمند مسکین
وز سنبل و سوری و سپرغم / آفاق، نگار خانه‌ی چین
گل سرخ و به رخ عرق ز شبنم / تو داده ز کف زمام تمکین
ز آن نوگل پیشرس که در غم / ناداده به نار شوق تسکین
از سردی دی فسرده، یادآر
ای همره تیهِ پور عمران / بگذشت چو این سنین معدود
و آن شاهد نغز بزم عرفان / بنمود چو وعدِ خویش مشهود
وز مذبح زر چو شد به کیوان / هر صبح شمیم عنبر و عود
زان کو به گناهِ قوم نادان / در حسرت روی ارض موعود
بر بادیه جان سپرده، یادآر
چون گشت ز نو زمانه آباد / ای کودک دوره‌ی طلائی
وز طاعت بندگان خود شاد / بگرفت ز سر خدا، خدائی
نه رسم ارم ، نه اسم شدّاد / گِل بست زبان ژاژخائی
زان کس که ز نوک تیغ جلاد / مأخوذ به جرم حق ستائی
پیمانه‌ی وصل‌خورده یادآر

یادداشت‌ها:
۱- علامه علی‌اکبر دهخدا، به اهتمام علی جانزاده، تهران، ۱۳۶۲
شادروان یحیی آرین‌پور در جایی نوشته است: شاید دهخدا در سرودن این شعر تحت تأثیر شعر «وقتا که گلوب بهار، یکسر» اثر رجائی‌زاده محمود اکرم‌بیگ (۱۲۶۳ ـ ۱۳۳۱ق) شاعر و نویسنده ترکیه واقع شده باشد. (از صبا تا نیما، تهران، ۱۳۵۰، ج۲، رویه‌ی ۹۵)

✍️ برای آگاهی بیشتر از قتل میرزاجهانگیرخان صوراسرافیل، روزنامه‌نگارِ جان‌فشان و یارانش، بنگرید به یادآر ز شمع مرده یادآر! (بخش نخست)

@rahaaaavard

🌐 در تارنمای خبری امرداد بخوانید:
📄https://amordadnews.com/38185
👍1
ره‌آورد
🕯 یادآر زشمع مُرده یادآر! (متن شعر) 📜 بازخوانی سوگ‌سرودی از زنده یاد علی اکبر خان دهخدا به انگیزه‌ی جان‌فشانی میرزاجهانگیرخان صور اسرافیل و یارانش ✍️  فرشيد ابراهيمی @rahaaaavard «وصیت‌نامه‌ی دوست یگانه‌ی من، هدیه‌ی برادری بی‌وفا، به پیشگاهِ آن روحِ اَقدس…
یادآر زشمع مُرده یادآر!
ای مرغ سحر! چو این شب تار/بگذاشت زِسَر سیاهکاری
وز نفحه‌ی روح بخش اسحار/رفت از سر خفتگان خماری
بگشود گره ز زلف زرتار/محبوبه‌ی نیلگون عماری
یزدان به کمال شد پدیدار/و اهریمن زشتخو حصاری
یادآر ز شمع مرده یادآر
ای مونس یوسف اندرین بند/تعبیر عیان چو شد ترا خواب
دل پر ز شعف، لب از شکرخند/محسود عدو، به کام اصحاب
رفتی برِ یار و خویش و پیوند/آزادتر از نسیم و مهتاب
زان کو همه شام با تو یک چند/در آرزوی وصال احباب
اختر به سحر شمرده یادآر
چون باغ شود دوباره خرّم/ای بلبل مستمند مسکین
وز سنبل و سوری و سپرغم/آفاق، نگار خانه‌ی چین
گل سرخ و به رخ عرق ز شبنم/تو داده زکف زمام تمکین
ز آن نوگل پیشرس که در غم/ناداده به نار شوق تسکین
از سردی دی فسرده، یادآر
ای همره تیهِ پور عمران/بگذشت چو این سنین معدود
و آن شاهد نغز بزم عرفان/بنمود چو وعدِ خویش مشهود
وز مذبح زر چو شد به کیوان/هر صبح شمیم عنبر و عود
زان کو به گناهِ قوم نادان/در حسرت روی ارض موعود
بر بادیه جان سپرده، یادآر
چون گشت ز نو زمانه آباد/ای کودک دوره‌ی طلائی
وز طاعت بندگان خود شاد/بگرفت زسر خدا، خدائی
نه رسم ارم، نه اسم شدّاد.....

@rahaaaavard
👍1
اندیشه‌ورانِ ایرانِ نوین
فروغی، ریاست مجمع عمومی سازمان ملل
✍️ فرشید ابراهیمی
📄 نشریه‌ی ایرانشناسی امرداد، ش۴۲۳، اسفندماه ۱۳۹۸

 @rahaaaavard
2025/10/28 02:26:22
Back to Top
HTML Embed Code: